چشم میبندم و باز میکنم
میترسم از خودم
گاهی که نمی فهمم
اینروزها کابوسند
یا روزهایی که بودی رویا.
بال و پرداشتن شرط پرواز نیست ،بلوغ لازم است تا پرنده
پرواز كند
من به ثانیه هایی که هستی
به وسعت سال ها ایمان دارم
و به ساعت هایی که نیستی به اندازه ی یک قرن کافرم
بگو که تن مقدست را چگونه تطهیر کرده ای؟
تا کلامم را مطهر نکرده به پیشگاهت روانه نکنم
ای هم قبیله ی من
امشب که ماه کامل شود
افسانه ی جنون را
زنان قبیله برای کودکانشان خواهند گفت
اشاره کن
تا کودکان را به وهم مادرانشان بخندانم
مردمان این قبیله طاقت شنیدن ندارند
من به آنان از کسی می گویم
که باد بر شانه اش هر نشانه از بهار را نشانده است
و آنان مرا به پاییز بی برگشان فرا می خوانند
ای هم قبیله من
دستانی که به خون عشق آلوده است
مرا به جرم بیعت نکردن با خدایشان خواهد کشت
مگر نه اینکه بر آستان عشق سر سائیدن عین عبادت است
به تنهایی خودم خیانت میکنم و با تو تنها میشوم
روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید همه را مســــت و خراب از مــــی انــــگور کنیـــــد مزد غـسـال مرا سیــــر شــــرابــــــش بدهید مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهید بر مزارم مــگــذاریــد بـیـــاید واعــــــظ پـیــر میخانه بخواند غــزلــی از حــــافـــظ جای تلقــیـن به بالای سرم دف بـــزنیـــد شاهدی رقص کند جمله شما کـــف بزنید روز مرگــم وسط سینه من چـــاک زنیـد اندرون دل مــن یک قـلمه تـاک زنـیـــــــد روی قــبـــرم بنویـسیــد وفــــادار برفـــت آن جگر سوخته خسته از این دار برفــــت
رازمرداب
عظمت رنجی که مرداب میبرددرزیبائی نیلوفری که درآن میرویدقابل درک است
گفتم امام غائب را انتظار میکشم گفت تو خود حاضری آیا؟
********
گفتم در انتظار ظهور نشسته ام گفت در انتظار ظهور بایست!
گفتم یافتم گفت کاش در می یافتی!
همه دانند که سودا زده ی دل شده را
چاره صبر است ولیکن چه کند قادر نیست !!!!
من به خط و خبری از تو قناعت كردم،
قاصدك كاش نگویی كه خبر یادت نیست...