• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 461
تعداد نظرات : 201
زمان آخرین مطلب : 5046روز قبل
محبت و عاطفه

با تو از خاطره ها سرشارم. با تو تا آخر شب بیدارم . عشق من دست تو یعنی خورشید. گرمی دست تو را کم دارم . .

دوشنبه 19/11/1388 - 20:20
محبت و عاطفه

نمیگم دوستت دارم
نمیگم عاشقتم
میگم دیونتم که اگه یه روز ناراحتت کردم بگی بیخیال دیونست . . .

دوشنبه 19/11/1388 - 20:15
محبت و عاطفه
میدونی ولنتاین یعنی چی ؟ یعنی اینکه یادمون باشه یه عاشق واقعی باید فقط به یه نفر دل ببنده و تا آخر عمر هم عاشقانه عاشقش باشه
دوشنبه 19/11/1388 - 20:12
محبت و عاطفه

دلم همچو آسمان،پر از ابرهای بارانیست،
ای کاش دلم امشب بگرید، شاید که بغض عشق در چشمانم بشکند....


دوشنبه 19/11/1388 - 20:4
محبت و عاطفه
*عشق من تو باش نه برای اینکه در این دنیای بزرگ تنها نباشم.تو باش تا در دنیای بزرگ تنهاییم تنها ترین باشی..*


دوشنبه 19/11/1388 - 19:58
محبت و عاطفه

دل آدمها مثل یک جزیره دور افتادست ،اینکه کی واسه اولین بار پا به جزیره میزاره مهم نیست مهم اون کسیه که هیچوقت جزیره را ترک نکند


دوشنبه 19/11/1388 - 19:55
خواستگاری و نامزدی
زندگی آرام است، مثل آرامش یک خواب بلند.
زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ.
زندگی رویایی است، مثل رویای ِیکی کودک ناز.
زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه ی باز.
زندگی تک تک این ساعتهاست، زندگی چرخش این عقربه هاست، زندگی راز دل مادر . زندگی پینه ی دست پدر است، زندگی مثل زمان در گذر...
دوشنبه 19/11/1388 - 19:46
محبت و عاطفه

دیوونه ی همیشگیت باز دلتنگ صدات شده
خودش نمی دونه چرا باز خواستار هوات شده
دلش گرفته این روزا خودش نمی دونه چشه
چشاش به در خیره شدن شاید که منتظر شده
این روزا بغض گریه هاش باز گریه شد تو لحظه هاش
چشاش میگن تو رو می خوان از پسشون بر نمیاد
این روزا چشمای اونم مثل هوا ابری شده
بارون میاد هی شب و روز دلش هواش ابری شده
دیوونه ی همیشگیت هیچکی نبود تو قصه هاش
تنها شد بعد تو و باز از تو پر شد لحظه هاش
جای نگاتو پر نکرد کسی براش با هر چی بود
انگاری تو خون اونی تو پوست و گوشت و تار و پود
دست خودش نیست دیوونه است حال اونم حال دیگه است

يکشنبه 18/11/1388 - 16:4
محبت و عاطفه
کسی نمی فهمه چشه اخه دلش جای دیگه است
میشینه پیش دیگران اما وجودش اونجا نیست

تمام تار و
پودش رو گذاشت پیشت یادگاری
دلش نمی خواد که چشات خیس بشن
از شکست اون
واسه همین وقتی میاد گلایه نیست تو کار
اون
می خنده تا با خنده هاش خنده بیاد روی
لبات
اما دلش پر از غمه خنده نقابه رو لباش

دیوونه ی همیشگیت دیگه مزاحم نمیشه

باید بره گرچه
دلش با رفتن همراه نمیشه
دیوونه ی همیشگیت دیوونه تر از
قبلش شده
اما دلش زندون نساخت واسه عشقی که راهی شده

میگه برو وجودمو ببر با خود به این سفر

خدا به همراهت باشه گرچه دلم رنجید ازت
يکشنبه 18/11/1388 - 16:0
محبت و عاطفه
و عشق ... مانایی است بر جان من ! آرام دور شدی و گفتی :  هر چه بودم و هستم پایان است مرا !  چشم بستی بر نگاهم و دورتر رفتی ...  و در هر گام ...  در اندیشه ی آنچه گفتی و نباید می گفتی !  و در هر گام ...  در اندیشه ی آنچه نگفتی و باید می گفتی !  غرق اندیشه و گام بر را ... دورتر می شدی !  و در فاصله ...  نشنیدی گفتنم را !

آری
...  معنای کلماتت را وقت رفتن درک کردم !  و در پس کلام نامهربانت ...  عشق را دیدم !  دلسوزی را دیدم !  مهربانی را دیدم !  و پنداشتم ...  هر چه تو را بوده و هست ... عاشقی است !  و جز عشق تو را هیچ در دل نیست !  و عشق ...  در دل من پایانی نیست !  و عشق ...

برای من فراموشی نیست
!  و عشق ...  مانایی است بر جان من !  و عشق ...
يکشنبه 18/11/1388 - 15:54
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته