• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 468
تعداد نظرات : 286
زمان آخرین مطلب : 4017روز قبل
داستان و حکایت
داستان بهلول :هارون و صیاد

آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج

بودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد . در آن حال صیادی زمین ادب

را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .

هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هارون

اعتراض نمود و گفت : این مبلغ برای صیادی زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگری و

کشوری انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت که ما به قدر صیادی هم

نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندك مدتی تهی خواهد شد .

هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این

ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پس ند ما

نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .

بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او

گفت : ماهی نر است یا ماده ؟

صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .

هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیاد

پولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین

افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت :

این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد

بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد و

گفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .

صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت

پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه

روی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .

خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و هارون

گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم و حرف

آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .

دوشنبه 3/8/1389 - 17:10
داستان و حکایت

داستان بهلول و قاری

بُهلول قاری ای را سنگ زد. گفتند “چرا می زنی؟”

گفت “زیرا قاری دروغ می گوید.”

فتنه‌ای در شهر افتاد. خلیفه بُهلول را حاضر کرد.

گفت “من صوتِ او را می‌گویم. قولِ او را نمی گویم.”

گفت “این چه گونه سخن باشد؟ قولِ او از صوتِ او چون جدا باشد؟”

گفت” اگر تو که خلیفه ای فرمانی بنویسی که عاملانِ فلان بُقعه

چون این فرمان بشنوند باید که حاضر آیند هر چه زودتر، بی هیچ توقّف،

قاصد این فرمان را آنجا بُرد، خواندند و هر روز می‌خوانند والّبته نمی‌آیند،

در آن خواندن صادق هستند و در آن گفتن که سمعاً و طاعتاً؟”

دوشنبه 3/8/1389 - 17:7
داستان و حکایت

 

داستان بهلول و مرد مجرد

 

             یکی بود ، یکی نبود

 

یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .

شخصی می گفت: می خواهم مردی خردمند و فرزانه را بیابم تا در مشکلات زندگیم با او مشورت کنم . یکی به او گفت: در شهر ما، فقط یک نفر عاقل و خردمند است که آن هم خود را به دیوانگی زده است . اگر سراغ او را بگیری می توانی اکنون او را درمیان کودکان بینی که روی یک چوب سوار شده و با آنان بازی می کند .

آن جوینده می رود و او را در میان کودکان پیدا می کند و صدایش می زند و می گوید: ای سوار بر چوب، یک لحظه نیز اسب خود را به سوی من بران . عاقل دیوانه نما به سوی او می تازد و می گوید: زود باش حرف بزن، چه می خواهی؟ من نمی توانم زیاد توقف کنم، چون اسبم چموش است و به تو لگد می زند !

آن مرد می گوید: می خواهم از این محله زنی اختیار کنم به نظر تو کدام زنی را بگیرم که مناسب حال من باشد ؟ عاقل دیوانه نما می گوید: به طور کلی در دنیا، زن بر سه نوع است: دو نوع آن باعث رنج و ناراحتی است و نوع سوم مانند گنج سرشار از ثروت و مکنت . از این سه قسم زن ، یک قسم آن ، کاملا در اختیار تو است و همه مواهب و خوبی های آن برای تو . و قسم دیگر ، تنها نیمِ آن به تو تعلق دارد و نیم دیگر آن در اختیار تو نیست . ولی قسم سوم به قدری از تو جداست که گویی اصلا به تو تعلق ندارد . حالا که جواب سئوالت را شنیدی زود برو دنبال کارت که ممکن است اسبم به تو لگد بزند و نقش بر زمینت کند .

عاقل دیوانه نما این سخنان را گفت و شتابان به میان کودکان رفت و مشغول بازی شد . ولی از این طرف نیز مرد بیچاره مبهوت و متحیر بر جای خود ایستاده بود و از آن حرفها چیزی سر در نیاورده بود . از اینرو ملتسمانه او را صدا کرد و گفت: بیا مقصودت را از این حرفها بیان کن . عاقل دیوانه نما دوباره به سوی او دوید و گفت: آن زن که به طور کامل به تو تعلق دارد ، دوشیزه و باکره است که موجب نشاط تو می شود . و آن زن که فقط نیمی از او به تو تعلق دارد ، بیوه زن فاقد فرزند است . ولی آن زنی که اصلا به تو تعلق ندارد ، بیوه زنی است که از شوی پیشین خود فرزندی نیز دارد، زیرا وجود این فرزند ، همیشه این زن را به یاد شوهر قبلی خود می اندازد . حالا که این حرفها را شنیدی ، برو کنار که اسبم به تو لگد نزند . این را گفت و دوباره به میان کودکان رفت .

آن مرد دوباره فریاد زد: ای خردمند فرزانه ، یک سئوال دیگر دارم . خواهش می کنم آن را نیز پاسخ ده تا دیگر بروم . عاقل دیوانه نما می گوید: زود سئوالت را بیان کن . مرد می پرسد: تو با این همه عقل و فهم ، چرا رفتارهای کودکانه و دیوانه وار انجام می دهی؟ پاسخ می دهد: این اوباش ( دستگاه حکومتی وقت ) به این فکر افتاده اند که مرا قاضی شهر کنند، من خیلی کوشیدم که زیر بار این کار نروم ، ولی دست از سرم برنداشتند ، چاره ای ندیدم جز آنکه خود را به دیوانگی بزنم تا در این دستگاه ظالم قاضی نشوم .

حال به باطن داستان نیز مقداری توجه می کنیم . این داستان می گوید که وقتی عقل جزئی ، حجاب روح شود ، دست در دیوانگی باید زدن . چنانکه وقتی سئوال کننده از آن عاقل مجنون نما می پرسد که تو با این عقل و ادب چرا همچون کودکان و دیوانگان رفتار می کنی؟ جواب می دهد: شماری از اوباش می خواهند مرا قاضی شهر کنند و چون عذر مرا نمی پذیرند خویشتن را به دیوانگی زده ام . پس برای حفظ پاکی درون و عدم آلایش روح ، گاه باید عقل در سودای جنون در باخت . این گونه عاقلانِ دیوانه وش را بهلول گویند .

دوشنبه 3/8/1389 - 17:3
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
رسه در خاک غریبه" پنجمین رمان دهقان
 

احمد دهقان بعد از «دشت‌بان» به پنجمین رمانش یعنی «پرسه در خاک غریبه» رسید.

به گزارش ایسنا، دهقان که این رمان را در حال نوشتن دارد، درباره‌ی آن توضیح داد: «پرسه در خاک غریبه» یک رمان جنگ است که ماجرایش در کوهستان‌های برفی غرب کشور می‌گذرد.

او افزود: این رمان به سرنوشت یک دسته‌ی جنگی در یک عملیات بزرگ که برای نجات مردمی که در کردستان عراق هستند می‌روند، می‌پردازد. لشکرهای جنگی مأمور هستند در چنین شرایط سخت جوی راهی باز کنند تا علاوه بر این‌که نیروهای خودی بتوانند از آن معبر گذر کنند، راهی هم برای نجات مردم که درحال قتل عام شدن هستند باز کنند.

دهقان متذکر شد: در این رمان به تقابل اندیشه‌ی آدم‌ها در برابر مرگ نیز پرداخته شده است و دیدگاه آن‌ها را در برابر این موضوع در سه منظر نشان می‌دهد. آدم‌هایی که مرگ را به عنوان مشیت الهی می‌پذیرند، دیگرانی که مرگ برایشان ناشناخته است و کسانی هم که با مرگ به صورت فانتزی و طنز برخورد می‌کنند.

او گفت: این رمان را درحال نوشتن دارم و امیدوارم تا پایان امسال تمام و به چاپ سپرده شود.

همچنین در نمایشگاه امسال کتاب‌های «سفر به گرای 280 درجه»، «من قاتل پسرتان هستم» و «گردان چهار نفره» از این نویسنده هم به ترتیب برای نوبت‌های چهاردهم و پنجم در نمایشگاه عرضه شدند.

 
يکشنبه 2/8/1389 - 17:34
معرفی کتاب و بازی های آموزشی
پرسه در خاک غریبه‌"ی کردستان عراق
 

پنجمین رمان احمد دهقان با نام «پرسه در خاک غریبه» را که نشر نیستان به تازگی منتشر کرده است به مسایل ذهنی افرادی که در منطقه جغرافیایی ماجراهای رمان حضور دارند، پرداخته است.

به گزارش خبرآنلاین، این رمان به سرنوشت یک دسته‌ جنگی در یک عملیات بزرگ که برای نجات مردمی که در کردستان عراق هستند می‌روند، می‌پردازد. لشکرهای جنگی مأمور هستند در چنین شرایط سخت جوی راهی باز کنند تا علاوه بر اینکه نیروهای خودی بتوانند از آن معبر گذر کنند، راهی هم برای نجات مردم که درحال قتل عام شدن هستند؛ باز کنند.

نویسنده کتاب «سفر به گرای 270 درجه» درباره رمان تازه اش می گوید: این اثر فارغ از واقعیت نیست و در تاریخ جنگ می‌توان مانند آن را پیدا کرد.

دهقان با اشاره به اینکه نوشتن این رمان 2 سال به طول انجامید، می گوید: موضوع رمان «پرسه در خاک غریبه» چندین سال دهن مرا مشغول کرده بود و با آن زندگی می‌کردم.

دهقان به گفته خود در این رمان به تقابل اندیشه آدم‌ها در برابر مرگ پرداخته است و دیدگاه آنها را در برابر این موضوع در سه منظر نشان می‌دهد. آدم‌هایی که مرگ را به عنوان مشیت الهی می‌پذیرند، دیگرانی که مرگ برایشان ناشناخته است و کسانی هم که با مرگ به صورت فانتزی و طنز برخورد می‌کنند

برشی از کتاب را با هم بخوانیم:

«عبدالله که توی کیسه خواب کز کرده بود، پا شد نشست و زانوهایش را جمع کرد توی بغل:
- جوون، نمی توانی یک مدت دیگه خودت را نگه داری؟ نزدیک اذان صبح است. بالاخره یک جایی نگه می دارند.
- ابراهیم جوابی نداد. وضع و حالش طوری بود که احتیاجی نبود دهن باز کند و حرفی بزند.
- قمقمه­ات را بردار برو پشت این خر و قاطرها و خودت را خلاص کن دیگه!
ابراهیم یکهو قرمز شد که معلوم نبود از سرما یا از زور فشار یا خجالت. حالش طوری بود که آن­هایی که از ترک دیوار هم خنده­ ­شان می گرفت، صداشان بلند نشد.
با رنگ و روی زرد و صدایی دردناک گفت: «یعنی... کف قطار؟»
- نه جوون، آب قمقمه را خالی کن و توی آن...
ادامه نداد. جمال تندی گفت: «اگر نمی توانی خودت را نگه داری،‌ همین کار را بکن.»
ابراهیم یک کم نگاه نگاه جمعیت کرد و وقتی دید همه دارند با نگاه­شان با او همدردی می کنند، دهان باز کرد چیزی بگوید نتوانست. پسرک سبزه رو دوید سروقت وسایل ابراهیم. قمقمه­اش را درآورد و جلوی خر و قاطرها، روی علوفه­های پراکنده خالی کرد و داد دست او:
- برو، برو آن پشت.

با دست، پناهگاه پشت حیوان­ها را نشان داد. ابراهیم زیر چشمی نگاه به آدم­ها کرد. یک کم این پا و آن پا شد و خودش را تکان تکان داد.
عبدالله که متوجه علت نرفتنش شده بود، رو به جمعیتی که عینهو خشت کنار هم دراز کشیده بودند، گفت: «خب،‌این جوون خجالت می کشد. اقل کم سرهاتان را برگردانید این طرف که برود کارش را بکند.»

سرها که برگشت، ابراهیم دوید سه کنج واگن؛ جایی بین حیوان­ها.
صدای تلق و تلوق قطار می آمد و شر شر آب که انگار به روزنه­ای می­ریخت. جماعت، هر چه به صدای گوش نواز شر شر گوش دادند و منتظر ماندند که صدا قطع شود، نشد که نشد.
- برادرا... برادرا!
صدای مضطرب ابراهیم بود. یکی دو نفر بی­اختیار رو برگرداندند ببینند چه می گوید و الباقی گوش تیز کردند. ابراهیم- هول و  دستپاچه - تقریبا داد کشید:
- برادرا... یک قمقمه دیگه!»
يکشنبه 2/8/1389 - 17:31
قرآن

حکمت های لقمان در قرآن


تدبر در آیات قرآن، به ما می‌آموزد كه اگر بخواهیم رفتاری خداپسندانه و سلوكی مورد رضای پروردگار و پیامبر خدا و اولیای دین داشته باشیم، باید برای هر اندیشه و عمل خویش، «حجت قرآنی» داشته باشیم و بتوانیم امضای قرآن را پای هر عمل خویش قرار دهیم .
برای هر چیزی، معیار و میزانی است. میزان مسلمانی، «قرآنی زیستن» است؛ یعنی قرآن را «امام» و «هادی» خود قرار دادن و تلاش برای تطبیق رفتار و خصال و اعمال خود با «الگوهای قرآنی».
تدبر در آیات قرآن، به ما می‌آموزد كه اگر بخواهیم رفتاری خداپسندانه و سلوكی مورد رضای پروردگار و پیامبر خدا و اولیای دین داشته باشیم، باید برای هر اندیشه و عمل خویش، «حجت قرآنی» داشته باشیم و بتوانیم امضای قرآن را پای هر عمل خویش قرار دهیم و برای این سؤال كه «ایا كتاب خدا، رفتار ما را تایید می‌كند؟» پاسخ مثبت داشته باشیم.

این هدف و خواسته، از ما می‌طلبد كه روی اسوه‌ها و الگوهایی كه قرآن معرفی كرده است، تدبر بیشتری داشته باشیم. ازاین‌رو، به آموزه‌های كلام الهی می‌نگریم و «چگونه بودن» و «چگونه زیستن» را از این كتاب جاودان می‌آموزیم و به كار می‌بندیم.

حضرت لقمان، یكی از چهره‌های دوست‌داشتنی قرآن و مورد ستایش خداوند است. لقمان را با صفت «حكیم» یاد می‌كنند و این ریشه در این آیه دارد كه می‌فرماید: «وَلَقَدْ آتَینَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ ...» لقمان/12؛ ما به لقمان حكمت عطا كردیم.
بی‌شك، درك و دریافت و خرد لقمان حكیم، فراتر از مردم عادی بود و دلش روشن و عقلش فعال و نگاهش بصیر بود. حقایقی از عالم را می‌دانست و دانسته‌های ژرف و حكیمانه‌اش را به دیگران هم می‌آموخت و می‌كوشید از هر حادثه و پدیده‌ای نكته‌ای و تجربه‌ای بیاموزد و آن را به كار بندد.

سعدی در گلستان می‌گوید:

«لقمان را گفتند: ادب از كه آموختی؟ گفت: از بی‌ادبان، كه هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد، از فعل آن پرهیز كردم1».
از حضرت رسول صلی‌الله‌علیه‌وآله نقل است كه: لقمان پیامبر نبود، لیكن بنده‌ای فكور و اندیشمند بود، یقینی نیكو داشت، خدا را دوست می‌داشت، خدا هم دوستدارش شد و به او حكمت آموخت.2
در روایات، پندهای بسیاری از لقمان نقل شده كه یكی بهتر از دیگری است. قرآن كریم هم از نصایح و حكمتها و پندهای لقمان حكیم نمونه‌هایی را آورده است كه هر یك از آنها برای «خودسازی» و تهذیب نفس و الگوگیری اخلاقی مفید و ضروری است. خود لقمان كه صاحب این مواعظ و پندهاست، انسانی خودساخته بود كه با صالحان و حكیمان همنشینی می‌كرد، از دانش آنان می‌آموخت، به دیدار حضرت داود علیه‌السلام بسیار می‌رفت و از معارف او نیز بهره می‌گرفت و مدتی هم چوپانی می‌كرد.
روزی به او گفتند: تو كه گوسفندچران بودی، حكمت را از كجا به دست آوردی؟ گفت: از راه امانتداری، راستگویی و سكوت از گفتن آنچه به دردم نمی‌خورد.
این است الگوی قرآنی كه خوب است گوش جان به پندها و مواعظش بسپاریم.
به نقل خدای كریم در قرآن، حضرت لقمان فرزند خویش را نصیحت و موعظه می‌كرد. پندهای او از یك سو دعوت به توحید و عبادت و توحید در اطاعت بود، از سویی فراخوانی به ایمان و اعتقاد به جزای الهی و محاسبه دقیق پروردگار به اعمال انسان و توجه دادن به حساب روز قیامت بود، از طرفی دعوت به ارتباط با خداوند در قالب «نماز» و احیای ارزشها به صورت امر به معروف و نهی از منكر بود، از طرفی هم به صبر و ثبات و استقامت در این راه مقدس دعوت می‌كرد و از توصیه‌های او، آراسته شدن به كمالات اخلاقی همچون: تواضع، نداشتن غرور، اعتدال در زندگی، ادب در گفتار و رعایت وقار در سخن و آهنگ كلام بود. اینها نكاتی است كه همه ما به آنها نیازمندیم و بیشتر اشكالات اخلاقی و رفتاری ما از افراط و تفریط و خروج از حد و مرز «اعتدال» است و غفلت از محاسبه الهی و روز جزا. مخاطب مواعظ حكیمانه لقمان، پسرش بود. با خطاب «یا بُنَی» كه در آیات الهی آمده، او را مورد عطوفت و مهرورزی قرار می‌داد و نصایح مشفقانه‌اش را به او می‌فرمود. اما در واقع، مخاطب اصلی او، همه دلهای خاشع و پندآموز و گوشهایی است كه شنوای «حكمتهای لقمانی» اند. ما نیز خودمان را جای فرزند لقمان می‌گذاریم و لحظاتی پای مواعظ و پندهای او می‌نشینیم:
«پسرم! برای خداوند، شریك قرار مده، كه شرك، ظلمی بزرگ است ....
پسرم! اگر عمل انسان (چه نیك و چه بد) به اندازه دانه خردل و ارزنی باشد، در دل سنگی، یا در آسمانها، یا در زمین، خداوند آن را می‌آورد (و پاداش یا كیفر می‌دهد). پسرم! نماز را برپا دار،
امر به معروف و نهی از منكر كن، و بر آنچه در این راه به تو می‌رسد، صبور و مقاوم باش كه این نشانه عزم استوار است.
پسرم! صورتت را از روی بی‌اعتنایی و تكبر، از مردم برنگردان،
در روی زمین، مغرورانه و متكبرانه راه نرو، خداوند هیچ متكبر مغروری را دوست ندارد.
در راه رفتنت، میانه‌رو و معتدل باش،
از صدایت بكاه (و داد و فریاد مزن)، همانا زشت‌ترین صداها، صدای الاغهاست.» لقمان/13ـ19.
و اما از مواعظ او در روایات:
«پسرم! از تنبلی و بی‌حالی بپرهیز كه اگر كسل باشی، حقی را ادا نمی‌كنی و اگر ملول باشی، بر حق صبر نخواهی كرد.
پسرم! من از سخن پشیمان شده‌ام، ولی هرگز از سكوت پشیمان نشده‌ام.
پسرم! حلیم و بردبار هنگام غضب شناخته می‌شود، و شجاع را در جنگ می‌توان شناخت، و دوست را هنگام نیاز به او.
پسرم! دو زانو نزد عالمان بنشین و از آنان بیاموز، اما با ایشان جدل مكن كه تو را دشمن بدارند. از دنیا به اندازه‌ای بگیر كه تو را به مقصد برساند. اضافه درآمدت را خرج آخرتت كن، همه دارایی خودت را انفاق نكن كه فقیر شوی و سربار دیگران گردی.
پسرم! برای یتیمان همچون پدر باش،
با سفیه همنشینی نكن و از مجالست با دورو و منافق بپرهیز.
پسرم! سه خصلت است كه در هر كه باشد ایمانش كامل است:
اول آنكه چون راضی شود، رضایتش او را به باطل نكشاند.
دوم آنكه چون خشمگین شود، غضب او را از حق بیرون نكند.
سوم آنكه چون قدرت یابد، در پی آنچه حق او نیست، نرود.
پسرم! یا دانا باش، یا دانش‌آموز، یا شنونده باش، یا دوستدار اهل علم، و جز اینها نباش كه هلاك شوی.
پسرم! در مجالس دانشمندان حاضر شو؛ چرا كه خداوند، دلهای مرده را با دانش حیات می‌بخشد3».
و ... در پایان، باشد كه از حكمت‌های لقمانی بهره‌مند شویم، تا به اخلاق قرآنی آراسته گردیم.

شنبه 1/8/1389 - 15:33
اخبار
مجاهد و رهبر فلسطینی محمد شحّاده



او كسی است كه هنگام گذراندن محكومیّت خود در زندان های اسرائیل با بحث های فراوانی كه با شیعیان لبنانی در بند زندان های اسرائیل داشت پی به حقانیت شیعه برد و با انتخاب تشیع و مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ از دعوت كنندگان صریح و علنی مردم فلسطین به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ است.
اینك قسمت هایی از مصاحبه ای را كه با او انجام گرفته نقل می نماییم:

« بازگشت فلسطین به محمد و علی است.»
« من آزاد مردان عالم را به اقتدا و پیروی از امام و پیشوای آزاد مردان حسین ـ علیه السّلام ـ دعوت می كنم.»


و نیز می فرماید:« من هم دردی فراوانی با مظلومیت اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ دارم و احساسم این است كه علی بن ابی طالب ـ علیه السّلام ـ حقاً مظلوم بود و این احساس به مظلومیت آن حضرت ـ علیه السّلام ـ در من عمیق تر و ریشه دار تر شده , هر گاه كه ظلم اشغالگری در فلسطین بیشتر شود. »

جهل من به تشیع عامل این بود كه در گذشته در تسنّن باقی بمانم. و امیدوارم كه من آخرین كسی نباشم كه می گویم: « ثم اهتدیت»؛ آنگاه هدایت شدم.
« رجوع من به تشیع هیچ ربطی به مسئله سیاسی ندارد كه ما را احاطه كرده است. من همانند بقیة مسلمانان افتخار ها و پیروزی هایی را كه مقاومت در جنوب لبنان پدید آورد در خود احساس می كنم, كه در درجة اول آن را « حزب الله» پدید آورد. ولی این بدان معنا نیست كه عامل اساسی در ورود من در تشیع مسائل سیاسی بوده است, بلكه در برگرفتن عقیدة اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ از حانب من, در نتیجه پذیرش باطنی من بوده و تحت تأثیر هیچ چیز دیگری نبوده است. راه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ راه حق است كه من به آن تمسك كرده ام».

« تشیع من عقیدتی است نه سیاسی».


« زود است كه در نشر مذهب امامی در فلسطین بكوشم و از خداوند می خواهم كه مرا در این امر كمك نماید».

« امام قائم آل بیت نبوت ـ علیه السّلام ـ برای ما بركت ها و فیض های دارد كه موجب تحرك مردم فلسطین است. و در ما جنب و جوشی دائمی ایجاد كرده, كه نصرت و پیروزی را در مقابل خود مشاهده می كنیم و فرج او را نزدیك می بینیم ان شاء الله و من با او از راه باطن ارتباط دارم و با او نجوا می كنم و از او می خواهم كه ما را در این موقعیت حساس مورد توجه خود قرار دهد».


« آزاد مردان عالم خصوصاً مسلمانان با اختلاف مذاهب را نصیحت می كنم كه قیام حسین ـ علیه السّلام ـ و نهضت او بر ضد ظلم را سرمشق خود قرار داده و هزگز سكوت بر ظلمی را كه آمریكا, شیطان بزرگ و اسرائیل آن غدة سرطانی كه در كشورهای اسلامی رشد كرده, رو اندازد».

من در كنفرانس ها و جلساتی كه در فلسطین تشكیل می شود و مرا برای سخنرانی دعوت می كنند، در حضور هزاران نفر, تمام كلمات و سخنان خود را بر محور مواقف و سیرة اهل بیت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرار می دهم كه این سخنان سهم به سزایی در تغییر وضع موجود در جامعة فلسطین رابطه با اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ داشته, و این روش را ادامه می دهم تا این كه مردم قدر آنان را بدانند و با اقتدا به آنان به اذن مشیت خداوند به پیروزی برسند...».


زود است كه با مشیّت خداوند با گروهی از برادران مؤمنم مذهب اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ را در فلسطین منتشر خواهیم كرد تا این كه زمینه ساز ظهور مهدی آل محمد عجل الله تعالی و فرجه الشریف گردد.»

هنگامی كه رئیس علمای ازهر مصر به طور صریح به جهت نشر تشیع و دفاع از آن, او را مورد هجوم قرار داد, در جواب فرمود:
« من تنها ( این را ) می گویم: بار خدایا قوم مرا هدایت كن, كه آنان نمی دانند ... » سپس می گوید:

« شیخ الازهر مصر به او گفت: جهل و نادانی تو نسبت به مذهب شیعه باعث شد كه وارد تشیع شوی ولی من تنها بر این نكته تأكید می كنم كه در حقیقت این جهل به تشیع بود كه مرا در مذهب تسنّن تا به حال باقی گذارد, تا الآن كه به حقانیّت آن اعتراف می كنم.»
شنبه 1/8/1389 - 15:31
اخبار
عالم فلسطینی شیخ محمد عبد العال


او كسی است كه بعد از مدت ها تحقیق در مذهب تشیع, پی به حقانیّت آن برده, و به اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ اقتدا نموده است. در مصاحبه ای می گوید:
« ... از مهم ترین كتاب هایی كه قرائت كردم كتاب
المراجعات
بود, كه چیزی بر ایمان من نیفزود و تنها بر معلوماتم اضافه شد. تنها حادثه ای كه مطلب را نهایی كرده و مرا راه ولایت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ رهنمود ساخت . این بود كه: روزی در پیاده رو, رو به روی مغازة یكی از اقوامم نشسته بودم, مغازه ای كوچك بود. شنیدیم كه آن شخص به

یك نفر از نوه های خود امر می كند كه به جای او در مغازه بنشیند, تا نماز عصر را به جای آورد. من به فكر فرو رفتم, كه
چگونه یك نفر مغازه خود را رها نمی كند تا به نماز بایستد, مگر آن كسی را به جای خود قرار دهد كه بتواند حافظ اموالش

باشد, حال چگونه ممكن است كه پیامبر اكرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ یك امتی را بدون امام و جانشین رها كند!! به خدا سوگند كه هرگز چنین نخواهد بود...

هنگامی كه از او سؤال شد كه آیا الآن كه در شهر غربت لبنان به سر می بری احساس وحشت و تنهایی نمی كنی؟ او در جواب می گوید: « به رغم این كه عوارض و لوازم تنهایی زیاد و شكننده است, ولی در من هیچ اثری نگذاشته و هرگز آنها را

احساس نمی كنم؛ زیرا در قلبم كلام امیر المؤمنین را حفظ كرده ام كه فرمود: «
ای مردم هیچ گاه از راه حق به جهت كمی اهلش وحشت نكنید.»


او نیز می گوید
:«مردم به خودی خود به دین اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ روی خواهند آورد, زیرا دین فطرت است,ولی چه كنیم كه این دین در زیر چكمه های حكومت ها قرار گرفته است.»

و نیز در پاسخ این سؤال كه آیا ولایت احتیاج به بیّنه و دلیل دارد می گوید:« ما معتقدیم كه هر چیزی احتیاج به دلیل دارد مگر ولایت اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ , كه دلیل محتاج به آن است...»


و نیز می گوید:
« هر كسی كه دور كعبه طواف می كند ـ دانسته یا ندانسته, جبری باشد یا اختیاری یا امر بین الامری ـ در حقیقت به دور ولایت طواف می كند, زیرا كعبه مظهر است و مولود آن , جوهر, و هر كسی كه برگرد مظهر طواف می كند در حقیقت به دور جوهر طواف می كند. »
شنبه 1/8/1389 - 15:30
اخبار
علامه دكتر محمد حسن شحّاته


او نیز كه استاد سابق دانشگاه الازهر است
پس از مطالعات فراوان در رابطة با شیعة امامیة پی به حقانیت این فرقه برده و در سفری كه به ایران داشت در سخنرانی خود برای مردم اهواز می گوید:

« عشق به امام حسین ـ علیه السّلام ـ سبب شد كه از تمامی موقعیت هایی كه داشتم دست بردارم.»

و در قسمتی دیگر ازسخنانش می گوید:

« اگر از من سؤال كنند: امام حسین ـ علیه السّلام ـ را در شرق یا غرب می توان یافت؟ من جواب می دهم كه امام را می توان در درون قلب من دید و خداوند توفیق تشرف به ساحت امام حسین ـ علیه السّلام ـ را به من داده است.»

وی در ادامه می گوید:
« 50 سال است كه شیفتة امام علی ـ علیه السّلام ـ شده ام و سالهاست كه هاله ای از طواف پیرامون ولایت امام علی ـ علیه السّلام ـ در خود می بینم.»
شنبه 1/8/1389 - 15:29
اخبار
وكیل مشهور مصری, دمرداش عقالی


او از شخصیت های مشهور و بارز مصری است كه در شغل وكالت مدت هاست فعالیت می كند.

هنگام تحقیق در یك مسئله فقهی و مقایسة آرا در آن مسئله , فقه و استنباط های شیعة امامیه را از دیگر مذاهب فقهی قوی تر می یابد

و همین مسئله نور تشیع را در دلش روشن می گرداند,

تا این كه حادثه ای عجیب سر نوشت او را به كلی عوض كرده و او را مفتخر به ورود در مذهب تشیع می نماید و آن , این بود كه:

«وقتی گروهی از حجّاج ایرانی همراه با حدود بیش از بیست كارتن كتاب اعتقادی وارد عربستان می شوند.

تمام كتاب ها از طرف حكومت مصادره می شود. سفیر ایران در زمان شاه, موضوع را با ملك فیصل در میان می گذارد . او نیز

به وزارت كشور عربستان می نویسد تا به موضع رسیدگی كنند. وزیر كشور دستور می دهد كه تمام كتا بها را بررسی كرده,

اگر مشكلی ندارد آن را به صاحبش برگردانند. در آن زمان « دمرداش عقالی » در حجاز به سر می برد, از او خواستند كه این

كتاب ها را بررسی كند و در نهایت رأی و نظر قانونی خود را بدهد.او با مطالعه این كتاب ها به حقانیّت تشیع پی می برد و از

همان موقع قدم در راه اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ می گذارد...»
شنبه 1/8/1389 - 15:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته