• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1053
تعداد نظرات : 75
زمان آخرین مطلب : 4097روز قبل
اهل بیت

ای کربلا ای کعبه عشق و امیدم
بعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم
ای کربلا اغوش بگشا زینب آمد
من زینبم کز رنج دوری ها خمیدم
هر روز دیدم کربلای تازه ای را
ای کربلا تا بر سر کویت رسیدم
منزل به منزل داغ بر دغاغم فزون شد
جان کنه ام تا رخت در این جا کسیدم
از بهر انحجام رسالت زنده ماندم
گر زنده ام من زنده هر دم شهیدم
ای کاروان سالار زینب دیده بگشا
تا گویمت با دیده گریان چه دیدم
با ان که با دستت به قلبم صبر دادی
چندان که در هر جا شهامت آفریدم
اما دو جا دست غمم از پا در اورد
بی خود ز خود گشتم گریبان بر دریدم
یک جا که دشمن  بر لبانت چوب می زد
یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم
بشنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک
نشنیده بودم من ز نی ان هم شنیدم
داغ دل من کمتر از زخم تنت نیست
این را گواهی می دهد موی سپیدم
      سید رضا مؤید

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:9
اهل بیت

زخمی زنجیرم کبود بی شمارم
بر شانه هایم زخمهای کهنه دارم
همشیره خورشیدم و بانوی نورم
هر چند که در پنجه گرد و غبارم
شام غریبانی عصر خیمه هایم
آن چادر خاکی در حال فرارم
نام مرا با خط نامحرم نوشتند
یعنی اسیر کوچه ها روزگارم
دیگر نمی آید به دنبالم مغیلان
دیگر ندارد آبله کاری به کارم
من حضرت یعقوبم و یوسف پرستم
بر سینه ام پیراهنت را می فشارم
دسته گل یاسی ندارم بر مزارت
اما به جایش تا بخواهی لاله دارم
انگار من خوابیده ام در این بیابان
انگار تو افتاده ای روی مزارم
من با نیابت از تمام خاندانم
بر آستان خاکی است سر می گذارم
   علی اکبر لطیفیان

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:8
اهل بیت

عمه جان این سر منور را
کمکم می کنی که بردارم؟!
شامیان ای حرامیان دیدید
راست گفتم که من پدر دارم!
***
ای پدر جان عجب دلی دارم
ای پدر جان عجب سری داری
گیسویم را به پات می ریزم
تا ببینی چه دختری داری
***
ای که جان سه ساله ات بابا
به نگاه تو بستگی دارد
گر به پای تو بر نمی خیزم
چند جایم شکستگی دارد
***
آیه های نجیب و کوتاهم
شبی از ناقه ها تنزل کرد
غنچه های شبیه آلاله
روی چین های دامنم گل کرد
***
دستی از پشت خیمه ها آمد
لا جرم راه چاره ام گم شد
د رهیاهوی غارت خیمه
ناگهان گوشواره ام گم شد
***
هر بلایی که بود یا می شد
به سر زینب تو آوردند
قاری من چرا نمی خوانی؟!
چه به روز لب تو آوردند؟!
***
چشمهای ستاره بارانم
مثل ابر بهار می بارد
من مهیای رفتنم اما ...
خواهرت را خدا نگه دارد!
  علی اکبر لطیفیان

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:7
انتقادات و پيشنهادات

یک اربعین برای غمت گریه کرده ام
بی وقفه پای هر علمت گریه کرده ام
در آرزوی آن حرمت گریه کرده ام
با شعر های محتشمت گریه کرده ام
من گریه کرده ام که تو را سر بریده اند
ققنوس شهر عشق مرا پر بریده اند
مقتل گرفته ام که بخوانم امان بده
آتش گرفت دست و زبانم، امان بده
خون می چکد ز دیده جانم، امان بده
تا کی درین خطوط بمانم، امان بده
وقتی لهوف پیش رخم مات می شود
این بندها مقطع الابیات می شود
این بیت های خسته ی افتاده از فرس
این ناله های ساکت محبوس در نفس
بر نیزه رفته اند در این قوم بوالهوس
در کاروان بی کس افتاده در قفس
در کاروان درد که سالار زینب است
آری از این به بعد علمدار زینب است
یک اربعین حدیث تو را گفت خواهرت
در زیر سایبان سرت خفت خواهرت
در باغ های یخ زده نشکفت خواهرت
تا خیزران رسید براشفت خواهرت
من گریه می کنم که غمت را کرانه نیست
این واژه های غرق به خون شاعرانه نیست
این شاعرانه گیست؟ که سر روی نی نشست
این شاعرانه گیست؟ سری پای نی شکست
این شاعرانه گیست؟ که بند دلی گسست
این شاعرانه گیست؟ که گهواره خالی است
این شاعرانه نیست که در شهر کافران
زینب رسیده خسته نفس بی برادران
حالا خرابه منزل و ماوای عشق شد
زنجیر غم به گردن و در پای عشق شد
هر چند خشت کهنه متکای عشق شد
دنیای جهل محو رجزهای عشق شد
نقاش کربلا قلم داغ می زند
نقش بهار بر ورق باغ می زند
شاعر : سید حسن رستگار

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:6
اهل بیت

به لب از آتش دل گفتگوی کربلا دارم
دلی آتشفشان در جستجوی کربلا دارم
نماز عشق را رکعت به رکعت بسته ام قامت
به جای قبله ی جان رو به سوی کربلا دارم
غبار آسا به شوق کاروان شور و شیدایی
روم منزل به منزل آرزوی کربلا دارم
لهوفم در کف و چشمم پر آب و سینه در آتش
به هر ماتم سرایی گفتگوی کربلا دارم
به پاس اربعین در اربعین پیمانه پیمایی
امید جرعه نوشی از سبوی کربلا دارم
شاعر : عباس خوش عمل

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:6
اهل بیت

از سفر، داغدیده آمده‏ام
دل ز هستی بریده، آمده‏ام
زینبم من، که از دیار عراق
رنج و حسرت کشیده، آمده‏ام
اینک از شام با لباس سیاه
چون شب بی‏سپیده آمده‏ام
شادی دهر را ز کف داده
غم عالم خریده، آمده‏ام
گر چه با قامتی رسا، رفتم
لیک به قدی خمیده آمده‏ام
پیکر پاک سرو قدان را
به ‏روی خاک دیده آمده‏ام
دسته‏ گل های نازنینم را
دست بیداد چیده، آمده‏ام
دیده‏ام یک چمن گل پرپر
خار در دل خلیده، آمده‏ام
پای هر گل، گلاب دیدۀ من
با تأثر چکیده، آمده‏ام
سر بلندم که با اسارت خویش
افتخار آفریده، آمده‏ام
تار و پود ستم به تیغ سخن
با شهامت دریده آمده‏ام
پی محو ستم، اگر رفتم
با همان عزم و ایده آمده‏ام
از کنار مجاهدان شهید
وز جهاد عقیده آمده‏ام
بارها از سر حسین عزیز
صوت قرآن شنیده، آمده‏ام
گر رود خون ز دیده‏ام، نه عجب
من که بی‏نور دیده آمده‏ام
هدفم اعتلای قرآن بود
به مرادم رسیده، آمده‏ام
شاهد صبح و شام من (شفق)ست
کز سفر، داغدیده آمده‏ام
محمدجواد غفورزاده

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:5
اهل بیت

خیز از جا لحظه ای چشم پر آبم را ببین
سیل اشکم را نگر حال خرابم را ببین
ای که از فرط عطش دیدی فلک را نیلگون
حال چشمی واکن و چشم پر آبم را ببین
من نمی گویم نظر کن بر تن نیلیِ من
این قد خم گشته و قلب کبابم را ببین
بر نثار تربت تو ای گل پرپر شده
کن نظر بر چشم من جام گلابم را ببین
گرچه در هجران روی تو صبوری کرده ام
بهر وصل تو دلِ بی صبر و تابم را ببین
من که دیدم زخم های بی شماری بر تنت
تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم را ببین
چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت
از سر نیزه سر از خون خضابم را ببین
غیر یک آیه که در شام بلا جا مانده است
آیه های سورۀ ام الکتابم را ببین
شام را من پایگاه انقلابت کرده ام
در کنارت شاهدان انقلابم را ببین
از فراقت نبض جانم زود می افتد ز کار
شوق وصل و التهاب و اضطرابم را ببین
ای «وفائی» گریه کردی در غم من صبر کن
در قیامت جلوۀ یوم الحسابم را ببین
شاعر(سیدهاشم وفایی

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:4
اهل بیت

ره وا کنید قافله سالار می رسد
یک قافله اسیر عزادار می رسد
برخیز یا حسین سری دست و پا نما
دلبر برای دیدن دلدار می رسد
حالا که پیر عشق شدم ناز می کنی
باشد تو ناز کن که خریدار می رسد
سِرّ الحسین سینه سینای زینب است
آری حقیقت همه اسرار می رسد
بالا بلند بودم و حالا خمیده ام
پر غم ترین زمانه دیدار می رسد
عباس کو که صبر عقیله سر آمده
ناموس حق ز کوچه و بازار می رسد
بر روی قبر پیرهنت پهن می کنم
جانم به لب ز گریه بسیار می رسد
تکرار صحنه ها شده در پیش دیده ام
نیزه به دست لشگر اشرار می رسد
گویا هنوز می شنوم زیر دست و پا
فریاد العطش ز لب یار می رسد
آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم
قبرت به روی سینه ام این بار می رسد
هر جا که شد غرور مرا دشمنت شکست
زینب غمین از آن همه آزار می رسد
آه رباب و قبر به هم خورده علی
لالایی اش از آن دل غم دار می رسد
شاعر (قاسم نعمتی

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:2
اهل بیت

چشم بگشا و ببین همسفر بی سر من
باز هم آمده بالای سرت همسفرت
خواهرت معجر خود را به سرت بست ولی
نگرانم که چرا خوب نشد زخم سرت
 آنقدر سوخته این صورت افسرده ی من
که کسی کرده کنیز تو خطابم آقا
حق نداری که تو این بار مرا نشناسی
مادر طفل صغیر تو ربابم آقا
مثل پروانه ببین دور و برم می  چرخند
همه زن های حرم از سر دلداری من
قطره ای آب حرام دو لب خشک رباب
آسمان محو تماشای وفاداری من
 کم نخوردم لگد اما به خدا خم نشدم
زیر آماج بلا  از تو حمایت کردم
پهلویی باز سپر شد که سرت را نبرند
هم چو زهرا تن خود خرج ولایت کردم
شاعر:عبدالحسین مخلص آبادی  
 

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:1
اهل بیت

پاییز آمده به سراغ بهارها
سر آمده است حوصلۀ انتظارها
باید کشید جور رسیدن به یار را
باید رسید بر سر کوی نگارها
بعد از نزول سورۀ مریم رسیده است
شان نزول آمدن انفطارها
مدیون زینبیم اگر با ولایتیم
ثابت شده است در گذر روزگارها
اصلا نیاز نیست که یادآوری کن
از فتنه های عده ایی از نابکارها
خانم سلام! بعد چهل روز آمدی...
تو آمدی که گریه کنی بر مزار ها
یا ایهاالرسول! بگو از رسالتت
خطبه بخوان ز رنج و غم روزگارها
خانم اجازه هست که من روضه خوان شوم؟
این جا نیاز نیست به این استعارها...
وای از مسیر کوفه و وای از مسیر شام
وای از نگاه بی ادب نیزه دارها
عباس نشنود! کمی آرام تر بگو
بستند راه زینب کبری سوارها
ای وای از آن زمان که به بازار برده ها
بودند فکر معامله و کسب و کارها
نزدیک بود خادمۀ خانه ایی شوند
دیگر شکسته شیشۀ عمر وقارها
شاعر:امیرحسین محمود پور

behroozraha

پنج شنبه 14/10/1391 - 20:0
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته