• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 283
تعداد نظرات : 25
زمان آخرین مطلب : 4657روز قبل
محبت و عاطفه

در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی می کرد که تنها بود.

هیچکس نمی دانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد.
او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود.
شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمی آمد ...

 

و از او وحشت داشتند ، کودکان از او دوری می جستند
و مردم از او کناره گیری می کردند.
قیافه ی زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد
و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این ، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر
اخلاق او نیز شده بود.او که همه را گریزان از خود می دید دچار نوعی ناراحتی روحی شد
که می توان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود همانطور که دیگران از او می گریختند
او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت
و با آنها پرخاشگری می نمود و مردم را از خود دور می کرد.
سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانواده ی خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند.یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانه ی او گذشت اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه ، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک بر خلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد.
لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست.آن دو بدون اینکه کلمه ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند.همین لبخند دخترک در روحیه ی پیرمرد تاثیر بسزایی داشت . او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را می کشید.دخترک هر بار که پیرمرد را می دید ، شدت علاقه ی وی را به خویش در می یافت و با حرکات کودکانه ی خود سعی در جلب محبت او داشت.

چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامه ی پیرمرد همسایه بود که همه ی ثروتش را به دختر او بخشیده بود.

نویسنده:مهرداد

چهارشنبه 16/6/1390 - 12:13
طنز و سرگرمی
سه شنبه 15/6/1390 - 15:42
ازدواج و همسرداری

داستان عشق عجیب و غریب یک مرد و زن چینی، اخیرا رسانه‌ای شده است و توجه زیادی به خود جلب کرده است. بیش از پنجاه سال پیش، «لیو» که یک جوان ۱۹ ساله بود، عاشق یک زن ۲۹ ساله بیوه به نام «ژو» شد. در آن زمان عشق یک مرد جوان به یک زن مسن‌تر،غیراخلاقی بود و پسندیده نبود.
برای جلوگیری از شایعات این زوج تصمیم گرفتند، فرار کنند و درغاری در استان ژیانگ‌جین زندگی کنند.
 

در اول زندگی مشترک آنها بی‌چیز بودند، نه دسترسی به برق داشتند و نه غذایی، طوری که مجبور بودند از گیاهان و ریشه درختان تعذیه کنند و روشنایی خود را با یک چراغ نفتی تأمین کنند.در دومین سال زندگی مشترک، «لیو»، کار خارخ‌العاده‌ای را شروع کرد، او با دست خالی شروع به کندن پلکان‌هایی در دل کوه کرد، تا همسرش بتواند به آسانی از کوه پایین بیاید، او این کار را پنجاه سال ادامه داد.
 

نیم قرن بعد در سال ۲۰۰۱، گروهی از مکتشفین، در کمال تعجب این زوج پیر را همراه شش هزار پله کنده شده با دست پیدا کردند.
هفته پیش «لیو» در ۷۲ سالگی در کنار همسرش فوت کرد. «ژو» روزهای زیادی در کنار تابوت همسرش سوگوار بود.
دولت چین تصمیم گرفته که «پلکان عشق» و محل زندگی این زوج را حفظ کند و آن را تبدیل به یک موزه کند.
گردآوری : پایگاه اینترنتی تکناز
    
معصومه شهبازی

سه شنبه 15/6/1390 - 15:28
شعر و قطعات ادبی

تو را دوست دارم
در این
باران
می‌خواستم تو
در انتهای خیابان نشسته باشی
من عبور کنم
سلام کنم
لبخند تو را در باران می‌خواستم
می‌خواهم
تمام لغاتی را که می دانم برای تو
به دریا بریزم
دوباره متولد شوم
دنیا را ببینم
رنگ کاج را ندانم
نامم را فراموش کنم
دوباره در آینه نگاه کنم
ندانم پیراهن دارم
کلمات دیروز را
امروز نگویم
خانه را برای تو آماده کنم
برای تو یک چمدان بخرم
تو معنی سفر را از من بپرسی
لغات تازه را از دریا صید کنم
لغات را شستشو دهم
آنقدر بمیرم
تا زنده شوم…

شاعر:احمدرضا احمدی بیرجندی

تهیه:معصومه شهبازی

سه شنبه 15/6/1390 - 15:17
شعر و قطعات ادبی

            آسون وداع کردم باهات با این که می‌مردم برات
ک
اشکی نمیذاشتم بری کاشکی می‌افتادم به پات

خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیم‌و تو چشمای
بارونیم ببین

هر شب با کلی اشتیاق زُل می‌زدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون

رفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون
هر جا پیِ‌ت گشتم ولی هیچ جا نبود از تو نشون

دلخوش به این بود تو هم گاهی کنار پنجره
ماه و تماشا می‌کنی با کوله‌باری خاطره

هر شب با کلی اشتیاق زُل می‌زدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون

ترانه سرا: تارا خلعت‌بری

تهیه:معصومه شهبازی

سه شنبه 15/6/1390 - 15:14
شعر و قطعات ادبی

شبی با بید می رقصم، شبی با باد می جنگم
که چون شب‌بو به وقت صبح، من بسیار دلتنگم

مرا چون آینه هر کس به کیش خود پندارد
و الّا من چو می با مست و هشیار یکرنگم

شبی در گوشه ی محراب قدری ربّنا خواندم
همان یک بار تار موی یار افتاد در چنگم

اگر دنیا مرا چندی برقصاند ملالی نیست
که من گریانده‌ام یک عمر دنیا را به آهنگم

به خاطر بسپریدم دشمنان! چون “نام من عشق است”
فراموشم کنید ای دوستان! من مایۀ ننگم

“مرا چشمان دل سنگی به خاک تیره بنشانید”
همین یک جمله را با سرمه بنویسید بر سنگم 

شاعر: علیرضا بدیع

تهیه:معصومه شهبازی

سه شنبه 15/6/1390 - 15:7
سخنان ماندگار
سه شنبه 15/6/1390 - 14:52
طنز و سرگرمی
روش مبارزه با کچل شدن (طنز)
1. همیشه سر خود را با تیغ بتراشید. طبق قانون بقای ماده، اگر مویی درنیاید، چیزی هم برای ریختن نخواهد بود. با این تمهید دیگر كچل نمی‌شوید؛ فقط تمام عمر بی‌مو خواهید بود.
2. یكی از دلایل ریزش مو، تغذیه نامناسب است. با توجه به ارزانی بی‌دلیل ارزاق، حتما در وعده‌های اصلی یا میان‌وعده‌های خود، از موادغذایی مقوی مانند مغز ران، چنجه، شاه میگو، لابستر، شنیسل پری دریایی و... استفاده كنید. اگر مانع ریزش موی سرتان نشوند، باعث خیلی چیزهای دیگر خواهند شد.
3. اگر موهای حساسی دارید، برایشان موسیقی ملایم پخش كنید. تحقیقات نشان داده موهایی كه روزی دو تا سه ساعت در معرض موسیقی قرار می‌گیرند، حساسیتشان برطرف می‌شود؛ یعنی كلا بی‌حس می‌شوند. برای اینكه موهایتان جان سگ پیدا كنند و دیگر با انبر هم نشود آنها را كند، برایشان روزی دو ساعت این آهنگ را پخش كنید: همه چی آرومه/ من چه‌قدر خوشحالم!
4. بدون كلاه‌خود برنامه‌های شاد و مفرح تلویزیون را تماشا نكنید. تحقیقات یك كارشناس چینی كه دیپلم ردی دارد نشان داده هفتاد درصد كسانی كه تلویزیون می‌بینند، ناخودآگاه نیمی از موی سرشان را می‌كنند.
5. سر جای پارك، گیس و گیس‌كشی نكنید. همیشه مطمئن باشید بعد از یك ساعت جای پارك پیدا می‌شود؛ ولی موهایتان را كه لای انگشت همشهری محترم باقی‌ مانده با هیچ چسبی نمی‌توانید دوباره سرجایش بچسبانید.
6. اگر پیك‌موتوری هستید، از گذاشتن كلاه ایمنی خودداری كنید. آدم مخش روی آسفالت بپاشد، بهتر است تا كچل بشود. بررسی‌های یك دانشمند كچل روس نشان داده امكان كچل‌شدن كله‌ای كه روی جدول پاشیده حوالی صفر است.
7. سرخ‌پوست كچل تاكنون گزارش نشده است. هر چه سریع‌تر رنگ پوستتان را عوض كنید. البته مطالعات یك انستیتوی كچل درمانی در گوانگجو ثابت كرده با سیلی صورت را سرخ نگه داشتن باعث مودارشدن نمی‌شود.
8. خواننده شوید. تا امروز به جز یك مثال نقض، خواننده كچلی دیده نشده؛ اما شنونده كچل تا دلتان بخواهد دیده شده است.
9. سرمربی شوید. فوتبال معجزاتی دارد كه آدم انگشت به دهان می‌ماند. مشاهده شده طرف در دوران بازیكن‌بودن مو نداشته؛ ولی تا شده سرمربی، یك‌دفعه گیس گلابتون شده است.
10. از مالیدن قیر داغ روی پوست سرتان با بیل غیربهداشتی جدا خودداری كنید. چی؟ كدام آدم عاقلی با بیل غیربهداشتی این كار را می‌كند؟ یعنی می‌فرمایید آدم‌های نادان اگر كچل بشوند، اشكالی ندارد؟ آیا می‌دانید آدم نادان كچلی كه بیل غیربهداشتی هم دستش باشد، چه‌قدر می‌تواند امنیت جامعه را به خطر بیندازد؟ این را وقتی می‌فهمید كه در آرامش مشغول برنزه‌كردن باشید، یك‌دفعه چشم باز كنید و ببینید یك آدم نادان كچل بیل به دست بالای سرتان ایستاده! پس توصیه‌های ایمنی را جدی بگیرید.
دوشنبه 14/6/1390 - 18:50
شهدا و دفاع مقدس

ای حیات با تو وداع میکنم

 

 

« ای حیات! با تو وداع می‌کنم. با همه زیبائیهایت؛ با همه مظاهر جلال و جبروت؛

با همه وجود وداع می‌کنم.

با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می‌روم.

و از همه چیز چشم می‌پوشم....

ای پاهای من!

می‌دانم شما چابکید.

می‌دانم که در همه مسابقه‌ها گوی سبقت را از رقیبان ربودهاید.

می‌دانم که فداکارید.

می‌دانم که به فرمان من، مشتاقانه بسوی شهادت، صاعقهوار به حرکت در می‌آئید.

اما من آرزوئی دارم.

من می‌خواهم که شما به بلندی طبع بلندم به حرکت درآئید.

به قدرت اراده آهنینم محکم باشید.

به سرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید.

این پیکر کوچک، ولی سنگین از آرزوها و نقشه‌ها و امیدها و مسئولیتها را، به سرعت

 مطلوب، به هر نقطه دلخواه برسانید.

در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید.

من چند لحظه بعد به شما آرامش می‌دهم.

آرامش ابدی!

دیگر شما را زحمت نخواهم داد.

دیگر شب و روز شما را استثمار نخواهم کرد.

دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد.

دیگر به شما بیخوابی نخواهم داد.

و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد.

از درد و شکنجه ضجه نخواهید کرد.

از بیغذائی، از گرما و سرما شکوه نخواهید کرد.

آرام و آسوده، برای همیشه، در بستر نرم خاک، آسوده خواهید بود.

اما...

اما این لحظات حساس،

لحظات وداع با زندگی و عالم،

لحظات لقاء پروردگار،

لحظات رقص من در برابر مرگ،

باید زیبا باشد.»

تهیه:معصومه شهبازی

دوشنبه 14/6/1390 - 18:37
شعر و قطعات ادبی

من هم در این شهر غریبم

طوفانی نیز من را آواره کرده

مرا نیز در این بی آشیانی خویش شریک کنید

من نیز جون شما آسیانی ندارم

من نیز مرغ سرزمین گمشده ای هستم

پرستوی مسافری هستم

مجموعه آثار ۳۳/ ص ۱۱۲۵

از دکتر علی شریعتی

تهیه کننده:معصومه شهبازی

دوشنبه 14/6/1390 - 18:26
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته