• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1442
تعداد نظرات : 315
زمان آخرین مطلب : 4642روز قبل
اهل بیت
5. محل دفن من و هارون یکی است. 
       موسی بن عمران می‌گوید: روزی علی بن موسی الرضا را در مسجد مدینه، در حالی دیدم که هارون مشغول سخنرانی بوده امام به من فرمودند: روزی را خواهی دید که من و هارون در یک جا به خاک سپرده می‌شویم. [14] 
       امام در مکه نیز به این مهم اشاره می‌کنند. حمزه بن جعفر ارجانی می‌گوید: هارون الرشید از یک درب و علی بن موسی الرضا از در دیگر مسجد الحرام خارج شدند. در این هنگام امام رضا (علیه السلام) به هارون اشاره کردند و فرمودند: الآن از هم دور هستیم، ولی ملاقاتمان نزدیک است. ای طوس! همانا من و او را یک جا جمع می‌کنی. [15]
جمعه 15/7/1390 - 18:48
اهل بیت
4. هارون بر من چیره نمی‌شود 
      صفوان بن یحیی می‌گوید: بعد از شهادت امام کاظم و امامت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا (علیه السلام) می‌ترسیدیم. موضوع را خدمت امام گفتیم. امام فرمودند: هارون تلاش خود را انجام می‌دهد، ولی کاری از پیش نمی‌برد. 
       صفوان می‌گوید: یکی از معتمدین برایم نقل کرد: یحیی بن خالد برمکی به هارون الرشید گفت: علی بن موسی ادعای امامت می‌کند (و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام دادیم، بس است. آیا می‌خواهیم همه آنها را بکشیم؟![13]
جمعه 15/7/1390 - 18:47
اهل بیت
3. مناجات امام در دوران طفولیت 
       مادر بزرگوار امام در ادامه می‌فرمایند: زمانی که ایشان به دنیا آمدند، در حالی که دستان مبارکشان را روی زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بودند، لبانشان تکان می‌خورد، گویا مناجات خدا می‌کردند. در این حال پدر بزرگوارشان آمدند و به من فرمودند: «هنیئا لک کرامة ربَّکِ عزّوجل؛ مبارک باد بر تو کرامت خداوند». در این حال فرزند را به ایشان دادند و حضرت در گوش راست اذان و در گوش چپ ایشان  اقامه خواندند و با آب فرات کام دهانشان را برداشتند. [12]
جمعه 15/7/1390 - 18:47
اهل بیت
2. معجزه‌ی در دوران حمل 
       مادر بزرگوار ایشان می‌فرمایند: هنگام حاملگی، سنگینی حمل را احساس نکردم و هنگام خواب، صدای تسبیح و تهلیل و تقدیس ایشان را می‌شنیدم. [11]
جمعه 15/7/1390 - 18:47
اهل بیت
1. بشارت پیامبر(ص) به حمیده 
       امام رضا به برکت سفارش پیغمبر و عنایت ایشان به دنیا آمدند. در نقل‌های اهل سنت چنین آمده: زمانی که حمیده مادر امام کاظم، کنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری کردند، پیامبر را در خواب دیدند که به ایشان فرمودند: «این کنیز را به فرزندت (امام کاظم) هدیه کن؛ همانا از این کنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین است». حمیده خاتون نیز چنین کردند و امام، نام نجمه را به طاهره تغییر دادند. [10]
جمعه 15/7/1390 - 18:46
اهل بیت

 17) اباصلت هروی می گوید: 
       حضرت امام رضا علیه السلام با مردم سرزمین‌های مختلف با زبان خودشان سخن می‌گفتند، و به خدا قســم، به زبان آنان از خودشان داناتر بود.ند روزی خدمت امام عرض کردم:«من تعجب می‌کنم که شما به تمام زبان‌ها آشنــایی دارید!» 
       فرمودند:«ای اباصلت! من حجـت خدا بر مردم هستم و خداونـد هیچ گاه کسـی را که زبــان مــردم را نداند بر آنان حجت قرار نمی‌دهد. مگر نشنیده ای که امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرموده اند: به ما "فصل الخطاب" عطا شده است. آیا فصل خطاب چیزی جز دانستن زبان‌های متفاوت است؟»

منابع: 
• بحارالانوار، ج 49، ص 87، ح 3. از عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 228. 
• علم به اسم اعظم پروردگار 

• علم به زبانها و لغات 
جمعه 15/7/1390 - 18:46
اهل بیت
16. ارائه اعمال شیعیان به پیامبر اکرم و ائمه معصومین 

 

16) وقتی حضرت رضا علیه السلام وارد خراسان شدند، شیعیان از همه طرف به آن امام رو آوردند. از جمله علی بن اسباط اموالی هدیه‌های زیادی را برداشت و به طرف امام حرکت کرد. در بین راه دزدان به قافله اش حمله کردند، اموال و هدایایش را بردند و آنچنان بر دهانش کوبیدند که دندان هایش ریخت. 
       علی بن اسباط به قریه ای که در آن نزدیکی بود رفت و شب را استراحت کرد. در خواب حضرت امام رضا علیه السلام را دید که فرمودند :«غمگین و محـزون مبــاش! هدایــا و اموال تو به ما رسید. برای بهــبود دهان و دندان‌هایت نیز گیاه «سعد کوبیده» را در دهانت بریز.» 
       علی بن اسباط از خواب بیدار شد و دستور امام را عمل کرد. طولی نکشید که خــداوند همه‌ی دنـدان‌هایش را برگرداند. 
       وقتی علی به خراسان رسید و نزد امام رفت، امام به او فرمودند:«دیدی آنچه گفتیم درست بود. اکنون داخـل آن خزانه شو و نگاه کن.» 
       علی بن اسباط وارد خزانه شد و تمام اموال و هدایایش را در آنجا دید.

منابع: 
بحار الانوار، ج 49، ص 72، اول صفحه. از مشارق الانوار برسی.

جمعه 15/7/1390 - 18:45
اهل بیت

15) زنی به نام زینب در خراسان ادّعا کرد که از فرزندان حضرت فاطمه علیهاسلام است. 
       خبر به گوش حضرت امام رضا علیه السلام رســـید. زن را خدمـت امام بردنــد. امام ادعــای او را رد کــردند و فرمودند:«او دورغگو است.» 
        آن زن ناپاک به امام ناسزا گفت و اظهار کرد:«همان طور که نسبت مرا به فاطمه تکذیــب کردی، من هم نسبت تو را به او رد می‌کنم.» 
       در این هنگام غیرت علوی امام به جوش آمد و آن زن را نزد حاکم حاضــر کردند و فرمودند: «ایــن زن به حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام و فاطــمه زهرا دروغ می‌بندد و از نســل آنها نیسـت. اگر از فرزندان آنــها باشــد، گوشت او بر درندگان حرام است. او را در « برکه السباع» (محل نگهداری درندگان) بینداز! اگر راست بگویـد، درندگان به او نزدیک نمی‌شوند و اگر دروغگو باشد، او را می‌درند.» 
       زن وقتی این قضیه را شنید، گفت:«اگر راست می گویی، خودت به جایگاه درندگان برو.» 
       امام سخنی نگفتند و برخاستند. 
       حاکم عرض کرد:«کجا می روید؟» 
       امام فرمودند:«به برکه السباع می روم.» 
       حاکم و مردمی که حاضر بودند، همه برخاستند و به دنبال ایشان حرکت کردند. امام به آن محل خطرناک وارد شدند. مردم دیدند همین که حضرت امام رضا علیه السلام وارد شدند، تمام درندگان روی دم های خود نشستند و به ایشان احترام گذاشتند. امام همه آنها را نوازش کردند و آنها هم دم‌های خود را می جنباندند. 
       سپس امام از آنجا خارج شدند و به حاکم فرمودند:«حالا این زن دروغگو را در برکه بینداز.» 
       حاکم هم دستور داد او را به آن برکه بیاندازند. درندگان فوراً بر او حمله کردند و او را دریدند. 
       و این ماجرا در همه جا مشهور شد.

منابع: 

بحار الانوار، ج 49، ص 61، سطر هشتم از آخر. از کشف الغمه، ج 3، ص 74. 
جمعه 15/7/1390 - 18:45
اهل بیت
14. امام رضا علیه السلام و رسوائی زن دروغگو 

 

14) روزی یکی از انصار نزد حضرت رضا علیه السلام رفت و صندوقچه‌ای نقره‌ای را که بر آن قفل زده بود، خدمت امام تقدیم کرد و عرضه داشت:«تا به حال کسی چنین تحفه با ارزشی برای شما نیاورده است.» 
       سپس صندوقچه را باز کرد و از آن هفت تار مو بیرون آورد و گفت:«اینها موهای مبارک پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.» 
       حضرت رضا علیه السلام چهار تار مو را کنار گذاشتند و فرمودند:«فقط اینها موهای رسول خدا است.» 
       مرد در ظاهر قبول کرد، ولی در دل خود شک داشت و هر هفت تار مو را متعلّق به رسول خدا می دانست. امام رضا علیه السلام برای رفع شبهه او، آن سه تار مو را روی آتش گرفتند. هر سه تار مو سوخت. سپس آن چــهار تار موی اصلی را روی آتش گرفتند، نسوخت بلکه مانند طلا درخشان شدند.

منابع: 
بحارالانوار، ج 49، ص 49، سطر چهارم از آخر. از مناقب، ج 4، ص 348.

جمعه 15/7/1390 - 18:44
اهل بیت

12)احمد بن عمره می گوید: 
       به قصد دیدار حضرت رضا علیه السلام از شهــر خود، کوفه، خارج شـدم. وقتــی خدمت امام رسیدم، عـــرض کردم: «وقتی من از خانه خارج شدم، همسرم باردار بود. دعا بفرمایید خداوند به من پسری عطا کند.» 
       امام فرمودند:«فرزند تو، پسر است. او را "عمر" نامگذاری کن!» 
       عرض کردم:«من قصد کرده ام او را "علی" بنامم و به خانواده ام گفته ام نام او را علی بگذارند.» 
       امام فرمودند:«نام او را عمر بگذار.» 
       وقتی به کوفه برگشتم، دیدم خداوند پسری به من عنایت فرموده و نام او را هم "علی" گذاشته اند. من نام او را تغییر دادم و "عمر" گذاشتم. 
       همسایگان نزد من آمدند و گفتند:«ما از این به بعد هر شایعه‌ای که درباره‌ی شیعه بودن تو بشنویم، باور نمی‌کنیم، و دانستیم که به "عمر" بیش از "علی" احترام می‌گذاری.» 
       اینجا بود که راز توصیه‌ی حضرت رضا علیه السلام را فهمیدم و دانستم این نامگذاری را از روی تقیّه به من امر فرموده بودند تا جانم به خطر نیفتد.

منابع: 

بحارالانوار، ج 52، ص 55. 
جمعه 15/7/1390 - 18:43
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته