• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 420
تعداد نظرات : 231
زمان آخرین مطلب : 4654روز قبل
شعر و قطعات ادبی

زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست
گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست

جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش
کز جان شکیب هست و زجانان شکیب نیست

گم گشته دیار محبت کجا رود
نام حبیب هست و نشان حبیب نیست

عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد
ای خواجه درد هست و لیکن طبیب نیست

در کار عشق او که جهانیش مدعی ست
این شکر چون کنیم که ما را رقیب نیست

جانا نصیب حسن تو حد کمال یافت
وین بخت بین که از تو هنوزم نصیب نیست

گلبانگ سایه گوش کن ای سرو خوش خرام
کاین سوز دل به ناله هر عندلیب نیست .
يکشنبه 25/12/1387 - 23:47
شعر و قطعات ادبی
شروع می شود این شعر .بی تو با جمعه
و ایستاده زمان .بین این دو تا جمعه

چقدر بی تو جهان مثل جمعه بازار است
وگفته اند که می آیی.از قضا:جمعه

مورخ چه زمانی ؟ یک یک یک بود
که انتظار تو آغاز شد .الی جمعه

وجمعه روز جهانی توست در تقویم
چنان که از همه دنیاست روز ما جمعه

امام جمعه دنیا !توراخدا دیگر
بیا تمام کن این انتظار را جمعه

يکشنبه 25/12/1387 - 23:47
شعر و قطعات ادبی


برنخواهم داشت دست از دامنت
بوی یوسف می دهد پیراهنت

ز انتظارت گشت چشمانم سپید
کو نسیمی، کاورد سوی منت

گشته ام در رهگذارت خاک راه
تا که بنشینم به چین دامنت

تا نفس دارم بیا تا با غزل
پاک سازم خستگی را از تنت

کم مبادا از سر »قصری« دمی
سایه گیسو پریشان کردنت

يکشنبه 25/12/1387 - 23:45
ادبی هنری


ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
هرسر موی مرا باتو هزاران کاراست
ماکجاییم و ملامتگر بی کار کجاست
ساقی و مطرب و می،جمله مهیاست ولی
عیش، بی یار مهیا نشود یار کجاست
همه هستی ام را که ذره ای از لطف بی نهایت اوست. خاک قدمت کردم، شاید بیایی و نفسی بر این خاک تیره ، پای عنایت گذاری. آنگاه است که چشمان همیشه منتظر نرگس، توتیایی خواهد یافت که جهانی را تواند روشنی بخشد و قافله هستی را راه نماید.
ای مهربان ترین! ببین که از اشک، سرشارم; ببین که مرغ دلم در آسمان آرزوها چگونه بال و پر می زند; ببین که دستان نیازمند، جز در آستان تو اجابت را نمی یابد. پس بیا و شبهای تنهایی دلم را که در هر گوشه آن هزار یلدا خفته است، ستاره باران کن.
ای جانان جان! از فیض نگاه توست که عشق در خانه قلبمان می تپد، و رود زندگی در رگهای عمر، جاری است.
ترنم عاشقانه ترین کلاممان، موسیقی آرام نام توست، که به تار هستی، زخمه شوق می زند و آهوی عاشقی را چابکتر از همیشه به هر سو می برد.
ای همیشه سبز! چشم به راه آمدنت، در جاده های سرد انتظار، ره می پیماییم. شاید آینه اشکمان نیم نگاهی از رخ مهتابی ات را حسرت به دل نماند.
ای سرخ ترین سپیده! مهر خونین چشمانمان در انتظار صبح صادق دیدار توست که هر بامداد سر بر می کند، تا شاید دراین بی نهایت اندوه، نشانی از تو بجوید، که بی تو راه گم کردگانیم در این حیرت. ای وارث لب تشنگان! تشنه دیدار توایم و سالهاست که جز سراب هزار رنگ دنیا، اجابتی به خودندیده ایم.
بیا که کام عطشناک زندگی در انتظار زلال حضور تو به تمنا نشسته است.
در رؤیایی ترین شبهای دل، نام تو آذین تنهاییهای بی پایان ماست. ای بهترین همیشه و ای همیشه بهترین! انجمادذهن خسته من، شعاعی از تو را می خواهد تا زمستان زندگی را از طراوت بهار تو لبریز کند.
ای تمام زیبایی! عشق تنها با تو معنا می شود و دلدادگی، کودک نوآموز دبستان کوی توست.
تو جانی و همه خوبیهای عالم، کالبد.
تو بهاری و همه فضیلتها، چون شاخه های تودرتو، تو را انتظار می کشند.
اگر هنوز آیین مهرورزی غبار خاموشی نگرفته است، چون مهر رخ تو برآیینه ها می تابد. اگر هنوز امیدی است، چون گرمای نفس تو چون نسیم بهاری، جان می بخشد و شکوفایی می آورد.
يکشنبه 25/12/1387 - 23:43
ادبی هنری

دیری است که دعاهایمان »ندبه« شده است و هر صبح جمعه مشعل چشم های ما با زلال اشک روشن می شود. و من در کوچه های سرگردان »غیبت« تو را می جویم شاید مرا به میهمانی نگاهت بخوانی.
کویر وجودم در انتظار باران ظهور توست
و برکه کوچک هستی ام به نظاره دریای حضورت.
پیکر خسته به خاک نشسته ام را تنها تو و یاد تو به دیار قرار می رساند
آه، ای حضور! ای دریای نور!
دلم در کوچه پس کوچه های انتظار گرفته است، به دنبال روزنه ای، نسیمی، آوایی، نمی دانم، در پی کسی هستم.
کسی که سبد بلورین دعایم را پر از استجابت کند؛
و در طاقچه خاکستری وجودم برگ سبزی، گل سرخی
و شاید هم چکاوک خوشخوان و زیبایی به یادگار گذارد.
تو را در کوچه باغ های امید می جویم و در سجاده های بی ریا می بینم.
نام تو را و عکس آسمانی ات را در ماه جستجو می کردم و در لبهای نیایش و اشک های »ندبه« دیدم.
این تویی، با همه بزرگی ات،
در دل های کوچک کودکان، کودکان شهر با سینی هایی پر از شور و نیاز تا برای نیمه شعبان شمع روشن کنند. در دست های دخترکان، فرشته هایی که در جمکران به نماز می ایستند و در قنوت نیازهای کودکی آنها »دعای فرج« به سان حریر سبز در آسمان خیالشان موج می زند و به سوی تو می آید.
آنگاه شکوفه های صورتی امید بر این حریر سبز می بارد و به سوی آنان باز می گردد و شکوفه خنده بر لبان آنها می شکفد
امروز از آن توست و فرداها برای تو
ای آفتاب پنهان!
آدم (ع) آمد تا تو بمانی؛
نوحه نوح از هجران تو بود و کشتی او با دعای تو به ساحل سلامت رسید.
این نام تو بود که مناجات شبانه یونس (ع) در تاریکی دریا را به نور اجابت رساند.
تو زمزمه کودکانه یوسف (ع) در دل چاهی و بوی پیراهن یوسف ذره ای از عطر توست.
و موسی، اگر، تو را می دید ندای »اَرِنی« سر نمی داد تا شنوای پاسخ »لن ترانی« باشد.
تو همان دم مسیحایی عیسایی. تو روحِ هستی ای!
ای تو جانِ عالم! زمین از تو جان می گیرد.
تو آخرین مُهر حبیب خدایی، تو عصاره محمد(ص) و خلاصه علی ای.
کعبه برای علی شکافته شد تا تو، ای هسته هستی، زمین را بشکافی و در آن بذر قسط و عدل بیفشانی.
چه می گویم! چه می بینم!؟
امروز چشمان به انتظار نشسته ام بینا شده است.
رقص پروانه ها را، نسیم را و همخوانی گل ها و پرنده ها را چه زیبا می بینم و چه شیوا می شنوم!
امروز زبان هستی را، سرود درختان را و نجوای شاپرک ها را می فهمم.
امروز همه مولودی می خوانندو چه آهنگ خوشی از آن سوی دریا می آید از میان گردش موج ها.
همخوانی، همنوایی، همراهی:
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به چمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
ای فرشته نهان و ای همیشه جاودان!
تو خورشیدی. این منم پشت ابرها غایب.
تو دریایی و من در برکه تعلق ها اسیر.
تو آبیِ دریایی و من خاکستری خواب و در بند خاک.
تو روح هستی ها و من بر ساحل جسم قدم زنان به دنبال قطره ای حیات.
و من می دانم که:
تو تفسیر سوره »قدر«ی.
تو زاده سوره »روم«ی. مادرت، »ملیکه« روم، گرفتار نرگسِ چشمان تو بود که لباس اسارت به تن کرد.
ای آزادمرد، ای همه آزادی!
ما اسیر توایم، و به این اسارت عشق می ورزیم، ما گرفتار یک نگاه توایم.
آزادی ما در گرو این گرفتاری است، ما را به اسیری بپذیر و نگه دار که اسیر تو امیر است.
ای گنجینه آخرین!
محمد (ص) خاتم نبوت بود و تو »نگین سبز« این انگشتری.
خال گونه تو مرکز دایره عشق و هستی است و پیشانی ات به بلندای قله قداست الهی.
تو فرجام آفرینشی،
ای خوب، ای همیشه محبوب!

يکشنبه 25/12/1387 - 23:42
ادبی هنری



ای فرزند هاشم!

پدران تو همگی بخشنده و گشاده دست بودند.


ای فرزند سخاوت و كرامت!

تو نیز احسان و بخشش را از آنان به ارث
برده ای.

یا صاحب الزمان!

ما همیشه نیازمند بخشش و دِهِش توهستیم.

روزهای جمعه كه روز ظهور تو خواهد بود،

نیازمند و محتاج،

بی پناه و بی یاور،

اما شادمان و امیدوار،

به در خانه لطف و احسان تو می آییم و می
گوییم:

هم امروز، جمعه است؛

و جمعه روز توست؛

همان روزی كه در آن، انتظار ظهور تو را
داریم؛

همان روز كه در آن فرج و گشایش برای
مؤمنان را به دست تو آرزو می كنیم؛

همان روز كه در آن، امید كشتن كافران را
به شمشیر تو داریم.

مولای من!

در این روز من میهمان و پناهنده توام؛

مولای من!

تو نیز كریم و بخشنده ای هستی كه فرزند
كریمان و بخشندگانی.

تو از سوی خدا مأموریت داری كه شیعیان- كه
نه همه درماندگان- را پناه دهی.

مرا نیز ضیافت كن و پناهم ده.

درود خدا بر تو و خاندان پاك تو باد.


ای نور دیده!

ما همیشه و در همه حال میهمان توایم.

ریزه خوار سفره احسانت هستیم.

ای سید!

سخت حاجتمندیم . دست نیاز به سوی تو گشوده
ایم، ناامیدمان مكن.

ای سرور!

گرسنه ایم، گرسنه لطف تو،

از خوان احسان خویش بی بهره مان مگذار.

ای كریم!

تشنه ایم، تشنه محبت و دوستی تو،

از زلال محبت خویش سیرابمان كن.

ای عزیز!

برهنه ایم، برهنه لباس عزت و آبرو،

لباس عزت و عافیت به ما بپوشان.

ای آقا!

گرفتاریم، گرفتار كمان ابروی تو،

با نگاهی از سر رحم و مرّوت ما را از غم
روزگار هجران برهان.

حاجیان كوی تو و زائران كعبه وجودت هستیم.

در دوران قحطی انسانیت و سختی دینداری
آمده ایم.

سرگشته و آواره ایم، رحل اقامت كجا
افكنیم؟

پناهمان ده.
يکشنبه 25/12/1387 - 23:41
شعر و قطعات ادبی


در خوابهای کودکی ام
هر شب طنین سو قطاری
از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...


مبادا در زمین دیوار بی در
مبادا هیچ سقفی بی پرستو
مبادا هیچ بامی بی کبوتر

- قیصر امین پور
شنبه 24/12/1387 - 16:27
شعر و قطعات ادبی


بغضهای کال من ، چرا چنین ؟
گریه های لال م ، چرا چنین ؟
جزر و مد یال آبی ام چه شد ؟
اهتزاز بال من ، چرا چنین ؟
رنگ بالهای خواب من پرید
خامی خیال من ، چرا چنین ؟
آبگینه تاب حیرتم نداشت
حیرت زلال من ، چرا چنین ؟
دل مجال پایمال درد بود
تنگ شد مجال من ، چرا چنین ؟
خشک و خالی و پریده لب دلم
کاسه ی سفال من ، چرا چنین ؟
داغ تازه ی تو ، داغ کاغذی
داغ دیر سال من ، چرا چنین ؟
هر چه و همه ، تمام مال تو
هیچ و هیچ مال من ، چرا چنین ؟
سال و ماه و روز تو چرا چنان ؟
روز و ماه و سال من ، چرا چنین ؟
در گذشته ، سرگذشتم این نبود
حال، شرح حال م ، چرا چنین ؟
ای چرا و ای چگونه ی عزیز !
چرأت سوال من ، چرا چنین ؟

 - قیصر امین پور -

شنبه 24/12/1387 - 16:26
شعر و قطعات ادبی
 
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم
باشد برای روز مبادا!!
اما در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هرچه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند؟
شاید امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها...
هر روز بی تو
روز مبادا است!
 قیصر امین پور
شنبه 24/12/1387 - 16:25
شعر و قطعات ادبی

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آیا " ز یاد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست
شنبه 24/12/1387 - 16:23
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته