• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 1637
تعداد نظرات : 162
زمان آخرین مطلب : 3444روز قبل
آموزش و تحقيقات

خانواده بال‌های پرتوان فرزند معلول

 در خانه باید به فرزند معلول و سالم به یک چشم نگریسته شود و امکانات یکسانی به آنها ارائه شود.

معلولیت چیست و به چه کسی معلول می‌گویند. راه برخورد صحیح با فرزند معلول در خانواده و محیط‌های آموزشی چیست و چطور می‌توان با برخوردی صحیح سایر قابلیت‌ها و انگیزه‌های درونی یک فرد معلول را شکوفا کرد؟

لیلا کمانگرپور، کارشناس بهزیستی در امور معلولین ذهنی، در گفت وگویی به این نوع سوال‌ها پاسخ داده است و یادآوری می‌کند که «نباید نوع برخورد دلسوزانه با معلول در خانه و محیط‌های آموزشی به نحوی باشد که فرد را متوقع بار بیاورد، به نحوی که از شکوفایی سایر قابلیت‌هایش باز بماند

این کارشناس در بخشی از مصاحبه خود یادآور می‌شود: بهتر است به جای توجه بیش از حد، با در اختیار گذاشتن امکانات آموزشی مناسب و با توجه به علائق او انگیزه‌های نهفته و درونی فرد معلول را شکوفا کرد.

همگامی معلول با سایر دانش‌آموزان و همسالان در محیط مدرسه و خانه اعتماد به نفس و قدرت خودباروری معلول را به نحو قابل توجهی بالا می‌برد و این که باید توجه کرد معلولیت ناتوانی مطلق نیست.

 

* معلولیت چه تعریفی دارد و به چه کسی معلول می‌گویند؟

معلولین در لغت عام به شخص یا اشخاصی گفته می‌شود که به نحوی از انحاء دچار نارسایی در یکی از اندام‌ها باشد، یا یکی از اجزای جسمی‌اش دچار مشکلی باشد که به دلیل آن فرد نتواند به صورت کامل امورات خود را انجام دهد یا از وسیله کمک توان بخشی در زمینه معلولیتش استفاده کند.

پس بنا بر همین تعریف می‌توان گفت که معلولیت‌ها شامل معلولیت جسمی حرکتی که ضایعه نخاعی هم جزو آن است و معلولیت ناشنوایی، نابینایی و ذهنی است که بررسی عوامل ژنتیکی و مشاوره قبل از ازدواج در زمینه پیشگیری از معلولیت‌ها حائز اهمیت است.

 

* یک فرد معلول در خانواده یا اجتماع با چه واکنش‌هایی روبه‌روست و راه برخورد صحیح با این امر چیست؟

متاسفانه در جامعه ما هنوز معلولیت به ناتوانی کامل اطلاق می‌شود و حتی در خانواده‌هایی که خود دارای فرزند معلول هستند با استفاده از واژه نادرست در زمینه معلولیت، فرزند خود را رنج می‌دهند.

 

* این رنج دادن در چه زمینه‌هایی است؟

در زمینه‌هایی مثل عدم درک والدین و اعضای خانواده، عدم درک اجتماع، عدم موفقیت در تحصیل.

 

* نقش خانواده در پررنگ کردن اعتماد به نفس افراد معلول را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

باید گفت که اگر چه نمی‌توان به خود معلول هم از گفتن حقیقت سر باز زد، اما باید پذیرفت که تا حدی معلولیت از لحاظ حرکتی و تندی کار، می‌کاهد و می‌تواند نقش بازدارنده‌ای در رسیدن افراد به اهدافشان بازی کند، اما نه فرد معلول و نه خود خانواده نباید به معلولیت، به عنوان ناتوانی مطلق بنگرند و خانواده به همراه جامعه باید بتوانند بال‌های پرتوان فرد معلول شوند.

 

* این امر چگونه باید محقق شود؟

با مناسب‌سازی محیط زیست برای معلولین. این مناسب‌سازی به معنی محیط زیست معلول در خانواده هم هست. رفتار عاطفی متناسب با شخصیت از دیگر روش‌های برخورد مطلوب با فرد معلول است، چون رفتار خانواده نقشی اساسی در ایجاد اعتماد به نفس فرد بخصوص معلولین ایفا می‌کند و این اعتماد به نفس است که چگونگی ظهور و ماندگاری معلول در جامعه را مشخص می‌کند.

در خانه باید به فرزند معلول و سالم به یک چشم نگریسته شود و امکانات یکسانی به آنها ارائه شود.

 

* بعد از مدرسه، محیط های آموزشی نقشی موثر در شکل‌گیری شخصیت معلول دارند. در این مورد چه نظری دارید؟

مدرسه اثرگذارترین محیط برای رشد یا تخریب فرزند معلول است. به این صورت که اگر مسئولان مدرسه محیط مناسب و ویژه‌ای را برای دانش‌آموز معلول در زمینه معلولیتش فراهم کنند، این دانش‌آموزان می‌توانند بدون کمترین احساس نقصانی در کنار سایر دانش‌آموزان به تحصیل ادامه دهند.

امکاناتی مثل این که، برای معلولان جسمی – حرکتی بهتر است کلاس‌هایی درنظر گرفته شود که در طبقات هم‌کف و بدون اختلاف سطح و پله باشد یا از اتوبوس‌هایی استفاده شود که اختلاف سطحشان با زمین بسیار کم باشد.

 

* در زمینه نوع رفتار در محیط‌های آموزشی چطور؟

چه در خانواده و چه در محیط مدرسه رفتار با معلول باید مثل رفتار با یک فرد سالم باشد که البته این مورد در رابطه با معلولان ذهنی یا ناشنوا متفاوت است.

پس معلولی که در محیط آموزشی همگام با دانش‌آموزان درس می‌خواند، باید از نتیجه تلاش خود بهره ببیند. متاسفانه دیده می‌شود که گاه معلمی به دلیل معلولیت دانش‌آموز به او نمره بیشتر می‌دهد که این رفتار در درازمدت نه تنها به نفع دانش‌آموز معلول نبوده بلکه ممکن است در ایجاد انگیزه و هدفش مشکل پیدا کند و در عین حال سطح توقعش از جامعه همیشه به همین میزان خواهد بود و فکر کند که می‌تواند به خاطر وضعیت جسمی‌اش امتیازهای ویژه‌ای بگیرد.

 

* نقش مادر در شکل‌گیری شخصیت فرزند معلول و سطح توقع او از جامعه، بیشتر از بقیه است، در این مورد توضیح دهید.

از آنجایی که معلولین هم به عنوان یک انسان دارای عاطفه و احساس هستند، امن‌ترین جای زندگی، خانواده و بخصوص در کنار مادر است، ولی متاسفانه مادران در برخورد با فرزند معلول خود دچار احساسات و محبت‌های بیش از اندازه هستند و بهتر است که به جای توجه بیش از حد، با در اختیار گذاشتن امکانات آموزشی مناسب و با توجه به علائق، انگیزه‌های نهفته و درونی او را شکوفا کنند، چرا که همان طور که در بحث رفتاری معلمان در محیط‌های آموزشی گفتم، نباید معلول را با این سطح توقع بار آورد که به خاطر معلولیتش امتیاز ویژه بگیرد.

 

* راه رسیدن به این نوع نگرش چگونه است؟

آموزش خانواده از طریق مراکز آموزشی که اولین آن آموزش و پرورش است و بعد آموزش از طریق مشاوران بهزیستی که کلاس‌های مختلفی را برای رفتار مادران معلول با فرزندانشان برگزار می‌کنند و در این زمینه قدم‌هایی هر چند ناقص در محتوای آموزش مهارت‌های زندگی برداشته شده است و اگر چه کافی نیست، اما راهی برای رسیدن به هدف، باز کرده است.

 

 

 

سه شنبه 5/1/1393 - 8:45
خانواده

آسیب شناسی نهاد خانواده

 

مسعود تویسركانی

خانواده بنیادی ترین نهاد اجتماعی است كه سلامت یا بیماری آن می تواند تاثیرات عمیق و همه جانبه ای بر ابعاد مختلف حیات اجتماعی داشته با شد.این نهاد اساسی اجتماعی به مرور زمان بسیاری از كاركردهای خود را از دست داده و به ویژه در كشورهای توسعه یافته غربی تضعیف شده است.خانواده های هسته ای، خوابگاهی، تك والد و بدون فرزند ازجمله اشكال جدید خانواده در غرب است كه كاركردهای تربیتی، همكاری، تعاون، عشق و عاطفه را از دست داده و جایگاه نهاد خانواده را به كل دگرگون كرده است.

تضعیف نهاد خانواده در غرب كه روندی پرشتاب به خود گرفته و می رود تا در نسل های آینده به اضمحلال كامل این نهاد بیانجامد. دولت های غربی و سازمان های بین المللی را به چاره جویی وا داشته است، تا جایی كه سازمان ملل متحد سال ۱۹۹۴ را به عنوان سال بین المللی حفظ و صیانت از نهاد خانواده اعلام كرد.برخلاف غرب در شرق خانواده و بستگی های خانوادگی مهمترین  ترین ركن روابط اجتماعی را تشكیل می دهد. خانواده كانون گرم عشق و عاطفه،  همبستگی، تعاون و همفكری و همكاری است، كودكان در دامان خانواده بزرگ و تربیت می شوند و هنجارها و ارزش های اجتماعی را درونی می كند. نقش حمایتی خانواده در شرق هنوز به قوت خود باقی است و برخلاف غرب كه سالمندان را از خانواده طرد می كنند و به خانه سالمندان می سپارند در شرق سالمندان به عنوان سرمشق و الگوی زندگی اخلاقی بزرگ و محترم شمرده می شوند.اما جایگاه رفیع نهاد خانواده در شرق هیچگاه آن را در مقابل خطرات و آسیب های پیش رو مصون نخواهد كرد. از این رو در مقابل عوامل تضعیف كننده آن باید هوشیار بود.

آژانس های جدید اجتماعی كردن چون رسانه ها، مدارس و گروه همسالان نقش آموزش و تربیتی خانواده را هر روز كم رنگ تر می كند. قهرمانان ورزش و چهره های هنری و سینمایی تاثیر بسزایی در شكل دهی به الگوهای نوجوانی و جوانی دارند، تولیدات فرهنگی انبوه، فیلم، نوار، سی دی و كتاب افكار، اندیشه ها و ارزش هایی را در اختیار جوانان و نوجوانان قرار می دهد كه با فرهنگ و ارزش های دینی و ملی متفاوت است.

همچنین فشارهای اقتصادی و معیشتی و اشتغال چندگانه زن و شوهر امكان روابط عاطفی و صمیمی خانواده ها را هر روز كمتر می كند و بیم آن می رود كه كاهش میزان و سطح روابط به نوعی طلاق عاطفی بیانجامد.مشكلات اقتصادی همچنین الگوی خانواده های كوچك و هسته ای راهر روز در كلانشهرها بیشتر اشاعه می دهد و روابط خانوادگی را سرد و تضعیف می كند.آنچه ذكر شد بیشتر مسایل كلان و ساختاری است كه نهاد خانواده و كاركردهای مثبت آن را تضعیف می كند، بخشی دیگر از عوامل تضعیف كننده جنبه محتوایی و نرم افزاری دارد مثل سطح دانش و بینش اعضای خانواده، نوع رو ابط آنها با هم، تقسیم نقش ها و وظایف در خانواده، چگونگی تصمیم گیری و میزان مشاركت اعضا در تصمیمات مهم و... همه در صورت عدم تناسب با مقتضیات زمان و مكان و بسترهای اجتماعی و فرهنگی می تواند به تضعیف جایگاه نهاد خانواده بیانجامد. برعكس چنانچه با تدبیر ، درایت و آینده نگری با این مسایل مواجه شویم به حفظ و صیانت و تقویت نهاد خانواده كمك كرده ایم.

سه شنبه 5/1/1393 - 8:42
خانواده

بلوغ زودرس نیاز مبرمی به چارچوب امنی در خانواده دارد

 

رویا راوری- در بسیاری از افراد احساس گناه، سردرگمی، افسردگی و درماندگی پررنگ تر از دیگران جلوه می كند. این افراد قطعا قادر به سازگاری و تطبیق با محیط و شرایط به وجود آمده خود نیستند. درچنین شرایطی سازش با مقررات و قوانینی كه معمولا فرد را درچارچوب از پیش تعیین شده ای نگه می دارد به مراتب مشكل تر است.

این افراد با چنین توضیحاتی دچار بلوغ زودرس شده اند.

درواقع باید راحت تر گفت، نوجوانانی كه دچار احساس گناه می شوند و هیچ دركی از شرایطی كه به آنها تحمیل شده ندارند، دچار بلوغ زودرس شده اند. آنان در چنین شرایطی و در ناباوری خود به دنبال هویت شفاف می گردند.

این دوران یكی از مرموزترین و شاید پیچیده ترین دورانی باشد كه هر انسانی ممكن است به آن دچار شود.

نوجوانانی كه در این دوران از حمایت و آموزش های خوب و صحیحی برخوردار نیستند، آسیب های روحی و روانی جدی آنها را تهدید می كند و حتی ممكن است این آسیب ها جامعه را هم دربربگیرد یا از آن بی نصیب نماند.

بلوغ زودرس و بزهكاری نوجوانان

بلوغ زودرس می تواند نقش مهمی در بزهكاری نوجوانان داشته باشد. از این جهت كه در این دوران فرد در بی ثبات ترین دوران عاطفی خود به سر می برد؛ دورانی مبهم از نظر شناخت خصایص و دوران تمایلات متضاد. قیود و محدودیت های مختلف در نظر او زشت، بی معنی و ظالمانه است، چراكه می خواهد مسائل را خود تشخیص دهد، بنابراین او برای رسیدن به آرامش خاطر و احساس گریز از این سردرگمی، دست به رفتارهایی كه معمولا نامتعارف است، می زند. از سوی دیگر هر رفتاری كه مخالف با هنجار و مقررات جاری باشد و قبح آن باعث شكستن موازین موجود و پسندیده قانونی شود، بزهكاری تلقی می شود.

اختلال در رشد عواطف ممكن است به بزهكاری منحرف شود. بزهكاری به عوامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی بستگی دارد.

شیوع آن در نوجوانان پسر بیشتر از نوجوانان دختر است. بزهكاری كه یك اختلال عاطفی اجتماعی به حساب می آید، عملی است كه فرد را در برابر خواسته های نامتعارف ارضا  كند.

بزهكاری یك پدیده روانی، اجتماعی و اقتصادی است كه علل متعددی دارد كه از مهمترین آن می توان به احساس طردشدگی، ناامنی، محرومیت از دوستی و محبت، احساس حقارت در خانه و مدرسه، رفتارهای نامناسب والدین و اختلالات خانوادگی، حسادت شدید نسبت به خواهران و برادران، فقر اقتصادی و تبعات بلوغ زودرس كه كنترل نشده باشد، اشاره كرد.

پس قطعا روابط همبستگی میان آنها (یعنی بلوغ زودرس و بزهكاری) وجود دارد. اردشیر مبرم - پژوهشگر علوم اجتماعی - در این زمینه می گوید: افرادی كه دچار بلوغ زودرس می شوند، مجبور به انجام كارهای جدید می شوند كه احساس گناه می كنند و اگر این احساس مكررا تكرار شود، فرد تصور آدم بی شرافتی از خود دارد و سردرگمی بر او غالب می شود.

سردرگمی و بلاتكلیفی فرد در اینكه چگونه باید با این احساسات روبه رو شود، او را مجبور می كند برای رهایی از این احساس پوچ دنبال راه حلی برود، بنابراین فرد در این تكاپو، آرامش خود را از دست می دهد و این فعل و انفعالات باعث بروز توقعات بی جا و خواهش های متضاد در وی می شود، اما آیا واقعا بلوغ زودرس به تنهایی در نوجوانان باعث مشكل می شود؟

براساس نظر كارشناسان می توان گفت كه نفس بلوغ زودرس به معنای این نیست كه باعث مشكل می شود، بلكه باعث تسریع در آغاز اختلالات و انحرافات رفتاری در فرد می شود، مخصوصا زمانی كه فرد در خانواده ناآگاه یا گسسته باشد.

بلوغ زودرس و خانواده

باید نگران پرده های شرم و حیای بی مورد والدین بود كه حیاتی ترین دوران فرزندان خود را با رفتارهای نادرست، بغرنج تر و مشكل تر می كنند؛ والدینی كه با نگرش های نه چندان مثبت، بلوغ و به خصوص بلوغ زودرس فرزندان خود را نوعی خطر تلقی می كنند. این نگرش نوجوانان را دچار سرخوردگی و حقارت می كند.

