• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 758
تعداد نظرات : 395
زمان آخرین مطلب : 3444روز قبل
شعر و قطعات ادبی

گشتی میزنم به "دور"...

آنجا تیغه ی مرموز و ناپیدای "نگاه تو" چیزی میسراید...

تو را باز می یابم و محتاج تر میشوم...

هوای "دوست داشتن" فضای خالی جانم را پر میکند...

"در تصور بودن تو" آسوده و شکیبایم...

مرا از بیگانه ماندن در جمع "شوم" آشنایی ها نجات بده...

"منجی" باش٬ای"الهام پاک من"!

سه شنبه 5/11/1389 - 20:24
شعر و قطعات ادبی

کمبود٬اضطراب٬بیگانگی٬غربت٬انتظار٬ غم و ...

در دنیایی که در آن جز با "رابطه ها" کار دیگری نیست...

آنجا که هراسان از رنج جهانی که زیر نگاههای خشک ٬ علم زیبایی و "آشنایی اش" را باخته...

آنجا که احساس مرموز و ماورا عقلی آدمی را می خواهند در بند علت و معلول صوری و بی اسیر سازند

فریاد میزنند:"بیایید به کودکی بازگردیم"!!!

و من "جوانی" هم از کودکی به یاد دارم...

نیاز پس از بی نیازی...عطش بعد از سیرابی و اندوه پس از آسایش و لذت سخت است.

آنچه همواره روح های بزرگ و شجاع را به فریاد آورده است.

و تنها "تسلیت" مقدس و اعجازگر من این است:"او هست"!

سه شنبه 5/11/1389 - 20:18
شعر و قطعات ادبی
گذشت و گذشت...زمان ... من و تو ...

تو هنوز میگویی از انبوه گل...از قلبی که دیده نشد.

طوفان دیوانه ی "عدم"مرا در زیر این سقف ساده ی"بسیار نقش" بیگانه و بی وزن رها کرده...

چهره ات را آشنا میبینم در انبوه قیافه های راحت و بی اظطراب "خلایق"...

نیستی اما بوی دوست داشتنت مشام "بودنم" را پر کرده.

"زیستن" بر روی سینه ام افتاده..."نبض تشویش"...این زندگی من است!

هنوز در آغاز در "آغوش خدا" به خواب رفته ام...در طرح او گم شده ام...و...

نسیم که میوزد...میروم به "آنطرف"...

میدانم که ساکنان سرزمین "یکدیگریم"...

این را از عمق چشمان "پرغوغایت" میخوانم...

بیا که نگاه های "دور" و "دستپاچه ام" منتظر آمدنت هستند...

بیا...

سه شنبه 5/11/1389 - 20:16
شعر و قطعات ادبی

تو از زیر بار بی ثمر دم زدن "خود را به در میبری"...

من از "مجموعا زندگی" به ستوه می آیم!

تو در قالب هیچ "چگونگی ای" مقید نمیشوی...

من به سبکی و تجرد "ماهیت" باز میگردم...

آهسته٬نرم٬سر شار از احتیاط٬مملو از کنجکاوی٬اما بی تاب ...

تو از من "میچینی"٬من از "تو"!

و تو میدانی که٬"دل دلایلی دارد که عقل از آن آگاه نیست"...

و من میدانم که ٬تو از دلایل دلم آگاهی!

سه شنبه 5/11/1389 - 20:12
شعر و قطعات ادبی

آفرینش هم برایم در اقیانوسی از شب غرق شده است...

دیگر هیچ نمی بینم جز "اعجاز ایمانم" به "نور"!

شاید جز خیال را بدان سو راهی نیست...

اما من همچنان به تعبیر امروزمان"می روم"...

تا جایی بیابم که در آن نبض ها با هم بزنند و نفس ها با هم کشیده شوند...

آنجا که "نزدیک شدن ها" و "دور شدن ها " نباشد!

این "مرا" بس است...این مرا "بس " است!

سه شنبه 5/11/1389 - 20:8
شعر و قطعات ادبی

و سرخ کوچکم "همچنان" می رود... و "همچنان" سرخ کوچکم می رود...

نور در من "میپیچد"...

سکوت در من "می رقصد" و من...

"بوسه ی خدا" را می بینم ...

و سرخ کوچکم "همچنان" می رود... و "همچنان" سرخ کوچکم می رود...

...

 

سه شنبه 5/11/1389 - 20:4
شعر و قطعات ادبی

نمی دانم...

نمی دانم آیا به آن "نمیدانم که"٬که همه دنبال اوییم و نمی یابیمش٬خواهم رسید یا نه؟!

نمی دانم آیا به آن "نمیدانم کی"٬که همه چشم به راهش هستیم٬خواهم رسید یا نه؟!

و نمیدانم آیا به آن"نمیدانم کجا"٬که همه امنش می دانیم٬خواهم رسید یا نه؟!

اما میدانم...

میدانم که "زمزمه ی خاموش" قطره های اشک٬ بر سیمایم و سیمایمان چیست!

سه شنبه 5/11/1389 - 19:59
شعر و قطعات ادبی
کنون زانو به زانوی "دل خویش"٬

برهنه از خودم٬نشسته ام ...

نگاه های اسیر و "یتیمم"را به سینه ی آسمان افراشته ی خیالم دوخته ام...

و "هنوز"چشم به راهم در افق های کبود ...

تا در آفتاب بلند دوست داشتن...

هر دم شکوهی "آریایی" گیری و طلوعی "اهورایی"!

"هنوز"..."هنوز"...!

سه شنبه 5/11/1389 - 19:56
شعر و قطعات ادبی

ای به جامه ی خویش فرو پیچیده"برخیز" و "هجرت کن"!

تا این حد "نا فهم" نباش!

تنها درد من "گم شدن" بود ...

و درد تو قلبی که "هنوز" دست نخورده میدانستی اش!

سرگردانی تا کی ای همه...

"نرسیده " و"رسیده"؟!

سه شنبه 5/11/1389 - 19:52
سخنان ماندگار

حرفهای نگفتنی ات را شبها برای او بنویس....

راه آسمان خلوت تر است.

دوشنبه 4/11/1389 - 22:55
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته