دعا و زیارت
روزی حضرت موسی در خلوت
خویش از خدایش سئوال می کند : آیا کسی هست که با من وارد بهشت گردد ؟ خطاب
میرسد : آری ! موسی با حیرت می پرسد : آن شخص کیست ؟
خطاب میرسد : او مرد قصابی است در فلان محله ، موسی می پرسد : میتوانم به دیدن او بروم ؟ خطاب میرسد : مانعی ندارد !
فردای آن روز موسی به
محل مربوطه رفته و مرد قصاب را ملاقات می کند و می گید : من مسافری گم
کرده راه هستم ، آیا می توانم شبی را مهمان تو باشم ؟ قصاب در جواب می
گوید : مهمان حبیب خداست ، لختی بنشین تا کارم را انجام دهم ، آن گاه با
هم به خانه می رویم ، موسی با کنجکاوی وافری به حرکات مرد قصاب می نگرد و
می بیند که او قسمتی از گوشت ران گوسفند را برید و قسمتی از جگر آنرا جدا
کرد در پارچه ای پیچید و کنار گذاشت . ساعاتی بعد قصاب می گوید : کار من
تمام است برویم ، سپس با موسی به خانه قصاب می روند و به محض ورود به خانه
، رو به موسی کرده و می گوید : لحظه ای تامل کن ! موسی مشاهده می کند که
طنابی را به درختی در حیاط بسته ، آنرا باز کرده و آرام آرام طناب را شل
کرد . شیئی در وسط توری که مانند تورهای ماهیگیری بود نظر موسی را به
خودجلب کرد ، وقتی تور به کف حیاط رسید ، پیرزنی را در میان آن دید با
مهربانی دستی بر صورت پیرزن کشید ، سپس با آرامش و صبر و حوصله مقداری غذا
به او داد ، دست و صورت او را تمیز کرد و خطاب به پیرزن گفت : مادرجان
دیگر کاری نداری ، و پیرزن می گوید : پسرم ان شاءالله که در بهشت همنشین
موسی شوی . سپس قصاب پیرزن را مجدداً در داخل تور نهاده بر بالای درخت
قرارداده و پیش موسی آمده و با تبسمی می گوید : او مادر من است و آن قدر
پیر شده که مجبورم او را این گونه نگهداری کنم و از همه جالب تر آن که
همیشه این دعا را برای من می خواند که " انشاء الله در بهشت با موسی
همنشین شوی! "
چه دعایی !! آخر من کجا و بهشت کجا ؟ آن هم با موسی !
موسی لبخندی می زند و به قصاب می گوید : من موسی هستم و تویقیناً به خاطر دعای مادر در بهشت همنشین من خواهی شد !
تمام نا تمام من ! با تو تمام می شود!
کانفیلد فیشر می گوید : " مادر ، فردی نیست که به او تکیه کنیم ، بلکه کسی است که ما را از تکیه کردن به دیگران بی نیاز می سازد.
منبع:cloob
چهارشنبه 11/6/1388 - 14:22
طنز و سرگرمی
بعد از این كه مدت ها دنبال دختری باوقار و باشخصیتگشتیم كه هم خانواده ی اصیل و مؤمنی داشته باشد و هم حاضر به ازدواج با من باشد،بالاخره عمه ام دختری را به ما معرفی كرد.وقتی پرسیدم از كجا می داند این دختر همانكسی است كه من می خواهم، گفت:راستش توی تاكسی دیدمش.از قیافه اش خوشم آمد.دیدمهمانی است كه تو می خواهی.وقتی پیاده شد، من هم پیاده شدم و تعقیبش كردم.دم در خانهاش به طور اتفاقی بابایش را دیدم كه داشت با یكی از همسایه ها حرف می زد.به ظاهرشمی خورد كه آدم خوبی باشد.خلاصه قیافه ی دختره كه حسابی به دل من نشسته بود،گفتم: من هر طور شده این وصلت را جور می كنم.
ما وقتی حرف های محكم و مستدل عمه مان راشنیدیم.گفتیم: یا نصیب و یا قسمت! چه قدر دنبال دختر بگردیم؟از پا افتادیم، همین رادنبال می كنیم.ان شاء الله خوب است.این طوری شد كه رفتیم به خواستگاری آندختر.
پدر دختر پرسید: آقازاده چه كاره اند؟
-دانشجو هستند.
-می دانمدانشجو هستند.شغلشان چیست؟
-ما هم شغلشان را عرض كردیم.
-یعنی ایشان بابت درسخواندن پول هم می گیرند.
-نخیر، اتفاقاً ایشان در دانشگاه آزاد درس میخوانند:
به اندازه ی هیكلشان پول می دهند.
-پس بیكار هستند.
-اختیار داریدقربان! رشته ایشان مهندسی است.قرار است مهندش شوند
پدر دختر بدون این كه بگذاردما حرف دیگری بزنیم گفت: ما دختر به شغل نسیه نمی دهیم.بفرمایید؛ و مؤدبانه ما رابه طرف در خانه راهنمایی كرد.
عمه خانم كه می خواست هر طور شده دست من و آن دختررا بگذارد توی دست هم، آن قدر با خانواده ی دختر صحبت كرد تا بالاخره راضیشدند.فعلاً به شغل دانشجویی ما اكتفا كنند، به شرط آن كه تعهد كتبی بدهیم بعد ازدانشگاه حتماً برویم سركار، این طوری شد كه ما دوباره رفتیم خواستگاری.
پدر دخترگفت:و اما . . . مهریه، به نظر من هزار تا سكه طلا. . .
تا اسم«هزار تا سكه طلا» آمد، بابام منتظر نماند پدر دختر بقیه ی حرفش را بزند بلند شد كه برود؛اما فك وفامیل جلویش را گرفتند كه: بابا هزار تا سكه كه چیزی نیست؛ مهریه را كی داده كیگرفته . . . بابام نشست؛ اما مثل برج زهر مار بود.پدر دختر گفت:میل خودتان است.اگرنمی خواهید، می توانید بروید سراغ یك خانواده ی دیگر.
بابام گفت:نخیر، بفرمایید. در خدمتتان هستیم.
-اگر در خدمت ما هستید، پس چرا بلند شدید؟
بابام كه دیگرحسابی كفری شده بود، گفت:بابا جان! بلند شدم كمربندم را سفت كنم، شما امرتان رابفرمایید.
پدر دختر گفت:بله، هزار تا سكه ی طلا، دو دانگ خانه…
بابا دوبارهبلند شد كه از خانه بزند بیرون؛ ولی باز هم بستگان راضی اش كردند كه ای بابا خانهبه اسم زن باشد، یا مرد كه فرقی نمی كند.هر دو می خواهند با هم زندگی كننددیگر.
و باز بابام با اوقات تلخی نشست.پدر دختر پرسید: باز هم بلند شدیدكمربندتان را سفت كنید؟بابام گفت: نخیر! دفعه ی قبل شلوارم را خیلی بالا كشیده بودمداشتم میزانش می كردم!
پدر دختر گفت:بله، داشتم می گفتم دو دانگ خانه و یكحج.مبارك است ان شاء الله
بابام این دفعه بلند شد و داد زد: برو بابا، چی چی رامبارك است؟مگر در دنیا فقط همین یك دختر است.و ما تا بیاییم به خودمان بجنبیم،كفشهایمان توسط پدر آن دختر خانم به وسط كوچه پرواز كردند و ما هم وسط كوچه كفش هایمانرا جفت كردیم و پوشیدیم و با خیال راحت رفتیم خانه مان.
مگر عمه خانم دست برداربود.آن قدر رفت و آمد تا پدر او را راضی كرد كه فعلاً اسمی از حج نیاورد تا معاملهجوش بخورد.بعداً یك فكری بكنند.
پدر دختر گفت:و اما شیربها، شیربها بهتر است دومیلیون تومان باشد…
بعد زیر چشمی نگاه كرد تا ببیند بابام باز هم بلند می شود یانه.وقتی آرامش بابام را دید ادامه داد:به اضافه وسایل چوبی منزل.
بابام حرف اورا قطع كرد.منظورتان از وسایل چوبی همان در و پنجره و این جور چیزهاست؟
پدر دختربا اوقات تلخی گفت:نخیر، كمد و میز توالت و تخت و میز ناهارخوری و میز تلویزیون ومبلمان است.
بابام گفت:ولی آقاجان، پسر ما عادت ندارد روی تخت بخوابد.ناهارش راهم روی زمین می خورد.اهل مبل و این جور چیزها هم نیست.
پدر دختر گفت:ولی این هاباید باشد،اگر نباشد، كلاس ما زیر سؤال می رود.
و بعد از كمی گفتمان و فحشمان،كفش های ما رفت وسط كوچه.
دوباره عمه خانم دست به كار شد.انگار نذر كرده بود هرطور شده این دختره را ببندد به ناف ما! قرار شد دور وسایل چوبی را خط بكشند؛و مادوباره به خانه ی آن دختر رفتیم.
بابام تصمیم گرفته بود مسأله ی جهیزیه را پیشبكشد و سنگ تمام بگذارد تا بلكه گوشه ای از كلاس گذاشتن های بابای آن دختر را جوابگفته باشد.این بود كه تا صحبت ها شروع شد،بابام گفت: در رابطه با جهیزیه… !
پدردختر حرف او را قطع كرد و گفت:البته باید عرض كنم در طایفه ما جهیزیه رسمنیست.
بابام گفت:اتفاقاً در طایفه ی ما رسم است.خوبش هم رسم است.شما كه نمیخواهید جهیزیه بدهید، پس برای چی از ما شیربها می خواهید؟
- شیربها كه ربطی بهجهیزیه ندارد.شیربها پول شیری است كه خانمم به دخترش داده.او دو سال تمام شیره یجانش را به كام دختری ریخته كه می خواهد تا آخر عمر در خانه ی پسر شما بماند.بابامگفت:خب می خواست شیر ندهد. مگر ما گفتیم به دخترتان شیر بدهید؟اگر با ما بود میگفتیم چایی بدهد تا ارزان تر در بیاید.! مگر خانمتانشیر نارگیل و شیركاكائو به دخترتان داده كه پولش دو میلیون تومان شده است؟!
پدر دختر گفت: دختر ما كلفت هم می خواهد.
بابام گفت:چه بهتر.یككلفت هم با او بفرستید بیاید خانه ی پسرم.
- نه خیر كلفت را باید دامادبگیرد.دختر من كه نمی تواند آن جا حمالی كند.
- حالا كی گفته دخترتان می خواهدحمالی كند؟
مگر می خواهید دخترتان را بفرستید كارخانه ی گچ و سیمان؟كفش های ماطبق معمول وسط كوچه!!!
در مجلس بعد پدر دختر گفت:محل عروسی باید آبرومندباشد.اولاً، رسم ما این است كه سه شب عروسی بگیریم. ثانیاً باید هر شب سه نوع غذاسفارش بدهید، در یك باشگاه مجهز و عالی.
بابا گفت:مگر دارید به پسر خشایار شاهزن می دهید؟اصلاً مگر باید طبق رسم شما عمل كنیم؟
كفش ها طبق معمول وسطكوچه!!!
دیگر از بس كفش هایمان را پرت كرده بودند وسط كوچه، اگر یك روز هم اینكار را نمی كردند، خودمان كفش هایمان را می بردیم وسط كوچه می پوشیدیم.
بابایدختر گفت:ان شاء الله آقا داماد برای دختر ما یك خانه ی دربست چهارصد متری در بالایشهر می گیرد.
بابام گفت:خانه برای چی؟زیر زمین خانه ی خودم هست.تعمیرش می كنم.یكاتاق و یك آشپزخانه هم در آن می سازم، می شود یك واحد كامل.پدر دختر گفت:نه ما آبروداریم، نمی شود یك دفعه عمه خانم جوش كرد و داد زد: واه چه خبرتان است؟بس كنیددیگر، این كارها چیست؟مگر توی دنیا همین یك دختر است كه این قدر حلوا حلوایش میكنید؟از پا افتادیم از بس رفتیم و آمدیم.اصلاً ما زن نخواستیم مگر یك دانشجو میتواند معجزه كند كه این همه خرج برایش می تراشید؟
این دفعه قبل از این كه كفشهایمان برود وسط كوچه، خودمان مثل بچه ی آدم بلند شدیم و زدیم بیرون.
و اینطوریشد كه ما دیگر عطای آن دختر را به لقایش بخشیدیم و از آن جا رفتیم كه رفتیم.
یكسال از آن ماجرا گذشت.من هم پاك آن را فراموش كرده بودم و اصلاً به فكرش نبودم.یكروز صبح، وقتی در را باز كردم تا به دانشگاه بروم، چشمم به زن و مردی خورد كه پشتدر ایستاده بودند.مرد دستش را بالا آورده بود تا زنگ خانه را بزند، اما همین كه مرادید جا خورد و فوری دستش را انداخت.با دیدن من هر دو با خجالت سلام دادند.كمی كهدقت كردم، دیدم پدر و مادر آن دختر هستند.لبخندی زدم و گفتم:بفرمایید تو.
پدردختر گفت:نه. . . نه. . . قصد مزاحمت نداشتیم.فقط می خواستم بگویم كه چیز، چرا دیگرتشریف نیاوردید؟ما منتظرتان بودیم.
من كه خیلی تعجب كرده بودم، گفتم:ولی ما كههمان پارسال حرف هایمان را زدیم.خودتان هم كه دیدید وضعیت ما طوری بود كه نمیخواستیم آن همه بریز و بپاش كنیم.
پدر دختر لبخندی زد و گفت: ای آقا. . .كدامبریز و بپاش؟. . . یك حرفی بود زده شد، رفت پی كارش.توی تمام خواستگاری ها از اینچیزها هست.حالا ان شاء الله كی خدمت برسیم،داماد گُلم؟
من كه از این رفتار پدردختر خانم مُخم داشت سوت می كشید،گفتم:آخه. . . چیز. . . راستش شغل من. . .
-ایبابا. . . شغل به چه درد می خورد.دانشجویی خودش بهترین شغل است.من همه جا گفته امدامادم یك مهندس تمام عیار است.
-آخه هزار تا سكه هم. . .
-ای بابا. . . شماچرا شوخی های آدم را جدی می گیرید.من منظورم هزار تا سكه ی بیست و پنج تومانیبود.
ولی دو دانگ خانه. . .
پدر عروس:بابا جان من منظورم این بود كه دو دانگخانه به اسمتان كنم.
-سفر حج هم. . .
-راستی خوب شد یادم انداختید.اگر میخواهید سفر حج بروید همین الان بگویید من خودم اسمتان را بنویسم.
-دو میلیونتومان شیربها هم كه. . .
-چی؟من گفتم دو میلیون تومان؟من غلط كردم.من گفتم دومیلیون تومان به شما كمك كنم.
-خودتان گفتید خانمتان به دخترتان شیر داده، بایدپول شیرش را بدهیم. . .
-ای بابا. . . خانم من كلاً به دخترم چهار، پنج قوطی شیرخشك داده كه آن هم پولش چیزی نمی شود.مهمان ما باشید
-در موردجهیزیه گفتید. . .
-گفتم كه. . . اتاق دخترم را پر از جهیزیه كرده ام.بیاییدببینید.اگر كم بود، بگویید باز هم بخرم.
-اما قضیه ی آن كلفت. . .
-آی قربوندهنت. . . دختر من كلفت شماست.خودم هم كه نوكر شما هستمدامادعزیزم!. . . خوش تیپ من!. . . جیگر!. . . باحال!. . .
وقتی دیدم پدر دختر حسابیگیر داده و نمی خواهد دست از سر من بردارد، مجبور شدم حقیقت را بگویم.با خجالتگفتم: راستش شرایط شما خیلی خوب است.من هم خیلی دوست دارم با خانواده ی شما وصلتكنم.اما. . .
پدر دختر با خوشحالی دست هایش را به هم مالید و گفت:دیگر اماندارد. . . مبارك است ان شاء الله.
گفتم:اما حقیقت را بخواهید فكر نكنم خانمماجازه بدهد.
تا این حرف را زدم دهن پدر و مادر دختر از تعجب یك متر واماند.پدردختر گفت: یعنی تو. . . در همین موقع خانمم از پله های زیرزمین بالا آمد.مرا كه دیدلبخندی زد و گفت: وقتی كه از دانشگاه برگشتی، سر راهت نیم كیلو گوجه بگیر برایناهار املت بگذارم.
با لبخند گفتم:چشم، حتماً چیز دیگری نمی خواهی؟
-نه، فقطمواظب باش.
-تو هم همین طور.
خانمم رفت پایین، رو كردم به پدر و مادر دختر كههنوز دهانشان باز بود و خشكشان زده بود و گفتم: ببخشید من كلاس دارم؛ دیرم می شودخداحافظ.
و راه افتادم به طرف دانشگاه..!
منبع:cloob
چهارشنبه 11/6/1388 - 14:20
اخبار
بانوی
قمی نوعی چادر جدید طراحی كرده است كه نیاز به استفاده از مقنعه و
پوششهای دیگری كه در فصل گرما ممكن است موجب ناراحتی بانوان شود را
ندارد.
به گزارش فارس به نقل از
روابط عمومی مركز رشد دانشگاه قم، منصوره وطنی با بیان اینكه چادر جدید در
ظاهر هیچ تفاوتی با چادر سنتی ندارد، تصریح كرد: چادر جدید طوری طراحی شده
كه نیاز به استفاده از مقنعه و پوششهای دیگر نیست.
این بانوی مبتكر كه ایده
خود را در مركز رشد دانشگاه قم به ثبت رسانده است، اضافه كرد: تاكنون
حمایتهای مالی لازم برای عرضه این محصول در بازار پوشاك صورت نگرفته است
و بنابر این چادر جدید فعلا در حد یك ایده باقی مانده است.
وی در ادامه اظهار داشت: ما اگر به اسلام هم معتقد نباشیم به حكم عقل حجاب امر ضروری است.
وطنی در خصوص هدف خود از
طراحی این چادر گفت: سعی كردم در یك اقدام عملی وارد عرصه تولید و
بازارشده و فرهنگ مهجور و مظلوم حجاب را با طراحی یك الگوی كامل از چادر
نهادینه كنم.
وی گفت: متاسفانه ویترین مغازهها پر از چادرهای ملی و دانشجویی است كه به نظر من این اقلام چادر با اصل موضوع حجاب در تضاد است.
این بانوی مبتكر بیان
داشت: معتقدم ما هیچ نیازی به تغییر ماهیت چادر سنتی نداریم و باید به
همان فرم چادر پایبند باشیم، به همین دلیل چادری طراحی كردم كه در ظاهر
تفاوتی با چادر سنتی ندارد اما سعی كردهام معایب چادر را برای خانمهایی
كه هنگام رانندگی یا در محیط كار نیاز به آزادی دستهایشان دارند، برطرف
كنم.
این پژوهشگرعلوم دینی
دلایل استفاده جامعه زنان كشور از چادر مشكی را مورد توجه قرار داد و گفت:
در زمان طاغوت مبارزان زن به خاطر اینكه شناسایی نشوند از رنگ مشكی
استفاده كردند، اما پس از انقلاب برخی از آقایان مسئول بر استفاده زنان از
چادر مشكی در ادارات دولتی اصرار كردند.
وطنی با بیان اینكه
استفاده از این رنگ شرعا مكروه است، یادآورشد: براساس احكام حج بانوان
برای طواف كعبه باید از چادر سفید استفاده كنند.
منبع:cloob
چهارشنبه 11/6/1388 - 14:18
خانواده
سلام
خدایا
ازت ممنونم. هرچی تاحالا ازت خواستم حاجتمو دادی. زن خوب خواستم، بهم
دادی. ماشین خوب و کار خوب خواستم هر دوش رو بهم دادی. ازت خواستم منو
گرفتاری بهم نده، گرفتاری هامو همه رو حل کردی. خلاصه هرچی حجت خواستم
برآورده کردی. مث مستجاب الدعوه
مرتضی آقاتهرانی حرف قشنگی زدن. میگه هروقت دیدی هرچی از خدا میخوای بهت میده و هر حاجتت مستجاب میشه شک کن. بدون که یه جای کارت می لنگه. واسه خودت تعجب نمیشه؟ من که این همه گناهکارم وبنده خوبش نیستم، پس چرا هر حاجتی میخوام بهت میده!
شک
کن. ببین نکنه خدا تورو رها کرده باشه! چون خدا بعضی بنده ها رو دچار سنت
استدراج میکنه. یعنی هیهرچی میخواد بهش میده. هرنعمتی بخواد میگه بهش
بدید. یعنی یه جور مهلت دادن. مهلت میده رها باشه. بعد اون دنیا که میریم
کارمون داره خدا....
پس هرجا دیدی هرچی میخوای از خدا مستجاب میشه شک کن که نکنه یه جای کارت ایراد داره
بقول شاعر:
هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
منبع:cloob
چهارشنبه 11/6/1388 - 14:15
رمضان
حرم رضوی
از شب اول ماه مبارک رمضان ساعت 22 مراسم شبی با قرآن برگزار میکنه که
قاریان کشوری در اون برنامه اجرا می کنند. مسابقه هم راستی توش داره.
اما 4شنبه این هفته یه مهمان ویژه به حرم رضوی دعوت شده. استاد «محمود شحات محمد انور»
پسر کوچک مرحوم شحات محمد انور که واقعا نوای دلنشینی داره. اگر می تونید
تو این برنامه شرکت کنید. مراسم 4شنبه شب ساعت 9.5 شروع میشه یادتون باشه.
منبع:cloob
چهارشنبه 11/6/1388 - 14:13
خانواده
حاج آقا هاشمی نژاد تعریف میکرد تو مشهد تو بازار فرش فروشان یه مسجدی هست. یه روز آیت الله نجف آبادی در اونجا سخنرانی داشتن
یه کریم تار زنی
بود تو مشهد معروف بود. اهل نماز و اینا هم نبود. اون روز که سخنرانی بود
این کریم تارزن میره دم در مسجد میگه حالا همینجوری میشینم گوش میدم. آیت
الله نجف آبادی می بینه کریم رو آخر مجلس نشسته باخودش میگه مشتری امروز
من این کریمه. وسط سخنرانی، مسیر حرفشو عوض میکنه و میگه « باز آی، باز
آی، هر آن چه هستی باز آی* این درگه ما درگه نومیدی نیست.» همینجور که
شعرو میخوند کریم از آخر دستشو بلند میگه حاجاقا یه سوال دارم.همه حضار
برمیگردن عقب ببینین کیه این سوالو میکنه؟ میپرسه این شعری که گفتی اگی
یکی مث منم بیاد برگرده خدا قبولش میکنه؟ آیت الله نجف آبادی اشک میریزه
میگه کریم اصلا من این شعر رو برای تو میخوندم. کریم همونجا اشک میریزه و
توبه میکنه. بعد از اون تا زمانی که زنده بود مردم مشهد میومدن پیش کریم و
ازش میخواستن براشون دعا کنه و کریم وقتی می رفت حرم براشون دعا میکرد.
منبع:cloob
چهارشنبه 11/6/1388 - 14:10
بیماری ها
قطعاً اولین چیزی كه با شنیدن كلمه جوش شیرین به ذهن شما میآید مادهای است كه در شیرینیپزی از آن استفاده میكنند؛
اما
بد نیست بدانید كه جوش شیرین مادهای همهكاره و طبیعی كه از كربنات سدیم
ساخته شده است و مورد استفادههای فراوانی دارد، مثلا در پخت نان و كیك،
خوشبوكردن فضا، تمیزكردن خانه و حتی زیبایی!
خیلی از محصولات زیبایی را
میتوانید به راحتی در منزل تهیه كنید. مقدار مناسبی جوششیرین به همراه
مواد مورد نیاز دیگر یك محصول زیبایی را به وجود میآورد كه میتواند
رضایت شما را هم جلب كند.
در اینجا 10 محصول زیبایی را كه شما میتوانید به راحتی با استفاده از جوش شیرین در منزل تهیه كنید فراهم آوردهایم.
1. حمام آرامشبخش:
برای
داشتن حمامی آرامبخش مقدار یك دوم فنجان جوش شیرین به آب وان حمامتان
اضافه كنید. جوش شیرین، تازگی، نرمی و آرامش را بر پوست شما باقی خواهد
گذاشت.
2. مراقبت از پا:
با استفاده از جوش شیرین به پاهایتان درمانی بدهید كه از آن لذت ببرد، به این صورت كه مقدار سه قاشق سوپخوری جوش شیرین
را به یك ظرف بزرگ پر از آب گرم اضافه كنید و تا هر زمانی كه دوست داشتید
پاهایتان را در آن قرار دهید؛ سپس به آرامی پاهایتان را ماساژ دهید. مطمئن
باشید كه پاهای خسته شما از شما بابت این كار تشكر خواهند كرد.
3. برسها و شانهها را تمیزكنید:
برای
تمیزكردن شانه و برسها كه بر اثر شانه زدن، چربی موها برآن باقی مانده
است، میتوانید از جوش شیرین استفاده كنید؛ به این ترتیب كه آنها را در
محلولی از یك قاشق چای خوری جوش شیرین حل شده در یك لگن كوچك آب گرم،
بخیسانید تا به راحتی چربیها از آنها زدوده شوند.
4. زدودن سلولهای مرده پوست:
برای
داشتن پوستی نرم و بدون هیچگونه زبری، خمیری متشكل از سه بخش جوش شیرین و
یك بخش آب تهیه كنید و سپس این خمیر را به آرامی روی پوست صورت و بدنتان
به صورت دورانی بمالید تا سلولهای مرده پوست به آرامی جدا شود، سپس با آب
گرم خمیر جوش شیرین را از روی پوستتان بشویید.
5. مراقبت از موها:
برای
داشتن موهایی زیبا، درخشنده، نرم و حالت پذیر، میتوانید مقدار یك چهارم
قاشق چایخوری جوش شیرین را در كف دستتان با شامپوی دخواهتان تركیب كنید و
به موهایتان بزنید و طبق معمول موهایتان را شامپو كنید و سپس با آب، این
تركیب جوش شیرین و شامپو را بشویید. مطمئن باشید كه این تركیب كمك خواهد
كرد موهایتان تمیزتر شود.
6. دندانهای سفیدتر:
برای اینكه
دندانهایی سفید تر داشته باشید آنها را با جوش شیرین مسواك بزنید و زمانی
كه كار مسواك زدن تمام شد به دقت با آب زیاد دهانتان را بشویید.
7. حمام جوش شیرین و روغن:
برای داشتن حمامی لطیف و آرامبخش، احتیاج به چهار قاشق سوپخوری جوش شیرین، هشت اونس عسل روان، شانزده اونس شیر، شانزده قاشق سوپخوری نمك، و چهار اونس روغن بچه دارید.
در
یك ظرف بزرگ جوش شیرین، عسل، شیر و نمك را مخلوط كنید و به خوبی هم بزنید.
مخلوط را در وان آب گرم بریزید و سپس روغن بچه را اضافه كنید برای هم زدن
مخلوط در آب وان از دستهایتان كمك بگیرید و بعد قدم در این حمام
تسكیندهنده و آرامش بخش بگذارید.
8. پوستی صاف و زیبا:
برای داشتن
پوستی نرم و روشن در قسمت آرنجها، زانوها و...، خمیری از جوش شیرین و آب
بسازید و آن را به قسمت مورد نظر بمالید. سپس خمیر را با آب گرم بشویید و
پوستتان را تمیز كنید.
9. مراقبت از ناخن:
برای نرم كردن پوست كنار
ناخنها و تمیزكردن ناخنها از جوش شیرین برای شستنشان به همراه لیف زدن
استفاده كنید. این كار ظاهری زیبا ت به ناخنهایتان میبخشد.
10. یك شامپوی سریع:
خیلی
دیرتان شده وقت برای شامپو زدن موهایتان ندارید؟ یك بخش جوش شیرین، یك بخش
پودر بچه، و سه قطر روغن گیاهی را با هم مخلوط كنید. مخلوط آماده شده را
به ریشه موهایتان بزنید و سپس تمام موها را شانه كنید.
این مخلوط چربی اضافی موها و سرتان را جذب خواهد كرد و به موهایتان طراوت و تمیزی میبخشد.
حالا كه با این روشها آشنا شدید میتوانید مقداری جوش شیرین بردارید و شروع به ساختن این محصولات زیبایی در منزلتان بكنید
منبع:cloob
چهارشنبه 11/6/1388 - 14:7
دعا و زیارت
«ماشا الیلیکینا» نام مشهوری
در روسیه و مناطق روسیزبان است. او حدود 2 سال پیش به عنوان یک هنرپیشه
جذاب و یک مدل زیبا مطرح بود و شهرت و محبوبیتش با اوج گرفتن "گروه رقص و
موسیقی فابریک" در روسیه، به بالاترین حد رسید.
اما ماشا همانقدر که
بسرعت در آسمان شهرت و محبوبیت طلوع كرد خیلی زود نیز از صحنه ناپدید شد.
این امر نه به دلیل افول ستارهی بخت وی بود و نه به علت از دست دادن
"زیبایی چهره" یا "سحر صدا" ؛ بلکه به این دلیل بود که: «ماشا مسلمان شد و
لباس عفت و ایمان را بر درخششهای کاذب دنیوی ترجیح داد».
تفاوت بزرگ
او با بسیاری از هنرمندان و خوانندگان دیگری كه اسلام و حجاب را
برگزیدهاند در این است كه وی در اوج شهرت، زیبایی و طراوت، و در زمانی كه
تازه پیشنهادهای اغواكننده به سویش رهسپار شده بود حجاب و عفاف را انتخاب
كرد.
ماشا الیلیكینا، ستاره سابق سینما، رقص و موسیقی، اینك حجابی
اسلامی در بر دارد و به تدریس در مدارس مشغول است. وی میگوید از جلوههای
كاذب سابق متنفر است و اكنون احساس خوشبختی میكند.
ــ چطور شد که تمام موفقیتها و درخششهای خود روی صحنه را زیر پا گذاشتی و به اسلام گرویدی؟
ماشا: من به لطف خداوند به سوی او گام برداشتم. این اراده خدا بود.
ــ در زمانی که یك خواننده بودی آیا فکر میکردی که روزی اسلام بیاوری، روزه بگیری و به حج بروی؟
ماشا: نه ؛ حتی به ذهنم خطور هم نمیکرد که روزی به حج بروم و از بهترین و گواراترین آب ـ یعنی آب زمزم ـ بنوشم.
ــ آیا راهی که برای مسلمانشدن طی کردی، مسیری طولانی بود؟
ماشا: من دو
سال است که مسلمان شدهام. یک روز مطلع شدم که یکی از نزدیكترین دوستانم
بر اثر یک حادثه در شهری دیگر به حالت کما رفته است. من نمیدانستم که
چطور میتوانم به او کمک کنم. آن روز برای اولین بار نماز خواندم و دست به
دعا برداشتم و از خدای بزرگ کمک خواستم.
روز بعد
همان دوستم با من تماس گرفت و گفت: «در آن حالات بیهوشی من تو را میدیدم
و تو خیلی زیاد به من کمک کردی!» ، من در آن لحظه بسیار گریستم ؛ زیرا
برای اولین بار در زندگیام بود كه چیزی از خدا میخواستم.
ــ در حال حاضر به چه کاری مشغولی؟
ماشا: من
پنج زبان اروپایی بلد هستم و در حال حاضر در مدرسه و دانشگاه تدریس
میکنم. ضمناً برخی از نتهای مجاز شرعی را نیز مینویسم.
ــ آیا موسیقی هم گوش میدهی؟
ماشا:
بله ؛ کارهای "گروه ریحان"، "گروه سامی یوسف" و "گروه کت استیونس" ( که پس
از اسلام آوردن نام خود را "یوسف اسلام" گذاشت) را گوش میکنم.
ــ آیا چیزی از قرآن هم آموختهای؟ آیا آمادگی داری که زبان عربی را هم به آن پنج زبان اروپایی اضافه کنی؟
ماشا:
در ابتدا فکر میکردم که آموختن زبان عربی مشکل باشد ؛ اما آن را شروع
کردهام و خیلی هم آن را دوست دارم و فکر میکنم کلیدی برای فهم دانش برتر
باشد.
ــ چرا
گرایش به اسلام نسبت به ادیان دیگر بیشتر است؟ و چرا بیشتر کسانی که به
اسلام می گروند از بین اهالی هنر و فعالان در کنسرت و موسیقی هستند؟
ماشا: اسلام نسبت به ادیان دیگر، محکمترین اساس را دارد. تمام قواعد اسلام در زندگی کاربرد دارند. راه اسلام سعادتبخش است.
ــ از اینكه مسلمان شدهای چه احسای داری؟
ماشا:
احساس خوشبختی. امروز من این فرصت را دارم که مقایسه کنم قبلاً چه بودم و
حالا چه هستم. من اکنون با حیات واقعی آشنا شدهام، پس خوشبختم.
ــ و چه تفاوتی با قبل داری؟
ماشا: ایمان
به خدا زندگی مرا متحول کرد. میل به عبادت خداوند در فطرت و وجود همه
انسانها نهاده شده است. من اطمینان دارم که خداوند به ما تفکر و تعقل
نداده است تا بیاییم، زندگی کنیم، بخوریم، بخوابیم و بمیریم. خدا به ما
فرصت زندگی کردن داده است تا به او برسیم
ــ آیا گاهی به موفقیتها و درآمد سابق خود فکر نمیکنی؟ حسرت آن دوران را نمیخوری؟!
ماشا: آن جلوهها، پس از مسلمان شدن، برایم بیارزش و منفور هستند.
ــ از اینکه آشکارا خود را مسلمان معرفی میکنی هراس نداری؟
ماشا: نه نمیترسم. برعکس، تکلیف و وظیفه خود میدانم که دیگران را از راه گمراهی باز دارم و به عنوان الگویی برای آنها باشم.
ــ از اینکه عکسهای سابقت در اینترنت هست ناراحت نیستی؟
ماشا:
من خودم دوست ندارم به این عکسها نگاه کنم. اما اشکال ندارد که مردم آنها
را ببینند تا برایشان عبرت شود و بدانند که انسان میتواند تولد دیگری
داشته باشد و از نو به دنیا بیاید. انسان میتواند توبه کند و با انجام
کارهای خوب، تمام سیاهیهای گذشتهاش را پاک کند، ان شاء الله.
ــ اینك چه چیزی از "اسلام" میتوانی به دیگران بگویی؟
ماشا: اسلام
میگوید: «اگر نمیتوانی راجع به خدا بیاندیشی حداقل سعی کن از قید خودت
رهایی یابی و پلیدیهای نفست را مهار کنی؛ رذایلی مانند خودپسندی، تکبر،
حسد، ظلم، دروغ، خودستایی و خودنمایی». اگر کسی میخواهد به سوی اسلام گام
بردارد فقط باید اندیشه کند و از فطرت خود مدد بگیرد.
ــ چه پیامی برای مسلمانان داری؟
ماشا: آرزو
میکنم که کارهای نیک و عبادات برادران و خواهران دینی من مورد قبول
خداوند متعال قرار بگیرد و رحمت خدا بر خانههای آنان ببارد.
ــ و برای غیر مسلمانان؟
ماشا:
امیدوارم کسانی که هنوز به دین اسلام مشرف نشدهاند لحظهای به خود بیایند
و فارغ از انبوه اطلاعات پوچ و بیهودهای که چشم و گوش مردم این عصر را
فرا گرفته است كمی اندیشه کنند.
منبع:cloob
چهارشنبه 11/6/1388 - 14:4
اخبار
در
یک اتفاق نادر در طول برگزاری آزمون های سراسری دانشگاه ها و موسسات آموزش
عالی کشور، یک داوطلب خانم که زمان به دنیا آوردن فرزندش فرا رسیده بود با
درد زایمان رو به رو شد و قبل از پاسخگویی به سوالات به بیمارستان اعزام
شد
ایونا" ، دکتر "ابراهیم خدایی"،
معاون سازمان سنجش آموزش کشور روز شنبه با اعلام این مطلب اظهار داشت: روز
پنجشنبه و در زمان برگزاری آزمون سراسری 1388 رشته علوم تجربی در یکی از
حوزه های شهرستان شهریار، خانمی که زمان به دنیا آمدن فرزندش فرا رسیده
بود، با درد روبه رو می شود، که مسوولان برگزاری آزمون در این حوزه با
اورژانس او را به بیمارستان می رسانند .
معاون
سازمان سنجش با اعلام این مطلب که این اتفاق حداقل در 10 سال گذشته، نمونه
دیگری نداشته است، آن را جزو اتفاقات نادر در طول برگزاری آزمون های
سراسری در ایران خواند و گفت: این خانم به دلیل این اتفاق، بخت خود را
برای ورود به دانشگاه از دست داده است .
آدرس:cloob
دوشنبه 9/6/1388 - 13:5
خانواده
ترجمه این ذکر شریف : (( یا کاشف الکرب عن وجه الحسین اکشف کربی بحق اخیک الحسین )) (( ای برطرف کننده غم و اندوه از روی حسین بحق برادرت حسین ، اندوه و مشکل من را برطرف کن )).
یا سیدی ، جَمَعَ اللهُ بَینَنا و بینکَ و بینَ رسولِهِ و اولیائِهِ فی منازلِ المخبتینَ
و خدای ارحم الراحمین ما و شما را و رسولش و اولیائش را در منازل بهشتی با هم جمع کند.
یا مولای انت باب الحوائج و انا مخزن الحوائج
این ذکر با کرامت که برای توسل به حضرت باب الحوائج سفارش شده را با اخلاص و با طهارت در یک مکان پاک 133 مرتبه به عدد اسم شریف آن حضرت تکرار نمایید
و حاجات خود را به درگاه آن باب حاجات ببرید و بگویید اگر مصلحت ما و
رضایت الهی در برآورده شدن آن حاجت است ، حاجاتمان را برآورده نمایید.
منبع وبلاگ:
hob.blogfa.com
يکشنبه 8/6/1388 - 20:44