• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 4549
تعداد نظرات : 278
زمان آخرین مطلب : 3218روز قبل
آموزش و تحقيقات
نرمش قهرمانانه؛ تغییر استراتژیک یا اقدام نامتقارن؟!

 

نویسنده: گروه سیاسی اندیشکده تبیین




 
در حالی که این روزها بحث تغییر در سیاست‌های خارجی جمهوری اسلامی ایران داغ است، تحلیلگران داخلی و خارجی سعی می‌کنند این تغییر گفتار و رفتار نظام اسلامی را با نگاه خود تفسیر کنند. بسیاری از افراد، سخنان اخیر رهبر معظم انقلاب را در راستای تغییر استراتژیک تفسیر می‌کنند و آن را مطابق با سیاست‌های دولت جدید می‌دانند. در واقع این دسته معتقدند که رهبر معظم انقلاب به کمک دولت جدید، آمده و با آن همراهی کرده‌اند. به عنوان مثال دکتر "علی بیگدلی" در مصاحبه با سایت "دیپلماسی ایرانی" در پاسخ به سوالی درباره‌ی این‌که آیا این یک تغییر، تاکتیک است یا تغییر استراتژیک؛ با اشاره به عمیق بودن خصومت میان ایران و آمریکا می‌گوید: «به نظر من این تغییر، استراتژیک است چرا که ایران دیگر نمی‌تواند از این مسیر برگردد. اگر کسی تصور می‌کند که می‌تواند با تغییر تاکتیک مسائل را حل کند، اشتباه می‌کند.» همچنین نشریه‌ی "فارن پالیسی" در یادداشتی به قلم "استفان والت" این اظهارات واعمال مقامات ایرانی را یک تغییر استراتژی می‌داند و معتقد است ایران در ادعای خود برای تعامل با دنیا صادق است.
از سوی دیگر برخی نیز به صورتی کاملاً بدبینانه معتقدند که رهبر معظم انقلاب بر اثر فشار جریانات سیاسی و یا شرایط کشور، ناگزیر از پذیرش الگوی "نرمش قهرمانانه" در سیاست خارجی بوده اند. عده‌ای دیگر نیز نگاهی میانه ‌را در پیش گرفته‌اند و با توجه به سابقه استفاده از این عبارت در سخنان و نوشته‌های رهبری، آن را با حادثه صلح امام حسن (ع) مشابه دانسته‌اند. صلحی که اگرچه تحت تاثیر تبلیغات و نامناسب بودن شرایط بود اما نتیجه‌ای بلند مدت داشت و متضمن پیروزی بزرگی بود.
اما در حاقّ واقع اگر به بیانات دقت شود، نه تنها رهبری چرخشی در اتخاذ سیاست‌ها نداشته‌اند بلکه عملکرد دولت روحانی هم اگر با هوشمندی پیگیری شود، منطبق با دیدگاه رهبری است. رهبر معظم انقلاب بیش از 5 ماه پیش یعنی پیش از انتخابات ریاست جمهوری در دیدار با کارگزاران نظام از سه اصل "عزت، حکمت و مصلحت" به عنوان محور‌های سیاست خارجی جمهوری اسلامی نام برده‌اند. این محور‌ها نخستین بار نبود که در بیانات ایشان ذکر شد؛ بلکه مکرر در جلسات مختلف این سه اصل یادآوری و تبیین شده بود.
امام خامنه‌ای (حفظه الله تعالی) در اولین ماههای زعامت خود در دیدار با کارگزاران نظام به تاریخ 9بهمن 1368 می‌فرمایند:" یکی دیگر از ارزشها این است که سیاست خارجی ما به سه اصل «عزت و حکمت و رعایت تقیه»- در آن مواردی که باید تقیه کرد- متکی باشد". ایشان ضمن تشریح مفهوم عزت و حکمت، به ماجرای صلح حدیبیه اشاره می‌کنند و یادآور می‌شوند: "پیامبر (ص) در حدیبیه با کفار قریش قرارداد بستند؛ حتی با بعضی از کفار قراردادهای بلند مدت داشتند". ایشان این نکته را از حکمت در سیاست خارجی پیامبر اسلام (ص) دانسته و آن را به مصلحت جامعه مسلمین برشمرده‌اند. در ادامه ایشان "تقیه" را شرح می‌دهند و می‌فرمایند: "وقتی از تقیه صحبت می‌کنیم ممکن است بگویید تقیه متعلق به آن زمانی بود که دولت مسلّطی بر سر کار بود و ما هم مخفی بودیم و از ترس او چیزی نمی‌گفتیم. نه، همان وقت هم تقیه مساله‌ی ترس نبود. «التقیّه تُرس المؤمن» تقیه سپر مؤمن است. سپر را کجا به کار می‌برند؟ سپر در میدان جنگ مورد استفاده قرار می‌گیرد و به هنگام درگیری به کار می‌آید. پس تقیه در زمینه درگیری است؛ چون تُرس و حرز و سنگر و سپر است."
با توجه به این بیانات که در اولین سال زعامت ایشان مطرح شد، پیداست این اولین بار نیست که ایشان از مصلحت و تقیه در سیاست خارجی سخن به میان می‌آورند. شاید پنداشته شود که این اصل از اصول سیاست خارجی طی 24 سال زعامت ایشان فراموش شده و امروز به ضرورت شرایط، تبدیل به سیاست اتخاذی ایشان شده است. یعنی همان فشار و تحریم‌هایی که حسین باستانی در یادداشتی در BBC فارسی، آن را دلیل این سیاست جدید می‌داند.
اما با نگاهی به تاریخچه‌ی بیانات رهبر معظم ا نقلاب می‌بینیم در مقاطع مختلف و در شرایط متفاوت، ایشان از این اصل سیاست خارجی سخن به میان می‌آورند. درست 10 سال پس از آنکه برای اولین بار این اصول را مطرح فرمودند و باز در جمع کارگزاران نظام در 4دی ماه 1378 می‌فرمایند: "بعد از آنکه رسول اکرم (ص) و مسلمانان به قصد مکه به حدیبیّه رفتند و در حدیبیه متوقف شدند، دشمن می‌خواست جنگ را بر آنها تحمیل کند، اما تدبیر الهی نبی اکرم (ص) نگذاشت و بدون جنگ برگشتند و پیامبر (ص) به قراردادی با مشرکین رسید که این قرارداد آن قدر مهم بود که بنا بر روایاتی سوره‌ی «انا فتحنا» درباره‌ی همین قرارداد حدیبیه نازل شده و از آن به فتح تعبیر شده است". در این ماجرا برخی از افراد از پیامبر (ص) دلگیر شده یا نسبت به درستی تصمیم ایشان که به ظاهر در تعارض با «اشداء علی الکفار» بود، تردید کردند.امام خامنه‌ای در همان سخنان به این نکته اشاره می‌کنند که امروز یعنی 14سال بعد به گوشمان آشناست:

"آنچه که در نظام اسلامی باید همیشه مورد توجه باشد، مشخص بودن جبهه‌هاست؛ مخلوط نشدن جبهه‌ی حق با جبهه‌ی ناحقّ است. ممکن است جبهه‌ی ناحق مورد مدارا قرار گیرد- مانعی ندارد- ممکن است در جایی «دست دوستی» هم با او داده شود- در جای خود مانعی ندارد- اما زنهار! خطوط فاصل نباید به هم بخورد. باید مشخص باشد که حق کیست و کجاست و... هدف و تدبیر و تاکتیک و عملکردش چگونه است و ناحق کیست و هدفش چیست...اینها نباید مورد غفلت قرار گیرد".

این موارد نشان دهنده‌ی این است که سیاست خارجی جمهوری اسلامی با سه اصل همراه است که به پویایی و انعطاف آن می‌افزاید. بنابراین در شرایط خاص مصلحت و تقیه ایجاب می‌کند با حفظ استراتژی، با دشمن دست دوستی داد و حتی "لبخند" زد و "درخواست مذاکره" داد و یا "مذاکره" کرد. چیزی که رهبری در سخنان اخیر خود بدان اشاره کرده‌اند. لذا "نرمش قهرمانانه" بیش از آنکه ناظر به صلح امام حسن(ع) باشد که ایشان در دیدار با جوانان در سال 80 آن را منتفی دانستند، ناظر به صلح حدیبیه است که علاوه بر حفظ اقتدار نظام اسلامی، خداوند "فتح مبین" را ضمیمه آن فرموده است.
منبع مقاله :
اندیشکده راهبردی تبیین


شنبه 9/9/1392 - 19:25
آموزش و تحقيقات
علت کاوی نیاز آمریکا برای مذاکره با ایران

 

نویسنده: محمدرضا مرادی




 
از زمانی که رهبری مفهوم نرمش قهرمانانه را در مورد سیاست خارجی ایران مطرح کردند تا کنون تحلیل‌ها و برداشت‌های متفاوتی از این موضوع ارائه شده است. عده‌ای سعی کرده‌اند که این مفهوم را به عنوان عقب‌نشینی و تأیید تأثیر تحریم‌ها در داخل کشور قلمداد کرده و بر اساس آن پروژه‌های خاصی را در راستای اهداف خود تعریف کنند. در مقابل عده‌ای دیگر با نگاهی واقع‌بینانه‌تر این مفهوم را به عنوان تاکتیکی برای رسیدن به اهداف استراتژیک می‌دانند. بر اساس این مفهوم و نوع نگاه‌های متنوع و مختلف در این مورد، یکی از مسائلی که بیش از سه دهه است که در مقاطع مختلف مطرح می‌شود و اکنون نیز با به قدرت رسیدن جریان اعتدال این موضع بار دیگر به صورت جدی در دستور کار قرار گرفته است رابطه‌ی ایران و آمریکاست.
در این مورد تا کنون از زوایای مختلفی این مسئله بررسی و بعضاً نقد نیز شده است، اما در این مطلب قصد داریم این موضوع مهم را از زاویه‌ای متفاوت واکاوی کنیم. مسئله‌ای که در این مقاله به دنبال پاسخ‌گویی به آن هستیم این است که چرا مقامات آمریکایی با وجود اعمال تحریم‌ها و تأکید بر تأثیرگذاری آن‌ها، به دنبال مذاکره با ایران و به نوعی ازسرگیری روابط هستند؟
فرضیه‌ای که برای پاسخ به این سؤال از سوی نگارنده مطرح می‌شود و در ادامه‌ی تحلیل، سعی در اثبات، تعدیل یا رد آن خواهیم داشت این است که با آغاز هزاره‌ی سوم، ایران در سیاست خاورمیانه‌ای خود در نقاط عطفی مانند بحران افغانستان، عراق و سوریه توانسته است نقش تأثیرگذاری از خود بر جای بگذارد و از این رهگذر، قدرت منطقه‌ای خود را در مقابل آمریکا، به عنوان بزرگ‌ترین کشور فرامنطقه‌ای تأثیرگذار در خاورمیانه، تثبیت کند. لذا آمریکا که با شکست در سیاست‌های خاورمیانه‌ای خود مواجه شده است، برای برون‌رفت از بحران، به ناچار به دنبال مذاکره با ایران خواهد بود.
نگاه به ایران را باید بزرگ‌ترین چالش هر تغییر در روابط ایران و آمریکا نامید. نگاه به ایران بر اساس قوانین و مقررات آمریکا، نگاه به یک کشور غیرعادی است. مبنای این موضوع گروگان‌گیری اعضای سفارت آمریکا و در پی آن، دستورالعمل اجرایی1270 مورخ 14 نوامبر 1979 (4 آبان 1358) جیمی کارتر است. کارتر بر اساس قانون اساسی آمریکا و بر اساس صلاحیت‌های ویژه در شرایط اضطراری بین‌المللی اعلام نمود که وضعیت ایران یک شرایط غیرعادی و تهدید امنیت ملی، سیاست خارجی و اقتصاد آمریکاست و لذا حالت اضطراری برای مقابله با این تهدید اعلام می‌شود. از آن تاریخ تا به امروز، روابط دو کشور از نظر حقوقی، سیاسی و استراتژیک در چارچوب رابطه‌ی اضطراری و برقراری حالت فوق‌العاده قرار داشته و تا کنون نه تنها تغییری در آن داده نشده است، بلکه در طی زمان، به مراتب از نظر قانونی و از نظر فکری سخت‌تر نیز شده است؛ تا جایی که در سند استراتژی امنیت ملی آمریکا، که در 2006 منتشر شده است، از ایران به عنوان عمده‌ترین تهدید امنیت ملی آمریکا نام برده شده است.[1] حال باید دید چه متغیرهایی در تصمیم آمریکا برای مذاکره با ایران مؤثر بوده‌اند که آمریکا تصمیم بر آن دارد که با بزرگ‌ترین تهدید امنیت ملی خود مذاکره کند.
برای بررسی میزان انطباق فرضیه‌ی مطرح‌شده، در ابتدا بحران‌های منطقه‌ای را که دو کشور ایران و آمریکا با آن درگیر بوده‌اند بررسی و میزان تأثیرگذاری هر یک را تحلیل خواهیم کرد.

جنگ افغانستان:
آمریکا در سال 2001 بعد از حادثه‌ی 11 سپتامبر، به افغانستان حمله و بعد از یک ماه طالبان را از حکومت ساقط کرد؛ اما سقوط طالبان نه تنها یک پیروزی را برای آمریکایی‌ها به دنبال نیاورد، بلکه این کشور را وارد بحرانی کرد که بیش از یک دهه است با آن درگیر است. از آنجایی که ایران بعد از پاکستان بیشترین مرز را با افغانستان دارد، به طور طبیعی و غیرمستقیم وارد این بحران شد. نگاهی به نوع تأثیرگذاری ایران در بحران افغانستان و وضعیت نیروهای آمریکایی در این کشور، به روشنی نشان می‌دهد که بعد از یک دهه، آمریکا نه تنها دستاورد قابل توجهی نداشته، بلکه این جنگ برای آن‌ها بیش از 500 میلیارد دلار[2] هزینه داشته است. آمریکا که برای سرنگونی طالبان وارد افغانستان شد و نتوانست به اهداف خود دست یابد، بعد از گذشت یک دهه، با طالبان برای خروج از بحران مذاکره می‌کند. اما این بحران برای ایران به مثابه‌ی میدانی برای نمود و تجلی قدرت منطقه‌ای در آغاز هزاره‌ی سوم بود. طالبان که به عنوان یکی از مخالفان سرسخت ایران در منطقه و در مرزهای ایران فعالیت می‌کرد، بدون هزینه‌ی مادی و امنیتی قابل توجهی، از کار برکنار شد و مرزهای ایران از این ناحیه به ثبات نسبی رسید؛ اما دستاورد و تأثیر مثبت و قابل توجه‌تر برای ایران در این مورد، به تمایل و خواست غربی‌ها مبنی بر دخالت دادن ایران در دوران پس از سقوط طالبان برای تشکیل دولت در افغانستان برمی‌گردد.
دکتر محمدجواد ظریف، در کتاب «آقای سفیر»، که حاوی خاطرات سیاسی وی در عرصه‌ی بین‌الملل است، به این مسئله به صورت کاملاً صریح اشاره می‌کند. وی انتخاب کرزای به عنوان رئیس‌جمهور افغانستان را با معرفی و حمایت ایران مرتبط می‌داند.[3] بنابراین در این مورد ایران بدون هزینه توانست در روی کار آمدن رئیس‌جمهور افغانستان نقش اصلی را ایفا کند. این بحران به مثابه‌‌ی آغازی برای تأثیرگذاری منطقه‌ای و بین‌المللی ایران و آغازی برای آمریکا در قبول نقش تأثیرگذار منطقه‌ای این کشور در خاورمیانه بود. بعد از شرکت ایران در کنفرانس بن، برای تعیین سرنوشت رئیس‌جمهور افغانستان، تأثیرگذاری تهران در منطقه وارد فاز جدیدی شد و آمریکایی‌ها در مقابل خود قدرتی منطقه‌ای را دیدند که در آینده بیشتر باید آن را در تصمیمات منطقه‌ای دخالت دهند. فاز دومی که ایران قدرت واقعی خود را نشان داد جنگ عراق بود.

جنگ عراق:
آمریکا در 20 مارس 2003 با حمایت بریتانیا و برخی دیگر از کشورهای غربی، به بهانه‌ی تسلیحات شیمیایی، به عراق حمله کرد و صدام حسین را از قدرت برکنار کرد. آمریکا یکی از اهداف خود را دموکراتیزه کردن عراق و برقراری یک الگوی موفق دموکراسی در خاورمیانه اعلام کرد. با وجود گذشت یک دهه از شروع حمله به عراق، واقعیات کنونی این کشور هیچ نشانه‌ای از موفقیت آمریکا در اهداف اعلامی خود را نشان نمی‌دهد. در برنامه‌های آمریکا برای دوران پس از حمله به عراق، به قدرت رسیدن دولت شیعی به هیچ وجه پیش‌بینی نشده بود. به قدرت رسیدن یک دولت شیعه تنها منافع ایران را می‌توانست تأمین کند و منافع دیگر هم‌پیمانان منطقه‌ای آمریکا، یعنی ترکیه، عربستان و قطر را با تهدید مواجه می‌ساخت.
با سقوط صدام در عراق، کنترل امور از دست آمریکایی‌ها خارج شد و هرج‌ومرج و ترور و ناامنی همه جای کشور را فراگرفت؛ به طوری که آمریکا برای کنترل عراق مجبور شد بار دیگر با ایران وارد مذاکره و مشورت شود و این کشور را در این بحران دخالت دهد. در بحران عراق، نفوذ معنوی ایران به حدی گسترش یافت که برخی ایران را برنده‌ی واقعی جنگ عراق دانستند. این در حالی بود که این کشور همواره مخالف دخالت کشورهای فرامنطقه‌ای در بحران‌های منطقه‌ای بوده است. در واقع آمریکا دو دشمن قدرتمند ایران، یعنی طالبان و صدام حسین را برکنار کرد و تصور نمی‌کرد این کار باعث ورود ایران به این دو مسئله شود و در نهایت، باعث قدرتمند شدن این کشور گردد.

بحران سوریه:
اما شاید بتوان مهم‌ترین حوزه‌ی تثبیت قدرت ایران در منطقه را کانون‌های محور مقاومت دانست. در جنگ 33روزه با حمایت‌های معنوی ایران، حزب‌الله لبنان توانست بر ارتش اسرائیل غلبه کند و در رویارویی حماس با صهیونیست‌ها، از جمله در جنگ هشت‌روزه‌ی 2012 نیروهای مقاومت پیروز شدند و ایران به عنوان پیروز نبرد معرفی شد. اما نقطه‌ی عطف بازیگری ایران در صحنه‌ی بین‌الملل به تحولات سوریه برمی‌گردد. پس از واقعه‌ی 11 سپتامبر، در خاورمیانه دو قطب و محور شکل گرفت که غربی‌ها به محور مورد نظر خود «محور اعتدال» می‌گفتند که دوستان و متحدان خود، از اسرائیل گرفته تا کشورهای عربی، مانند مصر زمان مبارک، عربستان و اردن را در بر می‌گرفت. آن‌ها به محور مقابل، «محور تروریسم و ضدصلح» می‌گفتند که در ایران به «محور مقاومت» شناخته می‌شود و شامل کشورهای ایران، سوریه، حزب‌الله و حماس است.
غربی‌ها این محور را به «افعی» تشبیه و این سؤال را مطرح می‌کردند که از کجا باید به این افعی ضربه زد؟ ابتدا گفته شد از سر (ایران) ضربه وارد شود و به همین علت، در زمان بوش پسر، حمله به ایران در مقاطعی جدی شد؛ اما با انتشار گزارش شورای اطلاعاتی و امنیتی آمریکا، که در آن تصریح شد ایران برنامه‌ای برای فعالیت‌ هسته‌ای نظامی ندارد، حمله به ایران تضعیف شد. بحث ضربه به افعی (محور مقاومت) از دم مطرح شد و در این راستا، جنگ‌های 2006 لبنان و 2003 غزه روی داد که در هر دو، باز هم محور مقاومت سربلند بیرون آمد.
پس از آن، بحث انتقام از این شکست‌ها در عرصه‌های غیرنظامی و عمدتاً در عرصه‌های اطلاعاتی و امنیتی دنبال شد و در این راستا، افراد کلیدی همچون عماد مغنیه، مغز متفکر حزب‌الله، ترور شدند و این جنگ به‌ طور مخفی ادامه داشت تا اینکه خیزش‌های مردمی در شمال آفریقا و خاورمیانه شروع شد. در این چارچوب، به نظر می‌رسد مخالفان محور مقاومت، برای ضربه به این محور، به وسوسه افتادند و کوشیدند ضربه‌ی اساسی را این ‌بار از وسط افعی (سوریه) وارد سازند.[4]
کشورهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای با ارسال سلاح و تروریست به داخل خاک سوریه، سعی در تغییر رژیم این کشور داشتند و هم‌زمان با این کار، در صدد نابودی زیرساخت‌های این کشور بودند. در برنامه‌ریزی آن‌ها، اگر زنجیره‌ی مقاومت از طرف سوریه قطع شود، بین ایران و حزب‌الله فاصله می‌افتد و در نتیجه، این محور تأثیرگذاری خود را از دست خواهد داد. در مقابل این توطئه‌ی فرامنطقه‌ای، ایران از ابتدای بحران همواره بر راه‌حل سیاسی برای برون‌رفت سوریه از بحران تأکید داشت. در کنفرانس ژنو1، که در سال 2012 در مورد سوریه برگزار شد، ایران را به عنوان یکی از تأثیرگذارترین کشورهای منطقه، به این کنفرانس دعوت نکردند. در ادامه نه تنها دستورات و راهکارهای این کنفرانس به نتیجه نرسید، بلکه بر عمق بحران افزوده شد.
اما با گذشت بیش از دو سال از بحران سوریه، سرانجام غربی‌ها بار دیگر مجبور شدند به قدرت ایران اعتراف کنند و از حضور ایران در کنفرانس ژنو2 به نوعی استقبال کنند. آمریکا در یک ماه گذشته، به بهانه‌ی سلاح شیمیایی، طرح حمله به سوریه را در دستور کار خود داشت و اوباما اعلام کرد به دلیل عبور نظام سوریه از خط قرمز، چاره‌ای جز حمله‌ی نظامی وجود ندارد؛ اما ایران همچنان با تأکید بر راه‌حل سیاسی، مخالف هر گونه دخالت نظامی بود و سرانجام بار دیگر آمریکا بعد از ناکامی در افغانستان و عراق، در برابر راهکار ایران مجبور شد یک گام دیگر عقب‌نشینی کند. کشورهای اروپایی نیز به نقش ایران در حل مسائل منطقه‌ای معترف‌اند و این کشور را بازیگری بزرگ در تحولات منطقه می‌دانند.[5] بنابراین آمریکا در این توطئه نیز تا کنون نتوانسته است اهداف پیش‌بینی‌شده‌ی خود را به دست بیاورد و ایران بار دیگر ثابت کرد که محور و پایه‌ی اساسی هر نوع توافق و راه‌حل منطقه‌ای است.

نتیجه‌گیری

ایران به لحاظ عناصر و شاخص‌های مادی تشکیل‌دهنده‌ی قدرت، به طور بالقوه یک قدرت منطقه‌ای است. آمریکا در طول 34 سال گذشته، راهبردهای متعددی را در برابر ایران اتخاذ کرده است. از نظر دیپلماتیک‌ـ‌سیاسی، اتخاذ سیاست مهار دوجانبه در زمان کلینتون، آغاز انسجام نسبی سیاست آمریکا در برابر ایران بود و مفهوم محوری مهار ایران و ایجاد توازن منطقه‌ای توسط عراق، سازمان‌دهنده‌ی اقدامات آمریکا در خصوص ایران گردید. بعدها با روی کار آمدن دولت خاتمی، این سیاست دچار مشکل شد و تا پایان دوران کلینتون قابلیت اقناعی خود را خصوصاً در اروپا و شورای خلیج فارس از دست داد. در دوران بوش پسر، بعد از یک دوره‌ی کوتاه همکاری در افغانستان و گفت‌وگوی چندجانبه با آمریکا، دوباره روابط تخاصم‌آمیز شد و ایران در محور شرارت قرار گرفت و به دنبال آن، بحث تغییر رژیم مطرح گردید که آن هم به مرور ارزش خود را از دست داد.[6]
به دنبال ناتوانی آمریکا در ایجاد ثبات در عراق و افغانستان و همچنین شکست اسرائیل از حزب‌الله در جنگ 33روزه، آمریکا بازگشت به سیاست سنتی خود، یعنی توازن قوا در خلیج فارس را دوباره در دستور کار قرار داد. در این چارچوب، واشنگتن از جنگ تبلیغاتی اعراب محافظه‌کار مصر، اردن و عربستان علیه ایران، مبنی بر ظهور یک هلال شیعی به رهبری ایران و معرفی آن به عنوان تهدیدی برای منطقه و جهان، بهره گرفت و پایه‌گذار تشکیل ائتلافی ضدایرانی در منطقه گردید.
آمریکا در این راه تنها به اقدامات سیاسی و دیپلماتیک بسنده نکرد و با فروش تسلیحات به کشورهای منطقه، عملاً برای ایجاد قدرت سخت‌افزاری لازم برای تقویت ثبات منطقه‌ای مطلوب خود و متوازن کردن قدرت فزاینده‌ی ایران گام برداشت و از جدی وانمود کردن خطر ایران کوتاهی نکرد؛ اما اقدامات و فعالیت‌های آمریکا نه تنها ایران را منزوی نکرده، بلکه در تحولات منطقه، ایران قدرت واقعی خود را در برابر غربی‌ها به منصه‌ی ظهور گذاشته است.
استراتژی جدید ایالات متحده واگذاری پرونده‌های مناطق مختلف منطقه به قدرت‌های ذی‌نفوذ و متحد آمریکا و تمرکز بر آسیای دور، به ویژه هند و چین است که به زودی می‌روند تا به رقیبی جدی و قابل ملاحظه برای قدرت جهانی آمریکا تبدیل شوند. این دقیقاً زمانی است که باید از فرصت‌ها نهایت استفاده را کرد و دشمن را وادار کرد که قدرت ما را به رسمیت بشناسد. آن هم دقیقاً در زمانی که مجبور است امتیاز دهد. این روزها در مطبوعات عربی، مقالات متعددی نوشته می‌شود مبنی بر بازگشت ژاندارم خلیج فارس (اصطلاحی که القدس العربیه به کار گرفته است) که با سقوط رژیم پهلوی از نقشه‌ی سیاسی محو شده بود؛ ژاندارمی که قرار نیست مطابق با نقشه‌ی آمریکایی‌ها و غربی‌ها عمل کند، بلکه برنامه و استراتژی خاص خودش را دارد و غرب مجبور است قدرتش را به رسمیت بشناسد. ژاندارمی که حتی می‌تواند اراده‌ی خود را به رقیبانش تحمیل کند. همان طور که در عراق، افغانستان و لبنان تحمیل کرد. قدرتی که هیچ کشوری در منطقه توانایی اثرگذاری آن را ندارد.[7]
با توجه به شاخص‌ها و متغیرهایی که بررسی شد، فرضیه‌ی مطرح‌شده در ابتدای مقاله این گونه اثبات می‌شود که شکست سیاست‌های خاورمیانه‌ای آمریکا و در مقابل، تثبیت نقش منطقه‌ای ایران، آمریکا را وادار به پذیرش این نقش کرده است. لذا برای برون‌رفت از بحران‌های منطقه‌ای و اجتناب از شکست‌های بیشتر در خاورمیانه، مذاکره با ایران را به عنوان بهترین راه‌حل برای وضعیت کنونی انتخاب کرده است؛ اقدامی که در نگاه استراتژیست‌های دموکرات آمریکا، باعث تأمین منافع آمریکا خواهد شد. بنابراین بر خلاف برخی تحلیل‌های جانب‌دارانه، گرایش آمریکا به سمت برقراری مجدد روابط با ایران از سر اضطرار بوده و به منزله‌ی قبول نقش منطقه‌ای ایران است و لذا سیگنال‌های مثبتی را به دولت جدید ارسال می‌کنند./

پی‌نوشت‌ها:

[1] دکتر علی عبداله‌خانی و عباس کاردان (1390)، رویکردها و طرح‌های آمریکایی درباره‌ی ایران، چاپ نخست، تهران، مؤسسه‌ی ابرار معاصر، ص 87.
2] http://www.afghanirca.com/newsIn.php?id=11738]
[3] آقای سفیر رجوع کنید به: محمد مهدی راجی، آقای سفیر: گفت‌وگو با محمدجواد ظریف، سفیر پیشین ایران در سازمان ملل متحد، خاطرات.
http://iqna.ir/fa/news_detail.php?ProdID=965203[4]
] http://www.anaonline.net/news/default/view/id/168239[5]
[6] دکتر علی عبداله‌‌خانی و عباس کاردان (1390)، همان، ص 83.
http://irdiplomacy.ir/fa/page/1922459[7]

منبع مقاله :
برهان

شنبه 9/9/1392 - 19:25
آموزش و تحقيقات
لبخند دشمن

 

نویسنده : ایمان اسدی




 
پس از به قدرت رسیدن باراک اوباما در 15 آبان 1387، وی از همان ابتدا بحث مذاکره بدون پیش‌شرط را مطرح کرد. رهبر معظم انقلاب با هوشیاری تمام در نوروز 88 با طرح بحث دست چدنی پوشانده شده با دستکش مخملی، از این سناریوی جدید آمریکایی‌ها رمزگشایی کردند و آنها را با ناکامی مواجه ساختند. در آن برهه‌ی زمانی رهبر معظم انقلاب بدون اینکه فریب لبخند و انعطاف دولتمردان جدید آمریکایی را بخورند، با آگاهی از عمق خباثت و خوی شیطانی استکبار جهانی از ترفند جدید آنها رونمایی کرده و در همان موقع حجت را بر همگان تمام کردند. برخی افرادی که در آن برهه فریب لبخند دشمن را خورده بودند و از پیشنهادهای جدید آمریکایی‌ها ذوق زده شده بودند، با گذشت اندک زمانی به اشتباه خود پی بردند و مشاهده کردند که گزنده‌ترین و به اصطلاح فلج‌کننده‌ترین تحریم‌ها علیه ایران در زمان زمامداری همان کسانی اعمال شد که تا دیروز به دنبال تعامل با ایران بودند. این یک نمونه از ده‌ها مورد عدم حسن نیت آمریکایی‌ها بود.
مسئله‌ی امروز ایران و آمریکا، این بار هم تفاوتی با دوره‌های قبلی ندارد. پس از رویکرد نسبتا منعطف دولتمردان جمهوری اسلامی در برابر ایالات متحده آمریکا در سفر اخیر به نیویورک، هیچ تغییری در رفتارهای مخاصمانه‌ی طرف آمریکایی مشاهده نشده است. برای اثبات عدم حسن نیت در رویکرد اخیر آمریکایی‌ها ذکر چند نکته مفید به نظر می‌رسد؛

1- بلافاصله پس از تماس تلفنی رؤسای جمهور دو کشور، طرف آمریکایی پس از اینکه ایران را به عنوان درخواست کننده‌ی تماس تلفنی معرفی کرد، این ترفند را در پیش گرفت که بالاخره تحریم‌ها ایران را پای میز مذاکره کشاند! دولتمردان آمریکایی پس از این تماس تلفنی هم سخن از روی میز بودن همه‌ی گزینه‌ها بر زبان راندند و هم از عدم اعتقاد خودشان به قبول حق غنی‌سازی ایران پرده برداشتند.
2- تنها مابه‌ازای متوازن در برابر اقدامات اعتمادساز و شفاف سازی‌های جمهوری اسلامی ایران، لغو تمامی تحریم‌های ظالمانه و غیرقانونی طرف غربی است. اما دولتمردان آمریکایی به جای لغو تحریم‌های فعلی، عدم تصویب تحریم‌های جدید را جایگزین آن کرده‌اند و تحرکات اخیر آنها همگی در این راستا بوده است که البته با توجه به نفوذ سنگین لابی صهیونیستی در کنگره بعید به نظر می‌رسد حتی در این زمینه هم توفیقی به دست آورند.
3- انداختن توپ به طور کامل در زمین کنگره نیز دیگر ترفند آنهاست. در این که نقش اصلی را در اتخاذ تحریم‌های وحشیانه، کنگره‌ی آمریکا و مشخصا مجلس سنا بر عهده داشته است، محل اختلاف نیست و در اینکه کنگره به این راحتی‌ها از تداوم فشار و هجمه‌ی اقتصادی علیه ایران هم دست بر نمی‌دارد هم جای اختلاف نیست، ولی ذکر دو نکته در این جا ضروری است؛ اول اینکه بخشی از تحریم هایی که علیه ایران اتخاذ شده است، یا فرمان اجرایی شخص رئیس جمهور بوده است و یا توسط وزارت خزانه‌داری آمریکا صورت گرفته است که دولت آمریکا می‌تواند هر دوی این‌ها را بدون مجوز کنگره لغو نماید. نکته‌ی دوم اینکه در بخشی از تحریم‌های مصوب کنگره، اجازه‌ی تعلیق و یا لغو آنها به رئیس جمهور داده شده است، به مانند آنچه که در قضیه‌ی پاکستان و برمه اتفاق افتاد. پس در صورت عدم همراهی کنگره، باز هم دست دولت آمریکا در برخی حوزه‌ها باز گذاشته شده است و نمی‌تواند کنگره را بهانه قرار دهد.

در مجموع باید گفت هم‌چنان هیچ تغییری در رفتار خصمانه و خوی استکباری شیطان بزرگ رخ نداده است و ذره‌ای از دشمنی آمریکا علیه ملت ایران کاسته نشده است و دولتمرادن ایرانی باید با هوشمندی تمام، این بار هم فریب لبخند دشمن قسم خورده‌ی ایران اسلامی را نخورند.
منبع مقاله :
اندیشکده راهبردی تبیین


شنبه 9/9/1392 - 19:24
آموزش و تحقيقات
پیش‌شرط‌های ایران برای مذاکره با آمریکا

 

نویسنده: مهدی فرازی




 
تبیین بیانات امام خامنه‌ای
رهبر معظم انقلاب، بارها به موضوع مذاکرات ایران و آمریکا اشاره کرده اند. باید به این نکته توجه داشت که رهبران و تصمیم‌گیرندگان کلیدی در حوزه‌ی سیاست خارجی همواره برای سخنرانی‌ها، اعلام مواضع و واکنش‌های خود، طیفی از مسائل داخلی و بین‌المللی را در نظر دارند و بر مبنای آن به اظهار نظر می‌پردازند.
هرچند می‌توان نکات مشترک زیادی میان سخنرانی های اخیر مقام معظم رهبری در قبال مذاکره با آمریکا مشاهده کرد، اما به نظر می‌رسد تبیین دیدگاه‌ها توسط ایشان، پس از تحولات جدید ضروری باشد.
می‌توان گفت رهبر معظم انقلاب با نظر به مجموع شرایط و واقعیت‌های داخلی و شرایط و حوادث بین‌المللی، نظرات و دیدگاه‌های خود را به عنوان عالی‌ترین مقام تصمیم‌گیر در حوزه‌ی سیاست خارجی کشور، فارغ از مواضع رسمی و غیررسمی که توسط سایر افراد و جناح‌های سیاسی در کشور بیان می‌شود، اظهار می دارند.
از مجموع انعکاس بیانات مقام معظم رهبری در رسانه‌های جمعی در خارج از کشور، از یک‌ سو و تلاش کارگزاران و سیاست‌گذاران آمریکایی برای خطاب قرار دادن مقام معظم رهبری به عنوان طرف اصلی تصمیم‌گیر در مذاکره، از سوی دیگر، می‌توان گفت امروز در غرب به درستی تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیرنده‌ی اصلی در قبال مذاکرات و سیاست‌های کلان جمهوری اسلامی ایران شناخته شده است؛ اما پرسش اینجاست که آیا رهبران آمریکا توانسته‌اند به درستی پیام‌هایی که از جانب مقام معظم رهبری ایران تبیین می‌شود درک نمایند؟ در این یادداشت به بررسی مهم‌ترین پیام‌هایی که رهبران آمریکا باید بدان پی ببرند اشاره می‌شود.

1. یکی از موضوعات کلیدی که در تئوری‌های سیاست خارجی مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد عقلایی بودن بازیگر و کنشگر در حوزه‌ی روابط بین‌الملل است. هرچند می‌توان در تئوری‌های جدید شاهد این نکته بود که عقلانیت بازیگران برساخته‌ی پارامترهای متعددی است که در نهایت مبنای تصمیم‎گیری آن‌ها قرار می‌گیرد، اما به عنوان شاخصه‌ای ثابت در تمامی تئوری‌ها، پیش‌بینی‌پذیر بودن طیف رفتاری بازیگر (کشور) مقابل در برابر کنش، یکی از پارامترهای عقلایی بودن دولت‌ها در سیاست خارجی به شمار می‌آید.
شاید امروزه در طیف گسترده‌ای از مقالات حوزه‌ی مطالعات روابط بین‌الملل، از جمهوری اسلامی و رفتار سیاست خارجی آن به عنوان بازیگر/رفتار عقلایی یاد می‌شود؛ چرا که علی‌رغم همه‌ی تحولات 35 سال گذشته در منطقه و جهان، رفتار و کنش خارجی جمهوری اسلامی از عقلانیت و ثباتی برخوردار بوده است؛ هرچند عقلانیت سیاست خارجی ایران تنها عقلانیت ابزاری سودمحور نبوده و مؤلفه‌هایی هویتی و دینی را نیز در خود مستتر و همراه داشته است.(1) برای مثال، عدم مقابله به مثل ایران در قبال بمباران شیمیایی توسط عراق، هرچند با عقل ابزاری قابل تحلیل نیست، اما در چارچوب تعریف عقلانیتی که مؤلفه‌های دینی نیز در آن سهیم هستند قابل توضیح است. این موضوع بار دیگر در قالب فتوای مقام معظم رهبری مبنی بر ساخت و کاربرد سلاح هسته‌ای قابل مشاهده است.
نکته‌ی اولی که مقام معظم رهبری در سخنرانی های خود بر آن تأکید داشته اند موضوع «غیرمنطقی بودن» رهبران آمریکا و سیاست‌های آن‌ها در قبال ایران است. ایشان در سخنرانی خود در دیدار مردم آذربایجان (28 بهمن 1391) دوازده مرتبه از اصطلاح غیرمنطقی برای خطاب قرار دادن رهبران، رفتار و سیاست‌های آمریکا در قبال ایران و جهان استفاده کردند.
به نظر می‌رسد از دیدگاه مقام معظم رهبری، مشکل عمده‌ی‌ میان ایران و آمریکا در زمان، مکان و نحوه‌ی شروع مذاکره میان دو کشور نیست، بلکه موضوع اصلی به منطق طرف مقابل بازمی‌گردد. از منظر مقام معظم رهبری، به دلیل نگاه هژمونی‌طلبانه‌ی آمریکا در هر مذاکره‌ای با ایران، عدم پذیرش واقعیات موجود در ایران و جهان توسط رهبران آمریکا، تلاش برای یافتن راه‌حل‌های مقطعی و سطحی از طریق اعمال فشار بر سایر کشورها و استفاده از اهرم زور و فشار برای مجاب کردن سایرین به پذیرش خواست‌های آمریکا است که تا کنون، مذاکره‌ای میان ایران و آمریکا صورت نگرفته است؛ چرا که نتیجه‌ای از این نوع مذاکره، جز برای طرف غربی که در صدد موفق نشان دادن سیاست چماق خود است، به دست نمی‌آید و طرف ایرانی از این نوع مذاکرات سودی نخواهد برد.

2. مقام معظم مقام معظم رهبری در موضوع هسته‌ای ایران نیز با توجه به شرایط بین‌المللی مانند مسئله ی آزمایش هسته‌ای توسط کره‌ی شمالی، به نکته‌ای کلیدی اشاره می‌نمایند. ایشان با یادآوری این موضوع که هیچ کشوری نتوانست مانع از دستیابی سایر کشورهایی که عزم خود را برای داشتن سلاح هسته‌ای جزم کرده بودند، مثل هند و پاکستان بشود، به موضوع کره‌ی شمالی به عنوان جدیدترین نمونه اشاره می‌کنند و ناکارآمدی سیاست‌های تنبیهی آمریکا را در قبال این کشور ‌ـ‌که بی‌شک وسیع‌ترین شکل تحریم‌ها علیه آن صورت گرفته است‌ـ‌ هدف قرار می‌دهند. ایشان خاطرنشان می‌سازند که اگر جمهوری اسلامی تا کنون به سراغ سلاح اتمی نرفته، نه به دلیل فشارهای آمریکا و ناتوانی ایران، بلکه به دلیل خواست داوطلبانه و اعتقاد راسخ به نفی سلاح اتمی در تمام جهان است.
امروز می‌توان گفت بر کسی پوشیده نیست که هرچند تحریم‌های اقتصادی و فشارهای مختلف، همان گونه که در کره‌ی شمالی شاهد آن هستیم، می‌تواند سبب اختلال در کارکرد دولت‌ها و سخت شدن شرایط رفاهی و اقتصادی برای مردم شود، اما این تحریم‌ها مانع از دستیابی کشورهایی که رهبران آن هدف خود را ساختن سلاح اتمی قرار داده‌اند ‌ـ‌مثل کره‌ی شمالی‌ـ‌ نمی‌شود. مقام معظم رهبری با یادآوری این نکته، در صدد تغییر افکار عمومی جهانی در قبال برنامه‌ی هسته‌ای ایران و تبیین این نکته است که خواست رهبران ایران دستیابی به سلاح اتمی نبوده و نیست و این انتخابی از روی اختیار و نه تصمیمی از روی اجبار است.

3. مقام معظم رهبری حتی، به موضوع اساسی هدف از مذاکره با آمریکا نیز اشاره کرده اند؛ موضوعی که در صورت مشخص نبودن، نتیجه‌ای را برای ایران به همراه نخواهد داشت. مقام معظم رهبری، با یادآوری این نکته که ایران در سال‌های قبل نیز با آمریکا مذاکرات مستقیم داشته است، اصل مذاکره را به هیچ عنوان نفی نمی‌کنند و بر آن صحه می‌گذارند، اما از سوی دیگر، معتقدند تنها زمانی می‌توان در مذاکره با آمریکا به نتیجه رسید که هدف از مذاکره، صرف پیشنهاد یک طرف و پذیرش طرف مقابل نباشد.
ایشان در ادامه به این نکته تلویحاً اشاره می‌نمایند که مذاکره به جلسه‌ای گفته می‌شود که از طرف ایران نیز موضوعات و دغدغه‌های مختلف، همچون کاهش فشار بر ایران، پذیرش جایگاه منطقه‎ای ایران، کاهش دخالت‌های امنیتی و سیاسی در ایران و پرهیز از دخالت در امور داخلی ایران، به معنای تغییر رژیم، مطرح شود و طرف مقابل، یعنی آمریکا، نیز برای این موضوعات پاسخی قانع‌کننده ارائه دهد.
از نظر مقام معظم رهبری علت شکست مذاکرات قبلی میان ایران و آمریکا نیز امتناع طرف مقابل از گوش دادن به موضوعات و دغدغه‌های مطرح‌شده از جانب ایران بوده که سبب قطع یک‌جانبه‌ی مذاکرات شده است. ایشان با اشاره به تک مصرعی از حافظ «من جرب المجرّب حلّت بهی ندامه: تجربه این موضوع چیزی جز ندامت به همراه نداشت»، حاصل مذاکرات گذشته با آمریکا را چیزی جز ندامت نمی‌دانند. انتخاب چنین مصرعی از جانب مقام معظم رهبری در سخنان رسمی، در حالی که در مصرع اول آن بیت(2) صحبت از آزمودن و تلاش پیشین، اما بدون نتیجه و سود می‌شود (هرچند کازمودم از وی نبود سودم) و مطرح شدن این مصرع از سوی مقام معظم رهبری به عنوان فردی که خود دارای ذوق و قریحه‌ی شاعری است، بی‌دلیل و اتفاقی نبوده است و می‌توان چنین استنباط نمود که مقام معظم رهبری ایران نیز با مذاکراتی که در آن فقط سود یک‌جانبه و به نفع طرف مقابل نباشد، موافق هستند و حتی برای رسیدن به این نقطه، از تلاش در راستای منافع ملی نیز امتناع نخواهند ورزید.

4. مقام معظم رهبری در مواجهه با موضوع تحریم‌ها نیز امکان لغو آن‌ها یا استفاده از آن‌ها به عنوان ابزاری برای فشار بر جمهوری اسلامی برای آغاز مذاکرات و پذیرش نظرات طرف مقابل متمرکز می‌شوند. در منظومه‌ی فکری مقام معظم رهبری، هدف عمده و اصلی غرب از تحریم، تلاش برای فاصله انداختن میان مردم و نظام از طریق فشارهای اقتصادی به منظور رسیدن مردم به مرحله‌ی تغییر نظام در ایران است. از نظر ایشان، برای رهبران آمریکا این موضوع که سازشی از سوی مقام معظم رهبری ایران با آن‌ها در راستای خواست‌های نامشروعشان صورت نمی‌پذیرد، اثبات شده است و به همین دلیل، آن‌ها با تمرکز بر برنامه‌ی افزایش فشار بر مردم، به دنبال رسیدن به هدف اصلی خود برای تغییر نظام هستند که البته به دلیل بصیرت و آگاهی مردم، به این نتیجه‌ی مورد نظر خود نخواهند رسید. از سوی دیگر، از منظر مقام معظم رهبری و بر مبنای رفتار آمریکا در قبال کشورهایی چون لیبی و عراق، که علی‌رغم پذیرش خواست آمریکا، تحریم‌های آن‌ها برداشته نشد، موضوع کاهش تحریم‌ها در صورت مصالحه را فریبی بزرگ می‌دانند که رفتار آمریکا در قبال سایر کشورها خلاف آن را برای همگان ثابت کرده است.
شاید بتوان چکیده و خلاصه‌ی پیام مقام معظم رهبری را در این موارد ذکر کرد: تصمیم‌گیری و رفتار منطقی رهبران آمریکا که باید رفتاری مبتنی بر نگاه واقع‌بینانه به منطقه باشد، توجه به توان و ظرفیت قدرت جمهوری اسلامی و جایگاه آن در منطقه، پذیرش و به رسمیت شناختن حاکمیت و ساختار سیاسی جمهوری اسلامی و تغییر راهبرد تغییر نظام در ایران، در نظر گرفتن دغدغه‌ها و موضوعات مطرح‌شده از جانب ایران در مذاکرات از سوی آمریکا و در نهایت نگاه هدفمند و کلان آمریکا برای مذاکره با ایران و پرهیز از سطحی‌نگری و رفتار تبلیغاتی در قبال مذاکره با ایران.
می‌توان گفت از نظر مقام معظم رهبری ایران، آنکه امروز باید در شرایط حساس فعلی دست به تصمیم‌گیری کلان بزند و به تجدید نظر در سیاست‌های خود بپردازد. ایالات متحده‌ی آمریکاست و نه ایران. در نگاه مقام معظم رهبری، رفتار منطقی و سیاست خارجی متداوم ایران در طول سال‌های پس از انقلاب، مؤید این موضوع است و تغییرات جدید در خاورمیانه و رقابت‌های جدید جهانی رقبای آمریکا، امروز رهبران آمریکا را در شرایط دشواری قرار داده است. اینکه رهبران آمریکا همچنان سیاست‌های نادرست پیشین را ادامه خواهند داد یا به بازنگری سیاست خود در قبال ایران دست خواهند زد موضوعی است که آینده‌ی خاورمیانه و بخشی از معادلات جهانی با آن گره خورده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. برای مطالعه‌ی بیشتر در این زمینه بنگرید به: سید جلال دهقانی فیروزآبادی، نظریه‌ی اسلامی سیاست خارجی: چارچوبی برای تحلیل سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، فصلنامه‌ی روابط خارجی، شماره‌ی 3، 1390، صص 7 تا 47.
2. دیوان حافظ، غزل 426، بیت سوم.

منبع مقاله :
برهان



 
شنبه 9/9/1392 - 19:24
آموزش و تحقيقات
آیا آمریکا قدرت هژمون است؟

 





 
گفت‌وگو با دکتر سید جلال دهقانی فیروزآبادی

اشاره:

موضوع رابطه‌ی ایران و آمریکا به قدری وسیع و پهن‌دامنه شده است که نه تنها به عنوان یکی از پربحث‌ترین موضوعات تحلیلی اندیشکده‌های بزرگ دنیا بوده و هست و ماهانه چندین میزگرد در خصوص آن برگزار می‌شود، بلکه در سطحی نظری‌تر، مورد توجه نظریه‌پردازانی چون گراهام فولر، کنث پولاک، حسین بنای، ویون جبری، گلن سگل، الکساندر ونت و... نیز واقع شده است. با این توضیحات، توجه به ماهیت تعارض ایران و آمریکا، هژمونی آمریکا در نظام بین‌الملل، امکان تجدید نظر در ساختار نظام بین‌الملل، ایران به عنوان آنتی‌هژمون بین‌الملل و... موضوعاتی هستند که در خصوص آن‌ها با دکتر سید جلال دهقانی فیروزآبادی، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی و معاونت سیاسی‌حقوقی مرکز پژوهش‌های مجلس شورای اسلامی، به گفت‌وگو نشسته‌ایم که متن کامل آن در ادامه می‌آید.

هژمونی ایالات متحده‌ی آمریکا مستلزم تلاش برای پذیرش تفوق این کشور توسط کشورهای دیگر است. این در حالی است که خاصیت و ذات جمهوری اسلامی ایران مبارزه با نظم هژمونیک بین‌الملل است. در پرتو نگاه تئوریک، این مواجهه و آینده‌ی آن ‌را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ ما می‌خواهیم در پرتو نگاه تئوریک (که حوزه‌ی تخصصی شما به عنوان انگشت‌شمار اساتید و پژوهشگرانی است که در حوزه‌ی روابط بین‌الملل اسلامی هم قلم می‌زنید)، این روابط و آینده‌ی آن‌ را ارزیابی ‌کنید؟

درباره‌ی جایگاه آمریکا و اهداف این کشور تئوری‌های مختلفی وجود دارد. حتی درباره‌ی نظام بین‌المللی که ما امروز در آن قرار گرفته‌ایم نیز نظرات گوناگونی بیان می‌شود. بعضی‌ها می‌گویند نظام حاکم بر جهان هژمونیک است، آمریکا هژمون است و می‌خواهد هژمونی خودش را تثبیت کند. علاوه بر این، یک بحث اختلافی دیگر هم در روابط بین‌الملل داریم که اصلاً هژمونی به چه معناست؟ همان طور که می‌دانید، مفهوم هژمونی از اندیشه‌های آنتونیو گرامشی اقتباس شده و معطوف به سیاست داخلی است، منتها این اصطلاح را به همان معنا در سیاست بین‌الملل و روابط بین‌الملل هم استفاده می‌کنند.
در اندیشه‌ی گرامشی، هژمونی صرفاً بر اساس قدرت برتر یا توانایی‌های مادی تعریف نمی‌شود، بلکه هژمونی قدرتی همراه با رضایت است. در واقع بر اساس اندیشه‌های مارکسیستی، در سیاست داخلی، هژمونی حاکم شدن طبقه‌ای است که ابزارهای تولید در دستش هست، ولی گرامشی معتقد بود که آن طبقه‌ی حاکم هم باید توجیه ایدئولوژیک داشته باشد و بتواند رضایت بقیه‌ی طبقات را جلب کند. به بیان دیگر، طبقه‌ی حاکم باید برتری خودش را موجه کند.
بعضی‌ از نظریه‌ها هستند که وقتی از اصطلاح هژمونی استفاده می‌کنند، منظورشان مجموع توانایی‌های مادی و بیشتر اقتصادی‌ و نظامی است. این عده می‌گویند کشوری که از این نظر از همه برتر باشد، هژمون خواهد بود.
در رابطه با اینکه کشوری می‌تواند در سطح بین‌المللی هژمون شود هم اختلاف نظر وجود دارد. حداقل بعضی از رئالیست‌ها مثل «مرشایمر» معتقدند که تا حالا هیچ کشوری نتوانسته است به این معنا، هژمون شود و نهایتاً هژمون منطقه‌ای داشته‌ایم. بنابراین آمریکا هم هژمون بین‌المللی نیست. دو نفر سعی کرده‌اند که هژمون شوند و قدرت مطلق (Absolut Power) را به دست بیاورند: هیتلر و ناپلئون. هر دو آن‌ها هم شکست خوردند. بنابراین به نظر این عده، اصلاً هژمونی بین‌المللی امکان‌پذیر نیست و آمریکا هم نهایتاً در یک منطقه‌ای مثل مجموع قاره‌ی آمریکا، هژمون است.
یک بحث دیگر اینکه هژمونی قدرت به اضافه‌ی رضایت است. بعد از جنگ جهانی، جنگ سرد، فروپاشی شوروی و یازده سپتامبر، در زمان جورج بوش پسر، تصوری برای آمریکایی‌ها پیش آمد که ما از همه‌ی کشورها قدرتمان بیشتر است، پس باید نظم هژمونیک شکل بدهیم. این در حالی است که اگر ما رضایت را هم بخشی از هژمونی بدانیم، هرچند ممکن است آمریکا قدرت مادی زیادی داشته باشد، ولی هیچ وقت موفق نشده است برتری خودش را توجیه ایدئولوژیک کند.
بنابراین آمریکایی‌ها در زمان جرج بوش پسر، تلقی‌شان از هژمونی بیشتر معطوف به قدرت مادی بود، در صورتی که اوباما وقتی در انتخابات 2008 می‌خواست روی کار بیاید، نقدی که وارد می‌کرد این بود که هژمونی باید مبتنی بر مشروعیت و رضایت باشد. البته خود آمریکایی‌ها نمی‌گویند هژمونی، بلکه از کلمه‌ی «رهبری» (Leadership) استفاده می‌کنند. به هر حال، آن‌ها به دنبال کسب مشروعیت و رضایت بودند.
نکته‌ی بسیار مهم این است که حداقل به لحاظ تئوریک، می‌گویند هژمونی در ذات خودش، نیروهای ضدهژمونیک را هم پرورش می‌دهد. بنابراین نظم هژمونی در درون خودش ضدهژمونی تولید می‌کند.

چقدر شبیه نظریه‌ی فوکو می‌شود.

این‌ها خیلی متأثر از همدیگر بوده‌اند. بنابراین این طور نیست که ما یک نظم هژمونیک داشته باشیم و هیچ نظم مخالفی وجود نداشته باشد. حتماً کشورهایی ضدهژمونیک خواهند بود.

حال اگر ما هژمونی را به معنای قدرت برتر مادی در نظر بگیریم، همواره کشورهای دیگر، هژمونی را به چالش می‌طلبند. البته من معتقد نیستم که بعد از یازده سپتامبر، آمریکا تبدیل به هژمونی شده است؛ اما با این حال، روسیه، چین و کشورهای دیگر، چه به صورت انفرادی و چه به شکل ائتلافی، ممکن است در برابر قدرت آمریکا، نوعی موازنه‌سازی را داشته باشند. آمریکایی‌ها آن گونه که فکر می‌کردند، در مدیریت نظام بین‌الملل، به صورت یک‌جانبه موفق نبوده‌اند.
اگر هژمونی را همان معنای مد نظر گرامشی در نظر بگیریم و به ایدئولوژی هم توجه کنیم، امروز خیلی از ایدئولوژی‌ها هژمونی آمریکا را به چالش می‌کشند. در طول جنگ سرد، مارکسیست در مقابل کاپیتالیسم مطرح بود یا لیبرالیسم در برابر سوسیالیسم قرار می‌گرفت و بعد از جنگ سرد، نظریه‌ی فوکویاما، تحت عنوان پایان تاریخ مطرح شد؛ یعنی پایان تعارض با لیبرال‌دموکراسی به عنوان ایدئولوژی حاکم بر آمریکا مطرح گردید.
به این ترتیب، ضدهژمونی‌گرایی ایران بیشتر در حوزه‌ی گفتمانی تعریف می‌شود.

قدرت مادی نیست؟

قدرت مادی هم می‌تواند باشد، اما وجه ایدئولوژیک این تقابل پررنگ‌تر است. به لحاظ قدرت مادی اگر واقعاً نظم هژمونیک وجود داشته باشد، هیچ قدرتی توان مقابله با قدرت هژمون را ندارد، چون اگر می‌توانستند، موازنه‌سازی می‌کردند. اگر واقعاً آمریکا هژمون باشد، یعنی قدرت این کشور به اندازه‌ای زیاد است که مجموع کشورهای دیگر با هم، قدرت‌شان به آن نمی‌رسد. پس ضدهژمونی به معنای موازنه‌سازی قدرت مادی اصلاً امکان دارد، ولی اگر به معنای ایدئولوژیک و گفتمانی باشد، معنادار است.
مهم‌ترین ویژگی ضدهژمونیک جمهوری اسلامی ایران در حوزه‌ی گفتمانی است و بیشترین تعارض و تضاد آمریکا با انقلاب اسلامی هم در همین حوزه تعریف می‌شود. البته همان طور که می‌دانید، توجیه قدرت هژمونیک مستلزم قدرت مادی هم هست؛ یعنی این گونه نیست که شما صرفاً در حوزه‌ی گفتمانی باقی بمانید. وقتی می‌خواهید هژمون را به چالش بطلبید، بخشی از این موضوع هم به حوزه‌ی قدرت مادی برمی‌گردد. در حوزه‌ی قدرت مادی، جمهوری اسلامی ایران به عنوان یک قدرت منطقه‌ای، بازیگری ضدهژمونیک محسوب می‌شود؛ اما در حوزه‌ی گفتمانی، ایران فراتر از منطقه هم مطرح است.
سؤالی که ممکن است اینجا مطرح شود این است که اگر ایران و آمریکا مذاکره کنند، آیا ایران خاصیت ضدهژمونیک خودش را از دست می‌دهد؟ در پاسخ باید گفت خیر، چون آمریکا و شوروی هم با هم رابطه داشتند و در عین حال، رهبر دو ایدئولوژی و گفتمان مختلف بودند. اصلاً جنگ سرد همین تعارض ایدئولوژیک بود. می‌خواهم بگویم که با داشتن مذاکره و رابطه با آمریکا، لزوماً ماهیت ضدهژمونیک جمهوری اسلامی ایران از بین نمی‌رود، نه اینکه احتمالش نیست، چون چینی‌ها هم به نوعی با آمریکا در تعارض بودند، ولی کم‌کم به سمت حذف رفتند. پس احتمالش هست.

آقای دکتر، این ‌طور که من متوجه شدم، با توجه به سؤال اول، شما مفروض گرفته‌اید که ایران آنتی‌هژمون هست، یعنی حداقل به لحاظ گفتمانی خودش آنتی‌هژمون ایالات متحده است؟

تجربه هم همین را نشان می‌دهد. به اعتقاد من، تعارض ما در حوزه‌ی ضدهژمونیک، بیشتر گفتمانی و ایدئولوژیک است. البته این بدان معنا نیست که در حوزه‌های مادی نباید باشد، چون اگر نباشد، ما نمی‌توانیم موفق باشیم. در واقع لازم است، ولی کافی نیست.

آقای دکتر تحت نظر میتزن و نظریه‌ی امنیت هستی‌شناختی او که شما هم مقاله و کتاب خودتان را از همین نظر برگرفته‌اید، رویه‌های جاری و عادات روزمره سبب شده‌اند تنش بین ایران و ایالات متحده عمیق شود؛ به گونه‌ای که همین، نقش و هویت ایران را تبدیل به هویت «مخاصم» در برابر ایالات متحده کرده است. با توجه به فرضیات مندرج در آن کتاب و مقاله، اگر ایران به سمت مذاکره با آمریکا برود، آیا این امکان وجود دارد که امنیت هستی‌شناختی این کشور مورد چالش واقع شود؟

در همان مقاله و بعد در کتابم توضیح بیشتری داده‌ام که خیلی وقت‌ها، کشورها در روابط بین‌الملل، بیش از آنکه نگران امنیت فیزیکی خود باشند، نگران امنیت هستی شناختی (Ontological Security) هستند. البته ممکن است ما این منطق را رد یا قبول کنیم. این بحث دیگری است، اما اگر ما این مبنا را بپذیریم که بعضی از رفتارهای کشورها در روابط بین‌الملل مبتنی بر انگیزه‌ی امنیت هویتی است، به این نتیجه می‌رسیم که این کشورها هویت‌شان را به گونه‌ای تعریف کرده‌اند که حفظ آن هویت در روابط بین‌الملل برایشان مهم است. بعضی اوقات این مسئله به اندازه‌ای برای آن‌ها اهمیت دارد که در هزینه‌فایده‌ای که می‌کنند، از امنیت فیزیکی هم برایشان مهم‌تر می‌شود. پس همان طور که گفتم، غیرعقلانی (Irrational) نیست؛ یعنی یک نوع عقلانیت هم در آن وجود دارد. برای مثال، وقتی کشوری مثل جمهوری اسلامی ایران می‌خواهد در رابطه با موضوع مذاکره تصمیم‌گیری کند، برآورد می‌کند که این موضوع چه دستاوردهای امنیتی‌فیزیکی و چه هزینه‌های هویتی برایش دارد. در این برآورد هزینه‌فایده، ممکن است جمهوری اسلامی ایران ترجیح دهد هویت خودش را حفظ کند.
نکته‌ی دیگر اینکه در چارچوب این نظریه، کشورها هویت‌شان برایشان مهم است و در جهت حفظ آن می‌کوشند، اما رویه‌های رایجی که برای تثبیت و تعریف این هویت به کار می‌گیرند دو دسته هستند؛ بعضی‌ خیلی متصلب و بعضی‌ دیگر منعطف هستند. کسانی که متصلب هستند، خود رویه برایشان تبدیل به هدف می‌شود، به گونه‌ای که اصلاً نمی‌توانند آن را تغییر دهند. گروه دیگری که منعطف‌اند رویه برایشان تبدیل به هدف نمی‌شود، بلکه همچنان هدف برای آن‌ها حفظ هویت است. اگر کشوری به گونه‌ای هویت خودش را پیگیری کند که این رویه‌های جاری ضربه‌ای به هویت او نزند، همان طور که این رویه‌ها را برای تثبیت هویتش در پیش گرفته است، تغییر این رویه‌ها هم به گونه‌ای خواهد بود که به هویت خودش لطمه نزند. بنابراین نباید تصور کرد اگر کشورهایی که رویه‌های رایجی در سیاست‌ خارجی در پیش گرفته‌اند تغییر رویه بدهند، هویتشان مخدوش می‌شود.

البته در صورتی که مفروض بگیریم که این متصلب نیست.
اتفاقاً در این نظریه گفته می‌شود کشورهایی که منعطف‌اند، در سیاست خارجی موفق‌تر خواهند بود تا کشورهایی که متصلب‌اند. تصلب رویه‌ای مزیت نیست. نکته‌ی مهم این است که به هویت لطمه نرسد. بنابراین اینکه جمهوری اسلامی ایران تغییری در رویه‌های رایج سیاست خارجی خودش بدهد، به شرط اینکه به هویتش لطمه‌ای نرسد، نه تنها بد نیست، بلکه خوب است.
سؤال دیگر این است که آیا تخاصم هویتی بین دو کشور ایران و آمریکا تا ابد باید استمرار داشته باشد؟ در پاسخ باید گفت نه، لزوماً این طور نیست. در چند صورت ممکن است تغییر ایجاد شود و در عین حال، هویت ما مخدوش نشود.
یکی این است که هویت آمریکا تغییر کند که ما در ایران بیشتر روی این موضوع تأکید می‌کنیم. می‌گوییم آمریکا باید رفتار و هویتش تغییر کند. تغییر رفتار اگر به تغییر هویت آمریکا منجر نشود، کفایت نمی‌کند. حضرت امام (رحمت الله علیه) جمله‌ای دارند که می‌فرمایند رابطه‌ی ما و آمریکا رابطه‌ی میش و گرگ است. بنابراین در دو حالت ما می‌توانیم با آمریکا رابطه داشته باشیم؛ یا ما تغییر کنیم یا آمریکا.
آمریکا اگر گرگ نباشد و از خوی استکباری‌اش دست بکشد، سلطه‌طلبی نکند و در واقع هویتش را تغییر بدهد، می‌توانیم با این کشور رابطه داشته باشیم. در بحث‌هایی که این روزها مطرح می‌شود نیز گروهی بیشتر روی این موضوع تأکید می‌کنند که مگر آمریکا هویتش تغییر کرده است که ما می‌خواهیم با آن مذاکره کنیم؟ مسئله‌ی دیگری که بیان می‌شود تأکیدش روی ایران است. می‌گویند در حالی که هویت آمریکا تغییری نکرده است، مذاکره با آن یعنی اینکه ما از هویتی که برای خودمان تعریف کرده‌ایم دست کشیده‌ایم.
در این بین، راه سومی هم وجود دارد که ما رویه‌هایمان را تغییر دهیم برای اینکه بتوانیم سیاست‌های ضدهژمونیک خودمان را بهتر پیش ببریم، چون مقابله و تعارض با آمریکا هدف ما نیست، بلکه این تعارض وسیله‌ای برای رسیدن به اهداف ما محسوب می‌شود. پس باید بتوانیم به گونه‌ای این مسئله را مدیریت کنیم که ضمن انجام مذاکره، هویت ما مخدوش نشود. در واقع باید این کار را موجه کنیم و برای کسانی که تا امروز ما را با این هویت شناخته‌اند استدلال بیاوریم که مذاکره با آمریکا، به معنای پذیرش وضعیت این کشور نیست. ما تغییر تاکتیک داده‌ایم تا مثلاً سلطه‌ستیزی نرم داشته باشیم، به جای سلطه‌ستیزی سخت. چون هدف ما مقابله با هژمونیک آن ایدئولوژی و گفتمان است. پس گاهی از مواقع ممکن است ما در رویه‌هایمان تغییری ایجاد کنیم، بدون اینکه به هویت و ماهیت انقلابی‌مان لطمه بخورد. البته مدیریت این موضوع کار سختی است.
همان ‌طوری که در آن مقاله آورده‌ام، جمهوری اسلامی ایران باید بتواند تغییر در رویه‌های خودش را به گونه‌ای ایجاد کند که دیگر آمریکاستیزی به عنوان کانون هویتش مطرح نباشد. البته باید این موضوع را مدیریت کرد، چون خیلی‌ها نگاهشان این است که در داخل نظام بین‌الملل، مذاکره‌ و رابطه‌ی ما با آمریکا، کانون هویتی ما را مخدوش می‌کند. پس ما باید به گونه‌ای رفتار کنیم که هویت جمهوری اسلامی ایران و گفتمان انقلاب اسلامی، با این رویه‌های جدید دچار ناامنی نشود و این حوزه‌ی بسیار مهمی است که قطعاً باید گام‌به‌گام و در یک پروسه‌ی زمانی باشد. در انذار و افکار داخلی و خارجی نباید این تصور ایجاد شود که ما سازش کرده‌ایم. همان طور که عرض کردم، ما بعضی اوقات برای تأمین اهداف بزرگ‌تر، ممکن است در یک سری از روش‌هایمان تغییر ایجاد کنیم. برای مثال، تا امروز سخت‌افزاری رفتار می‌کردیم و امروز به این نتیجه رسیده‌ایم که در شرایط فعلی بهتر است نرم‌افزاری رفتار کنیم.
موضوع مهم این است که این رویه و رفتار، هویت ما را مخدوش نکند. مثلاً حضرت امام در مدیریت جنگ به گونه‌ای رفتار کردند که جنگ پایان پذیرفت، ولی هویت و ماهیت انقلاب ایران دچار تزلزل نشد. این‌ها بحث‌های بسیار پیچیده و مهمی است. در مذاکراتی که ما در پیش رو خواهیم داشت، نباید تصور کنیم که همه‌ی دعوای ما و آمریکایی‌ها سر بحث هسته‌ای یا منافع است، بلکه این تعارض، ابعاد هویتی هم دارد که توجه به آن‌ها بسیار مهم است.
در مجموع می‌توان گفت مذاکره با آمریکا برای تأمین اهداف بزرگ‌تر در سطح بین‌الملل، لزوماً هویت ما را مخدوش نمی‌کند. این موضوع بستگی دارد به اینکه چگونه مذاکره کنیم و از آن‌ مهم‌تر اینکه چه نتایجی به دست بیاوریم. در تاریخ اسلام هم چنین نمونه‌هایی هست. برای مثال، در جریان صلح حدیبیه، حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) با کفار مذاکره کردند، اما این به معنای سازش نیست، بلکه برای رسیدن به اهداف بزرگ‌تر است. ما امروز یک نرمش نشان می‌دهیم برای اینکه یک هدف بسیار استراتژیک را به دست بیاوریم. این موضوع هیچ ‌وقت به معنای سازش نخواهد بود. تازه امروز ما معنای صلح حدیبیه را می‌فهمیم، در حالی که آن زمان خود اصحاب هم دچار تردید بودند و مثلاً می‌گفتند ما تا امروز داشتیم می‌جنگیدیم، چرا یک‌دفعه باید صلح کنیم؟ آن زمان جنگ ضروری به نظر می‌رسیده و بعد از مدتی، صلح برای تأمین هدفی بزرگ‌تر لازم بوده است. ما به بحث مذاکره با آمریکا هم باید این گونه نگاه کنیم که خصومت با آمریکا هدف نیست، بلکه وسیله‌ای برای تحقق اهداف و آرمان‌های استراتژیک است و اگر ما به این نتیجه برسیم که در جایی نرمش به تأمین آن هدف کمک می‌کند، هویت و ماهیت انقلابی ما متزلزل نخواهد شد.

نفی سلطه، منعکس‌کننده‌ی ارزش‌ها و مبانی سیاسی انقلاب اسلامی است و به قول جان فوران، «امام به دلیل سازش‌ناپذیری همیشگی و سیاست ضدامپریالیستی خود توانست الگوی موفقی از اسلام مبارزه به دست دهد که برای گروه‌های مختلف اجتماعی جاذبه داشت.» به نظر شما، آیا نگاه خوش‌بینانه به مذاکره با کشوری که نقش «مخاصم» با جمهوری اسلامی ایران دارد، عدول از آرمان‌ها نیست؟ نقش این نگاه خوش‌بینانه بر جنبش‌های اسلامی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

همان طور که در توضیحاتم اشاره کردم، اینکه ما فکر کنیم مذاکره با آمریکا همه چیز را حل می‌کند، قطعاً اشتباه است. در طرف مقابل، این تصور که مذاکره با آمریکا به معنای سازش و تسلیم خواهد بود نیز غلط است. سازش و تسلیم اصلاً به معنای مذاکره نیست. مذاکره یعنی شما با حفظ هویت و منافع خود، از موضع برابر، با دیگری گفت‌و‌گو کنید. در مذاکره احتمال بازی برد‌‌ـ‌برد وجود دارد، ولی مذاکره از موضع ضعف و مبتنی بر سازش و تسلیم، اصلاً مذاکره نیست.
بنابراین مذاکره باید از سر قدرت و برای تأمین اهداف مشخص و معین باشد. این اهداف ممکن است گاهی با تقابل تأمین شوند و گاهی از راه مذاکره. اینکه نتیجه‌ی این مذاکره فقط گوش دادن به حرف آمریکا باشد و منافع ما را تأمین نکند، در عرف دیپلماتیک اصلاً به معنای مذاکره نیست.
موضوع دوم اینکه بخشی از هویت ایران سلطه‌ستیزی است. بنابراین اگر نتیجه‌ی این مذاکره این باشد که ما تسلیم بشویم و منافع و اهدافمان نیز تأمین نشود، قطعاً به هویت انقلابی‌مان ضربه خواهد خورد؛ ولی اگر ما وارد مذاکره شویم و اهدافی را که 34 سال است آمریکا نتوانسته است جلوی آن‌ها را بگیرد تأمین کنیم، موفق شده‌ایم و می‌توان اسم آن را مقاومت سازنده گذاشت. ما مقاومت می‌کنیم که به اهدافمان برسیم. من معتقدم که آمریکایی‌ها در سال‌های گذشته، کلیه‌ی روش‌هایی که به کار گرفته‌اند جواب نداده است. بنابراین امروز به این نتیجه رسیده‌اند که باید با ایران از راه مذاکره وارد شوند.
امروز ایران در خیلی از کشورها الگو شده است. از زمان انقلاب، ما در مقابل سلطه‌ی نظام استکباری مقاومت کردیم و امروز به جایگاهی رسیده‌ایم که می‌توانیم از موضع برابر مذاکره کنیم و به اهدافمان برسیم. این هویت ما را مخدوش نمی‌کند. کشورهای عربی اتفاقاً باید از ما یاد بگیرند که چگونه ایران در اثر مقاومت به جایگاهی رسیده است که آمریکایی‌ها مجبور شده‌اند به او پیشنهاد مذاکره بدهند. مثلاً در جریان مسئله‌ی عراق، من امارات بودم و می‌دیدم بسیاری از مقالات نویسندگان عرب ناظر به این بود که از ایران یاد بگیرید که چگونه مقاومت کرده، از اهدافش کوتاه نیامده و به درجه‌ای از قدرت رسیده که آمریکا مجبور است با او مذاکره کند.
زمانی که همه تسلیم می‌شدند، ما مقاومت کردیم، منتها مقاومت هدف ما نیست، بلکه مقاومت برای رسیدن به یک هدف است. ما می‌توانیم از این منظر در بین کشورهای مسلمان الگو شویم که اگر می‌خواهید در نظام بین‌الملل حقوقتان را به رسمیت بشناسند، باید نیرومند شوید و به درجه‌ای از قدرت برسید که حتی ابرقدرتی مثل آمریکا هم نتواند شما را نادیده بگیرد و مجبور شود با شما مذاکره کند.
بنابراین این موضوع نه تنها موضع انقلابی ما را تضعیف نکرده است، بلکه نشان می‌دهد ما به درجه‌ای از توان چانه‌زنی بین‌المللی رسیده‌ایم. باید از این منظر به موضوع نگاه کرد، نه از منظر ضعف و سازش. برخی از افراد در داخل و خارج و حتی در آمریکا، موضوع را این گونه جلوه می‌دهند که ما تسلیم شده‌ایم و می‌خواهیم سازش کنیم؛ در حالی که من معتقدم از منظر دیگری هم می‌‌توان به مسئله نگاه کرد. انقلاب اسلامی جا افتاده و تثبیت شده است. اینکه رئیس‌جمهور آمریکا می‌گوید ما هدفمان تغییر نظام نیست، یعنی بعد از گذشت 35 سال و آزمودن همه‌ی روش‌ها، به این نتیجه رسیده‌اند که نمی‌توانند چنین کاری انجام دهند. بنابراین بعد از 35 سال، انقلاب اسلامی توانسته به یک الگو تبدیل شود و نشان دهد که بر اساس مردم‌سالاری دینی، می‌توان نظامی ایجاد نمود و بر اهداف و آرمان‌های خود پافشاری کرد تا نظام بین‌الملل مجبور به مذاکره شود.
این تلقی بسیار مهم است. امروز در خود آمریکا، خیلی‌ها تعبیرشان این است که همان گونه که آمریکا نتوانست چین را نادیده بگیرد، ایران را هم نمی‌تواند نادیده بگیرد. ایران حداقل در سطح منطقه‌ای، به توانی رسیده است که آمریکایی‌ها مجبورند با او مذاکره کنند. اگر این گونه به قضیه نگاه کنیم، نه از موضع ضعف است و نه به الگوی ما ضربه می‌زند و چه بسا آن را تقویت می‌کند، چون فقط بخشی از الگو و هویت جمهوری اسلامی ایران سلطه‌ستیزی و آمریکاستیزی است. من در جایی دیگر، بر اساس قانون اساسی و سند چشم‌انداز بیست‌ساله، دوازده عنصر هویت‌بخش جمهوری اسلامی را برشمرده‌ام. از جمله‌ی آن‌ها می‌توان به این موارد اشاره کرد: توسعه‌یافته، الهام‌بخش در جهان اسلام، قدرت اول منطقه، مردم‌سالار، آزاد، امن، مستقل، مقتدر، غیرمتعهد به قدرت‌های بزرگ و... این‌ها عناصر دیگر هویت‌بخش جمهوری اسلامی ایران است.
فقط یکی از این عناصر سلطه‌ستیزی است. البته ممکن است شما بگویید همه‌ی این‌ عناصر در یک وزن نیستند که من هم این را قبول دارم، ولی مجموعه‌ی این‌ها هویت ما را شکل می‌دهد. اگر ما در یکی از این عناصر نرمش نشان دهیم برای اینکه مجموع هویت ما تقویت شود، الگوی جمهوری اسلامی ایران به گونه‌ای دیگر بازتولید خواهد شد؛ چرا که بخشی از الگوسازی ما معطوف به میزان توسعه‌یافتگی، اقتدار و امنیت ماست. برای مثال، در بحث بیداری اسلامی، بین الگوی ما، ترکیه و سلفی‌ها به نوعی رقابت وجود دارد و ما برای مطرح شدن الگوی خودمان باید سایر عناصر هویتی‌مان را هم تقویت کنیم. بخش‌هایی از این عناصر در سند چشم‌انداز بیست‌ساله هم آمده که به نظرم خیلی حائز اهمیت است.
این گونه نیست که الگوی ما برای جنبش‌های آزادی‌بخش فقط بر عنصر مقاومت تأکید کند، بلکه این مقاومت باید سازنده باشد. ما مقاومت کرده‌ایم و به حدی از قدرت رسیده‌ایم که امروز آمریکا مجبور است با ما مذاکره کند. البته این آغاز راه است. اینکه چه نتیجه‌ای حاصل می‌شود و تا چه حد به اهدافمان خواهیم رسید موضوع مهمی است که باید به آن توجه کنیم تا باعث مخدوش شدن الگوی ما نشود. برای مذاکرات نباید توقعات بیش از حد داشته باشیم.
نکته‌ی دیگری که می‌شود به آن اشاره کرد این است که تأکید ما روی بحث هسته‌ای‌ است و مذاکراتی که با آمریکایی می‌خواهیم انجام دهیم برای حل این مشکل است و در این زمینه مذاکره‌ی دوجانبه چندان در اولویت نیست، بلکه در چارچوب 1+5 قابل پیگیری است. قطعاً مذاکره با آمریکا درباره‌ی پرونده‌ی هسته‌ای همه‌ی مشکلات ما را حل نخواهد کرد. ضمن اینکه حل این تعارض به معنای از بین رفتن تعارضات دیگر نیست. امروز ما با نهایت استفاده از دیپلماسی، سر پرونده‌ی هسته‌ای مذاکره می‌کنیم تا این تعارض از بین برود و محدودیت‌ها و تحریم‌ها برداشته شود. این اتفاق تازه ما را به روابط با آمریکا قبل از سال 1382 برمی‌گرداند؛ یعنی زمانی که هنوز پرونده‌ی هسته‌ای شکل نگرفته بود. ما قبل از آن هم با آمریکا اختلاف‌نظرهایی داشتیم.
می‌خواهم بگویم نباید فکر کنیم که اگر این موضوع حل شود، کلاً هویت ما مخدوش می‌شود یا روابط ما با آمریکا کاملاً تغییر می‌کند. کسانی که این تحریم‌ها را به ایران تحمیل نموده‌اند، در چارچوب ساختارهای بین‌الملل این کار را کرده‌اند. ما هم در چارچوب ساختارهای بین‌المللی باید این تهدیدات را خنثی کنیم و سطح تعارض و روابطمان با آمریکا را به قبل از 1382 برسانیم. البته ممکن است طی این فرآیند، با حفظ اصول و آرمان‌ها، بتوانیم به صورت متقابل، تنش‌هایی را که بین دو کشور وجود دارد کاهش دهیم.

این مقوله خدشه‌ای به جنبش‌های اجتماعی وارد نمی‌کند؟ به گونه‌ای که خواسته‌های آن‌ها را مورد تهدید واقع کند؟

به گونه‌ی دیگری آن‌ها را تقویت می‌کند. اصول سیاست خارجی و وجهه‌ی منطقه‌ای ما را تضعیف نمی‌کند، چون سلطه‌‌ستیزی رویه‌های مختلفی دارد. ما می‌توانیم با روش‌ها و رویه‌های دیگری به این عنصر، استمرار ببخشیم. البته بدیهی است که این امر باید با عقلانیت، احتیاط، بررسی همه‌ی جوانب و به دور از تعجیل اتفاق بیفتد. این‌ها دیگر بحث‌های سیاست‌گذارانه است که باید حتماً لحاظ شود.

آقای دکتر با توجه به این پاسخ اخیر شما که این رویکرد تقابلی کار را به جایی رساند که آن‌ها خودشان به سمت مذاکره با ایران آمدند، اگر از این زاویه به قضیه نگاه کنیم، بنابراین مشخص است که شما قائل به سیاست مهار ایران توسط آمریکا نیستید، بلکه معتقدید که مذاکره حاصل مقاومت جمهوری اسلامی ایران بوده است.

تلقی من این است که در اثر مقاومت سازنده، ایران به درجه‌ای از قدرت و امنیت رسیده است که آمریکا نمی‌تواند آن را نادیده بگیرد. ضمن اینکه آمریکا به این نتیجه رسیده است که روش‌های قبلی برای سرنگونی جمهوری اسلامی ایران ناکارآمد بوده است و آن‌ها مجبور شده‌اند موجودیت و منافع ایران را به رسمیت بشناسند و حتی مجاب شده‌اند که ایران دارای فناوری صلح‌آمیز هسته‌ای را بپذیرند.
بحث مهم دیگر این است که آمریکا الآن در منطقه‌ی خاورمیانه هم در شرایط خاصی قرار دارد. بحث سوریه و عراق و همچنین تهدیداتی که از ناحیه‌ی افراط‌گرایی سلفی مطرح است شرایطی را ایجاد نموده که آمریکا نیازمند مذاکره با ایران است. طبیعتاً دو کشوری که با هم مذاکره می‌کنند به دنبال منافع خودشان هستند. بعضی اوقات این منافع و اهداف به صورت متقارن و متجانس است؛ یعنی در همان حوزه‌ای که امتیاز می‌دهند امتیاز می‌گیرند. گاهی نیز این موضوع نامتجانس است؛ یعنی ممکن است کشوری در یک حوزه‌ امتیاز بدهد و در حوزه‌ای دیگر امتیاز بگیرد. مثلاً در عراق هم آمریکا با ایران مذاکره کرد و هر کدام از طرفین اهداف خودش را داشت. امروز نیز در خاورمیانه موضوع سوریه اهمیت دارد؛ یعنی ما دارای ابزارهایی از قدرت هستیم که می‌توانیم بر سر آن‌ها با آمریکا مذاکره و چانه‌زنی کنیم.
بعضی از دوستان نظرشان این است که ما باید با آمریکا مذاکره کنیم و از آن‌ها امتیاز بگیریم، ولی هیچ امتیازی به آن‌ها ندهیم. چنین چیزی اصلاً ممکن نیست و نمی‌توان اسم آن را مذاکره گذاشت، برای اینکه آمریکایی‌ها هم دنبال اهداف و منافع خاصی هستند.
نکته‌ی دیگر اینکه در سیاست خارجی آمریکایی‌ها، یک شیفت استراتژیک دارد صورت می‌گیرد؛ به گونه‌ای که به منطقه‌ی آسیاپاسفیک منتقل می‌شوند. با توجه به حضور چین به عنوان قدرت اقتصادی و همچنین روسیه، آمریکا می‌خواهد تعهداتش را در خاورمیانه کاهش بدهد؛ یعنی شیفتی به صورت آسیاپاسفیک دارد صورت می‌گیرد. این هم عامل مهمی است و باعث می‌شود آمریکایی‌ها به فکر این باشند که با قدرت‌های منطقه‌ی خاورمیانه به توافقی برسند تا مسائل و مشکلات منطقه را حل کنند و با فراغ بال به مسائل منطقه‌ی آسیاپاسفیک بپردازند.
علاوه بر این، همان طور که گفتم، جمهوری اسلامی ایران به سطحی از قدرت و امنیت رسیده است و آمریکایی‌ها به نوعی به این نتیجه رسیده‌اند که مسائل و مشکلات منطقه را بدون مشارکت جمهوری اسلامی ایران نمی‌توان حل‌وفصل کرد. ضمن اینکه شرایط بین‌المللی هم بسیار مهم است و در این خصوص باید به رویارویی آمریکا و روسیه در قضیه‌ی سوریه توجه نمود؛ چرا که روسیه باری دیگر تلاش می‌کند به عنوان یک قدرت جهانی نقش‌آفرینی کند. مجموعه‌ی این‌ مسائل را ما باید در تحولات اخیر و تغییر سیاست خارجی آمریکا، در نظر بگیریم.

اگر قرار باشد مذاکره ادامه پیدا کند، شما تاکتیک مذاکره را چگونه پیشنهاد می‌کنید. به عبارتی از زاویه‌ی نگاه شما، باید چگونه باشد؟ تفکر «دیدن کدخدا برای حل کردن موضوعات» دید درستی هست؟

دیپلماسی باید همه‌جانبه و ذوابعاد باشد. به اعتقاد من، اگر فکر کنیم که همه‌ی مسائل و مشکلات سیاست خارجی ما در مذاکره و ارتباط با آمریکا خلاصه می‌شود، درست نیست؛ همان گونه که ندیده گرفتن آن هم درست نیست. پس در چارچوب یک تحرک دیپلماتیک همه‌جانبه باید پیش برویم. ما هم‌زمان با چین، روسیه، ژاپن، کشورهای اروپایی، کشورهای منطقه و کشورهای آمریکای لاتین تعامل داریم و یکی از این کشورها هم آمریکاست. بنابراین همان گونه که ندیدن این موضوع، مشکل و ضعف دیپلماتیک محسوب می‌شود، محدود کردن همه‌ی مسائل و موضوعات سیاست خارجی به رابطه با آمریکا و غرب نیز اشتباه است.
نکته‌ی دیگر اینکه ما باید یک طراحی و نقشه‌ی کلان از دیپلماسی و سیاست خارجی‌مان داشته باشیم که در آن، جایگاه هر یک از کشورها و مناطق، به صورت مستقل و در رابطه با همدیگر، مشخص شده باشد. خیلی از مواقع، سیاست خارجی ما با همه‌ی کشورها و مناطق، تابعی از رابطه‌ی ما با غرب و آمریکا بوده است که این هم به نظر من واقع‌بینانه نیست.
با توجه به شناختی که من از تیم دیپلماسی دولت جدید دارم، آن‌ها قائل به این نیستند که ما فقط باید کدخدا را ببینیم، بلکه معتقدند دیدن کدخدا هم لازم است. شما نمی‌توانید روابط خارجی خود را با باقی دنیا تنظیم نمایید، ولی این بخش را مدیریت نکنید. خود مدیریت کردن مهم است، نه اینکه لزوماً باید ارتباط برقرار شود. می‌تواند مذاکره یا عادی‌سازی روابط هم در آن استراتژی کلان معنادار باشد، ولی ندیدن این بخش در سیاست خارجی، واقع‌بینانه نیست.
موضوع دیگر اینکه اولویت روابط ما با آمریکا فعلاً در چارچوب پرونده‌ی ‌هسته‌ای است؛ یعنی ما اگر با آمریکا هم بخواهیم مذاکراتی داشته باشیم، در گام اول، این مذاکرات موضوع‌محور خواهد بود و در چارچوب 1+5 و حول آن تعریف می‌شود. اصلاً یکی از راهکارهایی که می‌توان از آن بهره برد تا هویت ما مخدوش نشود همین است که از چارچوب‌های موجود استفاده کنیم و گام‌به‌گام پیش برویم. مثلاً به نوعی می‌توان در چارچوب شورای امنیت با آمریکا مذاکره کرد، نه در قالب مذاکرات دوجانبه.

به نظر من، مذاکره‌ی با آمریکا باید پلکانی و گام‌به‌گام باشد؛ هم در محتوا، هم در سطوح و هم در ساختارها. در واقع نباید بخواهیم گام آخر را در همین ابتدای راه برداریم. باید به تدریج پیش برویم. برای مثال، به لحاظ محتوایی، ابتدا بحث هسته‌ای مطرح است و بعداً می‌توانیم بحث‌ها را توسعه دهیم. به لحاظ ساختاری، می‌توانیم به مرور مذاکره را فراتر از 1+5 ببریم. درباره‌ی سطح مذاکرات هم فعلاً می‌توانیم در همین سطح معاون وزیر خارجه یا وزیر خارجه مذاکره کنیم و مذاکره‌ی سران را به زمانی موکول کنیم که بدانیم به درجه‌ای از اعتماد رسیده‌ایم و مذاکرات در سطوح پایین‌تر نتیجه‌بخش بوده است.

آقای دکتر برای جمع‌بندی موضوع رابطه با آمریکا اگر موضوعاتی مد نظر دارید بفرمایید.

در خصوص مذاکره با آمریکا نه باید تعجیل کرد و خوش‌بین بود، نه اینکه کاملاً بدبینانه رفتار کرد. البته احتیاط شرط عقل است، ولی اگر در یک فرآیند معقول و با توضیحاتی که بیان کردم بتوان برای تأمین اهداف، تغییراتی در تاکتیک‌ها انجام داد، باید این کار را بکنیم. قطعاً با این تغییر تاکتیکی کل هویت انقلابی و اسلامی ما مخدوش نخواهد شد. باید یک دیدگاه بینابینی داشته باشیم. همان طور که مقابله در شرایطی لازم است، مذاکره هم گاهی می‌تواند به اهداف راهبردی جمهوری اسلامی ایران کمک کند و در دستور کار سیاست خارجی ما قرار گیرد.
نکته‌ی حائز اهمیت این است که در مسائل سیاست خارجی، شاخص برای ما باید منافع و مصالح جمهوری اسلامی ایران باشد و منافع گروهی، حزبی و جناحی‌مان را در ذیل آن تعریف کنیم. رابطه، مذاکره، مقابله یا هر تصمیم دیگری که نظام گرفت نباید برای منافع گروهی و جناحی مصرف شود. ما به اجماع داخلی بین مردم، نظام و نهادهای مختلف نیاز داریم تا حرف واحدی از جمهوری اسلامی ایران به گوش آمریکا و کشورهای دیگر برسد. البته این بدان معنا نیست که همه باید یک چیز بگویند. قطعاً در فنون مذاکرات، برای تأمین منافع ملی، شگردها و تاکتیک‌های مختلفی وجود دارد و چه بسا ما نیازمند یک تقسیم کار داخلی باشیم که در آن، هر کسی بخشی از فرآیند را بر عهده داشته باشد. منتها این تقسیم کار باید در یک طراحی استراتژیک باشد، نه اینکه همدیگر را خنثی کنیم. مثلاً بعضی‌ها دیدگاهشان این است که در آمریکا، بین کنگره و اوباما یک تقسیم کار صورت گرفته است؛ یکی نقش پلیس خوب و دیگری نقش پلیس بد را بازی می‌کند، چون می‌گویند برای پیشبرد مذاکره، هر دو این‌ها لازم است. ممکن است ما هم به جمع‌بندی برسیم که در استراتژی ما هم چنین تقسیم‌کاری لازم است.
نکته‌ی دوم این است که اجماع داشتن لازم است، ولی این بدان معنا نیست که هیچ کس انتقاد نداشته باشد. آن بحث دیگری است. اتفاقاً نشان دادن نقاط قوت و ضعف در چارچوب تأمین منافع ملی لازم است، چون خیلی از مواقع ممکن است واقعاً اشتباهی صورت بگیرد. برای مثال، وقتی ما مقاله‌ای می‌نویسیم و چند بار آن را می‌خوانیم، دیگر غلط‌های تایپی را نمی‌بینیم، چون در واقع آن چیزی را می‌خوانیم که در ذهنمان هست؛ در حالی که اگر فرد دیگری آن را بخواند، می‌تواند غلط‌ها را به ما بگوید.
بنابراین اینکه گروهی فضای موجود را رصد، تحلیل و نقد کنند قطعاً می‌تواند به دیپلماسی ما کمک کند. در هر دوره‌ای باید از این موضوع استقبال کنیم. البته همه‌ی ما می‌‌دانیم نقد سازنده برای تأمین منافع ملی با کارشکنی‌ها و غرض‌ورزی‌ها برای تأمین منافع گروهی چه تفاوت‌هایی دارد. باید منافع ملی را اصل قرار بدهیم. هم کسی که دیپلماسی را هدایت می‌کند، اگر کسی به او خطایی را متذکر شد، باید با طیب خاطر بپذیرد و هم کسی که نقد می‌کند باید نقاط قوت را تقویت کند. همه‌ی ما سوار بر این کشتی هستیم و می‌خواهیم به مقصد برسیم.
بعضی وقت‌ها ممکن است اظهارنظرهایی از سر بی‌اطلاعی صورت گیرد. حداقل باید بگوییم تا آنجایی که ما می‌دانیم این گونه است و از تخریب و کارشکنی پرهیز کنیم. به طور کلی می‌خواهم بگویم که چه مقاومت و چه مذاکره ابزاری برای تأمین منافع جمهوری اسلامی ایران است و باید به این اصل کلی کمک کنیم.
منبع مقاله :
برهان

شنبه 9/9/1392 - 19:23
آموزش و تحقيقات
روابط ایران و آمریکا در آثار تئوریسین‌های روابط بین‌الملل

 

نویسنده: رضا رحمتی




 
در این نوشته برآنیم تا به بررسی روابط بین ایران و ایالات متحده از منظر تئوری‌های روابط بین‌الملل بپردازیم. لذا تلاش شده تا به نمایندگی از هر یک از نظریات برجسته‌ی روابط بین‌الملل، اثری آورده شود. بنابراین از واقع‌گرایی، وابستگی متقابل، سازه‌انگاری، پسااستعماری، ژئوپلیتیک و پست‌مدرنیسم اثری (کتاب یا مقاله‌ای) مورد بررسی و تحلیل قرار خواهد گرفت. امید است که این نوشتار کمکی به ارائه‌ی یک زاویه‌ی دید مناسب برای تحلیل روابط دو کشور کرده و مسیر غیرعلمی تحلیل‌های ژورنالیستی و روزمره را سامان بخشد.
در راستای نگاه هنجاری‌ـ‌فرهنگی، گراهام فولر در کتاب «قبله‌ی عالم: ژئوپلیتیک ایران» به بررسی ژئوپلیتیک ایران پرداخته و مناسبات این کشور با هر یک از همسایگانش را بررسی میکند تا آن دسته از قضایا، الگوها و عوامل ثابتی که متأثر از ژئوپلیتیک و میراث تاریخی هستند، مشخص شوند. هدف نویسنده از این کتاب استفاده از رویدادهای عمومی برای رسیدن به درک بهتری از ایران است. در این کتاب، وی اذعان میدارد که بخشی از مشکل نظام بینالملل و ایالات متحده در برخورد با ایران، ناشی از ناتوانی از درک فرهنگ و اسلوب عملکرد این کشور بوده است که خاصه آن را در مورد برخوردها بعد از انقلاب اسلامی صادق میداند. از سویی دیگر، وی اذعان میدارد که پیشداوری و نگرشهای سیاسی آمریکاییها و تاریخ غیرمعمول این کشور، باعث میشود که آنها در زمینه‌ی درک شهودی عملکرد اغلب کشورها دچار ضعف شدید باشند؛ به خصوص کشورهایی که واجد میراثهای تاریخی کهنتر، خاطرات گذشته و آسیبپذیری بلندمدت در مقابل فشارها و تاخت‌وتازهای بیگانه بودهاند.
وی همچنین به این مقوله که حساسیت اسلوبهای عملکرد ایرانیان توسط آمریکاییان نمیبایست نادیده گرفته شود تأکید کرده و این امر را اجتنابناپذیر تلقی میکند.[1] در این پژوهش، فولر به خوبی از مسئله‌ی اسلوبهای داخلی تأثیرگذار بر روند هویت‌سازی ایران پردهبرداری میکند و توضیح میدهد که ایران بعد انقلاب را بایستی با این اسلوبها، که همان مؤلفههای هویتساز هستند، شناخت. با این حال، آنچه نویسنده‌ی این کتاب بدان توجه نمیکند سازوکار این تأثیرگذاری و تأثیرپذیری است. وی از اسلوبها یاد میکند و به هنجارها و زمینههای شکلگیری این هنجارها در شکلدهی به هویت و هویت در شکلدهی به نقش ایران در نظام بینالملل سخن نمیگوید.
در ادامه‌ی همان رویکرد هنجاری‌ـ‌فرهنگی به تحلیل روابط دو کشور، حسین بنای در مقاله‌ی «غالب دشمنی: ایالات متحده، ایران و پیجویی نفرت» تأکید میکند که فقدان روابط دیپلماتیک بین ایران و ایالات متحده از بیگانگی و حس انزجار بین دو طرف منبعث شده است. وی متذکر میشود که حکومت‌های دو طرف، هر آن آماده‌ی شعار دادن علیه یکدیگر، خشونت و اظهار شکایت علیه طرف مقابل هستند و این، نگرشهای منفی علیه طرف مقابل را به وجود آورده است. وی معتقد است شکافهای عظیم ایجادشده بین دو طرف، بیشتر بر خوار و پست شمردن طرف مقابل بنا شده و این «رقابت» است که با عنوان منبع قدرت هر یک تلقی میشود، نه اینکه این رقابت عامل نرسیدن به منافع ملی باشد. هویت در سطح نخبگان بر اساس مجموعهای کاملاً متفاوت از برداشتهای توطئهنگر در سطح افراد و گروههای اجتماعی شکل گرفته است. وی در مقاله‌ی خود، مفاهیم و دلایل این اثرات (یعنی دشمنی به عنوان نتیجه‌ی بیزاری ممتد و طولانی دو طرف) را برای روابط بین ایران و آمریکا مورد آزمون قرار می‌دهد.[2]
اثر بنای از این حیث که به ابعاد داخلی تأثیرگذار بر هویت یک کشور در نظام بینالملل توجه میکند و معتقد است که انزجار ایران از نظام بینالملل و برعکس، ناشی از هویت و نقشی است که هر واحد در مقابل دیگری میگیرد، مورد توجه بوده است. اما از آن حیث که چگونگی شکلگیری این هویت شکل‌گرفته بر اساس زمینههای داخلی و نه صرفاً نوع برخورد با نظام بینالملل بوده است دارای نقص است.
با اقتباس از نظریه‌ی واقع‌گرایی (رئالیسم)، کِنِث پولاک در کتاب معمای پارسی: تعارض میان ایران و آمریکا از نگاه واقعگرایانه با مسئله‌ی روابط بین دو کشور مینگرد و معتقد است آن‌ها، روابط بین دو دولت و دو حکومت است که هر دو با تکیه به ابزارهای قدرت خود به دنبال منافع بیشتر هستند. به عبارتی وی واحد اصلی تحلیل خود را برای تحلیل روابط ایران با نظام بینالملل و در اینجا آمریکا، سطح کنشگر دولتی قلمداد کرده، معتقد است دو دولت، جریانهای تأثیرگذار بر آنها و نیز نتایج تصمیمهای آنها بر محیط بینالملل منتهی به این روابط دوجانبه شده است. هرچند در تبیین عناصر تأثیرگذار بر روابط دو کشور، بر پدیدههایی مانند گروگانگیری تأکید میکند که در اصل امری غیردولتی بود، اما در نهایت گرایشها و سیاستهایی را در دولتهای دو کشور به وجود آورد که به خصوص پس از گرایش تدریجی آمریکا به عراق طی جنگ، موجب رویارویی تمام‌عیار دو کشور شد.[3]
نقطه ضعف تحقیق حاضر، نگاه به سطح ساختار و واحد بدون توجه به تعامل درون کنشگر است. اثر پولاک، از یک سو، واقعیتهای نگاه ایران نسبت به نظام بینالملل را مورد توجه قرار می‌دهد و از دیگر سو، از سطح نخبگان تصمیمساز (همان طور که در اثر پولاک این گروه به عنوان نقشسازان عرصه‌ی سیاست خارجی ایران مورد توجه قرار گرفتهاند) به عنوان سطح بالای تأثیرپذیر و تأثیرگذار از و در سیاست خارجی ایران مورد بررسی و توجه قرار میگیرد.
از زاویه‌ی نگاه یکی دیگر از رویکردهای واقع‌گرایانه (رئالیستی) و با منظری ژئوپلیتیک، که همان رویکرد جغرافیای سیاسی منظر واقعگرایانه است، جواد اطاعت در مقاله‌ی «ایران و آمریکا: رویارویی یا تقابل؟» معتقد است با پیروزی انقلاب، جهتگیری سیاست خارجی ایران دگرگون شد و در رویارویی با نظام بینالملل قرار گرفت. پس از آن نگرش نظام بینالملل و آمریکا، بر پایه‌ی رویکرد تقابلگرایانه به ایران تلقی شده است. از نظر وی، در شرایط کنونی تنها عاملی که میتواند از دشمنی بکاهد و بنبست سیاسی را بگشاید، کنار گذاشتن نگاه تقابلگرایانه و برتری به رویکرد تعاملگرایانه از هر دو سو است.[4]
اثر مورد نظر از این حیث که به بُعد نگرشی مسئله‌ی ژئوپلیتیک ایران میپردازد، مورد توجه قرار گرفته و نگاه کلیگرایانه‌ی هر تحقیقی را که از این اثر استفاده کند به سمت تاریخیگرایی و جغرافیامحوری (یعنی واقعیت امر اجتماعی بینالمللی) سوق میدهد. ولی آنچه نویسنده‌ی این اثر توان بررسی آن را ندارد بررسی زمینههای فرهنگی این نگرش است و از این حیث وی مسئله‌ی تقابلگرایی را به عنوان یک هویتِ شکل‌گرفته مورد توجه قرار نمیدهد.
پیرو نگاه نئولیبرال که زاویه‌ی نگاه را رویکرد تقابلی و تضادجویانه‌ی یک بازیگر با ساختار نظام بین‌الملل قرار می‌دهد، گلن سِگِل در کتاب خود با عنوان «محور شرارت و دولتهای یاغی: مدیریت بوش در سالهای 2000‌ـ 2004» بر رویکرد تضاد و تقابل در بررسی روابط آمریکا و ایران تمرکز میکند و این رویکرد را رویهی غالب در بررسیهای خود در مورد روابط این دو کشور قلمداد میکند. وی از رویکردی نئولیبرال استفاده کرده و عامل اصلی تضاد و تعارض بین دو کشور را ضدیت با مدرنیسم و مخالفت با رشد فرهنگ لیبرال‌دموکراسی آمریکا از سوی ایران به عنوان یک دولت سرکش و ضدمدرن و ضداستبدادی میداند.[5] چنان که مشاهده میشود، مخالف با ساخت نظام بینالملل و در اینجا آمریکا به عنوان تجلی نظام غالب و سلطهگر بینالملل (از منظر ایران)، مورد توجه نویسنده بوده است؛ اما وی به علتیابی این تضاد توجه نمیکند که نقشپذیری دو کشور از قالبهای اجتماعی‌ـ‌داخلی و شکل‌گیری و تأثیرپذیری هویت آنهاست که این سیاستهای تضادگونه را ایجاد کرده است. به عبارت بهتر، سگل بر دشمنی ایران با آمریکا و نظام غالب بینالملل تأکید میکند، ولی بر زمینههای دشمنی این دو نمیپردازد.
در راستای تحلیل پستمدرن روابط بین ایران و ایالات متحده‌ی آمریکا، ویوین جبری در مقاله‌ی «تحلیل میشل فوکو از جنگ: اجتماعی، بینالمللی و نژادی» معتقد است در اندیشه‌ی فوکو دو عنصر و حوزه‌ی سیاسی و اجتماعی، از هم متمایزند. وی معتقد است از نظر فوکو، «انقلاب اسلامی ایران در راستای به وجود آمدن برداشتهایی مثل محور شرارت، که جرج بوش علیه ایران صادر کرده، بوده است.» و از دیدگاه جابری این عمل ماهیت گفتمانی دارد و در فضای پسااستعماری معنا پیدا میکند. در این تحلیل، محیط معناییِ نظام بینالملل بر روابط بین ایران و نظام بینالملل غالب است. از این رو، فضای بینالملل به عنوان حوزه‌ی گفتمانی تمایز بین دو کشور قلمداد میشود؛ یکی طرف سلطهگر و دیگری سلطهستیز و از نظر وی، روابط بین این دو کشور در این قالب گفتمانی و در این نظام معنایی معنا پیدا میکند. هر یک از دو کشور از ناحیه‌ی اقتدار خاص خود به نظام بینالملل مینگرد.[6]
در این مقاله، نویسنده ضمن اینکه به مقوله‌ی زمینهای بودن مبحث اقتدارگرایی و اقتدارگریزی در نظام بینالملل دقت میکند، به بسترهای گفتمانی و معنایی نیز توجه میکند؛ اما آنچه کمتر در این پژوهش از برجستگی برخوردار است، بسترهای امر اجتماعی بینالمللی برای شکلگیری چنین رویکرد خصمانه‌ای توسط دو بازیگر است.
نهایتاً از رویکردی سازه‌انگارانه و در تلاش برای یافتن پاسخی برای سؤال «چگونگی ایجاد رویکرد دشمنانه توسط مردم دو کشور ایران و آمریکا»، حسین سلیمی در مقاله‌ی «رویکرد سازهانگارانه به زمینههای اجتماعی روابط ایران و آمریکا»مطابق دیدگاه سازهانگاری، تمامی پدیدههای اجتماعی، از جمله گرایشهای سیاست خارجی را به صورت اجتماعی برساخته میداند و این امر را در تصمیمگیری هر دو کشور ایران و آمریکا در نظام بینالملل، در مورد طرف مقابل، دخیل میداند و وضعیت روابط دو کشور را مطابق آن بررسی میکند.
وی معتقد است بر اساس نظرسنجیها و نگرشسنجیهای موجود، وضعیت موجود در روابط دو کشور، بیارتباط با نگرشهای جاری در میان مردمان دو کشور نیست و این امر با یافتههای برخی نظرسنجی‌های انجام‌شده توسط نویسنده نیز همخوان است.[7] البته نگاه منفی و همراه با نقد نسبت به طرف مقابل را سبب گرایش دو جامعه به تقابل و تعارض نمیداند، بلکه گرایش اصلی هر دو جامعه را به حل‌ و فصل تدریجی مشکلات میداند.
اثر سلیمی از این حیث که به بسترهای اجتماعی رویکرد دو واحد سیاسی در مورد واحد مقابل (یعنی همان تعریف «خودی» و «دیگری») توجه میکند، به لحاظ روششناختی تحقیق را پخته میکند و به مقوله‌ی زمینهای بودن روابط دو کشور می‌پردازد؛ ولی آنچه به آن توجه ندارد مقوله‌ی مکانیسم انتقال این برداشتها به هویت یک کشور، به نخبگان و سپس دستگاه دیپلماسی است که منجر به ایجاد تنش می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

[1]. گراهام فولر، قبله‌ی عالم: ژئوپلیتیک ایران، ترجمهی عباس مخبر، تهران، نشر مرکز، 1387.
[2]. Banai, Hussein, "Casting for "Pariahs": United States, Iran, and the Quest for Enmity" Prepared for the Sixth Pan – European Conference on International Relations, Turin, Italy, 12-15 September 2007, Panel on "Conflicts in Middle East".
[3]. Kenneth Michael Pollack, The Persian Puzzle: The Conflict Between Iran and America, (New York: Random House, 2004.) به نقل از سلیمی، همان.
[4] . جواد اطاعت، «ایران و آمریکا: رویارویی یا تقابل؟»، فصلنامه‌ی اطلاعات سیاسی‌ـ‌اقتصادی، شماره‌ی 264، مرداد و شهریور 1384.
[5]. Gelen Seegel, Axis of Evil and Rogue States: The Bush Administration, 2004- 2004, (Glen Segel Publishers, 2005.) به نقل از سلیمی، همان.
[6]. Vivienne Jabri, "Michel Foucault"s Analytics of War: The Social, The International, and The Racial", International Political Sociology, (No. 1, 2007.)
[7]. سلیمی، حسین، «رویکرد سازهانگارانه به زمینههای اجتماعی روابط ایران و آمریکا»، پژوهشنامه‌ی علوم سیاسی، سال چهارم، شماره‌ی دوم، بهار 1388.

منبع مقاله :
برهان

شنبه 9/9/1392 - 19:22
آموزش و تحقيقات
ایران و آمریکا؛ کدام‌ یک نیازمند مذاکره است؟

 

نویسنده: عبدالله رستمی




 
آمریکا با شروع تحولات در جهان عرب، مواضع متناقضی را اتخاذ نموده است؛ در حالی در ابتدا از رژیم سابق مصر حمایت می‌نمود، با جدی شدن سناریوی سقوط مبارک، تغییر محسوسی در مواضع اولیه‌ی خود ایجاد نمود. در تحولات یمن نیز همسو با خواست ملت حرکت ننمود و در لیبی رویکرد نظامی در پیش گرفت. در حالی که تحولات بحرین در بایکوت خبری رسانه‌های غربی قرار داشت، آمریکا حمایت خود را از رژیم آل خلیفه پنهان نساخت. در سوریه نیز آمریکا بر خلاف رأی و خواست ملت سوریه، به طور صریح به دنبال سقوط بشار اسد است.
در همگی این مواضع، تناقضات آشکاری وجود دارد که آمریکا را بیش از پیش در منطقه منفور نموده است. سیاست خارجی اوباما در خاورمیانه به طور آشکار در مقابل انتقادات داخلی و خارجی قرار دارد و همگان بر شکست این سیاست‌ها تأکید دارند. پیش کشیدن پیشنهاد برقراری رابطه با ایران در این برهه می‌تواند دولت اوباما را تا حدودی از فشارها برهاند. در برهه‌ی زمانی کنونی، برقراری رابطه با ایران امتیازات فراوانی را برای این کشور در بر دارد. رابطه‌ی ایران و آمریکا معمای پیچیده‌ای است که به عوامل گوناگون بستگی دارد و با واقع‌بینی باید به آن نگریست.

تحلیل‌های مختلف از برقراری رابطه‌ی ایران و آمریکا

علل مختلفی برای عدم برقراری رابطه‌ی جدی میان ایران و آمریکا وجود دارد و تحلیل‌‌های مختلفی از فواید و مضرات و همچنین عوامل تأثیرگذار بر این رابطه ارائه می‌‌شود. برخی تحلیل‌‌گران و حتی سیاسیون نسبت به پیشنهاد برقراری رابطه میان ایران و آمریکا بسیار خوش‌بین هستند و آن را در شرایط فعلی، برای ایران بسیار لازم قلمداد می‌‌کنند. در مقابل، گروهی دیگر نیز برقراری رابطه را تحت هر شرایطی نمی‌‌پذیرند و آن را مخالف آرمان‌‌های انقلاب می‌‌دانند. این مقاله با رد نگاه سیاه و سفید به رابطه‌ی ایران و آمریکا، در صدد است تا با اتکا به بیانات اخیر رهبری در این خصوص، بر واقعیت‌‌های موجود تکیه نماید.
از طرف دیگر، عده‌ی قابل توجهی از تحلیل‌‌گران، نفوذ کشورهای عربی همچون عربستان، اسرائیل را از جمله موانع، بهبود روابط دو کشور می‌‌دانند. عمده دلیلی که از سوی این دسته از تحلیل‌گران ذکر می‌‌شود این است که این کشورها معتقدند اگر روابط آمریکا با ایران بهبود یابد، قدرت سیاسی ایران در منطقه بالا می‌رود و ایران به موازات قدرت نظامی و زیرساخت‌های اقتصادی که دارد، قدرت برتر منطقه خواهد شد و این مسئله باعث خواهد شد توازن قوا در منطقه به نفع ایران و به ضرر اسرائیل و همچنین کشورهای عربی تغییر یابد.
اما باید گفت این تحلیل چندان نزدیک به واقعیت نیست و چیز تازه‌‌ای نمی‌‌گوید. در نظام بین‌‌الملل، کشورها اهداف و منافعی را دنبال می‌‌نمایند. در صدر این اهداف «امنیت» قرار دارد. برای کشورهای عربی و اسرائیل نیز امنیت در اولویت قرار دارد. سؤالی که مطرح می‌شود این است که آیا رابطه‌ی مناسب میان ایران و آمریکا بیشتر به امنیت آنان آسیب می‌‌زند یا رابطه‌ی خصمانه؟
پاسخ بسیار ساده و روشن است؛ دو بازیگری که در نظام بین‌‌الملل با یکدیگر خصومت دارند، نوع نگاهشان به یکدیگر بُعد امنیتی دارد. ایران و آمریکا به عنوان دو بازیگر نظام بین‌‌الملل نیز این‌چنین هستند. در یک محیط عقلانی، بی‌تردید رابطه‌ی ایران و آمریکا امنیت دو بازیگر را ارتقا می‌‌دهد و به همان نسبت، تهدیدهای امنیتی را از سایر بازیگران (به ویژه بازیگران نگران) رفع می‌‌نماید. بنابراین کشورهای عربی و رژیم صهیونیستی نه تنها باید از برقراری رابطه‌ی ایران و ایالات متحده استقبال نمایند، بلکه باید گام‌‌هایی را نیز برای برقراری سریع‌‌تر این روابط بردارند.
اما در برقراری رابطه میان ایران و آمریکا، حسن‌نیت دو بازیگر در برقراری رابطه‌ی مجدد شرط نخست است. در این زمینه، ایران گام‌‌ها و اقدامات مثبتی انجام داده، در حالی که ایالات متحده از موضع قدرت، سیاست‌‌های دوگانه و متناقض را در پیش گرفته است.

اشتباه استراتژیک مقامات آمریکایی

مقامات آمریکایی از درک شرایط حاکم بر حاکمیت قدرت در ایران عاجز هستند و پایبندی مسئولان نظام جمهوری اسلامی ایران را به شعائر انقلابی و اسلامی را به خوبی تجزیه‌و‌تحلیل نمی‌‌نمایند. استکبارستیزی، مقابله با بی‌عدالتی، ظلم‌ستیزی و دفاع از حقوق مظلومان و مستضعفان، از آرمان‌‌های اولیه‌ی‌ نظام جمهوری اسلامی ایران است و آمریکایی‌‌ها با عدم توجه به آن، ضمن اعمال تهدید و تحریم، خواستار مذاکرات نیز هستند. ایالات متحده در تجزیه‌وتحلیل خود، ایران را همچون کشورهایی چون لیبی، کوبا، کره‌ی شمالی و غیره تصور کرده است که این موضوع، ابتدایی‌‌ترین اشتباه آن‌هاست.

چرایی اصرار آمریکایی‌‌ها بر برقراری رابطه

پیشنهادات و صحبت‌‌های اخیر مقامات آمریکایی در خصوص رابطه با ایران، به هیچ عنوان بدین معنی نیست که آن‌ها از سیاست‌‌های قبلی خود در برابر ایران عقب‌نشینی کرده‌اند و در صدد تغییر این سیاست‌‌ها هستند. با این وجود، حال سؤال این است که چرا مقامات عالی‌رتبه‌ی آمریکایی، در چند وقت اخیر، اصرار به برقراری رابطه دارند؟
پاسخ به این سؤال را می‌‌توان در قالب دو گزاره‌ی کلی بیان کرد:

1) نیاز آمریکایی‌‌ها

سیاست‌‌های آمریکا در دهه‌‌های اخیر و به ویژه پس از فروپاشی نظام دوقطبی، نشان داده است که این کشور خود را رهبر جهان می‌‌داند و بنابراین با کشورهای دیگر آن گونه که خود تمایل دارد رابطه برقرار می‌کند. تهدید و اشغالگری وجه بارز تمام این سیاست‌‌ها بوده و تنها کشوری که توانسته است نظم این‌چنینی آمریکا را به چالش بکشد، جمهوری اسلامی ایران است. این موضوع تنها حاصل تحلیل ذهنی ایرانی‌‌ها نیست، بلکه بسیاری از سیاست‌مداران و تحلیل‌‌گران به آن اذعان کامل دارند.(1)
جمهوری اسلامی ایران نظم مستقر در جهان را ناعادلانه می‌‌داند و نظم شکل‌گرفته در خاورمیانه را نیز حاصل دخالت قدرت‌‌ها می‌‌داند. سیاست‌‌های آمریکا در خاورمیانه نیز برگرفته از ماهیت تهدید و اشغالگری آن است. این کشور که با شروع قرن جدید در هزاره‌ی سوم، دو جنگ بزرگ علیه افغانستان و عراق را آغاز نمود، اکنون پس از گذشت چندین سال از این جنگ‌ها، نتایج مورد نظر خود را در این کشورها به دست نیاورده است. افغانستان همچنان در ناامنی به سر می‌‌برد و طالبانیسم در افکار و سرشت بسیاری از افغان‌‌ها ریشه دوانده است و با خروج نظامیان غربی، بی‌شک قدرت حاکم در افغانستان را با تهدید روبه‌رو خواهد کرد. عراق نیز همچنان در کشمکش قومیت‌‌گرایی میان سنی‌‌ها، شیعیان و کردها قرار دارد. در این کشور نه تنها دمکراسی واقعی حاکم نگردید، بلکه دمکراسی تحمیلی آمریکایی‌‌ها، ناامنی را در این کشور دامن زده است.
آمریکایی‌ها همچنین در سایر کشورهای خاورمیانه نیز با مشکلاتی مواجه هستند. آمریکاستیزی در بسیاری از کشورهای مسلمان (حتی در کشورهایی که آمریکا با آن مناسبات خوبی دارد) روزبه‌روز بیشتر می‌‌شود و این کشور به عنوان یک اشغالگر و مخالف اسلام مطرح است. بهبود چهره‌ی آمریکا همواره از اهداف اصلی این کشور، پس از روی کار آمدن اوباما بوده است. اما عملیاتی نشدن وعده‌‌های «تغییر» وی در دوران نخست ریاست‌جمهوری و دخالت در موج تحولات اخیر در جهان عرب، بر زشتی چهره‌ی آمریکا افزود.
به موارد فوق باید تحولات اخیر سوریه را نیز افزود. سوریه موقعیت استراتژیکی دارد که آمریکایی‌‌ها به خوبی به آن واقف هستند. آمریکایی‌‌ها به طور جدی به دنبال سقوط اسد از چارچوب قدرت سوریه هستند. این کشور سیاست‌‌های خود را در این زمینه به صورت نیابتی دنبال می‌‌نماید؛ یعنی با تحریک و تشویق کشورهایی مانند ترکیه، عربستان و قطر و حتی برخی از کشورهای اروپایی به دنبال این است تا چارچوب قدرت در سوریه را بر هم بزند. اینکه چرا تا کنون آمریکا موفق به این مهم نشده، پرسشی جدی است.
آمریکایی‌‌ها به خوبی می‌‌دانند که یک طرف این ماجرا با ایران مرتبط است. اینکه ایران حاضر به از دست دادن سوریه نیست چیز عجیبی برای آمریکایی‌‌ها نیست، بلکه نکته‌ی تعجب‌‌آور برای آن‌ها، میزان قدرت و حمایت ایران از سوریه و محور مقاومت است.
موضوع هسته‌‌ای ایران نیز شکست دیگری برای سیاست‌‌های آمریکا در خاورمیانه محسوب می‌شود. مقامات کاخ سفید به خوبی می‌‌دانند تحریم‌‌های اقتصادی، سیاست‌‌های ایران را در این زمینه تغییر نداده و تنها بر هزینه‌‌های اقتصادی ایران افزوده است. بنابراین عدم دستیابی به نتیجه در این زمینه، برای آمریکا غیرقابل قبول است. ادامه‌ی روند کنونی تحریم‌‌ها و فشارها نیز بی‌تردید نتیجه‌ی دلخواه آمریکا را به همراه نخواهد داشت.

2) برداشت‌های تبلیغاتی

سیاست‌های ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم به خوبی نشان می‌‌دهد که این کشور به دنبال بهره‌‌برداری تبلیغاتی از کوچک‌ترین مسائل است. بسیاری معتقدند پیشنهاد مذاکره از سوی آمریکا بسیار هوشمندانه و حساب‌شده بوده و در واقع بازی دو سر بُرد برای کاخ سفید است. بر اساس این تحلیل، ایران دو راه بیشتر نخواهد داشت؛ یا با مقامات آمریکایی بر سر میز مذاکره خواهد نشست و مقامات آمریکایی می‌‌توانند از فرصت استفاده کنند و شکست‌‌های خود در خاورمیانه و ایران را جبران نمایند؛ یا ایران پیشنهاد مذاکره را رد می‌‌‌کند که در این صورت دستاویزی برای اقناع افکار عمومی در خصوص سیاست‌‌های سخت‌‌گیرانه علیه ایران خواهد بود.
بنابراین اصرار آمریکایی‌‌ها برای مذاکره از یک طرف ریشه در مشکلات و شکست‌‌های سیاست خارجی این کشور در خاورمیانه و در قبال ایران دارد و از طرف دیگر، برنامه‌‌ریزی دامنه‌‌داری برای بهره‌‌برداری تبلیغاتی از این پیشنهاد شده است. بایدن، به عنوان معاون رئیس‌جمهور آمریکا، صراحتاً در کنفرانس مونیخ پس از ارائه‌ی پیشنهاد مذاکره‌ی ایران و آمریکا اظهار داشت: «توپ در زمین حکومت ایران است.»(2)

الزامات ضروری برای برقراری رابطه میان ایران و آمریکا

شناخت فضای سیاسی حاکم:

فضای سیاسی حاکم بر آمریکا برای ایران شناخته شده است. میان دمکرات‌‌ها و جمهوری‌‌خواهان تفاوت تعیین‌کننده‌‌ای در خصوص روابط با ایران وجود ندارد. تغییر تاکتیک‌‌ها از سوی این دو حزب تا حدود زیادی به طبقه‌ی اجتماعی آنان مربوط می‌‌شود. در حالی که دمکرات‌‌ها به سایر بازیگران نظام بین‌‌الملل نگاه محترمانه‌‌تری دارند، جمهوری‌خواهان در برخورد با سایرین از عینک تکبر نگاه می‌‌کنند. تاریخ سیاسی ایران نیز نشان می‌‌دهد بسیاری از وقایع مؤثر در روابط ایران و آمریکا در دوره‌ی دمکرات‌‌ها رخ داده است. در طرف مقابل، آمریکایی‌‌ها نیز در سال‌‌های اخیر به این امر واقف شده‌‌اند که برقراری رابطه، جزء سیاست‌‌های کلی نظام قرار می‌‌گیرد که در مورد آن حساسیت فراوانی وجود دارد.

حسن‌نیت و انگیزه‌ی مشترک:

بیش از حسن‌نیت، سوء‌نیت آمریکایی‌‌ها در برابر ایران محرز است. اعمال شدیدترین تحریم‌‌ها علیه ملت ایران، حسن‌نیت آمریکایی‌ها را برای برقراری رابطه با تردید مواجه می‌‌سازد، در حالی که ایران به دنبال ایجاد رابطه در یک فرآیند قابل احترام دوجانبه است. سخنان بایدن در مونیخ نیز نشان داد که دغدغه‌ی اصلی آمریکا برای رابطه، منصرف کردن ایران از فعالیت‌‌های هسته‌‌ای خود است؛ در حالی که ایران همواره بر صلح‌‌آمیز بودن و حقوق مسلم ملت خود در این زمینه تأکید دارد. بنابراین نه تنها حسن‌نیت را نمی‌‌توان در پیشنهاد آمریکا یافت، بلکه انگیزه‌ی مشترک میان طرفین نیز برای شروع مذاکرات وجود ندارد.

اهداف مشترک:

در نظام بین‌‌الملل دو بازیگر برای رسیدن به اهدافی مشترک و تأمین منافع خود با یکدیگر رابطه برقرار می‌نمایند. اهداف و آرمان‌‌های ایران و آمریکا تا حدود زیادی با یکدیگر متفاوت است، گرچه نقاط مشترکی را نیز می‌‌توان یافت. ایران بر عدالت، دفاع از حقوق مظلومان و مسلمانان، احترام به حاکمیت و استقلال کشورها و مسائلی از این دست تأکید دارد؛ در حالی که نگاه آمریکا به بازیگران نظام بین‌‌الملل، نگاه از بالا به پایین است. به همین دلیل هم است موضوعاتی مانند حقوق فلسطینیان، احترام به مسلمانان، عدم حضور آمریکا در منطقه و غیره، جزء موانع اصلی برقراری رابطه است.

رفع موانع مؤثر:

موانع ذکرشده‌ در این نوشتار، موانع جدی در برقراری رابطه است. در واقع به همین دلیل هم برقراری رابطه‌ی ایران و آمریکا پیچیده می‌‌شود؛ یعنی ایران و آمریکا قبل از شروع رابطه نیازمند حل موانع هستند، در حالی که همچنان که اشاره شد، برخی از موانع مانند مسئله‌ی هسته‌‌ای ایران، حقوق فلسطینیان و عدم شرارت آمریکا در منطقه، از نظر ایران موضوع گفت‌وگو نیست و جزء حقوق اساسی ملت و نظام جمهوری اسلامی ایران است.

نتیجه‌گیری

با توجه به موارد ذکرشده، ایالات متحده اکنون به خوبی می‌‌داند که سیاست‌‌هایش در خاورمیانه با محدودیت‌ها و شکست‌‌هایی مواجه است. رابطه با ایران به خروج از بن‌بست آمریکا بسیار کمک می‌‌کند. در حالی که بین ایران و آمریکا، اساساً اختلاف نگاه بنیادین وجود دارد؛ اعمال تحریم، فشار و ارائه‌ی پیش‌شرط برای مذاکرات، تماماً موضوعات پوسیده‌‌ای است که نظام جمهوری اسلامی ایران به خوبی با آن‌ها آشناست. برقراری رابطه نیازمند مقدماتی از سوی هر دو طرف است، اما ارائه‌ی پیش‌شرط از موضع قدرت، گزاره‌‌ای نیست که نظام جمهوری اسلامی ایران آن را بپذیرد. در زمان فعلی، با وجود تمامی تحریم‌‌ها و اعمال فشارهای اقتصادی علیه ایران، این آمریکاست که نیازمند مذاکره و برقراری رابطه با ایران است.

پی‌نوشت‌ها:

1) For example see:
- Rothkopf, David, (2012), "Chicken Little is full of pompous baloney", Available at: http://rothkopf.foreignpolicy.com/
- Nye, Joseph S., (winter, 2002-2003), "Limits of American Power", Political Science Quarterly, Vol. 117, No. 4, pp. 545-559.
2) Biden, Joe, (2013), "US Would Hold Direct Talks If Iran Serious", Available at: http://abcnews.go.com/International/wireStory/biden-time-iran-diplomacy-work-18384185

منبع مقاله :
برهان

شنبه 9/9/1392 - 19:22
آموزش و تحقيقات
تأثیرات مذاکره‌ ایران و آمریکا بر محور مقاومت و سناریوهای پیش رو

 

نویسنده: فرزان شهیدی




 
موضوعی که از دیرباز به عنوان یکی از مؤلفه‌های راهبردی و تأثیرگذار در سطح منطقه مطرح بوده و هست «محور مقاومت» است که کانون آن جمهوری اسلامی است و متحدانی همچون سوریه و حزب‌الله و گروه‌های فلسطینی در آن حضور دارند. اکنون سؤال مهم آن است که در صورت برقراری مناسبات میان ایران و آمریکا، مقاومت اسلامی که ماهیتی «ضداستکباری و ضدصهیونیستی» دارد، چه سرنوشتی خواهد یافت؟ آیا این محور همچنان با اقتدار و قاطعیت به راه خود ادامه خواهد داد یا متأثر از نزدیکی ایران و آمریکا، دچار ضعف و افول خواهد شد؟
در این نوشتار برآنیم تا با تکیه بر مواضع و رهنمودهای رهبر معظم انقلاب، به واکاوی این موضوع پرداخته و احتمالات مختلف آن را مورد بحث قرار دهیم.

مقاومت به مثابه‌ی راهبرد

فرهنگ مقاومت اسلامی، به عنوان یکی از ارکان راهبردی و لاینفک انقلاب اسلامی، در نگاه نافذ مقام معظم رهبری جایگاه ویژه‌ای دارد. نگاه معظم‌له به مقاومت یک نگاه اعتقادی و قرآنی است. بدین معنا که مقاومت در راه حق، متضمن تحقق وعده‌های الهی و پیروزی جبهه‌ی حق در برابر لشکریان باطل است. به همین دلیل، رهبر عالی نظام، با تأسی به افکار و آرمان‌های معمار جمهوری اسلامی ایران، امام راحل (رحمت الله علیه)، قائل به آن است که راه ملت ایران در آینده، همان راه امام و انقلاب و ایستادگى و مقاومت در مقابل تحمیل ابرقدرت‌ها و دفاع از مستضعفین و مظلومین و دفاع از اسلام و قرآن و برافراشتن پرچم اسلام و قرآن در سطح عالم است.[1]
چنین راهبردی در اصل 154 قانون اساسی، مبنی بر حمایت از نهضت‌های آزادی‌بخش جهان، به وضوح آمده است.بر این اساس، سیاست کلان خارجی جمهوری اسلامی ادامه‌ی مقابله با استکبار جهانی و رژیم غاصب صهیونیستی و دفاع از ملت مظلوم فلسطین و دیگر مللی است که پا در عرصه‌ی مبارزه و آزادی‌خواهی نهاده‌اند.

نرمش قهرمانانه

همان گونه که گفته شد، «مقاومت» به عنوان یک اصل اعتقادی و راهبردی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران جایگاهی بی‎بدیل دارد. با این حال، تحقق عملی این سیاست در مقاطع و شرایط مختلف، راهکارهای متفاوتی را اقتضا می‌کند. برای نمونه، در شرایط فعلی که فضای سیاسی کشور پس از انتخابات ریاست‌جمهوری 24 خرداد مطالبه‌گر پیگیری شعار اعتدال است، مقام معظم رهبری با طرح مقوله‌ی «نرمش قهرمانانه» راهکار دیپلماتیک را برگزیده‌اند تا حداقل این گزینه تست شود و در عین حال، حسن نیت طرف مقابل نیز محک بخورد.
طرح اصطلاح «نرمش قهرمانانه» از زبان رهبر معظم انقلاب تفاسیر گوناگونی را در محافل مختلف برانگیخته است. به رغم مخالفت‌های رهبر فرزانه‌ی انقلاب با سازش و حتی مذاکره با آمریکا در مقاطع مختلف، اما اصل مذاکره هیچ گاه به عنوان خط قرمز و تابوی غیرقابل عبور مطرح نبوده است. به عبارتی اگر مذاکره در شرایط برابر و توأم با حسن نیت و با رعایت اصول انقلاب اسلامی و مصالح جمهوری اسلامی صورت گیرد، منعی ندارد و معظم‌له با انجام مذاکرات مخالفتی ندارند، هرچند نسبت به آن خوش‌بین هم نیستند، زیرا آمریکایی‌ها غیرقابل اعتماد و غیرمنطقی بوده و در برخوردهایشان صادق نیستند.[2]
به این ترتیب، «نرمش قهرمانانه» یک تاکتیک مقطعی در جهت حفظ اصول است و واژه‌ی «قهرمانانه» حاکی از آن است که اگر «نرمشی» هم صورت گیرد، مبانی و آرمان‌ها و عزت و اقتدار نظام حفظ خواهد شد. با این حال، برخی محافل رسانه‌ای چنین القا کرده‌اند که ایران قصد سازش و عقب‌نشینی از اصول خود را دارد و به تعبیری «نرمش» را مساوی با «چرخش» قلمداد کرده‌اند.

سناریوهای تأثیر مذاکره بر مقاومت

در صورتی که میان ایران و آمریکا مذاکراتی صورت بگیرد و این مذاکرات به توافقاتی منجر شود یا نهایتاً به ازسرگیری مناسبات دیپلماتیک میان دو طرف بینجامد، بسیاری از مسائل، از جمله محور «مقاومت»، تحت‌الشعاع آن قرار خواهد گرفت. در اینجا به سناریوهای مختلف تأثیرات برقراری رابطه میان ایران و آمریکا بر مقوله‌ی «مقاومت» می‌پردازیم:

1. سازش و عقب‌نشینی از مقاومت
یکی از پیش‌فرض‌های برقراری رابطه با آمریکا حل‌وفصل مسائل منطقه‌ای خواهد بود. بی‌تردید در رأس این مسائل، قضیه‌ی فلسطین و رژیم غاصب صهیونیستی قرار دارد. به احتمال زیاد، آمریکا یکی از شروط برقراری رابطه را ترک مخاصمه‌ی ایران با اسرائیل و دست برداشتن از اصول خود نسبت به آرمان فلسطین و قطع حمایت از گروه‌های مقاومت (فلسطین، لبنان و...) عنوان خواهد کرد. در این سناریو، که حالت برد‌‌ـ‌باخت دارد، جمهوری اسلامی ناچار به پذیرش شرط آمریکا بوده و در نتیجه، از شعار نابودی اسرائیل عقب‌نشینی می‌کند و چه بسا در مراحل بعدی، با فشارهای آمریکا، این رژیم را مورد شناسایی رسمی قرار دهد یا حداقل رابطه‌ی خود را با هسته‌های مقاومت به حداقل برساند. نسبت به قضیه‌ی فلسطین نیز جمهوری اسلامی از شعار تمامیت فلسطین برای فلسطینی‌ها عدول کرده و به توافقات بین‌المللی، از جمله روند سازش، تن خواهد داد. به طور طبیعی، از الزامات این امر، پذیرش طرح «دو دولت» در سرزمین فلسطین و به عبارتی، به رسمیت شناختن رژیم صهیونیستی خواهد بود.
البته در گذشته‌های نه چندان دور، دعوت به سازش با شعارهایی چون تنش‌زدایی سابقه داشته و از سوی برخی جریانات سیاسی و رسانه‌ای، به ویژه در دوران اصلاحات، مطرح شده است. در آن زمان، این جریانات با اتکا بر مقولاتی همچون منافع ملی، قائل به آن بودند که نباید از فلسطینی‌ها فلسطینی‌تر شد و چون جمهوری اسلامی در سطح منطقه و جهان هزینه‌های زیادی در حمایت از فلسطین و ضدیت با اسرائیل می‌پردازد، بهتر است به تنش‌زدایی روی آورد و ضمن کاهش حمایت از مقاومت، از خصومت آشکار با رژیم صهیونیستی نیز دست بردارد.
در سطح رسمی نیز دولت اصلاحات اعلام کرد که اگر فلسطینیان موجودیت اسرائیل را بپذیرند، ایران نیز با آن‌ها موافقت خواهد کرد. وزارت خارجه‌ی دولت اصلاحات هم طی بیانیه‌ای اعلام کرد جهت نابودی رژیم صهیونیستی اقدام عملی انجام نخواهد داد. این رویکرد در جریان فتنه‌ی 88 نیز با شعارهایی چون «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» احیا شد که حاکی از یک سناریوی حساب‌شده و انحرافی بر ضد سیاست‌های راهبردی نظام بود.

2. برقراری رابطه‌ی محدود، بدون عدول از مقاومت
سناریوی دوم آن است که ایران با آمریکا سازش کند، اما حرفی از مقاومت به میان نیاورد. بدین معنا که رابطه‌ی دو طرف تنها معطوف به مسائل فی‌مابین، از جمله پرونده‌ی هسته‌ای، مقوله‌ی حقوق بشر و حل‌و‌فصل منازعات دوطرفه‌ی گذشته (اموال بلوکه‌شده، تحریم‌های یک‌جانبه و...) باشد. در این حالت، می‌تواند از نفوذ خود در حوزه‌هایی همچون عراق و سوریه و لبنان بهره‌برداری کند و برای نمونه، به حل سیاسی بحران سوریه کمک کند.
این سناریو هرچند با توجه به نفوذ ایران در منطقه و حساسیت آمریکا نسبت به مسائل منطقه‌ای (خصوصاً امنیت رژیم صهیونیستی) و همچنین نگرانی شدید اسرائیل از نزدیکی ایران و آمریکا، ضعیف است؛ اما می‌تواند بر اساس توافقات حداقلی و محدود ایجاد شود. برای مثال، ایران بر احقاق حقوق فلسطینیان پافشاری کند، اما شعار نابودی اسرائیل را سر ندهد یا موضوعاتی چون طرح دو دولت و به رسمیت شناختن اسرائیل را به آینده موکول کند. چنین توافقی میان دو طرف البته شکننده خواهد بود، اما در سایه‌ی آن، ایران قادر به حمایت از مقاومت بوده و حتی می‌تواند طرح‌های دیپلماتیک خود، همچون برگزاری همه‌پرسی در اراضی اشغالی فلسطین را مجدداً مطرح کند.

3. رابطه در سایه‌ی اقتدار
سناریوی سوم حاکی از ایجاد توافق میان ایران و آمریکا در شرایط برابر و توأم با حفظ اصول و عزت جمهوری اسلامی است. این حالت برد‌ـ‌برد زمانی تحقق می‌یابد که آمریکا به اقتدار و نقش و جایگاه جمهوری اسلامی اعتراف کند و ایجاد رابطه با آن را یک ضرورت قلمداد نماید. جمهوری اسلامی نیز با توجه به آنکه به مبانی و آرمان‌هایش خدشه‌ای وارد نشده است، تلاش می‌کند از طریق رابطه با آمریکا، مشکلات خود را حل کند و حداقل فشارهای بین‌المللی، از جمله تحریم‌ها را مرتفع کند.
در چنین حالتی، ایران از این معرکه پیروز و قهرمانانه بیرون آمده و آمریکا نیز هرچند با پذیرش ایران به عنوان یک قدرت منطقه‌ای از ابهتش کاسته خواهد شد، اما چون بازی برد‌ـ‌برد است، به برخی از اهداف خود دست خواهد یافت. دست کم آن است که کاخ سفید دیگر ناچار به سرمایه‌گذاری‌های کلان در مقابله با جمهوری اسلامی نبوده و کارش در برابر سایر رقبا (همچون روسیه و چین) آسان‌تر خواهد شد.
تحقق این سناریو حاکی از آن است که جمهوری اسلامی خط مقاومت را همچنان حفظ کرده و با تثبیت جایگاه خود، با قوت بیشتری، به حمایت از مقاومت ادامه می‌دهد. رژیم صهیونیستی هم به تبع آمریکا، ایران مقتدر را به رسمیت می‌شناسد و دست از تهدیدات خود علیه این کشور برمی‌دارد. البته ممکن است پیش‌فرض این حالت، کسب ضمانت‌های امنیتی از سوی آمریکا باشد. ادامه‌ی این روند حتی ممکن است به عقب‌نشینی اسرائیل و پذیرش طرح‌های ایران (مثلاً برگزاری همه‌پرسی در اراضی اشغالی) منجر شود.

جمع‌بندی

«مقاومت» به عنوان یک اصل اعتقادی و راهبردی در سیاست خارجه‌‌ی جمهوری اسلامی ایران جایگاهی بی‎بدیل دارد و نظام طی 34 سال گذشته، به هیچ وجه، از این اصل کوتاه نیامده و از حمایت‌های مختلف خود از محور مقاومت در منطقه دریغ نکرده است. از سوی دیگر، نرمش دیپلماتیک، یک تاکتیک مقطعی جهت دستیابی به اهداف مرحله‌ای است و اگر طرف مقابل حسن نیت نشان ندهد و به سیاست‌های خصمانه‌ی خود ادامه دهد، قطعاً راهکارهای دیگری دنبال خواهد شد. اساساً به دلیل اختلافات ریشه‌ای میان ایران و غرب و تجربه‌ی سالیان گذشته، گزینه‌ی نرمش دیپلماسی، بیش از حد خوش‌بینانه و ناکارآمد به نظر می‌آید و به همین دلیل است که رهبر معظم انقلاب از ابتدا نسبت به این موضوع خوش‌بین نبوده‌اند.
مناقشات ایران و غرب درباره‌ی محور مقاومت از پیچیدگی بیشتری برخوردار است، چون در یک طرف این قضیه رژیم غاصب اسرائیل قرار دارد که از حمایت بی‌چون‌وچرای غرب و به ویژه آمریکا برخوردار است و در مقابل، از نظر جمهوری اسلامی، فاقد مشروعیت است. آیا با توجه به این تضاد ماهوی، راهی برای توافق یا سازش متصور است؟
این اختلاف ریشه‌ای در صورتی قابل حل است که یکی از دو طرف از مواضع خود کوتاه بیایند. جبهه‌ی استکبار و صهیونیسم نشان داده است به هیچ وجه سر سازش با جمهوری اسلامی و محور مقاومت را ندارد و ضمن آزمودن انواع فشارها علیه این محور، در هر شرایطی از اسرائیل حمایت کرده است. ایران نیز به رغم انواع فشارها و تهدیدات، ثابت کرده در راه خود ثابت‌قدم است و از سرمایه‌ی عظیم فرهنگ مقاومت و ملت‌هایی که چشم امید به جمهوری اسلامی و رهبری آن دوخته‌اند، چشم‌پوشی نخواهد کرد؛ به ویژه آنکه فرهنگ مقاومت کارایی خود را نشان داده و در مقاطعی، شکست‌های سختی به جبهه‌ی مقابل تحمیل کرده است. به این ترتیب، یکی از موضوعات مورد اختلاف در مناقشات ایران و آمریکا، بحث حمایت ایران از آرمان فلسطین و ضدیت با رژیم صهیونیستی است که برخاسته از اعتقادات دینی و افکار انقلابی است.
در ارزیابی سناریوهای تأثیر برقراری رابطه‌ی میان ایران و آمریکا بر «مقاومت» باید گفت:

اولاً: تحقق مذاکره در شرایطی برابر و با حسن نیت طرف مقابل، بسیار بعید است. این بدان معناست که سناریوهای سه‌گانه‌ی فوق‌الذکر، حداقل در کوتاه‌مدت، فاقد موضوعیت است.
ثانیاً: بر فرض که مذاکراتی برگزار شود، اما برقراری مناسبات دیپلماسی، پروسه‌ای طولانی و دشوار است که چه بسا مستلزم عقب‌نشینی و عبور از برخی از خطوط قرمز برای یک طرف یا هر دو طرف خواهد بود (سناریوی اول). همچنین ممکن است در روند مذاکرات، پیرامون دیگر موضوعات، از جمله مباحث هسته‌ای، توافقاتی شکل بگیرد و امتیازاتی ردوبدل شود (سناریوی دوم)، اما دست کم در مقوله‌ی مقاومت و به ویژه قضیه‌ی فلسطین و رژیم صهیونیستی، هیچ دورنمایی از سازش و توافق به چشم نمی‌خورد.

معنای این سخن آن است که جمهوری اسلامی، با رهبری حکیمانه‌ی مقام معظم رهبری، پایبندی خود را به «مقاومت» همچنان حفظ کرده و تن به سازش با رژیم اشغالگر قدس و حامیانش نخواهد داد. با این نگاه، سناریوی سوم نیز، حداقل در شرایط فعلی، دور از ذهن به نظر می‌آید و شرط تحقق آن تنها زمانی خواهد بود که روند افول آمریکا از اریکه‌ی ابرقدرتی، همچنان استمرار یافته و ناچار به عقب‌نشینی در برابر ایران اسلامی شود.
بنابراین می‌توان گفت روند منازعات ایران و آمریکا همچنان ادامه خواهد یافت و اگر تحرکات دیپلماسی در سایه‌ی نرمش قهرمانانه ادامه یابد، تنها برخی موضوعات خاص و محدود را در بر می‌گیرد که در سایه‌ی برخی توافقات در شرایط برد‌‌ـ‌برد، ممکن است بخشی از مشکلات را برطرف کند. قطعاً مقوله‌ی مقاومت مشمول چنین توافقاتی نیست و رویکرد مقام معظم رهبری مبنی بر عدم خوش‌بینی به مذاکرات و غیرقابل اعتماد بودن آمریکا، در این موضوع، عینیت و مصداق بیشتری می‌یابد.[3]

پی‌نوشت‌ها:

.[1] http://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2623
.[2]http://farsi.khamenei.ir/newspart-index?tid=1045
.[3]http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=contentShow&id=11153

منبع مقاله :
منبع: برهان


شنبه 9/9/1392 - 19:21
آموزش و تحقيقات
پشت پرده‌ مذاکره‌ی آمریکا با ایران

 

نویسنده: روح‌الله اسلامی




 
اوباما بر خلاف رقیب محافظه‌کار خود، بر اصول دیپلماسی و برخورد غیرمستقیم با ایران پافشاری کرد و قول داد که به محض برنده شدن، قضیه‌ی ایران را حل‌وفصل کند؛ چرا که کلید حل شدن گره‌های به‌وجودآمده در منطقه‌ی خاورمیانه را در دست ایران می‌دید.
بر همین مبنا، پس از انتخاب، وزارت امور خارجه و وزارت دفاع را به کسانی پیشنهاد کرد که طرفدار مذاکره و ارتباط با ایران بودند. تا کنون در چندین نوبت پیشنهاد مذاکره‌ی مستقیم و بدون پیش شرط از سوی مقامات آمریکا به ایران داده شده بود. در فضای ظاهری و آنچه در افکار عمومی به نظر می‌آید، کاملاً بدیهی است که مذاکره و برقراری ارتباط و پیشنهاد روابط دیپلماتیک، به جای تنش‌آفرینی و برخورد سلبی پذیرفته است. حتی یک بازیگر سیاسی، در زمان جنگ و دشمنی تمام‌عیار نیز باید روابط دیپلماتیک داشته باشد.
در هر صورت، پیشنهاد مذاکره و حل‌وفصل اختلافات مختلف از طریق آداب دیپلماتیک و مذاکرات مستقیم پذیرفته شده است و هیچ کس آن را نامطلوب نمی‌داند. اما این ظاهر قضیه است. در مورد هر بازیگر سیاسی، برای اینکه بتوان رفتار او را پیش‌بینی کرد و احتمالات لازم را در نظر گرفت که چه نتیجه‌ای به دست می‌آید، می‌توان از یک فرمول مشهور استفاده کرد. آنچه در آینده اتفاق می‌افتد عبارت است از نیت‌های یک بازیگر سیاسی به اضافه‌ی اقدامات عملی و رفتار منطقه‌ای و بین‌المللی او. به این معنا که اگر ما بخواهیم به صورت علمی در قالب تئوری‌های علم سیاست پیشنهاد مذاکره‌ی آمریکا به ایران را تحلیل نماییم و پیش‌بینی کنیم که چه اتفاقاتی در آینده می‌افتد، می‌توان دو کار را انجام داد. در ابتدا باید نیت‌ها و مقاصد (intention) آمریکا را مورد مطالعه قرار داد و بعد از آن، رفتارهای حال حاضر آمریکا در حوزه‌های سیاست داخلی و منطقه‌ای را تحلیل کرد که از جمع کردن مجموعه‌ی تفهم مقاصد و تحلیل مجموعه رفتارهای آمریکا، به راحتی می‌توان درباره‌ی پیشنهاد مذاکره‌ی آمریکا به ایران نتیجه‌گیری کرد که چرا این اقدام صورت گرفته است.

تفهیم مقاصد و انگیزه‌ها

این روش‌شناسی در بُعد اول به نیت‌ها و انگیزه‌های پیشنهادی آمریکا می‌پردازد. پدیدار حاکم بر ذهنیت سیاست‌مداران آمریکا در مکتب سازه‌انگاری و واقع‌گرایی قابل تحلیل است. به این معنا که اغلب پژوهشکده‌ها، مؤسسات تحقیقاتی، دانشگاه‌ها و سیاست‌مدارانی که پیشنهاد مذاکره را مطرح و آن را تبدیل به یک درخواست عمومی کرده‌اند، عموماً به لحاظ ریشه‌شناسی مقاصد به این دو مکتب برمی‌گردند. تبارشناسی این دو مکتب به صورت کامل، اهداف آمریکا از پیشنهاد مذاکره را مشخص می‌کند.

الف) سازه‌انگاری

از منظر این مکتب، جهان واقعی وجود ندارد و آنچه انسان‌ها را به کنش وامی‌دارد و باعث رفتار در آن‌ها می‌شود سازه‌های جمعی است که صورت‌های دانایی مختلف را شکل می‌دهد. بر این اساس، مهم این نیست که مذاکره‌ای صورت گیرد، بلکه نمایش مذاکره و ساختن سازه‌ای از دیپلماسی برای افکار عمومی داخلی و خارجی از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. سازه‌انگاران به جهان زیست‌ها، سازه‌های رسانه‌ای و تصاویر برساخته اعتقاد فراوان دارند.
بعد از آنکه آمریکا به بهانه‌های سازه‌ای و کاملاً برساخته به خاورمیانه حمله کرد، نوبت به‌کارگیری دیپلماسی عمومی بود تا این کشور، از طریق آن بتواند چهره‌ی صلح‌آمیز، حقوق‌بشری و دمکراسی‌خواهی را برای اقدامات امنیتی و اقتصادی خود ایجاد کند و به بحران‌های زیاد سازه‌ای مشروعیت ببخشد. اوباما و تیم جدید سیاست خارجی او از دیپلماسی و مذاکره با ایران در حد سازه‌ای استفاده می‌کنند که ایران را بیش از گذشته به حاشیه بکشانند. دیپلماسی، شعار و نمایشی است که با تبلیغات از طریق دستگاه‌های رسمی و رسانه‌ای به گوش جهانیان مخابره می‌شود تا بازی تماماً برد‌ـ‌بردی را رقم بزند.
آمریکا نشان می‌دهد که طرفدار مذاکره و حل‌وفصل اختلافات است، اما [اگر] ایران این پیشنهاد را رد [می]‌کند. بنابراین در افکار عمومی دنیا اسلام سیاسی و ایران شیعه به صورت کشوری ایدئولوژیک و سرسخت نشان داده خواهد شد. ایران‌هراسی و شیعه‌هراسی پرونده‌ی جدیدی است که به صورت غیرمستقیم از پیشنهاد نمایشی آمریکا شکل می‌گیرد و تقویت می‌شود. آمریکا نیاز به سازه‌ای جمعی از ایران دارد که به شدت منفی و ایدئولوژیک باشد. این طرح صورت‌بندی‌ای دست‌کاری‌شده است که به نحو بسیار دقیقی، پیاده می‌شود.

ب) واقع‌گرایی

رویکرد اول (سازه‌انگاری) مربوط به کسانی است که عصر اطلاعات و الزامات آن را درک کرده‌اند و قدرت فضای سایبر، افکار عمومی و رسانه‌ها را می‌دانند. اما برخی از واقع‌گرایان، یعنی آنان که با چین، شوروی، کوبا و همه‌ی کشورهای مارکسیستی در جنگ سرد مبارزه کرده‌اند، اصلاً سازه‌انگاری را قبول ندارند. برخی از مشاوران و سیاست‌مداران تیم اوباما بر این باورند که از دیپلماسی به عنوان ضربه‌ی فلج‌کننده باید استفاده کرد؛ به این معنا که از همه‌ی گزینه‌ها، از جمله تحریم، جنگ نرم، حمایت از شورش‌های داخلی و حتی گروه‌های تروریستی باید استفاده کرد و هیچ ایرادی ندارد که هم‌زمان پیشنهاد مذاکره را مطرح کرد.
با توجه به مجموعه‌ی اقدامات رادیکال و انقلابی که آمریکا علیه ایران انجام داده است، تیم واقع‌گرا می‌دانند که ایران مذاکره نمی‌کند و طرح پیشنهادی آن‌ها را رد می‌کند. تیم واقع‌گرا بر این اعتقادند که پیشنهاد مذاکره می‌تواند باعث غافل‌گیری ایران شود و برای مدتی در حاکمیت تفرقه ایجاد کند، افکار عمومی ایران را به هم بریزد و در نهایت ایران را در گوشه‌ی رینگ گرفتار کند و در این حالت، ایران تنها با یک ضربه‌ی نهایی از پای درخواهد آمد. بنابراین رویکرد واقع‌گرایی بر این باور است که باید از دیپلماسی و پیشنهاد مذاکره به عنوان ابزاری جهت فلج‌سازی ایران استفاده کرد.
بنابراین با نسبت‌خوانی رویکردهای سازه‌ای و واقع‌گرای حاضر در سیاست خارجی آمریکا، به خوبی می‌توان فهم کرد که آمریکا قصد دارد با پیشنهاد مکرر این رویداد، ایران را به صورت یک تهدید خطرناک و غیرقابل مذاکره نشان دهد که امنیت بین‌المللی و منطقه‌ای را به خطر انداخته است. نیت آمریکا از این اقدام رانت‌خواری است؛ چرا که به تنهایی هر اقدامی علیه ایران انجام داده به بن‌بست رسیده است و قصد دارد با همکاری کشورهای همسایه و بین‌الملل، ایران را غافل‌گیر کند و آخرین ضربه را بزند.

تحلیل رفتارها و کنش‌ها (analysis of behavior)

اگر از سطوح نیت‌ها عبور کنیم، به کنش‌ها و مجموعه رفتارهای ناشی از ساختار سیاسی و اجتماعی آمریکا می‌رسیم. به لحاظ جامعه‌شناسی سیاسی و به خصوص بر اساس اقدامات و رفتارهایی که آمریکا انجام داده است، به راحتی می‌توان به این نتیجه رسید که پیشنهاد مذاکره از سوی آمریکا امکان عملی ندارد. این تحلیل در سه بخش ارائه می‌شود:

الف) جامعه‌شناسی نیروهای سیاسی آمریکا

جامعه‌ی آمریکا به لحاظ نیروهای سیاسی، همانند اغلب کشورها، از نظر سطح خواست‌ها و عملیاتی شدن آرزوهای آن، فاصله دارد. به این معنا که آنچه مردم می‌خواهند، یعنی صلح، آزادی،‌ رفاه، شادی، امنیت با آنچه در سطوح سیاسی برآورده می‌شود فاصله دارد. جامعه‌ی پیشرفته و اطلاعاتی آمریکا دارای تمرکز انحصاری ثروت، تصاویر و سرمایه‌های فرهنگی است که اغلب در این ساختار نابرابر قدرت، صهیونیست‌ها لابی بسیار قدرتمندی محسوب می‌شوند. صنایع نظامی، نفت و گاز و به خصوص بخش اعظمی از رسانه‌ها در اختیار لابی صهیونیست است که بر سیاست‌مداران آمریکا نفوذ دارد.
صهیونیست‌ها به هیچ عنوان خواستار مذاکره و ارتباط ایران و آمریکا نیستند. هدف آن‌ها فروپاشی نظام سیاسی و تجزیه‌ی ایران است و در این راستا، هر اقدام رادیکالی را انجام می‌دهند. بیشترین طرفداران جنگ و تحریم علیه ایران لابی‌های صهیونیسم هستند. این گروه در کنگره اکثریت را دارند و برای اولین بار، نامزدشان در انتخابات ریاست جمهوری رأی نیاورد. اما اوباما نیز نمی‌تواند بدون رضایت آن‌ها کاری انجام دهد؛ تا جایی که مراسم معرفی وزرای امور خارجه و دفاع آمریکا، که تا حدی رویکرد معتدل به حماس، حزب‌الله و ایران داشتند، تبدیل به مراسم اعتراف‌گیری شد و این وزرا مجبور شدند گفته‌های قبلی خود را تکذیب کنند و به خط اصلی سیاست آمریکا، یعنی حمایت از اسرائیل، برگردند.
آمریکا هیچ ‌گاه اسرائیل را فدای ایران نمی‌کند و در واقع اصلی‌ترین مانع برقراری ارتباط و عملی نشدن پیشنهاد مذاکره، اسرائیل است. نفوذ اسرائیل در بخش رسانه‌ای، نظامی، امنیتی، اقتصادی و سیاسی باعث می‌شود که هیچ سیاست‌مداری پله‌های ترقی را طی نکند، مگر خطوط مد نظر اسرائیل را به رسمیت بشناسد و به آن‌ها احترام بگذارد. بنابراین افکار عمومی آمریکا و تیم اوباما نیز در محاصره‌ی صهیونیست‌ها هستند.

ب) اقدامات و رفتارهای عملی آمریکا در منطقه

در ابتدای قرن بیست‌ویکم، به بهانه‌های واهی و کاملاً فریب‌کارانه، آمریکا به منطقه حمله کرد و جایگاه نظامی خود در منطقه را توسط پایگاه‌های متعدد محکم کرد. بعد از آن، با استفاده از ویژگی‌های عصر اطلاعات و طرح خاورمیانه‌ی بزرگ، از اعتراضات مردمی برخی از کشورهای عرب استفاده کرد و سوار بر موج بیداری اسلامی منطقه شد تا در مواقع لازم، آن را به بهار عربی، خزان عربی و بهار سلفی تبدیل کند.
اشغال عراق و افغانستان، تأسیس پایگاه نظامی در ترکیه و آذربایجان و حرکت دادن ناتو در آسیا، همه نشان از رویکرد بسیار امنیتی آمریکا دارد که مجموعه‌ی رفتارهایش با منطق دیپلماسی، قابل جمع نیست. آمریکا در قرن بیست‌ویکم بسیار متجاوز شده است و از فیلم و سریال، کتاب و علم و فرهنگ و رسانه استفاده می‌کند تا در پرتو امکانات عصر اطلاعات، با یک دیپلماسی عمومی، وجوه خشونت‌بار تبدیل به هژمون شدن را پوشش دهد. مجموعه رفتارهای کلان سیاست خارجی آمریکا در جهان و منطقه‌ی خاورمیانه نشانی از صلح و دیپلماسی به همراه ندارد و تماماً بستری مبارزاتی و جنگی دارد.

ج) اقدامات و رفتارهای عملی آمریکا در قبال ایران

آمریکا در حالی به ایران پیشنهاد مذاکره داده است که در همه‌ی رویدادهای سیاسی و بین‌المللی بر ضد ایران موضع‌گیری می‌کند و تقریباً از هیچ اقدام منفی علیه ایران دریغ نمی‌کند. مجاهدین خلق (منافقین) را از لیست تروریستی بیرون آورده است، از شبکه‌های برانداز و تجزیه‌طلبان خارج و داخل ایران حمایت مالی و رسانه‌ای می‌کند و از آموزش امنیتی به تروریست‌های همسایه‌ی ایران جهت تجاوز به خاک ایران دریغ نمی‌کند. این کشور مدام در حال جاسوسی و رصد کردن ایران است و همه‌ی کشورهای منطقه و جهان را تهدید کرده است که ایران را تحریم کنند و اجازه‌ی صدور گاز، نفت و کالاهای ایرانی و برقراری مبادله‌ی اقتصاد تجاری را به ایران ندهند. آمریکا تحریم‌ها را به بخش بانک و بیمه و کشتی‌رانی و حتی عرصه‌ی علم و صنعت نیز وارد کرده و مخصوصاً در سه سال اخیر، میزان تحریم‌ها و فشار اقتصادی بر ایران را افزایش داده است. مجموعه‌ی اقدامات و رفتارهای عملی آمریکا، به خصوص در قالب لابی‌گری در سازمان‌های بین‌المللی و تنبیه کشورهایی که با ایران رابطه دارند، واقعیتی است که نمی‌توان آن را انکار کرد.

نتیجه‌گیری

اگر مجموع نیت‌ها و رفتارهای آمریکا را کنار هم بگذاریم، به این نتیجه می‌رسیم که آمریکا قصد مذاکره با ایران را ندارد و هدفش از پیشنهاد مذاکره، تماس تلفنی، مذاکره رو در رو و ... ایجاد شرایطی است که بتواند بازی برد‌ـ‌برد را رقم بزند. تداوم وضع موجود به نفع آمریکاست. در کدام شرایط آمریکا می‌توانست در ترکیه پایگاه موشکی ایجاد کند؟ ترکیه حتی در جنگ عراق نیز به آمریکا اجازه‌ نداد از حریم هوایی‌اش استفاده کند؛ اما اکنون به این کشور اجازه داده است در خاک ترکیه سامانه‌ی موشکی نصب کند.
در شرایطی که سیاست‌مداران کشورهای اسلامی، به جای وحدت جهان اسلام و درک دشمن واقعی، به جان هم افتاده‌اند و تبدیل کردن بیداری اسلامی به بهار عربی را دنبال می‌کنند، آمریکا به هیچ وجه قصد مذاکره با ایران را ندارد. آمریکا دارای پایگاه نظامی است و خاک کشورهای اسلامی را تصرف کرده است. با چشمان بسته و کاملاً ایدئولوژیک از اسرائیل حمایت می‌کند. سازه‌های رسانه‌ای و قدرت واقع‌گرای اقتصاد آمریکا و سیاست‌مدارانش را بسته‌ای از خلق رخدادهای تاریخی قرار داده است که می‌تواند فجایعی به شدت خطرناک‌تر از قرن بیستم برای بشریت به دنبال داشته باشد.
ایران از معدود کشورهایی است که به خاطر سابقه‌ی تمدنی و میراث آرمان‌گرایی خود، دنیا را متفاوت از آنچه هست می‌بیند. میراث انتقادی رویکرد ایران به جهان، که ریشه‌های ماتریالیستی ندارد، مسلماً با آنچه آمریکا از چین، شوروی و... طلب می‌کرد متفاوت است. ایران دارای الهیات سیاسی و فرهنگ ملی‌ای است که هنوز در جامعه‌ی یک‌دست و انضباطی و ساختار شبیه‌سازی عصر اطلاعات گرفتار نشده است. آمریکا در صورتی که بخواهد با ایران مذاکره کند، باید مجموعه‌ای از حسن‌نیت‌ها و رفتارهای عملی از خود نشان دهد که نتیجه‌ی آن مغایر با امری باشد که به راحتی قابل مشاهده است و ایرانیان با تمام دغدغه‌هایشان این مورد را به خوبی درک می‌کنند.
منبع مقاله :
برهان


شنبه 9/9/1392 - 19:21
آموزش و تحقيقات
رابطه ایران و آمریکا در منظومه فکری امام راحل و امام خامنه‌ای

 

نویسنده: مهدی حقیقت‌خواه




 
بررسی سطح، نوع و چگونگی روابط بین ایران و آمریکا از آن جمله موضوعاتی است که مسئله‌ی مهم و مورد توجه دولت‌های مختلف دو کشور در طول 35 سال گذشته بوده است. نکته‌ای که با موضوعات مرتبط به خود نظیر پرونده‌ی هسته‌ای و روند تحریم‌های غیرقانونی علیه ایران، قبل، حین و پس از انتخابات ریاست‌جمهوری 1392، زمان زیادی از تبلیغات انتخاباتی کاندیداها را به خود اختصاص داد. با استقرار دولت و مشخص شدن تیم دیپلماتیک آن و از آن مهم‌تر سفر ریاست محترم جمهور به نیویورک برای شرکت در شصت‌وچهارمین مجمع عمومی سازمان ملل و البته دیدار سی‌دقیقه‌ای وزرای امور خارجه‌ی دو کشور و گفت‌وگوی تلفنی پانزده‌دقیقه‌ای آقای روحانی و اوباما، موضوع همکاری‌های دو کشور در موضوعات مختلف و مشخصاً پرونده‌ی هسته‌ای کشورمان، اهمیتی دوباره یافت. در این یادداشت تلاش می‌شود تا با طرح برخی سؤالات و پاسخ به آن‌ها، موضوع رابطه‌ی ایران و آمریکا از چند مسیر مورد تحلیل و بررسی قرار گیرد.
مروری بر تاریخ روابط خارجی ایرانِ مشخصاً پس از انقلاب، نشان از خواست جدی دولتمردان کشورمان برای تعامل البته سازنده با دولت‌ها و ملت‌های جهان دارد؛ امری که ریشه در مبانی اعتقادی و اصول دینی داشته و از پشتیبانی منطقی و منفعت‌محور برخوردار است.[1] همواره در طول 34 سال گذشته، مقامات کشورمان به مناسبت‌های مختلف بر این امر تأکید داشته و در سیاست‌های اعمالی خویش نیز همین نکته را اثبات کرده‌اند. دیپلماسی فعال کشورمان از همان ابتدای پیروزی انقلاب کبیر اسلامی و حتی در بحبوحه‌ی جنگ تحمیلی نیز قطع نشد و در مسیری رو به جلو، با اعمال تغییراتی در اولویت‌های منطقه‌ای و بین‌المللی، به پیش رفت که نمودهای مختلف آن را می‌توان از استقبال کشورها و سازمان‌های بین‌المللی از مقامات ایرانی و مواضع آن‌ها در موقعیت‌های مختلف استنباط کرد. به تعبیر بهتر و بنا بر ادبیات دیپلماتیک، حفظ و گسترش روابط مبتنی بر احترام متقابل و توسعه‌ی مناسبات سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... همواره در دستور کار دستگاه دیپلماسی ایران اسلامی قرار گرفته است.
در این میان، برخی کشورها و مناطق به دلایل مشخص، از اهمیت بالاتری برخوردار بوده و همچنین بعضی دیگر، همیشه در کانون توجهات محافل علمی، دیپلماتیک و رسانه‌ای کشور قرار داشته‌اند. کشورهایی نظیر عربستان، پاکستان، ترکیه، فلسطین، سوریه و مصر در حوزه‌ی جهان اسلام، چین، هند، کره‌ی جنوبی و ژاپن در آسیا، انگلستان، فرانسه و آلمان در اروپا، آمریکا، برزیل و آرژانتین در قاره‌ی آمریکا و سودان و آفریقای جنوبی در آفریقا از جمله‌ی این کشورها هستند.
شاید نام هیچ کشوری بیش از ایالات متحده‌ی آمریکا، در تاریخ روابط خارجی کشورمان، با گوش آشنا نباشد؛ حتی اگر این کشور از سال 1359 روابطش را با ایران قطع کرده باشد. آمریکایی که بنا بر قرارداد الجزایر قرار بود دخالتی در امور داخلی جمهوری اسلامی نداشته باشد، از همان زمان راهبردهای متعددی را برای تغییر در جهت حرکت ملت ایران اتخاذ کرد. اِعمال تحریم‌های غیرقانونی، ظالمانه، غیرانسانی و چندمرحله‌ای، ترور شخصیت‌ها و نخبگان، حمایت از گروه‌های تروریستی نظیر مجاهدین خلق، جندالله و پژاک، تلاش برای محکومیت ایران در مجامع بین‌المللی، پشتیبانی از عراق برای حمله به ایران، مصادره‌ی دارایی‌های ملت ایران در خارج از کشور، سرمایه‌گذاری در حوزه‌ی دیپلماسی عمومی و رسانه‌های جمعی برای دامن زدن به ایران‌هراسی و اسلام‌هراسی، تنها بخشی از عملکرد دولت آمریکا برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی است.
با همه‌ی این‌ها، موضوع مذاکره و در سطحی بالاتر رابطه با آمریکا، از مسائلی است که همیشه در کانون مباحثات حوزه‌ی سیاست خارجی کشورمان قرار دارد. گره خوردن این موضوع به پرونده‌ی هسته‌ای کشورمان و نیز روابط با برخی کشورهای اروپایی و عربی نیز بر اهمیت پرداختن به آن افزوده است. به فراخور فراز و نشیب طرح این موضوع، موافقین و مخالفین آن نیز در بخش‌های تئوریک و پراتیک وارد شده و اعلام نظر و اِعمال سیاست می‌کنند. موافقین با این استدلال که در جهان به‌هم‌پیچیده، منافع کشورها وابستگی زیادی به هم دارد و همچنین قدرتی هژمون مناسبات را در نظام بین‌الملل تعیین می‌کند و آن قدرت (یعنی آمریکا) نبض مبادلات تجاری و اقتصادی، روابط سیاسی، تعاملات فرهنگی و غیره را در دست دارد، قطع رابطه را امری اشتباه و بر خلاف منافع ملی می‌دانند.
از سوی دیگر، مخالفینِ برقراری روابط، سیاهه‌ی بلندبالایی از دشمنی‌های آمریکا با ملت ایران را عرضه و اعلام می‌دارند که دشمنی با آمریکا، دشمنی با خوی شیطانی است و برای اثبات ادعای خود، از مستندات قرآنی و سیاسی بهره می‌گیرند. همچنین این عده حتی معتقدند که قطع رابطه با آمریکا توانسته منافع زیادی برای کشور در داخل و خارج از مرزهای جغرافیایی و هویتی به ارمغان بیاورد؛ منافعی که شاید هیچ گاه در زمان برقراری این ارتباط، به ایران تعلق نداشت. همچنین در حالی که آنان هیچ گاه نفس ارتباط با آمریکا را رد نکرده‌اند، معتقدند:

«آن روزی که رابطه با آمریکا مفید باشد، اول کسی که بگوید رابطه را ایجاد بکنند، خودِ بنده هستم.»
(بیانات رهبر انقلاب در جمع دانشجویان دانشگاه‌های یزد، 13 دی 1386)

با این حال، این سؤال پیش می‌آید: آیا موضوع اختلاف ایران و آمریکا، قرار دادن ایران در محور شرارت از سوی این کشور یا اِعمال تحریم‌هاست یا مبانی مشخص و دقیق‌تری سطح تخاصم را تا این حد بالا می‌برد؟
مخالفین برقراری رابطه معتقدند که برای بررسی علت اصلی این تعارضات، باید به ذات انقلاب اسلامی و اندیشه‌ی شکل‌دهنده‌ی نظام سیاسی در آمریکا رجوع کنیم. به تعبیر دیگر، آنان علت‌العلل شکل‌گیری انقلاب اسلامی را مبارزه با ظلم و برقراری عدالت دانسته و مبارزه با خوی استکباری و مستکبرین را از باب «فَقاتِلوا أئِمّهِ الکُفر» (توبه، 12) در نظر می‌گیرند. به بیان دیگر،

«مبارزه‌ی ملت ایران، یک مبارزه‌ی شعاری و احساساتی و موسمی و تاکتیکی نیست؛ بلکه یک مبارزه‌ی قرآنی و عمیق و دارای ریشه‌ی مکتبی است. ما با همه‌ی مظاهر استکبار در دنیا برخورد می‌کنیم. با آمریکا بیشتر از دیگر دولت‌ها و مستکبران عالم برخورد می‌کنیم، چون بیشتر از همه مستکبر است، چون جاهلانه‌تر و غرورآمیزتر از همه، نسبت به ملت‌هایی که با او روبه‌رو هستند ‌ـ‌و بیش از همه نسبت به ملت ما‌ـ‌ استکبار را به کار می‌برد. تحلیل مبارزه‌ی مردم ایران، این گونه است.»
(بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با گروه کثیری از دانشجویان و دانش‌آموزان، به مناسبت سیزدهم آبان، 10 آبان 1368)

با این توصیف، سطح اختلافات دو کشور، عمیق‌تر و مبنایی‌تر از ترجمان برخی فعالان سیاسی و اهالی رسانه از میزان دشمنی‌ها خواهد بود. اساساً جمهوری اسلامی مبارزه با آمریکا (به معنای مصداقی برای مفهوم استکبار) را عنصری جدانشدنی از ماهیت خود می‌داند و تلاش برای پیروزی در این نبرد را کوششی برای حفظ استقلال خود تعبیر می‌کند:

«مسئله‌ی ما با آمریکا این نیست که حالا بر سر دو تا موضوع جهانی یا بین‌المللی یا منطقه‌ای با هم اختلاف نظر داریم، برویم بنشینیم با مذاکره حل کنیم. مسئله مثل مسئله‌ی مرگ و زندگی است، مسئله‌ی هست و نیست است.»
(بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار با گروه کثیری از دانشجویان و دانش‌آموزان، به مناسبت سیزدهم آبان، 8 آبان 1378)

این نکته‌ای است که دولت آمریکا نیز به آن واقف بوده و عملکرد 34ساله‌ی این کشور در قبال جمهوری اسلامی آن را اثبات می‌کند. اتخاذ راهبردهای متعدد برای ضربه زدن به ملت ایران و فروپاشی سخت و نرم نظام اسلامی نشان از عزم واشنگتن برای تنزل قدرت جمهوری اسلامی در سطوح مختلف و کاهش عمق نفوذ در بین ملت‌ها دارد.
با طرح نگاه مطرح‌شده، این نکته قابل توجه خواهد بود که در این میدان، لاجرم هر گونه مذاکره و معامله، امکان‌پذیر نخواهد بود، مگر اینکه یکی از طرف‌ها، دست از ایستادگی بر هویت حقیقی خود بردارد. شاید نگاهی به منطق مذاکراتی دو طرف، که با توجه به سابقه‌ی سیاسی کشورها به دست آمده است، به مشخص‌تر شدن موضوع کمک کند.
در منطق دولت آمریکا، میز مذاکره باید به جلسه‌ی دادگاه تبدیل شود و کشور مورد مذاکره، مورد محاکمه قرار گیرد؛ یعنی وجود نوعی رابطه‌ی یک‌سویه و از بالا به پایین که در آن، طرف آمریکایی درخواست‌های خود را طرح کرده و هیئت مقابل هم قبول می‌کند. به عبارت دیگر، «منطق مذاکراتی آمریکا، تحمیل خواسته‌هاست.» البته برای ورود به این نظام مذاکراتی، پیش‌شرطی وجود دارد و آن هم ضعف در قدرت و در موضع انفعال قرار دادن کشور مورد عتاب است. رویکردی که پنهان نبوده و در موارد مختلف مذاکرات بین آمریکا با کشورهای مختلف، هم توسط اندیشکده‌ها و رسانه‌ها تجویز و هم توسط مقامات آمریکایی تجربه شده است. نمونه‌ی پرونده‌ی هسته‌ای ایران و نوع برخورد با آن، مؤید همین موضوع است؛ رویکردی که از آن با عنوان «فشار‌ـ‌مذاکره» نام برده می‌شد. هرچند در ارتباط با مواجهه‌ی آمریکا با نظام اسلامی ایران، با عنایت به میزان قدرت کشورمان در سطوح منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای و همچنین قوت در مؤلفه‌های شکل‌دهنده‌ی قدرت ملی این منطق با شکست مواجه شد. به این معنا که جمهوری اسلامی هیچ گاه از موضع ضعف در مقابل دولت‌های رو‌به‌رو برای مذاکره قرار نگرفته است؛ چرا که این منطق مذاکراتی از نگاه مسئولین جمهوری اسلامی به دور نبوده است:

«مذاکره برای آمریکایی‌ها یک ابزاری است برای تحمیل خواسته‌های خودشان به طرف مذاکره. مذاکره مفهوم واقعی خودش را در مذاکرات آمریکا با طرف‌های خودش ندارد و از دست داده است.»
(بیانات رهبر معظم انقلاب در حرم مطهر رضوی، 1 فروردین 1385)

از سوی دیگر، سیاست خارجی منطبق بر اصول عزت‌بنیاد، حکمت‌مدار و مصلحت‌اندیش جمهوری اسلامی و نیز هویت ایرانی‌اسلامی این کشور نیز اقتضا می‌کند تا در روابط دیپلماتیک خود، اصل احترام متقابل و تکیه بر اصول انسانی مانند صداقت و وفای به عهود را سرلوحه‌ی کار خود قرار داده و تلاش کند تا با کاربست این اصول، هم منافع خود را تأمین و هم مدلی از سیاست خارجی اخلاق‌محور را ارائه دهد. البته جمهوری اسلامی در برابر کشورهایی که در تلاش‌اند تا از موضع نابرابر با سایر کشورها مواجه شوند، اقدامی مقتضی را انجام خواهد داد، لکن خوب می‌داند که «احترام متقابل» و «مذاکره در شرایط برابر» شروط اولیه‌ی هر نوع ارتباط با دولت‌های دیگر است. این‌ها «پیش‌شرط» مذاکره نیست، «اصول» مذاکره است. «منطق مذاکراتی ایران تبیین خواسته‌ها، احترام به دولت‌ها، مذاکره برای نتیجه و تلاش برای تحقق نیازهاست.» نظام اسلامی بر اساس منافع در برابر طیف کشورهایی که با آن‌ها رو‌به‌روست و طبق تصویر زیر، از دوست دارای منافع مشترک تا دشمن در مقاتله را شامل می‌شود، مناسبات، مراودات، مذاکرات، مصالحه، مبارزات، تهاجمات تا مقاتله، تدافعات خواهد داشت.
با این توضیحات و با توجه با مطالبی که در بالا گذشت، پرسش دیگر چنین خواهد بود: نوع مواجهه با ایالات متحده‌ی آمریکا، که شرح تقابل این کشور با جمهوری اسلامی ایران در سطور بالایی و البته به اجمال آمد، چگونه خواهد بود؟
با نگاهی به ادبیات قرآن درباره‌ی خواست و آرزوی دشمنان نسبت به حکومت اسلامی، درمی‌یابیم که دشمنان به طور اخص، سه آرزوی مهم دارند که عبارت‌اند از:
وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ... آرزو دارند که در رنج بیفتید. دشمنى از لحن و سخنشان آشکار است و آنچه سینه‏هایشان نهان مى‏دارد، بزرگ‌تر است
(آل‌عمران، 118).
وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنون... دوست دارند نرمی کنی (و اهل سازش باشی) تا نرمی کنند
(قلم، 9).
ودُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ... آرزو دارند همچنان که خود به راه کفر می‌روند شما نیز کافر شوید تا برابر گردید. پس با هیچ یک از آنان دوستی مکنید
(نساء، 89).

جالب اینکه پس از هر آیه، خداوند دستور پرهیز از رابطه با آنان می‌دهد. البته در جای‌جای دیگر قرآن نیز تعابیر دیگری به کار رفته که مؤمنان را نسبت به برقراری هر گونه ارتباط با کفار و منافقان بر حذر می‌دارد. به تعبیر مقام معظم رهبری، «مذاکره در عرف سیاسی، یعنی معامله. مذاکره با آمریکا، یعنی معامله با آمریکا. معامله یعنی داد و ستد؛ یعنی چیزی بگیر، چیزی بده. تو از انقلاب اسلامی به آمریکا چه می‌خواهی بدهی تا چیزی از او بگیری؟ آن چیزی که شما می‌خواهید به آمریکا بدهید تا در مقابل از او چیزی بگیرید، چیست؟ ما چه می‌توانیم به آمریکا بدهیم؟ او از ما چه می‌خواهد؟ آیا می‌دانید که او چه می‌خواهد؟ و ما نَقَموا مِنهُم إلّا أن یؤمنوا بِاللهِ العَزیزِ الحَمید. والله که آمریکا از هیچ چیز ملت ایران، به قدر مسلمان بودن و پایبند بودن به اسلام ناب محمدی ناراحت نیست. او می‌خواهد شما از این پایبندی‌تان دست بردارید. او می‌خواهد شما این گردن برافراشته و سرافراز را نداشته باشید. حاضرید؟»
(بیانات مقام معظم رهبری در دیدار گروه کثیری از معلمان و... 12 اردیبهشت 1369)

البته همان طور که قبلاً اشاره شد، جمهوری اسلامی مبتنی بر سیاست‌های شفاف و عدالت‌خواهانه‌ی خود، ارتباط با همه‌ی ملت‌ها و دولت‌ها را، به جز آن‌هایی که راه دشمنی با ملت ایران را در پیش گرفته‌اند، در دستور کار خود قرار داده است. بدیهی است تا زمانی که ایالات متحده بخواهد بر طبل دشمنی با نظام اسلامی بکوبد و از راه‌های نامتعارف دیپلماتیک، سعی در ضربه زدن به منافع جمهوری اسلامی داشته باشد، لزومی برای مذاکره و مصالحه با آن وجود ندارد.

«یکی از سیاست‌های اساسی‌مان قطع رابطه‌ی با آمریکاست. هرگز هم نگفتیم ما تا ابد قطع رابطه خواهیم بود؛ نه، هیچ دلیلی ندارد که تا ابد قطع رابطه با هر کشوری، با هر دولتی داشته باشیم. مسئله این است که شرایط این دولت به گونه‌ای است که رابطه‌ی با او برای ما ضرر دارد. انسان رابطه را با هر کشوری به دنبال تعریف یک منفعتی ایجاد می‌کند. آنجایی که برای ما منفعتی ندارد، دنبال رابطه نمی‌رویم؛ حالا اگر ضرر داشت، به طریق اولی دنبال رابطه نمی‌رویم.»
(بیانات رهبر انقلاب در جمع دانشجویان دانشگاه‌های یزد، 13 دی 1386)

به عبارت دیگر، آینده‌ی روابط بین ایران و آمریکا «بن‌بست» نیست. موضع جمهوری اسلامی روشن و مستدل است: «آمریکایی‌ها از دشمنی با جمهوری اسلامی دست بردارند... راه عاقلانه این است که سیاست خود را تصحیح کنند.» این نکته‌‌ای است که ایران سال‌هاست بر آن تأکید دارد. مذاکره و البته برقراری رابطه با آمریکا محقق نخواهد شد: «تا وقتی که سیاست‌های مبتنی بر زور و ظلم و فشار و خصومت با جمهوری اسلامی و حمایت از دشمنان جمهوری اسلامی و پشتیبانی بی‌قید و شرط از دولت صهیونیستی خاتمه پیدا کند.»
شرط مذاکره، تغییر عملی و واقعی در سیاست‌های آمریکاست. توجه در بیانات رهبر انقلاب نشان می‌دهد که جمهوری اسلامی ایران برای برقراری ارتباط با آمریکا، امور زیر را مورد توجه قرار داده است:

الف) آزاد کردن دارایی‌های ملت ایران
ب) برداشتن تحریم‌های ظالمانه
پ) دست برداشتن از اتهام زدن و تبلیغات سوء علیه ملت و مسئولین ایران
ت) کنار گذاشتن دفاع بی‌قید و شرط از رژیم صهیونیستی
ث) کنار گذاشتن ظلم به ملت‌های مستضعف و دخالت نکردن در کار ملت‌ها
ج) زدودن خاطره‌ی جنایت‌هایی که از طرف مقامات آمریکایی نسبت به ملت ایران انجام گرفته از ذهن مردم ایران

در نتیجه‌ی این اصول، هر گونه مذاکره و ارتباط با آمریکا، منوط به ایجاد تغییر عملیِ اعتمادساز توسط مقامات این کشور خواهد بود.

پی‌نوشت‌ها:

[1] «لا یَنهاکُمُ اللهُ عَنِ الَّذینَ لَم یُقاتِلوکَم فی الدّینِ و لَم یُخرِجوکُم مِن دیارِکُم أن تَبَرّوهُم وَ تُقسِطو إلَیهِم، إنَّ اللهَ یُحِبُّ المُقسِطین»: خدا شما را از نیکى کردن و رعایت عدالت نسبت به کسانىکه در راه دین با شما پیکار نکردند و از خانه و دیارتان بیرون نراندند نهى نمى‌کند ؛ چرا که خداوند عدالت پیشگان را دوست دارد (ممتحنه، 8).

منبع مقاله :
برهان



 
شنبه 9/9/1392 - 19:20
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته