• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 269
تعداد نظرات : 379
زمان آخرین مطلب : 4449روز قبل
دانستنی های علمی
تعمّق در عظمت خدا، نیایش محسوب نمی شود ، مگر این که این تعمّق ، با عصاره عشق و ایمان همراه باشد...
دکتر ع.شریعتی
چهارشنبه 6/5/1389 - 9:45
دعا و زیارت
زمین چرخ می خورد                
و سیاره آتش
بر پهنه آفاق منتشر می شود
و .....
سواری سبز
از دورهای آبی می آید
با شناسنامه جهان در دستش
عطش منتظران را آب می شود
تمام کوه ها و رودها تقسسیم می شوند
زمین یازده چرخ می خورد
و بر مدار دوازدهم
نرگس ها در بهار شکفته می شوند...
                 برای برپایی عدالتت، ای نهایتِ سراسر آرزوهای من
                   دعا می کنم....

سه شنبه 5/5/1389 - 9:57
دعا و زیارت
مرد روحانی گفت:                                     
شنیده ام از بزرگان
در سرزمین عراق عرب،در شهری به نام کوفه
مسجدی هست که اگر کسی چهل شب چهارشنبه،تا صبح ، از شامگاه تا صبح هنگام ،به امید دیدن تو در آن بماند و با خدای خویش، خدای همه هستی ، راز و نیاز کند و از او عاجزانه بخواهد که چشمش چهره زیباتر از زیبایت را قاب بگیرد،
البته به یقین ،تو را خواهد دید....
و من در این اندیشه ام که : اگر در عراق بودم
و در کوفه
و در مسجد سهله
تمامی شب های چهار شنبه ام را
تمامی شب های چهارشنبه ی عمرم را
در آن مسجد موعود می گذرانیم؛به امید آن که برای لحظه ای، لحظه ای به اندازه ی پلک زدنی ، تو را ببینم!
آن گاه
آن یک نظر و نیم نگاه
مرهمی شود بر این دل سوخته ام،دل سوخته ی چشم به راه دوخته ام.
ای کاش در آن مسجد بودم...
در مسجدی پر از لحظاتت با شکوه انتظار
لحظات پرشور عشق
و لحظات ... وصل!
خدای من!
لحظات وصل..!
اکنون با خود می اندیشم که می توان در مسجد سهله نبود اما با تو بود!
می توان در مسجد سهله نبود اما با یاد تو زندگی کرد!
می توان در مسجد سهله نبود اما عشق پیشه بود!
چرا که فاصله ی من با تو،فاصله ی تو با من
به اندازه چرخیدن من به سوی قبله است....
آری به اندازه چرخیدن من به سوی قبله
و راز و نیاز با تو
غرق شدن در دیای لطف تو لطافت احساس تو
داشتن حس لیف حضور تو...
و دیگر هیچ.
...........................................
شاید مجموعه ای از حروف را که در کنار هم واژه ای را ساخته باشند؛
واژه ای به وسعت بی کرانه ی عشق
به بزرگی انتظار....
و به شیرینی وصال
« م ه د ی »
......مهدی!
...... و آن موعود یکتا
آن یگانه ترین منتظر
آن منتظر ترین موعود

در پاسخ به تمامی عاشقانش فرمود:
« ما در رعایت حال شما کوتاهی نمی کنیم و یاد شما را از خاطر نمی بریم...»
«إنّا غَیرُ مُهْمِلینَ لمُراعاتِكُم ولاناسینَ لذِكْرِكُمْ.....» (1)
(1) - احتجاج طبرسی 7 ج؛،ص 598


منبع: «او» ...گفت،نوشته سید محمد علوی

دوشنبه 4/5/1389 - 9:2
ادبی هنری
جوان گفت:                                    
جاده مرا صدا می زند....
راه مرا می خواند.........
بگذار بخواند!من کوله بار خویش را بسته ام!
پس...قدم در راه خواهم گذاشت؛
پابه پای جاده خواهم رفت؛
هم نفس با ثانیه ها خواهم دوید...
و می دانم که این راه
راهی است پر از چاه
پر از پستی
پر از بلندی
پر از فراز
پر از نشیب....
و پر از با تو بودن و پر از بی تو بودن!
و می خواهم که عاجزانه از تو بخواهم تا راهنمای من گردی...
و مونس و انیس و یار من شوی؛
که محتاجم به راهنمایی تو؛ در این راه پر از بی راهه ی زندگی..
پس مرا به سوی خویش بخوان
و از آستان بلندت مران!
بگذار که زندگی هر آنچه می خواهد بکند و شیطان هر قدر که می تواند!
چه غم!!؟؟
که من رویین روانم؛ به یمن اکسیر نام اعظم تو....
پس با نام تو - که زیباترین نام عالم است برای من - گام در راه خواهم گذاشت....
و تو را می خوانم.... و تو را خواهم خواند
و تو را می گویم.... و تو را خواهم گفت
که نام تو
گره گشای کورترین گره های عالم است برای من!
ای انتهای تمامی جاده های بی انتها.....
مهدی!
منبع: «او» ...گفت،نوشته سید محمد علوی
يکشنبه 3/5/1389 - 17:36
دانستنی های علمی
 آه،روح بزرگ!           

 ای آنکه به من

حیات بخشیده ای
 این دعا را بپذیر،

دعایی که پیشکش
 ناقابل است،برای

شکرگزاری تو و ادای صادقانه عشقم نسبت به تو
 آه،ای روح بزرگ!
 که صدایت را در باد می شنوم
 و نفست به تمامی جهان حیات می بخشد
 صدایم را بشنو!
 من به عنوان یکی از بی شمار فرزندانت،
 به سوی تو می آیم
 من کوچک و ناتوانم
 و به قدرت و دانایی تو نیازمند
 باشد که با زیبایی گام بردارم
 به من چشمانی عطا فرما
 تا غروب های سرخ و ارغوانی را مشاهده کنم
 و دست هایی تا آنچه را تو آفریده ای
 حرمت نهم
 و گوش هایی که برای شنیدن صدای تو  
هوشیار باشند
 مرا دانایی ده
 آنچه را که به فرزندانت تعلیم داده ای،درک کنم
 و نیز درس هایی را که در هر برگ و هر تخته سنگ  نهان کرده ای
 به من قدرتی عطا فرما،
 نه برای آنکه بر برادرانم چیره گردم
 بلکه به آن خاطر که بر بزرگ ترین دشمن خویش،
 که خودم هستم،فائق آیم
 مرا چنان کن
 که همواره آماده باشم تا با چشمانی خیره
 به سوی تو آیم
 و آن هنگام که زندگی همچون غروب رنگ می بازد
 روح من بدون شرمساری به سوی تو آید....

اِچ،کِنت،کِریج
منبع:سرخپوستان بزرگ می گویند-2،(دعاهایسرخپوستی)/مترجم:شکوه عبدالهی



دوشنبه 7/4/1389 - 16:42
دعا و زیارت

 

 

   

    عدی بن حاتم طائی

ازاصحاب بزرگوار امیرالمؤمنین است و

در صفین در خدمت حضرت بود و سه پسرش به نام طریف و طارف و طرفه شهید شدند ،بعد از شهادت امیرالمؤمنین وانتقال خلافت به معاویه ، یك روز بر معاویه‏ وارد شد ، معاویه به او گفت : " یا عدی أین الطرفات ؟ " یعنی كو پسرانت طریف و طارف و طرفه ؟ گفت : " قتلوا یوم صفین بین یدی علی بن‏ أبی طالب " در صفین در خدمت علی شهید شدند . معاویه گفت : علی با تو انصاف نداد ، پسران تو را جلو فرستاد كشته شدند و پسران خودش سالم‏ ماندند . گفت : " بل انا ما انصفت علیها اذ قتل و بقیت " بلكه من با او انصاف ندادم كه او رفت و من ماندم . معاویه گفت : " صف لی علیا " علی را برای من توصیف كن . گفت : مرا معاف بدار . گفت : ممكن‏ نیست . عدی گفت : " كان والله بعید المدی شدید القوی یقول عدلا و یحكم‏ فضلا تتفجر الحكمة من جوانبه و العلم من نواحیه " به منتها درجه از عزت‏ و كرامت بود ، بسیار قوی و نیرومند بود ، به عدالت می‏گفت و معتقد بود ، و حكمش قاطع بود ، حكمت و علم از اطراف و جوانبش مثل آب كه از چشمه می‏جوشد ، می‏جوشید . همین طور به گفته خودش ادامه داد و از حالات آن حضرت گفت كه اشكهای‏ معاویه جاری شد و با آستینش اشكها را پاك كرد و بعد خودش گفت : " رحم الله ابا الحسن كان كذالك " خدا ابا الحسن را بیامرزد ، همین طوربود كه تو گفتی . بعد گفت : " فكیف صبرك عنه ؟ " حالا تو در فراق او در چه حالی ؟ گفت : " مثل كسی كه پسرش را در دامنش سر بریده باشند " . دوست و دشمن معترف بود كه " تتفجر الحكمة من جوانبه و العلم من نواحیه " علم و حكمت از اطرافش می‏جوشد .
                        از کلام استاد مطهری،حکمت ها و اندرزها،ص 145

جمعه 4/4/1389 - 10:26
دانستنی های علمی

در آغاز
خالق هستی انسان را با چهار رنگ پوست در زمین قرار داد
هریک را دراقلیمی نهاد و در برابر هر یک طریقی از زیستن
سفید پوستان را در اروپا
سیاه پوستان را در افریقا
سرخپوستان را در امریکا
و زردپوستان را در آسیا نهاد
و برای هر یک طریقی از دعا کردن قرار داد حیوانات و گیاهان را برای ادامه حیات در اختیارشان نهاد
و به تمامی آنان اختیار عطا فرمود.
............................................................................

ای روح بزرگ! خداوند!ای خالق تمام هستی!  

یه قلب، ذهن، جسم و روح من خوش آمدی
اینجا همیشه جای توست
خردی به من عطا فرما تا صدای درونم را ارج نهم
و قدرتی تا در حالی که آوای مقدس خویش را سر داده ام
استوار باقی بمانم
مرا به راهی که برای من مقرر شده است
هدایت فرما
و به من شجاعتی ده
تا آنچه برایم دست یافتنی است را پی گیرم
برای تلاش هایم و تعالیم آن سپاسگزارم
انچه مرا به اینجا که اکنون هستم
رسانیده است را از یاد نبرده ام
قلب مرا بر کمال شفا بخش طبیعت بگشا
ما همه با هم همبسته ایم،
و این موجب ارامش من می گردد
ای روح بزرگ!خداوند!ای خالق تمام هستی!
روح مرا پاگ گردان و جان مرا شستشو ده
اینجا همیشه جای توست.....
                                     
  لاورل سینکینک واترکت

منبع:سرخپوستان بزرگ می گویند-2،(دعاهای سرخپوستی)/مترجم:شکوه عبدالهی

 

 

چهارشنبه 2/4/1389 - 14:17
دعا و زیارت

" بارالها"
برای همسایه ای که نان مرا ربود " نان"
برای دوستی که قلب مرا شکست " مهربانی"
برای آنکه روح مرا آزرد "بخشایش"
و .....
برای خویشتن خویش " آگاهی و عشق " میطلبم.
                                        دکتر علی شریعتی

شنبه 29/3/1389 - 13:45
دعا و زیارت

 مرا با تو جدایی نیست                        
 مرا بی تو زندگانی نیست
 مرا بی تو سرنوشتی نیست
 سرگذشتی نیست
 هر ستاره مرا مژده ای است که او هست
 که او است
 که او خورشید بی غروب من است
 که او وصال بی فراق من است
 که او حضور بی غیبت من است
 که او همیشه هست
 که او همه جا هست
 که او در هر چه، در هر که هست،هست
 ا و در دم نفس من است
 در کوبه ی هر نبض من است
 طعم هر طعامم اوست
 شهد هر شرابم اوست
 عطر هر یاسی نجوای اوست
 وزش هر نسیمی نوازش اوست
 قطره هر شبنمی اشک اوست
 عاشقی رنگ سمند اوست
  و دعا دست نیاز به سوی اوست..
                              نیایش به قلم دکتر علی شریعتی

 

چهارشنبه 19/3/1389 - 11:14
شعر و قطعات ادبی

تو پیاده رو ...با عجله قدم بر می داشتم...
که یه دفعه راه رفتن یه پسربچه توجه ام جلب کرد!خدای من مثل پیر مردها راه میره
برام خیلی جالب بود "یه دستش و خم کرده بود و از پشت دست دیگه رو گرفته بود، موهارو از ته تراشیده بود!جلوتر که رفتم متوجه شدم که لباسش هم مثل ...
جلوتر رفتم...وای لباس پسرک پر بود از وصله های جور واجور- کوچیک و بزرگ
هر کدوم از کوک ها غمی بزرگ تو دلش بود          
مطمنم که بود                            
غم خجالت از پدر.....
غم خجالت از دوستان...
غم نداشتن شادی کودکانه....
غم خجالت از سفره خالی.....
در این سن باید با این همه غم تجربه ای به اندازه یک عمر می داشت....
این گونه راه می رفت...
و ناراحت شدم از غفلتم....
و نگاه خاموشم به زندگی...
از کنارش به سرعت رد شدم ! مثل عبور همیشه رهگذران !بی آنکه متوجه بچه های غمگین باشیم......

 از دستهای گرم تو
 كودكان توأمان آغوش خویش                          
 سخنها می توان گفت
 غم نان اگر بگذارد
    * * *
 نغمه در نغمه در افكنده
 ای مسیح مادر ای خورشید
 از مهربانی بی دریغ جانت
 با چنگ تمامی ناپذیر تو سرودها می توانم كرد
 غم نان اگر بگذارد
      * * *
 رنگها در رنگها دویده
 از رنگین كمان بهاری تو
 كه سراپرده در این باغ خزان رسیده برافراشته است
  نقشها می توانم زد
  غم نان اگر بگذارد
      * * *
  چشمه ساری در دل و آبشاری در كف
 آفتابی در نگاه و فرشته ای در پیراهن
 از انسانی كه تویی
 قصه ها توانم كرد
  غم نان اگر بگذارد

     * * *
سروده:احمد شاملو

 

 

دوشنبه 17/3/1389 - 19:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته