• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 238
تعداد نظرات : 206
زمان آخرین مطلب : 4696روز قبل
ادبی هنری

خسته ام از آرزو ها، آرزوهای شعاری

شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری

حظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن

خاطرات بایگانی، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین

سقف های سرد و سنگین، آسمانهای اجاری

با نگاهی سر شکسته، چشمهایی پینه بسته

خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده

خنده های لب پریده، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی، پارکهای این حوالی

پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری

رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم:

شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزو ها

خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث

در ستون تسلیت ها، نامی از ما یادگاری

قیصر امین پور


 

يکشنبه 20/4/1389 - 16:43
آلبوم تصاویر

شنبه 19/4/1389 - 11:21
ادبی هنری

پیش از اینها فکر می کردم خدا


خانه ای دارد کنار ابر ها


 مثل قصر پادشاه قصه ها


خشتی از الماس خشتی از طلا


 پایه های برجش از عاج وبلور


بر سر تختی نشسته با غرور


 ماه برق کوچکی از تاج او


هر ستاره ، پولکی از تاج او


 اطلس پیراهن او ، آسمان


نقش روی دامن او ،کهکشان


 رعد وبرق شب ، طنین خنده اش


سیل وطوفان ،نعره توفنده اش


 دکمه ی پیراهن او ، آفتا ب


برق تیغ خنجر او ماهتاب


 هیچ کس از جای او آگاه نیست


هیچ کس را در حضورش راه نیست


 پیش از اینها خاطرم دلگیر بود


از خدا در ذهنم این تصویر بود


 آن خدا بی رحم بود و خشمگین


خانه اش در آسمان ،دوراز زمین


 بود ،اما در میان ما نبود


مهربان وساده وزیبا نبود


 در دل او دوستی جایی نداشت


مهربانی هیچ معنایی نداشت


 هر چه می پرسیدم، ازخود ، ازخدا


از زمین ،از آسمان ،ازابرها


 زود می گفتند :این کار خداست


پرس وجوازکاراو کاری خداست


 هرچه می پرسی ، جوابش آتش است


آب اگر خوردی ، عذابش آتش است


 تا ببندی چشم ، کورت می کند


تاشدی نزدیک ، دورت می کند


 کج گشودی دست ، سنگت می کند


کج نهادی پای ، لنگت می کند


 با همین قصه، دلم مشغول بود


خوابهایم، خواب دیو وغول بود


 خواب می دیدم که غرق آتشم


در دهان اژدهای سرکشم


 دردهان اژدهای خشمگین


بر سرم باران گرزآتشین



محو می شد نعره هایم، بی صدا


در طنین خنده ی خشم خدا ...


 نیت من ، درنماز و در دعا


ترس بود و وحشت ازخشم خدا


 هر چه می کردم ،همه از ترس بود


مثل از بر کردن یک درس بود


 مثل تمرین حساب هندسه


مثل تنبیه مدیر مدرسه


 تلخ ،مثل خنده ای بی حوصله


سخت ، مثل حل صدها مسله


 مثل تکلیف ریاضی سخت بود


مثل صرف فعل ماضی سخت بود


 تا که یک شب دست دردست پدر


راه افتادم به قصد یک سفر


 درمیان راه ، در یک روستا


خانه ای دیدم ، خوب وآشنا


 زود پرسیدم : پدر، اینجا کجاست ؟


گفت ، اینجا خانه ی خوب خداست!



گفت :اینجا می شود یک لحضه ماند


گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند


 با وضویی ، دست و رویی تازه کرد


با دل خود ، گفتگویی تازه کرد


 گفتمش ، پس آن خدای خشمگین


خانه اش اینجاست ؟ اینجا ، در زمین ؟


 گفت :آری ،خانه او بی ریاست


فرشهایش از گلیم و بوریاست


 مهربان وساده وبی کینه است


مثل نوری در دل آیینه است


 عادت او نیست خشم و دشمنی


نام او نور و نشانش روشنی


 خشم ،نامی از نشانیهای اوست


حالتی از مهربانی های اوست


 قهر او از آشتی ، شیرین تر است


مثل قهر مهربان مادر است



دوستی را دوست ، معنی می دهد


قهرهم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد


 هیچ کس با دشمن خود ، قهر نیست


قهری ا وهم نشان دوستی است...


