اسلام در یك نگاه
1
نقش دین در زندگى انسانها
براى پى بردن به نقش دین در زندگى قبلا باید تعریف و ماهیت دین روشن گردد، و
بطور خلاصه آن را مى توان چنین تعریف كرد:
«دین» یك نهضت همه جانبه، براى اصلاح فكر و عقیده، و پرورش اصول عالى اخلاق
انسانى، و حسن روابط افراد اجتماع، و حذف هرگونه تبعیض ناروا، در پرتو ایمان بخدا و
احساس مسؤولیت درونى است.
با توجه به این تعریف علل نیاز ما به دین و تعلیمات دینى آشكار مى گردد; اما
بگونه اى گسترده تر مى توان گفت علل نیاز ما به دین از چند نظر است:
1ـ پشتوانه اى براى اصول اخلاق
مذهب پشتوانه اى براى اصول اخلاق انسانى همچون عدالت; امانت، درستكارى; برادرى;
مساوات; حق شناسى، گذشت، فداكارى،
[ 14 ]
كمك به نیازمندان; و دیگر صفات عالى انسان است; همان اصولى كه بدون آنها نه تنها
زندگى ما نظم و آرامش خود را از دست مى دهد بلكه به یك میدان جنگ تبدیل مى گردد،
البتّه ممكن است این اصول اخلاقى و اجتماعى را بدون مذهب هم پیدا كرد ولى مسلّماً
بدون «یك اعتقاد راسخ دینى» این مفاهیم نه تنها اصالت خود
را از دست مى دهند، بلكه بصورت یك سلسله «تذكرات غیر لازم
الاجرا» در مى آیند، چه این كه اصول اخلاقى منهاى مذهب مانند نصایح یك دوست
صمیمى خواهد بود كه در عمل به آن و عدم عمل به آن كاملا مختاریم.
از طرفى این صفات - قبل از هر چیز - بر اساس یك سلسله كیفیات درون ذاتى و
عقیده اى استوارند، و طبعاً از قلمرو و نفوذ قوانین معمولى بیرون هستند.
بنابراین ایمان به علم و قدرت لایزالى كه از درون و بیرون انسان بطور یكسان آگاه
است و بر آن نظارت مى كند، مى تواند ریشه نهال هاى اخلاقى را در درون جان انسان
پرورش دهد، و افراد را بطور خود كار به «درستى»، «و انجام وظیفه» و هنگام لزوم «گذشت»
و «فداكارى» و «ایثار»
وادارد.
همان طورى كه «ویل دورانت» فیلسوف و مورخ معروف در
كتاب «لذّات فلسفه» مى گوید: «بدون
ضمانت مذهب اخلاق یك حسابگرى بیش نیست»، و بدون آن احساس تكلیف از میان
مى رود.
[ 15 ]
2ـ تكیه گاه براى مبارزه با حوادث سخت زندگى
مذهب تكیه گاه مؤثرى براى مبارزه با حوادث سخت زندگى و پیشگیرى از واكنش هاى
نامطلوب یأس و نومیدى است كه به هنگام برخورد با مشكلات و بن بست هاى زندگى دست
مى دهد.
یك فرد مذهبى با ایمان راسخ به خدا كه مبدأ بى پایان علم و قدرت است; و با
اتكاءِ و استمداد از لطف و یارى او، در برابر هیچ مشكلى خود را تنها و ضعیف و
ناتوان نمى بیند، چرا تنها ببیند با این كه تحت حمایت كسى قرار دارد كه بر هر چیز
قاهر و قادر است.
و با ایمان به این كه هر بن بست و مشكلى با حمایت بى دریغى كه او از بندگانش
دارد حل شدنى است، هرگونه عوامل «یأس و نومیدى» را از خود
دور مى سازد.
به همین دلیل كمتر موردى مى توان پیدا كرد كه یك فرد مذهبى گرفتار عكس العمل هاى
حاد یأس مانند «انتحار و خود كشى، هیجان هاى عصبى; بیمارى هاى
روانى» كه واكنش ناامیدى و احساس شكست قطعى هستند; شده باشد.
قرآن مجید مى گوید: بدانید دوستان خدا هرگز نمى ترسند و از هیچ چیز اندوهگین
نمى گردند.
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: یك آدم با
ایمان هرگز خودكشى و انتحار نمى كند.
بنابراین «ایمان مذهبى» از یك سو «عامل تحرك و جنبش» و از سوى
[ 16 ]
دیگر «عامل بازدارنده»; در برابر اثرات منفى درگیرى ها
و پیكارهاى انسان با حوادث سخت زندگى است.
«برتراند راسل» مى گوید: «در آلمان پس از سقوط نازى ها
خطر اغتشاش فكرى و ایدئولوژیكى بوجود آمد، ولى شكى نیست كه مذهب یكى از بزرگترین
عوامل بازگشت به ثبات در این كشور بوده است».
«رفتار بشر كه از اتكاى به دین برخوردار نیست دچار هرج و مرج اپیكورى خاصى
مى شود، و حیاتى كه پایه تسلى از ایمان و عقیده ندارد، همچون بارى سنگین و غیر قابل
تحمل خواهد بود.» و به این ترتیب زندگى بدون مذهب
میدانى است براى اغتشاش فكرى و بارى است غیر قابل تحمل.
3ـ مبارزه با خلاء ایدئولوژیكى
از آن جا كه انسان نمى تواند «خلأ فكرى» را براى مدتى
طولانى تحمل كند اگر فضاى فكر او با عقاید و تعلیمات صحیح پر نشود گرایش او به
مكتب هاى غلط و ارزش هاى كاذب حتمى است، و در چنین حالتى هرگونه عقیده خرافى، و
احیاناً ویرانگر مى تواند فضاى روح او را بدون برخورد با مانعى پر كند و براى همیشه
رسوبات مزاحمى در اعماق مغز او باقى گذارد.
گرایش انسان به «بت پرستى، انسان پرستى، خرافات گوناگون;
اعتقاد به
[ 17 ]
تأثیر یك سلسله موهومات در سر نوشت خود» كه حتى در
حالات بعضى از دانشمندان جهان دیده مى شود، همه ناشى از همین «خلأ روحى» است، مذهب خلأ ایدئولوژیكى و فكرى انسان را به
تعلیمات صحیح خود پر مى كند و از گرایش به بیهودگى ها و موهومات باز مى دارد.
بنابراین مذهب اگر بصورت صحیحى تفهیم گردد عامل مهمى براى مبارزه با خرافات است;
و البتّه در غیر این صورت خود عاملى براى گسترش آن خواهد بود.
* * *
4ـ كمك به پیشرفت علم و دانش
دین با تعلیمات صحیح و استوارش مى تواند عامل مؤثرى براى پیشرفت هاى علمى باشد،
(دقت كنید) زیرا از یكسو: اساس دین بر آزادى اراده و این كه هركس در گرو عمل خویش
است گذارده شده است.
و از سوى دیگر: ایمان مذهبى مى گوید: نظام جهان هستى از علم و دانش بى پایانى
سرچشمه گرفته، و بسان كتاب بسیار عظیمى است كه با خامه دانشمندى - با دانشى
بى پایان - نگاشته شده است، بنابراین هر صفحه بلكه هر خط و كلمه این كتاب بزرگ
آفرینش محتوى حقیقت برجسته اى است، و در خورد هرگونه مطالعه و دقت.
این طرز جهان بینى كمك غیر قابل انكارى به تفكر و اندیشه مداوم و پى گیر در
سازمان آفرینش، و در نتیجه كمك به پیشرفت علوم و دانش هاى انسانى مى كند.
[ 18 ]
به عكس اگر ما جهان را صرفاً مولود عوامل فاقد عقل و دانش - یعنى عوامل طبیعى -
بدانیم و معتقد به مبدأ علم و دانش در جهان هستى نباشیم، چه دلیلى دارد كه براى كشف
اسرار آن تلاش و كوشش كنیم.
اصولا جهانى كه نتیجه فعالیت چنان دستگاهى باشد لزومى ندارد كه حساب شده یا
اسرارآمیز باشد.
ضربه اى كه این نوع «جهان بینى» به پیشرفت علوم و
دانش هاى انسان مى زند ناگفته روشن است، و این همان چیزى است كه فیلسوف دانشمند
معاصر «آلبرت اینشتاین» در گفتار معروفش درباره «علت»
توجه متفكران و مكتشفان بزرگ به مذهب مى گوید:
«به سختى مى توان در میان مغزهاى متفكّر جهان كسى را یافت كه داراى یك نوع احساس
مذهبى مخصوص به خود نباشد، این مذهب با مذهب یك شخص عادى فرق دارد....
این مذهب به صورت «تحیرى شعف انگیز» از نظام عجیب و
دقیق كاینات است كه گاه گاه پرده از روى اسرارى بر مى دارد كه در مقایسه با آن تمام
تلاش ها و تفكرات منظم انسانى انعكاسى ضعیف و نا قابل بیش نیست.
این احساس چراغ راه كاوش ها و زندگى اوست، و در برابر افتخارات و پیروزى هایى كه
نصیب وى مى شود او را از بنده هاى گران «خودخواهى و تفاخر»
بدور مى دارد».
و در جاى دیگر اضافه مى كند:
[ 19 ]
«آیا چه الزام و اعتقادى از نظام جهان هستى و چه اشتیاق عجیبى «كپلر» و «نیوتن» را نیرو مى بخشید كه
سال ها در تنهایى و سكوت محض براى توضیح دادن و از پیچیدگى در آوردن جاذبه و نظام
فلكى رنج ببرند؟!.......
آرى آن چیزى كه به فداكاران و جانبازان قرون، على رغم شكست ها و ناكامى هاى
ظاهرى، توان مى دهد كه بار دیگر بر پاى خیزند و جهاد كنند همین احساس مذهبى مخصوص
است».
و بگفته دانشمند شیمیدان معاصر «آبر نتاى»: «علوم براى تكمیل خود باید عقیده به خدا را جزو اصول
مسلّم خود بشمارند».
و به این ترتیب یك فرد مذهبى - با استفاده از تعلیمات صحیح مذهب ـ بیش از هركس
مى تواند به كاوش جهان هستى و كشف اسرار و قوانین آن بپردازد.
5ـ مبارزه با تبعیضات
دین با هرگونه اختلافى كه براساس اختلاف رنگ ها; نژادها; و طبقات اجتماعى باشد
مبارزه مى كند; چه این كه: مذهب همه انسان ها را بندگان خدا; و همه جا را كشور خدا،
و همه را بطور یكسان مشمول لطف و محبّت او مى داند; و همه را یك واحد معرفى
مى كند.
تعلیمات اسلام با صراحت مى گوید تنها امتیازى كه مى تواند انسانى بر انسان دیگر
داشته باشد امتیازى است كه نه بر پایه خون و نژاد و
[ 20 ]
زبان، و طبقات باشد بلكه امتیازى است كه از درون ذات و روح و فكر انسان مى جوشد،
امتیازى است كه از تقوا و پرهیزكارى، پاكى و درستى; و دیگر صفات عالى انسان و درون
ذاتى سرچشمه مى گیرد.
«اى مردم ما شما را از یك پدر و مادر آفریدیم (بنابراین خون و نژاد همه یكى است)
و شما را به گروه ها و قبیله ها تقسیم كردیم تا یكدیگر را (با این تفاوت هاى جسمى)
بشناسید (ولى اینها ملاك افتخار شما نیست) گرامى ترین شما آن كس است كه پرهیز
كارترین باشد» و با این ترتیب نقش مذهب در جهانى
كه هنوز مسأله «رنگ و پوست» بدن تا چه رسد به مسأله طبقات
در آن حل نشده كاملا روشن مى گردد.
* * *
البتّه انكار نمى توان كرد كه هرگونه تفكر و اعتقاد مذهبى نمى تواند سرچشمه این
آثار باشد بلكه این تفكر و اعتقاد، همانند هرگونه نهضت فكرى دیگر، نیاز به رهبرى
صحیح دارد; و در صورت عدم رهبرى صحیح «سر از خرافه پرستى;
رهبانیت; فرار از زندگى مثبت; و گرایش هاى منفى نیمه عرفانى كه نمونه آن هم اكنون
بر اثر خستگى از زندگى ماشینى در غرب دیده مى شود. در مى آید»; و تنها در
این حالت است كه بر اثر عدم معرفى صحیح، مذهب به صورت یك عامل بازدارنده محسوب
مى گردد نه پیشرو.
* * *
[ 21 ]
2
ریشه هاى حس مذهبى
سابقه آشنایى انسان با مذاهب چنان زیاد است كه سراسر تاریخ زندگى بشر را در بر
گرفته، و تا اعماق دوران قبل از تاریخ هم پیش مى رود.
قرآن مجید دین را یك فطرت و آفرینش الهى معرفى مى كند كه از
نخست با سرشت انسان توأم بوده است(فِطْرَتَ اللهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا )
تحقیقات جامعه شناسان، و محققان تاریخ نیز نشان مى دهد كه «معبد و پرستشگاه» به صورت ساده; یا وسیع و پیچیده، جزیى از
زندگى انسان ها را تشكیل مى داده و مذهب در اشكال مختلفش با تاریخ آنها آمیخته بوده
است.
«ویل دورانت» مورّخ معروف معاصر پس از آن كه بحث
نسبتاً مشروحى پیرامون «بى خدایى نزد پاره اى از ملل» ذكر كرده، چنین مى نویسد:
[ 22 ]
«با وجود اینها مطالبى كه ذكر كردیم جزو حالات نادر است «و
این اعتقاد كهن كه «دین» نمودى است كه عموم افراد بشر را شامل مى شود با حقیقت
موافق است»; این قضیّه در نظر شخص فیلسوف یكى از قضایاى اساسى تاریخ و
روانشناسى به شمار مى رود».
سپس اضافه مى كند:
«دین از قدیم الایّام همواره با تاریخ بشر همراه بوده است... و تقوایى است كه به
هیچ وجه از دل انسان زدوده نمى شود».
این سوابق كهن، از نظر روانشناسان دلیل روشنى بر اصالت «حسّ
مذهبى» در میان احساسات و غرایز انسانى محسوب مى گردد.
«تانگى دو كنتن» مى گوید: «حسّ دینى یكى از عناصر
اوّلیه، ثابت و طبیعى روح انسانى است».
بدیهى است در آن زمان كه سطح افكار انسانها كوتاه و دانش و علوم، پیشرفت قابل
ملاحظه اى نكرده بود، این احساس درونى (حسّ دینى) به گونه اى باور نكردنى با خرافات
آمیخته شد ولى به تدریج با پیشرفت علوم از یك سو، و تعلیمات و تلاش هاى پى گیر
پیامبران الهى از سوى دیگر این حس از لوث خرافات پاك شده و اصالت وخلوص خود را باز
یافت.
امواج ضدّ مذهبى در قرون اخیر
با این حال حق داریم تعجب كنیم كه چرا در قرون اخیر -
[ 23 ]
مخصوصاً از قرن 16 میلادى به بعد - موج شدیدى بر ضدّ مذهب در كشورهاى غربى آشكار
شد، و بسیارى از روشنفكران غربى به سرعت از كلیسا فاصله گرفتند، و آنها كه
مى خواستند نسبت به مذهب وفادار بمانند به پاره اى از مذاهب شرق و یا نوعى عرفان
منهاى مذهب روى آورده; و جمع كثیرى به «ماتریالیسم» و
مكاتب مشابه آن گرویدند. عدّه اى آشكارا به پیكار در برابر كلیسا دست زدند، و
عدّه اى نیز به همان وضع مذهبى سابق خود وفادار ماندند.
بررسى ریشه هاى این موضوع نشان مى دهد كه این پدیده با توجه به شرایط خاصّ محیط
اروپا غیر منتظره نبود «به عبارت روشنتر»: عوامل جنبش هاى
ضدّ مذهبى و گرایش هاى ماتریالیستى اروپا را، باید در ژست خاصّ كلیسا و چهره اى كه
در برابر رنسانس، و پیشرفت روز افزون دانشمندان علوم طبیعى در زمینه هاى مختلف
جهان شناسى و كشف اسرار طبیعت به خود گرفته بود; جستجو كرد.
هنگامى كه كلیساى قرون وسطى (مخصوصاً در قرن هاى 13 تا 15) به مبارزه با علم
برخاست، و دامنه این مبارزه را حتّى به قرون 16 و 17 نیز كشاند، و جنبش هاى علمى را
از طریق تشكیل «انگیز یسیون» و محكمه تفتیش عقاید سركوب
كرده، فرمان محكومیّت علم را صادر نمود و گالیله را به پاى میز محاكمه كشانده و
وادار به توبه از اعتقاد به حركت زمین كرد، واكنش دانشمندان در برابر چنین تعلیماتى
در برداشت.
[ 24 ]
آنها بر سر دو راهى «علم» و «دین» (البتّه دین به آن صورتى كه در آن محیط و زمان
معرّفى شده بود) به طور قطع علم را انتخاب كردند زیرا كه پایه هاى آن را شخصاً با
مشاهده و آزمایش محكم كرده بودند.
اشتباه در محاسبه و مقایسه همه ادیان با وضع خاصّ كلیساى قرون وسطى، سبب شد كه
بعضى از دانشمندان به مبارزه با همه ادیان برخواسته و همه مذاهب را رسماً نفى كنند
و حتّى اصلى را بعنوان «عدم سازگارى دین و علم» ابداع
نمایند!.
ولى مطالعه در وضع نهضت علمى اسلام كه از همان قرن نخستین آغاز شد، و در قرن
دوّم و سوّم هجرى بارور گردید، نشان مى دهد كه محیط هاى اسلامى رنگ دیگرى داشت، چرا
كه این نهضت به زودى موجب پیدایش دانشمندانى، چون «حسن بن
هیثم» فیزیكدان معروف اسلامى و «جابر بن حیان» كه
غربى ها به او «پدر علم شیمى» نام داده اند، و ده ها تن
مانند آنها شد، تا آنجا كه كتابهاى آنان، دانشمندانى همچون «راجزر بیكن» و «جان كپلر» و «لئوناردوا» را تحت تأثیر خود قرارداد، و جالب این كه همه این
علم آفرینى ها در قرون وسطى و مقارنِ مبارزه شدید كلیسا با رنسانس و پرچمداران نهضت
علمى جدید روى داد.
البتّه نباید فراموش كرد كه سهم دانشمندان و متفكرّان ایران در نهضت علمى اسلام
بیش از دیگران بود جنبش اسلام - به اعتراف همه مورّخان شرق و غرب كه در پیرامون
تمدّن اسلامى بحث كرده اند - یك جنبش علمى وسیع را در جهان برانگیخت، كه اثر آن در
رنسانس و نهضت علمى اروپا به خوبى مشهود است.
بنابراین عواملى كه براى فاصله گرفتن روشنفكران از مذهب در
[ 25 ]
غرب وجود داشت، نه تنها در اسلام وجود ندارد، بلكه عواملى درست در جهت مخالف آن
دیده مى شود.
كوتاه سخن این كه:
«نهضت اسلامى» پیوند خاصّى با «نهضت هاى علمى» جهان داشت، و به همین دلیل سرچشمه «پیدایش دانش و علوم فراوانى» شد، در عین حال نمى توان انكار
كرد كه پاره اى از مشاجرات و اختلافات میان ملل اسلامى - كه از قرن پنجم هجرى به
بعد شدّت یافت - كوته بینى ها، «عدم درك صحیح تعلیمات
اسلام»، گرایش به جمود، و عدم توجّه به روح زمان، سبب عقب ماندگى بسیارى از
كشورهاى اسلامى گردید.
از طرف دیگر عدم معرّفى اسلام به معناى واقعى به «نسل
جوان» نیز این مشكل را پیچیده تر ساخته و به تدریج نقش سازنده اسلام در
زمینه هاى مختلف تمدّن بشرى كاهش یافت، تا آنجا كه جمعى از جوانان چنین تصوّر
كرده اند كه گویا مسلمانان همیشه به همین صورت كنونى بوده اند.
ولى به طور قطع با زنده كردن این تعلیمات و معرّفى صحیح آن به خصوص به طبقه
جوان، دوباره روح نهضت علمى نخستین در مسلمانان زنده خواهد شد.
[ 26 ]
سفید
[ 27 ]
3
دین در برابر مكاتب فلسفى
دین در تمام اَشكال خود، هر نوع «ماتریالیسم و
مادّیگرى» را كه جهان هستى را مجموعه اى از تصادف ها و حوادث حساب نشده و بى
هدف معرفى مى كند، محكوم مى سازد، خواه ماتریالیسم در صورت ساده خود باشد، یا در
لباس «ماتریالیسم دیالیك تیك» كه پایه ماركسیسم و كمونیسم
را تشكیل مى دهد.
مذهب در محكوم ساختن ماتریالیسم بر یك سلسله اصول كاملا منطقى تكیه مى كند،
زیرا:
1- تفسیرى كه مكاتب مادّى (ماتریالیسم) براى نظم جهان
هستى ارائه مى دهند، غیر علمى است، چون علم در همه كاوشهاى خود از یك سلسله نظامهاى
دقیق و حساب شده، سخن مى گوید كه تفسیر آن با تصادفات و رویدادهاى اتفّاقى بدون
نقشه و برنامه حساب شده امكان پذیر نیست.
علم مى گوید: سازنده این دستگاه، بزرگترین فیزیكدان و شیمیدان، آگاه ترین طبیب و
بهترین انسان شناس و عالم طبیعى بوده، زیرا همه
[ 28 ]
این قوانین را در كار خود پیش بینى كرده و از آن اطّلاع كامل داشته است، در حالى
كه حوادث و رویدادهاى طبیعى چنین آگاهى و اطلاعى را ندارد.
2- مكاتب مادى «اصل جبر» را به
عنوان یك اصل اساسى پذیرفته اند، و همه چیز حتى اعمال و حركات انسان را معلول یك
سلسله علل جبرى مى دانند، از این رو، همه تلاشها و كوششهاى انسان در نظر آنها همانند حركت چرخ هاى ماشین خواهد بود; بنابراین
پذیرش این اصل با قبول هرگونه مسؤولیّت اجتماعى و اخلاقى و انسانى مخالف است. در
حالى كه مذاهب با پذیرفتن اصل «تكلیف و مسؤولیت» آزادى
اراده انسان را در عمل، شالوده تعلیمات خود قرار داده اند.
ضربه اى كه قبول این اصل، بر پایه احساس مسؤولیت، لزوم انجام وظیفه و تحرّك و
جنبش، مى زند و تأثیر مستقیمى كه در توسعه جنایات و تجاوزات دارد قابل انكار نیست;
زیرا افراد منحرف به عنوان این كه «جبر محیط و زمان، و طرز
تربیت»، آنها را به این اعمال وادار كرده، در واقع خود
را بیگناه و بدون مسؤولیّت معرفى مى كنند، در حالى كه قبول اصل آزادىِ اراده و
اختیار، مى تواند این آثار سوءِ را خنثى كند.
3- مكاتب مادى با قبول «حاكمیّت
مادّه» بر همه شؤون زندگى انسانها، و انحصار ارزش در ارزش هاى مادى، در عمل
ارزش هاى اخلاقى را متزلزل ساخته، و تنها منافع مادّى را، بر روابط اجتماعى و
بین المللى حاكم مى دانند. اثر این طرز تفكّر ناگفته آشكار است، چرا كه بدون التزام
به اصولى همچون نوع دوستى، اغماض، فداكارى; صمیمیّت و محبّت، هیچگاه مشكلات در سطح
جهانى حل نشده، و این اصول با حاكمیّت منحصر به فرد مادّه سازگار نخواهد شد.
[ 29 ]
4
مذهب و آزادى هاى فردى
بعضى تصوّر مى كنند كه مذهب آزادى انسان را محدود كرده و از رسیدن به پاره اى از
خواسته هاى خود باز مى دارد; در حالى كه هدفِ دستورات مذهبى، جلوگیرى از آزادى هاى
منطقى نیست بلكه هدف آن، جلوگیرى از به هدر رفتن نیروها و سرمایه هاى انسانى در
راه هاى نادرست و بى ارزش است. مثلا اگر مذهب از نوشابه هاى الكلى، قمار و بى بند و
بارى جنسى جلوگیرى مى كند، براى تأمین سلامت روح و جسم افراد، و نظم اجتماع
است.
این كنترل اخلاقى همان روح آزادى به معناى واقعى است; زیرا آزادى چیزى جز این
نیست كه انسان بتواند از سرمایه هاى وجود خود در مسیر تكامل فرد و اجتماع بهره
بردارى كند، «آزادى هرگز به معناى هدر دادن نیروهاى خدا داد در
راه هوسرانى و بى بند و بارى نیست».
دین از هرگونه آزادى انسان كه او را به سوى تكامل در جنبه هاى
[ 30 ]
مختلف پیش ببرد حمایت مى كند، و همان طور كه گفتیم آزادى به معناى صحیح هم چیزى
جز این نیست، و غیر آن بى بند و بارى خواهد بود. به همین دلیل; دین انسان را در
استفاده صحیح از مواهب حیات، پوشیدن انواع لباس هاى معقول، بهره گرفتن از غذاهاى
خوب، لذّات و تفریحات سالم، و خلاصه هرگونه بهره بردارى مفید از وسایل زندگى آزاد
گذاشته و هرگز انسان را به ترك آن دعوت نمى كند، قرآن مجید مى فرماید:
( قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ
اللهِ الَّتِى أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَ الطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ; بگو
چه كسى زینت ها و ارزاق پاكیزه را كه خداوند براى بندگانش فراهم ساخته حرام كرده
است).
بعلاوه مذهب ما دستور مى دهد كه ضرورت هاى زمان خود را
هیچگاه فراموش نكرده «و از آخرین وسایل روز و تكنیك و
صنعت آگاه باشیم».
پیشواى اسلام امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:
«اَلعالِمُ بِزَمانِهِ لاتَهْجِمُ عَلَیهِ اللَوابِس; كسى
كه از زمان خود و نیازمندى هاى آن آگاه است هیچگاه مورد هجوم غافلگیرانه حوادث
تاریك واقع نمى شود».
دین به ما مى گوید: از افكار و آداب و سنن نوین آنچه مفید و شایسته است انتخاب
كرده، و آنچه نادرست و غلط است دور بریزیم، و هرگز تسلیم دنباله روى هاى بى قید و
شرط، و تقلیدهاى كوركورانه كه با استقلال روح و شرافت انسان سازگار نیست،
نشویم.
[ 31 ]
قرآن مجید مى فرماید: ( فَبَشِّرْ عِبَادِ *الَّذِینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ
اَحْسَنَهُ أُوْلَئكَ الَّذِینَ هَدَاهُمُ اللهُ وَ اُولئِكَ هُمْ اُولُوا
الأَلْبَابِ; به بندگان من بشارت ده، آنها كه همه سخنان را مى شنوند و سپس
از بهترین آنها پیروى مى كنند، هدایت یافتگان و صاحبان عقل و خردند).
[ 32 ]
سفید
[ 33 ]
بخش دوّم:
اصول اصلى اسلام
* فصل اوّل: خداشناسى
* فصل دوّم: معاد و رستاخیز
* فصل سوّم: نبوّت
[ 34 ]
سفید
[ 35 ]
1
خداشناسى
مقدّمه:
هیچ اختلافى میان متفكّران بشر نیست كه این جهان داراى یك علّت نخستین است كه
هستى او از خود اوست، منتها فلاسفه مادّى، علّت نخستین را «مادّه» و فلاسفه الهى علّت را «خدا»
مى دانند.
قبول علّت نخستین (علّت ازلى) به این دلیل است كه سلسله علل و معلول جهان
نمى تواند تا بى نهایت پیش رود، بنابراین به نقطه اى خواهیم رسید كه علّتِ اصلى است
و معلولِ چیز دیگرى نمى باشد، و به عبارت دیگر هستى او، از درون ذات اوست و طبعاً
همیشه بوده و خواهد بود. این همان است كه در فلسفه به عنوان بطلان «تسلسل» از آن یاد مى شود; یعنى محال است سلسله علل تا بى نهایت
ادامه پیدا كند. و دلیل بطلان آن هم روشن است، زیرا هر معلولى سراپا نیاز و احتیاج
است، و بدون علّت خود «هیچ» است.
آیا اگر بى نهایت «نیاز و احتیاج» را كنار هم بگذاریم، مبدّل به اسلام در یك نگاه
نتیجه این كه، عقیده به وجود یك علّت ازلى و نخستین قدر مشترك میان مكتب الهیّون
و ماتریالیستهاست، و تنها اختلاف این دو مكتب در این است كه آیا علّت نخستین داراى
«عقل و علم و خرد» است و یا فاقد اینهاست، مادّى ها منكر
وجود عقل و خرد در علّت نخستین هستند و آن را مادّه فاقد این امور معرفى مى كنند،
در حالى خدا پرستان مبدأ اوّلى جهان را داراى علم، و حكمت و خردى بى پایان
مى دانند.
راه هاى خداشناسى
براى شناخت خدا راه هاى متعدّدى وجود دارد كه در اینجا به چند نمونه از آنها
اشاره مى كنیم:
راه اوّل: مطالعه نظام آفرینش
نخستین راه خداشناسى مطالعه در نظام هستى است، بدین منظور باید به موجودات و
نمودهاى مختلف جهان نگاه كرده و ببینیم، آیا در چهره موجودات ،آثار عقل و خردِ علّت
نخستین دیده مى شود یا آثار نبود آن؟
آیا ساختمان چشم انسان و طرز قرار گرفتن عدسى چشم، و شبكیّه، و پرده هاى مختلف
آن، گواهى نمى دهد كه سازنده چشم، از «قوانین
[ 37 ]
فیزیكى مربوط به انعكاس نور، عدسى ها و آیینه ها»
كاملا آگاهى داشته است؟! «آیا تركیب خون انسان» از
فلزّات و شبه فلزات كاملا متنوع، با نسبت هاى حساب شده كه كمترین تغییرى در آن باعث
بهم خوردن همه نظامات حیاتى خواهد شد، روشنگر این حقیقت نیست كه سازنده آن از «تركیبات شیمیایى و خواصّ هریك از فلزّات و شبه فلزّات» كاملا
آگاه بوده است؟! و آیا ساختمان سلّول هاى انسان، حیوان و گیاه با آن وضع پیچیده و
اسرارآمیز و در عین حال ظریف و دقیق، گویاى این واقعیّت نیست كه به دست عاملى صورت
گرفته كه از همه قوانین مربوط به «فیزیولوژى انسانى، حیوانى و
گیاهى» مطلّع بوده است؟!
«آیا منظومه شمسى» و نسبت هاى خاصّى كه در میان حجم،
فاصله و سرعتِ حركت هریك از سیّارات این منظومه وجود دارد نشان نمى دهد كه بوجود
آورنده این دستگاه از تمام جزئیّات «قانون جاذبه» و اثر
حركت دورانى در ایجاد «نیروى فرار از مركز» و مانند آن با
خبر بوده است؟!
بنابراین در هریك از موجودات این جهان، از كوچكترین ذرّات یعنى اتم گرفته، تا
بزرگترین كهكشان ها; نظم و دقّت حیرت انگیزى بكار رفته كه گواه زنده اطلاع و آگاهى
مبدأ نخستین از همه این قوانین و نظامات است.
چگونه مى توان باور كرد كه ما با آگاهى بر علوم و دانش هاى انسانى كه چیزى جز
آگاهى بر گوشه اى از اسرار و قوانین و نظامات جهان نیست، عالم و دانشمند شویم; ولى
مبدأ نخستین كه بوجود آورنده همه آنهاست، علم و دانشى نداشته است باشد؟!
[ 38 ]
چگونه مى توان باور كرد كه میلیون ها دانشمند كه باید افكار خود را در طول
هزاران سال متراكم ساخته تا دانش طب و جراحى تكامل یافته و كسى همچون «دكتر بارنارد» بتواند قلب انسانى را به انسان دیگرى پیوند زند
همگى دانشمند و عالم باشند ولى پیوند زننده نخستین قلب، و از آن بالاتر سازنده قلب;
مبدئى فاقد علم و خرد باشد؟!
كوتاه سخن این كه، اگر در توجیه پیوند قلبى كه به وسیله دكتر بار نارد و تیم
پزشكى «گرت شور» انجام شد، گفته شود كه این پیوند معلول هیچ علم و دانشى نبود، بلكه
آنها بدون مطالعه، دست به چنین كارى زدند، و تصادفاً این جراحّى حیرت انگیز به
وسیله آنها انجام شد، و پیوند مزبور صورت گرفت، این تفسیر را هیچ كس نمى پذیرد، پس
چگونه تفسیر پیدایش جهان با عظمت و حساب شده هستى از طریق تصادفات، حوادث اتّفاقى و
علل فاقد هدف و نقشه كه به مراتب از آن غیر منطقى تر است را مى توان پذیرفت؟! «بنابراین تفسیر مادّى ها درباره پیدایش جهان و موجودات گوناگون آن، یك
تفسیر غیر علمى» است.
به این ترتیب هریك از كتب علوم طبیعى ما از قبیل فیزیك، شیمى، بیولوژى،
فیزیولوژى، تشریح طب، حیوان شناسى، گیاه شناسى، و مانند آنها مى تواند به عنوان یك
«كتاب خداشناسى» مورد استفاده قرار گیرد، چرا كه، همه درباره اسرار و قوانین و
نظامات شگرف آفرینش بحث مى كنند كه تفسیر صحیح و منطقى آنها جز با قبول اصل
«خداشناسى» امكان پذیر نیست و این همان راهى است كه قرآن مجید در بیشتر استدلالات
توحیدى خود پیموده است.
بگفته دانشمند معروف فلكى و پایه گذار نجوم جدید:
[ 39 ]
«هرچه آگاهى ما بر خلقت و عظمت آسمان ها بیشتر باشد دیندارى ما عمیق تر
است».
به این ترتیب پیوند نزدیكى میان «پیشرفت علوم» و «ایمان به خدا» وجود دارد; یعنى هر قدر دامنه علوم گسترده تر
شود، ریشه هاى ایمان به یك مبدأ علم و قدرت در دلها محكم تر خواهد شد.
به گفته دانشمند زیست شناس معاصر و رییس آكادمى علوم فلوریدا «آلبرت وینچستر»:
«هر كشف تازه اى كه در دنیاى علم به وقوع مى پیوندد صدها مرتبه بر استوارى ایمان
ما مى افزاید، و وسوسه هاى نهانى را كه كم و بیش در باطن معتقدان ما وجود دارد از
بین مى برد و جاى آن را به افكار عالى خداشناسى و توحید مى بخشد».
راه دوّم: حركت و تكامل
از یك سو علم به ما مى گوید: مادّه بى جان، میل
دارد اگر ساكن است همواره به ساكن بماند، و اگر متحرّك است مسیر خود را همچنان
دنبال كند، مگر این كه یك عامل خارجى سكون اوّل، و حركت دوّم را به هم بزند، مثلا
اگر سنگى در گوشه اى از فضا ساكن باشد بدون تأثیر نیروى خارجى، متحرّك نمى شود، و
اگر متحرّك باشد، بدون تأثیر عامل بیرونى از حركت باز نمى ایستد.
[ 40 ]
و از سوى دیگر علم به ما مى گوید: مواد تشكیل دهنده جهان با گذشت زمان بسمت
تجزیه، انحلال و تبدیل به شكل هاى ساده تر، مى رود، موادّ آلى به موادّ ساده تر
تبدیل شده، عناصر و اتم ها - اگر به حال خود بمانند - تجزیه شده و ستارگان فروزان
رو به خاموشى مى روند. پس در درون مادّه بى جانِ جهان، عاملى كه آن را به سوى تكامل
بشكاند دیده نمى شود، بلكه جهان خود به خود رو به فساد و تجزیه و متلاشى شدن
مى رود. در نتیجه باید قبول كرد كه «تكامل و حیات» از
خارج جهان مادّه، سرچشمه گرفته است، زیرا در درون مادّه بى جان، تمایلى به این
موضوع دیده نمى شود، و چون در درون آن چنین كششى وجود ندارد، از بیرون ذات آن فراهم
شده است.
یكى از فلاسفه مى گوید:
«آیا مى توانید درباره آن كشش حیاتى كه از آمیب ساده تا وجود انسانى همچون
اینشتاین و ادیسون و آناتول فرانس كشیده شده، فكر كنید، بى آن كه دنیا را در كسوت
خدایى ببینید» معناى این سخن این است كه تفسیر این
كشش حیاتى و میل به تكامل بدون یك تفسیر الهى ممكن نیست.
راه سوّم: حدوث جهان هستى
علم به ما مى گوید: انرژى هاى موجود در جهان طبق
اصل دوّم «ترمو دینامیك»، رو به خنثى شدن و یكنواختى پیش
مى روند، و روزى فرا
[ 41 ]
مى رسد كه همه یكسان و خنثى مى شوند و حالت بى تفاوتى در سراسر جهان پدیدار
مى گردد; درست مانند ظروف بهم پیوسته مایعات كه به هنگام تفاوت سطوح، شاهد حركت و
جنبش در آنها هستیم، امّا این وضع براى همیشه ادامه پیدا نمى كند، و دیر یا زود،
وقتى كه همه سطوح یكسان شدند، همه چیز خاموش، آرام و بى حركت خواهد گردید.
طبق این اصل پیدایش جهان حتماً تاریخى دارد و اگر ازلى بود مدّتها قبل به حالت
یكنواختى دچار شده، و همه چیز خنثى و هر حركتى خاموش مى شد.
بنابراین باید قبول كنیم كه جهان مادّه حادث است نمى تواند ازلى باشد.
اكنون این سخن پیش مى آید كه حدوث نخستین، و بر هم خوردن بى تفاوتى روز اوّل، كه
مبدأ پیدایش این همه نمودها شده چه بوده است؟ «انفجار نخستین» و یا به عبارت دیگر
انفجارى كه در اتم هاى یكنواخت مادّه اولّى روى داده از چه عاملى سرچشمه گرفته؟ این
انفجار در حالت «بى تفاوت كامل» چگونه ممكن است خود به خود بوجود آمده باشد؟!
پس باید اعتراف كرد كه عاملى از خارج، سرچشمه به هم خوردن بى تفاوتى نخستین، و
ایجاد موج، در عالم یكنواخت مادّه بى جان و سپس پیدایش انرژى ها و نمودهاى مختلف
جهان شده است، و مادّه تنها نمى تواند عامل پیدایش نمودهاى این جهان باشد. بلكه به
یك عامل ما فوق طبیعى نیاز دارد كه ما نامش را «خدا» مى گذاریم.
[ 42 ]
دلایل سه گانه فوق كه - یكى از طریق مطالعه «نظام جهان هستى»
و دیگرى از طریق «حركت و تكامل»; و سوّمى از طریق
«حدوث جهان هستى» - براى اثبات وجود خدا ذكر شد، هریك
موضوع كتابهاى مشروحى است كه توسط فلاسفه الهى و خداشناس تألیف شده، و آنچه ما در
بالا آوردیم خلاصه و چكیده آنهاست.
خداشناسى در قرآن
آیات فراوانى از كتاب آسمانى ما قرآن مجید، به تقویت روح ایمان و خداشناسى
اختصاص دارد و همواره روى استدلالات زنده علمى تكیه كرده است. قرآن در بیشتر آیات
توحید، به طریق اوّل (مطالعه نظام آفرینش) اشاره كرده و همگان را به مطالعه این
نظام شگفت انگیز دعوت مى نماید; در این راستا گاهى به اسرار آفرینش آسمانها اشاره
كرده و مى فرماید:
( اِنَّ فِى خَلْقِ السَّمَواتِ
وَ الاَْرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَ النَّهَارِ لاََیَات لاُِّوْلِى
الأَلْبَابِ; در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد
(منظّم) شب و روز، نشانه هاى روشنى براى اندیشمندان و صاحب نظران است).
و گامى به راه هاى دیگر اشاره كرده، و از زبان ابراهیم، قهرمان توحید چنین
مى گوید:
( رَبِّىَ الَّذِى یُحْىِ وَ
یُمِیتُ; پروردگار من آن كسى است كه زندگى و مرگ از اوست).
[ 43 ]
در این جا به مسئله زندگى و مرگ و دلالت آن بر وجود آفریدگار اشاره شده و این در
حقیقت همان راه دوّمى (وكت و تكامل) است كه سابقاً اشاره شد.
در قرآن مجید صدها آیه در زمینه توحید و خداشناسى وجود دارد كه در آنها ریزه
كارى هاى جالب آفرینش، و عظمت این دستگاه، مورد توجّه قرار گرفته است. بررسى این
آیات كتاب مستقلّى را مى طلبد كه اسرار علوم طبیعى و قرآن در آن به هم آمیخته و بحث
شیرینى را بوجود مى آورد.
بى خدایى وجود ندارد
با توجّه به استدلالات علمى گذشته، براى اثبات وجود خدا ممكن است این پرسش پیش
آید كه چرا بسیارى از دانشمندان و بنیان گذاران علوم طبیعى، راه انكار را
پیموده اند؟
پاسخ این پرسش چندان مشكل نیست، چرا كه كمتر دانشمندى را مى توان یافت كه در
اعماق سخنان خود، به وجود یك عقل كل و یك مبدأ علم و قدرت معتقد نباشد، اگر چه در
نام گذارى و تعبیر از آن، الفاظى غیر از «خدا» و «الله» را بكار برد.
به گفته «فلیسبن شاله» فیلسوف معروف:
«هیچ بى خدایى وجود ندارد، هركس به طرزى به او مى اندیشد و
هركس به گونه اى او را درك مى كند».
[ 44 ]
كسى كه به هنگام بحث درباره ساختمان قلب مى گوید «طبیعت، براى این منظور در میان
بطنها، و دهلیزهاى قلب، دریچه اى قرار داده تا خون از بطنها به دهلیزها باز نگردد و
جریان آن به هم نخورد» و به این ترتیب براى طبیعت «هدف، قصد،
برنامه و عقل» قائل مى شود، آیا مى توان گفت منظورش از كلمه «طبیعت» عوامل
فاقد شعور و ارزش است؟! یا باید گفت منظور او «خدا» است، اگر چه كلمه طبیعت را به
جاى آن به كار برده است.
نظیر این تعبیرات را، كه همه گواه بر ایمان به وجود یك عقل كل است، در كلمات
غالب دانشمندان مادّى مى یابیم كه براى طبیعت، هدف، برنامه، اراده و قصد را قائل
شده اند، و اینها همه گواه بر این است كه منظورشان از كلمه «طبیعت»، عوامل فاقد
شعور و قصد نیست، بلكه آنها در واقع نام طبیعت را بر «خدا» نهاده اند.
صفات خدا
به همان اندازه كه خداشناسى و اثبات وجود خدا، روشن و آسان است، پى بردن به صفات
و كنه ذات او مشكل و پیچیده است. زیرا قبل از هر چیز، باید بدانیم كه او وجودى ازلى
و ابدى بوده و از نظر علم، قدرت، زمان و مكان بى نهایت است، در حالى كه هستى، قدرت
و علم ما، هر قدر زیاد و وسیع هم باشد محدود و متناهى است. بنابراین وجود محدود و
متناهى چگونه مى تواند هستى «نامحدود و غیر متناهى» را
بطور كامل درك كرده و به كنه ذات او پى برد؟!
به عنوان مثال جوجه اى كه در درون پوسته محدود تخم پرورش
[ 45 ]
یافته، و یا جنینى كه در رحم مادر قرار دارد، آیا مى تواند از آنچه در اعماق
فضاى بیكران و در دل كهكشان ها روى مى دهد آگاه باشد، و این رویدادها را آن چنان كه
هست درك كند؟ به یقین تصوّر این امور، براى آن غیر ممكن است.
این سخن به این معنا نیست كه ما نمى توانیم صفات خدا را به اندازه توانایى فكر
قدرت عقل و اندیشه خود دریابیم; بلكه ما از مطالعه نمودها و پدیده هاى این جهان به
خوبى درمى یابیم كه او:
«عالم است»، زیرا تنوع شگفت انگیز و فوق العاده در
حیات و زندگى موجودات زمین و آسمانها نشانه علم و توانایى او بر همه چیز است.
«حىّ» است، زیرا حیات به معناى واقعى، چیزى جز مجموعه
علم و قدرت نیست، و خداوند هم عالم است و هم قادر، بنابراین او «زنده» است.
«مرید و مدرك» است یعنى داراى «اراده» و «ادراك» است «به همان دلیل سابق».
«بصیر و سمیع» است، یعنى همه چیز را «مى بیند و هر صدایى را مى شنود»، چرا كه او محیط و آگاه بر همه
چیز است.
«ازلى و ابدى» است، یعنى، همیشه بوده و همواره خواهد
بود.
اینها قسمتى از صفات اوست كه «صفات ثبوتیّه» نامیده مى شود، یعنى صفاتى كه جنبه
اثباتى داشته و در ذات او هست.
از طرفى:
چون هستى او از هر نظر بى نهایت و كامل است. «جهل، عجز، نیاز و نقص» در وجود او راه ندارد، چون هستى او از هر نظر بى نهایت و كامل
است.
[ 46 ]
«شریك و شبیه» ندارد، زیرا فرض دو وجود بى نهایت از
تمام جهات، ممكن نیست، و اگر دو وجود فرض كنیم، حتماً هر دو محدود خواهند بود، چرا
كه هر كدام فاقد هستى دیگرى است.
«جسم» ندارد، زیرا همه اجسام محدودند، و روزى متلاشى
شده و اتم هاى آنها تجزیه گردیده و سازمان آنها در هم مى ریزد، بنابراین یك وجود
ازلى و ابدى نمى تواند جسم باشد، چرا كه جسم در معرض زوال، تجزیه و همه گونه
دگرگونى است.
اینها را «صفات سلبیّه» مى نامند، زیرا در ذات پاك خدا راه ندارد.
* * *
توحید زیر بناى تعلیمات دینى
مسأله توحید و یگانگى در اسلام اهمّیّت فوق العاده اى دارد، و در واقع در همه
عقاید و تعلیمات اسلامى، به نحوى گنجانده شده است:
1- در تعلیمات اسلام نه تنها هرگونه اعتقاد به «شرك (بت پرستى)، ثنویت» (دو گانه پرستى)، تثلیث (سه گانه
پرستى) و مانند آن طرد شده، بلكه ذات خداوند را حقیقت واحد و خالى از هرگونه «اجزاى تركیبى» (هستى مطلق و بى انتها) معرفى مى كند، بنابراین
نه او «مانند» دارد و نه «اجزاء»، این مرحله را «توحید
ذات» مى نامند.
2- صفات متعدّدى از قبیل «علم»، «قدرت»، «ازلیّت» و
«ابدیّت» كه براى ذات خدا ذكر مى كنیم همه به یك چیز باز گشته و عین ذات
[ 47 ]
اوست، چرا كه او هستى بى نهایت است و هستى بى نهایت یك حقیقت بیش نیست و همه
كمالات و صفات كمال را در بر دارد، این مرحله را «توحید
صفات» مى نامند.
3- براساس تعلیمات اسلام، پرستش، عبادت و بندگى مخصوص
ذات یكتاى خداست و غیر او را نمى توان پرستید، نه خورشید و نه ستارگان و نه افراد
بشر، چرا كه همه «مخلوق» و «آفریده»اند و نیازمند به او هستند، پس تنها او شایسته
عبادت، است. این مرحله را «توحید عبادت» مى نامند.
4- براساس یك مطالعه دقیق، همه كارها و قدرت ها در جهان به خداوند باز مى گردد،
چرا كه او آفریننده و خالق اصلى و سرچشمه همه قدرت هاست، و اگر ما كارى انجام
مى دهیم نیروى لازم براى انجام آن را، او به ما داده است، طبق این نظر مى توان گفت:
همه كارها به كمك او و از اوست، و هیچ كس قدرت مستقلّى در برابر قدرت بى پایان او
ندارد. این مرحه را «توحید افعال» مى گویند.
امّا باید دانست كه نفوذ اراده و قدرت او در همه كارها مانع از اختیار و
مسؤولیّت ما در برابر كارهایمان نیست، چرا كه او «آزادى اراده به
ما عطا كرده»، و خواسته است كه ما آزاد بوده و آزاد بیندیشیم و راه خود را
به سوى زندگى بهتر در این جهان و جهان دیگر «آزادانه»
انتخاب كنیم. او به ما محبّت كرده و همه وسایل لازم براى رسیدن به این هدف را در
اختیار ما قرار داده است.
[ 48 ]
انسان و آزادى اراده
انسان در كارهاى خود مجبور نبوده، بلكه داراى «اختیار و آزادى
اراده» است. آزادى اراده موهبتى است كه خداوند به ما عطا كرده، و به خاطر
داشتن آن در برابر كارهایمان مسؤول هستیم.
دلیل بارز این موضوع، این است كه افراد مقصّر را به خاطر تخلّف هایى كه كرده اند
ملامت كرده و از متجاوزان و خائنان به دادگاه شكایت مى نماییم و آنها را «محاكمه» كرده و به كیفر اعمالشان
مى رسانیم; حتّى آنها كه مدعّى جبرند و انسان را در اعمال خود مجبور مى دانند در
عمل همه این كارها را در مورد مقصّران و متجاوزان انجام مى دهند.
اگر انسان در اعمال خود مجبور است (مجبور در برابر یك اراده ازلى، و یا مجبور در
برابر ساختمان خاصّ روحى، جسمى و محیط تربیتى خود) محاكمه، كیفر، دادگاه و ملامت
معنا ندارد، نه نیكوكار وظیفه شناس در خور تقدیر است و نه بد كار شایسته ملامت،
محاكمه و كیفر، زیرا همه در كار خود مجبورند و محاكمه چنین كسانى از عدالت دور است. بنابر شیوه عمل روزانه ما و همه متفكّران و عقلاى
جهان، گواه بر اختیار و آزادى اراده همه انسان ها و «ابطال عقیده جبر است».
خدا موهبت آزادى را به ما داده است، ولى ما موظّفیم از این آزادى سوءِ استفاده
نكرده و نیروى خود را در راه سعادت خود و اجتماع بسیج كنیم.
ما هیچ گاه به نام آزادى فكر یا آزادى عمل، مجاز نیستیم به دنبال هر مكتب و فكر
نادرستى گام برداشته و یا هر كار خلافى را مرتكب شویم، چرا كه
این آزادى نیست، بلكه هرج و مرج و بى بند و بارى است.
[ 49 ]
2
معاد رستاخیز
تصوّر این كه انسان با مرگ همه چیز خود را از دست داده و به كلى محو و نابود
شود، نه تنها وحشتناك است، بلكه عجیب و غیر منطقى هم به نظر مى رسد. به خصوص پس از
قبول اصل توحید و خداشناسى، چنین امرى نادرست و نامفهوم است.
آیا تمامى قوانین پیچیده رشد و تكامل انسان، براى این است كه موجودات ساده و
بى ارزش تك یاخته اى را به انسان متفكّر و عاقل تبدیل كرده و، سپس این جامعه انسانى
را از هم متلاشى و معدوم سازد تا تمام آثار حیات و تمدّن محو و نابود گردد؟!
به راستى این موضوع باور كردنى و عاقلانه نبوده، و با علم، حكمت و تدبیر
آفریدگار، سازگار نمى باشد، و مانند این است كه شخصى هوس بازى كارخانه عظیمى را با
دقّت، ظرافت و عظمت هرچه بیشتر ساخته و، سپس با چند دینامیت آن را منفجر و از هم
متلاشى سازد.
آیا منطقى تر نیست كه قبول كنیم زندگى و بقا به صورت دیگرى
[ 50 ]
پس از مرگ ادامه دارد، و این سلسله تكامل از هم گسسته نمى شود؟
در زندگى ما در این جهان در حقیقت همچون زندگى «جنین» است كه پس از قبول یك
سلسله تكامل ها، به محیط وسیع تر و كامل ترى كه حتّى تصوّرش هم براى جنین (اگر شعور
كافى مى داشت) ممكن نبود، انتقال مى یابد. اگر زندگى انسان منحصر به دوران جنینى
بود و همه جنین ها پس از تولّد بلافاصله مى مردند، آیا این زندگى، غیر منطقى و
نامعقول نبود؟
بنابراین زندگى انسان در این جهان، پیمودن جادّه هاى پر پیچ و خم و صعب العبور
تكامل جسمى، فكرى و اخلاقى مقدّمه و سرآغازى براى زندگى عالى تر و وسیع تر در جهانى
دیگر است كه نسبت آن به زندگى این جهان، همانند زندگى این جهان است نسبت به زندگى
«جنینى».
به همین دلیل، خداپرستان جهان عقیده دارند كه انسان با مردن نابود نمى گردد،
بلكه به جهان دیگرى منتقل مى گردد، كه تصوّر تمام جزئیات و خصوصیّاتش براى ما كه در
چهار دیوار این جهان محصور هستیم، ممكن نیست ولى این قدر مى دانیم كه با ترك این
جهان، زندگى پایان نمى یابد و جهان دیگرى وجود دارد.
ملاحظه قوانین جهان آفرینش، و دستگاه هایى كه «انسان را به
سوى تكامل پیش مى برد»، و این همه حكمت و عظمت كه در این جهان به چشم
مى خورد، دلیل بارزى براى این حقیقت است.
قرآن مجید مى فرماید: ( اَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْناكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَیْنَا
لاَ تُرْجَعُونَ; آیا تصور مى كنید شما را بیهوده آفریدیم و پس از مرگ فانى
مى شوید و
[ 51 ]
به سوى ما باز نمى گردید؟).
و نیز مى فرماید: ( وَ لَقَدْ
عَلِمْتُمُ النَّشْأَةَ الاُْولَى فَلَوْلاَ تَذَكَّرُونَ; شما زندگى این
جهان را دیدید و شناختید، چگونه از آن پى به وجود جهان دیگر نمى برید؟)، یعنى مطالعه این جهان
و قوانین مربوط به تكامل انسان، نشانه این است كه جهانى دیگر در پیش رو داریم كه
این رشته تكامل در آن همچنان ادامه یافته و قطع نمى گردد.
قوانین علمى و رستاخیز
امروزه علوم با اكتشافات خود، گام هاى تازه و بلندى به سوى معاد و رستاخیز
برداشته است و با بیان اصل «بقاى مادّه و انرژى» رستاخیز
و بازگشت به زندگى جدید را كه در گذشته از نظر ظاهربینان محال و غیر ممكن جلوه
مى كرد، ممكن و منطقى نشان مى دهد.
اصل بقاى مادّه كه نخستین بار توسّط «لاوازیه» كشف شد، مسأله فناى مطلق را از
محیط علم بیرون راند، و تصریح كرد كه ذرات وجود انسان، هر قدر متلاشى و پراكنده
گردد باز هم در دل این جهان وجود دارد، و ممكن است روزى همه آنها جمع آورى گردد.
این نخستین گام به سوى امكان تجدید حیات انسان و بازگشت او به زندگى است.
این قانون كه با كشف اجسام «رادیو اكتیو» به وسیله
«مادام كورى» تكمیل شد و به صورت قانون بقاى «ماده - انرژى» در آمد، نشان مى دهد كه
نه تنها موادّ این جهان بلكه انرژى هاى آن هم باقى و ثابت
[ 52 ]
است و حتّى دو گانگى كه در سابق میان «مادّه و انرژى»،
تصوّر مى رفت وجود نداشته، و هر دو قابل تبدیل به یكدیگرند.
به عنوان مثال، امواج صوتى ما هرگز نابود نمى شود و آثار آن در هوا و اشیایى كه
پیرامون ماست همواره باقى مى ماند، و تنها تغییر شكل مى دهد، همچنین است سایر
كارهاى ما، بنابراین باید قبول كنیم، افكار، اعمال، و همه حركات ما، كه نتیجه تبدیل
انرژى هاى مختلف وجود ماست در این جهان باقى مى ماند. و این گام دیگرى به سوى
رستاخیز و مشاهده نتایج اعمال، بلكه مشاهده خود اعمال است.
نتیجه این كه با پیشرفت علوم، مسأله رستاخیز از آن پیچیدگى كه در گذشته داشته،
خارج شده و به صورت مسأله مفهومى در آمده و بطور كامل از نظر علمى مورد قبول واقع
شده است.
ایمان به رستاخیز و تربیت انسان
گذشته از این كه ایمان به رستاخیز معمّاى زندگى و مرگ را به صورت منطقى تفسیر و
حل مى كند، آثار گوناگونى در زندگى انسانها دارد كه از همه مهم تر دو اثر زیر
است:
1- چهره مرگ همواره یك چهره آزار دهنده براى بشر بوده،
و تفكّر و اندیشه درباره آن، راحتى و آرامش روح و جان انسان را بر هم مى زند، و افق
زندگى را تاریك و به كلى دگرگون مى گرداند.
با قبول زندگى پس از مرگ و رستاخیز، آن هم در جهانى با عظمت و وسیع كه همه مواهب
حیات را در سطح عالى و جاودانى دارد، دیگر مرگ آن چهره عبوس و آزار دهنده را ندارد،
دیگر مشاهده مظاهر مرگ
[ 53 ]
یا پیرى، آرامش روح و جان آدمى را بر هم نمى زند، دیگر اضطراب دائمى و نگرانى
همیشگى كه بر اثر تصوّر مرگ، ماتریالیست ها را آزار مى دهد، ما را ناراحت نمى سازد
و به این طریق زندگى آرام تر و مطمئن ترى خواهیم داشت.
معتقدان به معاد هنگام لزوم، از فداكارى و شهادت در راه هدف هاى مقدّس، به عنوان
دریچه اى به جهانى وسیع تر و عالى تر، استقبال مى كنند.
2- توجه به این حقیقت كه آثار اعمال و افكار انسان
باقى مانده و در جهان دیگر پس از رشد و نمود با مقیاس بزرگترى به سوى او باز
مى گردد، و نیكى ها و بدى ها به طور دقیق محاسبه شده، و كیفر و پاداش قطعى خواهد
داشت به یقین، در اعمال و رفتار انسان اثر مى بخشد.
این عقیده، سرچشمه اى براى جوشش افكار خیر خواهانه، و محیط مساعدى براى پرورش
اعمال صالح، در وجود انسان به وجود آورده و روى طغیان غرائز و احساسات اثر
مى گذارد، و به نسبت قدرت این عقیده، انسان را در برابر سركشى ها كنترل
مى نماید.
استقلال و بقاى روح
گرچه ماتریالیست ها مى كوشند فكر، ادراك، روح و پدیده هاى روانى را از خواصّ
«فیزیكو شیمیایى» مادّه مغزى و سلسله اعصاب معرفى كنند و در نتیجه آن را مادّى
بدانند، ولى عجز تفسیرهاى مادّى از «روح و پدیده هاى
روانى» نشانه روشنى بر استقلال و عدم مادّیت روح آدمى است، زیرا در
پدیده هاى روحى مانند تفكّر، تصوّر و حافظه
[ 54 ]
آثارى مى بینیم كه از خواصّ عمومى مادّه نیست از جمله:
1- ما مى توانیم سیّارات عظیم، كهكشان ها، منظومه هاى
آسمانى، و یا كوه ها، بیابان ها و دریاهاى پهناور زمین را درست با همان عظمتى كه در
خارج دارند در فكر خود ترسیم و مجسّم كنیم، در این حالت صورتى بزرگ به بزرگى
آسمانها و زمین در ذهن ما نقش مى بندد، و ما این نقشها و صورتهاى ذهنى عظیم را در
درون وجود خود مى یابیم.
اكنون این سؤال پیش مى آید كه محلّ این صورتها و نقشها كجاست؟
نقشه هاى با عظمت ذهنى ما میلیاردها مرتبه از مغز ما بزرگتر است و سلول هاى مغزى
و خواصّ آن نمى تواند محلّى براى ترسیم این نقش ها باشد، مانند این است كه بخواهیم
نقشه كشور ایران را با همان مقیاس واقعى و عینى روى صفحه كاغذى ترسیم كنیم.
بنابراین باید به نیرویى ماوراى مادّه و نیروهاى جسمانى عقیده داشته باشیم تا
بتوانیم این پدیده را تفسیر كنیم و گرفتار مشكل «عدم انطباق بزرگ
بر كوچك» نگردیم،یعنى یك نیروى غیر مادّى را بپذیریم تا بتوانیم بوسیله آن،
این نقشه ها و صورت هاى عظیم را دریابیم.
2- یكى از خواصّ عمومى مادّه «تغییر
و تحوّل دائمى و فرسودگى» است كه با گذشت زمان صورت مى گیرد، در حالى كه
تصّورات ذهنى ما وضع ثابتى دارند، و با گذشت زمان، دگرگون یا فرسوده نمى شوند. به
طور مثال اگر دوست جوان خود را، چند سال پیش در مجلسى دیده باشیم، پس از پنجاه سال
دیگر هنگامى كه به یاد آن جلسه مى افتیم، همان نقشه و صورت ذهنى بدون كوچكترین
تغییر، فرسودگى و دگرگونى كه در
[ 55 ]
حافظه ما باقى مانده در ذهن ما حاضر مى شود. این امر نشان مى دهد كه صورت هاى
ذهنى، از خواصّ عمومى مادّه بركنارند و نمى توانند مادّى باشند، زیرا همواره وضع
آنها ثابت است.
عدم انطباق كوچك بر بزرگ و عدم دگرگونى صورت هاى ذهنى، دو دلیل از دلایل فلاسفه
الهى بر تجرّد و استقلال روح آدمى مى باشد. (دلایل دیگر را مى توانید در كتب فلسفه
مطالعه نمایید).
از آنچه گفته شد مى توانیم چنین نتیجه بگیریم كه چون روح و پدیده هاى روحى داراى
خواصّ عمومى مادّه نیستند، با مرگ جسم از میان نمى روند و پس از جدایى از تن،
همچنان به حیات خود ادامه خواهند داد. این موضوع یكى از پایه هاى اثبات امكان معاد
و رستاخیز است، اگر چه بدون آن نیز، با دلایلى كه در گذشته به آن اشاره شد، مى توان
مسأله رستاخیز و معاد را اثبات نمود.
[ 56 ]
سفید
[ 57 ]
3
نبوّت
مى دانیم آفرینش انسان به خاطر نیاز آفریدگار نبوده، زیرا او از هر نظر بى نیاز
است، بلكه «به خاطر تكمیل و تكامل خود انسان بوده» كه با
پیمودن «راه تكامل» شایستگى بیشترى براى زندگى عالى تر از
نظر معنوى و مادّى پیدا كند. بدیهى است پیمودن این راه، نیاز به رهبرانى دارد كه با
دانش و تقواى فوق العاده خود بتوانند، راهنما و سرمشق مؤثّرى براى همگان باشند،
زیرا علوم و دانش هاى ما محدود است، و بسیار اتّفاق مى افتد كه در تشخیص راه سعادت
و آنچه به نفع ماست، گرفتار اشتباهاتى مى شویم بنابراین باید كسانى باشند كه با
ارتباط با جهان ماوراى طبیعت، این راه را به درستى، و بدون اشتباه بیابند، و به ما
نشان دهند.ما این افراد را «پیامبران» و ارتباط مرموز
آنها را با جهان ماوراى طبیعت «وحى» مى نامیم.
* * *
[ 58 ]
عصمت پیامبران
پیامبران چون در رهبرى خود لازم است از هر نظر، مورد اعتماد باشند، باید مرتكب
هیچ گونه اشتباه، خطا و گناه نشوند، یعنى باید از حیث اشتباه و گناه از طرف خداوند
مصونیّت داشته باشند، چرا كه در غیر این صورت نمى توانند صددرصد مورد اعتماد باشند،
بلكه احتمال اشتباه یا گناه درباره آنان، پایه هاى اعتماد را متزلزل ساخته، و
نمى توانند سرمشق خوبى براى همگان باشند تا رفتار، گفتار و افكار آنها مورد اقتباس
قرار گیرد.
این مصونیّت از اشتباه و گناه را «عصمت» مى گوییم و
كسانى كه داراى این صفت هستند «معصوم» مى نامیم.
هدف پیامبران
برنامه پیامبران، تعلیم و تربیت انسان، و تحكیم پایه هاى عدالت اجتماعى و مبارزه
با هرگونه خرافه و انحراف از توحید، حق و عدالت، و هرگونه فساد و تبعیض
نارواست.
قرآن مى فرماید: ( لَقَدْ
اَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِنَاتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ
الْمِیزَانَ لِیَقُومَ الَّناسُ بِالْقِسْطِ; ما
پیامبران خود را با دلایل آشكار و كتب آسمانى و قوانین لازم فرستادیم تا مردم جهان
را به عدل و داد، رهبرى كنند).
و در مورد پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله)
مى فرماید:
[ 59 ]
( هُوَ الَّذِى بَعَثَ فِى
الأُمِّیّنَ رَسُولا مِّنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَ یُزَكِیّهِمْ
وَیُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِن كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِى
ضَلاَل مُّبین; او خدایى است كه از میان مردم درس نخوانده پیامبرى را
برانگیخت تا سخنان خدا را بر آنها بخواند و آنها را پاكیزه كند و علم و دانش
بیاموزد، اگر چه پیش از آن در گمراهى آشكارى بودند).
این است هدف عالى پیامبران و آنچه به خاطر آن فرستاده شده اند.
اثبات نبوت
پیامبران براى اثبات رسالت خود، باید گواه زنده و روشنى داشته باشند و این گواه
حتماً باید كارى باشد كه انجام آن از عهده افراد عادى بشر بیرون باشد، تا اثبات
گردد كه آنها با جهان ماوراى طبیعت ارتباط دارند و از آن جا الهام و دستور
مى گیرند.
اسلام در یك نگاه
قرآن تنها از جنبه ادبى و شیوه «بیان» معجزه نبود، اگر چه جاذبه خاصّى كه در
لابه لاى عبارات آن نهفته بود به قدرى شدید و
[ 60 ]
حیرت انگیز بود كه دشمنانش آن را «سحر» مى خواندند و
مى گفتند: به
محمد(صلى الله علیه وآله) نزدیك
نشوید كه سخنان نافذش شما را مسحور مى سازد و به آیین خود مى كشاند! و این خود
مى رساند كه حتّى دشمنان به «نفوذ خارق العاده قرآن در افكار و
دل ها» ایمان داشتند. علاوه بر این از نظر محتویاّت و مضمون، آن چنان بود كه
در مدّت كوتاهى تحّول فوق العاده اى در محیط جهان آن روز بوجود آورد و تمدّن
درخشانى را همراه با یك انقلاب دامنه دار علمى و فكرى پى ریزى كرد.
از این گذشته قرآن در آیات متعدّدى، به یك سلسله اكتشافات علمى اشاره نموده كه
در آن عصر از نظر همگان و حتّى دانشمندان آن زمان كاملا مكتوم و پوشیده بود و
قرن ها بعد مورد توجّه دانش پژوهان جهان قرار گرفت. از جمله مسأله «حركت زمین،
تركیب گیاهان از سلول هاى نر و ماده، وجود دو نیروى متضاد در درون همه
ذرات جهان»(تركیب اتم ها از الكترون با بار
الكتریكى منفى و پروتون با بار الكتریكى مثبت) و «قانون جاذبه
عمومى» به روشنى بیان شده است.
روى این جهات باید اعتراف نمود این كتاب كه معجزه جاویدان پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) محسوب مى گردد، فرآورده مغز انسان
نیست، بلكه از جهان ما فوق طبیعت و از طرف پروردگار بزرگ، بر دل او نازل شده
است.
[ 61 ]
به همین دلیل قرآن در آیات متعددّى، مخالفان و منكران خود را به آوردن كتابى
همانند آن دعوت كرده است و با این كه مخالفان سر سخت پیامبر(صلى الله علیه وآله) براى این كار كوشش كردند، هرگز
نتوانستند به آن جامه عمل به آن بپوشانند.
قرآن صریحاً مى فرماید:
( قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ
الاِْنسُ وَ الجِْنُّ عَلَى اَنْ یَأْتُوْا بِمِثْلِ هَذَا القُرْآنِ لاَ یَأْتُونَ
بِمِثْلِهِ وَ لَو كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْض ظَهِیراً; بگو اگر همه دست بدست
هم دهند كه همانند قرآن را بیاورند، قادر نخواهند بود).
این ندا را قرآن هم اكنون نیز دارد; و به همه دانشمندان و متفكّران بشر اعلام
مى كند كه اگر در ارتباط قرآن با خدا تردید دارند، چیزى همانند آن بیاورند، و این
عجز عمومى در برابر دعوت مزبور، گواه زنده اعجاز قرآن است.
* * *
عدم تحریف قرآن
قرآن كتابى است دست نخورده، زیرا نظام و تركیب بندى خاصّ آن به گونه اى است كه
نمى توان چیزى بر آن افزود، و یا از آن كم كرد و اگر كسى چنین كند، بسیار زود
شناخته خواهد شد. علاوه بر این جمع كثیرى از یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) از همان آغاز نزول قرآن، تمامى آیات
آن را مى نوشتند، تا از دستبرد و تحریف مصون بماند، این عدّه كه نامشان در تواریخ
ثبت شده است به نام «كُتّاب وحى» یا «كاتبان وحى» معروفند
و على(علیه السلام)یكى از معروف ترین آنان بود.
[ 62 ]
از این گذشته - به شهادت تاریخ - صدها نفر از مسلمانان در زمان خودِ پیامبر(صلى الله علیه وآله) و هزاران نفر در قرون بعد آیات قرآن
را حفظ كرده، در هر مناسبتى براى مردم مى خواندند، این عده را «حافظان قرآن»
مى نامند.
این سنّت امروز هم ادامه دارد و هم اكنون هزاران حافظ كل قرآن در كشورهاى اسلامى
وجود دارد بنابراین وضع نگهدارى و ضبط قرآن وسیله كُتّاب وحى و حافظان قرآن و
همچنین سبك خاصّ آن همه گواه اصالت آن است.
از اینجا روشن مى شود كه چرا قرآن دست نخورده باقى مانده و كمترین تغییر و
تحریفى در آیات آن رخ نداده است.
محتواى دعوت اسلام
دعوت اسلام همانند دعوت همه ادیان آسمانى نخست به توحید و یگانگى خدا و مبارزه
با هرگونه شرك و پرستش غیر خداى یگانه است، و به همین دلیل نخستین جمله اى كه یك
تازه مسلمان باید بگوید لااله الاالله (شهادت به یگانگى خدا)، و اشهد اَن محمداً
رسول الله (شهادت به رسالت پیامبر اسلام(صلى الله علیه
وآله)) است. و هركس، با ایمان واقعى به این دو جمله بدون نیاز به هیچ گونه
تشریفات دیگر در زمره مسلمانان قرار خواهد گرفت. و چنان كه در سابق نیز اشاره شد،
روح توحید بر همه محتویات دعوت اسلام حكومت مى كند، «و وحدت دین
وحدت جامعه انسانى، وحدت نژادها و كشورها را» در پرتو ایدئولوژى واحد اسلامى
در بر مى گیرد.
[ 63 ]
پس از اصل توحید، برنامه اسلام، دعوت به عدالت، بندگى پروردگار، تقوى و
پرهیزكارى، پاكى، امانت، حذف تبعیضات ناروا، كار و كوشش و علم و دانش است. اسلام به
تفكّر و اندیشه و پرهیز از هرگونه اختلاف و تشتّت دعوت مى كند:
( قُلْ إِنَّمَآ أَعِظُكُم
بِوَاحِدَة اَن تَقُومُوا للهِِ مَثْنَى و فُرَادَى ثُمَّ تَتَفَكَّروُا;
بگو تنها شما را به یك چیز دعوت مى كنم و آن این كه براى خدا، تنها یا دسته جمعى
قیام كنید، و سپس فكر و اندیشه خویش را بكار اندازید).
اسلام پیشنهاد مى كند كه دین را از طریق آزادى آمیخته با منطق و استدلال
بپذیرند، نه با اكراه و اجبار زیرا ایمان و عقیده، قابل اجبار نیست:
( لاَاِكْرَاهَ فِى الدِّینِ
قَدتَّبَیَّنَ اَلرُّشْدُ مِنَ الغَىِّ; در دین اكراه و اجبارى نیست چرا كه
راه حق از گمراهى، آشكار است).
اسلام آخرین دین آسمانى
همان گونه كه یك انسان باید دوره هاى مختلف آموزشى و تربیتى را طى كند تا به سطح
تحصیلات نهایى برسد (مانند دوره دبستان، دبیرستان و... از نظر مذهبى و آموزش دینى
نیز جهان بشریّت دوره هاى مختلف تكاملى را پیموده تا به دوره نهایى كه اسلام است
رسیده است.
[ 64 ]
روزى در مكتب «نوح(علیه
السلام)»; نخستین پیامبر اولوالعزم و سپس در مكتب «ابراهیم(علیه السلام)» بعد در مكتب «موسى(علیه السلام)» و سپس در مكتب «عیسى(علیه السلام)» و در پایان در
مكتب «محمّد(صلى الله علیه
وآله)» پیامبر اسلام كه در حقیقت دوره عالى و
نهایى تربیت الهى است; پرورش مى یابد. به این ترتیب «اسلام» آخرین دین آسمانى است و
قرآن مجید با صراحت به این حقیقت گواهى مى دهد:
( مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ اَبَآ
اَحَد مِنّ رِّجَالِكُم وَ لَكِن رَّسُولَ اللهِ وَ خَاتَمَ
النَّبِیّنَ; محمّد پدر كسى از شما نبود (او رابطه
خاصّى با شما ندارد) او فرستاده خدا و آخرین پیامبران بود).
در این جا ممكن است سؤالى پیش آید كه ثابت و نهایى بودن یك آیین با تحوّل روح و
جسم انسان و تغییر نیازمندى هاى او چگونه سازگار است، در حالى كه هر عصر و دورانى،
ویژگى ها و نیازمندى هاى مخصوص به خود را دارد؟
پاسخ این سؤال چندان پیچیده نیست: محتویّات دعوت دین اسلام و تعلیمات و قوانین
آن بر دو گونه است:
الف) یك سلسله اصول و تعلیمات ثابت كه بر اساس
ویژگى ها و
[ 65 ]
فطریّات ثابت انسانى بنا شده است، مانند عدالت، صلح، مبارزه با
تبعیضات
ناروا، آزادگى، پاكى، وفاى به پیمان، راستى، درستى، امانت، نیكى به همگان، فداكارى،
جهاد در راه حق، مبارزه با فساد، محبّت و صمیمیّت، اطاعت از فرمان خدا و دورى از
ظلم، تجاوز، تن بذلّت دادن، اختلاف و پراكندگى، بى بند و بارى، دروغ، تزویر و ده ها
اصول ثابت و تغییرناپذیر دیگر كه اگر مثلا میلیون ها سال بر انسان بگذرد هرگز
بى دادگرى خوب و عدالت بد نخواهد شد.
قسمت مهمّ تعلیمات اسلام مربوط به این حقایق است و اینها اصولى است كه در هیچ
عصر و زمانى دگرگونى پیدا نمى كند.
ب) قسمت تحوّل پذیر كه از نیازمندى هاى انسان كه با
گذشت زمان دگرگون مى گردد سرچشمه مى گیرد. به عنوان مثال چگونگى مناسبات و
پیمان هاى كشورهاى اسلامى با غیر مسلمانان، مناسبات سیاسى، اقتصادى و مانند
اینها... تاكتیك هاى دفاعى، وسایل مورد نیاز براى دفاع و مسائل دیگرى از این قبیل،
همه تحوّل پذیرند و تردیدى نیست كه این امور با ویژگى هاى هر عصرى دگرگون مى گردد.
دستورهاى اسلامى در این قسمت یك سلسله كلیّات وسیع است كه مى تواند بر نیازمندى هر
عصرى منطبق گردد و آنها را تأمین كند، به عنوان مثال در مورد وسایل دفاعى و آرایش
نیروهاى نظامى، قرآن مى فرماید:
( وَ أَعِدُّواْلَهُم مَّا
أسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة وَ مِن رِّبَاطِ ألْخَیْلِ تُرْهِبوُنَ بِهِ عَدُوَّاللهِ
وَ عَدُوَّكُمْ; نیرویى كه
در توان دارید براى مقابله با دشمنان، فراهم سازید، و مركب ها (اسب هاى ورزیده) را
آماده كنید تا دشمنان خدا و دشمنان خود را بترسانید).
[ 66 ]
قابل توجّه این كه در این آیه پس از دستور به یك اصل كلى «آمادگى هر چه بیشتر براى دفاع در برابر دشمنان و بدست آوردن هرگونه
نیرو و وسیله لازم براى این كار» با صراحت مى فرماید منظور از این آمادگى،
تهاجم و آدم كشى نیست بلكه منظور «ارعاب» و ترسانیدن دشمن است تا از آمادگى شما
بیمناك شوند و دست به اسلحه نبرند و در نتیجه جنگى رخ ندهد.
این یك نمونه از دستورهاى كلّى اسلام، براى تأمین نیازمندى هاى جامعه اسلامى در
هر عصر و زمان است، و مانند آن در سایر مسائلى كه با گذشت اعصار و قرون دگرگون
مى شود نیز دیده مى شود.
در حقیقت اسلام در این قسمت یك سلسله كلیّات ثابت دارد كه خصوصیّات و جزئیّات آن
در هر عصر و زمانى بر اساس نیازمندى هاى آن زمان خواهد بود.
به علاوه پیشوایان و مراجع دینى اختیاراتى دارند كه حدود آن به طور دقیق در فقه
اسلامى تعیین شده و با استفاده از این اختیارات در موارد لزوم مى توانند
نیازمندى هاى ویژه یك محیط یا یك زمان را تأمین كنند. حكم معروف تحریم موقّتى
«تنباكو» و محاصره اقتصادى یك شركت استعمارى خارجى كه به وسیله یكى از مراجع دینى
براى قطع نفوذ بیگانگان در سال 1309 هجرى قمرى صادر شد، از این قبیل است. این بخش
را در اسلام «حكم فقیه» مى نامند.
جانشینان پیامبر(صلى الله علیه وآله)
پیامبر اسلام نمى توانست اسلام را كه همچون نهالى نو خواسته در معرض همه گونه
خطرات بود، و نیاز شدیدى به مراقبت و نشر تبلیغ
[ 67 ]
داشت، بحال خود واگذارد و براى بعد از وفات خود پیش بینى لازم را نكند.
از سوى دیگر نمى توانست این امر را به انتخاب مردم نیز واگذار كند، چرا كه
جانشینان پیامبر(صلى الله علیه وآله) باید صفات ویژه
پیامبر را از «علم، تقوا و مقام، عصمت» داشته باشند.
بدیهى است آگاهى بر وجود این صفات در كسى، جز براى خداوند ممكن نیست چون اینها
امورى نیستند كه با مشاوره و انتخاب مشخّص گردند.
به همین دلیل روشن، باید جانشینان پیامبر(صلى الله علیه
وآله) به وسیله خود او و از طرف خداوند تعیین گردند، و لذا پیامبر اسلام در
طول عمر خود - به خصوص در سال آخر كه احساس مى كرد وفاتش نزدیك شده - جانشین خود،
على(علیه السلام) را به مناسبت هاى گوناگون معرّفى
نمود، و داستان «غدیر خم» را كه شنیده اى در تمام تواریخ اسلامى ثبت گردیده یكى از
این موارد است.
این جریان در سال آخر عمر پیامبر(صلى الله علیه
وآله) پس از بازگشت از حجّة الوداع (آخرین حج) در سرزمینى به نام «غدیر خم» صورت گرفت، و پیامبر(صلى الله
علیه وآله) در آنجا على(علیه السلام) را در
مقابل دیدگان ده ها هزار تن به طور رسمى به جانشینى خود تعیین نمود.
متأسّفانه بعضى روى جهات مختلفى به این وصیّت پیامبر(صلى
الله علیه وآله)عمل نكرده و سرچشمه شكافى در میان مسلمانان شدند.
به همین صورت یازده تن دیگر از دودمان پیغمبر اكرم(صلى
الله علیه وآله) كه بر جاى او نشستند نیز از طرف امام پیشین تعیین شدند كه
اسناد آن در كتب معتبر حدیث ما ثبت شده است.
[ 68 ]
دوران امامت هریك از این پیشوایان و مدّتى كه پس از وفات امام پیشین عهده دار
زعامت خلق بودند، به ترتیب چنین است:
امیرمؤمنان على(علیه السلام) 29 سال.
امام حسن(علیه السلام) 10 سال.
امام حسین(علیه السلام) 11 سال.
امام على بن الحسین(علیه السلام) 34 سال.
امام محمّد باقر(علیه السلام) 19 سال.
امام جعفر صادق(علیه السلام) 34 سال.
امام موسى كاظم(علیه السلام) 35 سال.
امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) 20 سال.
امام محمّد تقى(علیه السلام) 17 سال.
امام على النقى(علیه السلام) 34 سال.
امام حسن عسگرى(علیه السلام) 6 سال.
و حضرت مهدى حجة بن الحسن(علیه السلام) كه هم
اكنون زنده است و مأموریّت دارد به هنگام آمادگى كافى در جهان و عجز و ناتوانى
قوانین بشرى از اصلاح وضع دنیا، پرچم عدالت را برافرازد و با استمداد از اصول معنوى
و ایمان جهانى آباد و مملوّ از صلح و عدالت را بسازد.
بنابراین انتخاب امامان منحصراً از طریق نصب پیامبر(صلى
الله علیه وآله) و امام پیشین و در حقیقت از طرف خداوند است چرا جز خدا
نمى تواند شایستگى آنها را تشخیص دهد.
از این گذشته به شهادت تاریخ اسلام، صفات و ویژگى هایى در على(علیه السلام)و همچنین امامان دیگر وجود داشته كه شایستگى
زعامت و
[ 69 ]
رهبرى مسلمانان را به آنها اختصاص مى داد، مطالعه تاریخ و منابع حدیث اسلامى
نشان مى دهد كه هیچ یك از یاران پیامبر(صلى الله علیه
وآله) در علم، دانش، تقوا، فضیلت و سایر صفات عالى انسانى به پایه على(علیه السلام)نمى رسیدند.
وظایف و شرایط امام(علیه السلام)
رهبرى در اسلام شرایط سنگینى دارد. رهبر و پیشواى الهى باید از همه مردم
آگاه تر، داناتر، و شجاع تر باشد و چنان كه گفتیم از هرگونه گناه، خطا و اشتباه
مصونیّت داشته باشد.
پیامبر و امام در عین این كه «رهبرى مذهبى» را بر عهده
دارند، از نظر حكومت اسلامى به عنوان «رهبر اجتماع» تمام
وظایف و مسؤولیّت هاى حكومت را به عهده دارند و داراى صفات و شایستگى هاى لازم براى
چنین مسؤولیّتى خواهند بود.
پیامبر بنیان گذار دین و امام حافظ آن است، و هر دو از طرف خداوند تعیین
مى شوند، با این تفاوت كه بر پیامبر «وحى» نازل مى گردد، ولى امام تنها وارث علوم و
دانش هایى است كه بر پیامبر نازل شده و وحى بر او نازل نمى گردد اما به همه كلیّات
و جزئیّات آیین او احاطه كامل دارد. امام همچون پیامبر نقش سازندگى خاصّى دارد و از
هرگونه فداكارى و بهره بردارى از امكانات گوناگون به سود جامعه اسلامى فروگذار
نمى كند.
نقش امام حسین(علیه السلام) در مبارزه با منافقان
و واژگون كردن دستگاه هاى ظلم و بیدادگرى، و نقش امام باقر و امام صادق(علیهما السلام) در نشر
[ 70 ]
معارف اسلامى و علوم دیگر، و نقش امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) در دفاع از عقاید اسلامى و رهبرى فكرى در
برابر هجوم افكار بیگانه به هنگام گسترش دامنه اسلام به كشورهاى بزرگ جهان، و
همچنین نقش سایر امامان(علیهم السلام) هر كدام در
شرایط خاصّ خود، قابل انكار نیست.
بنابراین هریك از این پیشوایان بزرگ در عصر خود با توجّه به شرایط خاصّ آن عصر،
علاوه بر مأموریّت و وظایف مشتركِ زعامت دینى، رسالت خاصىّ به عهده داشتند كه در
انجام آن از هرگونه فداكارى خوددارى نمى كردند.
[ 71 ]
بخش سوّم:
دستورات و مقررات اسلام
*فصل اوّل عبادت ها و نیایش ها
*فصل دوّم رابطه انسان ها با یكدیگر
*فصل سوّم اقتصاد اسلامى
*فصل چهارم جهاد و دفاع در اسلام
*فصل پنجم قضاوت و دادرسى و قوانین جزا در
اسلام
[ 72 ]
سفید
[ 73 ]
دستورات اسلام كه در حقیقت سراسر زندگى انسان را
در بر مى گیرد بطور كلى به دو بخش تقسیم مى گردد:
1- رابطه انسان با خدا (عبادتها و نیایشها)
2- رابطه انسان ها با یكدیگر.
1
عبادت ها و نیایش ها
در این بخش انسان مى كوشد با توجّه مخصوص به پروردگار، راز و نیاز با او و نیایش
به درگاه پاكش، روح خود را از جهان مادّه برتر ساخته، قلب و جان خود را از آلودگى
به گناه شسته و صفات برجسته انسانى را در خود پرورش دهد، و با استمداد از قدرت و
عظمت پروردگار، یأس و نومیدى را از خود دور سازد، همواره بیاد خدا بوده، و در برابر
او احساس مسؤولیت كند.
قرآن مجید مى فرماید:
( و اَقِمِ الصَّلَوةَ
لِذِكْرِى; و نماز را براى یاد من بپادار).
[ 74 ]
بنابراین روشن است كه سود و نتیجه عبادات و نیایش ها متوجّه عبادت كنندگان
مى شود.
«اثر تربیتى» عبادات - در صورتى كه با توجّه مخصوص و
آداب خاصّش انجام شود - قابل انكار نیست، به طور قطع خدا نیازى به نیایش ما ندارد و
این ما هستیم كه با نیایش و عبادت او به «نتایج بزرگ تربیتى و
اخلاقى» مى رسیم.
به گفته دكتر «الكسیس كارل» دانشمند و محقّق
معروف:
«هنگامى كه كلمات منطقى براى امیدوارى نمى توان یافت، نیایش، انسان را امیدوار
مى كند، «و قدرت ایستادگى در برابر حوادث بزرگ» را به او
مى بخشد، این كیفیّت ممكن است در همه كس آشكار گردد».
در جاى دیگرى از كتاب خود مى گوید: «نیایش بر روى صفات و خصائل انسان اثر
مى گذارد بنابراین باید نیایش را پیوسته انجام داد».
در ادامه مى گوید:
«اجتماعاتى كه احتیاج به نیایش را در خود كشته اند معمولا از فساد و زوال مصون
نخواهند بود».
اثر عبادت و نیایش به قدرى عجیب و سریع است كه حتّى گاهى در جسم انسان آثار شگفت
آورى از خود ظاهر مى سازد و از طرق حسّى آثار آن را مى توان مشاهده نمود.
به گفته همان دانشمند:
[ 75 ]
«نتایج نیایش را با علم نیز مى توان دریافت، زیرا نیایش نه تنها بر روى حالات
عاطفى، بلكه بر روى كیفیّات بدنى نیز اثر مى كند، و گاهى در چند لحظه یا چند روز
بیمارى جسمى را بهبود مى بخشد».
عبادات اسلامى ساده، سهل و آسان است و همه به راحتى مى توانند آن را انجام دهند
حتى براى بیماران و افراد ناتوان تسهیلات فراوانى قائل شده است.
قابل توجّه این كه نیایش ها و عبادت هاى اسلامى علاوه بر آثار عاطفى، روانى،
اخلاقى و به طور خلاصه جنبه هاى فردى، «اثرات اجتماعى»
قابل ملاحظه اى دارد، به عنوان مثال این را در سه عبارت مهم نماز، روزه، و
حج بررسى مى كنیم:
نماز
«نماز» یكى از مهم ترین عبادات و نیایش هاى اسلامى است
و در هر شبانه روز پنج نوبت در نهایت سادگى، صفا و معنویت انجام مى گردد. علاوه بر
آثار تربیتى و اخلاقى، تقویت روح ایمان و شستشوى مغز و دل از آثار گناه، هر مسلمانى
را موظّف مى كند كه تن و لباس خود را همواره پاك و پاكیزه گرداند. چرا كه یكى از
شرایط آن طهارت و پاكیزگى است، و چون یكى از شرایط آن غصبى نبودن لباس و مكان
نمازگذار است، به انسان توصیه مى كند كه از هرگونه تجاوز و تعدّى به اموال دیگران و
تملّك نامشروع دسترنج آنان خوددارى نماید. و از
[ 76 ]
آن جا كه باید به طور دقیق در اوقات خاصّى انجام شود، انضباط و وقت شناسى را به
انسان مى آموزد، و انسان را به سحرخیزى كه رمز پیروزى بسیارى از مردان موفّق جهان
است عادت مى دهد.
مى دانیم بهتر است نماز به جماعت گذارده شود و همه در یك صف بدون هیچ گونه
امتیازى در پیشگاه خدا بایستند، و این مراسم مهیّج معنوى را انجام دهند، به همین
دلیل مى توان گفت: نماز جماعت درسى از مساوات، برادرى، برابرى، هم آهنگى و اتّحاد
است.
روزه
«روزه» یكى دیگر از عبادات اسلامى است كه از نظر اخلاقى «درس
مقاومت و پایمردى، تسلّط بر خویشتن و كنترل هوس هاى سركش» را به انسان
مى آموزد.
از نظر اجتماعى «انسان را به فكر گرسنگان و محرومان» و
همدردى با آنان مى اندازد، علاوه بر اینها «اثرات بهداشتى و
درمانى» آن از نظر شستشو و خانه تكانى بدن از موادّ زاید مصرف نشده غذایى كه
به طور معمول به صورت چربى هاى مزاحم و اضافه وزن در مى آید و عامل بسیارى از
ناراحتى هاى جسمى مى گردد، قابل انكار نیست، و به همین دلیل روزه یكى از عوامل مهم
پیشگیرى یا درمانى در برابر بسیارى از بیمارى ها محسوب مى گردد.
حج
تشكیل كنگره عظیم جهانى مسلمانان یكى دیگر از شاهكارهاى
[ 77 ]
دستورات نیایشى اسلام است. مراسم حج به قدرى تكان دهنده، بى آلایش و آمیخته با
برادرى، صمیمیّت و مساوات است كه هركس را بدون استثنا تحت تأثیر عمیق خود قرار
مى دهد. مراسم این اجتماع كه هر ساله میلیونها نفر از مسلمانان سراسر جهان در آن
شركت مى جویند، و همه نژادها، رنگ ها، زبان ها و ملّت ها را بدون هیچ گونه تفاوت و
امتیازى در بر مى گیرد، به گونه اى است كه از یك سو انسان را از قشرهاى مادّى
آمیخته با خشونت و مزاحمت خارج كرده، و به محیطى مملوّ از صفا، روحانیت و وارستگى
كشانده و عواطف را تلطیف و احساسات را زنده تر مى سازد.
و از سوى دیگر مى تواند به عنوان یك كنگره ملى در سطح جهانى موجب همبستگى هرچه
بیشتر در زمینه هاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى مسلمانان جهان گردیده و، قشرهاى مختلف
جوامع اسلامى را فشرده تر و متّحدتر ساخته، و مبادلات فكرى و انسانى را در میان
آنان تسریع كند.
مطالعه سایر نیایش ها و عبادات اسلامى نیز نشان مى دهد كه هر كدام به نوعى داراى
آثار دو جانبه، «اخلاقى» و «اجتماعى» هستند، و به این ترتیب آنچه در آغاز این بحث
گفتیم كه ثمرات و آثار سودمند این عبادت ها و نیایش ها به خود ما باز مى گردد با
این توضیحات روشن تر مى شود.
[ 78 ]
سفید
[ 79 ]
2
رابطه انسان ها با یكدیگر
در این فصل دستورات و مقرّرات اسلامى مربوط به اجتماع مطرح مى شود. اسلام با
دستورهاى ویژه خود، به پیروان خود مى آموزد چگونه باشند، چگونه زندگى كنند، و وظایف
خود را در برابر اجتماع چگونه ادا نمایند.
حقوقى كه مسلمان به انجام آن موظف است بسیار وسیع، گسترده و متنوع است.
از حقّ استاد و معلّم، پدر و مادر، دوستان و همسایگان، «برادران دینى و همنوعان به طور كلى» گرفته، تا حقوقى مانند حقّ
حیوانات و امثال آن.
از نظر اسلام انسان به عنوان یك عضو از اعضاى پیكر
اجتماع، تا آن جا اهمیّت دارد كه «چیزى با خون و جان او برابرى
نمى كند».
قرآن مجید مى فرماید:
( مَنْ قَتَلَ نَفْسَاً بِغَیْرِ
نَفْس أَوْ فَسَاد فِى الاَْرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ الناَّسَ جِمِیعاً وَ مَنْ
اَحیَاهَا فَكَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعاً; هركس انسانى را بدون
ارتكاب قتل یا فتنه و
[ 80 ]
فسادى در روى زمین، به قتل برساند چنان است كه گویى همه مردم را كشته و هركس
انسانى را از مرگ رهایى بخشد چنان است كه گویى همه مردم را زنده كرده است).
شكّى نیست كه با توجّه به همبستگى افراد و اعضاى پیكر جامعه انسانى، فقدان یك
فرد، روى همه اجتماع اثر مى گذارد و «فرد به این صورت، عین
اجتماع» مى شود.
پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) فرمود:
«افراد با ایمان همچون اعضاى یك پیكرند، هنگامى كه عضوى از آن به درد آمد، تمامى
اعضا به خاطر آن ناراحت مى شوند».
سخنور نامى «سعدى شیرازى» در شعر معروفش از همین حدیث
نبوى الهام گرفته است:
بنى آدم اعضاى یكدیگرند *** كه در آفرینش زیك
گوهرند
چه عضوى بدرد آورد روزگار *** دگر عضوها را نماند
قرار
همان طور كه مى دانیم در اسلام «مسأله نژاد، رنگ پوست بدن و
منطقه جغرافیایى مطرح نبوده، و همه جوامع انسانى» بر اساس یك همبستگى معنوى
و ایدئولوژى مشترك (ایمان به خدا و پیامبران الهى و توجّه به عمل صالح) مى توانند
كشور واحدى را در سراسر كره زمین به وجود آوردند به گونه اى كه مرزهاى نژادى و
جغرافیایى در آن محو گردیده و همه انسان ها داراى یك قانون، یك حكومت و یك برنامه
باشند.
* * *
[ 81 ]
روابط مسلمانان با سایر ملل
در این جا نیز اسلام دستورهاى دو جانبه اى دارد:
از یكسو: براى حفظ استقلال و اصالت جامعه اسلامى ترتیبى اتخاذ نموده كه از هضم
شدن مسلمانان در جوامع غیر اسلامى و یا نفوذ دیگران در شئون حیاتى آنها مصون
بمانند، و به همین جهت به مسلمانان دستور مى دهد كه غیر مسلمانان را تكیه گاه و
محرم اسرار خودتان قرار ندهید:
( لاَ تَتَّخِذُوا بِطَانَةً
مِّنْ دُونِكُمْ لاَ یَأْلُونَكُمْ خَبَالاً; اسرارتان را در اختیار
بیگانگان نگذارید چرا آنها از هر شر و فسادى درباره شما فرو گذارى نخواهند
كرد!
و نیز دستور مى دهد با آنها كه از در دشمنى در آمده اند طرح دوستى نریزید، مگر
این كه در وضع خود تجدیدنظر كرده و دست از خصومت باز دارند.
قرآن مجید مى فرماید:
( لاَّتَجِدُ قَوْماً یُؤمِنُونَ
بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الاْخِرِ یُوَآدُّونَ مَنْ حَآدَّ اللَّهَ وَ
رَسُولَهُ )«هرگز نمى بینى كسانى كه ایمان به
خدا و روز رستاخیز دارند طرح دوستى با دشمنان خدا و پیامبر بریزند).
از سوى دیگر: براى این كه جوامع اسلامى بتوانند به صورت «یك
واحد پر قدرت و فعّال جهانى» زندگى كنند و از جنبه هاى مثبت دیگران با
احترام متقابل و شرایط صحیح بهره ببرند، اجازه مى دهد كه با همه «اهل
[ 82 ]
كتاب» (پیروان پیامبران پیشین) همزیستى مسالمت آمیز
داشته باشند، و حتّى از آنها به صورت یك اقلیّت در كشورهاى اسلامى حمایت كنند و
مادامى كه دست به جنایتى نزده اند حقوق آنها را محترم شمارند.
این گونه اقلیّت ها در فقه اسلامى «اهل ذمّه» (هم
پیمانان) نامیده مى شوند و شرایط خاصّى دارند كه آن را «شرایط
ذمّه» مى نامند و موظّفند كه آن شرایط را دقیقاً رعایت كنند.
اگر مصالح مسلمین ایجاب كند مى توانند با دیگران معاهداتى داشته باشند، مشروط بر
این كه این پیمان ها هیچ گونه خدشه و لطمه اى به حیثیّت، استقلال و منافع مسلمین
وارد نسازد و البتّه در صورت عقد پیمان باید تا زمانى كه از ناحیه طرف مقابل نقض
نشده، نسبت به پیمان هاى خود وفادار بمانند.
وفاى به عهد و پیمان در اسلام یك حكم عمومى است، و باید درباره مسلمانان و غیر
مسلمانان یكسان اجرا گردد و به عذر این كه طرف مقابل مسلمان نیست، نمى توان پیمان
او را شكست.
اسلام و نظارت همگانى
در اسلام به همه افراد به عنوان یك وظیفه واجب دستور داده شده كه دعوت به سوى حق و مبارزه با فساد
كنند.
این دو وظیفه كه در فقه اسلام به نام «امر به معروف» و
«نهى از منكر» معروف است، همه مسلمانان را ملزم مى كند كه
بر وضع اجتماع خود نظارت صحیح و دائمى داشته باشند و اگر كسى از راه حق و عدالت
منحرف گردید به راه راست دعوت كنند، و اگر مرتكب خلاف، گناه، یا تجاوزى شد از آن
كار باز دارند.
[ 83 ]
اهمّیت امر به معروف و نهى از منكر به قدرى است كه از فروع مهمّ اسلامى شناخته
شده و قرآن مجید درباره آن مى فرماید:
( كُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّة
أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ
الْمُنكَرِ; شما بهترین امتى بودید كه به سود مردم در جهان قدم گذاردید چرا
كه شما امر به معروف و نهى از منكر مى كنید).اسلام در یك نگاه
«آن كس كه نه با دست و نه با زبان و دل با فساد مبارزه نكند «مرده زنده نماست»!
اجراى این دو وظیفه مهم كه در واقع از آثار و حقوق متقابل زندگى دسته جمعى است،
به هر مسلمانى اجازه مى دهد كه روح «اجتماعى بودن» را به
طور كامل در خود حفظ كرده و از مرحله فردیّت گام بیرون نهاده و چیزى جز اجتماع
نبیند، هر فردى خود را در برابر همه افراد اجتماع مسؤول دانسته و اجتماع هم خود را
در برابر هر فرد مسؤول ببیند، در موقع لزوم انتقاد كرده، و به هنگام نیاز پیشنهاد
دهند و خلاصه در ساختن اجتماع خود - از هر نظر - سهیم باشند چرا كه در زندگى
دسته جمعى خوشبختى و بدبختى افراد اجتماع به هم پیوسته است و نمى توانند در برابر رفتار یكدیگر بى تفاوت بمانند