• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3220روز قبل
آموزش و تحقيقات
شخصیت و جایگاه علامه حلی در فقه (1)

 

نویسنده : فاضل استرآبادی، محمد



 
بیست ویکم ماه محرم سال 726 ه ق، رحلت یکی از بزرگترین فقیهان شیعه، مرحوم آیت الله علی الاطلاق، حسن ین یوسف بن مطهر حلی، مدفون در حرم مطهر امیر المؤمنین (ع) است. ولادت او در سحرگاه بیست ونهم ماه مبارک رمضان در سال 647 ه ق در شهر حله (مزیدیة، سیفیة)، که اکنون مرکز یکی از استانهای عراق است، واقع گردید. این منطقه دارای حوزه علمیه ای بزرگ وپررونق بود که به نقل ریاض العلماء در آن روزگار، چهارصد مجتهد همزمان در آن می زیستند.

خانواده علامه

یکی از ویژگیهای منحصر به فرد علامه، وضعیت اعضای خانواده وی است که در آسمان فقاهت واندیشه، تالیف وتدریس، درخشندگی ویژه ای دارند: 1. پدرش: فقیه، متکلم واصولی، شیخ یوسف بن علی بن مطهر حلی از علمای نام آور وصاحب نظر در فقه شیعه واستاد علامه است که دیدگاههای پدر را او خود در کتابهای فقهی خویش نقل می کند. شهید اول از پدر علامه به «امام اعظم وحجت وافضل المجتهدین » تعبیر می کند. خود علامه نیز در منتهی المطلب ج 1/64 از پدرش فتوا نقل کرده است.
2. برادرش: فقیه برجسته، شیخ علی بن یوسف بن مطهر از فقیهان ونویسندگان شیعه وصاحب کتاب العدد القویة.
3. دایی او: فقیه برجسته وارجمند، شیخ جعفر بن حسن بن یحیی حلی، معروف به محقق حلی، در گذشته به سال 676 ه ق. صاحب معالم در باره وی می گوید که «در میان فقیهان ما چونان او را نمی یابم ». ریاض العلماء ج 1/107.
4. فرزندش: فخر المحققین، شیخ محمد، صاحب کتاب ایضاح الفوائد فی شرح القواعد، علامه خود به اندازه ای به فقاهت، مهارت وتوان علمی پسرش اعتماد داشت که به وی سفارش کرد: «همه کتابهای ناتمام مرا تکمیل کن ». او به اندازه ای فرزند برومند خویش را برای دنیا علم ودین سودمند می دانست که در باره اش گفت: «جعلنی الله من کل سوء فداه »، خداوند در هر مصیبت وسختی مرا فدای او گرداند.
5 و 6. خواهر زادگانش: سید عمید الدین وسید ضیاء الدین حسینی. عمید الدین شرحی بر کتاب قواعد دایی خود علامه دارد.

مناظره علامه حلی

علامه حلی افزون بر جلسه های تدریس وتربیت شاگردان بزرگ وسرشناسی چون فخر المحققین، ابن فهد ومانند آنان، گفت وگوها ومناظره هایی نیز با فقیهان واندیشمندان دیگر مذاهب داشته که بسیار مهم وشنیدنی است. برای نمونه: آورده اند که سلطان مغولی، الجایتو، در یکی از مسائل فقهی دچار مشکل شده وهیچ یک از فقیهان مذاهب چهارگانه اهل تسنن راهی برای گره گشایی نیافتند وبه وی گفتند: عالمی در شهر حله توان پاسخ گویی به مساله شما را دارد، ولی کم عقل ورافضی است.
سلطان گفت: او را بیاورید، اگر نزد اندیشمندان اهل تسنن، درستی وحق بودن تشیع خویش را اثبات کرد وجانشینی بلا فصل علی بن ابی طالب (ع) را ثابت نمود، به گفته اش گردن می نهیم.
پس از رسیدن نامه سلطان، علامه حلی دعوت وی را پذیرفت ودر جلسه ای که برای همین فراهم شده بود حاضر شد. بزرگان وفقیهان مذاهب چهارگانه نیز در آن جمع بودند، به ویژه شیخ نظام الدین عبد الملک مراغی نیز که در میان فقیهان شافعی وبلکه همه مذاهب روزگارش، برتر بود، حضور داشت.
گفت وگو در باره مسائل مورد اختلاف اهل تسنن وشیعه با دقت وتوانمندی کامل انجام یافت وشیخ نظام الدین، چنان شیفته بیان قوی واستدلال استوار علامه شد، که ناچار در پایان جلسه رسمی در حضور سلطان خدا بنده، به روشنی وبا انصاف اعتراف کرد: «هر چند دلیلهای شما بر اثبات خلافت بلا فصل علی بن ابی طالب (ع) متین، درست وقانع کننده است، ولی اعلان حق بودن شیعه واظهار مخالفت با سنت وسیره گذشتگان وسلف، سبب شق عصای مسلمانان واخلال در امنیت جامعه اسلامی است. از این روی، ناگزیر به پذیرش وضع موجود هستیم.»
سلطان خدابنده با دیدن ناکامی وناتوانی آن عالمان در برابر علامه واعتراف روشن ومنصفانه شیخ نظام الدین به درستی واستواری سخنان علامه، در همان مجلس تشیع را پذیرفت ودستور داد نام امامان معصوم (ع) را در خطبه های جمعه ببرند وبر سکه ها وسر در مساجد ومشاهد بنگارند وشعارهای مذهب شیعه نیز رواج یابد. شیعیان نیز در پی این جریان، آزادانه وآشکارا به انجام مراسم وشعائر خویش می پرداختند.
نویسنده روضات الجنات چنین می نویسد: «چه خوش گفته اند که اگر علامه هیچ فضیلتی دیگر نمی داشت، همین خاطره شیرین وتحول آفرین به تنهایی بسنده بود تا وی را افتخار همه عالمان شیعه گرداند ویاد ونام او را جاودانه سازد. چون تا آن روز هیچ کس موفق به انجام چنین خدمت سترگی به امامان معصوم (ع) وپیروان ایشان نگردیده بود برخی از تاریخ نگاران اهل سنت، این رخداد را از حوادث مهم سال 707 ه ق دانسته وشیعه شدن سلطان الجایتو خدابنده مغولی را، به تعبیر خودشان، باگمراه سازی علامه، نقل کرده اند.» روضات الجنات، ج 2/281
نوشته های علامه حلی در رشته های گوناگون علوم اسلامی
یکی از برجستگی های علامه، نوشته های بسیار وگوناگون این دانشمند است. اگر بتوان در کیفیت وتنوع علوم، شیخ طوسی را مانند او به شمار آورد، با اطمینان می توان گفت که در شمار تالیفات بزرگ وکوچک، مانندی برای علامه نمی توان یافت. جالب این است که بسیاری از نوشته های او دارای این ویژگیهاست: الف - از کتابهای درسی حوزه های علمیه است وتا کنون نیز برخی از آنها در حوزه ودانشگاه تدریس می شوند.
ب - بزرگترین فقیهان ودانشمندان زبردست پس از وی بر آنها شرح وحاشیه نگاشته اند، مانند: محقق کرکی، محقق اردبیلی و... فقیه بزرگ ونام آور، سید علی طباطبایی، صاحب ریاض، کتاب ارشاد علامه را سه بار شرح کرد.
از بزرگترین کتابهای علامه مانند قواعد تا کوچکترین آنها مانند باب حادی عشر وتبصرة المتعلمین دارای دهها شرح وتعلیق است. برخی از شروح تبصرة المتعلمین، که کتابی است کوچک وعلامه آن را برای نوآموزان حوزه ها نگاشت، خود کتابهای بزرگ فقهی اند وبه دهها جلد می رسند. این توجه جدی بزرگان حوزه به کتابهای علامه، نشانگر برجستگی وویژگیهایی چون قوت بیان ومتانت استدلال اوست. در روضات الجنات می گوید: «القواعد احسن ما کتب فی الفقه.» قواعد بهترین نوشته در فقه است. ج 2/273
ج - دیدگاههای زنده ومورد توجه علامه به اندازه ای استوار وریشه دار است که یاد آور سخن شیوای خداوند است: «ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة اصلها ثابت وفرعها فی السماء، تؤتی اکلها کل حین باذن ربها.»(ابراهیم / 24 و 25)
از این روی این دیدگاهها در گذر هفت سده، همیشه سرسبز وشاداب وهمواره پر برگ وبار است وتا کنون در همه مجالس درسی ومحافل علمی، گفته های علامه، محور بحث وبررسی ودر معرض نقد است. باگذشت این زمان دراز، هم اکنون نیز دیدگاهها واستدلالهایش گواه درستی وسند زنده در همه کتابهای فقهی است.
البته این نکته تنها در فقه نیست، بلکه نقش آفرینی علامه در دیگر دانشهای عقلی ونقلی رایج در حوزه های آن روزگار به همین گونه بود.

نام کتابها وموضوعات نوشته های علامه حلی

1. فقه:

بیست عنوان کتاب فقهی مختصر ومفصل، کامل وناقص، جامع وغیر جامع، مستدل وغیر مستدل، مخصوص فقه شیعه ومشتمل بر فقه اهل تسنن.
یکی از بزرگترین کتابهای فقهی علامه قواعد الاحکام است که برخی آن را بهترین نوشته علامه که در طول ده سال نگاشته شده، دانسته اند. (اعیان الشیعة، ج 5/404)
دیگر از کتابهای فقهی او تحریر المسائل است که به اعتقاد نگارنده بهترین نوشته فقهی اوست. علامه تهرانی در الذریعة می گوید: «مسائل کتاب تحریر را شمردم، چهل هزار مساله بود.» الذریعة، ج 3/378، ش: 1375
دو کتاب فقهی مستدل وبزرگ علامه، تذکرة الفقهاء ومنتهی المطلب است. این هر دو، فقه مقارن ومقایسه ای است، زیرا در هر فرع دیدگاههای فقیهان شیعه وسنی را بادلیلهایشان نقل ونقد می کند. علامه خود در باره کتاب منتهی المطلب گفته است «لم یعمل مثله » تاکنون مانند آن نگاشته نشده است. از عبارتی در تذکرة الفقهاء ج 1/27، روشن می شود که این کتاب را پس از منتهی المطب نگاشته است.
از دیگر کتابهای مهم وارزشمند علامه می توان از ارشاد نام برد که تاکنون بسیاری از بزرگان تاریخ فقه شیعه، شرحهای گرانسنگی بر آن نگاشته اند واین کتاب را به عنوان متن متینی که ساختار فنی استواری دارد پذیرفته اند.
اثر مهم دیگر علامه مختلف الشیعة است که در بازتاب دیدگاههای گوناگون فقیهان بزرگ تاریخ فقه امامیه، کتاب بسیار مهم وارزشمندی است. آثار برخی از فقیهان شیعه، به دلیلهای گوناگون وگاهی ناشناخته، به دست ما نرسیده است، کتاب مختلف از جمله منابعی است که میراث پربار فقهی ما را به گونه ای شیوا به ما رسانده است. این کتاب از آغاز نگارش تاکنون مورد توجه فقیهان بوده است وهیچ کتاب در خور توجهی نمی توان یافت که در بررسی مسائل فقهی از مختلف به گونه ای یاری نجسته باشد.

2. اصول فقه:

هفت عنوان کتاب که برخی از آنها متن مستقل وبرخی شرح یا حاشیه بر کتابهای اصولیان شیعه وسنی است.

3. رجال:

چهار عنوان

4. کلام:

بیست وهشت عنوان

5. تفسیر:

دو عنوان

6. آداب بحث ومناظره:

یک عنوان

7. فلسفه وحکمت:

بیست وشش عنوان

8. حدیث:

پنج عنوان

9. دعا:

دو عنوان

10. ادبیات عرب:

چهار عنوان

11. متفرقه

در لغت نامه دهخدا یکصد و سیزده عنوان کتاب از نوشته های علامه نام برده شده است. البته همه اینها آثاری است که ثبت شده و برای ما معلوم گردیده است، چه بسا آثار دیگری نیز بود که بدست ما نرسیده است.

ویژگیهای علامه حلی

در شناساندن علامه به همین اندازه بسنده می کنیم که او در میان همه فقیهان پانزده سده شیعه یک امتیاز دارد وآن این که «بی نظیر» است ونه کم نظیر، چرا که با اطمینان می توان گفت نه پیش از او ونه پس از وی، فقیهی به جامعیت او دیده وشنیده نشده است. ودر یک جمله اگر بگوییم: علامه حلی از بزرگترین فقیهان شیعه نبود، بلکه بزرگترین فقیه امامیه بود، سخنی به گزاف ومبالغه نگفته ایم.
در کتابهای فقهی ما هر گاه «علامه » به گونه مطلق گفته شود، مقصود اوست واگر در باره دیگران باشد، مقید است، مانند: علامه بحر العلوم یا علامه طباطبایی. نیز «فاضل » مطلق هموست ودیگران مقیدند، مانند فاضل سبزواری فاضل هندی و...
از فاضل تفرشی صاحب نقد الرجال نقل است که گفته: «بهتر آن است که در وصف علامه چیزی ننویسم، چه این که کتابم گنجایش فضایل ونیکیهای او را ندارد.» با این که نقد الرجال او وموضوعش، شرح حال بزرگان علم وحدیث شیعه است.
ویژگیهای مرحوم علامه حلی را می توان در محورهای زیر بیان کرد:

1. بعد علمی:

آشنایی علامه در همه دانشهای عقلی ونقلی آن روزگاران، نزد همگان پذیرفته شده است. این آشنایی از ژرفهای شایسته ای نیز بر خوردار است، به گونه ای که در همه این رشته ها، مدرسی توانمند ونویسنده ای چیره دست بود.

2. بعد تعلیم:

توانایی ویژه علامه در تدریس، سبب گردید که فقیهان نام آور شاگردان زیردستی به جهان اسلام تحویل دهد. نظام الدین قرشی در کتاب نظام الاقوال می گوید: «وکل من تاخر عنه استفاد منه » هر که پس از او آمد از او بهره جست. ریاض العلماء، ج 1/366

3. بعد تحقیق:

علامه در همه رشته های دانشهای عقلی ونقلی روزگار خویش صاحب نظر ومحقق بود، به گونه ای که دیدگاههای دقیق وشگرف او همواره باگذشت سده هایی از آنها، جاودانه وشاداب پابر جای مانده است. مرحوم سید محسن امین در این باره می نویسد: «از محقق طوسی، خواجه نصیر، پرسیدند از شهر حله چه خاطره ای داری؟ گفت: عالمی را در آن شهر دیدم که با هر کس بحث ومناظره کند، غالب آید.» اعیان الشیعة، ج 5/396

4. بعد تالیف:

علامه حلی در همه دانشهای یاد شده دارای نوشته های گرانسنگی است که شایسته تدریس وبهره جویی وشرح وتعلیق از سوی استادان ومحققان سترگ این رشته هاست. بیش از صد عنوان کتاب در افزون بر ده رشته دانشهای اسلامی از مرحوم علامه به یادگار مانده است.
ابن حجر عسقلانی شافعی در کتاب الدرر الکامنة چنین گوید:
«شرحی که علامه بر کتاب مختصر الاصول ابن حاجب مالکی نوشته در نهایت زیبایی وخوبی است، هم واژه های دشوار کتاب را به خوبی حل کرده وهم محتوای کتاب را به زیبایی وجامعیت توضیح داده ودریافت آن را آسان کرده است.» ریاض العلماء، ج 1/385
یادآور می شویم که مختصر الاصول ابن حاجب از نام آورترین کتابهای اصول فقه است وبر آن شرحهای بسیار نگاشته اند.
درباره راز ورمز موفقیت مرحوم علامه آورده اند که تلاش خستگی ناپذیر او، جدا شگفت آور است. برای نمونه: در حال مسافرت با وسایل آن روزگار که بر چهار پایان بود، دست از نگارش بر نمی داشت. از این روی برخی نوشته های این گونه اش به آسانی قابل خواندن نبود وجز فرزندش، فخر المحققین کسی دیگر نمی توانست آن را بخواند. آورده اند که کار پژوهش ونگارش را حتی به هنگام صرف غذا نیز رها نمی کرد، تا جایی که برخی از نزدیکانش گاهی لقمه در دهانش می گذاشتند. بسیار می شد که برای نوشته هایش نقطه نمی گذاشت، چون به طور متوسط می توان به جای نقطه گذاری یک سطر، کلمه ای را نگاشت وبه جای نقطه گذاری یک صفحه می توان یک سطر کلمه نوشت واین خود به گونه ای صرفه جویی در وقت به شمار می آید.
منبع:فصلنامه فقه اهل بیت (علیهم السلام)، شماره 9



 

 

چهارشنبه 6/9/1392 - 15:47
آموزش و تحقيقات
شیدای ولایت

 

نویسنده : فاطمه محمّدی



 

طلوع ستاره

شب 29 رمضان سال 648 هجری1، در کوچه پس کوچه‏های شهر حله ـ همان شهری که حضرت علی علیه‏السلام هنگام عزیمت به صفین فرمودند: « این جا شهری به وجود می‏آید که آن را حِلّه سِیفیه می‏گویند و مردی از قبیله بنی‏اسد آن را بنا می‏کند و از این شهر مردمی پاک سرشت پدید می‏آیند، که در پیشگاه خدا مقرب هستند».2 در خانه‏ای گلین و با صفا که از درو دیوار آن عطر محبت مولا علی علیه‏السلام و فرزندان معصومش به مشام می‏رسید، نوزادی به دنیا آمد که نام مبارکش را «حسن» گذاردند. شادی و سرور سراسر خانه را فرا گرفته بود. فضای شهر حلّه به قدوم پربرکت فرزندی از سلاله پاک اهل‏بیت عصمت و طهارت، نورانی و عطرآگین شده بود. صبح گاهان، نسیم سحری رایحه دل‏انگیز تولدش را به مشام همگان رساند و حله را شور و سروری وصف‏ناپذیر تحفه آورد. او ستاره‏ای بود که بدرخشید و ماه مجلس شد.

پدر و مادر

پدر بزرگوارش علامه حلّی، شیخ یوسف سدیدالدین، دانش‏مند و فقیهی آگاه بود و مادرش بانوی نیکوکار و شایسته، دختر دانش‏مند نامدار، ابومعین حسن بن سعید و خواهر محقق حلی است. علامه حلی از طرف پدر به « آل مطهر» که خاندانی پاک و با تقوا و اهل فضل و دانش بودند و از طرف مادر به «آل سعید» که از دانش‏مندان بنام و دارای فضیلت‏های اخلاقی بودند، می‏رسید. خاندان علامه حلی، همه از تبار عالمان باتقوا و دانش‏مند بودند که در پاکی و طهارت روح و دست‏یابی به کمالات معنوی، موفق و کم نظیر بودند. آنان حاملان و وارثان علوم و معارف اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام بودند و در میان مخلصان و دوست داران اهل‏بیت علیهم‏السلام شمرده می‏شدند.3

در محضر دانش‏مندان و عالمان

دانش‏مند فرزانه، علامه حلی، مقدمات علوم و مبادی اصول را در محضر پدر فاضل و فقیه و دانش‏مند خویش شروع کرد و به سبب کسب فضیلت‏ها و نیکی‏ها، در سنین کودکی به لقب زیبای «جمال‏الدین»، یعنی زینت و زیبایی دین، در بین خانواده دیگر مردمان مشهور شد.4 علاوه بر پدر که از دانش‏مندان و محققان زمان خود به خصوص در فقه و کلام بود، استادهای دیگر او محقق حلّی، دایی بزرگوارش است. خواجه نصیرالدین طوسی، سیّد رضی‏الدین علی‏بن‏طاووس، یحیی‏بن‏سعیدحلّی، ابن‏میثم‏بحرانی و برخی دیگر از دانش‏مندان مسلمان دیگر آموزگاران اویند.5

یگانه دهر

هنوز مدّت کوتاهی از تحصیل جمال‏الدین حسن، علامه حلّی، نگذشته بود که آوازه علم و دانشش در سراسر حلّه و شهرهای دیگر طنین افکند و در زمان کوتاه، توانست بر علومی؛ مانند فقه و اصول، کلام و فلسفه، منطق، ریاضیات، تفسیر و رجال تسلطی بی‏مانند یابد و نابغه دوران شود، به طوری که در بین دانش‏مندان و طالبان معارف اسلامی به « علامه» معروف شد. او هم چون خورشیدی فروزان می‏درخشید و دیگران از تلألؤ وجودش فیض می‏بردند. مشتاقان معارف علوم اسلامی سعی می‏کردند از مکان‏های مختلف، خود را به جلسه درس علامه رسانده و وجود تشنه خویش را با کسب معارف اهل‏بیت [علیهم‏السلام] از محضر عالم جلیل‏القدر و نابغه دوران سیراب گردانند. او هم چون ستاره‏ای در آسمان علم و فضیلت درخشید و یگانه دهر گردید.

مرجعیت

در سال 676 هجری با رحلت محقق حلی که مرجعیّت دینی مسلمانان را عهده‏دار بود، همه جا سخن از این بود که چه کسی این مسؤولیت بزرگ الهی را به عهده خواهد گرفت. در آن زمان، حوزه درس علامه حلی از شاگردان نمونه و برجسته محقق حلی به شمار می‏رفت، شلوغ‏ترین حوزه بود و بسیاری از عالمان و مجتهدان آن عصر که از شاگردان مرحوم محقق حلی بودند، در جلسه درس علامه نیز شرکت می‏کردند. به هر حال، دانش‏مندان و مجتهدان آن زمان فقط علّامه حلّی را که ویژگی‏ها و خصوصیات مرجعیّت را داشت، مرجع تقلید معرفی کردند و بدین ترتیب، او پس از رحلت محقق حلی، پیشوای دینی مسلمانان شد.

علامه، دانش‏مند خستگی ناپذیر

عهده داری مرجعیت تقلید مسلمانان، آن هم در سنین جوانی، حکایت از شخصیّت والای علامه حلّی دارد که توانسته بود فضیلت‏های اخلاقی و علوم مختلف دینی را با همّت و تلاش وافر خود کسب کند و از جهت علم و تقوا و خصوصیات اخلاقی و معنوی از سایر عالمان عصر خود پیشی گیرد. کوشش و تلاش خستگی‏ناپذیر علامه در کسب معارف اسلامی و در کنار آن پرداختن به تهذیب نفس از ویژگی‏های آشکار علامه است که می‏تواند در زمان ما الگوی بسیار مناسبی برای پویندگان طریقت و معرفت اهل‏بیت پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله باشد.

شاگردان

شهر فقیه‏پرور و زیبای حلّه، به خود می‏بالید و افتخار می‏کرد که شخصیّتی هم‏چون علامه را در خود جای داده است و به شهر و مردم آن سامان و علما و دانش‏مندان عظمت و بزرگواری بخشید است. در همه جا، سخن از مجلس درس و مقام علمی و روح بزرگ علامه بود. یکی از دانش‏مندان مسلمان می‏گوید. «علّامه حلی، مانندی ندارد، نه پیش از زمان خودش و نه بعد از آن، کسی که در مجلس درس او 500 مجتهد تربیت شدند.» محمدبن‏حسن‏بن‏یوسف حلّی معروف به «فخرالمحققین» فرزند علامه، سیدعمیدالدین عبدالمطلب، قطب‏الدین رازی و بسیاری دیگر از شخصیت‏های بزرگ اسلامی، از کسانی هستند که افتخار شرکت از مجلس درس علامه را داشته‏اند و از انفاس پاک و قدسی آن عالم فرزانه خوشه‏ها چیده‏اند.6

علامه حلی از دیدگاه دانش‏مندان

علامه حلّی، از بزرگ‏ترین شخصیّت‏های جهان اسلام است که با نبوغ و نوآوری خود، بسیاری از علوم و فنون تحولی شگرف ایجاد نمود، و از هر راه که میسّر بود، با گفتار و کردار و اندیشه ژرف و توانا، شیوه‏ای نو و فکری جدید پدید آورد. به این جهت، در اندیشه و استعداد خلّاق و معلومات وسیع، در بیشتر علوم و فنون و معارف اسلامی کم نظیر بوده است. فقیه و محدث بزرگوار، شیخ یوسف بحرانی می‏نویسد: « این بزرگوار یگانه عصر و یکتای زمان خود بود 7 و چشم روزگار مانندش را به یاد ندارد.» 7 نیز دانش‏مند و شرح حال نویس بزرگ مرحوم خوانساری، او را چنین می‏ستاید: « تاریخ، شخصیتی مانند او را تا به حال ندیده است و بیان فضیلت‏های وی ممکن نیست؛ چگونه می‏توان شخصیّتی را توصیف کرد که در بزرگواری و فضیلت‏ها نظیری مانندش نبوده است.»8

پیش‏تاز عرصه تحقیق و تصنیف

تدریس و تحقیق، از فضیلت‏های مهم دانش‏مندان عرصه تحقیق است و علامه حلّی شخصیتی بود که در این دو جنبه از دیگر مجتهدان عصر خود پیشی گرفت و چنان که گفته شده است: پیش از 26 سالگی از تصنیف کتاب‏های حکمت و کلام، فراغت یافته و به تحریر فقه پرداخته است.9 در تألیف و تصنیف کتاب، در رشته‏های گوناگون و علوم مختلف کتاب‏های فراوانی دارد که اگر در مجموعه جمع آوری شود دایره‏المعارف و کتاب خانه‏ای بزرگ و غنی بالغ بر 500 جلد کتاب می‏شود. سید بحرالعلوم که خود از علمای بزرگ است، می‏گوید: « اگر به نوشته‏های علّامه ـ که در اکثر علوم و دانش‏ها کتاب‏های بزرگ و بسیار دقیق دارد ـ نظری افکند، پی خواهید برد که این مرد از طرف خداوند تأیید شده است، بلکه نشانه‏ای از نشانه‏های خداست. گفته‏اند، چنانچه نوشته‏های وی در ایام عمرش ـ از ولادت تا وفات ـ تقسیم شود، مهم هر روز یک دفترچه بزرگ می‏شود. » 10

تألیفات علامه

علامه حلّی تألیفات بسیار در مجلدات بزرگ و کوچک دارد. شهید مطهری در این باره می‏گوید: « او یکی از اعجوبه‏های روزگار است که در حدود 100 کتاب از آثار خطی یا چاپی او شناخته شده که بعضی از آن‏ها به تنهایی (مانند تذکره‏الفقها) کافی است که نبوغ او را نشان دهد. علامه کتب فراوانی در فقه دارد که غالب آن‏ها مانند کتب محقق حلی در زمان، بعد از او از طرف فقها شرح و حاشیه شده است.»11

عصر علامه، عصر توسعه فقه اهل‏بیت(ع)

پس از رحلت محقق حلّی و انتقال مرجعیّت و زعامت به علامه حلّی، او تلاش و کوشش خستگی ناپذیری در نشر علوم و معارف اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام نمود و در فقه تحولی به وجود آورد و شیوه جدیدی را ارایه کرد که پیش از او سابقه نداشت. وی از اوّلین فقیهانی است که ریاضیات در فقه وارد کرد و تحوّلی در فقه استدلالی به وجود آورد. عصر علامه را باید عصر توسعه فقه اهل‏بیت علیهم‏السلام و عصر پیشرفت علم و دانش در گوشه و کنار جهان اسلام نامید؛12 زیرا علامه در عصری می‏زیسته که سلطه خلفای عباسی و مخالفان اهل‏بیت، با حمله مغول از میان رفته بود و مسلمانان از آزادی مذهب و بیان عقاید خود برخوردار بودند.13

تهذیب و تزکیه

علامه حلی، دانش‏مند خستگی‏ناپذیر عرصه علم و تحقیق، هرگز از تهذیب نفس و تقرب به درگاه باری تعالی غافل نشد. او همواره سعی کرد که خود را به فضیلت‏های اخلاقی و خوی پسندیده آراسته کند. وی در نزد استادان وارسته عصر خویش، اخلاق را کامل نمود و در نتیجه، نه فقط در مرتبه‏های علمی، در روزگار و عصر خود بی‏نظیر بوده، بلکه از لحاظ ملکات و فضایل اخلاقی و نفسانی نیز مانندی نداشته است. به این ترتیب، او علم و دین را در هم آمیخت و در خدمت به اسلام و مسلمین به کار برد. درود خدا بر روان پاکش باد.

تواضع علامه

عارف وارسته، علامه حلی، آیینه تمام نمای تواضع و فروتنی بود او که در سنّ جوانی مرجعیّت دینی مسلمانان را عهده دار شده بود، آن چنان نفس خود را پاک و مهذّب کرده بود که آثاری از عُجب و غرور، در وجودش دیده نمی‏شد. داستان تواضع علامه زبانزد عام و خاص بود. او نه فقط در محیط درسی، بلکه در برخورد با مردم عادی نیز، خلق زیبای خود را به نمایش می‏گذارد و کسی تصور نمی‏کرد که وی همان مرجع دینی و عالم و دانش‏مندی باشد که بسیاری از علوم را در دل جای داده است. علامه، با نهایت تواضع و فروتنی، در کنار کارهای علمی و مرجعیّت دینی، مستضعفان جامعه را فراموش نمی‏کرد.

شیدای ولایت

علامه حلّی از شخصیت‏هایی است که محبّت و عشق به اهل‏بیت عصمت و طهارت علیهم‏السلام با گوشت، پوست و استخوانش آمیخته شده بود و با شناخت کامل و اعتقاد عمیق قلبی، ولایت و سرپرستی آنان را اعلام می‏کرد. وی وقتی از دوستی و محبّت ائمه و از ارتباط با آنان سخن می‏گوید،14 می‏نویسد: بزرگ‏ترین سرچشمه درستی و محبّت اهل‏بیت عصمت و طهارت، طاعت و پذیرش حکومت و ولایت آنان، و حرکت و قیام بر همان شیوه‏ای است که آنان ترسیم کرده‏اند، عشق سرشار به اهل‏بیت علیه‏السلام سبب می‏شد که در درونش شعله و جوشش به وجود بیاورد و هر هفته روزهای پنج شنبه مسیر طولانی حلّه تا کربلا را پیاده و یا با وسایل مسافرتی آن روز طی کند و زیارت معشوق و محبوب دلش امام حسین علیه‏السلام مشرف شود.15

غروب خورشید فقاهت

در 21 محرم سال 726 هجری، زعیم بزرگ جهان اسلام، فقیه فرزانه، علّامه حلی دار فانی را وداع گفت و روح ملکوتی‏اش به سوی خدا پرواز کرد و به رضوان و لقای معبودش شتافت. پیکر مطهرش به نجف منتقل گردید و در جوار مولای متقیان حضرت علی علیه‏السلام در حرم مطهّر به خاک سپرده شد.16

پی‌نوشت‌ها:

1. فقهاى نامدار شیعه، عبدالرحیم عقیقى بخشاینى، ص 128.
2. مفاخر اسلام، على دوانى، ج 4، ص 242؛ ریحانه‏الادب، محمد على مدرس تبریزى.
3. دیدار با ابرار، محمد حسن امانى، ج 61، ص 13.
4. دیدار با ابرار، ص 25.
5. مفاخر اسلام، ص 243؛ ریحانه‏الادب، ص 176.
6. دیدار با ابرار، ص 52؛ مفاخر اسلام، ص 254؛ ریحانه‏الادب، ص 177.
7. مفاخر اسلام، ص 249.
8. دیدار با ابرار، ص 63.
9. ریحانه‏الادب، ص 173؛ معارف و معاریف، مصطفى حسینى، ج 7، ص 423.
10. دیدار با ابرار، ص 96؛ فقهاى نامدار شیعه، ص 133.
11. آشنایى با علوم اسلامى، مرتضى مطهرى، ج 3، ص 87.
12. دیدار با ابرار، ص 67.
13. مفاخر اسلام، ص 257.
14. دیدار با ابرار، ص 130.
15. همان، ص 133.
16. همان، ص 142؛ ریحانه‏الادب، ص 175.

منبع:www. irc.ir


چهارشنبه 6/9/1392 - 15:47
آموزش و تحقيقات
  ستاره حله

 




 
حسن بن یوسف بن مطهر، معروف به علامه حلی، در شب 29 رمضان سال 648 ه . ق در شهر حله به دنیا آمد. پدرش، شیخ یوسف سدیدالدین حلی، در زمان خود یکی از دانشمندان بنام و فقیهی محقق و بزرگوار بود که در بعضی از دانش های اسلامی مقام استادی داشت. پس از درگذشت محقق حلی و انتقال مرجعیت و زعامت به علامه حلی، با تلاش خستگی ناپذیری، در نشر علوم و فقه اسلام بر اساس مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام کوشید و تحولی در فقه به وجود آورد و شیوه نویی ارائه کرد؛ به گونه ای که پیش از او، فقه جایگاهی این چنین نداشت و این به سبب شهامت، شجاعت علمی و اندیشه پویای وی بود. وی نخستین فقیهی است که ریاضیات را در فقه وارد کرد و تحولی در فقه استدلالی پدید آورد. عصر علامه را باید عصر توسعه فقه شیعه، حقانیت مذهب اهل بیت علیهم السلام و دوران پیشرفت علم و دانش در گوشه و کنار جهان اسلام نامید. سلطان محمد خدابنده (الجایتو) به دست علامه حلی به اسلام و تشیع گرایید. در این زمان، شهر حله به دلیل در امان ماندن از تهاجم مغول، پذیرای فقیهان و طلابی شد که از بغداد مهاجرت کرده بودند. بدین سان، مکتب حله نقش شگرفی در دگرگونی فقه و اصول امامیه ایفا کرد. در مکتب حله با پرچم داری مجتهدان اصولی، بسیاری از عناصر زنده ای که شیخ طوسی از گفتمان فقه سنی به فقه شیعه منتقل کرده بود، گردآوری و به صورت اصول و منطقی جدید مرتب شد. بدین ترتیب بار دیگر اجتهاد که از کالبد جامعه شیعه، رخت بربسته بود، به آن بازگردانده شد.1 این عالم ربانی و فقیه بزرگوار پس از یک عمر تلاش، در سال 726 ه . ق درگذشت.
او کتاب های چندی در زمینه فقه و اصول دارد که عبارتند از:
در فقه: منتهی المطلب؛ تلخیص المرام؛ غایه الاحکام؛ مختلف الشیعه؛ تبصرة المتعلمین؛ تذکرة الفقهاء.
در اصول: النکت البدیعه؛ غایه الوصول؛ مبادی الوصول الی علم الاصول؛ تهذیب الاصول؛ نهایه الوصول؛ نهج الوصول؛ منتهی الوصول.

دیدگاه های سیاسی علامه حلی

یک ـ ولایت

ایشان در زمینه ولایت می فرماید:
اجرای احکام انتظامی اسلام، در عصر حضور با امام معصوم یا منصوب از جانب او، و در عصر غیبت با فقهای شیعه می باشد و همچنین گرفتن و تقسیم زکات و خمس و تصدی منصب افتاء…2

دو ـ امامت

ایشان می فرماید:
الامامة رئاسة عامه فی امورالدین و الدنیا... نیابة عن النبی و هی واجبةٌ عقلاً لان الامامة لطف... و هو واجب...3
امامت، ریاست کلی در امور دین و دنیای مردم است... امامت نیابت از پیامبر است که عقلاً واجب است زیرا از مصادیق لطف شمرده می شود و لطف بر خداوند واجب است... .

سه ـ صفات حاکم اسلامی

علامه حلی در کتاب تذکره، شرایط حاکم اسلامی را چنین بر می شمارد:
1. مکلف باشد؛
2. مسلمان باشد؛
3. عادل باشد؛
4. آزاد باشد؛
5. مرد باشد؛
6. عالم باشد؛
7. شجاع باشد؛
8. در مسائل، صاحب نظر باشد و کفایت اداره امور را داشته باشد؛
9. گوش و چشم و زبانش سالم باشد تا بتواند امور را حل و فصل کند؛ (اینها شرایطی است که در آن اختلافی نیست و همگان پذیرفته اند.)
10. اعضای رئیسه بدنش مانند دست و پا و گوش سالم باشد؛
11. به دلایل عقلی و نقلی باید از همه مردم زمان خویش، برتر باشد تا از دیگران ممتاز گردد؛ زیرا از نظر شیعه برخلاف بسیاری از عالمان اهل تسنّن، جایز نیست که فرد مفضول یعنی کم فضیلت بر فاضل مقدم داشته شود.
افضلیت نیز بر اساس علم، زهد، پارسایی، شرافت خانوادگی، شجاعت و دیگر اخلاق پسندیده مشخص می شود.
12. از ارتکاب اعمال قبیح منزه باشد؛ زیرا که در صورت آلوده شدن به کارهای قبیح، مورد اهانت و انکار قرار می گیرد و جایگاه او در دل های مردم سست می شود و در نتیجه، فایده گماشتن او از میان می رود.
13. از دون همتی و رفتارهای ناپسند پاک باشد و از پستی خانوادگی از ناحیه پدر و آلودگی از ناحیه مادر مبرا باشد که عامه (اهل سنت) با همه اینها مخالفند.4

چهار ـ امور حسبیه

امور حسبیه از مسائلی است که تمام فقیهان آن را نوعی ولایت شمرده اند و از ضروری ترین وظایف و اختیارات فقیه دانسته اند. امور حسبیه، آن دسته از امور عام المنفعه است که برای حفظ مکتب و سرزمین های اسلامی باید به آن توجه جدی شود، مانند:
تصرف های ضروری در اموال صغار و تعیین قیم برای آنها، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، قضاوت، اجرای حدود و قصاص و برخی امور که همه فقها و از جمله علامه حلی5 از موارد ولایت فقیه دانسته اند و اثبات آن به اقامه دلیل نیازی ندارد. به هر حال، امور حسبیه از واجبات کفایی شمرده می شود و متصدی آن در عصر غیبت مجتهد جامع الشرایط است.

پی‌نوشت‌ها:

1. محمد حسن امانى، علامه حلى رایت ولایت، قم، سازمان تبلیغات، 1373، چ 1، صص 8 و 25.
2. همان، ص 522.
3. همان، ص 452.
4. همان، ص 447.
5. علامه حلى، تذکره، قم، بعثت، 1364، ج 1، ص 450.

منبع: www. irc.ir


چهارشنبه 6/9/1392 - 15:47
آموزش و تحقيقات
جستاری بر زندگی علامه حلی

 




 
جمال الدین حسن، فقیه بزرگ شیعه و از مفاخر علما در اصول، کلام، حدیث، تفسیر، منطق، فلسفه، ادبیات عرب، ریاضی، رجال و در تمام این علوم صاحب تالیفات است. در حدود یکصد کتاب از آثار او شناسایی شده که بعضی مانند تذکرة الفقهاء کافی است که نبوغ او را نشان دهد. علامه کتب زیادی دارد که غالب آنها در زمان های بعد، از طرف فقهاء شرح داده شده است.
پدرش سدید الدین یوسف ابن مطهر حلی، از دانشمندان و فقهای بزرگ و بسیار شجاع و با تدبیر، مادرش زنی فاضله و بلند مرتبه از خاندان بنی سعید، برادرش رضی الدین صاحب «العددالقویه لدفع المخاوف الیومه» که سیزده سال از علامه بزرگتر بود. خواهرش همسر مجدالدین ابوالفوارس که دو فرزند او از شاگردان علامه بودند. لقب او آیت الله، و جمال الدین فاضل بود و کنیه اش "ابومنصور" و "ابن مطهر" در سخنان بزرگان از او با لقب "علامه" و "علامه دهر" نام برده شده است. علامه حلی در 29 رمضان سال 648 هـ.ق، در شهر حله در حله سیفیه (محلی بین کربلا و نجف) به دنیا آمد. از همان کودکی در محضر پدر، علوم تفسیر، حدیث و صرف و نحو را یاد گرفت، آنگاه در خدمت دایی خود "نجم الدین حلی" معروف به محقق حلی به تحصیل علم پرداخت. او آنقدر هوش و استعداد سرشار و حدیث در کار و علاقه به تعلیم علوم مختلف نزد اساتید بزرگ از خود نشان داد که خیلی زود تمام مدارج علمی را طی کرد و آنطور که نقل کرده اند: هنوز به سن بلوغ نرسیده بود که به درجه اجتهاد رسید و در جوانی به تالیفات پرداخت. در سن 26 سالگی به نگارش فقه و اصول مشغول شد بطوری که آثارش امروزه جزء مهمترین کتب شیعه و مورد استفاده دانشمندان است. علامه حلی یکی از پرکارترین و موفق ترین فقهای نامدار شیعه از نظر تالیف به شمار می آید. طبق شمارشی که از تالیفات او به عمل آورده اند با تقسیم به روزهای عمر او، به هزار سطر در هر روز عمر او رسیده است. آنچه که باعث شد شهرت علامه، بیشتر شود، فتوائی بود که این دانشمند درباره بطلان طلاقی که الجایتو (سلطان محمد خدابنده، از پادشاهان مغول) همسر محبوبش را داده بود، خلاصه ماجرا اینست که "الجایتو" روزی از همسرش عصبانی می شود و او را در یک مجلس، سه طلاقه کرد و بعد از آن پشیمان شد و درباره حلال شدن همسرش سوال می کرد بنابر مذهب اهل تسنن فقهای اهل سنت گفتند هیچ راهی نیست. بالاخره بعضی او را از وجود فقیهی از حله با خبر کردند که او اینگونه طلاق را اصلا باطل می داند. سلطان با اینکه با اعتراض درباریان مواجه شد ولی به دنبال علامه حلی فرستاد. علامه برای او گفت که در مذهب ما (شیعه) سه طلاقه کردن در یک مجلس مردود است و این طلاق باطل است و دلایل حکم خود و حقانیت مذهب شیعه را اثبات کرد. الجایتو (سلطان محمد خدابنده) در این موقع بود که به مذهب شیعه گروید و دستور داد که بنام امامان دوازده گانه خطبه خواندند و سکه زدند. علامه و پسرش مدتی در مراغه اقامت داشت و در سلطانیه که مرکز حکومت (الجایتو) پادشاه مغول ایران بود، به بحث های کلامی با سایر علما پرداخت. او آنقدر حاضر جواب و مستدل حرف می زد که بر تمام رقیبان پیروز می شد.

عضویت ویژه علامه

این فقیه بزرگ را نقطه اوج در «عدم تعصب» ذکر کرده اند. زیرا معتقد بود که: تعصب داشتن گذشتگان، تنها و تنها مشکلات را بیشتر و پیچیده تر کرده است.

علامه حلی در بیان علما و دانشمندان فرق مختلف

"حافظ ابروی شافعی" می گوید که ایشان به هیچ وجه در مباحث، تعصب نداشت. "ابن حجر" او را به رهبر و مصنف شیعی تعبیر می کند و می گوید که آیتی از آیات الهی در هوش و ذکاوت اوست. "صفدی" علامه را دانشمندی شیعی میداند که در حال پیاده و سوار، تصنیف می کرد. "سید بحرالعلوم"، در وصف او می نویسد: که علامه از بنی آدم است که خداوند از هر خرمنی، بهره ای به او عطا کرده است. "جلال الدین محمد بلخی بهائی": او آیت خداوند در میان عالمیان بوده است. علامه دهر، مرحوم حلی، بعد از عمری تلاش پیوسته علمی و مذهبی، در شب شنبه 21 محرم سال 726 هـ.ق، در سن 78 سالگی در شهر حله، از دنیا رحلت کرد. پیکر مطهرش را به نجف اشرف منتقل کرده و در حجره سمت راست حرم امیرالمومنین علی (ع) در ایوان طلا، مدفون است.

اساتید

1.پدر بزرگوارش، سدید الدین یوسف (در علم تفسیر، حدیث، صرف و نحو)
2.خواجه نصیرالدین طوسی (در علم حکمت و فلسفه)
3.برهان الدین نسقی (در علم جدل)
4.دایی خود، محقق حلی، نجم الدین حلی
5.شمس الدین محمد کیشی (سبب آشنایی علامه با افکار ابن عربی شد)
6.غرالدین ابوالعباس واسطی ( سبب آشنایی او با کتب سهروردی (شیخ اشراق) شد
7.سید علی بن طاووس
8.تقی الدین صباغ کوفی (تفسیر زمخشری را به او آموخت)
9.ابن میثم بحرانی (شارح نهج البلاغه)
10.سید احمد بن موسی طاووس
11.جمال الدین ایاز نحوی (در علم صرف و نحو)
گفتنی است که علامه حلی نزد بسیاری از دانشمندان مذاهب مختلف، تحصیل علم کرده است.

شاگردان

شاگردان نامدار او، از مفاخر تاریخ اسلام و معارف شیعه هستند. از مهمترین آنها:
1.فرزندش، ابوطالب محمد (ملقب به فخرالمحققین)
2.جمال الدین ابوالفتوح بن علی آوی
3.سراج الدین حسن بن بهاءالدین سرابشنوی
4.سید محمد بن قاسم معیه
5.عمید الدین و ضیاءالدین اعرجی حسینی، خواهر زاده های علامه

تالیفات و آثار:

ایشان، در حوزه های متعدد علوم و فنون عقلی و نقلی، صاحب آثار گوناگون هستند که بعضی از آنها در چندین مجلد و بعضی شامل چند صفحه است. تالیفات ایشان، همیشه مورد توجه زیاد فقها و متکلمان و محدثان و مفسران است. خود ایشان، تالیفاتش را 64 عنوان ذکر کرده ولی بعضی ها 120 عنوان، 109 عنوان و 70 عنوان گفته اند که مهمترین آنها:
1.منتهی المطلب فی تحقیق المذهب (اولین و جامع ترین اثر در فقه استدلالی)
2.تبصرة المتعلمین فی احکام الدین
3.تحریر الاحکام الشرعیه علی مذاهب الامامیه
4.قواعدالاحکام فی معرفة الحلال و الحرام
5.کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد ( در کلام و عقاید)
6.منهاج الکرامه فی معرفة الامامه
7.نهج الحق و کشف الصدق
8.الباب الحادی عشر
9.النکت البدیعه فی تحریر الذریعه (در اصول فقه)
10.تهذیب طریق الوصول الی علم الاصول (اصول)
11.ایضاح المقاصد (در شرح کاتبی قزوینی)
12.الاسرار الخفیه فی العلوم العقلیه (در فلسفه و منطق)
منبع:دایرة المعارف طهور

چهارشنبه 6/9/1392 - 15:46
آموزش و تحقيقات
بررسی رجالی تصحیحات علامه حلی«2»

نویسنده: جمال الدین حیدری فطرت (1)



 

بررسی رجالی تصحیحات علامه حلی، نسبت به اسانید و طرق

نقد و بررسی ادلّه

الف. جمع‌ بندی اقوال موافقان

در جمع ‌بندی اقوال موافقان، می‌توان این مطالب را به دست آورد:
الف. همان‌گونه که متذکر شدیم، برخی از صاحبان نظر، ضمن بررسی وثاقت راوی خاصی، به این قاعده استناد کرده و آن را دلیلی بر توثیق قلمداد کرده‌اند. این دسته، شرط خاصی را برای استناد به این قاعده یادآور نشده‌، حجیت آن را مطلق دانسته‌اند. از آن جمله‌اند:
1. مرحوم اردبیلی در توثیق برخی روات همچون محمد بن علی ماجیلویه و حسین بن حسن بن أبان می‌نویسد: «و توثیقُه من تصحیح العلامه لطرقٍ هو فیها فی الحدیث و الرجال» (2).
2. همچنین مرحوم شیخ حر عاملی در وسائل الشیعه، ذیل ترجمه ی برخی راویان چنین می‌نویسد:
«ویفهم توثیقه ـ أیضا ـ من تصحیح العلامه طریق الصدوق إلی (فلان)» (3).
نکته‌ای که از عبارات شیخ حر عاملی می‌توان برداشت کرد، این است که در برخی موارد، تنها دلیل ایشان بر توثیق راوی، فقط «تصحیح علامه حلی» است؛ مثلاً در ترجمه ی الحسن بن متیل می‌نویسد:
«الحسن بن متیل: وجه من وجوه أصحابنا، کثیر الحدیث، له کتاب نوادر. قاله النجاشی و العلامه. ویفهم من تصحیح العلامه طرق الصدوق توثیقه» (4). ولی در مواردی، توثیق راوی به وسیله ی ادله ی دیگر اثبات شده است که شیخ حرّعاملی، تصحیح علامه را به عنوان مؤید و تثبیت مطلب یادآور می‌شود؛ از جمله در ترجمه ی عبدالله بن عمران برقی می‌گوید:
علی بن أبی القاسم، عبد الله بن عمران البرقی المعروف أبوه بماجیلویه، یکنی أبا الحسن: ثقه، فاضل، فقیه، أدیب، قاله النجاشی. ویستفاد من تصحیح العلامه طریق الصدوق إلی الحارث بن المغیره توثیقُه أیضاً. (5)
ایشان همچنین در کتاب رجالی خویش أمل الآمل از این قاعده برای توثیق راویان بهره برده ‌است. وی ذیل ترجمه ی «أحمد بن عبد الواحد بن أحمد البزاز المعروف بابن عبدون» می‌نویسد:
«و یستفاد توثیقه من تصحیح العلامه طرق الشیخ» (6). و یا در ترجمه ی «احمد بن محمد بن یحیی» نیز این چنین می‌نگارد: «و یستفاد توثیقه من تصحیح العلامه طرق الشیخ، و نحوه عباره الشهید الثانی السابقه فی المقدمات فی تعدیله» (7).
3. علامه سید بحر العلوم در بیان ادله ی توثیق ابراهیم بن هاشم القمی و پس از جمع‌آوری مطالب مختلف، پس از نقل موارد متعددی از اختلاف نظر علما در حسن دانستن یا ثقه دانستن ابراهیم بن هاشم، می‌نویسد:
و انما الکلام فی توثیقه و صحه حدیثه. والأصح ـ عندی ـ : إنه ثقه، صحیح الحدیث . ویدل علی ذلک وجوه: ... الثالث: تصحیح حدیث من أصحاب الاصطلاح کالعلامه و الشهیدین و غیرهما فی کثیر من الطرق المشتمله علیه، کما أشرنا إلی نبذ منها. (8)
همچنان که در صفحات قبل نیز دلیل بر ثقه بودن ابراهیم را «تصحیح علامه» اعلام کرده بود: «و یُفهم توثیقُه من تصحیح العلامه طرقَ الصدوق» (9).
4. مرحوم سیدعلی بروجردی در طرائف المقال ذیل ترجمه ی «محمد بن میسره الکندی» می‌نویسد: «و یؤیده تصحیحُ العلامه اخبارَه» (10).
5. محدث نوری در خاتمه ی مستدرک الوسائل، هنگام شرح و بررسی مشیخه شیخ صدوق در کتاب من لایحضره الفقیه ذیل طریق «عبدالرحمن بن الحجاج» چنین می‌نویسد:
و یمکن استفاده توثیقه بل جلاله قدره من أمور: أ. حکم العلامه بصحه طرق هو فیها و هی کثیره لا یحتمل الغفله فی جمیعها، منها طریق الشیخ إلی الحسین بن سعید فی الکتابین. (11)
و یا وقتی صحبت از وثاقت یکی از راویان (حسین‌بن‌حسن‌بن‌ابان) می‌شود، پس از ذکر قراین و ادله بر وثاقت وی، «تصحیح علامه» را چهارمین دلیل وثاقت وی می‌شمرد:
رابعاً: ما نص علیه جماعه من تصحیح العلامه فی المختلف (صفحه) و غیره، وجمله من الأصحاب طرق أحادیث فی التهذیب و غیره و هو فیها. (12)
ب. همان‌گونه که گذشت، دسته‌ای از موافقان، اعتبار این قاعده را بدون هیچ قیدی پذیرفته‌اند و دلالتش بر توثیق را مسلّم دانسته‌اند، ولی برخی دیگر، تصحیح علامه را برای حکم به وثاقت راوی کافی نمی‌دانند و آن را فقط مُثبت حُسن‌حال وی می‌دانند و در صورت استفاده ی توثیق، از باب نداشتن چاره و دلیل انسداد از آن بهره می‌برند.
مثلاً شیخ بهایی می‌نویسد: «الظاهر أن هذا القدر کافٍ فی حصول الظن بعدالته» (13) و یا مرحوم بهبهانی علت قبول این مبنا را این گونه قلمداد می‌کند: «توقف بعضهم فی توثیقات العلامه و توثیقات ابن طاووس و کذا الشهید، و لعله لیس فی موضعه، لحصول الظن منها والاکتفاء به» (14). سیدعلی بروجردی نیز بر این اساس قلم می‌زند و می‌گوید: «و یؤیّده تصحیحُ العلامه اخبارَه» (15) مؤلّف کتاب تهذیب‌المقال نیز این مطلب را گوشزد کرده است: «وفیهم من توقف فی جعله أماره علی الوثاقه، ولکن جعله مدحاً لهم» (16).
همچنین شیخ کجوری شیرازی به این مطلب تصریح می‌کند که از آنجا که ما دستمان از علم در این مسأله کوتاه است، لذا می‌توان به ظن قوی‌ای که از طریق این مبنا برایمان حاصل می‌گردد، اخذ کرد (یعنی همان مبحث انسداد):
أن الأصل تحصیل العلم أو ما فی حکمه من الشهاده و الروایه، و بعد تعذره فی المقام فی الأغلب و عدم إمکان کون التعدیل منهما فی الغالب یکتفی بالظن الأقرب (17).
پس حساب این تعدیل که حدسی است و ظن‌آلود، با توثیقات قدما متفاوت است. مرحوم خاقانی نیز به بیانی دیگر اشاره به این مسأله می‌کند:
قد یدخل فی بعض الاسانید من لم یصرح فیه بتعدیل وتوثیق و لا بجرح و تضعیف، غیر ان بعض الاعاظم من علمائنا یظهر منه الاعتناء بشانه... فیحصل من ذلک ظن بعدالته. (18)
ج. علت بعض از علما برای پذیرش این قاعده، این است که شهادت عادلی همچون علامه به عدالت یک راوی و یا خبر به عدالت وی، باید مورد قبول قرار بگیرد. مجلسی اول می‌گوید:
أن العادل أخبرنا بالعداله أو شهد بها فلا بد من القبول. (19)
د. برخی دیگر (کجوری) نیز شرط عدم معارض را برای پذیرش این دسته تصحیحات گذاشته‌اند؛ یعنی اگر تصحیح علامه در مقابل سخن امثال نجاشی و شیخ قرار نگرفت، قابل اخذ است و الا کنار گذاشته می‌شود: «أن قبول التعدیل موقوف علی عدم معارضه الجرح».
هـ. علامه مامقانی نیز کنایه‌وار و نه صریح، این شرط را مطرح می‌کند که باید «حدیث صحیح» از منظر مصحِّح (مثل علامه) در معنای متأخری آن استعمال شده باشد و مصحِّح از کاربرد قدمایی آن برحذر باشد.
و . ولی شخصی مثل مرحوم کاظمی، بحث مبناییِ «اعتبار توثیقات متأخرین» را مطرح کرده و اعتبار «تصحیح‌ علامه» را فرع بر اعتبار توثیق‌ علامه قلمداد کرده است. آنجا که می‌نویسد:
اگر کسی قبول داشته باشد که توثیق یکی از متأخرین از جمله علامه حلی در حق شخصی مقبول است، این را نیز باید قبول داشته باشد؛ چرا که فرقی نیست بین این که بر وثاقت شخصی بخصوصه تصریح گردد یا این که اشخاصی را نام ببرد و بگوید این گروه ثقه‌اند. و حق آن است که توثیق متأخرین نیز مورد قبول است. (20)

ب. جمع‌بندی دیدگاه مخالفان

همان‌گونه که گذشت، برخی دانشمندان رجالی، این مبنا را به عنوان توثیقی عام قبول نداشته، بر بی‌اعتباری‌اش ادلّه‌ای ذکر کرده‌اند. موافقت مشروط برخی بزرگان نیز در واقع ایرادی است که کارآیی این قاعده را محدود می‌کند و این موافقت، بازگشتش به مخالفت است. در مجموع، اشکالاتی که بر این قاعده وارد می‌شود را می‌توان این گونه برشمرد: 1. عدم اعتبار توثیقات علمای متأخر؛ 2. تفاوت معنای حدیث صحیح نزد علامه حلی با آنچه که متأخران می‌پندارند؛ 3. وجود اشخاص مجهول در اسناد؛ 4.‌اشتباهات فراوان علامه در توثیق؛ 5. تنها بودن علامه در توثیقات (چرا که در شهادات، تعدّد، شرط است)؛ 6. أصاله العداله‌ای بودن علامه حلی؛ 7. فراوانی نقل قول نجاشی در ترجمه ی روات؛ 8 . تبعیت فراوان علامه از استادش سیدبن‌طاووس.
گرچه موافقان این مبنا، به برخی از این ایرادات جوابهایی داده‌اند و در صدد ردّ آنها برآمده‌اند، ولی برخی اشکالات، همچنان به قوت خود باقی است و همین مسأله، اعتبار این قاعده را خدشه‌دار کرده، آن را از حجیت ساقط می‌کند. ما اگر بخواهیم توثیقات متأخران، از جمله علامه حلی را نیز بپذیریم و از نظر اکثریت فاصله بگیریم، ولی ناچاریم هنگام رویارویی با ایرادهای دوم، سوم و چهارم از دفاع دست برداشته و قول به عدم اعتبار را برگزینیم.

تفصیل اشکالات

اشکالاتی را که بر اعتبار این مبنا وارد شده ‌است می‌توان، این گونه دسته‌بندی کرد تصحیحات علامه، شاخه‌ای از توثیقات علمای متأخر است، که آن نیز اعتباری ندارد.
همان‌گونه که می‌دانیم، اعتبار «تصحیح علامه» فرع بر اعتبار «توثیق علامه» است؛ به دیگر عبارت، اگر در بررسی حجیت قول رجالیون متأخر، از پذیرندگان باشیم، یعنی توثیقات متأخرین از جمله علامه حلی را معتبر بدانیم، از آنجا که «تصحیح» همان «توثیقِ» گروهی و ضمنی است، لذا می‌توان «تصحیحات» را نیز معتبر دانست، ولی اگر برای توثیقات متأخرین اعتباری قایل نشدیم، پس بالطبع تصحیحات ایشان نیز نامعتبر شده و ارزشی ندارد.
علامه مامقانی به نقل از صاحب تکمله الرجال در توضیح مطلب فوق چنین می‌نگارد:
اگر ما در بحث قبول توثیقات متأخرین، قول به قبول را بپذیریم، اینجا نیز می‌توان از تصحیح امثال علامه حلی، وثاقت راوی را برداشت نماییم. ولی اگر توثیقات متأخرین را قبول نداشته باشیم، تصحیحات یک فقیه رجالی نیز اثری ندارد. (21)
با توجه به سخنان بالا، باید گفت اولین اشکال بر این قاعده، «عدم حجیت توثیق متأخرین» است. لذا برای ارزیابی و نقد و بررسی این اشکال، چاره‌ای جز ذکر مستند اقوال متأخرین (علمای پسین) و متقدمین (علمای پیشین) نیست:

مستند توثیقات و تضعیفات رجالیون

الف. متقدمین در توثیقات و تضعیفات خویش به این مستندات اعتماد می‌کرده‌اند: 1.شنیدن از اساتید خویش، سینه به سینه تا برسد به زمان حضور راویان؛ 2. استفاضه و شهرت در بین اصحاب، همان‌گونه که عدالت علمایی چون صاحب جواهر و شیخ انصاری مشهور است؛ 3. رجوع به کتب رجالی که توسط اصحاب در زمان ائمه (علیهم السلام) تدوین شده بود. شیخ طوسی در کتاب عده الاصول به این موارد این چنین اشاره دارد:
انا وجدنا الطائفه میزت الرجال الناقله لهذه الأخبار، ووثقت الثقات منهم، وضعفت الضعفاء و فرقوا بین من یعتمد علی حدیثه و روایته، و من لا یعتمد علی خبره، و مدحوا الممدوح منهم، و ذموا المذموم و قالوا فلان متهم فی حدیثه، و فلان کذاب، و فلان مخلط، و فلان مخالف فی المذهب و الاعتقاد، و فلان واقفی، و فلان فطحی و غیر ذلک من الطعون التی ذکروها وصنفوا فی ذلک الکتب، واستثنوا الرجال من جمله ما رووه من التصانیف فی فهارستهم. (22)
ب. علمای متأخر از زمان شیخ طوسی خود به دو گروه تقسیم می‌شوند: گروه اول، چون شیخ منتجب‌الدین (م 585 ق) و ابن‌شهرآشوب (م 588 ق)، مستندشان سماع یا اشتهار و استفاضه، و یا یافتن در کتب معروف بوده است (در این زمینه به خاطر نزدیکی عصرشان به زمان شیخ طوسی، مستنداتشان با قدما مشابه هم است).
گروه دوم، علمایی چون علامه حلی (م 726 ق) و ابن داود حلّی (م 707 ق) و علمای بعد از ایشان، توثیقات و تضعیفاتشان را یا از کتب متقدمین مثل نجاشی، شیخ، کشی، برقی و عقیقی گرفته‌اند، و یا مستندشان، اجتهاد و حدس است. همچنان که علامه در مواردی از کتاب الخلاصه بدان تصریح دارد؛ مثلاً در ترجمه ی اسماعیل بن عمار، پس از ذکر روایاتی در مدح وی، چنین می‌نویسد:
و الأقوی عندی التوقف فی روایته، حتّی تثبت به عدالته.
همچنین در ترجمه ی افراد دیگری چون: حسین بن منذر، الحارث الاعور، سیف بن مصعب، عبدالله بن عطاء و ... این مطلب را تأیید
می‌کند. از دیگر مواردی که متأخرین دسته ی دوم برای اثبات وثاقت بدان تمسک جسته‌اند، ادعای اجماع بر تصدیق یک راوی و توثیق وی است. (23) که این اجماع یا از جانب قُدماست (مثل ادعای اجماع کشی بر وثاقت اصحاب اجماع) و یا از جانب متأخرین (مثل ادعای اجماع سید بن طاووس بر وثاقت علی‌بن‌ابراهیم‌القمی) (24).
با توجه به مستندات فوق، در پذیرش قول رجالی متأخر یا عدم پذیرش آن، سه مسلک به وجود آمد:
1. مُثبتین: که اعتبار این توثیقات را در حد توثیقات قدما می‌داند. از جمله ی ایشان، علامه فانی اصفهانی در این زمینه می‌نویسد:
فالقول بأن توثیق القدماء حجه دون توثیق المتأخرین لیس سدیداً علی اطلاقه، فإن النجاشی و غیره عندما ینصون علی وثاقه شخص من خلال النقل فإنما ینصون علیها لا من باب المشاهده لعدم تعقل مشاهده الوثاقه أو العداله کأمر خارجی، بل انک عرفت أنها من الحقائق المقنتصه من مجموع مفردات أحادیث و سلوک الراوی و التی یدخل الحدس فی اقتناص النتیجه منه و ان اطلق علیه اسم الحس ... و حینئذٍ نقول ان توثیق المتأخرین ان لم یکن من حیث القیمه أعلی من توثیق المتقدمین فهو لایقل عنه.
سپس برای تفهیم بهتر مطلب، این مثال را می‌زند:
و کیف لایقال ذلک و ذاک المجلسی الاول یقول فی شرح کتاب الفقیه أنه بحث فی احوال ابن ابی عمیر مده خمسین عاماً بحیث یتعسر او یتعذر علی غیره الوصول الی ما وصل، و هل یا تری یقال بأن بحثه المذکور حجه علیه لیس إلا ... (25).
همچنین مرحوم کجوری بر خلاف دیگران که توثیقات متأخرین را به علت صدور از اجتهاد ردّ می‌کنند، ایشان آن را پذیرفته و یکی از راه های حصول ظن مستقر می‌دانند:
ولکنک خبیر بأن المقصود الأصلی من البحث عن حال الرجال حصول الظن بصدور الروایه من المعصوم کما هو المستفاد من طریقه القوم . ومتی حصل ذلک بتصحیح الغیر ممن کان من أهل الخبره فی ذلک، ولا سیما بعد ملاحظه صحه جمله مما صححه ولم نجد لتصحیحه معارضاً، فلا دلیل علی لزوم أزید من ذلک. ولا ریب أن الظن الحاصل من تصحیح مثل ذلک مستقر غالباً. (26)
2. قایلین به عدم اعتبار این دسته توثیقات: از جمله کسانی که این قول را پذیرفته‌ و بر آن پافشاری می‌نمایند، علامه خویی است. مهم‌ترین دلیل ایشان و موافقانشان، اجتهادی بودن و حدسی بودن نظرات رجالی علامه حلی است. وی می‌نویسد:
تصحیح علامه، اجتهادی از ایشان است و ما ملزم به تبعیت اجتهادات وی نیستیم (27).
و در جای دیگر می‌گوید:
أما تصحیح العلامه أو غیره للطریق فهو اجتهاد منه (28)
لذاست که ایشان هنگام بررسی اعتبار یا عدم اعتبار توثیقات متأخرین، پس از ذکر ادله و مثال‌های مختلف می‌نویسد:
و علیه، فلایعتد بتوثیقاتهم بوجهِ من الوجوه. (29)
مرحوم کلباسی نیز مؤید این مطلب است:
و التحقیق أن یقال: إنه لا حاجه إلی توثیقاته غالبا، کما لا وثوق إلیها کل الوثوق.
و در ادامه به ذکر دلیلی متقن برای این نظریه می‌پردازد. می‌نویسد: فلأن کثیراً من توثیقاته، مبنیه علی الاجتهاد فی ترجیح الأقوال فی الأحوال، و تمیز المشترکات فی الأشخاص (30).
مرحوم تفرشی (صاحب نقد الرجال) و استادش شیخ تستری نیز از کسانی‌اند که علامه مامقانی، قول به عدم اعتبار را به ایشان نسبت داده است.
3. بین نظریه ی اعتبار و نظریه ی عدم اعتبار توثیقات متأخرین، نظریه‌ای دیگر مطرح شده و آن این که: گرچه این توثیقات، وثاقت راوی را نمی‌رساند، ولی موجب حُسن حال راوی و در نتیجه حَسَنه شدن روایت می‌شود. یکی از مؤلّفین در این زمینه می‌نویسد:
و تثبت وثاقه الراوی أو «حُسن حاله» بنص احد اعلام المتقدمین عن زمن الشیخ الطوسی، کالشیخ منتجب الدین و ابن شهر آشوب و ابن داود و علامه حلی و ... . (31)
در سطور پیشین نیز گذشت که برخی از دانشمندان رجالی، تصحیحات علامه حلی را موجب حُسن حال راوی می‌دانستند.

ریشه ی اختلاف

برای پی بردن به ریشه ی اختلاف، باید به سراغ مبانی اصلی این عالمان رفت. اصلی‌ترین مبنایی که یک عالم رجالی اتخاذ می‌کند، «دلیل حجیت قول رجالی» است؛ به این معنا که چرا و از چه بابی می‌توان به اقوال علمای رجال استناد و اعتماد کرد؟
علمایی که به توثیقات متأخرین اعتباربخشی کرده‌اند، معمولاً دلیل حجیت قول رجالی را یا از باب «خبره بودن ایشان» می‌دانند و یا از باب «وثوق و اطمینان به اقوال آنها» می‌پندارند. برخی نیز از باب «انسداد» بدان تمسک کرده‌اند.
آن دسته از علمایی که توثیقات متأخرین را نامعتبر شمرده‌اند، (از جمله آیهالله خویی) یا اعتبار نظر رجالی را به جهت «خبر واحد» می‌دانند و می‌گویند:
همچنان که خبر واحد در احکام با سند معتبر حجیت دارد، خبر واحد در موضوعات هم حجیت دارد. رجالیان در واقع از حال راویان خبر می‌دهند. این اخبار، فقط از آن جهت که از سوی افراد ثقه و مورد اعتماد نقل می‌شود، دارای اعتبار است. (32)
و یا مثل مؤلّف کتاب تهذیب‌ المقال که استناد رأیش در عدم اعتبار توثیقات متأخرین را ناشی از اختلاف مبنایش در حجیت قول رجالی اعلام می‌دارد: و قد مر سابقا أن الرجوع إلی أصحاب الرجال إنما هو من باب الروایه لا الرجوع إلی أهل الخبره
و یا این که، عدم اعتبار توثیقات متأخرین را به جهت عدم اطمینان کافی به اقوالشان می‌دانند.
گروهی هم که اعتبار قول رجالی را از باب «شهادت» می‌داند، از آنجا که در شهادت «عن حس» بودن لحاظ شده، لذا اقوال علمای متأخر در حق راویان و کسانی که سالها پیش از ایشان می‌زیسته‌اند، از آنجا که «عن حدس» است، لذا اعتباری ندارد. افزون بر آن، تعدّد شاهد نیز باید در آن لحاظ گردد. تقریر فوق را مرحوم ملاعلی کنی در کتاب خویش چنین متذکر می‌شود: تصحیح برخی علما، خصوصاً موقعی که از اهل رجال و صاحب‌نظر در آن علم باشند، یا از باب شهادت است و یا روایت. حال اگر از باب شهادت باشد، از آنجا که نظری اجتهادی است و تعیین مشهودٌ‌به در شهادت ممتنع است، اعتباری ندارد.
و اگر از باب روایت باشد، آن نیز موقعی معتبر است که اجتهادی نباشد. ولی در اینجا جز اجتهاد چیزی نیست.
سپس در تأیید عدم اعتبار این قاعده و ذکر ادله بر تثبیت آن، به اجتهادی بودن اقوال متأخرین اشاره کرده و چنین می‌نگارد:
أن أغلب التصحیحات من باب الاجتهاد الظنی مضافا إلی ما یری من کثره اختلافاتهم فی التصحیح فأی فرق بین الظن الحاصل من اجتهاد الغیر فی التصحیح و التضعیف و اجتهاده فی الأحکام فکیف یکتفی المخالف بأحدهما دون الآخر!؟ و من هنا أمکن تقریر دلیل آخر علی المنع علی هذا الفرض و هو أن الظن الحاصل من اجتهاد الغیر ولو کان مستقرا فهو مثل الظن القیاسی ونحوه الممنوع عن العمل به مع فرض الانسداد و ذلک لمصیرهم إلی عدم اعتبار الظن الحاصل من اجتهاد الغیر فی حق غیره (33).
البته ایشان در پایان، یک کاربرد برای این تصحیحات ذکر می‌کند و می‌گوید:
تمام مباحثی که در منع مراجعه و استناد به «تصحیح غیر» گفتیم، همه در مواردی است که دسترسی به منابع رجالی داشته باشیم و در این زمینه مانعی وجود نداشته باشد. ولی در غیر این صورت، مثلاً وقتی که شخصی در زندان به سر می‌برد و امکان بهره‌مندی از منابع رجالی برایش وجود ندارد، می‌توان «تصحیح غیر» را جانشین مراجعه به منابع رجالی دانست، همانند جانشینی خاک از آب برای وضو. (34)
مهم‌ترین دلیلی که مخالفان بدان استناد کرده‌اند، تفاوت معنای «صحیح» نزد علامه حلی است، با آنچه که متأخران می‌پندارند. (35)
از جمله کسانی که در پی وارد آوردن این اشکال، اعتبار «تصحیحات علامه حلی» را زیر سؤال برده‌اند، مرحوم مامقانی، آیهالله خویی، وحید بهبهانی، و مرحوم کلباسی هستند. کلباسی در رساله الرجالیه خود، می‌نویسد:
علامه در اکثر موارد، تصحیحاتش را بر مشرب قدما انجام می‌داد؛ یعنی صحیح را بر حدیثی اطلاق می‌کرد که اطمینان به صدورش از راه های گوناگونی که ذکر کردیم، ایجاد شود. لذا نمی‌توان از آن در اثبات عدالت راوی استفاده کرد.
مامقانی نیز در ذکر اقوال و اختلافات، به این اشکال اشاره دارد. البته وی آن را به صورت «قول به تفصیل» بیان می‌دارد. وی می‌گوید:
اگر این احتمال وارد شود که صاحب تصحیح، صحت سند را از قواعد دیگری گرفته باشد. مثلاً روایت‌کننده از راوی مورد نظر، از کسانی باشد که «اجتمعت العصابه علیه» و یا از کسانی که «لایروون و لایرسلون الا عن ثقه»، در این صورت، دیگر نمی‌توان به تصحیحات آن عالم عمل کرد.
مرحوم خویی می‌گوید:
صحیح از منظر أعلام مذکور، معنای قدمایی آن است نه اصطلاح متأخری آن هذا بالإضافه إلی تصحیح ابن‌الولید و أضرابه من القدماء، الذین قدیصرحون بصحهروایه ما، أو یعتمدون علیها من دون‌تعرض لوثاقه رواتها.
مرحوم بهبهانی چنین اشکالی را بر این قاعده وارد کرده است: علامه حلی، اصطلاح صحیح را فقط برای ثقات به کار نبرده‌اند؛ همچنان که مواردی این چنین یافت شده است. (36)

پی نوشت ها :

1) کارشناسی ارشد علوم حدیث.
2) جامع الرواه، ج 2، ص 532 و 542.
3) از جمله در ترجمه: إبراهیم بن مهزیار (وسائل الشیعه، ج 30، 301)، ابراهیم بن هاشم القمی (ج 30، ص 302)، الحسن بن متیل (ج 30، ص 346)، الحسین بن الحسن بن أبان، (ج 306، ص 351)، علی بن أبی القاسم، عبد الله بن عمران البرقی، (ج 30، ص 424) و دیگران.
4) وسائل الشیعه، ج 30، ص 346.
5) همان، ج 30، ص 424.
6) امل الامل، ج 2، ص 8.
7) همان، ج 2، ص 16.
8) الفوائد الرجالیه، ج 1، ص 455 ـ 463.
9) همان، ص 454.
10) المقال، ج 2، ص 85، رقم 5842 (البته این عبارت، حاکی از حُسن حال راوی دارد و تأیید، چیزی غیر از توثیق است. لذا می‌توان گفت که مؤلف طرائف‌المقال، تصحیح علامه را موجب ممدوح بودن راوی می‌داند).
11) المستدرک، ج 4، ص 389.
12) همان، ج 4، ص 29.
13) مشرق الشمسین، صفحه ی 276.
14) الفوائد الرجالیه، ص 44، الفائده الثالثه فی سائر أمارات الوثاقه و المدح و القوه.
15) طرائف المقال، ج 2، ص 85، رقم 5842.
16) تهذیب المقال فی تنقیح کتاب رجال النجاشی، ج 1، ص 129 تا 131.
17) الفوائد الرجالیه، ص 66 تا 68 .
18) رجال الخاقانی، ج 1، ص 231.
19) الفوائد الرجالیه، ص 44، الفائده الثالثه فی سائر أمارات الوثاقه و المدح و القوه.
20) تکمه الرجال، (به نقل از: خاتمه المستدرک، ج 4، ص 397).
21) تنقیح المقال، ج 1، ص 2040.
22) العده فی اصول الفقه (عده الأصول)، ج 1، ص 141.
23) آیه الله خویی در اعتبار این طریق می نویسد: این ادعا از طرف یکی از علما، در توثیق راوی کفایت می‌کند (معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 46).
24) المدخل الی علم الرجال و الدرایه، صفحه ی 84 ـ 86 .
25) بحوث فی فقه الرجال، ص 96.
26) الرجالیه، ص 66 ـ 68.
27) مرحوم خویی علت این ادعایشان را این گونه توضیح می‌دهد: « فالشیخ قدس سره هو حلقه الاتصال بین المتأخرین و أرباب الأصول التی أخذ منها الکتب الأربعه و غیرها. و لا طریق للمتأخرین إلی توثیقات رواتها و تضعیفهم غالبا إلا الاستنباط و إعمال الرأی و النظر» (معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 43).
28) معجم رجال الحدیث، ج 2، ص 256.
29) لازم به ذکر است که ایشان یک دسته از توثیقات این گروه از دانشمندان را معتبر می‌شمرد؛ آن هم توثیقات ایشان در حق هم‌عصران خود و یا عالمانی که در عصری نزدیک به عصرشان زندگی می‌کرده‌اند. چرا که این نوع توثیق، مبتنی است بر حسّ و مشاهده (معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 45).
30) المقال فی علم الرجال، ج 1 ص 224 ـ 231.
31) المدخل الی علم الرجال و الدرایه، ص 83.
32) مرحوم خویی در توضیح این مبنا چنین می‌نویسد: «از آنجا که سلسله ی روایت کردن بعد از عصر شیخ طوسی منقطع شد و عالمان پس از ایشان، برای ذکر طرقشان به صاحبان اصول و کتب، طریقشان به شیخ طوسی را ذکر می‌کردند و این شیخ طوسی بود که در تمامی طرق قرار داشت. حال اگر یکی از متأخرین سخنی را نقل کند یا موضعی را اتخاذ نماید، دو حالت پیش می‌آید: یا شیخ در طریق آن قرار دارد و در نتیجه در جریان آن سخن یا روایت است، در این صورت سخن آن عالم، همان سخن شیخ طوسی است، نه حرف تازه‌ای. و یا این‌ که شیخ طوسی در این طریق نیست و سخن وی متفاوت با جناب شیخ است. که این نشان از این دارد که این خبر، نامعتبر است و سلسله‌اش منقطع» (معجم رجال الحدیث، ج 1، ص 43، با کمی تصرف).
33) در این بحث در پی نقد و بررسی ادله ی حجیت رأی رجالی نیستیم و به ذکر همین مقدار بسنده می‌نماییم. غرض از ذکر این اقوال، پی بردن به ریشه ی اختلاف در بحث «اعتبار توثیقات متأخرین» است.
34) المقال فی علم الرجال، ص 72 ـ 74.
35) اینجاست که موافقان نیز وجود آن را شرط پذیرش این مبنا قرار داده اند.
36) مقابل این اشکال، برخی از علما به جواب از این آن پرداخته اند؛ از آن جمله محدث نوری به تقریر اشکال پرداخته و سپس جواب از آن را عهده دار می گردد. وی می نویسد: « اگر بگویی که: گاهی اوقات مراد از حدیث صحیح، حدیث معمولُ به است. همان گونه که علامه در المختلف به حدیث عبدالله بن بکیر اصطلاح صحیح را اطلاق کرده در حالی که وی فطحی مذهب است. در این صورت، توصیف حدیثی به «صحیح »، دلالت بر مطلوب ما نمی کند؛ چرا که این وصف، فقط این مطلب را می رساند که به این روایت عمل می شود و نه چیز دیگر». سپس خود، به بیان جواب از این اشکال می پردازد و می نویسد: «در جواب می گویم: آنچه که بین شیعه متداول است و هنگامی که به صورت مطلق و بدون قرینه آورده می شود این است که صحیح بر همان معنای اصطلاحی خودش بار می شود و و استعمالش در غیر معنای اصطلاحی اش، احتیاج به قرینه دارد» (خاتمه المستدرک، ج 4، ص 397). البته در جواب محدث نوری باید متذکر شد، همان گونه که در پی می آید، قراین فراوانی ارائه می گردد که علامه حلی، صحیح را در غیر معنای اصطلاحی اش استعمال کرده است، بلکه ایشان معنای اصطلاحی «صحیح» را معنای قدمایی اش می پنداشته است.

منبع: فصلنامه علمی- پژوهشی علوم حدیث شماره 54.

 
چهارشنبه 6/9/1392 - 15:45
آموزش و تحقيقات
شخصیت و جایگاه علامه حلی در فقه (2)

 

نویسنده : فاضل استرآبادی، محمد



 

برخی دیدگاههای ویژه فقهی علامه حلی

1. علامه حلی آب جاری کمتر از کر را منفعل می داند، یعنی برخورد با نجس، آن را نجس می کند، هر چند رنگ، بو ومزه آن دگرگون نشود. در این باره می نویسد: «الثانی: لو کان الجاری اقل من کر نجس بالملاقاة الملاقی وما تحته.»
اگر آب جاری کمتر از کر باشد وبا نجس برخورد کند، آن بخش از آب جاری که با نجس برخورد کرده وآنچه پایین تر از آن باشد، نجس می شود. تذکرة الفقهاء، ج 1/17، چاپ جدید ومنتهی، ج 1/6.
علامه حلی در همه کتابهای خود همین دیدگاه را برگزیده است، جز ارشاد، بنابر احتمال صاحب مفتاح الکرامة، ولی در هیچ یک از کتابهایش استدلالی نیاورده است که چرا کر بودن در اعتصام آب جاری شرط است. یاد آور می شویم که هیچ یک از فقیهان شیعه، چه پیش از او چه پس از او، چنین دیدگاهی نداشته اند، تا جایی که بسیاری از آنان بر خلاف دیدگاه مرحوم علامه ادعای اجماع کرده اند، مانند استاد ودایی او، محقق حلی در معتبر، شهید در ذکری ومحقق دوم در جامع المقاصد (ج 1/111). فرزندش فخر المحققین، نویسنده ایضاح الفوائد، که شرحی است بر قواعد، نیز هیچ سخنی در رد یا تایید این دیدگاه پدرش نیاورده است.
صاحب جواهر پس از بحث وبررسی گسترده این مساله ویاد آوری هرگونه استدلالی که ممکن است برای دیدگاه علامه آورده شود چنین می نویسد: «فالمسالة من الواضحات التی لاینبغی اطالة الکلام فیها. وکانه لمکان استبعاد صدور مثل ذلک من العلامة، فسر کشف اللثام اشتراط الکریة بشی ء یقطع الناظر فی کلام العلامة بانه لایریده...» جواهر الکلام، ج 1/87.
این مساله به اندازه ای آشکار است که بی نیاز از درازای سخن در آن می باشیم. گویا به دلیل بعید بودن چنین دیدگاهی از مرحوم علامه، در کشف اللثام، شرط کر بودن را به گونه ای معنا کرده است که هر بیننده سخن علامه یقین می کند که مقصود او چنین نیست.
2. اعتصام یا نجاست ناپذیری آب چاه، از دیدگاههای ویژه مرحوم علامه حلی است که از زمان او رفته رفته رواج یافته وامروز از بدیهیات فقه به شمار می آید. مرحوم علامه در تذکره (ج 1/25 چاپ جدید) ومنتهی (ج 1/12 چاپ قدیم) در باره این مساله سخن گفته ودر منتهی استدلال مفصل وطولانی دارد.
او در قواعد می گوید که در این مساله دو دیدگاه یافت می شود و محقق در کتاب معتبر (ص 12) به شیخ طوسی نسبت می دهد که در تهذیب واستبصار در باره آب چاه معتقد است که اگر با نجسی برخورد کند، وضو گرفتن از آن درست است واگر لباسی نجس را با آن بشویند پاک می شود. البته عبارت تهذیب این است: «ان الابار تنجس بما یقع فیها وتطهر بنزح شی ء منها ،سواء کان الماء فیها قلیلا او کثیرا.» ج 1/408 چاهها با افتادن چیزی [نجس] در آنها نجس می شوند وباکشیدن مقدار معینی از آب آن، پاک می گردند، چه آب کم در چاه باشد یا بسیار.
عبارت استبصار هم این گونه است: «اذا استعمل هذه المیاه قبل العلم بحصول النجاسة فیها فانه لایلزم اعادة الوضوء والصلاة، ومتی استعملها مع العلم بذلک، لزمه اعادة الوضوء والصلاة...» ج 1/84، دار الاضواء، بیروت 1992 م اگر این آبها را [آب چاه پس از برخورد با نجس]، بیش از آگاهی از نجاست، مصرف کند، بجای آوردن دوباره وضو ونماز بر او واجب نیست، ولی اگر با آگاهی باشد، باید وضو ونماز را دوباره انجام دهد.
چنانکه می بینیم شیخ را نمی توان دارای دیدگاه اعتصام یا نجاست ناپذیری چاه دانست، زیرا : الف - این نسبت به دلیل این دو عبارت دقیق نیست، چرا که در تهذیب، آشکارا انفعال را می آورد ونامی از لباس در هیچ یک از این دو کتاب نیست.
ب - در همه کتابهای فقهی وحدیثی خود، جز استبصار، آشکارا انفعال ونجاست پذیری را آورده است.
ج - استبصار کتاب روایت وحدیث است نه فقه وفتوا.
د - حتی کتاب حدیث عادی هم نیست، بلکه ویژه روایات ناسازگار است وهدف از نگارش آن، هماهنگ سازی وجمع است، هر چند دور از ذهن ودیرپسند.
بدین سان ممکن است، درستی وضو ونماز را در صورت نا آگاهی، تنها برای از میان برداشتن تضاد باشد، نه این که باور واعتماد خود اوست. بنابر این تنها کسی که اعتصام چاه از او نقل شده، ابن ابی عقیل است، وچون نوشته ای از او در دسترس نیست، نمی توان در این باره چیزی بیش از این گفت. البته علامه خود آورده است که قائل به نجاست ناپذیری چاه در گذشته بوده، ولی از سده چهارم، روزگار ابن ابی عقیل، تا سده هشتم، که علامه خود در آن می زیست، نه تنها رواجی نیافته بود، بلکه قائلش شناخته هم نگردید. از سویی دیگر، تا روز گار علامه فقیهان اهل تسنن نیز همگی چاه را منفعل یا نجاست پذیر می دانستند، با این همه علامه، بی باکانه وقاطعانه این مساله را، که شیعه وسنی در آن همرای بوده اند، به گونه ای مستدل واستوار مطرح کرد واز آن دفاع نمود که پس از وی، رفته رفته، نزد همه فقیهان پذیرفته شد ودر روزگار ما از بدیهیات فقه به شمار می آید وانفعال چاه، عجیب وشگفت آور می نماید. گویا باید گفت: «هذا من فضل ربه ».
3. در حاشیه های کتاب تلخیص المرام به پیروی از سید مرتضی، آب مضاف را پاک کننده می دانند. این مطلب را در اعیان الشیعة به نقل از ریاض العلماء وآن هم به نقل از حاشیه المعالم الفقهیة آورده است.

چند نکته اصولی در آثار علامه حلی

1. از عبارتهای علامه در تذکرة الفقهاء ج 2/7، چاپ جدید، بر می آید که او مفهوم لقب را حجت می داند. ودر منتهی المطلب ج 1/168 نیز به مفهوم وصف استدلال می کند.
2. علامه در میان فقیهان شیعه، نخستین کسی است که سند روایات را به چهار دسته تقسیم کرد: صحیح، موثق، حسن وضعیف. (اعیان الشیعة، ج 5/401) در این زمینه نخستین کس در میان سنیان، خطابی، در گذشته به سال 388، است در معالم السنن، ولی او تنها به سه دسته تقسیم کرد ونامی از موثق به میان نیاورد. (تدریب الراوی، سیوطی، ج 1/62)

یاد آوری یک نکته

در این باره خوب است یاد آور شویم که وی تنها در کتابهای فقه تطبیقی ومقارن خویش به این گونه اصطلاحها می پردازد ونه در متون فقهی خود، مانند قواعد وارشاد. بنابر این احتمال این مطلب بسیار است که آوردن این گونه اصطلاحات برای پاسخ گویی وقانع کردن فقیهان دیگر مذاهب است، وگرنه خود او مانند دیگر فقیهان شیعه هر روایت مشهور را معتبر دانسته وپیروی از آن را لازم می شمارد. در این باره توجه به عبارتی در منتهی، جالب است. این عبارت نشان می دهد که علامه در کتابهای تذکرة ومنتهی، روی سخن با دیگران نیز دارد واز این رو گاهی سخن از قیاس واستحسان هم به میان می آورد. او در باره ناقض بودن هرگونه خوابی برای وضو چنین آورده است: «لنا: النص والمعقول، اما النص... واما المعقول، فهو ان النوم سبب لخروج الحدث بواسطة ذهاب وکاء السهة، فصار کالنوم متورکا ومضطجعا، ولما کان المقیس علیه ناقضا علی کل حال، فکذا المقیس.» منتهی المطلب، ج 1/33
استدلال ما هم به روایت است وهم به عقل. اما روایت... واما عقل: خواب سبب بیرون آمدن حدث است، چرا که به هنگام خواب، خود نگهداری از میان می رود، بنابر این مانند خوابیدن به پهلو یا دراز کشیدن به پشت است وچون در این موارد، که مقیس علیه اند، ناقض وضو است، پس دیگر خوابها، که بدانها قیاس می شوند نیز ناقض خواهند بود. این گونه استدلال نزد فقیهان شیعه ارزشی ندارد وعلامه خود نیز در کتابهای دیگرش، هرگز این چنین سخن نگفته است. اینها همه نشان می دهند که او در دو کتاب تذکرة ومنتهی در برابر فقیهان اهل تسنن، به شیوه خودشان با آنان سخن می گوید. استدلالهایی از این دست در جاهای دیگری از آثار علامه نیز می توان یافت. برای نمونه:
در بحث احرام وحرام بودن ازدواج در آن. منتهی، ج 2/808. در باب جایز بودن خواندن از روی قرآن. تذکرة، ج 3/151. در باره مستحب بودن تکبیر پیش از رکوع. منتهی ج 1/284.

ناهماهنگی در برخی دیدگاههای علامه حلی

در برخی از فتواهای علامه ناهماهنگی وگاهی تنافی به چشم می خورد، برای نمونه آب مضاف را در برخی نوشته هایش پاک کننده می داند ودر برخی دیگر نمی داند. مواردی مانند این مساله در آثار این اندیشمند بزرگ به گونه ای است که گاهی گمان می رود او از استواری نظر وثبات رای برخوردار نبوده است. در این باره چند نکته وچند مساله را یاد آور می شویم.
تجدید نظر در دیدگاهها ومبانی در میان صاحب نظان واندیشمندان، چیزی طبیعی ورایج است وفقیهان شیعه واهل تسنن نیز از این قاعده بیرون نیستند. فراوان می توان یافت که فقیهان بزرگ ونامور، تجدید نظر کرده اند. برای نمونه:
الف - شهید دوم در باره شهید اول، که به راستی از بزرگان وارکان فقه شیعه است، می گوید: «نظر شهید اول در باره سلام دوم پایان نماز، مختلف است، چون در نخستین نوشته اش، الفیة، وآخرین تالیف، لمعه دمشقیة، آن را مستحب می داند، ولی در بیان به شدت استحباب آن را انکار می کند.»(شرح لمعه، مبحث سلام پایانی نماز)
در جای دیگری می گوید: «فتوای شهید اول، به تعداد کتابهایش مختلف است.» شرح لمعه، احکام مساجد کتابهای فقهی شهید اول عبادتند از: الفیة، نفلیة، بیان، ذکری، دروس، غایة المراد ولمعة دمشقیة.
ب - محمد بن ادریس شافعی، یکی از رهبران چهارگانه مذاهب اهل تسنن، فتاوایش در عراق ومصر، گوناگون است وبه نام قدیم وجدید معروف است که در نوشته های فقهی می آورند: «قال الشافعی فی القدیم کذا وفی الجدید کذا، وللشافعی قولان... قال الشافعی: تحرم قراءة القرآن مطلقا وله قول آخر: انه مکروه... وبه قال الشافعی فی احد اقواله... وهو احد اقوال الشافعی...» این گونه عبارتها را می توان در این صفحه های تذکرة الفقهاء یافت: ج 1/252، 261، 356 به نقل از المجموع وفتح العزیز والمغنی ونیز تذکرة، ج 3/208، 326، و ج 4/370، 437، 442.
نکته مهم دیگر در راز ناهماهنگی برخی نوشته های علامه این است که در بررسی کتابهایش چنین احتمال می رود: او به هنگام بررسی هر فرع، هرگونه استدلال نو واستظهار تازه وهر چیزی که احتمال درستی آن به نظرش برسد یا به ذهن او خطور کند، تنها برای حفظ وپرهیز از غفلت وفراموشی آن نکته ها، آن مطلب تازه را ثبت می کرد تا در آینده خود او یا دیگران به سنجش آن با دیدگاههای دیگر وبررسی آن بپردازند وبه نتیجه ای برسند. این کار شیوه ای موفق وخدمتی بزرگ به فقه وسبب بالندگی وتعالی مسائل این فقه گردیده است. وناهماهنگی هایی را نیز در آثار علامه با خود آورده است.

علامه حلی و فقه مقارن

فقه مقارن و مقایسه ای به سه گونه در حوزهای علمیه اسلام یافت می شود: 1. نقل اقوال فقیهان یک مذهب، 2. نقل فتواهای فقیهان مذاهب شیعه وسنی بدون آوردن دلیلها. 3. نقل اقوال مذاهب همراه بادلیلها.
مرحوم علامه در کتابهای فقهی خود، گونه سوم را بیشتر پی می گیرد وآرای فقیهان شیعه را کمتر نقل می کند ودر میان آنان بیشتر از شیخ الطائفة نام می برد. این شیوه در تاریخ فقه، رفته رفته رشد کرده وکتابهای بسیاری در این زمینه نگاشته شده است. پیدایش وبالندگی فقه مقارن را می توان به چهار دوره تقسیم کرد وبه بوته بررسی نهاد.

1. آغاز پیدایش ومکان آن:

آغاز سده پنجم در بغداد به دست توانای سید مرتضی علم الهدی، در گذشته به سال 436 ق. با نگارش کتاب انتصار.

2. دوره کودکی:

نیمه سده پنجم به وسیله شیخ طوسی، در گذشته به سال 460 ق، بانگارش کتاب گسترده مبسوط وخلاف.

3. دوره بالندگی وجوانی:

سده هشتم در حله به خامه توانایعلامه حلی، در گذشته به سال 726 ق، با نگارش کتابهای تذکرة الفقهاء ومنتهی المطلب.

4. مرحله بعدی در دوران معاصر

: در نجف اشرف به دست گروهی از فاضلان واندیشمندان آن حوزه در سده چهاردهم مانند: سید محمد تقی حکمی نجفی وشیخ محمد جواد مغنیه لبنانی. خداوند به همه آنان پاداش نیک دهاد.

بهره های فقه مقارن

1. بهرگیری از پژوهشها وموشکافیهای علمی وفکری فقیهان اسلام.
2. شناساندن وپراکندن توانمندی ومتانت فقه استدلالی شیعه در جنبه های گوناگون استدلال، اعتبار واستظهار.
3. ایجاد روابط علمی وفنی میان رشته ها وشیوه های مذاهب فقهی اسلام با هدف تبادل اندیشه ها ودیدگاههای گوناگون.
4. شیوه ای موفق وکار آمد برای رشد وبالندگی فقه، چرا که با بررسی سره وناسره در میان دیدگاهها ودلیلهای گوناگون وارزیابی آنها، ونیز دلیلهای مطرح شده ومطرح نشده، بهتر می توان به رشد وبالندگی کمک رساند.
5. بیرون کشیدن فقه شیعه از گوشه نشینی علمی وبرداشتن این تهمت ناروا که آن فقه با مبانی اسلامی هماهنگ نبوده وبر آمده از کتاب وسنت نیست. هم چنین این تهمت که چون دیدگاههای فقیه شیعیان با اجماع همه مذاهب دیگر ناسازگار است، نمی توان نام اجتهاد وفتوا بر آن نهاد، بلکه نوعی بدعت گذاری در اسلام است. از این روی چون با مطرح کردن فقه تطبیقی روشن می شود که اکثر فروع ومسائل ودیدگاههای شیعیان با نظر وفتوای برخی از فقیهان اهل تسنن موافق است، با اجماع ناسازگار نیست. برخی دیگر از دیدگاههایشان هم که با هیچ یک از فقیهان اهل تسنن موافق نیست، به دلیلهای معتبر وظواهر کتاب وسنت استناد دارد. برای نمونه، سید مرتضی در کتاب ارزشمند انتصار (ص 118) می گوید که شیعیان را متهم کرده اند که بر خلاف اجماع به عدم اعتبار شهادت در نکاح فتوا داده اند، در حالی که داود، یکی از فقیهان نامور اهل تسنن، نیز شهادت را در نکاح شرط نمی داند.

هدف علامه حلی در تدوین فقه مقارن

در بررسی آثار مرحوم علامه می توان به این نتیجه رسید که احتمالا او در پی آن بود که دیدگاهها وفتواهای اهل تسنن را نقد کرده واثبات کند که نتیجه طبیعی مقدمات پذیرفته شده نزد خودشان، چیزی است جز آنچه آنان فتوا داده اند، نه این که هدفش اثبات دیدگاههای خودش باشد.
گواه سخن ما در برخی موارد از کتاب تذکرة الفقهاء، شیوه استدلال وبررسی اوست. گرچه برخی موارد یاد شده در همین نوشته نیز گواه سخن ماست.
الف - او در آغاز روایات اهل تسنن را می آورد واگر روایتی از اهل بیت (ع) باشد با این تعبیر، پس از آنها می آورد: «ومن طریق الخاصة...» تذکرة الفقهاء، ج 4/8، 9، 22، 62، 114.
ب - برخی از استدلالها به خطا به بیشتر می ماند تا برهان، برای نمونه در مساله جایز بودن طولانی کردن قرائت نماز برای فرصت یافتن ماموم در رسیدن به صفهای جماعت، به روایتی استدلال می کند که نه در بحار یافت می شود ونه وسائل ونه مستدرک، بلکه تنها در کتابهای اهل تسنن چون صحیحین و.... موجود است. با همین مضمون روایتهایی در وسائل (باب 69 از صلاة الجماعة به نقل از من لایحضره الفقیه، تهذیب ودیگر کتابها) است که علامه اشاره ای بدانها نمی کند. مضمون روایت عامی آن است که پیامبر (ص) نمازش را برای گریه کودکی کوتاه کرد. از این روایت برای جواز طولانی کردن قرائت برای شخص بزرگسال، بهره جسته ومی گوید که طولانی کردن قرائت مستحب نیست.
در باره چنین استدلالی چند پرسش می توان مطرح کرد: 1. چرا به روایات متعدد شیعه نه استدلال شده ونه حتی اشاره ای؟ 2. با این که کار پیامبر (ص) در کوتاه کردن نماز، دلیل استحباب است، علامه استحباب را نپذیرفته ومی گوید: «تنها این است که مکروه نیست.» 3. کوتاه کردن نماز بری گریه کودک چه ارتباطی به طولانی کردن قرائت برای رسیدن ماموم دارد؟ با این که کودک مقصر نیست وچه بسا گریه او سبب تشویش خاطر مادر او ودیگر مامومان شود، در حالی که شخص بزرگ ومکلف این گونه نیست. به دیگر سخن، قیاس مع الفارق است.
ج - در تذکرة الفقهاء در باره شرط سالم بودن امام جمعه از نابینایی وجذام و... تنها به نقل اقوال مختلف فقیهان شیعه بسنده کرده وهیچ دیدگاهی را بر نمی گزیند عبارت او چنین است: «اشترط اکثر علماؤنا... وقال بعض اصحابنا: یجوز....» ج 4/26.
از آنچه گفته ایم می توان دریافت که عمده نظر مرحوم علامه در تدوین فقه مقارن ارزیابی دیدگاههای اهل تسنن بوده است ونه اثبات دیدگاههای خود. البته موارد واهدافی دیگر نیز در آثار او به چشم می خورد که این گونه نیست، ولی مقصود ما آن است که عمده نظر او این بوده است.
اینک به بررسی مرحوم علامه در مساله مهمی از فقه می نگریم که ملاحظه فقه اهل تسنن، تاثیری در گونه بررسی علامه به جای گذاشته است.

عدالت در نگاه علامه حلی

در میان فقیهان شیعه او نخستین کسی است که به پیروی از اهل تسنن، عدالت را به «ملکه راسخه » [= خوی پایدار] تفسیر کرد و «مروت » را نیز جزء عدالت دانست. این تفسیر در میان اهل تسنن رایج بود وبه وسیله مرحوم علامه در کتابهای ما نیز وارد شده است. او در مختلف الشیعة می نویسد:
«والتحقیق ان العدالة کیفیة نفسانیة راسخة تبعث المتصف بها علی ملازمة التقوی والمروة وتتحقق باجتناب الکبائر وعدم الاصرار علی الصغائر.»
دیدگاه درست آن است که عدالت، خویی است نفسانی وپایدار که دارنده اش را به مراقبت وهمراهی تقوا ومروت وامی دارد. عدالت، با پرهیز از گناهان کبیره وپافشاری نکردن بر گناهان کوچک پدیدار می شود.
اکنون به عبارتهایی دیگر از فقیهان بزرگ شیعه در این باره می نگریم. مرحوم شیخ طوسی می نویسد: «نحن نعلم انه ما کان البحث فی ایام النبی (ص) ولا ایام الصحابة والتابعین، وانما هو شی ء احدثه شریک به عبد الله القاضی. فلو کان شرطا لما اجمع اهل الامصار علی ترکه ». خلاف، شیخ طوسی، به نقل مفتاح الکرامة، ج 3/81
می دانیم که این بحث [ملکه در عدالت] در زمان پیامبر واصحاب وتابعین نبوده ونخستین کسی که از آن سخن گفت، شریک بن عبد الله قاضی بود، در حالی که اگر شرط بود، [فقیهان] اهل شهرهای گوناگون همگی به اجماع آن را وانمی نهادند.
صاحب مفتاح الکرامة از فاضل سبزواری، محقق اردبیلی وصاحب مدارک در این باره مطلبی نقل می کند وسپس خود اظهار نظر می کند: «لیس فی الاخبار له اثر ولا شاهد علیه، فیما اعلم، وکانهم اقتفوا فی ذلک اثر العامة. والامر کما ذکر، فانی وجدت جملة من کتب الجمهور کالمحصول وغیره وکتب الخاصة کالمصنف [العلامة] ومن تاخر عنه دون من تقدم علیه، قد سطر فیها هذا التعریف. [تعریف العدالة بالملکة]» مفتاح الکرامة، ج 3/80
در روایات هیچ اثر وگواهی، تا جایی که می دانیم، بر این مطلب نیست وگویا آنان از اهل تسنن پیروی کرده اند. مطلب همان گونه است که گفته شد، من در برخی کتابهای اهل تسنن مانند المحصول وغیر آن ونیز برخی کتابهای شیعه مانند کتابهای علامه حلی وکسانی که پس از او بوده اند ونه پیش از او یافته ام که این تعریف را آورده اند. [تعریف عدالت به ملکه].
در جواهر الکلام در این باره نوشته است: «فقد عرفت ان المتقدمین لم یاخذ احد منهم ذلک [الملکة] فی تعریفهم للعدالة، بل فی الکفایة وعن الذخیرة: لم اعثر علی هذا التعریف لغیر العلامة، ولیس فی الاخبار له اثر ولا شاهد علیه فیما اعلم، وکانهم اقتفوا فی ذلک اثر العامة.» جواهر الکلام، ج 13/294
دانستید که هیچ یک از پیشینیان ملکه را در تعریف عدالت نیاورده اند، بلکه در کفایه واز ذخیره [این عبارت را] داریم: این تعریف را از غیر علامه نیافته ایم ودر روایت اثری وگواهی، تا جایی که می دانیم، بر این مطلب نیست وگویا آنان از اهل تسنن پیروی کرده اند.
شیخ اعظم انصاری در رساله عدالت آورده است: «والحاصل انه لو ادعی المتتبع آن المشهور بین من تقدم علی العلامة عدم اعتبار المروة فی العدالة... لم یستبعد ذلک منه.» رساله عدالت، ص 328
چکیده سخن آن که اگر پژوهشگر وکاوشگری ادعا کند که مشهور میان کسانی که پیش از علامه بودند، معتبر نبودن مروت در عدالت است،... چنین چیزی از او بعید شمرده نمی شود.
جالب این است که علامه خود در کتاب تحریر، عدالت را حسن ظاهر می داند ونه ملکه: «ولو لم یعلم فسق امامه ولا بدعته حین صلی معه بناء علی حسن الظاهر، لم یعد.» تحریر الاحکام / 52، چاپ سنگی
باز هم جالب این است که شیخ طوسی در مبسوط سخنانی همانند سخن علامه در مختلف دارد که ابن ادریس در باره اش چنین می گوید: «هذا الکلام جکلام المبسوطج لم یذهب الیه الا فی هذا الکتاب اعنی المبسوط ولا ذهب الیه احد من اصحابنا، لانه... ولاشک ان هذا القول تخریج لبعض المخالفین فاختاره شیخنا ههنا ونصره واورده علی جهته ولم یقل علیه شیئا، لان هذا عادته فی کثیر مما یورده فی هذا الکتاب.» مختلف الشیعة / 718، مفتاح الکرامة، ج 3/82.
این سخن شیخ در مبسوط را خود او جز در مبسوط نگفته وبدان نگرویده است وهیچ یک از فقیهان ما نیز بدان نگرویده اند، زیرا.... بی تردید این سخن، برداشت برخی از اهل تسنن است وشیخ آن را در این جا برگزیده ویاری کرده وآورده وهیچ در ر آن نگفته است، چرا که شیوه شیخ در بسیاری از چیزهایی که در این کتاب می آورد، همین است.
لازم به یاد آوری است که برخی از اهل تسنن، انجام گناه کوچک را در صورتی که گاه گاه وکم باشد، ناسازگار با عدالت نمی دانند. این همان سخنی است که ابن ادریس می گوید شیخ طوسی از آن تاثیر پذیرفته است.
شاید بتوان گفت فقیهانی چون شیخ طوسی وعلامه حلی که به تدوین فقه مقارن پرداخته وبا دیدگاههای اهل تسنن آشنا بودند، ناخود آگاه چنین تاثیرهایی را می پذیرفتند.
منبع: فصلنامه فقه اهل بیت (علیهم السلام)، شماره 9



 

 

چهارشنبه 6/9/1392 - 15:45
آموزش و تحقيقات
بررسی رجالی تصحیحات علامه حلی«3»

نویسنده: جمال الدین حیدری فطرت (1)



 

بررسی رجالی تصحیحات علامه حلی، نسبت به اسانید و طرق

بررسی دقیق اصطلاح «صحیح» از دیدگاه علامه حلی

سؤالی که به ذهن خطور می‌کند، این است که: اگر چه واضع تقسیم‌بندی جدید احادیث به چهار دسته ی: صحیح، حسن، موثق و ضعیف، سید بن طاووس و شاگردش علامه حلی بوده‌اند، ولی آیا خود این بزرگواران در تألیفات خویش بر همین مشرب (طریقه ی متأخرین) سیر کرده‌اند و یا به دلیل این که فاصله ی زیادی از دوران متقدمین نگرفته بودند، لذا استفاده از اصطلاحات قدیمی همچنان مرسوم بوده و ایشان نیز در نوشته های خویش به کار می‌برده‌اند؟
برای مشخص شدن این مسأله ی مهم، نیاز به دقت در آثار علامه حلی (رجالی و غیر رجالی) و اصطیاد این معناست.
البته لازم به ذکر نیست که تمام این سؤالات از اینجا ناشی می‌گردد که آیا جناب علامه، تعریفی از حدیث «صحیح» طبق دیدگاه خویش
ارائه کرده است، یا این که این، مطلب مشهوری است که به ایشان منتسب است؟ اگر علامه حلی در یکی از کتب فعلی خود به این مطلب اشاره می‌کرد و مطلب را تثبیت می‌کرد، این اختلافات در بیان دیدگاه ایشان وجود نداشت!
گرچه برای تأیید این معنا می‌توان مؤیداتی از کتب فقهی علامه پیدا کرد که ایشان در آن کتب، صحیح را در معنای متأخریِ آن به کار برده باشند؛ یعنی سندی که تمامی راویانش عادل امامی باشند؛ از جمله: علامه حلی در ترجمه ی لیث بن البختری روایتی را از قول کشی نقل می‌کند با این سند: «عن حمدویه بن نصیر عن یعقوب بن یزید عن محمد بن أبی عمیر عن جمیل بن دراج» و در آخر می‌نویسد: «و هو عندی ثقه و الذی أعتمد علیه قبول روایته، للحدیث الصحیح الذی ذکرناه أولاً» (2) با نگاهی به وضعیت وثاقت راویان این سند، می‌یابیم که تمامی این افراد، عادل امامی هستند و این با معنای متأخریِ صحیح مطابق است؛ ولی به مواردی متعدد برمی‌خوریم که ایشان «حدیث صحیح» را در معنای قدمایی آن به کار برده‌اند و نه اصطلاح جدیدش؛ از جمله: علامه در مختلف الشیعه می‌نویسد:
احتج الشیخ علی الأول بما رواه إسماعیل الجعفی، عن الباقر (علیه السلام) ... وکذا فی روایه أبی الصباح الکنانی، عن الصادق (علیه السلام). و الجواب: بعد صحه السند أنهما یدلان علی الجواز و نحن نقول به. (3)
با مشاهده ی این روایات در کتب معتبر حدیثی می‌یابیم که اصل سند این دو روایت چنین است:
سند اول: الحسین ‌بن ‌سعید، عن أحمدبن‌عبد الله ‌القروی‌، عن ابان ‌بن ‌عثمان، عن إسماعیل‌ الجعفی، عن أبی‌جعفر (علیه السلام) ... (4).
سند دوم: محمد بن أحمد بن ‌یحیی، عن محمد بن ‌الفضیل، عن أبی ‌الصباح قال: سألت أبا عبدالله علیه السلام ... (5).
همان‌گونه که می‌بینیم، علامه در المختلف این دو روایت را صحیحه دانسته، در حالی که احمد بن عبدالله القروی در سند اول مجهول است و هیچ یکی از کتب رجالی نامی از وی نیاورده‌اند. در کتب حدیثی شیعه فقط سه روایت از او نقل شده است. در سند دوم، محمد بن الفضیل بن کثیر الصیرفی نه تنها توثیقی ندارد، بلکه شیخ طوسی تصریح به ضعف وی کرده و در دیگر کتب، رمی به غلو شده است. جالب اینجاست که خود علامه در الخلاصه نیز وی را تضعیف کرده است. پس با این حساب، هر دو روایت از منظر متأخران ضعیف است و نه صحیح !
دوباره در همان کتاب می‌خوانیم:
واحتجا بما رواه أبو بصیر قال: سألت أبا عبد الله (علیه السلام) عن الخروج إذا دخل رمضان ... والجواب: بعد صحه السند أنه محمول علی الاستحباب. (6)
سند روایت چنین است: الحسین بن سعید عن القاسم، عن علی، عن أبی بصیر قال: سألت أبا عبدالله (علیه السلام) ... (7)
در حالی که قاسم ـ که همان قاسم ‌بن ‌محمد الجوهری است ـ نه‌تنها توثیق صریحی ندارد، بلکه واقفی است و علامه نیز در الخلاصه به این مطلب اشاره کرده است. پس‌ روایت یا ضعیف است ‌و یا (در صورت توثیق قاسم از دیگر طرق) موثّق!
علامه در دیگر کتاب فقهی خود منتهی المطلب چنین می‌نگارد:
عن محمد بن مسلم، عن أبی (علیه السلام) ... لأنا نقول بعد تسلیم صحه السند: إنهما حدیثان ضعیفان، لعدم اعتضادهما بغیرهما، و بعمل الأصحاب، ومنافات باقی الروایات لهما.
سند روایت این چنین است: محمد بن علی بن محبوب [ضمیر]، عن أحمد بن الحسن، عن الحسین، عن فضاله، عن العلا، عن محمد بن مسلم، عن أبی جعفر (علیه السلام) ... (8)
گرچه این روایت، صحیح است، ولی همان‌گونه که می‌بینیم، علامه حلی به صرف این که روایت به وسیله ی دیگر روایات تأیید نشده و عمل اصحاب پشت آن نیست و منافات با باقی روایات باب دارد، آن را «ضعیف» شمرده است؛ یعنی صحیح و ضعیف را طبق مشرب قدما قلمداد کرده است.
و نیز، در تحریرالاحکام‌الشرعیه، می‌نویسد:
و فی ـ الصّحیح، عن عبد الرحمن بن الحجاج، عن الصادق (علیه السلام) تعوذوا باللَّه من غلبه الدین و غلبه الرّجال و بوار الإثم. (9)
حال آن‌ که در سند، شخص سهل بن زیاد قرار دارد (10) که علامه حلی، ضمن تضعیف وی، نامش را در خلاصه الاقوال در القسم ‌الثانی آورده است؛ همان بخشی که درباره‌اش چنین می‌نویسد: «و هذا القسم مختص بذکر الضعفاء و من أرد قوله أو أقف فیه» (ص 197). علامه در ترجمه ی سهل، تضعیفات معتنابهی از نجاشی، شیخ طوسی، ابن‌غضایری و دیگران آورده است. (11)
ولی با وجود تمام این مؤیدات، از این مطالب نمی‌توان چنین استفاده‌ای کرد که تصحیح علامه نسبت به طرقی که در الخلاصه ذکر کرده، با توجه به معنای قدمایی «حدیث صحیح» بوده و نه معنای متأخریِ آن! چرا که طبق ترجمه جناب علامه در الخلاصه نسبت به خود، ایشان کتب مذکور را سال‌ها قبل از کتاب الخلاصه تألیف کرده بودند. و لذا ممکن است که از زمان تألیف کتاب‌هایی چون منتهی‌المطلب، مختلف الشیعه و تحریرالأحکام، تا زمان تألیف خلاصهالاقوال، تغییر نظرهایی برایشان رخ داده و از نظرشان برگشته باشند، در آنها بر مشرب قدما سیر کرده، ولی در خلاصه‌الاقوال طریقه ی متأخرین را اختیار کرده باشند! (12)
اما با وجود این توجیه نیز نمی‌توان علامه را از این نسبت تبرئه کرد؛ چرا که با کنکاشی در نظریات دیگر دانشمندان شیعه، می‌یابیم که ایشان، سخن سابق را تأیید کرده‌اند و مشرب علامه را مشرب قُدمایی می‌دانند. مرحوم محمدتقی مجلسی (مجلسی‌اول) در شرح مشیخه التهذیب می‌گوید:
إن العلامه وإن ذکر القاعده فی تسمیه الأخبار بالصحیح والحسن والموثق، فکثیراً ما یقول و یصف علی قوانین القدماء، والأمر سهل. و اعترض علیه کثیراً بعضُ الفضلاء؛ لغفلته عن هذا المعنی، و لا مجال للحمل علی السهو؛ لأنه إنما یتأتی فیما کان مره أو مرتین مثلاً، وأما ما کان فی صفحه واحده عشر مرات مثلا، فلا یمکن أن یکون سهواً (13).
محقق کلباسی نیز در الرسائل الرجالیه نیز این اشکال را نقل کرده، ولی جوابی از آن نمی‌دهد. وی می‌نویسد:
علامه در اکثر موارد تصحیحاتش را بر مشرب قدما انجام می‌داد؛ یعنی صحیح را بر حدیثی اطلاق می‌کرد که اطمینان به صدورش از راه های گوناگونی که ذکر کردیم، ایجاد شود. لذا نمی‌توان از آن در اثبات عدالت راوی استفاده کرد.
ایشان در جای دیگر از کتاب، اشتباهات علامه را شاهدی بر اثبات این معنا می‌داند که علامه تصحیحاتش را بر طبق مشرب قدما انجام می‌داده است:
از دیگر ادله بر این که علامه طرق شیخین را از باب صحیح قدمایی تصحیح کرده، این است که در بیش از بیست جا از کتاب خلاصه‌الاقوال حکم به حَسَن بودن طریقی داده که دربردارنده ی ابراهیم بن هاشم القمی است. در حالی که در فائده ی هشتم کتابش حکم به صحت سه طریق داده که راوی مذکور (ابراهیم) را دربردارد. و همین است که موجب وهن و سستی در تصحیحات علاه در الخلاصه شده است؛ چرا که از این قبیل اشتباهات در آن زیاد به چشم می‌خورد. (14)
جهت تأیید دیدگاه علما در این خصوص، در این دو جمله ی علامه در الخلاصه بیاندیشید:
طریق ابنبابویه الی ... أبی مریم الأنصاری صحیح و إن کان فی طریقه أبان بن عثمان و هو فطحی (15).
«طریق ابن‌بابویه الی ... معاویه بن شریح و إلی سماعه، صحیح» در صورتی که می‌دانیم در طریق مذکور، «عثمان بن عیسی» قرار دارد که وی، واقفی و از سردمداران این جریان است. چطور می‌شود که شخصی غیر امامی در سندی قرار گیرد، ولی آن سند همچنان صحیح باشد؟!
این مطلب نشان‌گر آن است که علامه، همچنان «صحیح» را در معنای سابق خویش به کار می‌برده است.
این که با وجود راویان مجهول بسیار در طرق تصحیح شده، علامه، حکم به صحت آنها داده، دیگر مؤیدی است که می‌توان از آن برداشت کرد که ایشان، صحیح را در معنای قدمایی‌اش استعمال کرده است، نه معنای اصطلاحی‌اش.
سومین اشکالی که به این قاعده وارد می‌شود، این است که در میان این طرق، حتماً اشخاص مجهولی وجود دارند. پس با وجود این دسته، چگونه می‌توان حکم به وثاقت طریق کرد؟! در توضیح مطلب، می‌گوییم: چطور می‌شود گروهی از راویان، برای علمای متقدم ـ که به عصر ائمه و روات نزدیک‌تر بوده و امکان دست‌یابی به منابع روایی و رجالی اولیه برایشان میسر بود و هم در رجال، خبره‌تر بوده‌اند ـ مجهول بوده، ولی علامه حلی شرح حال آنها را دانسته، آنها را کاملاً شناخته است، به طوری که حکم به وثاقت ایشان می‌نماید؟! پس، این امر، خود نشان از آن دارد که علامه حلی، برای تصحیح این اسناد، از قراینی کمک گرفته است؛ قراینی که بدون نیاز به دانستن وثاقت تک تک راویان، اطمینان به صدور روایت از معصوم (علیهم السلام) را برایمان ایجاد نماید. این، همان معنای «صحیح قدمایی» است.
صاحب سماءالمقال نیز می‌گوید:
و یضعف حدیث تصحیح العلامه، بأن مقتضی صریح کلام العلامه، اختلاف حال رجال الطرق وأنهم بین مجاهیل وغیرهم، وأنه جری علی تصحیح طرق الشیخین فیما لم یکن رجال الطرق من المجاهیل، فکیف یصح الحکم بوثاقه رجال الطرق علی الإطلاق. (16)
یکی دیگر از علل ردّ توثیقات و تصحیحات علامه حلی، اشتباهات زیادی است که ایشان در ترجمه ی راویان مرتکب شده‌اند. و طبق قاعده ی «إذا جاء الاحتمال، بطل الاستدلال» دیگر نمی‌توان، بر نظریات علامه پافشاری کرد. پُر واضح است که کثرت تصانیف و اشتغالات بسیار، دقت در ایراد مطالب علمی را تا حدودی پایین می‌آورد. لذاست که در تعارض رأی مرحوم نجاشی و شیخ طوسی در توثیق یا تضعیف یک راوی، معمولاً سخن نجاشی مقدم می‌شود؛ چرا که تخصص وی، رجال بوده و شیخ، در تمامی وادی‌های علمی قلمزنی می‌کرده است.
علامه بهبهانی ضمن تعلیقاتش بر منهج ‌المقال در ترجمه ی «بُرَیدبن‌معاویه» چنین می‌نویسد:
أن العلامه کان قلیل التأمل؛ لکثره تصانیفه وسائر أشغاله، فلا وثوق بتوثیقاته فضلاً عن تصحیحاته. (17)
مرحوم کلباسی نیز در سماء المقال در خصوص اشتباهات علامه حلی در خلاصهالاقوال چنین می‌نویسد:
إنه قد وقع له فی الخلاصه، اشتباهات متوفره، ولاوجه لکثیر منها، إلا قله التأمل وشده العجله، کما هی طریقته المستقره فی مصنفاته المتکثره. در ادامه، به عنوان نمونه به یکی از اشتباهات غریب ایشان اشاره می‌کند، سپس می‌نویسد:
فوقع منه سهو فی سهو. وبالجمله: إنه قد وقع منه الاشتباه والاختلاف فی غیر مورد (18)
شیخ حسن (پسر شهید ثانی) یکی از موجبات وقوع اشتباهات در آرای علامه را تقلید فراوان و کمی مراجعه به اقوال بزرگان، دانسته است:
و هو من آثار التقلید، و قله المراجعه، نظرا إلی اضطراب کلماته فی مستند توثیقاته. فتاره: یوثق لتوثیق النجاشی، أو نظیره، وإن ضعفه ابن الغضائری. وأخری: یتوقف لکلام ابن الغضائری، وإن وثقه النجاشی (19).
سید تفرشی نیز در این مورد، به یکی از اشتباهات علامه در الخلاصه اشاره می‌کند؛ آنجا که می‌گوید:
علامه حلی ذیل ترجمه ی حذیفه ی بن منصور بن کثیر، با وجود این که نجاشی و شیخ مفید وی را صراحتاً توثیق کرده‌اند و کشی روایاتی در مدح وی آورده، می‌نویسد:
«والظاهر عندی التوقف فیه، لما قاله هذا الشیخ (ابن غضایری)، ولما نقل عنه أنه کان والیا من قِبَل بنی أمیه، و یبعد انفکاکه عن القبیح» و در توجیه تضعیفش به سخن ابن‌غضایری و این که از جانب بنی‌امیه والی یکی از شهرها بوده استناد کرده است.
سپس این چنین ادامه می‌دهد: در حالی که عبارت ابن‌غضایری چنین است: «حدیثه غیر نقی، یروی الصحیح والسقیم، وأمره ملتبس، ویخرج شاهدا» و همان‌گونه که مشخص است، این عبارت نصّ در تضعیف نیست. از دیگر سوی، نسبت ولایت از جانب بنی‌امیه، اگر ثابت شود، هیچ دلالتی بر عدم توثیق ندارد؛ چرا که جمعی از ثقات از جانب مخالفان، والی شهرها بوده‌اند. (20)
کلباسیِ پدر در رسائل الرسائل الرجالیه، برای اثبات این معنا، به ذکر نمونه‌ای اکتفا کرده است. وی می‌گوید:
از دیگر ادله بر این که علامه طرق شیخین را از باب صحیح قدمایی تصحیح کرده، این است که در بیش از بیست جا از کتاب خلاصهالاقوال حکم به حَسَن بودن طریقی داده که دربردارنده ی ابراهیم بن هاشم القمی است؛ در حالی که در فائده هشتم کتابش حکم به صحت سه طریق داده که راوی مذکور (ابراهیم) را دربردارد. و همین است که موجب وهن و سستی در تصحیحات علامه در الخلاصه شده است؛ چرا که از این قبیل اشتباهات در آن زیاد به چشم می‌خورد (21).
جالب است که در باره ی علامه چنین گفته شده:
وکأن تجدید النظر لم یکن من عادته، کما لایخفی علیالمتتبع (22).
بعد از ذکر این چهار اشکال، که نمی‌توان برای آنها پاسخی یافت، به ذکر پنج اشکال دیگر می‌پردازیم که ایرادات واردی نیست و از هر کدام به نحوی پاسخ داده شده است.
این اشکال از سوی فرزند شهید ثانی (محقق شیخ حسن) مطرح شده است، مبنی بر این که: از آنجا که علامه حلی به وسیله ی این تصحیح، به تنهایی، به توثیق و تعدیل یک راوی پرداخته است و در برخی موارد، کسی همراهی‌اش نکرده است، بنابراین، قولش برای کسی که تعدّد را در تعدیل، شرط بداند، حجت نیست؛ چرا که تعدیل، در واقع، شهادت بوده و تعدّد شاهد در شهادات، از مسلّمات است.
در پاسخ به این اشکال، باید گذرا به تفاوت مبنا در «حجیت قول رجالی» اشاره کرد. گرچه اقوال مختلفی در این بین مطرح شده است، ولی آنچه صواب است و به واقع، نزدیک‌تر، این است که حجیت این توثیقات را از باب «وثوق و اطمینان به اقوال ایشان» بدانیم، نه از باب «شهادات». مرحوم ابوالهدی کلباسی در پاسخ به این اشکال، چنین می‌گوید:
یظهر من المحقق الشیخ حسن، القول بالعدم لوجهین. أحدهما: و هو ممن یری الاکتفاء بتعدیل الواحد، فلا یعتبر تزکیته عند من یشترط التعدد ... و یضعّف بما ثبت من أن التوثیقات، من باب الظنون الاجتهادیه ولا مجال لکونها من باب الشهاده فیکتفی فیها بتزکیه العدل الواحد (23).
ششمین اشکال بر اعتبار «تصحیحات علامه» ایرادی است که مرحوم خویی و قبل از او، فاضل‌کاظمی صاحب تکملهالرجال وارد آورده است. علامه خویی قایل است که أعلام مذکور (متأخرین از جمله علامه حلی) اصاله العداله‌ای هستند و به صرف دست نیافتن به قدح راوی، حکم به وثاقت وی می‌کرده‌اند. ایشان می‌نویسد:
إن اعتماد ابن الولید أو غیره من الأعلام المتقدمین فضلاً عن المتأخرین علی روایه شخص و الحکم بصحتها لا یکشف عن وثاقه الراوی أو حسنه، و ذلک لاحتمال أن الحاکم بالصحه یعتمد علی أصاله العداله، و یری حجیه کل روایه یرویها مؤمن لم یظهر منه فسق، و هذا لا یفید من یعتبر وثاقه الراوی أو حسنه فی حجیه خبره. (24)
و نیز محقق‌کاظمی می‌نویسد: و أنت تعلم أنه لامستند له سوی حسنا لظنبا لمشایخ، وهذا القدر لایصلح مستندا شرعیا. (25)
در نقد و بررسی و جواب از این اشکال این گونه می‌گوییم:
یکی از مبانی رجالی علامه حلّی ـ که از برخی سخنان او در خلاصه الأقوال به دست می آید ـ این است که با احراز شهرت شخص و معروف بودن او نزد رجالیان از یک سو، و عدم نقل جرح و مذمّتی درباره ی او از سوی دیگر، به مقبول بودن و حجّت بودن روایت وی (در صورت نداشتن معارض) حکم می دهد. او در شرح حال احمد بن اسماعیل بن سمکه بن عبد اللّه، ضمن عباراتی که به شیوه ی معمول خود از نجاشی گرفته، می گوید:
من أهل قم کان من أهل الفضل و الأدب و العلم ... و له کتب عده لم یصنف مثلها و کان إسماعیل بن عبد الله من أصحاب محمدبن أبی عبدالله البرقی و ممن تأدب علیه ... هذا خلاصه ما وصل إلینا فی معناه و لم ینص علماؤنا علیه بتعدیل و لم یرو فیه جرح؛ فالأقوی قبول روایته مع سلامتها من المعارض
ولی اگر دقت بیشتری صرف نماییم، می‌یابیم که این مبنا، غیر از مبنای ساده ی «أصاله العداله» است که احیاناً به برخی از قدما هم نسبت می دهند. در این مبنا در واقع، شهرت داشتن و معروف بودن شخص در نزد آشنایان با رجال، تراجم و سند احادیث، نقش مهمّی دارد. اگر چنین شهرتی نباشد، به صِرف در دست نبودن جرحی درباره ی شخص، نمی توان به عدالت یا وثاقت او حکم داد. یک شاهد برای این که مبنای علامه حلّی در این موارد، همان اصاله العداله نیست، سخنی است که درباره ی برخی از راویان دیگر دارد. وی درباره ی حسن بن سیف بن سلیمان تمّار، چنین می نویسد:
قال ابن عقده: عن علی بن الحسن أنه ثقه قلیل الحدیث. و لم أقف علی مدح و لا جرح من طرقنا سوی هذا و الأولی التوقف فیما ینفرد به حتی تثبت عدالته.
در این جا اصل را بر عدم عدالت چنین شخصی قرار می دهد با وجودی که توثیق او را هم از ابن عقده به نقل از علی بن حسن بن فضّال
نقل می کند که البته ظاهراً به دلیل امامی نبودن این دو، به قول آنها اعتماد نمی کند. آنچه وضعیت این شخص را با راوی قبلی که اصل را بر عدالت او قرار داد، متفاوت می کند، همان شهرت داشتن و معروف بودن راوی قبلی است که این شخص، فاقد آن است.
و یا وقتی به بررسی شرح حال احمد بن الحسن بن اسماعیل بن شعیب می‌پردازد، با وجود این که نجاشی به توثیق وی پرداخته، ولی باز هم علامه به خاطر واقفی بودن وی، حکم به توقف در روایاتش می‌دهد. (26)

نگاه آماری

با نگاهی به توثیقات و تضعیفات علامه در الخلاصه، به مواردی برمی‌خوریم که شبهه ی «أصاله‌العداله‌ای» بودن علامه را کاملاً طرد می‌کند. گرچه ایشان در 22 مورد حکم به مقبول‌الروایه بودن یک راوی می‌دهد و می‌نویسد: «الاقوی یا الاقرب یا الارجح عندی قبول روایته» یا «الارجح قبول قوله» و یا «هذا الرجل عندی مقبول الروایه»، ولی اولاً در بسیاری از موارد به ذکر دلیل بر نظر خود اقدام ورزیده، مثلاً در ترجمه ی ابراهیم بن هاشم که می‌گوید:
«و الأرجح قبول قوله» قبلش این ادله را برای توثیقش متذکر می‌شود: «1. أصحابنا یقولون: إنه أول من نشر حدیث الکوفیین بقم، 2. هو تلمیذ یونس بن عبد الرحمن من أصحاب الرضا (علیه السلام) 3. لم أقف لأحد من أصحابنا علی قول فی القدح فیه و لا علی تعدیله بالتنصیص، 4. الروایات عنه کثیره.
ثانیاً از طرف مقابل، در 58 مورد حکم به توقف در روایات شخصی را صادر کرده است. با عباراتی چون: «الأولی عندی التوقف عن روایته» و «و الأقوی عندی التوقف فیما یرویه هؤلاء» و «الأولی التوقف فیما ینفرد به حتی تثبت عدالته» و یا «و الظاهر عندی: التوقف فیه» و همچنین در 11 مورد عدم اعتماد خویش را اعلام می‌دارد. با این امثال این عبارت: «لاأعتمد علی روایته». پس چگونه می‌توانیم قایل به اصاله‌العداله‌ای بودن علامه حلی
شویم؟!
هفتمین اشکال بر توثیقات و تصحیحات علامه، زیادیِ نقل اقوال نجاشی در ترجمه ی روات است. در حالی‌که نقل سخن دیگران نسبت به نجاشی بسیار کمتر است. چند تن از علمای شیعه به این اشکال اشاره کرده‌اند. شهید ثانی در حاشیه ی خلاصه الاقوال در ترجمه ی حجاج
بن رفاعه می‌نویسد:
أن المعلوم من طریقه المصنف أنه ینقل فی الخلاصه لفظ النجاشی فی جمیع الأبواب و یزید علیه مایقبل الزیاده (27)
1. و نیز علامه بحرالعلوم چنین می‌نگارد:
و قلّ ما یوجد فیه التصریح بالاستناد إلی غیر النجاشی من أصحاب الرجال، حتی الشیخ.
ویظهر منه تقدیمه علی غیره فی هذا الشأن وهو الظاهر من العلامه ـ رحمه الله ـ فإنه شدید التمسک به، کثیر الاتباع لکلامه، و عباراته فی الخلاصه، حیث یحکم و لا یحکی عن الغیر.
سپس در ترجمه ی راوی بخصوصی می‌نویسد: «هی عبارات النجاشی بعینها.» (28)
علامه محمدتقی مجلسی سخن صاحب معالم را این گونه نقل کرده است:
أنه لم یعتبر توثیق العلامه، و السید بن طاووس، والشهید الثانی بل أکثر الأصحاب؛ تمسکا بأنهم ناقلون عن القدماء. (29)
ناگفته پیداست که این اشکال، نمی‌تواند تصحیحات علامه را زیر سؤال ببرد، بلکه آنها را قوی‌تر می‌نمایاند. ولی سخن صاحب سماءالمقال را می‌توان به عنوان توضیحی بر این ایراد پذیرفت، آنجا که می‌نویسد:
و التحقیق أن یقال: إنه لا حاجه إلی توثیقاته غالباً. فلأن الظاهر أن أکثر کلماته فضلا عن توثیقاته، مأخوذ من النجاشی، فهو إما یذکر کلماته بعینها، أو مع زیاده و نقیصه (30).
تبعیت فراوان علامه حلی از استادش سید بن طاووس، آخرین اشکالی است که بزرگان بر جناب علامه وارد می‌آورند. ایشان قایل‌اند از آنجا که سید بن طاووس در آرای خود دچار اشتباهات زیادی شده، تبعیت علامه از جناب استاد، در واقع تکرار همان اشتباهات است.
گروهی از رجالیون، این دلیل را ذکر کرده و تصحیحات جناب علامه را زیر سؤال برده‌اند؛ مثلاً صاحب معالم که حکم به عدم اعتبار توثیقات علامه کرده است، دلیل حکم خود را «زیادی اشتباهات علامه در الخلاصه، کم مراجعه کردن در رجال (31) و اعتماد زیاد به کتاب ابن طاووس، در حالیکه آن، مشتمل بر اوهام و اغلاط است، اعلام کرده است. تبعیت علامه از نظریات سید بن طاووس سخنی است که شهید ثانی نیز در بعضی از تعلیقات خلاصه الاقوال، هنگام ترجمه ی ابراهیم ‌بن ‌محمد بن ‌فارس گفته است. ایشان می‌نویسد:
أن الغالب من طریقه العلامه فی الخلاصه متابعه السید جمال الدین بن طاووس، حتی شارکه فی کثیر من الأوهام. (32)
همچنین محقق شیخ‌حسن (پسر شهید ثانی) اشکال را این گونه وارد می‌کند:
أن العلامه، لا یعتمد علی توثیقه لما یعلم من حال الخلاصه، من أنه أخذها من کتاب ابن طاووس، وأوهام ابن طاووس کثیره.
ولی در طرف مقابل، مرحوم کلباسی در سماء المقال ضمن ردّ این اشکال مشهور، آن را بی‌اساس می‌خواند و می‌نویسد:
أن توثیقات ابن طاوس فی کتابه، قلیله، کما أن أوهام أنظاره بالإضافه إلی صحاح کلماته، قلیله، علی أن متابعته له، بالإضافه إلی متابعه غیره مثل النجاشی، قلیله، فمتابعته له قلیله فی قلیله (33).

سخن آخر

پس از نقل و نقد موارد مذکور، در جمع‌بندی اشکالات فوق، می‌توان برای نپذیرفتن تصحیحات علامه حلی و قول به عدم اعتبار آنها، به این ایرادات استناد کنیم:
1. مراد علامه از «صحیح» در تألیفاتشان، صحیح قُدمایی است نه متأخرین؛
2. اشتباهات فراوان علامه در توثیق؛
3. وجود اشخاص مجهول در اسناد.
تمام این اشکالات، بر فرض پذیرفتن حجیت توثیقات متأخرین است، و گرنه، اگر توثیقات ایشان را نپذیریم، دیگر صحبت به اعتبار تصحیحات وی نمی‌شود. چرا که اعتبار تصحیحات، فرع بر توثیقات است.
از دیگر سوی، وقتی به عبارات موافقان این مبنا نظری می‌اندازیم، درمی‌یابیم که اکثریت این گروه، هر کدام به نحوی شرط و یا شروطی را برای پذیرش این توثیق عام در نظر گرفته و اعلام کرده‌اند. این پیش‌شرط گذاشتن، در واقع، بازگشتش به نپذیرفتن است.
ولی با وجود این سخن باید گفت، از آنجا که علامه حلی در بسیاری از علوم اسلامی و از جمله علم رجال صاحب‌نظر بوده است، و از طرفی در توثیقات و تضعیفاتش نیز در بسیاری از موارد به ذکر دلیل خویش پرداخته، لذا می‌توان توثیق علامه را یکی از مؤیدات در توثیق راوی قلمداد کرد. ولی «تصحیحات» وی را نمی‌توان حتی به عنوان مؤید بر وثاقت راوی پنداشت.
کتابنامه:
ـ اصول علم الرجال، عبدالهادی فضلی، بیروت: مؤسسه ی أم القری 1416 ق.
ـ اصول علم الرجال بین النظریه و التطبیق، مسلم داوری، مؤلّف، 1416 ق.
ـ أمل الآمل، شیخ محمد بن حسن حر عاملی، تحقیق: سید احمدحسینی، [بی‌جا]: مکتبه الاندلس.
ـ بحوث فی علم الرجال، محمد آصف محسنی، قم: المطبعه سیدالشهداء 1403 ق.
ـ بحوث فی فقه الرجال، (محاضرات سیدعلی العلامه الفانی الاصفهانی) مکی عاملی، [بی‌جا]: مؤسسه العروه الوثقی، چاپ دوم.
ـ تحریر الأحکام الشرعیه علی مذهب الإمامیه، علامه حسن بن یوسف الحلی، قطع رحلی دو جلدی.
ـ تذکره الفقهاء، العلامه الحلی، قم: مؤسسه آل البیت، 1414 ق.
ـ تعلیقه علی خلاصه الأقوال، الشهید الثانی.
ـ تعلیقه علی منهج المقال، الوحید البهبهانی.
ـ تکمله الرجال، فاضل کاظمی.
ـ تنقیح المقال، علامه مامقانی، نسخه ی خطی سه جلدی.
ـ تهذیب الاحکام، شیخ طوسی، تهران: دارالکتب الاسلامیه 1365 ش.
ـ تهذیب المقال فی تنقیح کتاب رجال النجاشی، السید محمد علی الأبطحی، قم: چاپ دوم، 1417 ق.
ـ توضیح المقال فی علم الرجال، ملا علی کنی، تحقیق : محمد حسین مولوی، قسم الأبحاث التراثیه بدار الحدیث.
ـ جامع الرواه، محمدعلی اردبیلی، مکتبه المحمدی.
ـ جزوه تاریخ حدیث شیعه «2»، استاد سید محمد کاظم طباطبایی، دانشکده ی مجازی علوم حدیث.
ـ خاتمه المستدرک، المیرزا النوری، قم: مؤسسه آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، چاپ اول.
ـ خلاصه الاقوال فی معرفه احوال الرجال، علامه حلی، قم: دار الذخائر 1411 ق.
ـ رجال ابن‌داوود، ابن داود حلی، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1383 ق.
ـ رجال الخاقانی، الشیخ علی الخاقانی، تحقیق: سید محمدصادق بحرالعلوم، قم: مکتب الاعلام الاسلامی، چاپ دوم.
ـ رجال النجاشی، احمد بن علی النجاشی، قم: جامعه ی مدرسین 1407 ق.
ـ الرسائل الرجالیه، أبی المعالی محمد بن محمد ابراهیم الکلباسی.
ـ الرعایه فی علم الدرایه، الشهید الثانی زین‌الدین بن علی‌بن احمد جبعی عاملی، تحقیق: بقال، قم: مکتبه آیهالله مرعشی، 1408 ق.
ـ روضه‌المتقین فی شرح من ‌لا یحضره ‌الفقیه، علامه محمدتقی مجلسی، تهران: بنیاد فرهنگ اسلامی.
ـ سماء المقال فی علم الرجال، أبو الهدی الکلباسی، تحقیق: سید محمدحسینی قزوینی، قم: مؤسسه ولی العصر، چاپ اول.
ـ طرائف المقال فی معرفه طبقات الرجال، سید علی بروجردی، تحقیق: سید مهدی رجایی، قم: کتابخانه ی آیت‌الله مرعشی 1410 ق.
ـ عده الرجال، محسن اعرجی، قم: اسماعیلیان 1415 ق.
ـ العده فی اصول الفقه (عده الأصول)، الشیخ الطوسی، تحقیق: محمد رضا الأنصاری، چاپ اول، 1417 ق.
ـ فائق المقال فی الحدیث و الرجال، أحمد بن عبد الرضا البصری، تحقیق: قیصریه ها، قم: دارالحدیث، چاپ اول، 1422 ق.
ـ الفوائد الحائریه، الوحید البهبهانی، قم: مجمع الفکر الاسلامی.
ـ الفوائد الرجالیه، السید بحر العلوم، تحقیق و تعلیق : محمد صادق بحر العلوم، تهران: مکتبه الصادق.
ـ الفوائد الرجالیه، الشیخ مهدی الکجوری الشیرازی، تحقیق: رحمان‌ستایش، قم: دارالحدیث، 1423 ق.
ـ الفوائد الرجالیه، الوحید البهبهانی.
ـ کلیات فی علم رجال الحدیث، شیخ جعفر سبحانی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، 1414 ق.
ـ لؤلؤه البحرین فی الاجازات، یوسف بن احمد البحرانی، نجف: مطبعه النعمان.
ـ لسان المیزان، ابن حجر عسقلانی، بیروت: مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، دوم، 1390 ق.
ـ مختلف الشیعه فی احکام الشریعه، العلامه الحلی، تحقیق: مؤسسه نشر الاسلامی، 1412 ق.
ـ المدخل الی علم الرجال و الدرایه، سید محمد حسینی قزوینی، قم: مؤسسه ی ولی عصر (علیه السلام).
ـ مشرق الشمسین، البهائی العاملی، قم: منشورات مکتبه بصیرتی، چاپ سنگی.
ـ معجم مصطلحات الرجال والدرایه، محمد رضا جدیدی نژاد، قم: مؤسسه ی دارالحدیث، 1380 ش.
ـ معجم رجال الحدیث، سید ابوالقاسم موسوی خویی، قم: مرکز نشر آثار شیعه 1410 ق.
ـ منتقی الجمان فی الاحادیث الصحاح و الحسان، الحسن بن زین الدین الشهید الثانی، تصحیح: علی اکبر غفاری، قم: جامعه ی مدرسین.

پی نوشت ها :

1) کارشناسی ارشد علوم حدیث.
2) خلاصه الاقوال، ص 137.
3) مختلف الشیعه فی احکام الشریعه، ج 2، ص 255.
4) تهذیب الاحکام، ج 3، ص 132، ح 20.
5) همان، حدیث 22.
6) مختلف الشیعه، ج 3، ص 481.
7) تهذیب الاحکام، ج 4، ص 253، ح 1.
8) التهذیب، ج 2، ص 62، ح 222.
9) تحریر الاحکام الشرعیه علی مذهب الامامیه، ج 1، ص 198.
10) سند روایت این گونه است: « عده من اصحابنا، عن سهل بن زیاد، عن ابن محبوب، عن عبدالرحمن بن الحجاج، عن ابی عبد الله (علیه السلام) ...» (الکافی، ج 5، ص 92).
11) خلاصه الاقوال، ص 288، الباب السابع فی الآحاد، رقم 2.
12) وقتی که علامه حلی در کتاب رجالی اش به ترجمه ی خود می پردازد، این گونه توضیح داده، این کتاب ها را برای خویش بر می شمرد: «الحسن بن یوسف بن علی بن مطهر، له کتب: کتاب منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ذکرنا فیه جمیع مذاهب المسلمین فی الفقه و رجحنا ما نعتقده بعد ابطال حجج من خلفنا فیه، یتم عملنا منه إلی هذا التاریخ و هو شهر ربیع الاخر سنه 693 ... کتاب تحریر الأحکام الشرعیه علی مذهب الإمامیه استخرجنا فیه فروعا لم نسبق إلیها مع اختصاره. کتاب مختلف الشیعه فی أحکام الشریعه ذکرنا فیه خلاف علمائنا خاصه و حجه کل شخص و الترجیح لما نصیر إلیه ...» (الخلاصه، ص 45، رقم 52). ایشان در ادامه، هفتاد کتاب برای خویش ذکر می کند. این، حاکی از آن است که کتاب حاضر از پختگی علمی برخوردار است و بعد از تألیف کتب بسیار (از جمله سه کتاب فوق)، به نگارش این اثر روی آورده است.
13) روضه المتقین، ج 14، ص 274.
14) الرسائل الرجالیه، ج 1، ص 352.
15) گر چه علامه حلی در این قسمت، نسبت فطحی بودن را به ابان بن عثمان داده است، ولی می بینیم که ایشان در ترجمه ی ابان، وی را ناووسیه دانسته است. آنجا که می گوید: «کان أبان من الناووسیه ... فالأقرب عندی قبول روایته و إن کان فاسد المذهب» با نگاهی به کتب رجالی درمی یابیم که هیچ کدام از رجالیون شیعه، نسبت فطحی بودن را به ابان بن عثمان نداده اند و تنها مرحوم کشّی است که در این عبارت، وی را ناووسی خوانده است: «کان أبان من أهل البصره و کان مولی بجیله و کان یسکن الکوفه و کان من الناووسیه» (رجال الکشی، ص 352) که به احتمال زیاد در این عبارت تصحیف رخ داده است. عدم ذکر چنین نسبتی از سوی رجالیون بزرگی چون نجاشی و شیخ طوسی، و همچنین روایات وی از امام کاظم (علیه السلام) مؤید این مطلب است.
16) المقال فی علم الرجال، ج 2، ص 417.
17) تعلیقات الوحید علی منهج المقال، ص 66.
18) سماء المقال، کلباسی، ص 231، المبحث الثالث: «ما وقع فی الخلاصه من الاشتباه».
19) این اریاد شیخ حسن، وارد نیست و قابل دفاع است. محقق کلباسی در این زمینه چنین می نویسد: «الظاهر أن الاختلاف، بواسطه اختلاف الموارد، و تعاضد أقوال الموثقین فی موضع دون آخر، فجری علی التقدیم تاره، وعدمه أخری، کما هو طریقه الاجتهاد، و ترجیح الأقوال، فتأمل» (سماء المقال فی علم الرجال، ج 1، ص 231).
20) نقد الرجال، ص 83.
21) الرسائل الرجالیه، ج 1، ص 352.
22) لؤلؤه البحرین، ص 226.
23) المقال فی علم الرجال، ج 1، ص 224 ـ 231.
24) معجم رجال الحدیث، خویی، ج 1، ص 71 (مقدمه ی کتاب).
25) تکمله الرجال، 1، ص 167، به نقل از خاتمه المستدرک، ج 4، ص 393.
26) «قال النجاشی: و هو علی کل وجه ثقه صحیح الحدیث معتمد علیه و عندی فیه توقف» (خلاصه الاقوال، ج 1، ص 201).
27) تعلیقه الشهید الثانی علی خلاصه الأقوال، ص 33.
28) الفوائد الرجالیه، ج 2، ص 45.
29) روضه المتقین، ج 14، ص 17.
30) المقال فی علم الرجال، ج 1، ص 224 ـ 231.
31) مراد از جمله ی «قله مراجعته فی الرجال» دو امر می‌تواند باشد: اول. تجدید نظر نکردن در نظرهای قبلی خود، دوم. عدم رجوع به کلمات صاحب‌نظران در رجال (الرسائل الرجالیه، ج 1، ص 218).
32) تعلیقه الشهید الثانی علی خلاصه الأقوال، ص 8.
33) المقال فی علم الرجال، ج 1، ص 224 ـ 231.

منبع: فصلنامه علمی- پژوهشی علوم حدیث شماره 54.
چهارشنبه 6/9/1392 - 15:44
آموزش و تحقيقات

 

اثر جاوید علامه حلی
اثر جاوید علامه حلی

 

نویسنده: عبدالحسین طالعی (1)




 

شناسنامه كتاب:
 

إیضاح مخالفه السنه لنصّ الکتاب و السنه، علامه حلّی، تحقیق بی بی سادات رضی بهابادی، تهران: کتابخانه مجلس شورای اسلامی، قم: دلیل ما، 1387 شمسی؛ 335ص.

معرفی كتاب:
 

علامه حلّی، (648-726 هـ ق.) مشهورتر از آن است که به معرفی نیاز داشته باشد. بزرگ مردی که به تربیت دهها دانشمند دیگر - به ویژه فرزندش فخر المحققین- همت گمارد. علاوه بر این، دهها اثر در زمینه های مختلف - به ویژه فقه و کلام- به جای نهاد. در شرح حال او، برخی از دانشمندان شرقی و غربی، تک نگاریهایی دارند، مانند: مکتبه العلامه الحلّی / سید عبدالعزیز طباطبایی؛ مقدمه جامع و مبسوط کتاب الالفین / سید محمدمهدی خرسان نجفی، اندیشه های کلامی علامه حلّی / زابینه اشمیتکه. و این غیر از دهها مورد منابع دیگر از دانشوران شیعه و سنی است که درباره او در ضمن کتابهای خود سخن گفته اند.
علامه حلّی در باب تفسیر نیز کتابهایی نوشته که تنها یکی از آنها به دست ما رسیده است: «إیضاح مخالفه السنه لنصّ الکتاب و السنه». از این کتاب تفسیر - که صبغه کلامی دارد- فقط بخشی از آن به دست ما رسیده که از آیه 212 سوره بقره آغاز می شود و به آخرین آیه سوره آل عمران پایان می پذیرد. مؤلف، خود، این بخش را جزء دوم کتابش دانسته که در جمعه 20 شوال 723 از تألیف آن فراغت یافته است. ضمناً وعده می دهد که جزء سوم این کتاب در باب سوره نساء خواهد بود. آیا ایشان بقیه این کتاب را ننوشته است یا نوشته و به دست ما نرسیده است؟ به قرینه سال تألیف این جزء - که واپسین سال حیات علامه و سه ماه قبل از رحلت اوست - احتمال اول، قوی تر به نظر می رسد. اما در مورد جزء اول کتاب (سوره حمد و آیات نخستین سوره بقره) جواب روشنی نداریم، چون نسخه ای از آن تا کنون دیده و شناخته نشده است.
در هر حال، این جزء - یعنی تنها بخش موجود از کتاب- برای نخستین بار چاپ شده و همت مصحّح آن را – که اکنون عضو هیئت علمی دانشگاه الزهراء است- باید ارج نهاد که به این خدمت، اهتمام ورزیده است. نیز در اینجا باید یاد شود از محقق فقید مرحوم استاد علی اکبر غفاری که به عنوان پایان نامه، راهنمایی این رساله را بر عهده گرفته و برگی درخشان در کارنامه باقیات صالحات خود ثبت کرده است.
مصحّح در مقدمه مبسوط خود، پس از توضیحی کوتاه در مورد زندگی نامه علامه حلّی و اشاره به منابع شرح حال ایشان (ص 9-14) به کتابهای تفسیری او اشاره می کند (ص 14- 17) آن گاه به ویژگیهای کتاب حاضر می پردازد: روش تفسیری، اثرپذیری این کتاب از تبیان شیخ طوسی و برخی لغزشهای جزئی. (17-23) پس از آن، توضیح می دهد که علامه حلی در این تفسیر، نقد دیدگاه های اشاعره را - که اکثر اهل تسنّن را تشکیل می دادند- مورد نظر دارد و مخالفت آنها با نصوص کتاب و سنت را روشن می سازد. (ص 23-24)
مصحّح برخی از عناوین این مخالفت را بدین گونه بر می شمارد:
صدور کذب از جانب خداوند (ص25)، فعل بنده (ص 27)، هدف افعال الاهی (ص 28)، استطاعت (ص 29)، نقش طاعت و گناه ( ص 29)، حسن و قبح (ص 31)، صفات الاهی ( ص 31)، اراده خدا (ص 22)، قدرت خدا (ص 32)، رزق ( ص 33)، توفیق (ص 33)، متعلق اراده الاهی ( ص 34)، عصمت امام (ص 35)، افضلیّت امام (ص 38)، ایمان (ص 39)، استبطاء نصرت الاهی از جانب رسول (ص 40)، کرامات اولیاء (ص 43).
این بخش - حدود بیست صفحه- را می توان دانشنامه ای کوچک از عقاید اشاعره و نقد آنها توسط علامه حلّی، یا به تعبیری، خلاصه و چکیده کتاب دانست.
پس از این، مصحّح، نسخه های خطی مورد استفاده خود، به ویژه نسخه کتابخانه مجلس را - که بخش عمده آن به خط مؤلف است- می شناساند (ص 44- 46)، و به کارهای خود در تحقیق و تصحیح کتاب می پردازد. (ص 44-46)
متن کتاب از صفحه 51 آغاز می شود که همراه با تعلیقات مصحّح در تکمیل مطالب کتاب و نیز اشاره به اختلاف نسخه ها در پاورقی، حدود 270 صفحه در بر دارد.
کتاب با آوردن نمونه نسخه های خطی، نمایه عام (اعلام و طوائف و مکانها)، و سرانجام، کتابشناسی منابع تحقیق و تصحیح و مقدمه، پایان می یابد.
در اینجا به چند نکته اشاره می شود که در تکمیل این اثر نفیس در چاپهای بعدی مفید خواهد بود: (2)
1. برخی از منابع مورد استفاده محقّق، در ضمن فهرست منابع نیامده است؛ مانند: هدیه العارفین / بغدادی؛ موسوعه طبقات الفقهاء / سبحانی؛ النجوم الزاهره / اتابکی و موارد دیگر.
2. در صفحه 10 اشاره شده که برای علامه حلّی، لقب «آیت الله» به طور مطلق به کار می رود. بد نبود که در اینجا، دو سه مدرک به عنوان نمونه یاد می شد.
3. در معرفی منابع (پایان کتاب)، نام مصحّحان منابع کهن یاد نشده؛ در حالی که فواید مترتب بر یادکردِ این نامها بر اهل پژوهش پوشیده نیست.
4. منابع زندگی نامه علامه حلّی که در صفحات 9 و 10 یاد شده، بهتر است که به جای ترتیب الفبایی، ترتیب زمانی داشته باشد.
5. برخی خطاهای مطبعی و ویرایشی در کتاب هست که باید در بازخوانی دقیق، تصحیح شود؛ از جمله: کلمه «فاء» که به شکل «فأ» آمده (ص 85 س 16)؛ حرف «ی» گاهی با دو نقطه در زیر آمده (مانند ص 137، پاورقی 1) و گاهی بدون این نقطه ها (مانند ص 84، پاورقی 2)، که باید یکدست شود.
6. شرح حال ابن عباس و قتاده (ص 55 پاورقی 2 و 3)، فقط از کتاب الاعلام زرکلی نقل شده که بهتر است به منابع کن استناد شود.
7. از آنجا که متن و حواشی کتاب به زبان عربی است، خوب بود مصحّح بزرگوار، تمام مقدمه خود را به عربی می آورد و چکیده آن را به فارسی، تا دو گروه از آن بهره کامل ببرند؛ هم کسانی که از متن عربی آن بهره می گیرند و هم کسانی که از ترجمه فارسی آن استفاده می کنند؛ یا به عکس این ترتیب، یعنی در کنار مقدمه مفصل فارسی (حدود پنجاه صفحه)، مختصری از آن به عربی درج شود تا خوانندگان عرب زبان نیز با این کتاب و ویژگیهای آن آشنا شوند.
8. با توجه به اینکه این کتاب را می توان یک دانشنامه علم کلام دانست، افزودن یک نمایه موضوعی - الفبایی، دست کم به زبان عربی، فایده آن را صد چندان می کند. غفلت از فوائد فراوانِ نمایه های موضوعی - الفبایی، کاربرد بسیاری از متون معتبر ما را- که مانند سرچشمه های جوشان علوم هستند- محدود می سازد؛ با آنکه تهیه نمایه، کاری چندان دشوار نیست. و با توجه به گسترش علم نمایه سازی، به راحتی، می توان فواید یک کتاب را مضاعف ساخت.
بیان نکات انتقادیِ یادشده، از ارزش و فایده کتاب نمی کاهد؛ چرا که این کتاب برای نخستین بار چاپ شده و اهتمام مصحّح و ناشر در این کار ابتکاری، بسیار ستودنی است.
از محسّنات کتاب می توان موارد زیر را یاد کرد:
1. چاپ چشم نواز و کم غلط که خواننده را به خواندنِ آن ترغیب می کند.
2. افزودن پاورقیهای توضیحی برای تکمیل کار مؤلف، به ویژه مواردی که ارتباط سخن مؤلف با کلام شیخ طوسی در تفسیر تبیان، روشن شده است؛ که بخش عمده آنها در صفحات 51 تا 80 آمده است.
این گفتار را با سخن کوتاه و ارزنده استاد رسول جعفریان پایان می دهم که - به عنوان ریاست کتابخانه مجلس- در مقدمه کوتاه خود نوشته است:
«کتاب حاضر یک اثر جاودانه از مردی فرهیخته است که به «دانش اختلاف» آگاهی دارد و از سر معرفت، به سراغ اندیشه های دیگران می رود. او می کوشد تا مبانی این اختلاف نظرها را در مقایسه با منابع دینی، به خصوص قرآن، نشان دهد. در این زمینه، در قرآن تأمل می کند و به سنجش آراء و افکار با قرآن می پردازد.
یکی از مهم ترین فواید این اثر برای جامعه علمی ما همین است که بداند دانشمندانش تا چه اندازه به نقطه نظرات مذاهب دیگر آگاهی داشته و چگونه همزمان، ضمن احترام به مذهب مخالف، نشان می دهد که برای او علم و دانش و استدلال از همه چیز مهم تر است. اینکه یک تمدن، مانند تمدن اسلامی، انسانهایی را پرورش دهد که تابع استدلال و دلیل باشند، نشانگر بلوغی است که در اساس آن تمدن وجود دارد. در عین حال، این تمدن اسلامی، وقتی راه به جایی خواهد بُرد که دست از اختلاف نظرهای بی اساس و اتهامات واهی بردارد و همزمان با مهر و عطوفت اسلامی، به بحث درباره مهم ترین معضلات علمی و دینی و اجتماعی خود بپردازد.»
علو درجات مؤلف علامّه، و توفیق روزافزون مصحّح و ناشر را از خدای متعال مسئلت می دارم.

