• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1442
تعداد نظرات : 315
زمان آخرین مطلب : 4642روز قبل
اهل بیت

جوان خوشبخت

       مرحوم میرزا على نقى قزوینى فرمود: روز عید نوروزى هنگام تحویل سال من در حرم مطهر حضرت رضا(ع) مشرف بودم و معلوم است که هر سال براى وقت تحویل سال بنحوى در حرم مطهر از کثرت جمعیت جاى بر مردم تنگ مى شود که خوف تلف شدن است. بالجمله من در آنروز در حال سختى و تنگى مکان در پهلوى خود جوانى را دیدم که بزحمت نشسته و به من گفت هر چه مى خواهى از این بزرگوار بخواه. من چون او را جوان متجددى دیدم خیال کردم از روى استهزاء این سخن را مى گوید. گویا خیال مرا فهمید، و گفت خیال نکنى که من از روى بى اعتقادى گفتم بلکه حقیقت امر چنین است زیرا که من از این بزرگوار معجزه بزرگى دیده ام. من اصلاً اهل کاشمرم و در آنجا که بودم پدرم به من کم مرحمتى مى نمود لذا من بى اجازه او پاى پیاده بقصد زیارت این بزرگوار به مشهد مقدس آمدم. جائى را نمى دانستم و کسى را نمى شناختم یکسره مشرف بحرم مطهر شدم و زیارت نمودم. ناگاه در بین زیارت چشمم بدخترى افتاد که با مادر خود بزیارت آمده بود. 
       چون چشمم بآن دختر افتاد منقلب و شیفته او شدم و عشق او در دلم جاگیر شد بقسمى که پریشان حال شدم. سپس نزد ضریح آمدم و شروع بگریه کردم و عرض کردم اى آقا حال که من گرفتار این دختر شده ام همین دختر را از شما مى خواهم. 
       گریه و تضرع زیادى نمودم بقسمى که بیحال شدم و چون بخود آمدم دیدم چراغهاى حرم روشن شده و وقت نماز مغرب است لذا نماز خواندم و با همان پریشانى حال باز نزد ضریح مطهر آمدم و شروع بگریه و زارى کرده و عرض کردم: اى آقاى من، دست از شما بر نمى دارم تا به طلبم برسم و به همین حال گریه و زارى بودم تا وقت خلوت کردن حرم رسید و صداى جار بلند شد که ایّهاالمؤمنون فى امان اللّه. 
       منهم چون دیدم حرم شریف خلوت شده و مردم رفته اند ناچار بیرون آمدم. چون به کفشدارى رسیدم که کفش خود را بگیرم دیدم یک نفر در آنجا نشسته است و به غیر از کفش من کفش دیگرى هم نیست. آن نفر مرا که دید گفت: نصرالله کاشمرى توئى؟ گفتم بلى!! گفت بیا برویم که ترا خواسته اند. من با او روانه شدم ولى خیال کردم که چون من از کاشمر بدون اذن پدر خود آمده ام شاید پدرم به یک نفر از دوستان خود نوشته است که مرا پیدا کند و به کاشمر برگرداند. 
       بالجمله مرا بیک خانه بسیار خوبى برد. پس از ورود مرا دلالت بحجره اى کرد. وقتى که وارد حجره شدم شخص محترمى را در آنجا دیدم نشسته است. مرا که دید احترام کرد و من نشستم آنگاه به من گفت میرزا نصرالله کاشمرى توئى؟ گفتم بلى. 
       گفت: بسیارخوب، آنگاه به نوکر گفت: برو برادرزن مرا بگو بیاید که با او کارى دارم. چون او رفت و قدرى گذشت برادرزنش آمد و نشست. 
       سپس آن مرد به برادرزن خود گفت حقیقت مطلب این است که من امروز بعدازظهر خوابیده بودم و همشیره تو با دخترش بحرم براى زیارت رفته بودند، ناگاه در عالم خواب دیدم یک نفرى درب منزل آمد و فرمود حضرت رضا(ع) تو را مى خواهند. من فوراً برخاسته و رفتم و تا میان ایوان طلا رسیدم، دیدم آن بزرگوار در ایوان روى یک قالیچه اى نشسته‌اند چون مرا دیدند صورت مبارک خود را بطرف من نمودند و فرمودند: این میرزا نصرالله دختر تو را دیده و او را از من مى خواهد. حال تو دخترت را به او ترویج کن و کسى را روانه کن که در فلان وقت شب در فلان کفشدارى او را بیاورد. از خواب بیدار شدم و آدم خود را فرستادم درب کفشدارى تا او را پیدا کند و بیاورد و حال او را پیدا کرده و آورده اینک اینجا نشسته و اکنون تو را طلبیدم که در این باب چه راى دارى؟ 
       گفت جائى که امام فرموده‌اند من چه بگویم؟ 
       آن جوان گفت من چون این سخنان را شنیدم شروع به گریه کردم. الحاصل دختر را به من تزویج کردند و من به مرحمت حضرت رضا (علیه السلام) بحاجت خود که وصل آن دختر بود رسیدم و خیالم راحت شد. این است که مى گویم هرچه مى خواهى از این بزرگوار بخواه که حاجات از در خانه او برآورده مى شود.

جمعه 15/7/1390 - 18:55
اهل بیت

شفاى چشم

       مرحوم شیخ عبدالخالق بخارائى پیشنماز نقل فرمود که پسرى نابینا از اهل بخارا در اول شب 29 رجب سنه 1358 شفا یافت که از حالات او مطلع بود فرمود: 
       پدر این پسر در بخارا وفات نمود مادرش او را برداشت از بخارا به مشهد آورد و بحضرت على بن موسى الرضا(ع) پناهنده گردید. چند وقتى نگذشت که مادرش هم از دنیا رفت و آن پسر بیکس و تنها ماند و در حجره اى از سراى بخارائیها بتنهائى بسر مى برد. شبى در حجره تنها بود ترسى به او روى داد و در اثر آن ترس چشمهایش ‍ آب آورد و نابینا شد. 
      چون کسى را نداشت من ترحماً او را بردم نزد دکتر فاصل که در مشهد مقدس معروف بود به تخصص در معالجه چشم. چون دکتر چشم او را دید به بهانه اى گفت دو روز دیگر او را بیاورید. پس از دو روز دیگر خود پسر رفته بود. دکتر بهانه دیگر آورده بود که شیشه معاینه شکسته. لذا پسر مأیوسانه بجاى خود برمى گردد و در آن سراى بخارائیها یکنفر یهودى بوده از کسانیکه در مشهد معروفند به جدیدالاسلام. چون از بیکسى و نابینائى آن پسر خبر داشته گفته بود که من حاضرم تا صد تومان براى معالجه چشم این پسر بدهم. 
       پسر این سخن را که شنید گفت من پول جدید را نمى خواهم بلکه شفاى خود را از حضرت رضا(ع) مى خواهم. سپس بقصد شفا گرفتن به دارالسیاده مبارکه رضویه مى رود و پشت پنجره نقره متوسل به امام هشتم ارواحناه فداه مى شود. 
       خودش گفت در آن وقت مرا خواب ربود، ناگاه دیدم سید بزرگوارى از ضریح مطهر بیرون آمدند، لباس سفید در بر و شال سبزى بر کمر داشتند و سر مقدسشان برهنه بود بمن فرمودند: چه مى خواهى؟ عرض کردم چشمهاى خود را مى خواهم! حضرت یکدست پشت سر من گذاشتند و دست دیگر را بچشمهاى من کشیدند و من از خواب بیدار شدم در حالتیکه چشمهاى خود را روشن و همه جا و همه چیز را مى دیدم و مى بینم.

جمعه 15/7/1390 - 18:55
اهل بیت

شفاى لال

       شب جمعه 23 رجب 1337 زائرى از نواحى سلطان آباد بنام شکرالله فرمود: چون فهمیدم جماعتى از اهل سلطان آباد (که این زمان آنجا را اراک مى گویند) قصد زیارت امام هشتم على ابن موسى الرضا(ع) را دارند من نیز اراده تشرف بدربار آن بزرگوار نموده و عازم شدم و با ایشان پیاده روبراه نهادم و چون لال بودم باشاره بین راه مقاصد خود را بهمراهان مى فهمانیدم تا شب چهارشنبه 21 رجب وارد ارض اقدس شده و به حرم مطهر مشرف گردیدم. 
       چون شب جمعه رسید من بى خبر از همراهان بقصد بیتوته در حرم شریف ماندم و پیش روى مبارک امام(ع) گردن خود را بآنچه بکمرم بسته بودم بضریح بستم و با اشاره عرض کردم اى امام غریب زبان مرا باز و گوشم را شنوا فرما سپس گریه زیادى کردم و سرم را بضریح مقدس گذاشته خوابم ربود. 
       خیلى نگذشت کسى انگشت سبابه به پیشانى من گذاردند و سرم را از ضریح بلند نمودند. نگاه کردم سید بزرگوارى را دیدم با قامتى معتدل و روئى نورانى و محاسنى مُدوّر و سر مبارکشان را عمامه سبزى بود و تحت الحنک انداخته و بر کمر شال سبزى داشتند پس با تمام انگشتان خود بر پهلوى من زدند و فرمودند شکرالله برخیز. خواستم برخیزم با خود گفتم اول باید گره هاى شال گردنم را باز کنم آنگاه برخیزم چون نگاه کردم دیدم تمام گره ها باز شده است. 
      چون برخواستم و متوجه آن حضرت شدم دیگر آن بزرگوار را ندیدم لکن صداى سینه زدن و نوحه زائرین را در حرم مطهر مى شنیدم . آنوقت دانستم که امام رضا(ع) به من شفا مرحمت فرموده است .

جمعه 15/7/1390 - 18:55
اهل بیت

 

شفاى دردها

        مشهدى رستم پسر على اکبر سیستانى فرمود: من دوازده سال قبل از این تاریخ (سیزدهم ماه ربیع الثانى سنه 1335) از سیستان به مشهد مقدس مشرف و مقیم شدم پس از دو سال زوجه ام از دنیا رفت و بعد از آن درد شدیدى به پاى راست و کمرم عارض شد. به نحوى که از درد بى تاب شده و قوه برخاستن نداشتم و به جهت نادارى و پریشانى نتوانستم به طبیبهاى ایرانى رجوع کنم. لذا به حمالى گفتم تا مرا بر پشت نموده و به بیمارستان انگلیسى برد و دکتر انگلیسى در آنجا چهل روز باقسام مختلفه و دواهاى بسیار در مقام علاج برآمد. هیچ اثر بهبودى ظاهر نشد. بلکه پاى راستم که درد مى کرد روح از آن رفت و خشک شد به نحوى که ابدا احساس حرارت و برودت نمى کردم . لذا از درد پا راحت شده لکن کمرم مختصرى درد مى کرد و به جهت بى حس ‍ شدن پا نمى توانستم حتى با عصا بایستم . دکتر هم چون از علاج من ناامید شد به حمّالى گفت تا مرا از مریضخانه بیرون آورده پهلوى کوچه اى که نزدیک ارک دولتى بود گذاشت و من قریب ده سال در آن کوچه و نزدیکى آن تکدّى مى کردم و بذلت تمام روزگار را مى گذراندم تا در این اواخر بدرد بواسیر مبتلا شدم . 
       چون درد شدّت گرفت بسیار متاذى شدم و خود را به طبیب رساندم و او جاى بواسیر مرا قطع کرد و بیرون آمدم از اثر قطع بواسیر بیضتینم ورم کرد و مانند کوزه بزرگى شد و با این حال درد کمرم نیز شدت کرد. و در عذاب بودم . 
       روزى یک نفر ارمنى از آن کوچه مى گذشت و شنید که من از درد ناله مى کنم از راه شماتت گفت شما مسلمانها مى گوئید هرکس به کنیسه ما پناه برد دردش بدرمان مى رسد پس تو چرا پناه نمى برى که شفا بیابى (مقصود او از کنیسه حرم مطهر حضرت ثامن الائمه علیه السلام بود.) 
       شماتت آن ارمنى خیلى بر من اثر کرد بطوریکه درد خود فراموش کردم گویا بى اختیار شدم و به او گفتم تو را با کنیسه ما چکار است . ارمنى نیز متغیّر شده به من بد گفت و چوبى هم بر سر من زد و رفت . 
       من با نهایت خلق تنگى و پریشانى قصد پابوسی آستان مقدس امام هشتم حضرت رضا (علیه السلام) نمودم و چون قدرت راه رفتن نداشتم با سر زانوى چپ ، خود را کم کم کشانیدم تا به حرم مطهر رسیدم و بالاى سر خود را با ریسمانى بضریح بستم و عرض کردم آقاجان من از در خانه اتان بجائى نمى روم تا مرا مرگ یا شفا دهید و مرگ براى من بهتر است زیرا که طاقت شماتت ندارم . 
       پس دو روز در آستان آن حضرت بودم. روز سوم درد کمر و بواسیر شدت گرفت و یکى از خدام در حرم مرا اذیّت مى کرد که برخیز و از حرم بیرون شو. مى گفتم آخر من شلم و دردمندم و به کسى کارى ندارم و از مولاى خود شفا یا مرگ مى خواهم پس با دل شکسته بقدرى عرض کردم یا مرگ یا شفا و مرگ براى من بهتر است تا خوابم برد. 
       در عالم خواب دیدم دو انگشت از ضریح مطهر بیرون آمد و بر سینه ام خورد و صدائى شنیدم که فرمودند: برخیز!! من خیال کردم همان خادم است که مرا اذیت مى کرد. گفتم اذیت مکن بار دیگر دو انگشت از ضریح بیرون آمد و بر سینه ام رسید و فرمودند برخیز. گفتم نه پا دارم و نه کمر: فرمودند کمرت راست شد! در این حال چشمم را باز کردم ، میان ضریح مطهر آقائى دیدم که قباى سبز در بر و فقط عرق چینى بر سر داشتند و از روى مبارکشان ضریح پر از نور شده بود. فرمودند: برخیز که هیچ دردى ندارى . 
       تا این سخن را فرمودند فوراً برخاستم و به سرعت دست دراز کردم که دامن آن بزرگوار را بگیرم و حاجت دیگر بخواهم از نظرم غائب شدند. ملتفت خودم شدم که خواب هستم یا بیدار و دیدم صحیح و سالم ایستاده ام و از درد کمر و از مرض بواسیر و ورم بیضتین اثرى نیست.

جمعه 15/7/1390 - 18:54
اهل بیت

شفاى پا

       کربلائى رضا پسر حاج ملک تبریزى الاصل و کربلائى المسکن فرمود: من از کربلا به عزم زیارت حضرت على ابن موسى الرضا (ع ) براه افتادم (در روز هشتم ماه جمادى الاولى سنه 1334) تا رسیدم به ایوان کیف و آن اسم منزل اول بود. از تهران به جانب مشهد رضوى پس در آن منزل مبتلا به تب و لرز گردیدم و چون خوابیدم و بیدار شدم پاى چپ خود را خشک یافتم از این جهت در همان ایوان کیف دو ماه توقف نمودم که شاید بهبودى حاصل شود و نشد و هرچه از نقد و غیره داشتم تمام شد و از علاج نیز مایوس شدم . 
       پس با همان حالتى که داشتم برخاستم و دو عدد چوبى را که براى زیر بغلهاى خود فراهم کرده بودم و بدان وسیله حرکت مى کردم زیر بغلهاى خود گرفته و براه افتادم . 
       گاهى بعضى از مسافرین که مى دیدند من با آن حال به زیارت امام هشتم(ع) مى روم ترحم نموده مقدارى از راه مرا سوار مى کردند تا پس از شش ماه روز هفتم جمادى الاولى قریب بغروب وارد مشهد مقدس شدم و شب را در بالاخیابان بسر بردم. روزش با همان چوبهاى زیر بغل رو به آستان مقدس امام رضا(ع) نهادم و نزدیک بست امام بحمام رفتم و عمله جات حمام مهربانى کرده و مواظبت از حالم نمودند تا غسل نموده و بیرون آمده روانه شدم تا بصحن عتیق رسیدم و در کفشدارى چوب زیر بغلم لرزید و بزمین افتادم. پس با دل سوزان و چشم گریان نالیدم و عرض کردم اى امام رضا مرادم را بدهید آنگاه بزحمت برخاسته چوبها را در کفشدارى گذاردم و خود را بر زمین کشیدم تا بحرم مطهر مشرف گردیدم و طرف بالاسر شریف ، گردن خود را با شال خود بضریح مقدس بسته و نالیدم که اى امام رضا مرادم را بدهید. 
       پس بقدرى ناله کردم که بى حال شدم و خوابم برد در خواب فهمیدم کسى سه مرتبه دست به پاى خشکیده من کشیدند نگاه کردم سید بزرگوارى را دیدم که نزد سر من ایستاده اند و مى فرمایند برخیز کربلائى رضا پایت را شفا دادیم . مثل اینکه من سخن ایشانرا نشنیدم . دیدم آن شخص رفتند و برگشتند و باز فرمودند: برخیز کربلائى رضا که پاى تو را شفا دادیم ، عرض ‍ کردم چرا مرا اذیت مى کنید. پس تشریف بردند بار سوم آمدند و فرمودند: برخیز کربلائى رضا که پاى تو را شفا دادیم ، در این مرتبه عرض کردم شمارا بحق خدا و بحق پیغمبر(ص) و بحق موسى بن جعفر(ع) کیستید . 
       فرمودند: امام شما، رضا. تا این سخن را فرمودند، من دست را دراز کردم تا دامن آن حضرت را بگیرم بیدار شدم در حالتى که قدرت بر تکلم نداشتم با خود گفتم صلوات بفرست تا زبانت باز شود. پس شروع کردم به صلوات فرستادن و ملتفت شدم که پاى خشکیده ام شفا داده شده و از هنگام ورود بحرم تا آنوقت تقریبا نیم ساعت بیش نگذشته بود.

جمعه 15/7/1390 - 18:54
اهل بیت

 




اداى قرض

       خانمى علویه (سیده ) که از اهل زهد و تقوى بود و مواظبت به اوقات نمازهاى خود و سایر عبادات داشت و بواسطه تنگدستى و پریشانى دوازده تومان قرض دار شده بود و چون امکان اداى قرض خود را نداشت در شب جمعه پنجم ربیع الثانى 1331 توسل به امام هشتم حضرت ابى الحسن الرضا (علیه السلام) جسته و الحاح بسیار کرده که مرا از قرض آسوده فرمائید. پس خوابش برد و در خواب به او گفته شد که شب جمعه دیگر بیا تا قرضت را ادا کنیم . لذا در این شب جمعه بحرم مطهر تشرف پیدا کرده و انتظار مرحمتى آن حضرت را داشت . 
       تا قریب به ساعت هشت از شب، بعد از خواندن دعاى شریف کمیل چون حرم مطهر بالنسبه خلوت شده بود، آمد در پیش روى مبارک حضرت نشست در انتظار که آیا امام(ع) چگونه قرض او را مى دهند. 
       چون خبرى نشد عرض کرد مگر شما نفرمودید شب جمعه دیگر قرض تو را مى دهم و امشب شب موعد است و وعده شما خلف ندارد. ناگهان از بالاى سر او قندیلهاى طلا که بهم اتصال داشت بهم خورده و یکى از آنها از بالاى سر آن زن فرود آمده و منحرف شده و برابر زانوى آن زن به زمین رسید و عجب این است که چون گوى بلند شده و در دامن علویه قرار گرفت . 
       حاضرین از این امر تعجب نموده و بر سر آن علویه هجوم آوردند به نحوى که نزدیک بود صدمه اى به او برسد، پس خبر به تولیت وقت که مرتضى قلى خان طباطبائى بود دادند، آن علویه را طلبید و وجهى بوى داد و قندیل را گرفت لکن آن علویه محترمه با ورع بیشتر از دوازده تومان برنداشت و گفت من این مبلغ را به جهت قرض خود خواسته ام و بیش از این احتیاج ندارم.


جمعه 15/7/1390 - 18:54
اهل بیت

3. عبدالله بن اسعد یافعی شافعی (768ق): «ایشان امام جلیل و بزرگوار از سلاله بزرگان و اهل کرم ابوالحسن علی بن موسی الکاظم هستند. ایشان یکی از دوازده امام شیعیان هستند که اساس مذهب بر نظریات ایشان است. ایشان صاحب مناقب و فضایل هستند». [3] 
       4. ابن صبّاغ مالکی (855ق) به نقل از بعضی از اهل علم: «علی بن موسی الرضا داری والاترین و وافرترین فضایل و کرامات و برخوردار از برترین اخلاق و صورت و سیرت هستند که از پدرانشان به ارث برده است...». [4] 
       5. عبدالله بن محمد عامر شبراوی شافعی (1172ق): «هشتمین امام علی بن موسی الرضا هستند که مناقب والا و صفات اولیا و کرامت نبوی ایشان قابل شمارش و توصیف نیست... ». [5] 
       6. یوسف بن اسماعیل نبهانی (1350ق): «علی بن موسی از بزرگان ائمه و چراغان امت از اهل بیت نبوی و معدن علم و عرفان و کرم و جوانمردی بودند. ایشان جایگاه والایی دارند و نام ایشان شهره است و کرامات زیادی دارند... ». [6] 
       7. شیخ یاسین بن ابراهیم سنهوتی شافعی: « امام علی بن موسی الرضا (رضی الله عنه) از بزرگان و از بهترین سلاله هستند و خداوند با خلق چنین فردی قدرت خود را به نمایش گذاشته. هیچ فردی علی بن موسی را نمی‌تواند درک کند. ایشان والا مقام و در فضایل شهره هستند و کرامات بسیاری دارند... ». [7] 
       8. ابوالفوز محمد بن امین بغدادی سُوِیدی: «ایشان در مدینه به دنیا آمد و کرامات ایشان بسیار و مناقبشان مشهور است؛ به گونه‌ی که قلم از وصف تمامی آن عاجز است... ». [8] 
       9. عباس بن علی بن نور الدین مکّی: «فضایل علی بن موسی هیچ حد و حصری نداشته... ». [9]

منبع:www.aqrazavi.org

گوشه‌ی از کرامات امام رضا (علیه السلام) 
1. بشارت پیامبر به حمیده 
2. معجزه‌ی در دوران حمل 
3. مناجات امام در دوران طفولیت 
4. هارون بر من چیره نمی‌شود 
5. محل دفن من و هارون یکی است 
6. مأمون، امین را می‌کشد 
7. همسرت دوقلو می‌زاید 
8. جعفر به زودی ثروتمند می‌شود 
9. خود را بری مرگ آماده کن! 
10. خواب ابوحبیب 
11. سقوط دولت برمکیان 
12. ولیتعهدی من پیدار نیست 
13. توطئه‌گران رسوا می‌شوند 
14. رام شدن درندگان در برابر امام 
15. پیشگویی چگونگی شهادت


1. بشارت پیامبر(ص) به حمیده 
امام رضا به برکت سفارش پیغمبر و عنایت ایشان به دنیا آمدند. در نقل‌های اهل سنت چنین آمده: زمانی که حمیده مادر امام کاظم، کنیزی به نام نجمه را از بازار خریداری کردند، پیامبر را در خواب دیدند که به ایشان فرمودند: «این کنیز را به فرزندت (امام کاظم) هدیه کن؛ همانا از این کنیز، فرزندی به دنیا خواهد آمد که بهترین اهل زمین است». حمیده خاتون نیز چنین کردند و امام، نام نجمه را به طاهره تغییر دادند. [10]

 2. معجزه‌ی در دوران حمل 
مادر بزرگوار ایشان می‌فرمایند: هنگام حاملگی، سنگینی حمل را احساس نکردم و هنگام خواب، صدای تسبیح و تهلیل و تقدیس ایشان را می‌شنیدم. [11]

3. مناجات امام در دوران طفولیت 
مادر بزرگوار امام در ادامه می‌فرمایند: زمانی که ایشان به دنیا آمدند، در حالی که دستان مبارکشان را روی زمین گذاشته و سر مبارکشان را به طرف آسمان بلند کرده بودند، لبانشان تکان می‌خورد، گویا مناجات خدا می‌کردند. در این حال پدر بزرگوارشان آمدند و به من فرمودند: «هنیئا لک کرامة ربَّکِ عزّوجل؛ مبارک باد بر تو کرامت خداوند». در این حال فرزند را به ایشان دادند و حضرت در گوش راست اذان و در گوش چپ ایشان  اقامه خواندند و با آب فرات کام دهانشان را برداشتند. [12]

4. هارون بر من چیره نمی‌شود 
صفوان بن یحیی می‌گوید: بعد از شهادت امام کاظم و امامت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) از توطئه دوباره هارون علیه امام رضا (علیه السلام) می‌ترسیدیم. موضوع را خدمت امام گفتیم. امام فرمودند: هارون تلاش خود را انجام می‌دهد، ولی کاری از پیش نمی‌برد. 
صفوان می‌گوید: یکی از معتمدین برایم نقل کرد: یحیی بن خالد برمکی به هارون الرشید گفت: علی بن موسی ادعای امامت می‌کند (و با این سخن قصد تحریک هارون را داشت). هارون در جواب گفت: آنچه با پدرش انجام دادیم، بس است. آیا می‌خواهیم همه آنها را بکشیم؟![13]

5. محل دفن من و هارون یکی است. 
موسی بن عمران می‌گوید: روزی علی بن موسی الرضا را در مسجد مدینه، در حالی دیدم که هارون مشغول سخنرانی بوده امام به من فرمودند: روزی را خواهی دید که من و هارون در یک جا به خاک سپرده می‌شویم. [14] 
امام در مکه نیز به این مهم اشاره می‌کنند. حمزه بن جعفر ارجانی می‌گوید: هارون الرشید از یک درب و علی بن موسی الرضا از در دیگر مسجد الحرام خارج شدند. در این هنگام امام رضا (علیه السلام) به هارون اشاره کردند و فرمودند: الآن از هم دور هستیم، ولی ملاقاتمان نزدیک است. ای طوس! همانا من و او را یک جا جمع می‌کنی. [15]

6. مأمون، امین را می‌کشد. 
حسین بن یاسر می‌گوید: روزی علی بن موسی الرضا به من فرمودند: همانا عبدالله (مأمون) برادرش محمد (امین) را خواهد کشت. از خدمت امام پرسیدم: یعنی عبدالله بن هارون، محمد بن هارون را خواهد کشت؟ امام فرمودند: بله، عبدالله مأمون، محمد امین را خواهد کشت. طبق پیشگویی امام این اتفاق افتاد. [16]

7. همسرت دوقلو می‌زاید. 
بکر بن صالح می‌گوید: نزد امام رضا (علیه السلام) رفتم و خدمت امام عرض کردم: همسرم ـ که خواهر محمد بن سنان از خواص و شیعیان شماست ـ حامله است و از شما می‌خواهم دعا کنید تا خداوند فرزند پسری به من دهد. امام فرمودند: دو فرزند در راه است. از نزد امام رفتم و پیش خود گفتم: اسم یکی را محمد و دیگری را علی می‌گذارم. در این هنگام امام مرا فراخواندند و بدون اینکه از من چیزی بپرسند، به من فرمودند: اسم یکی را علی و دیگری را امّ عمرو بگذار. وقتی که به کوفه رسیدم، همسرم یک پسر و یک دختر به دنیا آورده بود و اسم آنها را همان‌ گونه که امام فرموده بودند، گذاشتم. به مادرم گفتم: معنی امّ عمرو چیست؟ پاسخ داد: مادر بزرگت امّ عمرو نام داشت. [17]

8. جعفر به زودی ثروتمند می‌شود. 
حسین بن موسی می‌گوید: عده‌ی از جوانان بنی هاشم بودیم که خدمت امام رضا (ع) نشسته بودیم که جعفر بن عمر علوی با شکل و قیافه فقیرانه بر ما گذشت. بعضی از ما با نگاه مسخره‌آمیزی به حالت وی نگریستیم. امام رضا (علیه السلام) فرمودند: به زودی می‌بینید زندگی ایشان تغییر کرده، اموالش زیاد، خادمانش بسیار و ظاهرش آراسته شده است. 
حسین بن موسی می‌گوید: پس از گذشت یک ماه، والی مدینه عوض شد و او نزد ین والی مقام و منزلت خاصی پیدا کرد و زندگی‌اش همان‌گونه که امام فرموده بودند، تغییر کرد و بعد از آن جعفر بن عمر علوی را احترام و برای وی دعا می‌کردیم. [18]

 9. خود را بری مرگ آماده کن! 
حاکم نیشابوری به سند خودش از سعید بن سعد نقل می‌کند که روزی امام رضا (علیه السلام) به مردی نگاهی کردند و به او فرمودند: 
«یا عبدالله اوص بما ترید و استعد لما لابد منه.[19]؛ ای بنده خدا! وصیت خود را بکن و خود را بری چیزی که گریزی از آن نیست (مرگ)، آماده کن». راوی می‌گوید: فمات الرجل بعد ذلک بثلاثة ایام؛ آن مرد پس از سه روز از دنیا رفت.

10. خواب ابوحبیب 
حاکم نیشابوری به سند خود از ابوحبیب نقل می‌کند: روزی رسول الله (ص) را در خواب ـ در منزلی که حجاج در آن اتراق می‌کنند ـ دیدم، خدمت ایشان سلام کردم. نزد ایشان ظرفی از خرمای مدینه ـ که خرمای صیحانی نام داشت ـ بود. ایشان به من هیجده خرما دادند و من خوردم. پس از پایدار شدن مزه خرما در دهانم بود و آرزو می‌کردم دوباره از آن بخورم. پس از بیست روز ابوالحسن علی بن موسی الرضا(ع) از مدینه به مکه آمدند و در آن مکان نزول کردند و مردم برای دیدار ایشان شتافتند. من نیز به آنجا رفتم و دیدم ایشان در همان‌جایی که پیامبر را در خواب دیدم، نشسته اند: در حالی که ظرفی پر از خرمهای مدینه و خرمای صیحانی نزد ایشان بود. خدمت امام سلام کردم و ایشان مرا نزد خویش فراخواندند و مشتی از خرما به همان مقداری که پیامبر در خواب به من عطا فرموده بودند، به من دادند. خدمت ایشان عرض کردم: زیادتر خرما بدهید. امام فرمودند: اگر رسول الله زیادتر می‌دادند، من هم به تو زیادتر می‌دادم. [20]

11. سقوط دولت برمکیان 
مسافر می‌گوید: در سرزمین منا نزد امام نشسته بودیم. ناگهان یحیی بن خالد برمکی، در حالی که صورتش پوشیده و گرد و غبار بر آن نشسته بود، وارد مجلس شد. امام خطاب به ما فرمودند: اینها بیچارگانی هستند که نمی‌دانند در این سال چه اتفاقی بری آنها رخ خواهد داد. مسافر می‌گوید: در همان سال برمکیان سقوط کردند و پیشگویی امام محقق شد. مسافر در ادامه می‌گوید: امام فرمودند: و از ین عجیب‌تر من و هارون هستیم که شبیه این دو انگشت هستیم (و امام انگشت سبابه و انگشت وسط را کنار هم گذاشتند). مسافر گفت: معنی سخن امام در مورد هارون را نفهمیدم؛ تا اینکه امام رضا (علیه السلام) رحلت کردند و کنار هارون به خاک سپرده شدند. [21]

12. ولیتعهدی من پیدار نیست. 
مدینی می‌گوید: هنگامی که امام رضا (علیه السلام) در مجلس بیعت ولیتعهدی با لباس مخصوص نشسته بودند و سخنرانان صحبت می‌کردند، نگاهی به بعضی از اصحاب خود کردند و دیدند یکی از اصحابشان از این جریان (ولایتعهدی امام) بسیار خرسند و خوشحال است. امام به وی اشاره کردند و او را نزد خود طلبیدند و درگوشی فرمودند: قلب خود را به این ولایت‌عهدی مشغول نکن و به آن دل نبند و خوشحالی نکن؛ چرا که این امر باقی نمی‌ماند. [22]

13. توطئه‌گران رسوا می‌شوند. 
زمانی که مأمون، امام رضا (علیه السلام) را ولیعهد و خلیفه بعد از خود قرار داد، اطرافیان مأمون از کار خلیفه ناراضی بودند و می‌ترسیدند که خلافت از بنی عباس خارج شود و به بنی فاطمه بازگردد. لذا کینه و نفرت از امام رضا داشتند و منتظر فرصت بری ابراز ین نفرت و کینه بودند؛ تا ینکه قرار گذاشتند امام رضا هرگاه وارد بر خلیفه می‌شود و خادمان پرده را کنار می‌زنند تا آن حضرت وارد شود، احدی به امام سلام نکند و خدمت ایشان احترام نگذارند و پرده را برندارند. بعد از ین تصمیم، امام رضا(ع) طبق عادت روزانه وارد دالان شدند، اما آنان برخلاف تصمیم خود، ناخودآگاه پرده را کنار زدند تا امام عبور کند. آنها همدیگر را ملامت کردند که چرا پرده را کنار زده‌اند. قرار شد که روز بعد چنین نکنند. روز بعد امام رضا وارد شدند و ایشان را سلام کردند؛ اما پرده را برنداشتند. در این هنگام باد شدیدی وزید و پرده را از حد معمول خود نیز بالاتر زد و امام وارد شدند و هنگام خروج نیز همین اتفاق افتاد. آنان دانستند که امام نزد خداوند جایگاه ویژه‌ی دارند و سپس قرار گذاشتند که به آن حضرت خدمت کنند. [23]

14. رام شدن درندگان در برابر امام 
قضیه زینب کذاب مورد اتفاق ناقلان شیعه و سنی است و گوشه‌ی از عظمت و مقام والی امامت و ولایت تکوینی را به نمایش می‌گذارد. در نقل این جریان اختلافاتی وجود دارد که به اصل آن لطمه وارد نمی‌کند. اختلاف در این است که یا این جریان در دوران امام رضا (علیه السلام) رخ داده یا امام هادی7؟
در خراسان زنی به نام زینب ادعا می‌کرد که علوی و از نسل بی بی حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) است.3 
این خبر به امام رضا (علیه السلام) رسید. امام آن زن را احضار فرمودند و علوی بودن وی را تایید نفرمودند. آن زن امام را مسخره کرد و با کمال بی‌ادبی به امام گفت: تو نسب مرا زیر سؤال بردی، من نیز نسب تو را زیر سؤال می‌برم. در آن دوران سلطان مکانی داشت که در آن درندگان بودند. آن مکان برای انتقام گرفتن از مفسدان و مجرمان بود. امام رضا (علیه السلام) آن زن را نزد سلطان حاضر کردند و فرمودند: این زن دروغگوست و بر علی و فاطمه دروغ می‌بندد و از نسل این دو نیست. اگر این زن راست گفته و پاره تن فاطمه و علی باشد، بدنش بر درندگان حرام است. پس او را در میان درندگان بیندازید. اگر راستگو باشد، درندگان به وی نزدیک نمی‌شوند و اگر دروغگو باشد، وی را می‌درند. وقتی که زینب کذاب این سخن را شنید، پیش دستی کرد و خدمت امام گفت: اگر راست می‌گویی، خود تو داخل این گودال شو. امام نیز بی‌هیچ سخنی وارد گودال شدند. مردم و سلطان از بالا نظاره‌گر این جریان بودند. زمانی که امام وارد گودال شدند، گویا درندگان رام شدند و یک یک نزد امام آمدند و دم‌های خودشان را به نشانه تسلیم در برابر امام به زمین گذاشتند و دست و پا و صورت امام را بوسیدند. امام از آنجا بیرون آمدند و سلطان دستور داد تا زن را داخل گودال بیندازند. زن امتناع کرد. سلطان دستور داد تا وی را داخل گودال بیندازند و طعمه درندگان شود. بعد‌ها این زن در خراسان به زینب کذاب مشهور شد. [24] 
مسعودی معتقد است: این قضیه بری امام هادی اتفاق افتاده است. [25] با این حال این واقعه به تعبیر اهل سنت، خبر مشهور نزد شیعه است. [26] بزرگان اهل سنت از جمله ابن حجر هیثمی این قضیه را از بعضی حفاظ اهل سنت نقل کرده[27] و ابو علی عمر بن یحیی علوی نیز این جریان را قطعی دانسته و نقل آن از طریق اهل سنت را تایید کرده است. [28] 
البته با توجه به بعضی قرائن ممکن است گفته شود این جریان دو مرتبه (هم در زمان امام رضا (علیه السلام) و هم در زمان امام هادی7) اتفاق افتاده است.

15. پیشگویی چگونگی شهادت 
زمانی که مأمون به سبب بیماری نتوانست نماز عید را بخواند، از خدمت امام رضا (علیه السلام) درخواست کرد تا نماز را اقامه کنند. امام در حالی که پیراهن کوتاه سفید و عمامه سفید پوشیده بودند و در دست مبارکشان عصا بود، روانه نماز شدند و در میان راه با صدای بلند می‌فرمودند:

«السلام علی ابوی آدم و نوح، السلام علی ابوی ابراهیم و اسماعیل، السلام علی ابوی محمد و علی، السلام علی عباد الله الصالحین».

مردم به طرف امام هجوم می‌آوردند و دست ایشان را می‌بوسیدند و ازایشان تجلیل می‌کردند. در این هنگام به خلیفه خبر رسید که اگر این وضعیت ادامه یابد، خلافت از دست تو خارج می‌شود. مأمون خود را به سرعت به امام رسانید و نگذاشت امام نماز را بخوانند. آن گاه امام مطالبی مهم به هرثمة بن اعین ـ که از خادمان مأمون، اما محب اهل بیت و در خدمت امام رضا (علیه السلام) بود ـ فرمودند. هرثمه می‌گوید: روزی سرورم ابوالحسن رضا مرا طلبیدند و فرمودند: ای هرثمه! می‌خواهم تو را از مطلبی آگاه سازم که باید نزد تو پنهان بماند و تا زمانی که زنده هستم، آن را برای کسی فاش نکنی، اگر فاش کنی، من دشمن تو پیش خدا خواهم بود. هرثمه گفت: قسم خوردم که تا ایشان زنده است، سخنی نگویم. امام فرمودند: ای هرثمه! سفر آخرت و ملحق شدنم به جدم و پدرانم نزدیک شده. همانا من بر اثر خوردن انگور و انار مسموم از دنیا خواهم رفت. خلیفه می‌خواهد قبر مرا پشت قبر پدرش هارون الرشید قرار دهد، اما خداوند نمی‌گذارد و زمین اجازه چنین کاری را نمی‌دهد و هر چه بکوشند تا زمین را حفر کنند (و مرا پشت قبر هارون دفن کنند)، نمی‌توانند و این مطلب را بعد خواهی دید. ای هرثمه! همانا محل دفن من در فلان جهت است. پس بعد از وفات و تجهیز من برای دفن، مأمون را از این مسائلی که گفتم، آگاه کن تا مرا بیشتر بشناسد و به مأمون بگو که هر گاه مرا در تابوت گذاشتند و آماده نماز کردند، کسی بر من نماز نخواند؛ تا این‌که عرب ناشناسی به سرعت از صحرا به طرف جنازه من خواهند دوید و در حالی که گرد و غبار سفر بر چهره دارند و مرکبشان ناله می‌زند، بر جنازه من نماز می‌خوانند. شما نیز با او به نماز بایستید و پس از نماز مرا در مکانی که مشخص کرده‌ام، دفن کنید. ای هرثمه! وای بر تو که این مطالب را قبل از وفاتم به کسی بگویی. 
هرثمه می‌گوید: مدتی نگذشت که تمامی این جریانات اتفاق افتاد و (امام) رضا علیه السلام نزد خلیفه انگور و انار مسموم خوردند‌ و از دنیا رفتند. هرثمه می‌گوید: طبق فرمایش امام رضا (که فرمودند بعد از وفات و تجهیز جنازه‌ام این مطالب را به مأمون بگو) بر مأمون وارد شده، دیدم که وی در فراق امام رضا (علیه السلام) دستمال در دست دارد و گریه می‌کند. به وی گفتم: ای خلیفه! اجازه می‌دهید مطلبی را بگویم؟ مأمون اجازه سخن گفتن داد. گفتم (امام)رضا علیه السلام سرّی را در دوران حیاتشان به من فرمودند و از من عهد گرفتند که آن را تا هنگامی که زنده هستند، برای کسی بازگو نکنم. آن گاه قضیه را برای مأمون تعریف کردم. وقتی که مأمون از این قضیه خبردار شد، شگفت زده شد و سپس دستور داد جنازه امام تجهیز و آماده شود و همراه وی آماده خواندن نماز برایشان شدیم. در این هنگام فردی ناشناس با همان مشخصاتی که امام فرموده بودند، از طرف صحرا به سمت جنازه مطهر آمدند و با هیچ کس صحبتی نکردند و بر امام نماز خواندند و مردم نیز با ایشان نماز خواندند. خلیفه دستور داد که ایشان را شناسایی کنند و نزد وی بیاورند، اما اثری از ایشان و شتر ایشان نبود. سپس خلیفه دستور داد پشت قبر هارون الرشید قبری حفر کنند. هرثمه به خلیفه گفت: آیا شما را به سخنان علی بن موسی الرضا آگاه نساختم؟ مأمون گفت: می‌خواهم ببینم سخن وی راست است یا خیر. 
در این هنگام نتوانستند قبر را حفر کنند و گویا زمین از صخره سخت‌تر شده بود؛ به گونه‌ی که تعجب حاضران را برانگیخت. مأمون به صدق سخن علی بن موسی الرضا پی‌برد و به من گفت مکانی را که علی بن موسی الرضا از آن خبر داده، به من نشان بده. محل را به وی نشان دادم و همین که خاک را کنار زدیم، قبرهای طبقه بندی شده و آماده را دیدیم، با همان مشخصاتی که علی بن موسی الرضا فرموده بودند. 
زمانی که مأمون این وضعیت را دید، بسیار شگفت زده شد. ناگهان آب به اعماق زمین فرو رفت و آن مکان خشکید. سپس امام را داخل قبر گذاشتیم و خاک روی آن ریختیم. بعد از این جریان خلیفه همیشه از چیزی که دیده و از من شنیده بود، با شگفتی یاد می‌کرد و تأسف و حسرت می‌خورد و هر گاه با وی خلوت می‌کردم، از من تقاضا می‌کرد تا قضیه را تعریف کنم و با تأسف می‌گفت: (انا لله و انا الیه راجعون). [29]

مشهد الرضا (علیه السلام ) در کلام اهل سنت 
ذهبی در مواضع متعدد از تألیفات خود درباره‌ی مشهد الرضا چنین اظهار نظر می‌کند: «و لعلی بن موسی مشهدٌ بطوس یقصدونه بالزیاره»[30]، «و له مشهدٌٍ کبیر بطوس یزار»[31]، «و مشهد مقصودٌ بالزیاره»[32]. 
ابن عماد حنبلی دمشقی نیز می‌گوید: «و له مشهدٌ کبیر بطوس یزار». [33] 
برخورد بزرگان اهل سنت با مزار امام رضا (علیه السلام) نیز جالب و شگفت‌انگیز است؛ مانند بسیار زیارت کردن قبر امام رضا (علیه السلام) از سوی ابن حبان بستی (354ق) و ابو علی ثقفی (328ق) و تواضع و تضرعات بسیار ابوبکر بن خُزیمه (311ق) که موجب شگفتی شاگردان وی شده بود. 
  
1. ابوبکر بن خزیمه (311ق) و ابو علی ثقفی (328ق): حاکم نیشابوری می‌گوید: 
«سَمِعتُ محمد بن المؤمل بن حسین بن عیسی یقول خرجنا مع امام اهل الحدیث ابی بکر بن خزیمه و عدیله ابو علی الثقفی مع جماعة من مشیخنا و هم اذ ذلک متوافرون الی زیارة قبر علی بن موسی الرضا بطوس، قال: فریت من تعظیمه (ابن خُزَیمه) لتلک البقعه و تواضعه لها و تضرعه عندها ماتحیرنا؛ [34] 
حاکم می‌گوید: از محمد بن مؤمل شنیدم: روزی با پیشوی اهل حدیث ابوبکر بن خزیمه و ابو علی ثقفی و دیگر مشایخ خود به زیارت قبر علی بن موسی الرضا(ع) به طوس رفتیم؛ در حالی که آنها بسیار به زیارت قبر ایشان می‌رفتند. محمد بن مومل می‌گوید: احترام و بزرگداشت و تواضع و گریه و زاری ابن خزیمه نزد قبر علی بن موسی همگی را شگفت‌زده کرده بود. 
ابن خزیمه نزد اهل سنت جایگاه ویژه‌ی دارد؛ به گونه‌ی که از وی «شیخ الاسلام، امام الائمه، حافظ، حجه، فقیه، بی‌نظیر، زنده کننده سنت رسول الله»، تعبیر کرده‌اند و او در علم حدیث و فقه و اتقان ضرب المثل است. [35] 
در مورد ابو علی ثقفی نیز ـ که از نوادگان حجاج بن یوسف است ـ تعابیری چون: «امام، محدث، فقیه، علامه، شیخ خراسان، مدرس فقه شافعی در خراسان، امام در اکثر علوم شرعی، حجت خدا بر خلق در دوران خودش»[36] به کار رفته که نشان دهنده اهمیت و جایگاه این شخصیت نزد عامه است. 
2. ابن حبّان بُستی (354ق): «علی بن موسی الرضا از بزرگان و عقلا و نخبگان و بزرگواران اهل بیت و بنی هاشم است. اگر از ایشان روایتی شود، واجب است حدیثشان معتبر شناخته شود..... من به دفعات قبر ایشان را زیارت کرده‌ام. زمانی که در طوس بودم، هر مشکلی برایم رخ می‌داد، قبر علی بن موسی الرضا را ـ که درود خدا بر جدشان و خود ایشان باد ـ زیارت می‌کردم و برای برطرف شدن مشکلم دعا می‌کردم و دعایم مستجاب و مشکلم حل می‌شد. این کار را به دفعات تجربه کردم و جواب گرفتم. خداوند ما را بر محبت مصطفی و اهل بیتشان ـ که درود خدا بر ایشان و اهل بیتشان باد ـ بمیراند». [37] 
ابن حبان بستی نیز از اهل سنت جایگاه والایی دارد؛ به گونه‌ی که از وی به «امام، علامه، حافظ، شیخ خراسان، یکی از استوانه‌های علم در فقه و لغت و حدیث، و از عقلی رجال» تعبیر کرده‌اند. [38] 
این جملات حاکی از نفوذ معنوی امام رضا (علیه السلام) بر قلوب است و پس از گذشت سالیان از شهادت ایشان، قبر و بارگاه ملکوتی ایشان مورد توجه خاص و عام است و کسانی چون ابن خزیمه و ابن حبان علاوه بر زیارت قبر امام رضا (علیه السلام) به ایشان متوسل می‌شدند و برای رفع مشکلات مادی و معنوی خود به این مکان مقدس پناه می‌بردند.

سخن پایانی 
از مطالب یاد شده به دست می‌آید که نه تنها ساخت بنا بر قبور و زیارت و توسل، امری جایز وکاملاً مرسوم بوده، بلکه مورد تایید قولی و عملی بزرگان اهل سنت از جمله ابن خزیمه و ابن حبان بستی و... بوده و مکرر این اعمال از آنها سر می‌زده است و آنان از خوان گسترده کرامات آن امام همام نیز بهره‌مند می‌شدند و این امر اساساً به عنوان یک باور و فرهنگ صحیح در میان مسلمین مطرح بوده و این موارد بهترین گواه بر واهی بودن تفکرات و باورهای سست حزب سیاسی وهابیت است. از طرف دیگر، جایگاه اهل پیامبر و میزان درخشندگی این خاندان پاک را در میان امت اسلامی به ویژه علمای اهل سنت آشکار می‌سازد.

---------------------------------- 
پی‌نوشت‌ها 
[1]. تتمی جامع الاصول، ابن اثیر جزری، مکتبی النجاریی، مکه، عربستان، چاپ دوم، ج2، ص715، 1403ق. 
[2]. مطالب السؤول، محمد بن طلحه شافعی، مؤسسه البلاغ، بیروت، لبنان، چاپ اول، ص295، 1419ق. 
[3]. مرآة الجنان، یافعی، دارالکتب العلمیی، بیروت لبنان، چاپ اول، ج2، ص10، 1417ق. 
[4]. الفصول المهمی، ابن صباغ مالکی، اعلمی، تهران، یران، ص263. 
[5]. الاتحاف بحب الاشراف، شبراوی شافعی، دارالکتاب قم، یران، چاپ اول1423ق. 
[6]. جامع کرامات الاولیاء، نبهانی، ص311، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، ص312و313، 1414ق. 
[7]. الانوار القدسیه، سنهوتی شافعی، ص39، انتشارات السعادی، مصر. 
[8]. سبائک الذهب فی معرفی قبائل العرب، ابوالفوز سؤیدی، المکتبه، بیروت، لبنان، چاپ دوم، ص334. 
[9]. نزهة الجلیس، عباس بن نور الدین مکّی، قاهره، مصر، ج2، ص105. 

جمعه 15/7/1390 - 18:53
اهل بیت
2. محمد بن طلحه شافعی(652ق): «سخن در امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی گذشت و ایشان علی الرضا سومین آنهاست. کسی که در شخصیت ایشان تأمل کند، در می‌یابد که علی بن موسی وارث امیرالمؤمنین علی و زین العابدین علی است، و حکم می‌کند که ایشان سومین علی است. ایمان و جایگاه و منزلت ایشان، فراوانی اصحاب ایشان، باعث شد تا مأمون وی را در امور حکومت شریک کند و ولایت عهدی را به ایشان بسپارد... ». [2] 
جمعه 15/7/1390 - 18:52
اهل بیت



       دوران پر برکت و همراه با کرامات و وقایعی که قبل و بعد از ولادت امام رضا (علیه السلام) از مدینه تا مرو و مدت امامت ایشان رخ داد، جملگی دلالت بر عظمت بی‌کران امام رضا (علیه السلام) دارد. رویت آن از زبان بزرگان اهل سنّت جالب و شنیدنی و البته شگفت‌انگیز است. آنچه پیش روی دارید، گوشه‌ی از سخنان بزرگان اهل سنت درباره امام رضا است که در منابع معتبر آنها نقل شده و تأثیر به سزایی در نزدیک کردن دیدگاه اهل سنت به دیدگاه شیعه درباره کرامت، شفاعت، توسل و زیارت قبور و... دارد. 
بزرگان اهل سنت با اعتراف به جایگاه والی امام رضا (علیه السلام)، سخنان و اعتراف‌های شگفتی درباره ابعاد معنوی آن حضرت داشته‌اند که آنها را نقل می‌کنیم. 
       1. مجدالدین ابن اثیر جَزَری (606ق): «ابوالحسن علی بن موسی... معروف به رضا...، مقام و منزلت ایشان همانند پدرشان موسی بن جعفر است. امامت شیعه در زمان علی بن موسی به ایشان منتهی می‌شد، فضایل ایشان قابل شمارش نیست. خداوند رحمت خود و رضوان خود را بر ایشان بفرستد». [1] 

جمعه 15/7/1390 - 18:52
اهل بیت

پی نوشت:

[10]. روضة الاحباب، عطاء الله بن فضل الله شیرازی، ص43، استامبول، ترکیه؛ مفتاح النجاة فی مناقب آل العبا، محمد خان بن رستم بدخشی، مخطوط، ص176، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص364؛ تاریخ الاسلام و الرجال، شیخ عثمان سراج الدین حنفی، ص369، مخطوط، به نقل از احقاق الحق، ج12، ص348. 
[11]. روضة الاحباب، ج4، ص43؛ مفتاح المعارف، مولوی عبد الفتاح حنفی هندی، مخطوط، ص79، بنقل از احقاق الحق، ج12، ص553. 
[12]. احقاق الحق، شهاید قاضی نور الله شوشتری، ج12، ص343، به نقل از محمد خواجه پارسی بخاری، فصل الخطاب. 
[13]. الفصول المهمی، ص245؛ نور الابصار، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول1418ق، ص243؛ جامع کرامات الاولیاء، ج2، ص311؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314. 
[14]. الفصول المهمه، ص246؛ نور الابصار، ص244؛ جامع کرامات الاولیاء، ج2، ص312. 
[15]. نورالابصار، ص244؛ جامع کرامات الاولیاء، ج2، ص313؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص315، 316. 
[16]. الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص319. 
[17]. الفصول المهمه، ص246، نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، بغداد، عراق، بی‌تا، ص114؛ جامع کرامات الاولیاء، ج2، ص313، الاتحاف، بحب الاشراف، ص316. 
[18]. نور الابصار، ص243؛ مفتاح النجاة، ص76؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318. 
[19]. الصواعق المحرقه، ابن حجر هایثمی، دارالفکر، بیروت، لبنان، ص122؛ الفصول المهمه، ص247؛ نورالابصار، ص243؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ جامع کرامات الاولیاء، ج2، ص311؛ نتیج الافکار القدسیه، سید مصطفی بن محمد العروس مصری، دمشق، سوریه، بی‌تا، ج1، ص80؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص318؛ الانوار القدسیه، ص39. 
[20]. الصواعق المحرقه، ص122؛ الفصول المهمه، ص246؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ مفتاح النجاة، ص376؛ وسیلة المال، ابن کثیر حضرمی، مکتبه الظاهریه، دمشق، سوریه، بی‌تا، ص212؛ نورالابصار، ص243؛ جامع کرامات الاولیا، ج2، ص311؛ نتیج الافکار القدسیه، ج1، ص80؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص316؛ وسیلة النجاة، محمد مبین هندی، الکهنو، هند، بی‌تا. 
[21]. الفصول المهمه، ص245؛ نورالابصار، ص243؛ جامع کرامات الاولیاء، ج2، ص312؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص314. 
[22]. الفصول المهمه، ص256؛ مفتاح النجاة، ص178. 
[23]. نور الابصار، ص244؛ جامع کرامات الاولیاء، ج2، ص312؛ مطالب السؤول، ص297؛ الفصول المهمه، ص244 ـ 245؛ اخبار الدول و آثار الاول، ص114؛ الاتحاف، بحب الاشراف، ص313. 
[24]. لفرج بعد الشدی، قاضی ابو علی تنوخی، دارالصباعی المحمدیی قاهره، مصر، چاپ اول 1375ق، ج4، 172ـ173؛ مطالب السؤول، ص297. 
[25]. مروج الذهب، علی بن حسین مسعودی، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، ج4، ص86. 
[26]. الفرج بعد الشده، ج4، ص172. 
[27]. الصواعق المحرقه، ص205. 
[28]. الفرج بعد الشده، ج4، ص173. 
[29]. الفصول المهمه، ص261؛ نورالابصار، ص244؛ مطالب السؤول، ص300؛ الکواکب الدریه، شیخ عبد الرؤوف مناوی، الازهریی، مصر، بی‌تا، ج1، ص256؛ مفتاح النجاة، ص82؛ الانوار القدسیه، ص39. 
[30]. سیر اعلام النبلاء، موسسه الرساله، بیروت، لبنان، چاپ یازدهم 1417ق، ج9، 393. 
[31]. العبر، دارالکتب العلمیه، بیروت، لبنان، ج1، ص266. 
[32]. تاریخ الاسلام، حوادث، 201 تا210، دارالکتاب العربی، بیروت، لبنان، چاپ اول 1420ق، ص272. 
[33]. شذارت الذهب، دار بن کثیر، دمشق، بیروت، چاپ اول 1406ق، ج3، ص14. 
[34]. تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1404ق، ج7، 339. 
[35]. سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، ج14، ص365و377. 
[36]. سیر اعلام النبلاء، ج15، ص280ـ282. 
[37]. کتاب الثقات، ابن حبان بستی، دارالفکر، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1393ق، ج8، ص475. 
[38]. سیر اعلام النبلاء، ج16، ص92؛ النجوم الزاهره، ابن تغری، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1413ق، ج3، ص342؛ الوافی بالوفیات، صفدی، جمعی از مستشرقین، بی‌تا، 1411ق، ج2، ص317؛ الطبقات الشافعیه، سبکی، دار احیاء الکتب العربیة، بیروت، لبنان، بی‌تا، ج3، ص131؛ الانساب، سمعانی، دار الکتب العلمیه، بیروت، لبنان، چاپ اول، 1408ق، ج2، ص209.
 

جمعه 15/7/1390 - 18:51
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته