30 دیالوگ برتر از 30 قسمت «قهوه تلخ»!!
خریت قبله عالم باید با خریت ما فرق کند!
یک سوم از مجموعه «قهوه
تلخ» به بازار ارائه شده است. طبیعتاً این اثر هم مثل هر مجموعه ی دیگر
دارای موافقان و مخالفانی است. اما واقعاً به نظر می رسد دیالوگ های این
مجموعه، از نقاط قوت آن باشند. این یادداشت، مجموعه ای است از دیالوگ های
برتر «فهوه تلخ» تا امروز. طبیعتاً همه این ها انتخاب های شخصی نگارنده
است....
قسمت اول:
- صدای پشت تلفن (روابط عمومی صدا و سیما): خب بعد...
- نیما: بعد هیچی دیگه.
اونجا شهر تصرف شده بوده. همون جا هم اسکندر به آریوبرزن پیشنهاد می کنه که
فرمانروای ایران بشه. آریوبرزن قبول نمی کنه و میاد دوباره یه دونه سپاه
دیگه تشکیل می ده و برمی گرده که بجنگن با هم.
- روابط عمومی صدا و سیما: جومونگی بوده واسه خودش!
قسمت دوم:
- فالگیر (به رؤیا): جدایی برات افتاده. ولی طولانی نیست.
- نیما: اینجا یه ازدواج خیلی فوری افتاده؛ من دارم می بینما!
قسمت سوم:
- مرد جوان در کاخ: جناب داموس الملک، سال جدید را چگونه می بینید؟
- داموس: سنه، سنه ی به
غایت مبارکی است. مالیات و خراج رعیت که مکفی برسد، تقدیر کواکب و ستارگان
بر استحکام قدرت همایونی قرار خواهد گرفت.
- مرد جوان دوم: حضرت
والا؛ دیشب خوابی دیدم. عقابی تیزچنگال از پی من می دوید. در حین فرار از
او در چاهی افتادم و از خواب برخاستم.
- داموس: تعبیر خواب تو
این است که عقابی از پی تو خواهد آمد و تو فرار خواهی کرد. اما باید بسیار
مراقب باشی. چرا که چاهی بر سر راه توست!
قسمت چهارم:
- هم بند نیما در زندان:
جهانگیر شاه پسر گوسفندچرون والی دربار تهرون بود. وقتی دید اوضاع مملکت خر
تو خره، والی تهرون رو می کشه و اعلام پادشاهی می کنه.
- نیما: به همین راحتی یعنی!
- زندانی: به همین راحتی که نه. با دوز و کلک و کشت و کشتار.
قسمت پنجم:
- قرقی: پس تو جون جهان رو نجات دادی. برا چی؟
- نیما: جهان؟
- قرقی: جهان. جهانگیر شاه رو می گم. برا چی؟
- نیما: مثل این که خیلی با هم ندارین.
- قرقی: نخیر خیلی با هم داریم!
- نیما: دارین با هم؟!
- قرقی: اوهوم!
قسمت ششم:
- نیما (در حال مالیدن شانه ی جهانگیر شاه؛ رو به داموس الملک): ببخشید. شما از روی این آهنا چه جوری فهمیدید بچه پسره؟
- داموس: جناب
مستشارالملک! هنوز خیلی مانده شما از رمز و رموز کار من سر در بیاورید. فی
الحال وظیفه ی خود را انجام بدهید. بمالید جانم، بمالید!
- جهانگیر شاه: راست می گوید. شما بمال!
قسمت هفتم:
- صدراعظم: اگر دختر ارشد اعلی حضرت ازدواج کنند، داماد شاه همه کاره خواهند بود. البته تا زمانی که نوه ی پسری ایشان متولد شود
- داموس: اتی جان، همین الساعه ستارگان را رصد کردم! تمام ستارگان و کواکب با این وصلت موافق اند!
قسمت هشتم:
- نیما: یعنی چی؟ پول آش پشت پای قبله ی عالمتون رو هم اینا باید بدن؟
- دامبول: به بنده چه مربوطه؟ این یه حرکت خودجوش رعیتی است برای عرض ادب و احترام خدمت قبله ی عالم.
- نیما: بله خودش جوشیده! مشخصه!
- دامبول: البته ما یه کم شعله اش رو زیاد کردیم تا زودتر هم بجوشه!
قسمت نهم:
لعبت الملوک: من کمی گیج شده ام. اگر کاترین مادر جدید من است، پس تزار پدر قدیم من است!
قسمت دهم:
- نیما: نفت یه چیز به درد بخوریه. در واقع ثروت ملیه. منبع انرژیه.
- داموس: جناب مستشارالملک! ثروت که ملی نمی شود. ثروت متعلق به قبله عالم است!
قسمت یازدهم:
- ژوزفین: ترتیبی بدهید سر هر میز یک بره ی درسته باشد. یک وقت گدابازی درنیاورید ها.
- نیما (در حال یادداشت به سبک گارسون ها): یک بره ی درسته سر هر میز.
- کاترین: تمام سفرای
خارجی را دعوت کنید. می خواهیم همه بلاد بدانند که ما ملکه ی این دربار شده
ایم. علی الخصوص آن سفیر موذی انگلیس.
- اوه! سفیر به تعداد کافی!
- کاترین: الماس کوه نور را بدهید جلا دهند؛ می خواهیم که اعلی حضرت آن را سر سفره به ما هدیه دهند.
- نیما (با شگفتی تمام): الماس کوه نور مگه اینجاست؟!
- ژوزفین: آری! اعلی حضرت در جریانند. شما فقط یادآوری کنید.
- نیما: الماس کوه نور یک عدد!
قسمت دوازدهم:
- نیما: اوه قهوه! ... ببخشید مسموم که نیست
- اعتمادالملک: بله مسموم است!
- نیما: شوخی می کنید!
- اعتمادالملک: نخیر جدی گفتم، مسموم است.
- نیما: خب چه کاریه آخه؟ قهوه مسموم چرا می دید دست مردم؟
- اعتمادالملک: بچه ها دستشون عادت کرده به سم ریختن. شما جدی نگیرید!
قسمت سیزدهم:
- جهانگیر شاه: خب ما هم برایت حکم مأموریت آورده ایم
- نیما: جداً؟ کجاست حکم؟
- جهانگیر شاه (به کاترین اشاره می کند): اینجاست دیگه؛ اینجا نشسته.
- نیما: آهان! ایشونن؟! ایشون (می خندد) حکم ان یا مأموریت ان؟!
قسمت چهاردهم:
- نیما: از زمانی که این کاترین خانم...
- جهانگیر شاه: سوگلی.
- نیما: ...بله همون خانم سوگلی تشریف آوردن، فکر نمی کنید شما یه مقداری نسبت به فخرالتاج خانم در واقع بی توجه شدید؟
- جهانگیر شاه: نخیر فکر نمی کنیم.
- نیما: یعنی اصلاً به فخرالتاج خانم، به دختر بزرگتون و به زندگی تون فکر نمی کنید؟
- جهانگیر شاه: نخیر فکر نمی کنیم.
- نیما: یعنی فقط به خانم سوگلی فکر می کنید؟
- جهانگیر شاه: به او هم فکر نمی کنیم.
- نیما: ببخشید به چی فکر می کنید شما؟
- جهانگیر شاه: ما اصولاً
اصلاً فکر نمی کنیم! قبله عالم فقط بازی می کند، حال می کند، کیف می کند،
عشق و صفا، دوباره بازی می کند، حال می کند، عشق و صفا... فکر نمی کند که!
بخارانید!
قسمت پانزدهم:
- نیما: ببخشید این چه مراسمیه؟
- برزو: با مویی؟ این مراسم رزم چاقوئه.
- نیما: نه می دونم. می خوان چی کار کنن یعنی؟
- برزو: ها! این مراسم
نشان دهنده ی اینه که ما چه جنگاوری هایی کردیم؛ چه رزم آوری هایی کردیم؛
که این مراسم رو از هندی ها بدزدیم؛ خودمون اجرا کنیم!
قسمت شانزدهم:
- لعبت الملوک: مادر، با پدر صحبت کنید ما هم برویم به فرانس ببینیم دنیا دست کیست؟
- فخرالتاج: دنیا دست خودمان است دخترم. تو کافی است اراده کنی، خاک گوشه گوشه ی دنیا را توتیای چشمت می کنیم.
- لعبت: ما که همه اش اراده کرده ایم.
- فخرالتاج: درست باید اراده کنی خبر مرگت!
- نازخاتون: خاله جان! اراده می خواهید فقط اراده ی فرانس. اراده می کنند اروپا را می گیرند، اراده می کنند اروپا را ول می دهند.
- لعبت: این اروپا کیست؟
قسمت هفدهم:
- نازخاتون: من هم دیوان شعری سروده ام در فرانس که 500 صفحه دارد.
- لعبت: جدی می گویید؟ کو؟
- نازخاتون: داده ام برای چاپ
- همدم: به چی داده اید؟
- اخترالملوک: به چاپ همدم جان
- همدم: آها! یعنی اونجا هم مثل اینجا بچاپ بچاپ است؟!
قسمت هجدهم:
- فخرالتاج: حتماً شنیده اید که همسر جدید قبله ی عالم...
- کبوتر: بله شنیدیم بارداره.
- فخرالتاج: و حتماً شنیده اید که نوزاد...
- کبوتر: بله شنیده ایم احتمالاً پسره.
- فخرالتاج: قبله ی عالم خیلی...
- کبوتر: خوشحال ان.
- فخرالتاج: و ما (مکث می کند)
- کبوتر: عصبانی؟
- فخرالتاج: نچ!
- کبوتر: بیچاره شدید.
- فخرالتاج: نه!
- کبوتر: می شه یه راهنمایی بکنید؟
- فخرالتاج: توش خاک داره.
- کبوتر (با کمی مکث): به خاک سیاه نشستید.
- فخرالتاج: آفرین!
- قرقی: دست بزنید!
قسمت نوزدهم:
- نیما: دوست داری وقتی که میری خونه، همسرت با تو چه جوری رفتار کنه؟ رفتارش با تو چی باشه؟ چی می خوای؟ چه رفتاری می خوای؟
- بیخودی الملک: آها!
- نیما: الآن فهمیدی؟
- بیخودی: آری. دوست
داریم همسرمان مهربان باشد. فداکار باشد. برای ما غذا بپزد، خونه را جارو
کند، به ما برسد، ما را جمع و جور بکند، اگر یک روز بیمار شدیم ما را تیمار
کند، ناز ما را بکشد و از این جور حرف ها.
- خب مامان هستن؛ شما چرا می خواید ازدواج کنی با این حالت؟!
قسمت بیستم:
- بلوتوس (به اقبال): به راستی اگر پدرم خدمتگزارانی چون شما می داشت، هرگز سقوط نمی کرد.
- نیما: بله احتمالاً قبل از این که سقوط کنن، امثال این ها می کشتنشون!
قسمت بیست ویکم:
- لعبت الملوک: تا به حال عاشق بوده اید؟
- بابا شاه: عاشق؟ آری دخترم. تا دلت بخواهد عاشق بوده ام.
- لعبت: راست می گویید؟ شنیده بودیم هنرمندان دلی دارند به وسعت دریا. خب بعد چه شد؟
- بابا شاه: هیچی دیگر بعد خوب شدیَم دیگه!
- لعبت: پس مریض و بیمار عشق بودید. چه تعبیر شاعرانه ای. آن وقت این بیماری عشق چه عوارضی دارد؟
- بابا شاه: جانم برایت بگوید دختر جان، سرمان درد می گرفتیه.
- لعبت: آه. دقیقاً.
- بابا شاه: تب میکردیَم.
- لعبت: تب سوزان عشق...
- بابا شاه: استخوان هایم زق زق می کردیه.
- لعبت: آری احسنت.
- بابا شاه: آب از دماغمان همین طور می ریختیه.
- لعبت: واقعاً؟
- بابا شاه: تازه این که چیزی نیست. عطسه می کردیَم، سرفه می کردیَم. گاهی اوقاهیات هم که تگری می زدیَم.
- لعبت: آن وقت این بیماری عشق در تمامی مردم این گونه است یا در هنرمندانی چون من و شما؟
- بابا شاه: نه در تمام
آدم ها این گونه می باشد. بالاخص در هنرمندان. چخوفی، استانیسلاوسکی، اوژن
یونسکوئیه، تئودوراکیس، رابرت دنیروئیو! همه این طور بوده اند.
- لعبت: شما مطمئنید ما راجع به عشق حرف می زنیم؟
- بابا شاه: نه.
- لعبت: یک خرده فکر کنید.
- بابا شاه: فکر می کنیَم... فکر کردیَم.
- لعبت: خب؟
- بابا شاه: نه، من زکام بودم. دماغم گرفته بودیه! (می خندد!)
قسمت بیست ودوم:
- داموس: عرض کردم شما چی داشتید این ماه؟
- پیربابا (ابتر خان): من سه بار یادم رفته، چهار بار گم شدم، دو بار فراموش کردم، سه بار هم سکته ناقص کردم، یه بار هم مردم!
- بلدالملک: جناب ابتر خان به این چیزها که مقرری تعلق نمی گیرد. کار فیزیکی چه کردید؟
- پیربابا: چی؟
- بلدالملک: فیزیکی.
- پیربابا: آها. بابا
شاه رو هر روز کلافه کردم. سه بار پخ کردم کاترین بچه اش بیفته. 450 بار هم
سؤال داشتم که کیه؟! این رو اگه می شه حساب بکن بریم!
- بلدالملک: سکه بدهید برود. (داموس چند سکه به او می دهد)
قسمت بیست وسوم:
- دامبول: قرار است تا در محکمه از شما دفاع کنم.
- نیما: ببخشید شما چی کاره این که می خواید از ما دفاع کنید؟
- زندانی: مگه خبر ندارید؟ دامبول خان با حفظ سمت وکیل مسخیری دربار است.
- بلوتوس: وکیل مسخیری دیگر چه صیغه ای است؟
- زندانی: مسخرگی می کند تا شاه خوشش بیاید و از گناه متهمان گذشت کند!
قسمت بیست وچهارم:
- همدم: آدمیزاد یک گربه را یک هفته در خانه اش نگاه می دارد به او عادت می کند. چه برسد دایی اقبال که قد یه خرس بود!
قسمت بیست وپنجم:
- بلوتوس: در این لحظه رؤیایی، در این هوای صاف بهاری، الآن چه احساسی داریم؟
- لعبت الملوک: شما را که نمی دانم، ولی من سردم است. از کجا سوز می آید؟!
قسمت بیست وششم:
- جهانگیر شاه: شما هم خریت کردید از او پولی نگرفتید.
- بلدالملک: بله قبله عالم حقیقتاً که خریت کردیم.
- جهانگیر شاه: خب ما چه؟ چی کار بکنیم این وسط؟
- اقبال خان: شما مثل ما خریت نمی کنید. بالاخره باید یک فرقی بین خریت ما و خریت شما باشد!
قسمت بیست و هفتم:
- کاترین: قبله عالم! دیگر وقت ازدواج توپولف است؛ و کلید حل این مشکل در دستان پر مهر و محبت شماست.
- جهانگیر شاه: نمی فهمم چه می گویی. او می خواهد ازدواج بکند.
- کاترین: بله.
- جهانگیر شاه: ما را هم دوست دارد.
- کاترین: بله
- جهانگیر شاه: کلید این قضیه هم در دست ماست
- کاترین: بله
- جهانگیر شاه: یعنی چی؟ می خواهد ما را بگیرد؟!
قسمت بیست و هشتم:
- توپولف: البته خب شما
مشکل جانشینی هم داشتید قبله عالم. اگر همسران شما پسر به دنیا می آوردند،
هیچ وقت مجبور نبودید تند و تند ازدواج کنید.
- جهانگیر شاه: نه بابا
اینا که الکیه. چه ساده ای تو. اصلاً چه فرقی می کنه بعد از من کدوم گوساله
ای جانشین بشه؟ من پسرو بهونه می کردم که تند و تند زن بگیرم. اینا هم که
همه دخترزا شدن. ما هم هی زن گرفتیم، هی زن گرفتیم، هی زن گرفتیم...!
قسمت بیست ونهم:
- شکوه که حتماً باشکوه برگزار می شه. فقط تعداد مهمان هاتون چقدر هستند؟
- همان سی هزارتایی که قرار گذاشتیم.
- قشون جمع می کنید که برید شیراز رو تصرف کنید یا اینا تعداد مهمون ها هست؟!
قسمت سی ام:
- شاه بابا: این دو گل شکفتیه، این بلوتوس می باشیَد و این لعبت بانو می باشدیه، در سبک رماتیسم و این هم راشیتیسم می باشدیه!
با محمود پاك نیت بازیگر نقش بازپرس در سریال ساختمان 85
بازیگر نباید از نقش فاصله بگیرد
محمود پاك نیت از آن دسته
بازیگرانی است كه علاوه بر گزیده كاری حساسیت های ویژه ای بر كم و كیف
اجرای شخصیت هایی كه بازی می كند دارد و در نقش هایی كه ظاهر شده به خوبی
توانسته بر ذهن و باور تماشاگر تاثیر بگذارد و درست به همین دلیل است كه
بیننده تلویزیون بازی به یادماندنی او در نقش «حسام بیگ»، راهزن سریال روزی
روزگاری را هرگز از یاد نخواهد برد.
پاك نیت كه به تازگی در
مجموعه تلویزیونی پلیسی ـ معمایی ساختمان 85 در نقش بازپرس ویژه قتل بازی
می كند، نخستین تجربه خود در نقش یك بازپرس در سریالی با ساختار شهرنشینی
را كسب كرده است. به دلیل همین تجربه تازه و موفق از نگاه بیننده بود كه
سراغ او رفتیم تا درباره «بازپرس قربانی» و حرفه بازیگری با او گفت وگو
بكنیم؛ صحبت ما با محمود پاك نیت از چگونگی و چرایی انتخاب نقش هایی كه
تاكنون بازی كرده آغاز شد.
شما از جمله بازیگران
گزیده كار هستید و آنچه بیننده در سریال ساختمان 85 می بیند با نقش هایی كه
تاكنون بازی كرده اید بخصوص شخصیت كنعان پیامبر در سریال حضرت یوسف بسیار
متفاوت است. برای شروع كمی درباره شخصیت بازپرس قربانی بگویید؟
بازپرس قربانی آدم منضبطی
است و شغل خود را بسیار دوست دارد و حرفه ای كه در آن كار می كند برای او
خیلی اهمیت دارد و مسائل كاری بر روابط خانوادگی او تاثیر منفی می گذارد به
گونه ای كه وقتی پسر او كه اتفاقا خبرنگار است قبل از این كه جرمی ثابت
شده باشد برای گرفتن خبر سرصحنه قتل حاضر می شود با او برخورد می كند در
حالی كه او بیش از هركس دیگری می تواند به فرزند خود كمك كند ولی حاضر نیست
با پسرش همكاری كند، یكی دیگر از ویژگی های بازپرس این است كه چون حرفه
خود را دوست دارد حاضر است هزینه های روحی و معنوی بسیاری صرف كند.
تا جایی كه می دانم قبل
از این كه این نقش را انتخاب كنید، فیلمنامه را در اختیار داشتید تا همه
نقش ها را مطالعه كنید. چطور شد نقش بازپرس را انتخاب كردید؟
زمانی كه فیلمنامه را
خواندم شخصیت بازپرس بسیار خاص به نظرم آمد چون با پرونده های جرم و جنایتی
كه به دستش می رسد صادقانه برخورد می كند. این درحالی است كه در این
سریال علاوه بر بازپرس قربانی، بازپرس دیگری هم وجود دارد كه اهل معامله و
با خلافكاری مثل قدرت در ارتباط است و برای مخفی كردن خلاف هایی كه انجام
می شود، پول می گیرد. همین مساله بزرگ ترین تفاوت 2 بازپرس در سریال را
نشان می دهد؛ 2 بازپرسی كه در یك اداره با 2 تفكر مختلف فعالیت می كنند.
این تفاوت شخصیتی بین 2
بازپرس مرا ترغیب كرد كه نقش بازپرس قربانی را با همه ویژگی های رفتاری كه
دارد بازی كنم. البته این ویژگی را در مواجهه با آدم های مختلف مجموعه می
توان دید. به عنوان مثال ارتباط قربانی با خانم مسیحی كه پدرش را آتش زده
اند می بینیم كه در ابتدا با خنده و شوخی مراسم پاسخگویی به دختر را برگزار
می كند اما بعد توضیح می دهد كه تعداد پرونده هایی كه درحال بررسی است
زیاد است و فقط پرونده پدر او نیست؛ در واقع منظور از روایت این سكانس توجه
به این مطلب است كه اگر افراد نیروی انتظامی گاهی می خندند از سر بیكاری و
وقت گذرانی نیست. نوع برخورد بازپرس قربانی با اطرافیان متفاوت بود به
همین دلیل دوست داشتم آن را بازی كنم.
ذهنیت بیننده ایرانی از
بازپرس در داستان های پلیسی ـ معمایی بسیار اندك است و بیشتر به بازپرس
سریال های خارجی مانند «موسیو پوآرو»، «خانم مارپل»، «ناوارو»، «كارآگاه
درك» و غیره برمی گردد، بازپرس قربانی چگونه این ذهنیت را تغییر می دهد؟
من هم با شما موافق هستم و
معتقدم كه بازپرس سریال ساختمان 85 به این شكلی كه در داستان می بینیم
تاكنون دیده نشده است. به عنوان مثال سریالی مانند «خواب و بیدار» به معرفی
نقش پلیس 110 می پردازد كه ساختاری پلیسی و اكشن دارد ولی ساختمان 85 با
آنچه تا كنون دیده ایم متفاوت است و داستانی پلیسی ـ معمایی دارد درست
مانند نمونه های خارجی كه نام بردید. منتها فرق این سریال با سریال های
مشابه خارجی این است كه داستان های خارجی برخاسته از فرهنگ خاص خودشان است و
با سریال های ایرانی فرق می كند و این تفاوت باید در بازی بازیگران حس شود
به این معنا كه تماشاگر تلویزیون نمی خواهد مانند كارآگاهان آمریكایی یا
فرانسوی را در سریال های ایرانی ببیند و بیشتر تمایل دارد شخصیت هایی كه
مشاهده می كند ایرانی باشد. با این اوصاف نوع عملكرد من به عنوان بازیگری
كه نقش بازپرس ایرانی را بازی می كنم با آنچه بیننده تاكنون دیده متفاوت
است.
ضمن این كه من به عنوان یك بازیگر بازی در یك مجموعه خوب و تجربه در فضای پلیسی، تاریخی و ملودرام اجتماعی را دوست دارم.
در اغلب فیلم های خارجی، رفتار پلیس اغراق آمیز است و با آنچه بیننده ایرانی از این نوع داستان ها دیده متفاوت است، این طور نیست؟
انتهای ماجرا در همه
سریال های پلیسی تقریبا یكسان است به این معنا كه مجرمان یا دزد هستند و یا
قاتل كه توسط بازپرس هایی دستگیر می شوند و برای قضاوت به دستگاه های
مربوطه فرستاده می شوند، اما نكته ای كه وجود دارد این است در سریال های
ایرانی معیارهای بازجویی و قضاوت با فرهنگ خودمان سنجیده می شود و ما اصلا
نمی توانیم فرم روایت و بازی آنها را درآوریم.
حتی اكشن آنها هم به همین
منوال است و كاری كه می كنند متفاوت از فرم اكشن هایی است كه در سریال های
ایرانی می بینیم بنابراین من هم در این كه با آرتیست بازی در سریال های
پلیسی خارجی مواجه هستیم با شما موافق هستم؛ به عقیده من این تفاوت به بینش
و تفكر نویسنده و كارگردان برمی گردد و خوشبختانه آقای فخیم زاده به عنوان
نویسنده و كارگردان این مجموعه تلویزیونی قبل از آغاز كار تحقیق بسیاری
روی این مساله انجام داد و شاید صدها پرونده را خواند و با بازپرس های
بسیاری به گفت وگو نشست تا به شناخت درستی از كم و كیف یك كار پلیسی ـ
معمایی دست یابد و تمام یافته های خود را برای تك تك كاراكترها توضیح داد.
مواجه شدن بازپرس قربانی
با سوژه هایی كه برخورد می كند در طراحی حركات و به كارگیری لحن ویژه پلیس
مشهود بود. این طراحی شخصیت در فیلمنامه وجود داشت یا سر صحنه به آن
رسیدید؟
منظور از طراحی شخصیت چیست؟
ذهنیت بیننده از بازپرس
مواجه شدن با آدمی جدی و معمولا خشن است اما بازپرس قربانی شخصیتی چند وجهی
دارد بنابراین منظور از طراحی شخصیت چندوجهی بودن كاراكتر است.
برخلاف نظرشما به نظرمن بازپرس قربانی شخصیتی یك بعدی دارد. او در كارش بسیار جدی است.
اما به نظر من قربانی یك وجهی نیست چون در این صورت تبدیل به «تیپ» می شد اما در ساختمان 85 او یك شخصیت چند وجهی دارد؟
واقعیت این است كه بازپرس
قربانی یك شخصیت كمدی نیست بلكه یك شخصیت حقیقی و شناسنامه دار است به این
معنا كه خانواده دارد و با پسر و عروس خود زندگی می كند و در زمان جوانی
در جبهه بوده است و یك پای خود را به خاطر سهل انگاری یكی از همسنگرانش از
دست داده است. حالا همین فرد با چنین ویژگی رفتاری نوعی دیگر از دفاع از
تجاوز به مملكت خود را تجربه می كند در واقع قربانی شخصیتی پخته و كامل تر
ازآنچه در گذشته بوده را در حرفه خود به نمایش می گذارد؛ در واقع تمام
اتفاق هایی كه در جبهه افتاده بازپرس قربانی را به جایی رسانده كه حرفه
بازپرسی را انتخاب كند.
او دنبال آدم هایی می
گردد كه در دوران جنگ فساد می كردند همان فسادی كه در دوران جنگ بخشی از
زندگی مردم را مختل كرده بود و در شرایط فعلی آسایش و زندگی مردم را مختل
كرده است. انواع خلافكاران در ساختمان 85 با حمایت فردی به نام قدرت زندگی
می كنند و حالا وظیفه بازپرس قربانی است كه آدم های خلافكار را شناسایی كند
و در حد توان خود جامعه را از فساد پاك كند.
با این اوصاف پختگی قربانی هدیه ای از دوران جنگ است؟
من تصورم این است شخصیتی
كه در كار به آن رسیدم از راهی كه طی كرده به پختگی رسیده و من هم به عنوان
بازیگر از همین راه به بازپرس قربانی رسیدم. یعنی بررسی كردم كه قربانی از
كجا آمده، چه مسیری را طی كرده و درحال حاضر چه می كند و به كجا خواهد
رفت؟ در لابه لای این تحقیقات و بررسی ها بود كه به استقامت بازپرس
پی?بردم. استقامتی كه حتی با یك پا همچنان استوار ایستاده و این نقص زندگی
او را مختل نمی كند. نمونه این استقامت را در تردد او در راه پله ها می
بینیم كه به جای استفاده از آسانسور از پله ها بالا و پایین می رود. در
واقع اقتدار وجودی خود را حتی به رخ پای نداشته اش هم می كشد و به خودش می
فهماند كه آدم كم توانی نیست و همچنان با همان قدرت در راه اهداف و آرمان
های خود مبارزه می كند.
اقتداری كه در رفتار
قربانی اشاره كردید تنها بخشی از خصوصیات رفتاری او است و دركنار این ویژگی
درایت در نوع تصمیم گیری نیز دیده می شود به عنوان مثال تیزهوشی و درایتی
كه قربانی در سكانس درگیری با پسر جوان قاتل به كار می گیرد قابل تحسین
است؟
خودمن هم آن صحنه را
بسیار دوست دارم و لازم است در همین جا بگویم اتفاق هایی در داستان می افتد
كه از دل پرونده های قضایی بیرون آمده و كاملا واقعی است. اما به اعتقادمن
موضوع مهم چگونگی پرداخت داستان و كشف ماجرای پرونده توسط بازپرس است. در
پرونده های واقعی چگونگی كشف مسائل از سوی پلیس نوشته نشده است.
بنابراین چگونگی كشف جرم
از سوی نویسنده طراحی شده است. روش اعتراف گیری بازپرس از قاتل جوان در
فیلمنامه نوشته شده بود اما من و آقای فخیم زاده هم درباره چگونگی اجرای آن
با هم خیلی صحبت كردیم كه در نهایت به آنچه كه شما دیدید، انجامید. در این
سكانس درایت و نكته بینی بازپرس بخوبی نمایش داده شد.
ترفند و حقه های پلیسی از ابتدا در متن كار وجود داشت یا در سر صحنه به آن رسیدید؟
برای پاسخ به این سوال
باید توضیح دهم كه آثار پلیسی 2 دسته اند. در دسته اول بیننده قاتل،
جنایتكار یا دزد را نمی بیند و بازپرس باید به كشف و پیدا كردن حقیقت
بپردازد، دسته دوم داستان هایی هستند كه بیننده نسبت به چیستی قتل و كیستی
قاتل و جنایتكار آگاه نیست و می خواهد مراحل كشف و شهود توسط تیم بازپرسی
را دنبال كند و از معمایی كه حل می شود، لذت ببرد.
در همین راستا سریال
ساختمان 85 هم جزو دسته دوم است به این معنا كه قتل و جنایتی اتفاق افتاده و
تماشاگر هم این قتل را دیده و حالا منتظر كشف و شناخت قاتل از سوی بازپرس
قربانی و تیم همراهش است. ترفندهایی كه در طول كار از سوی بازپرس انجام می
شودكاملا براساس متن است و كمتر تغییری سر صحنه پیش می آمد در واقع از
ابتدا بنا بر این بود كه زور و خشونت در بازجویی وجود نداشته باشد.
یكی از ویژگی های سریال
ساختمان 85 این است كه همه شخصیت های این سریال شناسنامه دارند و برای آنها
شخصیت پردازی انجام شده است. این روش تا چه اندازه در ایفای نقش بهتر به
بازیگر كمك كرد؟
من به عنوان یك بازیگر كه
عمرخودم را دراین راه صرف كرده ام معتقدم كه اصل هركار نمایشی در درجه
نخست متن اثر است كه حرف اول را می زند و حتی گاهی كارگردان به خاطر یك متن
خاص انتخاب می شود مثلا بسیار شنیده می شود كه فلان كارگردان متن های
تاریخی یا اجتماعی یا پلیسی و معمایی را بهتر می سازد به همین دلیل مصالح
اصلی كار یك بازیگر در درجه اول متن كار است به این معنا كه اگر متن خوب
نوشته و پردازش شده باشد و همه شخصیت ها به خوبی آنالیز شده باشند برای
بازیگر بسیار موثر است.
به اعتقاد من یك كارگردان
كاربلد هنگامی كه متن را می نویسد یا می خواند همزمان فكرش حول محور
بازیگرانی كه برای شخصیت ها مناسب ترند، دور می زند. من هم به عنوان بازیگر
تمام بازیگران همبازی خودم را با تمام وجود درك می كنم و بازی های مقابل
را تصور می كنم و درهمین راستا به ایده هایی در بالابردن كیفیت كار می رسم.
بنابراین تصور و ایده پردازی ها در درجه نخست به وجود یك متن خوب با شخصیت
پردازی درست بستگی دارد و خوشبختانه مهدی فخیم زاده نسبت به متن و شخصیت
پردازی ها اشراف كامل داشت.
با این اوصاف با متن كامل سر صحنه رفتید و كار شروع شد؟
دقیقا همین طور است. به
اعتقاد من متن اولیه اسكلت یك اثر را می سازد. در برخی موارد كه متن ها را
می خوانم آنقدر كامل است كه نیازی به تحقیق و پرسش و جو نیست چون خوب نوشته
شده و نیازی به اضافه یا حذف ندارد. خوشبختانه متن سریال ساختمان 85 و كم و
كیف كارگردانی فخیم زاده آنقدر خوب و بی نقص بود كه نیازی نبود من به
عنوان بازیگر سراغ پرونده های جنایی بروم یا بخواهم با قاتل، دزد یا حتی یك
بازپرس از نزدیك صحبت كنم. متن براساس تحقیقات كامل نوشته شده بود. در
ادامه كارگردان با تیزهوشی صحنه ها را برای پرورش قصه آماده كرده بود و در
نهایت می دانست كه چه چیزی را می خواهد تصویر می كند به عنوان مثال بازپرس
قربانی در ابتدا مجروح جنگی نبود ولی یك روز فخیم زاده به من گفت كه فرض كن
قربانی در جبهه مجروح شده و یك پا ندارد بعد از آن ما روی این بخش بازپرس
كار كردیم. فخیم زاده در زمان كار ثابت كرد وقتی ایده ای دارد، روی آن فكر
كرده است و می داند كه آن ایده به خوب شدن كار كمك می كند.
بنابراین می توان گفت: اشراف و آگاهی كارگردان از آنچه از فیلمنامه می خواست، حس رفع تكلیف در بازیگر را از بین می برد؟
همین طور است، نكته اساسی
در كار یك بازیگر تعهدی است كه باید نسبت به حرفه خود داشته باشد. در بعضی
از سریال ها می بینم كه عوامل صحنه و بازیگران كار را به شوخی و تفریح می
گذرانند و من این عملكرد بازیگران را قبول ندارم و معتقدم كه بازیگران
هنگام كار باید به شخصیتی كه اجرای آن را به عهده گرفته اند، فكر كنند.
تفریح برای بعد از كار است. به نظر من بازیگر موفق كسی است كه در تمام
لحظات شخصیت را همراهی كند و اگر به ارائه یك بازی خوب فكر می كند با نقش
عجین شود. درست مانند نویسنده ای كه وقتی داستانی می نویسد جمله یا ایده ای
برای داستان را درخواب و یا بیداری به ذهنش می رسد و خودش را به قلم و
كاغذ می رساند تا آنچه به ذهنش رسیده را در داستان پیاده كند. بازیگر هم
همین طور است و هركنش و واكنشی كه در ذهن خود دارد در شخصیت موردنظر پیاده
می كند به همین دلیل معتقدم بازیگر سرصحنه متعلق به نقش است نه تفریح و
گذراندن وقت.
آقای پاك نیت شما از آن
دسته بازیگرانی هستید كه فضاهای مختلف تاریخی، اجتماعی، روستایی و شهری را
تجربه كرده اید. مسیر خود در عرصه بازیگری را چگونه ارزیابی می كنید؟
یكی از لذتبخش ترین تجربه
های من در عرصه بازی، ایفای نقش شخصیت های گوناگون است. بازی هایی كه به
لطف خدا و توجه مردم به خوبی دیده شد. خوشبختانه من تجربه بازی در فضاهای
مختلف را درك كرده ام. این تجربه ها همیشه برایم لذت بخش بوده است.
كدامیك از نقش هایی را كه تاكنون بازی كرده اید بیشتر دوست دارید؟
حسام بیگ در سریال روزی
روزگاری را بسیار دوست دارم و هنوز هم اگر فرصت كنم دوران خوش این سریال را
مرور می كنم، سریال های پس از باران و روشن تر از خاموشی را نیز دوست دارم
اما كاری كه بتازگی در سریال اوسنه پادشاهی انجام می دهم خیلی برای من
جذاب شده است.
به عنوان آخرین سوال كار با مهدی فخیم زاده در سریال ساختمان 85 را چطور ارزیابی می كنید؟
سریال ساختمان 85 اولین
تجربه همكاری من با فخیم زاده بود. پیش از این هیچ گاه فرصت دست نداده بود
كه با او كار كنم البته سال 63 همسرم، مهوش صبركن در یكی از كارهای آقای
فخیم زاده بازی كرده بود و من از دور او را می شناختم اما هیچ گاه فرصت دست
نداده بود كه با هم همكاری داشته باشیم ولی باید اعتراف كنم كه كار با
آقای فخیم زاده بسیار لذت بخش بود و هیچ گونه استرس و نگرانی كه معمولا در
ساخت فیلم و سریال پیش می آید در این اثر وجود نداشت و خوشحالم كه با
كارگردانی كار كردم كه عاشق كار خود است و من هم دركنار او از بازی در نقش
بازپرس قربانی لذت بردم.
تجدید دیدار با حسام بیگ
محمود پاک نیت، 17 ساله
بود که پا به صحنه تئاتر گذاشت و بازیگری را آغاز کرد. او متولد 1331
کازرون است و سال ها در تئاتر شیراز فعالیت کرد تا این که سال 67 امرالله
احمدجو او را برای بازی در سریال «روزی روزگاری» و نقش حسام بیگ انتخاب
کرد. وقتی روزی روزگاری روی آنتن رفت، پاک نیت آنقدر خوب نقش حسام بیگ را
بازی کرده بود که بین تمام مخاطبان این سریال طرفداران زیادی پیدا کرد و
کارگردانان و تهیه کنندگان سینما متوجه شدند که تاکنون غنیمتی در دنیای
بازیگری ایران را نادیده گرفته اند.
از آن به بعد بود که پاک
نیت با پیشنهادات زیادی در سینما و تلویزیون مواجه شد که برخی از این
پیشنهادات را پذیرفت و برخی را قبول نکرد. او با این تصمیم گیری در سینما
در فیلم هایی مانند سرزمین خورشید، جنگجوی، صنوبر، ایستگاه متروک و... بازی
کرد.
اما هیچ کدام از این فیلم
ها نتوانستند برای پاک نیت بین عموم مردم محبوبیت و شهرت بوجود بیاورند.
اما حضور او در سریال هایی مانند پس از باران، روشن تر از خاموشی
(ملاصدار)، یوسف پیامبر و.... باعث شد تا مردم به این بازیگر توانمند علاقه
مند شوند و قبول کنند که او نقش هایش را به بهترین شکل ممکن بازی می کند.
پاک نیت این روزها مشغول
بازی در سریال اوسنه پادشاهی به کارگردانی امرالله احمدجوست. سریالی که پیش
بینی می شود خاطره روزی روزگاری و حسام بیگ را در مخاطبان تلویزیون زنده
کند.
منبع : jamejamonline.ir/ پریسا ساسانی