پی نوشت ها :
 

1. عضو هیئت علمی دانشگاه قم.
2. در نگارش این نکات، از یادداشت کوتاه و محققانه جناب دکتر باقر قربانی زرین، بهره فراوان برده ام که لطف ایشان را سپاس می گزارم.
 

منبع: نشریه سفینه شماره 24

چهارشنبه 6/9/1392 - 15:44
آموزش و تحقيقات
رایت روایت (2)

 





 

بذر تشیع

آن را که فضل و دانش و تقوا مسلم است
هر جا قدم نهد قدمش خیر مقدم است
حضور فقیه یگانه عصر علامه حلی در ایران و مرکز حکومت مغولان خیر و برکت بود و با زمینه هایی که حاکم مغول برای وی به وجود آورده بود کمال بهره را برد و به دفاع از امامت و ولایت ائمه معصومین علیهم السلام برخاست . از این رو بزرگترین جلسه مناظره با حضور اندیشمندان شیعی و علمای مذاهب مختلف برگزار شد. از طورف علمای اهل سنت خواجه نظام الدین عبدالملک مراغه ای که از علمای شافعی و داناترین آنها بود برگزیده شد. علامه حلی با وی در بحث امامت مناظره کرد و خلافت بلا فصل مولا علی علیه السلام بعد از رسالت پیامبر اسلام را ثابت نمود و با دلیلهای بسیار محکم برتری مذهب شیعه امامیه را چنان روشن ساخت که جای هیچ گونه تردید و شبهه ای برای حاضران باقی نماند.
پس از جلسات بحث و مناظره و اثبات حقانیت مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اولجایتو مذهب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اولجایتو مذهب شیعه را انتخاب کرد و به لقب ((سلطان محمد خدابنده )) معروف گشت . پس از اعلان تشیع وی ، در سراسر ایران مذهب اهل بیت منتشر شد و سلطان به نام دوازده امام خطبه خواند و دستور داد در تمام شهرها به نام مقدس ائمه معصومین علیهم السلام سکه زنند و سر در مساجد و اماکن مشرفه به نام ائمه مزین گردد.12
یکی از دانشمندان می نویسد: اگر برای علامه حلی منقبت و فضیلتی غیر از شیعه شدن سلطان محمد به دست او نبود، همین برای برتری و افتخار علامه بر دانشمندان و فقها بس بود حال آنکه مناقب و خوبیهای وی شمارش یافتنی نیست و آثار ارزنده اش بی نهایت است .13

در ایران

آیه الله علامه حلی ، عارف و فقیه بر جسته شیعه ، در ایران باقی ماند و حدود یک دهم از عمر شریفش در این خطه گذشت . او در این مدت خدمات بسیار ارزنده ای نمود و در نشر علوم و معارف اهل بیت علیهم السلام کوشش فراوان نمود و شاگردان زیادی را تربیت کرد.
علامه چه در شهر سلطانیه و چه در مسافرتها به دیگر شهرهای ایران پیوسته ملازم با سلطان بود به پیشنهاد وی سلطان دستور داد مدرسه سیاری را از خیمه و چادر، دارای حجره و مدرس آماده کنند تا با کاروان حمل گردد و در هر منزلی که کاروان رحل اقامت کرد خیمه مدرسه در بالاترین و بهترین نقطه منزل بر پا شود.14
او علاوه بر تدریس و بحث و مناظره با دانشمندان اهل سنت و تربیت شاگردان ، به نوشتن کتابهای فقهی ، کلامی و اعتقادی مشغول بود، چنانکه در پایان بعضی از کتابهای خود نگاشته است : این نوشته در مدرسه سیار سلطانیه در کرمانشاهان به اتمام رسید. وی کتاب ارزشمند ((منهاج الکرامه )) را که در موضوع امامت است برای سلطان نوشت و در همان زمان پخش گردید.
علامه حلی پس از یک دهه تلاش و خدمات ارزنده فرهنگی و به اهتزاز در آوردن پرچم ولایت و عشق و محبت خاندان طهارت علهیم السلام در سراسر قلمرو مغولان در ایران ، در سال 716 ق . بعد از مرگ سلطان محمد خدابنده ، به وطن خویش سرزمین حله برگشت و در آنجا به تدریس و تالیف مشغول گردید و تا آخر عمر منصب مرجعیت و فتوا و زعامت شیعیان را به عهده داشت .15

گنجینه ماندگار

تدریس و تالیف هر یک فضیلت بسیار مهمی برای رادمردان عرصه دانش است و علامه شخصیتی بود که در این دو جنبه از دیگر محققان و دانشوران پیشی گرفت و سرآمد روزگار شد. چنانکه گفته اند: علامه حلی زمانی از نوشتن کتابهای حکمت و کلام فارغ شد و به تالیف کتابهای فقهی پرداخت که از عمر مبارکش بیش از 26 سال نگذشته بود.16
او در رشته های گوناگون علوم کتابهای زیادی دارد که اگر در مجموعه ای جمع آوری شود دایره المعارف و کتابخانه بسیار ارزشمندی خواهد شد. یکی از دانشمندان می نویسد: اگر به نوشته های علامه دقت کنید پی خواهید برد که این مرد از طرف خداوند تایید شده است ، بلکه نشانه ای از نشانه های خداست . چنانچه نوشته های وی بر ایام عمرش - از ولادت تا وفات - تقسیم شود سهم هر روز یک دفترچه بزرگ می شود.17

الف - آثار فقهی

منتهی المطلب فی تحقیق المذهب ، تلخیص المرام فی معرفه الاحکام ، غایه الاحکام فی تصحیح تلخیص المرام ، تحریر الاحکام الشرعیه علی مذهب الامامیه ، مختلف الشیعه فی احکام الشرعیه ، تبصره المتعلمین فی احکام الدین ، تذکره الفقها، ارشاد الاذهان فی احکام الایمان ، قواعد الاحکام فی معرفه الحلال و الحرام ، مدارک الاحکام ، نهایه الاحکام فی معرفه الاحکام ، المنهاج فی مناسک الحاج ، تسبیل الاذهان الی احکام الایمان ، تسلیک الافهام فی معرفه الاحکام ، تنقیح قواعد الدین ، تذهیب النفس فی معرفه المذاهب الخمس ، المعتمد فی الفقه ، رساله فی واجبات الحج و ارکانه و رساله فی واجبات الوضو و الصلوه .

ب - آثار اصولی

النکه البدیعه فی تحریر الذریعه ، غایه الوصول و ایضاح السبل ، مبادی الوصول الی یعلم الاصول ، تهذیب الوصول الی علم الاصول ، نهایه الوصول الی علم الاصول ، نه الوصول الی علم الاصول ، منتهی الوصول الی علمی الکلام و الاصول .

ج - آثار کلامی و اعتقادی

منهاج الیقین ، کشف المراد، انوار الملکوت فی شرح الیاقوت ، نظم البراهین فی اصول الدین ، معارج الفهم ، الابحاث المفیده فی تحصیل العقیده ، کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، مقصد الواصلین ، تسلیک النفس الی حظیره القدس ، نهج المسترشدین ، مناهج الهدآیه و معارج الدرآیه ، منهاج الکرامه ، نهایه المرام ، نهج الحق و کشف الصدق ، الالفین ، باب حادی عشر، اربعون مساله ، رساله فی خلق الاعمال ، استقصا النظر، الخلاصه ، رساله السعدیه ، رساله واجب الاعتقاد، اثبات الرجعه ، الایمان ، رساله فی جواب سئوالین ، کشف الیقین فی فضائل امیر المومنین علیه السلام ، جواهر المطاب ، التناسب بین الاشعریه و فرق السوفسطائیه المبحاث السنیه و المعارضات النصریه ، مرثیه الحسین علیه السلام .

د - آثار حدیثی

استقصا الاعتبار فی تحقیق معانی الاخبار، مصابیح الانوار، الدرر و المرجان فی الاحادیث الصحاح و الحاسن ، نهج الوضاح فی الاحادیث الصحاح ، جامع الاخبار، شرح الکلمات الخمس لامیرالمومنین علیه السلام ، مختصر شرح نهج البلاغه ، شرح حدیث قدسی .

ه - آثار رجالی

خلاصه الاقوال فی معرفه الرجال ، کشف المقال فی معرفه الرجال ، ایضاح الاشتباه .

و - آثار تفسیری

نهج الایمان فی تفسیر القرآن ، القول الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز و ایضاح مخالفه السنه .

ز - آثار فلسفی و منطقی

القواعد و المقاصد، الاسرار الخفیه ، کاشف الاستار، الدر المکنون ، المقامات ، حل المشکلات ، ایضاح التلبیس ، الجوهر النضید، ایضاح المقاصد، نهج العرفان ، کشف الخفا من کتاب الشفا، مراصد التدقیق و مقاصد التحقیق ، المحاکمات بین شراح الاشارت ، ایضاح المعضلات من شرح الاشارات ، نور المشرق فی علم المنطق ، الاشارات الی معانی الاشارات ، بسط الاشارت ، تحریر الابحاث فی معرفه العلوم الثلاثه ، تحصیل الملخص ، التعلیم التام ، شرح القانون ، شرح حکمه الاشراق ، القواعد الجلیه .

ح - آثار ارزنده در زمینه دعا

الادعیه الفاخره المنقوله عن الائمه الطاهره و منهاج الصلاح فی اختصار المصباح .

ط - آثار ادبی

کشف المکنون من کتاب القانون ، بسط الکافیه ، المقاصد الوافیه بفوائد القانون و الکافیه ، المطالب العلیه ، لب الحمکه ، و اشعار در موضوعات مختلف و قصیده ای بلند درباره دانش و مال .

ی - دیگر آثار

آداب البحث ، جوابات المسائل المهنائیه الاولی ، جوابات المسائل المهنائیه الثانیه ، جواب السوال عن حکمه النسخ ، اجازه نقل حدیث به بنی زهره حلبی ، لاجازه نقل حدیث به قطب الدین رازی در ورامین ، اجازه نقل حدیث به مولا تاج الدین رازی در سلطانیه ، دو جازه نقل حدیث به سید مهنا بن سنان مدنی در حله ، اجازات متعدد به شاگردان و دیگر فقها، وصیتنامه ، الغریه ، مسائل سید علاالدین .

علامه و ابن تیمیه

شیخ تقی الدین سبکی معروف به (( ابن تیمیه )) از دانشمندان متعصب اهل سنت و معاصر با علامه حلی است که بیشتر شخصیتهای علمی به فساد عقیده وی اعتراف دارند و بلکه می گویند کافر و مرتد است ، تا جایی که در زمان حیاتش به علت داشتن نظرات انحرافی به زندان افتاده است و دانشمندان شیعه و سنی کتابهای زیادی در زمان وی بود بعد از آن بر رد او نوشته اند.
بعد از اینکه علامه حلی کتاب ((منهاج الکرامه )) را در اثبات امامت نوشت ابن تیمیه به علت عناد و لجاجتی که با علامه داشت کتابی به نام ((منهاج السنه )) به خیال خام خویش به عنوان رد بر شیعه و بویژه رد بر کتاب منهاج الکرامه ) نوشت .
وقتی کتاب منهاج السنه به دست علامه رسید این بزرگوار با آن همه تهاجمات و بی ادبیها و توهینهای ابن تیمیه اشعاری نوشت و برایش فرستاد که ترجمه شعرها چنین است :
- اگر آنچه را سایر مردم می دانستند تو هم می دانستی با دانشمندان دوست می گشتی .
- ولی جهل و نادانی را شیوه خود ساختی و گفتی :
- هر کس بر خلاف هوای نفس تو می رود دانشمند نیست.18
ابن حجر عقلانی - دانشمند سنی - چنین اعتراف می کند: ((علامه نامش مشهور و اخلاقی نیک دارد. وقتی کتاب ابن تیمیه به او رسید گفت : لو کان یفهم ما اقول اجبته؛ یعنی : اگر ابن تیمیه آنچه را که من گفتم می دانست جوابش را می دادم .))19

فضیلتهای درخشان

انسانهای نمونه دارای یک بعد و ارزش خاص نیستند، بلکه ارزشهای گوناگون را در خود جمع کرده اند. علامهه حلی از شخصیتهایی است که از هر نظر مصداق انسان کامل است و دارای ابعاد گوناگون و فضیلتهای درخشان . او در تمام دانشها علامه بود و گوی سبقت را از دیگران ربود و ارزشهای ممتازی را که دیگران داشتند به تنهایی داشت . وی با اندیشه و فکر مواج خویش علاوه بر تحولی که در فقه ایجاد کرد و در عصر خویش مسیر اندیشه فقها را متوجه مبانی فقه و معارف اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام نمود در فنون و دانشهای دیگر چون حدیث تحول بنیادی به وجود آورد و دریچه ای به روی محققان در طول تاریخ گشود که مشعل پر فروغی فرا راه آنان شد.
عارف فرزانه و اسوه ایمان و تقوا علامه حلی با آن همه تلاش فرهنگی و تدریس و نوشتن کتابهای ارزنده ، از یاد خدا و تقرب به درگاه حق غافل نبود و موفقیت در عرصه دانش و خدمات ارزشمند و پر بار را در سایه ارتباط معنوی و تقوای الهی می دانست . او را از زاهدترین و با تقواترین مردم معرفی کرده اند که سه یا چهار بار نمازهای تمام عمر خویش را قضا نمود. نها به این اکتفا نکرد بلکه سفارش کرد تمام نمازها و روزه هایش را بعد از رحلتش به جا آورند و با اینکه به حج هم مشرف شده بود وصیت کرد از طرف او حج انجام دهند.20
علامه حلی پرچم ولایت را بر افراشت و با تمام وجود از ولایت و رهبری صحیح دفاع کرد. این عشق سرشار به خاندان طهارت علهیم السلام با گوشت ، پوست و استخوانش آمیخته بود و آنجا که در ارتباط با آنان قلم بر صفحه کاغد می گذاشت با اخلاص برخاسته از اعماق جانش چنین می نگاشت : بزرگترین سرچشمه دوستی و محبت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام اطاعت و پذیرش حکومت و ولایت آنهاست و قیام بر همان شیوه ای که آنان ترسیم کردند... .
سفارش می کنم که به محبت و عشق ورزی به فرزندان فاطمه زهرا علیهاالسلام . چون آنان شفاعت کنندگان ما هستند در روزی که مال و فرزندان برای ما سودی نخواهند داشت ... از چیزهایی که خداوند بر ما احسان کرد اینکه در بین ما آل علی علیه السلام را قرار داده است . خداوندا، ما را بر دوستی و محبت آنان محشور کن و از کسانی قرار ده که حق جدشان پیامبر و نسلش را ادا کرده اند.21
علامه به پیروی از مولا و مقتدایش امیرالمومنین علیه السلام نواحی وسیعی را با مال و دست خود آباد کرد و برای استفاده مردم وقف نمود و این یکی از فضیلتهای او بود که در زندگی کمتر دانشمند و فقیهی به چشم می خورد. یکی از دانشمندان می نویسد: برای وی آبادیهای زیادی بود که خود نهرهای آب آنها را حفر و با پول و ثروتش زنده کرد. این آبادیها به کسی تعلق نداشت و در زمان حیاتش آنان را وقف کرد.22

در خدمت امام زمان علیه السلام

شب جمعه که فرا می رسید بوی تربت مقدس ابا عبدالله الحسین علیه السلام و عشق زیارت حضرتش ، علامه را بی تاب می کرد و از حله به کربلا می کشاند. از این رو هر هفته روزهای پنجشنبه به زیارت مولا و آقایش می شتافت . در یکی از هفته ها که به تنهایی در حال حرکت بود شخصی همراه وی به راه افتاد و با یکدیگر مشغول صحبت شدند. در ضمن صحبت برای علامه معلوم شد که این شخص مرد فاضلی است و تبحر خاصی در علوم دارد. از این نظر مشکلاتی را که در علوم مختلف برایش پیش آمده بود از آن شخص پرسید و او به همه پاسخ گفت تا اینکه بحث در یک مساله فقهی واقع شد و آن شخص فتوایی داد که علامه منکر آن شد و گفت : دلیل و حدیثی بر طبق این فتوا نداریم ! آن شخص گفت : شیخ طوسی در کتاب تهذیب ، در فلان صفحه و سطر حدیثی را در این باره ذکر کرده است ! علامه در حیرت شد که راستی این شخص کیست ! از او پرسید آیا در این زمان که غیبت کبراست می توان حضرت صاحب الامر (عج ) را دید؟ در این هنگام عصا از دست علامه افتاد و آن شخص خم شد و عصا را از زمین برداشت و در دست علامه گذاشت و فرمود: چگونه صاحب الزمان را نمی توان دید و حال آنکه دست او در دست تو است ! علامه بی اختیار خود را در مقابل پای آن حضرت انداخت و بیهوش شد!
وقتی به هوش آمد کسی را ندید. پس از بازگشت به حله به کتاب تهذیب مراجعه کرد و آن حدیث را در همان صفحه و سطر که آن حضرت فرموده بود پیدا کرد و به خط خود در حاشیه آن نوشت : این حدیثی است که حضرت صاحب الامر (عج ) به آن خبر داد و به آن راهنمایی کرد. یکی از دانشمندان می نویسد:
من آن کتاب را دیدم و در حاشیه آن حدیث ، خط علامه حلی را نیز مشاهده کردم .23

غروب ستاره حله

پایان زندگی هر کس به مرگ اوست جز مرد حق که مرگ وی آغاز دفتر است محرم سال 726 ق . برای شیعیان و پیروان راستین اسلام فراموش نشدنی است . عزا و ماتم آنان افزون است . بویژه حله این سرزمین مردان پاک سرشت و عاشقان اهل بیت علیهم السلام شور و ماتم بیشتری دارد.
عجب تقارن و اتفاقی ! پاسدار بزرگ اسلام و فقیه شیعه ، علامه حلی ، ولادتش در ماه پربرکت و با فضیلت رمضان واقع شد و زندگی اش با خیر و برکت فراوان گردید و بعد از گذشت 78 سال عمر پر بار، پرواز روحش با عشق و محبتی که به اهل بیت نبوت و رابطه ناگسستنی با ولایت داشت ، در ماه شهادت به وقوع پیوست وبه روح مطهر سالار شهیدان امام حسین علیه السلام پیوند خورد.
آری ، در 21 محرم این سال مرجع تقلید شیعه ، فقیه و عارف فرزانه ، ستاره پرفروغ آسمان علم و فقاهت ، آیه الله علامه حلی دار فانی را وداع گفت و روح ملکوتی اش به سوی خدا پرواز کرد و به رضوان و لقای معبودش شتافت . غم و اندوه بر چهره همه سایه افکند. بغض ، گلوها را فشرد و چشمها را از فرط ریزش اشک داغ ، همچون آتش گذاخته سوزاند. از حضور و ازدحام مردم مصیبت زده محشری بپا شد و در فضای آکنده از غم و آه ، پیکر پاک ستاره تابناک شیعی بر دوش هزاران عاشق و شیفتگان راهش از حله به نجف تشییع گردید و در جوار بارگاه ملکوتی مولای متقیان علی علیه السلام در حرم مطهر به خاک سپرده شد.
از ایوان طلای امیرالمومنین علیه السلام دری به رواق علوی گشوده است . پس از ورود به سمت راست ، حجره ای کوچک دارای پنجره فولادی ، مخصوص قبر شریف علامه حلی است . زائرین بارگاه علوی در مقابل این حجره توقفی کرده ، مرقد شریفش را زیارت می کنند و از روح بلندش مدد می جویند.

پی‌نوشت‌ها:

12. اعیان الشیعه ، ج 5، ص 399؛ مجالس المومنین ، ج 1، ص 571.
13. لولوه البحرین ، ص 226.
14. روضات الجنات ، ج 2، ص 282.
15. اعیان الشیعه ، ج 5، ص 398.
16. همان ، ص 404.
17. مقدمه کشف الیقین .
18. اعیان الشیعه ، ج 5، ص 398.
19. همان .
20. ریاض العلماء، میرزا عبدالله فندی ج 3، ص 365، قم 1401 ق .
21. بحار، ج 107، ص 62، ارشاد الاذهان ، ج 1، ص 176.
22. ارشاد الاذهان ، ج 1، ص 177.
23. قصص العلماء، ص 395.

منبع:www.hawzah.net


چهارشنبه 6/9/1392 - 15:44
آموزش و تحقيقات
بررسی رجالی تصحیحات علامه حلی«1»

نویسنده: جمال الدین حیدری فطرت (1)



 

بررسی رجالی تصحیحات علامه حلی، نسبت به اسانید و طرق

چکیده:

تصحیحات علامه حلی نسبت به اسانید و طُرُق از جمله اموری است که از سوی برخی علمای متأخر به عنوان توثیقی عام معرفی شده است. علامه حلی، در خاتمه ی خلاصه‌الاقوال، به ذکر برخی طرق روایات اقدام کرده و آنها را صحیح خوانده است؛ تصحیحی که فواید رجالی فراوانی را به دنبال دارد و در پی اثبات آن، گروهی از راویان مجهول الحال در جرگه ی ثقات وارد می‌شوند. این اقدام، عکس‌العمل‌های متفاوتی را در بین دانشمندان رجالی شیعه به دنبال داشته است؛ برخی آن را پذیرفته و فوایدی را برایش در نظر گرفته‌اند و بعضی دیگر، به علت وجود اشکالاتی چند، آن را غیر معتبر دانسته‌اند. در نوشتار پیش رو، پس از ذکر نظریات موافقان این قاعده ی عام و مخالفان آن، و پس از بررسی مستندات این توثیق و اشکالات وارده، در پی اثبات عدم اعتبار این توثیق عام هستیم.

کلید واژه ها:

تصحیح سند، تصحیح طریق، علامه ‌حلی، حدیث صحیح.

درآمد

علم رجال ـ که به بازشناسی حال راویان و بحث در باره ی وثاقت و یا ضعف ایشان می‌پردازد ـ همیشه از توثیقات فردی و خاص بهره نگرفته است، بلکه در مواردی، با استناد به قواعدی کلی و فراگیر، دسته‌ای از راویان را به جرگه ی موثّقان وارد کرده، حکم صحت بر سند روایاتشان بار نموده است. مواردی همچون توثیق مشایخ اصحاب اجماع، مشایخ الثلاث و مشایخ ابن‌قولویه در کتاب کامل‌الزیارات و توثیقاتی از این دست، از جمله قواعدی است که رجالیان با استناد به آنها به تأیید گروهیِ راویان پرداخته‌اند، ولی در این بین، برخی اندیشمندان وادی رجال، قواعدی را یادآور شده‌اند که با وجود داشتن طرفداران، از مخالفانی سرسخت نیز بهره‌مند است. خدشه در مستندات توثیق، وجود موارد نقض و عدم پایبندی علمای پیشین (قدما) به برخی توثیقات، از جمله اشکالاتی است که بر توثیقی عام وارد می‌شود و آن را از درجه ی اعتبار ساقط می‌کند؛ اموری چون: توثیق مشایخ نجاشی و صدوق، توثیق اصحاب الصادق (علیه السلام) از این قبیل‌اند.
تصحیحات علامه حلی نسبت به اسانید و طُرُق از جمله اموری است که از سوی برخی علمای متأخر به عنوان توثیقی عام معرفی شده است. جناب یوسف بن الحسن بن المطهر الحلی، مشهور به علامه حلی (م 726 ق)، در خاتمه ی کتاب رجالی خلاصهالاقوال، به ذکر برخی طرق روایات اقدام کرده و آنها را صحیح خوانده است؛ تصحیحی که فواید رجالی فراوانی را به دنبال دارد و در پی اثبات آن، گروهی از راویان مجهول الحال در جرگه ی ثقات وارد می‌شوند. این اقدام، عکس‌العمل‌های متفاوتی را در بین دانشمندان رجالی شیعه به دنبال داشته است؛ برخی آن را پذیرفته و فوایدی را برایش در نظر گرفته‌اند و بعضی دیگر، به علت وجود اشکالاتی چند، آن را غیر معتبر دانسته‌اند. در نوشتار پیش رو، پس از ذکر نظریات موافقان این قاعده ی عام و مخالفان آن، و پس از بررسی مستندات این توثیق و اشکالات وارده، در پی اثبات عدم اعتبار این توثیق عام هستیم.

مستند توثیق

با کنکاشی در خلاصهالاقوال، جهت بررسی مبنای فوق، به منشأ این نظریه دست می‌یابیم. علامه حلی در پایان کتاب، ضمن بیان هشتمین فایده از فواید دهگانه ی رجالی، وقتی به بررسی طرق شیخ صدوق و شیخ طوسی می‌پردازد، چنین می‌نویسد:
أن الشیخ الطوسی ذکر أحادیث کثیره فی کتاب التهذیب و الاستبصار عن رجال لم یلق زمانهم و إنما روی عنهم بوسائط و حذفها فی الکتابین، ثم ذکر فی آخرهما طریقه إلی کل رجل رجل مما ذکره فی الکتابین و کذلک فعل الشیخ أبو جعفر ابن بابویه، و نحن نذکر فی هذه الفائده علی سبیل الإجمال صحه طرقهما إلی کل واحد واحد ممن یوثق به أو یحسن حاله أو وثق، و إن کان علی مذهب فاسد و لم یحضرنی حاله دون من ترد روایته و یترک قوله، و إن کان فاسد الطریق ذکرناه، و إن کان فی الطریق من لا یحضرنا معرفه حاله من جرح أو تعدیل ترکناه.
سپس یکی یکی طرق شیخ طوسی و سپس شیخ صدوق را متذکر شده و حکم هر یک مبنی بر صحیح، حَسَن، قوی و یا ضعیف بودن را ذکر می‌کند:
فطریق الشیخ الطوسی فی التهذیب إلی محمد بن یعقوب الکلینی صحیحٌ و إلی أحمد بن إدریس وکذا إلی علیبن إبراهیم بن هاشم و کذا إلی محمد بن یحیی العطار ... و طریق الشیخ أبی جعفر محمد بن بابویه فی کتاب من لا یحضره الفقیه إلی عمار الساباطی قویٌّ و ... .
و طی چند صفحه به بیان وضعیت طرق روایی شیخ صدوق و شیخ طوسی پرداخته و در پایان می‌نویسد:
فهذا ما خطر لنا الآن من حال هذه الطرق فی الکتب الثلاثه و قد تختلف طرق أخری فی الکتب بیناها أیضاً إن حضرنا حال رواتها من جرح أو تعدیل. (2)
علامه در این قسمت، به بررسی بیست و هفت طریق از کتاب تهذیب الاحکام، بیست و شش طریق از کتاب الاستبصار و همچنین بیست و چهار طریق از کتاب من‌ لا یحضره ‌الفقیه پرداخته است. (3) که در این میان، به تصحیح، تحسین، تضعیف یا تقویت این طرق پرداخته است؛ مثلاً نوشته است:
«فطریق الشیخ الطوسی (رحمه الله) فی التهذیب إلی محمد بن یعقوب الکلینی صحیحٌ» و «و الی الحسن بن محمد بن سماعه قویٌ» و «طریق الشیخ أبی جعفر محمد بن بابویه فی کتاب من لا یحضره الفقیه إلی ... جابر بن یزید الجعفی ضعیفٌ» و یا «فطریق الشیخ الطوسی فی التهذیب إلی ... الحسن بن محبوب حَسَنٌ ».
البته در موارد متفرقه نیز علامه حلی به چنین کاری دست زده است؛ مثلا در ترجمه ی حسین بن عبدربه پس از نقل قول کشی چنین می‌نویسد: «و هذا سند صحیح» (4) و یا در ترجمه واصل می‌نویسد: «و السند صحیح» (5). تقریر این مبنا به عنوان توثیق عام، احتیاج به بیان مطالب ذیل دارد:

الف. واژه‌شناسی حدیث «صحیح»

همان‌گونه که می‌دانیم معنا و مفهوم اصطلاح «حدیث صحیح» نزد علمای پیشین (قدما) و علمای پسین (متأخران) متفاوت بوده است. قدما معنای لغوی این واژه را در نظر داشتند، یعنی سالم از عیب. لذا در هر موردی که صدور حدیثی را از جانب معصوم (علیه السلام) خالی از عیب می‌دیدند، به آن صحیح می‌گفتند. (6) این اطمینان به صدور ممکن بوده از طریق اعتماد به سند به وجود آمده باشد و یا دیگر قراین. (7) ولی در قرن هفتم و هشتم هجری، با از بین رفتن این مصادر اولیه و مفقود شدن آنها، طبیعتاً دیگر امکان دستیابی به قراین و استناد به آنها در تصحیح اخبار وجود نداشت. از دیگر سوی، با گسترش دامنه ی فقه و اصول و آمد و شدهای علمی علمای شیعه و سنی و در هم آمیختگی روایت‌های درست و نادرست، این انگیزه پدید آمد که احمد بن طاووس حلّی و شاگردش علاّمه حلّی، دست به ابتکار جدید بزنند و زمینه ی گسترش علم درایه را فراهم آورند و علم رجال را وارد مرحله ی جدّی‌تری بکنند (8). از زمان مرحوم سید بن طاووس و یا از دوران علامه حلی، تغییری در این اصطلاح صورت گرفت؛ (9) بدین صورت که حدیث صحیح بر حدیثی اطلاق می‌شد که تمامی راویان سند آن، «عادل امامی» بوده باشند.
شیخ بهایی (م 1031 ق) در خصوص این تغییر شرایط و در نتیجه، تغییر اصطلاح، چنین می‌گوید:
علتی که علمای متأخر را بر آن داشت تا از استعمال قُدمایی این واژه دست برداشته، به قراردادن اصطلاحی جدید دست بزنند، فاصله ی زمانی‌ای بود که بین ایشان و بین علمای پیشین (قدما) رخ داد. این فُرقه، و در کنارش، تسلط حاکمان ظالم و گمراه و ترس از اظهار کتب حدیثی، برخی از کتب اصول مورد اعتماد را به سوی از بین رفتن سوق می‌داد. از دیگر سوی، تألیف جوامع حدیثی که با جمع‌آوری روایات از اصول مشهور و اصول غیر مشهور، منابع عظیم روایی را فراهم آورده بود، سبب از بین رفتن قراین اطمینان به صدور روایات شد. چرا که در منابع حدیثی تازه‌ پدیدار شده، تمییزی بین روایات تأیید شده به قراین و بین دیگر روایات داده نشده بود. از این رو، نیاز به قانونی که احادیث معتبر را از غیر معتبر مشخص نماید، پدیدار شد و وضع اصطلاح جدید برای روایات صحیح را ضروری نمود؛ اصطلاحی که روایات صحیح و حسن و موثَّق را برایمان معرفی نماید.
ایشان سپس می‌نویسد:
در میان علمای متأخر، اولین کسی که طبق این شیوه عمل نمود، و حدیث را به صحیح و حسن و موثق و ضعیف تقسیم کرد، علامه حلی ـ قدس الله‌ روحه ـ بود. (10) با این حال، گاهی اوقات علمای متأخر طبق شیوه ی قدما عمل کرده و امثال مراسیل مشایخ الثقات را تعبیر به صحیح می‌کردند و یا احادیثی را که در سندش راوی فطحی قرار داشت صحیح می‌خواندند، فقط به خاطر این که یکی از اصحاب اجماع از ایشان نقل کرده بود. نکته ی حایز اهمیت این است که گاهی اوقات خود علامه حلی و یا شهید ثانی نیز طبق شیوه ی قدما عمل نموده و احادیث افرادی چون عبدالله بن بکیر فطحی‌ مذهب را تعبیر به صحیح می‌کردند. (11)
گر چه حدیث صحیح از زمان علامه حلی در معنای جدید خود به کار رفت و از معنای لغوی و قُدمایی‌اش فاصله گرفت، ولی در تألیفات رجالی و حدیثی علامه حلی به تعریفی از این واژه برنمی‌خوریم. تنها در یکی از اولین تألیفات فقهی (12) ایشان، تعریفی مُجمل از این اصطلاح بیان شده است. علامه حلی در تقسیم احادیث به سه گروه و تعریف هر یک چنین می‌نویسد:
و قد یأتی فی بعض الاخبار انّه فی الصحیح و نعنی به: ما کان رواته ثقاظ عدولاً، و فی بعضها فی الحسن، و نرید به: ما کان بعض رواته قد اثنی علیه الاصحاب و ان لم یصرحوا بلفظ التوثیق له، و فی بعضها فی الموثّق، و نعنی به: ما کان بعض رواته من غیر الامامیه کالفطحیه و الواقفیه و غیرهم، إلا أن الاصحاب شهدوا بالتوثیق له.» (13)
بعد از ایشان، اولین تعریفی که مرزبندی دقیق‌تری در آن به چشم می‌خورد، عبارتی از شهید اول (م ‌786 ق) است که در شناساندن حدیث صحیح، چنین می‌نویسد: «[الصحیح] ما اتصلت روایته الی المعصوم (علیه السلام) بعدلٍ امامیٍّ» (14). در ادامه و به دنبال وارد آمدن پاره‌ای از اشکالات به تعریف فوق، شهید ثانی (م‌ 966 ق) بر آن شد تا تعریفی کامل از این اصطلاح جدید ارائه دهد. بدین منظور با افزودن قیدهایی، این تعریف را از گزند اشکالات مصون داشت. ایشان می‌نویسد:
الصحیح ما اتصل سنده إلی المعصوم، بنقل العدل الامامی عن مثله، فی جمیع الطبقات، حیث تکون متعدده، وإن اعتراه شذوذ. (15)
با توجه به مطالب فوق، سؤالی که ذهن را به خود مشغول داشته، این است از آنجا که صحیح نزد علامه حلی بر حدیثی اطلاق می‌شده که تک تک راویانش عادل امامی بوده باشند، حال اگر ایشان در رابطه با سندی بگوید: «این سند، صحیح است»، آیا جز این است که تمامی راویان آن سند از منظر ایشان، متصف به دو وصف «عادل» و «امامی» بوده‌اند؟ و الا در صورت وجود حتی یک راوی غیر عادل و ضعیف و یا حداقل وجود یک راوی غیر امامی (همچون فطحی، واقفی، سنی و ...) سند روایت، از صحت افتاده و اطلاق «صحیح» به معنای اصطلاحی‌اش بر آن اشتباه است. اینجاست که خبرگان رجالی در باره ی اعتبارش به بحث و نظر پرداخته، نظرهای گوناگونی ارائه داده‌اند. برخی، این دسته تصحیحات را دلیل بر وثاقت راوی پنداشته‌اند؛ بعضی، آن را مُثبت حُسن حال راوی قلمداد کرده و عده‌ای دیگر، هیچ فایده ی رجالی برایش در نظر نگرفته‌اند.

ب. متعلق تصحیح

از جمله سؤالاتی که پس از اثبات اصل مسأله رخ می‌نماید، «متعلق تصحیحات علامه حلی» است؛ بدین معنا که تصحیح علامه چه چیزی را شامل می‌شود: ْ«سندِ» روایت یا «طریقِ» شیخین را؟ لازم است قبل از ذکر اقوال و نظر صواب، توضیحاتی را در روشن شدن تفاوت
بین دو روی مسأله ارائه کرد: از آنجا که «طریق»، قسمتی از «سند» است، نه تمام آن، لذا اگر بگوییم که تصحیحات علامه، شامل طُرُق می‌گردد، در این صورت می‌توان یک راوی ضعیف را که در آخر سندی قرار دارد در نظر گرفت و بگوییم طریق شیخ طوسی به وی، صحیح است؛ بدین معنا که راویان سند از شیخ طوسی تا راوی مورد نظر، همه، عادل امامی هستند؛ گرچه راوی آخر این گونه نباشد، ولی اگر متعلق تصحیح را «سندِ» روایات بدانیم، باید قایل به ثقه بودن (عادل امامی) تمامی راویان سند باشیم. در این صورت، صحت، بر خود خبر اطلاق می‌شود. تفاوت این دو مبنا را می‌توان در مثال زیر به وضوح نشان داد: وقتی می‌گوییم: «فی صحیح زراره»، این، نشان از صحت سند دارد، ولی وقتی می‌گوییم: «فی الصحیح عن زراره»، صحت طریق را می‌رساند.
پس از بیان توضیحات فوق، باید متذکر شد که در تعیین متعلق صحّت در تصحیحات علامه حلی، دو قول مطرح شده است. یکی از محققان رجالی پس از این که نظر خویش را در ترجیح «صحّت سند» اعلام می‌دارد، چنین می‌نگارد:
لکن احتمال إطلاق الصحه علی الطریق بعید، بل غیر جار فی المقام . وربما جعل الفاضل التستری فی بعض تعلیقات الخلاصه صحه الطریق من باب الصحه الإضافیه. (16)
ولی با دقت در عبارت علامه در الفائده الثامنه، «تصحیح طریق» را به واقع نزدیک‌تر می‌بینیم؛ چرا که ایشان غیر از این که در ابتدای عبارت مذکور، صحبت از «طریق» می‌کند، نه سند (... طریق الشیخ الی ... صحیح)، چنین نوشته است: «و طریق الشیخ الی زرعه صحیح و ان کان زرعه فاسدَ المذهب، الا انّه ثقةُ» و یا در گوشه‌ای دیگر چنین ادامه می‌دهد: «و طریق الی عبدالکریم بن عمر الخثعمی صحیح، و عبدالکریم واقفیّ ثقةُ» (17) و ناگفته پیداست که اگر بخواهیم «صحت» را بر «سند» حمل کنیم، با وجود راوی فاسد المذهب، نمی‌توان آن سند را «صحیح» خواند. (18)

ج. ثمره ی بحث

اگر این مبنا به عنوان یکی از توثیقات عام رجالی مورد پذیرش قرار گیرد، در باب «جهل»، «إهمال» و «ترجیح» ثمره‌اش ظاهر می‌شود. در توضیح این سه موقعیت باید گفت اگر تصحیح علامه، موافق با نظر رجالیون متقدم باشد، در این صورت، پذیرش این مبنا ثمره‌ای در پی ندارد، ولی اگر از عده‌ای از راویان واقع سند، در کتب رجالی نامی نیافتیم (مجهول بودن) و یا علمای رجال، متعرض وثاقت یا ضعف آنها نشده باشند (إهمال)، می‌توان از این قاعده برای توثیق ایشان بهره برد. همچنین در باب «ترجیح» نیز ثمره این بحث هویدا می‌گردد؛ آنجا که به وسیله ی این تصحیح، کلام بعضی از علمای رجال را بر برخی دیگر ترجیح دهیم و تصحیح علامه را به عنوان مؤید یکی از طرفین به شمار آوریم.

د. تاریخچه ی این نظریه

پیدایش

این که اولین بار چه کسی این مبنا را جزو توثیقات عام در علم رجال قرار داد و یا این که پس از ذکر آن به ردّش اقدام ورزید، دقیقاً مشخص نیست، ولی با جستجو در کتب مختلف، می‌توان ردّپایی از آن را مشاهده نمود. از کلام مرحوم فاضل کاظمی در تکمله ‌الرجال چنین برمی‌آید که اولین کسی که به این مبنا در تألیفاتش اشاره دارد، مقدس اردبیلی (م 993 ق) (19) است. فاضل‌ کاظمی بعد از نقل کلام شیخ بهایی (در مشرق ‌الشمسین ذیل این مبنا) چنین می‌نویسد:
و کذا المقدس ـ یعنی الأردبیلی رحمه الله ـ صرّح باعتماده فی التوثیق علی التصحیح. (20)
بعد از مرحوم مقدس‌ اردبیلی، نخستین شخصی که از این مبنا پرده‌برداری کرده، جناب شیخ بهایی (م‌ 1030 ق) است که ضمن اشاره‌ به این قاعده، اقدام طبق آن را کاری پسندیده معرفی کرده است، آنجا که می‌نویسد:
قد یدخل فی أسانید بعض الأحادیث من لیس له ذکر فی کتب الجرح والتعدیل بمدح ولا قدح غیر أن أعاظم علمائنا المتقدمین ـ قدس الله أرواحهم ـ قد اعتنوا بشأنه و أکثروا الروایه عنه و أعیان مشایخنا المتأخرین ـ طاب ثراهم ـ قد حکموا بصحه روایات هو فی سندها و الظاهر أن هذا القدر کاف فی حصول الظن بعدالته و ذلک مثل ... فهؤلاء و أمثالهم من مشایخ الأصحاب لنا ظن بحسن حالهم و عدالتهم و قد عددتُ حدیثَهم فی الحبل المتین و فی هذا الکتاب، و الصحیح جَرَیا علی منوال مشایخنا المتأخرین. (21)

موافقان

بسیاری از علمای وادی رجال و یا فقهای رجال‌شناس، یا مستقلاً این بحث را مطرح کرده و به تأیید آن پرداخته‌اند و یا این که به طور ضمنی و در توثیق یکی از روات، به این بحث اشاره داشته و وثاقت راوی را به وسیله ی آن ثابت دانسته‌اند. برخی دیگر نیز شروطی را برای پذیرش این مبنا ذکر کرده‌اند و قول به تفصیل را پذیرفته‌اند. از جمله کسانی که مستقلاً این بحث را مطرح کرده‌اند، می‌توان به شیخ بهایی، مرحوم وحید بهبهانی، مرحوم ابی‌علی ‌حائری، شیخ‌ مهدی کجوری‌ شیرازی (م 1293 ق) مرحوم خاقانی (م ‌1334 ق) و علامه مامقانی اشاره کرد. (22) و علمایی چون: مرحوم محمدعلی‌اردبیلی (23) (م ‌1101 ق)، شیخ حرّ عاملی (م ‌1104 ق)، علامه بحرالعلوم (م ‌1212 ق)، مرحوم سیدعلی بروجردی (م ‌1313 ق) و محدث نوری (م ‌1320 ق) استطراداً و در ضمن بررسی وثاقت راوی خاصی به این بحث اشاره کرده‌اند. (24) کلام ایشان در بخش بعدی ذکر می‌گردد.

مخالفان

در مقابل، بزرگانی چون مرحوم فاضل کاظمی، مرحوم ابوالهدی کلباسی (م ‌1356 ق)، مرحوم ملاعلی کنی (م ‌1306 ق) و آیه الله خویی (م‌ 1412 ق)، ضمن طرح کامل این مبنا، با ذکر دلایلی، به ردّ آن پرداخته‌اند (25) که ضمن برشماری ایرادات وارد بر این قاعده، عبارات
ایشان ذکر می‌گردد.

پی نوشت ها :

1) کارشناسی ارشد علوم حدیث.
2) خلاصه الأقوال فی معرفه أحوال الرجال، صفحه ی 275 تا 281.
3) اگر چه رؤوس طرق کتاب الفقیه بیش از سیصد و نود و چهار طریق است که برخی از آنها متعدد و برخی تکراری است.
4) خلاصه الاقوال، ص 52.
5) همان، ص 178.
6) قال المولی‌ التقی ‌المجلسی فی شرح‌ مشیخه ‌الفقیه: «والظاهر من طریقه القدماء أن مرادهم بالصحیح ما علم وروده عن المعصوم» (روضه‌المتقین، ج 14، ص 10). و بدین منظور است که علامه بهبهانی می نویسد: «أنّ الخبرَ الضعیفَ المنجبرَ بعمل المشهور، صحیحٌ عند القدماء» (الفوائد الحائریه: 143 و 487، فائده 31).
7) نشانه ها و قراینی چون: 1. عرضه ی کتاب بر امام (علیه السلام) و گواهی آن از سوی حضرت، 2. بودن روایت در جوامع ثلاثه، 3. یادآوری روایت در چند اصل، 4. ذکر روایت با چند سند در یک کتاب، 5. عمل پیشینیان از اصحاب، 6 . نقل روایت از سوی مشایخ ثلاثه، 7. نقل روایت از سوی اصحاب جماع، 8. راوی روایت از مشایخ اجازه، 9. نقل روایت توسط شیخ صدوق در من لا یحضره الفقیه، 10. از بنوفضال روایت شده باشد، 11. اعتماد قمیین، 12. تلقی روایت به قول و دیگر موارد که فقها در کتب برای اعتماد به روایتی بدان استناد نموده‌اند.
8) اگر چه این تغییر مبنا از سوی احمد بن طاووس ارائه شد، ولی پیگیری و نهادینه ‌کردن این مبنا و جایگزینی آن به جای ملاک اعتبار حدیث در نزد قدما به همت مرحوم علامه حلّی (رحمه الله) صورت گرفت.
9) شیخ بهایی (م 1030 ق) و شیخ حسن پسر شهید ثانی اولین کسانی هستند که تفاوت بین اصطلاح قدما و متأخران را بیان کرده‌اند.
10) فائق المقال فی الحدیث و الرجال. البته همان گونه که صاحب کتاب معالم (م 1011 ق) می‌گوید، معروف آن است که واضع این اصطلاح جدید و تقسیم‌بندی چهارگانه ی حدیث، استاد علامه حلی یعنی جناب احمد بن موسی بن طاووس (م 672 ق) است. (منتقی ‌الجمان فی الاحادیث الصحاح و الحسان، ج 1 ص 14).
11) مشرق الشمسین، صفحه ی 270 (ترجمه از مؤلف).
12) کتاب منتهی المطلب بین سال های 680 تا 693 ق در حدود سیزده سال نوشته شده است. با توجه به سال تولد مؤلف که 648 ق، بوده است، سال آغاز تألیف کتاب در سن 32 سالگی ایشان بوده است. ایشان در مقدمه ی نهم این کتاب، به مطلب مذکور اشاره کرده است.
13) منتهی المطلب فی تحقیق المذهب، ج 1، ص 10، المقدمه الثامنه.
14) ذکری الشیعه فی احکام الشریعه، ج 1، ص 47.
15) الرعایه فی علم الدرایه، ص 77 (جهت اطلاع ‌یافتن از مقصود شهید ثانی از فقرات این تعریف، به کتاب مذکور مراجعه شود).
16) الرسائل الرجالیه، ج 1، ص 239.
17) الخلاصه للحلی، خاتمه، الفائده الثامنه، ص 277 و 279.
18) البته این در صورتی است که بگوییم «صحیح» در عبارات علامه، در معنای متأخریش استعمال شده، ولی اگر معنای قدمایی‌اش را منظور بدانیم، نمی‌توان چنین برداشتی داشت.
19) جناب احمد بن محمد معروف به مقدس اردبیلی و محقق اردبیلی.
20) تکمله الرجال، ج 1، ص 167به نقل از خاتمه المستدرک، محدث نوری، ج 4، ص 393.
21) مشرق الشمسین، صفحه ی 276.
22) به ترتیب در کتاب‌های: مشرق الشمسین، صفحه ی 276؛ الفوائد الرجالیه، ص 56 تا 58؛ منتهی المقال، ج 1، ص 108؛ الفوائد الرجالیه، ص 66 تا 68؛ رجال الخاقانی، ج 1، ص 231؛ تنقیح المقال، صفحه ی 204 و 205.
23) البته مرحوم ‌اردبیلی در قسمتی از کتاب رجالی‌اش، این بحث را مستقلاً مطرح کرده و بر اعتبارش تأکید کرده است. وی ضمن برشمردن طرقی که توسط علامه حلی در خلاصه الاقوال صحیح شمرده شده، این مبنا را معتبر دانسته و چنین می‌نویسد: «قال العلامه فی خلاصه‌الاقوال لنا طرق متعدده إلی الشیخ أبی جعفر الطوسی وکذا إلی الشیخ الصدوق ... و نحن نثبت منها ما یتفق و کلّها صحیحه».
24) به ترتیب در کتاب‌های: جامع الرواه، ج 2، ص 532 و 542؛ وسائل الشیعه، ج 30، ص 346 (همچنین در: امل الامل، ج 2، ص 8)؛ الفوائد الرجالیه، ج 1، ص 455 تا 463؛ طرائف المقال، ج 2، ص 85، رقم 5842؛ خاتمه المستدرک، ج 4، ص 389.
25) به ترتیب در کتاب‌های: تکمله الرجال ج 1، ص 167 (به نقل از خاتمه المستدرک، ج 4، ص 393)؛ سماء المقال فی علم الرجال، ج 1، ص 224 تا 231؛ توضیح المقال فی علم الرجال، صفحه ی 72 تا 74؛ معجم رجال الحدیث، ج 1 ص 74 و همچنین در جاهای دیگر از این کتاب مثل: ج 6، ص 21 و ج 11، ص 38.

منبع: فصلنامه علمی- پژوهشی علوم حدیث شماره 54.

 
چهارشنبه 6/9/1392 - 15:44
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته