بنام خداوند بخشنده مهربان
بشنو از نی چون حکایت میکند ازجدائیها شکایت میکند
کزنیستان تا مرا ببریده اند ازنفیرم مرد وزن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تابگویم شرح درد اشتیاق
هر کسی کودور مانداز اصل خویش بازجوید روزگار وصل خویش
من بهر جمعیتی نالان شدم جفت بدحالان وخوشحالان شدم
هر کسی ازظن خود شد یارمن وز درون من نجست اسرارمن
سر من ازناله من دورنیست لیک چشم و گوش را از آن نور نیست
تن ز جان وجان زتن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست
آتش است این بانگ نای ونیست باد هرکه این آتش ندارد نیست باد
آتش عشقست کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
نی حریف هر که از یاری برید پرده هایش پرده های ما درید
همچو نی زهری وتریاقی که دید همچونی دمساز و مشتا قی که دید
نی حریف راه پر خون می کند قصه های عشق مجنون می کند
دو دهان داریم گویا همچو نی یک دهان پنهانست در لبهای وی
یک دهان نالان شده سوی شما های هوئی در فکنده در سما
لیک داند هر که او رامنظر است کاین فغان این سری هم زان سر است
دمدمه این نای از دمهای اوست های هوی روح از هیهای اوست
محرم این هوش جز بیهوش نیست مرزبان را مشتری چون گوش نیست
گر نبودی ناله نی را ثمر نی جهان را پر نکردی از شکر
در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوز همراه شد
روزها گر رفت گو رو باک نیست تو بمان ای آنکه چون تو باک نیست
هر که جز ماهی زآبش سیر شد هر که بی روزیست روزش دیر شد
در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام
باده در جوششش گدای جوش ماست چرخ در گردش اسیر هوش ماست
باده از ماست مست شدنی ما را از او قالب از ماهست شدنی ما را از او
بر سماع راست هر تن چیر نیست طعمه هر مرغکی انجیر نیست
بند بگسل باش آزاد ای پسر چند باشی بند سیم و بند زر
گر بریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد قسمت یک روزه ای
کوزه چشم حریصان پر نشد تا صدف قانع نشد پر در نشد
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب کلّی پاک شد