روزی مردی به سفر میرود و به محض ورودبه اتاق هتل ،متوجه میشود كه ان هتل به كامپیوتر مجهز است . تصمیم می گیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود وبدون اینكه متوجه شود نامه رامیفرستد . در این ضمن درگوشه ای دیگر از این كره خاكی ،زنی كه تازه ازمراسم خاك سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فكركه شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ كامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چك كند. اما پس از خواندن اولین نامه غش میكند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود ومادرش را بر نقش زمین میبیند ودرهمان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد: گیرنده : همسر عزیزم موضوع : من رسیدم می دونم كه از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا كامپیوتر دارند و هر كس به اینجا می آید میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین دلیل الان رسیدم و همه چیز را چك كردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا می بینمت . امیدوارم سفر توهم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه ...
پیامبر اكرم (ص) :
لكل شیئى زكاة و زكاة الابدان الصیام براى هر چیزى زكاتى است و زكات بدنها روزه است.
(الكافى، ج 4، ص 62)
به یه نفر میگن: با «آجر» جمله بساز، میگه با آجر كه جمله نمیسازن، دیوار میسازن! به یه نفر میگن: با «ابریشم» جمله بساز، میگه: هوا ابریشم خوبه! به یه نفر میگن: با «اختاپوس» جمله بساز. میگه: اوخ، تا پوستم نسوخته برم تو سایه! به یه نفر میگن: با «بنزین» جمله بساز. میگه: خوش به حال شماها كه سوار بنزین! به یه نفر میگن: با «تلاش» جمله بساز، میگه: مادرم رفت بازار طلاشو فروخت! به یه نفر میگن: با «جام جم» جمله بساز. میگه: صبح كه از خواب پامیشم جامو جم میكنم!
به یه نفر میگن: با «شمشیر» جمله بساز، میگه: فدات شم شیر میخوری؟! به یه نفر میگن: با «شیشه» جمله بساز، میگه: ساعت یك ربع به شیشه! به یه نفر میگن: با «صداقت» جمله بساز، میگه: داشتم با تلفن صحبت میكردم صدا قطع شد! به یه نفر میگن: با «عدس» جمله بساز، میگه: اگه امشب نیای اَدست دلخور میشم! به یه نفر میگن: با «علی» جمله بساز. میگه: صندلی به یه نفر میگن: با «قیمت» یك جمله بساز، گفت: مامان بدو تو آشپزخونه كه خورشت قیمت سوخت.
قبل از ازدواج : عزیزم من بی تو میمیرم تو این یك ساعتی كه نبودی برای من یك سال گذشت دیگه خواهش میكنم تركم نکن دوران نامزدی : ای تو محبوب ترین محبوبها ای زیبا ترین موهبت الهی ای ادامه حیات من نمیدانم اگر فردا تو نباشی من فردای آن روز را خواهم دید دوران ازدواج : عزیزم شام داریم؟ یا باید برم از همسایه خوبمان رستوران نوید غذا بخرم ! لباسام هم كه نشستی اشكال نداره اتو شویی هم باید نون بخوره دوسال بعد از ازدواج : خانوم من حوصله مهمونهای شما رو ندارم یعنی از خواهرت با اون شوهر مدعی اش نفرت دارم من میرم خونه مامانم شب هم نمیام پنج سال بعد از ازدواج : دیگه از دست تو دیونه شدم اون از دست پختت كه همش شفته پلو میپزی این هم وضع خونه زندگیمونه همش پای تلفن میشینی با آبجی جونت از مد لباس و كلاسهای لاغری حرف میزنی دیگه طاقت ندارم هشت سال بعداز ازدواج: طلاق !!!!!!!!!!!!!.....
از پدری پرسیدند آیا درست است که میگویند "زمانی فرا خواهد رسید که پسر ها بزرگتر از پدرشان خواهند شد؟" گفت:" اتفاقا این موضوع سخت ذهن مرا به خود مشغول داشته است. البته کاری به استعداد و نبوغشان ندارم منظور من سن و سال آنهاست!" پرسیدند:" به چه دلیل؟" گفت:"به این دلیل که برایتان شرح خواهم داد: وقتی 30 ساله بودم فرزندمان متولد شد. یعنی 30 برابر او سن داشتم.. وقتی 2 ساله شد من 32 سال داشتم . یعنی 16 برابر او سن داشتم. وقتی 3 ساله شد من 33 سال داشتم. یعنی 11 برابر او سن داشتم. وقتی 5 ساله شد من 35 سال داشتم. یعنی 7 برابر او سن داشتم. وقتی 10 ساله شد من 40 سال داشتم. یعنی 4 برابر او سن داشتم. وقتی 15 ساله شد من 45 سال داشتم. یعنی 3 برابر او سن داشتم. وقتی 30 ساله شد من 60 سال داشتم. یعنی فقط 2 برابر او سن داشتم. میترسم اگر به منوال پیش برود به زودی از من جلو بزند و او بشود پدر من و من بشوم پسر او!!!"
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید. من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من