 تازه فهمیدم خدایم ،این خداست


این خدای مهربان وآشناست


 دوستی ، از من به من نزدیک تر


از رگ گردن به من نزدیک تر


 آن خدای پیش از این را بار برد


نا م او را هم دلم از یاد برد



آن خدا مثل خیال و خواب بود


چون حبابی ، نقش روی آب بود



می توانم بعد ازاین ، با این خدا


دوست باشم ، دوست ،پاک وبی ریا


 می توان با این خدا پرواز کرد


سفره ی دل را برایش باز کرد


 می توان درباره ی گل حرف زد


صاف وساده ، مثل بلبل حرف زد


 چکه چکه مثل باران راز گفت


با دو قطره ، صد زهاران راز گفت


 می توان با او صمیمی حرف زد


مثل یاران قدیمی حرف زد


 می توان تصنیفی از پرواز خواند


با الفبای سکوت آواز خواند


 می توان مثل علفها حرف زد


با زبانی بی الفبا حرف زد


 می توان درباره ی هر چیز گفت


می توان شعری خیال انگیز گفت


 مثل این شعر روان وآشنا :


« پیش از این ها فکر می کردم خدا ...»

قیصر امین پور

 

شنبه 19/4/1389 - 11:18
طنز و سرگرمی

اگه این مطلب رو ثبت کردم، یادت باشه به خاطر این نیست که من فکر می کنم تو از من باهوش تری، OK؟

در ادامه این مطلب 4 تا سوأل هستش. باید اونها رو سریع جواب بدی. حق فکر کردن نداری،  حالا بزار ببینیم، چقدر باهوش هستی. آماده ای؟ 

  برو پایین تر.....    

 سوأل اول :فرض کنید در یک مسابقه دوی سرعت شرکت کرده اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟ 

       پاسخ: اگر پاسخ دادید که نفر اول هستید، کاملاً در اشتباه هستید! اگر شما از نفر دوم سبقت بگیرید، جای او را می گیرید و نفر دوم خواهید بود. 

 سعی کن سوأل دوم رو خراب نکنی

برای پاسخ به سوأل دوم، باید زمان کمتری را نسبت به سوأل اول فکر کنی.     

 سوأل دوم:اگر شما توی همون مسابقه از نفر آخر سبقت بگیرید، نفر چندم خواهید شد؟       

 جواب:اگر جواب شما این باشه که شما یکی مانده به آخر هستید، باز هم در اشتباهید. بگید ببینم شما چه طور می تونید از نفر آخر سبقت بگیرید؟؟ (اگر شما از نفر آخر عقب تر باشید، خوب شما نفر آخر هستید و از خودتون می خواهید سبقت بگیرید؟؟؟؟)

  شما در این مورد خیلی خوب کار نمی کنید، نه؟

 سوأل سوم:ریاضیات فریبنده!!!  این سوأل رو فقط ذهنی حل کنید. از قلم و کاغذ و ماشین حساب استفاده نکنید.          عدد 1000 رو فرض کنید. 40 رو به اون اضافه کنید. حاصل رو با یک 1000 دیگه جمع کنید. عدد 30 رو به جواب اضافه کنید. با یک هزار دیگه جمع کنید. حالا 20 تا دیگه به حاصل جمع، اضافه کنید. 1000 تای دیگه جمع کنید و نهایتاً 10 تا دیگه به حاصل اضافه کنید. حاصل جمع بالا چنده؟          به عدد 5000 رسیدید؟

 جواب درست 4100 است.باور ندارید؟ با ماشین حساب حساب کنید.

مشخصتاً امروز روز شما نیست. شاید بتونید سوأل آخر رو جواب بدید. تمام سعی خودتون رو بکنید. آبروتون در خطره!!!    

   پدر ماری، پنج تا دختر داره: 1- Nana  2- Nene   3- Nini   4- Nono . اسم                                                               پنجمی چیه؟     جواب: Nunu ؟      نه! البته که نه.

 اسم دختر پنجم ماری هستش. یک بار دیگه سوأل رو بخونید. 

 

جمعه 18/4/1389 - 22:11
ادبی هنری
 خدایا ! مرا همواره آگاه و هوشیار دار ، تا پیش از شناخت ِ درست و کامل کسی یا فکری مثبت یا منفی قضاوت نکنم.

خدایا ! تو را همچون فرزند بزرگ حسین بن علی سپاس می گذارم که دشنان مرا از میان احمق ها بر گزینی ، که چند دشمن ابله نعمتی است که خداوند به بندگان خاصش عطا می کند.

خدایا ! جهل آمیخته با خود خواهی و حسد ، مرا رایگان ابزار قتاله ی دشمن ، برای حمله به دوست نسازد.

خدایا ! شهرت ،منی را که می خواهم باشم ، قربانی منی که می خواهند باشم نکند

خدایا ! در روح من اختلاف در انسانیت را با اختلاف در فکر و اختلاف در رابطه با هم میامیز ، آنچنان که نتوانم این سه اقنوم جدا از هم را باز شناسم.

خدایا ! مرا به خاطر حسد ، کینه و غرض ، عمله ی آماتور ظلمه مگردان.

خدایا ! خود خواهی را چنان در من بکش که خود خواهی دیگران را احساس نکنم و از آن در رنج نباشم

خدایا ! مرا در ایمان اطاعت مطلق بخش تا در جهان عصیان مطلق باشم

خدایا ! به من تقوای ستیز بیاموز تا در انبوه مسئولیت نلغزم و از تقوای ستیز مصونم دار تا در خلوت عزلت نپوسم

خدایا ! مرا به ابتذال آرامش و خوشبختی مکشان

اضطراب های بزرگ، غم های ارجمند و حیرت های عظیم را به روحم عطا کن

لذت ها را به بندگان حقیرت بخش و درد های عزیز بر جانم ریز.

خدایا! مگذار که آزادی ام اسیر پسند عوام گردد….که دینم در پس وجهه ی دینیم دفن شود…که عوام زدگی مرا مقلد تقلید کنندگانم سازد..که آنچه را حق می دانم بخاطر اینکه بد می دانند کتمان کنم

خدایا ! به من توفیق تلاش در شکست..صبر در نومیدی..رفتن بی همراه..جهاد بی سلاح..کار بی پاداش..فداکاری در سکوت..دین بی دنیا..خوبی بی نمود…دین بی دنیا…عظمت بی نام… خدمت بی نان..ایمان بی ریا…خوبی بی نمود…گستاخی بی خامی…مناعت بی غرور..عشق بی هوس ..تنهایی در انبوه جمعیت…ودوست داشتن بی آنکه دوست بداند…روزی کن

خدایا ! آتش مقدس شک را آن چنان در من بیفروز

تا همه یقین هایی را که در من نقش کرده اند بسوزد

وآنگاه از پس توده ی این خاکستر

لبخند مهراوه بر لبهای صبح یقینی

شسته از هر غبار طلوع کند

خدایا! مرا از چهار زندان بزرگ انسان :«طبیعت»، «تاریخ» ،«جامعه » و«خویشتن» رها کن ، تا آنچنان که تو ای آفریدگار من ، مرا آفریدی ، خود آفرید گار خود باشم، نه که چون حیوان خود را با محیط که محیط را با خود تطبیق دهم.

خدایا ! به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم ومردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم.

خدایا ! قناعت ، صبر و تحمل را از ملتم بازگیر و به من ارزانی دار.

خدایا ! این خردِ خورده بین ِ حسابگر ِ مصلحت پرست را که بر دو شاهبال ِ هجرت از« هست »و معراج به « باشد» م ، بند های بسیار می زند ، رادرزیر گام های این کاروان شعله های بی قرار شوق، که در من شتابان می گذرد ، نابود کن.

خدایا! مرا از نکبت دوستی ها و دشمنی های ارواح ِ حقیر ، در پناه روح های پر شکوه و دل های همه ی قرن ها از گیلگمش تا سارتر و از سید ارتا تا علی و از لوپی تا عین القضاة و مهراوه تا رزاس ، پاک گردان.

خدایا ! مرا هرگز مراد بیشعور ها و محبوب نمک های میوه مگردان.

خدایا ! بر اراده، دانش ، عصیان ، بی نیازی ، حیرت ، لطافت روح ، شهامت و تنها ئی ام بیفزای.

خدایا ! این کلام مقدسی را که به روسو الهام کرده ای هرگز از یاد من مبر که :«من دشمن تو و عقاید تو هستم، اما حاضرم جانم را برای آزادی تو و عقاید تو فدا کنم».

خدایا در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی می کشاند مرا با نداشتن و نخواستن روئین تن کن.

خدایا به هر که دوست می داری بیاموز که : عشق از زندگی کردن بهتر است و به هر که دوست تر میداری بچشان که دوست داشتن از عشق برتر.

خدایا ! مرا از همه ی فضائلی که به کار مردم نیاید محروم ساز . و به جهالت ِ وحشی ِ معارفِ لطیفی مبتلا مکن که در جذبه ی احساس های بلند و اوج معراج های ماوراء ، برق گرسنگی در عمق چشمی و خط کبود تازیانه را به پشتی، نتوانم دید.

خدایا ! به مذهبی ها بفهمان که آدم از خاک است

بگو که : یک پدیده ی مادی به همان اندازه خدا را معنی می کند که یک پدیده ی غیبی ، در دنیا همان اندازه خدا وجود دارد که در آخرت . و مذهب اگر پیش از مرگ به کار نیاید پس از مرگ به هیچ کار نخواهد آمد.

خدایا ! به من بگو تو خود چگونه می بینی ؟ چگونه قضاوت می کنی ؟

آیا عشق ورزیدن به اسم ها تشیع است ؟

یا شناخت مسمی ها؟

و بالاتر از این – یا پیروی از رسم ها؟

خدایا! چگونه زیستن را تو به من بیاموز ، چگونه مردن را خود خواهم دانست.

خدایا مرا از این فاجعه ی پلید مصلحت پرستی که چون همه گیر شده است ، وقاحتش از یاد رفته و بیماریی شده است از فرط عمومیتش ، هر که از آن سالم مانده بیمار می نماید، مصون دار تا: به رعایت مصلحت ، حقیقت را ضبح شرعی نکنم.


خدایا ! رحمتی کن تا ایمان ، نان و نام برایم نیاورد ، قوتم بخش تا نانم را و حتی نامم را در خطر ایمانم افکنم تا از آنها باشم که پول دنیا را میگیرند و برای دین کار میکنند ، نه از آنان که پول دین را میگیرند و برای دنیا کار می کنند.

پنج شنبه 17/4/1389 - 22:54
ادبی هنری
 چه پر معناست این «بارگاه ولایت مدار سلطان ارض طوس» و چه سمبل فصیح و بلیغی است این «گنبد طلا»! بام حرم! حرمی که در آن، خلیفه و امام، جلاد و شهید، در کنار هم آرمیده اند و… چه می گویم؟! هارون در وسط و امام در کنار، یعنی که برای تکریم امام، نزدیک قبر خلیفه دفنش کرده اند و در گوشه ای از مقبره خلیفه! و مدفن امام، در آغاز، خانه حمید بن قحطبه!
و صحن حرم امام، باغ او، باغی که امام را به انگور مسموش پذیرایی کرد!
عجبا که «بنا تا کجا می تواند آموزنده باشد و آگاه کننده»!…

برگرفته از «مذهب علیه مذهب» دکتر علی شریعتی

پنج شنبه 17/4/1389 - 22:52
ادبی هنری

وقتی نمی توانی فریاد بزنی، ناله نکن! خاموش باش!

قرن ها نالیدن به کجا انجامید؟!

تو محکومی به زندگی کردن تا شاهد مرگ آرزوهای خود باشی.

دکتر علی شریعتی

پنج شنبه 17/4/1389 - 22:49
ادبی هنری


رودها در قلب دریاها پنهان میشدند و نسیم ها پیام عشق به هر سو می پراکندند ,و پرندگان در سراسر زمین ناله ی شوق بر میداشتند و جانوران,هر نیمه,با نیمه ی خویش در زمین می خرامیدندو یاس ها عطر خوش دوست داشتن را در فضا می افشاندند و اما …خدا همچنان تنها ماند و مجهول,و در ابدیت عظیم و بی پایان ملکوتش بی کس! و در آفرینش پهناورش بیگانه.می جست و نمی یافت.

آفریده هایش او را نمیتوانستند دید ,نمیتوانستند فهمید,می پرستیدندش,اما نمیشناختندش و خدا چشم براه (آشنا)بود.

پیکر تراش هنرمند و بزرگی که در میان انبوه مجسمه های گونه گونه اش غریب مانده است,در جمعیت چهره های سنگ و سرد تنها نفس می کشید.کسی (نمیخواست),کسی (نمی دید),کسی(عصیان نمیکرد),کسی عشق نمی ورزید,کسی نیازمند نبود,کسی درد نداشت…و…..وخداوند خدا ,برای حرفهایش مخاطبی نیافت!هیچکس او را نمیشناخت,هیچکس با او (انس )نمیتوانست بست……………………..(انسان)را آفرید!و این نخستین بهار خلقت بود

در درد ها دوست را خبر نکردن خود یک عشق ورزیدن است.تقیه ی درد,زیباترین نمایش ایمان است.به محبت خلوصی می بخشد که سخت شیرین است.رنج تلخ است,اما هنگامی که تنها می کشیم,تا دوست را به یاری نخوانیم,برای او کاری می کنیم و این خود دل را شکیبا می کند,طعم توفیقی می چشاند

تنها نعمتی را که برای تو در مسیر این راهی که عمر نام دارد ارزو می کنم,تصادف با یکی دو روح خارق العاده,با یکی دو دل بزرگ ,با یکی دو فهم عظیم و خوب و زیباست.چرا نمی گویم بیشتر؟بیشتر نیست.یکی,بیشترین عدد ممکن است.دو را برای وزن کلام اوردم و نیست

چه گران بهایند انسان هایی که بزرگواری ها و عظمت های خوب و دوست داشتنی و زیبایی هایی لطیف و قیمتی انسانی را دارند و خود از ان اگاه نیستند.این از ان مقوله نفهمیدن هایی است که به روح, ارجمندی متعالی و عزیزی می بخشد

ادمی که فقط در مصرف متمدن می شود ,وحشی از او مترقی تر است.

مجهول ماندن,رنج بزرگ ادمی است.یک روح هر چه زیباتر است و هر چه داراتر است ,به اشنا نیازمند تر است

به من تکیه کن!من تمام هستی ام را دامنی می کنم تا تو سرت را بر ان بنهی!تمام روحم را اغوشی می سازم تا تو در ان از هراس بیا سایی!تمام نیرویی را که در دوست داشتن دارم دستی می کنم تا چهره و گیسویت را نوازش کند!تمام بودن خود را زانویی میکنم تا بر ان به خواب روی!خود را,تمام خود را به تو می سپارم تا هر چه بخواهی از ان بیاشامی,از ان برگیری,هر چه بخواهی از ان بسازی ,هر گونه بخواهی باشم!
از این لحظه مرا داشته باش

معلم شهید دکتر علی شریعتی

پنج شنبه 17/4/1389 - 20:58
ادبی هنری

متن زیر قسمتی از نامه دکتر علی شریعتی است که در کتاب آری این چنین بود برادر آورده است.مخاطب نامه بردگانی هستند که دکتر شریعتی (به هنگام بازدید از اهرام مصر و مشاهده شکوه و عظمت آنها و همچنین نقل قول راهنما توریست ها که از رنج هایی که بردگان در آن زمان متحمل می شدند) بر آن شد تا نامه ای به آن بردگان بنویسند:

ما اکنون، به ظاهر برای کسی بیگاری نمی کنیم، آزاد شده ایم، بردگی برافتاده است.اما به بردگی یی بدتر از سرنوشت تو محکوم شده ایم. اندیشه ما را برده کرده اند. دلمان را به بند کشیده اند و اراده مان را تسلیم کرده اند، و ما را به عبودیتی آزادگونه پرورده اند و با قدرت علم، جامعه شناسی، فرهنگ، هنر، آزادیهای جنسی، آزادی مصرف و عشق به برخورداری و فرد پرستی، از درون و از دل ما، ایمان به هدف، مسئولیت انسانی و اعتقاد به مکتب او را پاک برده اند. و اکنون برادر، ما در برابر این نظام های حاکم، کوزه های خالی زیبایی شده ایم که هر چه می سازند، می بلعیم!

 

پنج شنبه 17/4/1389 - 20:55
ادبی هنری
وحشی ترین « غرور» های پولادین و طوفانی ترین « عصیان » های آتشین ، در اوج صعو دش ، در آخرین نقطه جستنش ، فواره ای است که پس از گریختن از تنگنای تاریک جبر ، در جستجوی آرام یافتن ،به دعوت جاذبه ای ، سر فرود می آورد تا خود را در دامان خویشاوندش محو کند و رها گشته از بند هر بیگانگی ، از حیرت دردناک رهایی در پیوند خویشاوندش رها گردد. دکترعلی شریعتی
پنج شنبه 17/4/1389 - 20:53
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته