اخبار
يکشنبه 10/11/1389 - 19:44
طنز و سرگرمی
فهمــیده ام که باز کردن پاکت شیر از طرفی که نوشته " از این قسمت باز کنید" سخت تر از طرف دیگر است 54 ساله
فهمــیده ام که هیچ وقت نباید وقتی دستت تو جیبته روی یخ راه بری . 12 ساله
فهمــیده ام که نباید بگذاری حتی یک روز هم بگذرد بدون آنکه به همسرت بگویی " دوستت دارم" . 61 سال
فهمــیده ام که وقتی گرسنه ام نباید به سوپر مارکت بروم . 38 ساله
فهمــیده ام که می شود دو نفر دقیقا به یک چیز نگاه کنند ولی دو چیز کاملا متفاوت ببینند. 20 ساله
فهمــیده ام که وقتی مامانم میگه " حالا باشه تا بعد " این یعنی " نه" 7 ساله
فهمــیده ام که من نمی تونم سراغ گردگیری میزی که آلبوم عکس ها روی آن است بروم و مشغول تماشای عکس ها نشوم. 42 ساله
فهمــیده ام که بیش تر چیزهای که باعث نگرانی من می شوند هرگز اتفاق نمی افتند . 64 ساله
فهمــیده ام که وقتی مامان و بابا سر هم دیگه داد می زنند ، من می ترسم . 5 ساله
فهمــیده ام که اغلب مردم با چنان عجله و شتابی به سوی داشتن یک "زندگی خوب"حرکت می کنند که از کنار آن رد می شوند . 72 ساله
فهمــیده ام که وقتی من خیلی عجله داشته باشم ، نفر جلوی من اصلا عجله ندارد . 29 ساله
فهمــیده ام که اگر عاشق انجام کاری باشم،آن را به نحو احسن انجام می دهم . 48 ساله
فهمــیده ام که بیش ترین زمانی که به مرخصی احتیاج دارم زمانی است که از تعطیلات برگشته ام . 38 ساله
فهمــیده ام که مدیریت یعنی: ایجاد یک مشکل - رفع همان مشکل و اعلام رفع مشکل به همه. 34 ساله
فهمــیده ام که اگر دنبال چیزی بروی بدست نمی آوری باید آزادش بگذاری تا به سراغت بیاید . 29 ساله
فهمــیده ام که در زندگی باید برای رسیدن به اهدافم تلاش کنم ولی نتیجه را به خواست خدا بسپارم و شکایت نکنم. 29 ساله
فهمــیده ام که عاشق نبودن گناه است. 31 ساله
فهمــیده ام هر چیز خوب در زندگی یا غیر قانونی است و یا غیر اخلاقی و یا چاق کننده 48 ساله
هر کسى مسئول خودش هست، هرکسى تو قبر خودش میخوابه، من باید آدم درستى باشم . 42 ساله
فهمــیده ام مبارزه در زندگی برای خواسته هایت زیباست اما تنها در کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارند! 27 ساله
فهمــیده ام که وقتی طرف مقابل داد میزند صدایش به گوشم نمیرسد بلکه از ان رد می شود. 50ساله
فهمــیده ام هرکس فقط و فقط به فکر خودشه، مرد واقعی اونه که همیشه و در همه حال به شریکش هم فکر کنه بی منت. 35 ساله
فهمــیده ام برای بدست آوردن چیزی که تا بحال نداشتی باید بری کاری رو انجام بدی که تا بحال انجامش نداده بودی 36 ساله
فهمیدم كه اگر عشقی رو از دست دادی دیگه نمی تونی بدست بیاریش چون هیچ چیز مثل سابق نیست! و سعی كنی كه فقط ازش به نیكی یاد كنی! م . ج 30 ساله
فهمیدم كه تا دیر نشده باید یه كاری كرد تا بعد ها غصه فرصت های رو كه داشتی ولی استفاده نكردی رو نخوری... و بعضی وقت ها هم باید هیچ كاری نكنی تا وضع از اینی كه هست بدتر نشه.... 31 ساله
من هنوز چیزی نفهمیدم, فعلا قضیه خیلی مبهمه. 34 ساله
فهمیدم روی هیچ عقیده ای تعصب نداشته باشم چرا كه چند سال بعد ممكنه برام مسخره و خنده دار بشه و هیچ عقیده ای رو مسخره نكنم چرا كه شاید سال ها بعد آرمان زندگیم بشه. 30 ساله
من فهمیدم كه هیچ وقت اون چیزی رو كه می خواهی به دست نمی آری و وقتی هم كه بدست اوردی دیگه اون رو نمی خواهی . 37 ساله
فهمیدم تو این دنیا هیچ چیز اونقدر که فکر میکنیم مهم نیست بجز کسی که دوسش داری 52 ساله
_________________________________________________________________________________
کد بازاریابی(تخفیف): 420486
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/ed66cb9f62ef4d1a9762.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
شنبه 9/11/1389 - 19:43
دانستنی های علمی
1- سلول مغز یک انسان میتواند ۵ برابر اطلاعاتی که ویکیپدیا دارد را در خود نگهداری کند.
2- بدنتان به اندازهای گرما در عرض ۳۰ دقیقه تولید میکند که با آن میشود نیم گالون آب را جوشاند.
3- مغز به همان میزان از انرژی که یک چراغ برق ۱۰ وات استفاده میکند، بهره میجوید.
4- بیشتر نوزادان با چشمانی آبی به دنیا میآیند.
5- تکانههای عصبی با سرعت ۲۷۴ کیلومتر بر ساعت به مغز وارد و از آن خارج میشوند.
6- عطسهها با سرعت ۱۶۱ کیلومتر بر ساعت حرکت میکنند.
7- اسید معده به اندازه کافی قوی است تا یک تیغ ریشتراشی را حل کند.
8- روده باریک بزرگترین عضو درونی بدن است.
9- راست دستها ۹ سال بیشتر از چپ دستها عمر میکنند.
10- ناخن انگشت میانی سریعتر از ناخن باقی انگشتها رشد میکند.
11- نوزادان با ۳۰۰ استخوان متولد میشوند. بزرگسالان ۲۰۶ استخوان دارند.
12- شما برای برداشتن یک قدم از ۲۰۰ ماهیچه یاری میجویید.
13- پاها میتوانند در حدود نیم لیتر در طول روز عرق تولید کنند.
14- پوستتان هر ۲۷ روز پوستاندازی میکند
_________________________________________________________________________________
کد بازاریابی(تخفیف): 420486
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/ed66cb9f62ef4d1a9762.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
شنبه 9/11/1389 - 19:39
اخبار
واقعه از آنجا آغاز مىشود كه سه كودك روستائى، در اطراف دهكده چشم بر
حقیقتى مىگشایند كه بعد از آن ریشه عقیده مردم آن منطقه مىشود.
جیكا 7 ساله فرانسیكو 9 ساله و لوسیا 10 ساله. شاهد اصلى این واقعه، لوسیا است، و واقعه از زبان این سه كودك اینچنین نقل شده است.
در سال 1916 میلادى، یك سال قبل از دیدار با بانوى درخشنده، فرشتهاى بر ما ظاهر شد، و 3 بار این گفته را تكرار كرد:
من
فرشته صلح هستم، خدایا من ایمان دارم، و باور دارم و عشق مىورزم بتو، و
من طلب استغفار مىكنم از آنان كه باور ندارند، و عشق نمىورزند، و ایمان
ندارند.
فرشته 2 بار دیگر در تابستان و پائیز بر آنها ظاهر شد، و هر
بار یك چیز را از آنان خواهش كرد: قربانى بدهند و استغفار كنند براى
گناهكاران، و دعا كنند براى متحول شدن آنها، این 3 برخورد بود كه بچهها
را براى دیدن بانوى صاحب تسبیح آماده كرد.
در سال 1917 میلادى بچهها 2
بار نور درخشندهاى را دیدند، و سپس بر بالاى درخت بلوط نور عظیمى ظاهر
شد، بانوئى درخشندهتر از خورشید، بنام مریم مقدس . او فرمود : نمىخواهم
شما را بترسانم، بچهها گفتند شما كیستید؟ فرمود من مریم باکره هستم گفتند
شما از كجا آمدهاید؟ فرمود من از بهشت آمدهام گفتند از ما چه مىخواهید؟
فرمود من آمدهام از شما بخواهم باز اینجا بیائید، بعد به شما خواهم گفت
كه از شما چه مىخواهم. بانوى صاحب تسبیح بعد از آن هر ماه ظاهر شد، از
ماه مى تا4 اكتبر، در آخرین و ششمین دیدار او، معجزه بزرگى را در مقابل
دیدگان 70000 نفر جمعیتى كه گرد آمده بودند، نمایان ساخت. در برابر دیدگان
منتظر جمعیت، باران بطور ناگهانى ایستاد، و ناگهان خورشید به لرزش درآمد،
و ایستاد، و دوباره چرخید و ایستاد، بطورى كه مردم احساس كردند هر لحظه
مىرود كه خورشید بر آنان فرود آید، پس از این واقعه خورشید به جاى اول
خود بازگشت، و به همان درخشش معمول و زیباى خود ادامه داد. اولین عكس از
این واقعه، در روزنامه لیبون در 5 اكتبر همان سال منتشر شد،
خبر
همین واقعه هم بود كه چشم جستجو گر خیل مشتاقان را متوجه مدعاى سه بچه
روستائى كرد، و هم اكنون دیگر هر آنچه كه مىگفتند، مورد قبول افرادى بود
كه به چشم خویش نخستین كرامت حضرت مریم را دیده بودند.
لوسیا وارد
زندگى مذهبى شد و راهبه شد ، و زنده ماند زیرا كه عهد كرده بود با بانو كه
در ترویج عبودیت و مسیحیت تلاش كند، و زنده بماند، فرانسیسكو و جسیكا، در
3 و 4 سال بعد، در اثر بیمارى ریوى از بین رفتند.
لوسیا، هم صدا را شنید و هم سخن گفت و هم بانو را دید، جسیكا هم بانو را دید و هم صدایش را شنید، و فرانسیسكو فقط بانو را دید.
حقانیت
بچهها را ابتدا پدر و مادر آنها باور مىكردند، چرا كه مىگفتند: آنها در
زندگى هرگز دروغ نگفتهاند. در هر حال، نه تنها مرگ دو كودك كوچك از حق
اعتقاد آنان نكاست، بلكه چون بانوى درخشنده به 2 كودك قول داده بود كه
آندو را به بهشت ببرد، اعتقاد آنها را نسبت به عمق مسئله افزود، این
كودكان در چشم مردم كودكانى مقدس و مذهبى شدهاند.
در سال 1919 عبادتگاهى در دهكده فاطمیا ساخته شد، و 3 سال بعد توسط افراد متعصب منفجر شد، ولى بعد از مدتى دوباره برپاگشت.
در
سال 1928 اولین سنگ ساختمان اصلى بنا نهاده شد، در سال 1930 استعف لیبریا
اجازه برگذارى آئین پاك فاطیما را صادر كرد، اجازه كلیسا در سال 1932 براى
برگزارى مراسم عبادت بانوى ما مریم مقدس بود، كه سرانجام در سال 1353 به
این زیارتگاه پشتوانهاى رسمى داد، اگرچه این همه فقط در جهان سیاست
مىگذشت، ولى قلوب مردم از همان روز وقوع واقعه خورشید، دهكده فاطیما محلى
براى زیارت قلوب مردم شد.
هر ساله در 13 ماه مى، دوستداران فاطیما از
تمامى نقاط پرتغال، و كشورهاى اطراف براى زیارت و نیز دعا و توبه، و طلب
شفا و تزكیه روح به این منطقه مىآیند، رخسار معنوى این سفر، رخسارى بس
شگفت آور است، شهر بانوى صاحب تسبیح، آنجا كه آنچنان اثرى عمیق در قلوب
زائران قرار داده، كه هر ساله آنها را به آنجا مىكشاند، آنجا مردم از
حضرت مریم شفا مىگیرند، از او طلب شفاعت مىكنند، و خود را مدیون دعاى
مستجاب بزرگ بانوى درخشنده مىدانند.
هیچكس نمىتواند كرامت جارى در
بستر این واقعه تاریخى را كتمان سازد، كه موج روز افزون جمعیت مشتاق زیارت
شهر فاطیما موجى نیست كه بتوان در برابر عظمت پرشگفتى آن، با كتمان و پرده
پوشى بر خاست ، شهر فاطیما در پشت این اعتقاد هاست كه چهرهاى از توسل و
اكرام بین پیدا كرده است، هر كسى با آئین مرسوم خاص خود از فاطیما تجلیل
مىكند، نذر شمعها، با پاى پیاده به زیارت آمدنها، به پا داشتن مراسم
دعا، برگزار كردن مراسم عشای ربانی همه و همه جلوهاى از توسل قلبى مردم
به حضرت مریم است، در این بین گفتن تسبیح مسیحی از همه بیشتر رواج دارد،
كه در آخرین دیدار مریم مقدس از مردم خواسته است كه هر روز به این تسبیحات
ادامه دهند. این تسبیحات به زبانهاى مختلف است، و از مهمترین ادعیه در
مراسم پاك بانوى شهر فاطیما است. زوار مىآیند تا مجسمه سفید را به یاد
حضرت مریم ببینند، همه برگرد مجسمه براى درخواست و تشكر بسیج مىشوند،
برخى التماس دعا دارند، و برخى طلب شفاعت و بازگشت ایمان به قلبهاى آنان.
آنان در انتظار طلوع خورشید عدالت از فاطیما طلب عوض شدن زندگیشان را
مىنمایند، معمولا اتفاق نمىافتد كسى دست خالى از شهر فاطیما برگردد.
در
سمت چپ عبادتگاه، بیماران براى طلب شفا یا طلب قدرت تحمل بیمارى، شب را به
انتظار صبح، در حال شب زنده داری به سر مىبرند، هیچ زبانى یاراى بیان آن
جاذبه عمیق را ندارد كه میان این مردم و توسل به این بانو ره گشوده است
این همه صبر و شكیب در محیا شدن براى بزرگداشت خاطره دیدار این مریم مقدس
.
آنان براى مریم مقدس نذر مىكنند، و كلیومترها راه را با پاى پیاده و
زانوانى زخمى مىپیمایند، تا به او برسند و بار سنگین دردهاى خویش را در
جهان تشنه معرفت، به حقیقتى بسپارند كه در نظر آنان سمبل نجات و پاكى و
رستگارى است، كه اگر این نیست چیست این موج جمعیت و تبلور احساس
این
مردم هر آنچه از مذهب مىشناسند، در حد وسع و فهم و توان خود، به پاى حضرت
مریم مىریزند، آنان به تصورات خود از قداست مریم در آئینى پاك و روحانى
جسمیت مىبخشد.
موج حضور مردم هر ساله در این مراسم افزایش مىیابد، و
آنان كه مىبینند و آنان كه نمىفهمند و حقیقت حضور حضرت مریم را در این
شهر مقدس حس مىكنند، آنان را كه ندیدهاند، و آنها را كه نمىفهمند، و
آنان را كه تشنه حقیقت حضورهاى نورانى در جامعهاى بى ولایتند، به سمت
ولایت مریمی خواندند.
محل یكى از این دیدارها در كنار چاه خانه پدر لوسیا است كه در آنجا آنها با حضرت مریم آشنا شدند.
اشاره است، به دیدارهائى كه در سال 1917 سه نوجوان دهكده، داشتهاند و در اول داستان، مورد اشاره قرار گرفت
در 13 مى1967 پاپ ژان پل ششم در پنجاهمین سالگرد آئین فاطیما شركت كرد.
در 13مى1982 پاپ ژان پل دوم براى تشكر از حفظ جان خود به زیارت شهر فاطیما آمد
زوار در آخرین مرحله آئین فاطیما، در هنگام خداحافظى، این جملات را زمزمه مىكنند :
(بانوى
ما، مریم مقدس بانوى صاحب تسبیح، بانوى درخشنده، من اكنون مجبورم از تو
جدا شوم، اما از خدا مىخواهم این آخرین دیدار من با تو نباشد، و همیشه
این التماس و شوق در وجود من زنده باشد، مریم خداحافظ اى بانوى پاك ما).
dshab.com
_________________________________________________________________________________
کد بازاریابی(تخفیف): 420486
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/ed66cb9f62ef4d1a9762.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
شنبه 9/11/1389 - 19:23
داستان و حکایت
دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد و به کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد و یاد حرف پدرش افتاد :"اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت را بفروشی آخر ماه کفش های قرمز رو برات می خرم" دخترک به کفش ها نگاه کرد و با خود گفت: یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100 نفر زخم بشه تا... و بعد شانه هایش را بالا انداخت و راه و افتاد و گفت: نه... خدا نکنه...
______________________________________________________________________________________
کد بازاریابی(تخفیف): 420486
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/ed66cb9f62ef4d1a9762.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
جمعه 8/11/1389 - 19:18
داستان و حکایت
زن و مردی روی نیمکت پارکی نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه می کردند. زن رو به مرد کرد و گفت پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می رود پسر من است. مرد در جواب گفت: چه پسر زیبایی! و در ادامه گفت او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی می کرد اشاره کرد.
مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد: سامی! وقت رفتن است.
سامی که دلش نمی آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت بابا جان فقط 5 دقیقه. باشه؟
مرد سرش را تکان داد و قبول کرد. مرد و زن باز به صحبت ادامه دادند. دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد: سامی دیر می شود برویم. ولی سامی باز خواهش کرد 5 دقیقه... این دفعه قول می دهم.
مرد لبخند زد و باز قبول کرد. زن رو به مرد کرد و گفت: شما آدم خونسردی هستید، ولی فکر نمی کنید پسرتان با این کارها لوس بشود؟
مرد جواب داد: دو سال پیش یک راننده مست پسر بزرگم را در حال دوچرخه سواری زیر گرفت و کشت. من هیچ گاه برای تام وقت کافی نگذاشته بودم و همیشه به خاطر این موضوع غصه می خورم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را در مورد سامی تکرار نکنم. سامی فکر می کند که 5 دقیقه بیش تر برای بازی کردن وقت دارد، ولی حقیقت آن است که من 5 دقیقه بیشتر وقت می دهم تا بازی کردن و شادی او را ببینم. 5 دقیقه ای که دیگر هرگز نمی توانم بودن در کنار تام ِ از دست رفته ام را تجربه کنم.
بعضی وقتها آدم قدر داشته ها رو خیلی دیر متوجه می شه. 5 دقیقه، 10 دقیقه، و حتی یک روز در کنار عزیزان و خانواده، می تونه به خاطره ای فراموش نشدنی تبدیل بشه. ما گاهی آن قدر خودمون رو درگیر مسا ئل روزمره می کنیم که واقعا ً وقت، انرژی، فکر و حتی حوصله برای خانواده و عزیزانمون نداریم. روزها و لحظاتی رو که دیگه امکان بازگردوندنش رو نداریم.
ضرر نمی کنید اگر برای یک روز شده دست مادر و پدرتون رو بگیرید و به تفریح ببرید. یک روز در کنار خانواده، یک وعده غذا خوردن در طبیعت، خوردن چای که روی آتیش درست شده باشه و هزار و یک کار لذت بخش دیگه.
قدر عزیزانتون رو بدونید. همیشه می شه دوست پیدا کرد و با اونها خوش گذروند، اما همیشه نعمت بزرگ یعنی پدر و مادر و خواهر و برادر در کنار ما نیست. ممکنه روزی سایه عزیزانمون توی زندگی ما نباشه...
جمله روز: هیچ وقت به گمان این که وقت دارید ننشینید، زیرا در عمل خواهید دید که همیشه وقت کم و کوتاه است. (فرانکلین)
___________________________________________________________________________________
کد بازاریابی(تخفیف): 420486
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/ed66cb9f62ef4d1a9762.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
پنج شنبه 7/11/1389 - 14:47
طنز و سرگرمی
کشیشی در اتوبوس نشسته بود که یک ولگرد مست و لایعقل سوار شد و کنار او نشست. مردک روزنامه ای باز کرد و مشغول خواندن شد و بعد از مدتی هم از کشیش پرسید: "پدر روحانی! روماتیسم از چی ایجاد می شود؟"
کشیش هم موعظه را شروع کرد و گفت: "روماتیسم حاصل مستی و میگساری و بی بند و باری است."
مردک با حالت منفعل دوباره سرش گرم روزنامه خودش شد.
بعد کشیش از او پرسید تو حالا چند وقت است که روماتیسم داری؟
مردک گفت من روماتیسم ندارم.
این جا نوشته است پاپ اعظم دچار روماتیسم بدی است!
___________________________________________________________________________________
کد بازاریابی(تخفیف): 420486
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/ed66cb9f62ef4d1a9762.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
چهارشنبه 6/11/1389 - 13:56
طنز و سرگرمی
مدارک لازم جهت خرید بلیط هواپیمایی جمهوری اسلامی ایران:
1- امضای تاییدیه منطقه جغرافیایی برخورد با زمین (همه جای ایران سرای من است)
2- تلفن اضطراری جهت اعلام سقوط به ترتیب اولویت خانواده همسر، خانواده خود، طلبکاران، بدهکاران
3- کپی وصیت نامه به همراه رضایت نامه امضا شده.
4- فیش بانکی مربوط به غسل میت با آب غیر یارانهای.
5- فیش بانکی هزینه امتحان شفاهی شهادتین.
6- مبلغ 200 هزار تومان بابت قطع درختان محل سقوط به حساب شهرداری.
7- فیش بانکی به مبلغ 50 هزار تومان عوارض خروج از جهان هستی.
8- فیش بانکی به مبلغ 20 هزار تومان بابت تسلیت از رسانه ملی.
متن خوشامدگویی جدید در هواپیمایی جمهوری اسلامی:
سلام و صلوات بر روح تمام مسافرین عزیز
ورود شما را به پرواز ابدی هواپیمایی جمهوری اسلامی خوشامد می گوییم.
خداوندا! مشیت خودت را در رسیدن و لقا خود بر ما قرار ده و سرعت آن فزون فرما.
مقصد ما به احتمال 99% بهشت موعود و به احتمال 1% مقصدی که بر روی بلیط درج شده می باشد.
بستن کمربندها اصلا ضرورتی ندارد، چرا که بستن و نبستن آن برای ورود به بهشت الزامی نمی باشد.
در صورت بروز اشکال درسیستم هوای کابین ماسک هایی از بالای سر شما آویزان خواهند شد که شما قبل از آن رایحه ی خوش ملائکه را احساس خواهید کرد.
خواهشمند است هنگام سقوط خونسردی خود را حفظ نموده تا بتوانید اشهد خود را صحیح قرائت نمائید.
ارتفاع پرواز به تدریج و شاید هم ناگهانی به صفر خواهد رسید، اما هیچ جای نگرانی نیست. چرا که یک باره تا آسمان هفتم اوج خواهیم گرفت و هوای بهشت هم بسیار عالی گزارش شده است.
خلبان پرواز، مرحوم شهید کاپیتان بهشت زاده و ارواح گروه پروازی جایگاه ابدی خوبی را برای شما آرزومندند.
_________________________________________________________________________________
کد بازاریابی(تخفیف): 420486
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/ed66cb9f62ef4d1a9762.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
سه شنبه 5/11/1389 - 22:27
داستان و حکایت
می گویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی می کرد که از درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم دردش انواع قرص ها و آمپول ها را بخود تزریق کرده بود اما نتیجه چندانی نگرفته بود. وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته شده می بیند. وی به راهب مراجعه می کند و راهب نیز پس از معاینه وی به او پیشنهاد که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند. وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود دستور می دهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با سبز رنگ آمیزی کند. همین طور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض می کند. پس از مدتی رنگ ماشین، ست لباس اعضای خانواده و مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و ترکیبات آن تغییر می دهد و البته چشم دردش هم تسکین می یابد. بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به منزلش دعوت می نماید. راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد می شود متوجه می شود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به محضر بیمارش می رسد از او می پرسد آیا چشم دردش تسکین یافته؟ مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و می گوید: "بله، اما این گران ترین مداوایی بود که تاکنون داشته ام." مرد راهب با تعجب به بیمارش می گوید بالعکس! این ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام. برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه مخارج نبود. برای این کار نمی توانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با تغییر چشم اندازت می توانی دنیا را به کام خود درآوری. تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان ارزانترین و موثرترین روش می باشد.
__________________________________________________________________________________
کد بازاریابی(تخفیف): 420486
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/ed66cb9f62ef4d1a9762.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
جمعه 1/11/1389 - 19:17
طنز و سرگرمی
خیلی جالبه!فقط ببینید!!!!!!!!
http://fc01.deviantart.com/fs13/f/2007/077/2/e/Animator_vs__Animation_by_alanbecker.swf
__________________________________________________________________________________
کد بازاریابی(تخفیف): 420486
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/ed66cb9f62ef4d1a9762.bmp)
![](https://up.iranblog.com/Files3/cde8b52ffa6141199569.bmp)
پنج شنبه 16/10/1389 - 17:34