خودم را پست می كنم
یك جمله كوتاه
روی یك تكه كاغذ
بسته به پای كبوتری
آواره ی تمام آسمان
نشانی ات را نمی دانم!!
موجود بی آزاری هستم
كار می كنم
قصه می خوانم
شعر می نویسم
و گاهی
دلم كه برایت تنگ می شود
تمام خیابانها را
با یادت پیاده می روم!
و
...
صخره نیستم
موج نیستم
گوش ماهی ام
نشانی کوچکی از دریا !
مثل یک خوشه ی انگور
که هر روز
تازه به تازه
از بازار می خری
هر چیز تازه آب و رنگی دارد
نه؟
که گوشه ی سبدت
از یاد رفته باشد
هر چیز که می ماند
می گندد و از چشم می افتد
هر چیز که در هوای تو بماند
می تواند شراب کهنه ای باشد
مرد افکن
هست؟
مثل یک مست لایعقل
چقدر گریه دلم می خواهد !
رویاها نجاتم می دهند
موج بر می دارند
خودشان را به صخره ها می کوبند
باد می شوند
می وزند
وقتی که هیچ نمانده تا غرق شدنم
فانوس دریایی می شوند
و مرا
به کلبه ای گرم دعوت می کنند
نگاهت چون خرگوشی بازیگوش
می کشاندم به اعماق چشمانت
به من خوش آمد بگو ای مالک سرزمین عجایب
من از آیینه های ملون تردیدها گذشته ام
تشریحم می کنی
به دشنه ی شنیع گمان
و باز هم نمی بینی که چطور
تمام شریان هایم
پر از یقین نام تواست
در هر نبضی که می زنند
زنی شبیه سر گردانی های حوا
زنی شبیه طمأنینه های مریم
زنی شبیه لالایی های لیلی
زنی شبیه جوانی های مادربزرگ...