• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1610
تعداد نظرات : 122
زمان آخرین مطلب : 5034روز قبل
ادبی هنری
مال از بهر آسایش عمر ست نه عمر از بهر گرد کردن مال . عاقلی را پرسیدند نیکبخت کیست و بدبختی چیست ؟ گفت : نیکبخت آن که خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت .

  

مكن نماز بر آن هیچ كس كه هیچ نكرد

 

كه عمر در سر تحصیل مال كرد و نخورد 


يکشنبه 14/4/1388 - 19:29
ادبی هنری
خلق از پى ما دوان و خندان

 

انگشت تعجب جهانى

 

از گفت و شنید ما به دندان

 

القصه مرافعه این سخن پیش قاضی بردیم و به حکومت عدل راضی شدیم تا حاکم مسلمانان مصلحتی جوید . قاضی چو حیلت ما بدید و منطق مابشنید گفت : ای آنکه توانگران را ثنا گفتی و بر درویشان جفا روا داشتی بدان که هر جا که گل است خارست و باخمر خمارست و بر سر گنج مارست و آنجا که در شاهوار است نهنگ مردم خوار است . لذت دنیا را لدغه اجل در پس است و نعیم بهشت را دیوار مکاره در پیش . 

اگر ژاله هر قطره اى در شدى

 

چو خر مهره بازار از او پر شدى

 

مقربان حق جل و علا توانگرانند درویش سیرت و درویشانند توانگر همت و مهین توانگران آن است که غم درویشان خورد و بهین آن است که کم توانگر گیرد . و من یتوکل علی الله فهو حسبه . پس روی عتاب از من به جانب درویش آورد و گفت : ای که گفتی توانگران مشتغلند و ساهی و مست ملاهی ، نعم ، طایفه ای هستند برین صفت که بیان کردی : قاصر همت ، کافر نعمت که ببرند و بنهند و نخورند و ندهند و گر بمثل باران نبارد یا طوفان بردارد به اعتماد مکنت خویش از محنت درویش نپرسند و از خدای عزوجل نترسند و گویند :

گر از نیستى دیگرى شد هلاك

 

مرا هست ، بط را ز طوفان چه باك ؟ 

 

دو نان چو گلیم خویش بیرون بردند

 

گویند: غم گر همه عالم مردند

 

قومی برین نمط که شنیدی و طایفه ای خوان نعمت نهاده ودست کرم گشاده ، طالب نامند و معرفت و صاحب دنیا و آخرت ، چون بندگان حضرت پادشاه عالم عادل ، موید ، مظفر ، منصور مالک ازمه انام ، حامی ثغور اسلام ، وارث ملک سلیمان ،اعدل ملوک زمان ، مظفر الدنیا و الدین اتابک ابی بکر سعد ادام الله ایامه و نصر اعلامه. 

قاضی چون سخن بدین غایت رسید وز حد قیاس ما اسب مبالغه گذرانید بمقتضای حکم قضاوت رضا دادیم و از مامضی درگذشتیم و سر و روی یکدیگر بوسه دادیم و ختم سخن برین بود .

 

مكن ز گردش گیتى شكایت ، اى درویش

 

كه تیره بختى ! اگر هم برین نسق مردى

 

توانگرا! چو دل و دست كامرانت هست

 

بخور ببخش كه دنیا و آخرت بردى 


يکشنبه 14/4/1388 - 19:29
ادبی هنری
  توانگرزاده ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه در او بکار برده ، به گور پدرت چه ماند : خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده ؟ 

درویش پسر این بشنید و گفت : تا پدرت زیر آن سنگها ی گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده بود !

خر كه كمتر نهند بروى بار

 

بى شك آسوده تر كند رفتار

 

مرد درویش كه بار ستم فاقه كشید

 

به در مرگ همانا كه سبكبار آید

 

و آنكه در نعمت و آسایش و آسانى زیست

 

مردنش زین همه ، شك نیست كه دشوار آید

 

به همه حال اسیرى كه ز بندى برهد

 

بهتر از حال امیرى كه گرفتار آید 

 

* * * *

جدال سعدی با مدعی در بیان توانگری و درویشی  

یکی در صورت درویشان نه بر صفت ایشان در محفلی نشسته و شنعتی در پیوستهو دفتر شکایتی بازکرده و ذم توانگران آغاز کرده ، سخن بدینجا رسانیده که درویش را دست قدرت بسته است و توانگر را پای ارادت شکسته . 

كریمان را به دست اندر درم نیست

 

خداوندان نعمت 9 را كرم نیست

 

سعدى گفت :

توانگران را وقف است و نذر و مهمانى

 

زكات و فطره و اعتاق و هدى و قربانى

 

خداوند مكنت به حق مشتغل

 

پراكنده روزى ، پراكنده دل

 

پس عبادت ایشان به فقر اولیتر که جمعند و حاضر نه پریشان و پراکنده خاطر ، اسباب معیشت ساخته و به اوراد عبادت پرداخته : عرب گوید : اعوذ بالله من الفقر المکب و جوار من لایحب . و در خبر است : الفقر سواد الوجه فى الدارین . گفتا : نشنیدی که پیغمبر صلی الله علیه گفت : الفقر فخری . گفتم : خاموش که اشارت خواجه علیه السلام به فقر طایفه ایست که مرد میدان رضااند و تسلیم تیر قضا ، نه اینان که خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار فروشند . 

درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد :كاد الفقر ان یكون كفرا.

اى طبل بلند بانگ در باطن هیچ

 

بى توشته چه تدبیر كنى دقت بسیج 

 

روى طمع از خلق بپیچ از مردى

 

تسبیح هزار دانه ، بر دست مپیچ

 

حالی که من این سخن بگفتم عنان طاقت درویش از دست تحمل برفت ، تیغ زبان برکشید و اسب فصاحت در میدان وقاحت جهانید و بر من دوانید و گفت : چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی که وهم تصور کند که تریاق اند یا کلید خزانه ارزاق ، مشتی تکبر ، مغرور ، معجب ، نفور ، مشتغل مال و نعمت ، مفتتن جاه و ثروت که سخن نگویند الا بسفاهت و نظر نکنند الا بکراهت ، علما را به گدایی منسوب کنند و فقرا را به بی سر و پای معیوب گردانند و به عزت مالی که دارند و عزت جاهی که پندارند بر تر از همه نشینند و خود را به از همه بینند و نه آن در سر دارند که سر به کسی بردارند ، بی خبر از قول حکما که گفته اند : هر که به طاقت از دیگران کم است و به نعمت بیش ، بصورت توانگرست و بمعنی درویش. 

گر بى هنر به مال كند كبر بر حكیم

 

كون خرش شمار، و گرگا و عنبرست 

 

تا عاقبت الامر دلیلش نماند ، ذلیلش کردم . دست تعدی دراز کرد و بیهده گفتن آغاز و سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنبانند . چون آزر بت توراش که به حجت با پسر برنیامد به جنگش خاست که : لئن لم تنته لارجمنک . دشنام دادم . سقطش گفتم ، گریبانم درید ، زنخدانش گرفتم .

او در من و من در او فتاده


يکشنبه 14/4/1388 - 19:28
ادبی هنری
توانگرزاده ای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و با درویش بچه ای مناظره در پیوسته که صندوق تربت ما سنگین است و کتابه رنگین و فرش رخام انداخته و خشت پیروزه در او بکار برده ، به گور پدرت چه ماند : خشتی دو فراهم آورده و مشتی دو خاک بر آن پاشیده ؟ 

درویش پسر این بشنید و گفت : تا پدرت زیر آن سنگها ی گران بر خود بجنبیده باشد پدر من به بهشت رسیده بود !

خر كه كمتر نهند بروى بار

 

بى شك آسوده تر كند رفتار

 

مرد درویش كه بار ستم فاقه كشید

 

به در مرگ همانا كه سبكبار آید

 

و آنكه در نعمت و آسایش و آسانى زیست

 

مردنش زین همه ، شك نیست كه دشوار آید

 

به همه حال اسیرى كه ز بندى برهد

 

بهتر از حال امیرى كه گرفتار آید 


يکشنبه 14/4/1388 - 19:27
ادبی هنری
بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک . گفت : بحکم آنکه هر آن دشمنی را که با وی احسان کنی دوست گردد مگر نفس را که چندانکه مدارا بیش کنی مخالفت زیادت کند .

فرشته خوى شود آدمى به كم خوردن

 

وگر خورد چو بهائم بیوفتد چو جماد

 

مراد هركه برآرى مرید امر تو گشت

 

خلاف نفس كه فرمان دهد چو یافت مراد 


يکشنبه 14/4/1388 - 19:27
ادبی هنری
سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر . جوانی بدرقه همراه من شد سپر باز ، چرخ انداز ، سلحشور ، بیش زور که به ده مرد توانا کمان او زه کردندی و زورآوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنانکه دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهان دیده وسفر کرده ، رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده . 

نیفتاده بر دست دشمن اسیر

 

به گردش نباریده باران تیر

 

اتفاقا من و این جوان هر دو در پی هم دوان . هران دیار قدیمش که پیش آمدی به قوت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه برکندی و تفاخر کنان گفتی :

پیل كو؟ تا كتف و بازوى گردان بیند

 

شیر كو؟ تا كف و سر پنجه مردان بیند

 

ما درین حالت که دو هندو از پس سنگی سر بر آوردند و قصد قتال ما کردند به دست یکی چوبی و در بغل آن دیگر کلوخ کوبی . جوان را گفتم : چه پایی ؟

 بیار آنچه دارى ز مردى و زور

 

كه دشمن به پاى خود آمد به گور

 

ولى دیدم تیر و كمان از دست جوان افتاده و لرزه بر اندام شده و خود را باخته است .

نه هر كه موى شكافد به تیر جوشن خاى

 

بروز حمله جنگ آوران بدارد پاى 

 

چاره جز آن ندیدم که رخت و سلاح و جامه ها رها کردیم و جان به سلامت بیاوردیم . 

به كارهاى گران مرد كاردیده فرست

 

كه شیر شرزه در آرد به زیر خم كمند

 

جوان اگر چه قوى یال و پیلتن باشد

 

بجنگ دشمنش از هول بگسلد پیوند

 

نبرد پیش مصاف آزموده معلوم است

 

چنانكه مساءله شرع پیش دانشمند 


يکشنبه 14/4/1388 - 14:6
ادبی هنری
پارسایی بر یکی از خداوند ان نعمت گذر کرد که بنده ای را دست و پای استوار بسته عقوبت همی کرد . گفت : ای پسر ، همچو تو مخلوقی را خدای عزوجل اسیر حکم تو گردانیده است و تو را بر وی فضیلت داده ، شکر نعمت باری تعالی بجای آر و چندین جفا بر وی مپسند ، نباید که فردای قیامت به از تو باشد و شرمساری بری . 

بر بنده مگیر خشم بسیار

 

جورش مكن و دلش میازار

 

او را توبه ده درم خریدى

 

آخر نه به قدرت آفریدى 

 

این حكم و غرور و خشم تا چند؟

 

هست از تو بزرگتر خداوند

 

اى خواجه ارسلان و آغوش 

 

فرمانده خود مكن فراموش

 

در خبرست از خواجه عالم صلی الله علیه و سلم که گفت : بزرگترین حسرتی روز قیامت آن بود که یکی بنده صالح را به بهشت برند و خواجه فاسق را به دوزخ . 

بر غلامى كه طوع خدمت تو است

 

خشم بى حد مران و طیره مگیر

 

كه فضیحت بود كه به شمار 

 

بنده آزاد و خواجه در زنجیر 


يکشنبه 14/4/1388 - 14:6
ادبی هنری
مردکی را چشم درد خاست . پیش بیطار رفت که دوا کن . بیطار از آنچه در چشم چارپایان کند در دیده او کشید و کور شد . حکومت به داورد بردند، گفت : بر او هیچ تاوان نیست ، اگر این خر نبودی پیش بیطار نرفتی . مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آنکه ناآزموده را کار بزرگ فرماید با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان به خفت رای منسوب گردد. 

ندهد هوشمند روشن راءى

 

به فرومایه كارهاى خطیر

 

بوریا باف اگر چه بافنده است

 

نبرندش به كارگاه حریر 


يکشنبه 14/4/1388 - 14:6
ادبی هنری
یکی را از بزرگان ائمه پسری وفات یافت . پرسیدند که بر صندوق گورش چه نویسیم ؟ گفت : آیات کتاب قرآن مجید را عزت و شرف از آن است که روا باشد بر چنین جایها نوشتن که به روزگار سوده گردد و خلایق بر او گذرند و سگان بر او شاشند ، اگر بضرورت چیزی همی نویسند این بیت کفایت است :

وه ! كه هر گه كه سبزه در بستان

 

بدمیدى چو خوش شدى دل من

 

بگذار اى دوست تا به وقت بهار

 

سبزه بینى دمیده از گل من 


يکشنبه 14/4/1388 - 14:6
ادبی هنری
 هندوی نفط اندازی همی آموخت . حکیمی گفت : تو را که خانه نیین است ، بازی نه این است . 

تا ندانى كه سخن عین صوابست مگوى

 

و آنچه دانى كه نه نیكوش جوابست مگوى 

يکشنبه 14/4/1388 - 14:6
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته