میتوان مانند کوهی درد بود شام با یک قافله شبگرد بود میتوان چون شیر دشت کربلا نام زینب داشت، اما مرد بود
پیراهنی از زخم، به تن دوخته است این رسم، ز حضرت غم آموخته است ای سـرو تمــاشاییِ ایــمان، عبـاس! دل، شعله به شعله، در غمت سوخته است
دفتر گل در دفتر گل، ورق ورق گوهر بود از اشک، سرانگشت نگاهم تَر بود چیزی که به من توان زاری میداد قنداقة خونـین عــلیاصغــر بــود
دریا به طلب از برهوت تو گذشت
یک قافله نعره در سکوت تو گذشت
ان روز اگر چه تشنه بودی ، امّا
از قهر تو ،شاهین قدر پر ریزد
وز هیبت تو ،شیر فضا بگریزد
ماند به تو کوه،اگر به رفتار اید!
دریا به تو می ماند ،اگر برخیزد!
آن نخل به خون طپیده را،می بوسید
ان مشک ز هم دریده را می بوسید
خورشید،کنار علقمه خم شده بود
دستان ز تن بریده را می بوسید!!
یک روز ترانه ساز خناس شدن
یک روز حماسه ساز احساس شدن
پس کی باید علی اکبر بودن؟
پس کی باید حضرت عباس شدن؟
در معرکه، تفسیر شهادت میکرد در اوج عطش داشت روایت میکرد
لا حول و لا قوة الا بالله هم مرگ به او سخت حسادت میکرد
***
سرشارترین شعر خدایی؛ زینب
اسطورۀ طاقت و حیایی؛ زینب
تو زینت نقطههای بسمالله وُ
تفسیر فصیح کربلایی؛ زینب
آن کودک استوار را باور کن
لبتشنۀ بیقرار را باور کن
تکلیف عطش برای او حتمی شد
ششماهۀ روزهدار را باور کن
در دشت بلا قحطی ایمان شده است هر دیو و ددی نماد انسان شده است!
مردان همه سر به نیزه ها بخشیدند سالار زنان بی سرو سامان شده است