نوجوانانی كه به هر دلیل از مسائل بلوغ بی اطلاع و بركنار می مانند، نمی توانند از نیروهای خود به طور مناسب استفاده كنند و دقیقا نمی دانند كه چه نقشی در رابطه با خود باید ایفا كنند.

ادامه دارد

سه شنبه 5/1/1393 - 8:42
خانواده

درباره رابطه جوانان و خانواده

 

خط باریك قرمز

 

 

 

 

سارا جمال آبادى

تصور كن

من مى گویم، تو تصور كن؛ چهار دیوار، یك سقف، یك چراغ، یك در، یك اتاق.

من مى گویم، تو تصور كن؛ چهار دیوار، یك سقف، یك چراغ، یك در، یك اتاق، یك مادر، یك پدر، یك خواهر، یك برادر.

من مى گویم، تو تصور كن؛ چهار دیوار، یك سقف، یك چراغ، یك اتاق، نه دو اتاق، نه سه اتاق، به هر حال فرقى نمى كند یك یا دو یا سه اتاق با در بسته. من مى گویم تو تصور كن؛ یك خانه، یك چراغ خاموش، یك در بسته و یك سكوت سنگین.

اتاق قرمز

از هر نقطه كه مى خواهم شروع كنم، به حرف هایى مى رسم كه رنگ قرمز را نشانم مى دهند. نقاط قرمز را بر سر حرف ها مى كوبند و به اتاق قرمز، خط قرمز و خانه قرمزى مى رسم كه داغ داغ داغ است. دست را مى سوزاند و از همه دست سوخته هاى همه این قرمزها كه مى پرسى، میان حرف هایشان لذت چشیدن رنگ نقطه آبى، خط آبى و خانه آبى را مى شنوى و آرزوى اینكه اى كاش جاى این همه داغى و قرمزى را خنكاى آبى زلال مى گرفت، به آرامش مى برد و تكان تكان مى داد گهواره آشفتگى هاى روزانه را...

تو

از تو شروع مى كنم. از تو كه ۱۷ ، ،۱۸ ۱۹ یا نه ۲۰ ، ۲۴ و ۲۵ ساله هستى و یا نمى دانم هر سنى و سالى كه وقتى چهره ات بر مردمك چشمان دیگران مى افتد، مى گویند جوان... با تو كه در خانه اى زندگى مى كنى مثل همه به همراه خانواده اى! رنگ این ریسمان؛ ریسمانى كه تو را به اعضاى این چهار دیوارى پیوند داده است، چه رنگى است؟

معصومه ۲۶ ساله فارغ التحصیل رشته انیمیشن است. چند سالى دور از خانه در شهر دیگرى درس خواند و بعد كارى پیدا كرد و در این شهر ماندگار شد؛ اما خیلى زود به خاطر اجبار خانواده مجبور شد دوباره به همان شهر خودش برگردد. حالا كارش را از دست داده و بیكار شده است. درباره رابطه با خانواده مى گوید: حقیقت این است كه رابطه اى وجود ندارد. تنها همزیستى در كنار همدیگر زیر یك سقف باعث مى شود خانواده باشیم. پدرى كه كار مى كند، مادرى كه كارهاى خانه را انجام مى دهد و برادر و خواهرى كه هستند. ما تنها در كنار همدیگر زندگى مى كنیم، شاید هم در كنار هم زنده هستیم، اما رابطه عاطفى به صورت حقیقى وجود ندارد. اگر هم باشد، یك عادت بیست و چند ساله است. یك نیاز است، به وجود داشتن دیگران. ما تخیل بودن در یك خانواده را داریم و تنها در مقابل اجتماع، مقابل مردم كوچه و بازار یك جمع هستیم. دست هایمان در دست همدیگر هست، اما دل هایمان از همدیگر فاصله دارد. آن هم فاصله اى بسیار دور و طولانى...

اما به نظر على، خانواده تعریف خودش را دارد و تعریفش آنقدر در طول سال ها تكرار و تكرار شده كه انگار غیر از این تعریفى ندارد. على در تعریف یك خانواده مى گوید: خانواده یعنى نان آور (پدر)، نان پز (مادر) و نان خور (بچه). بچه ها، اعضاى كوچك خانه هستند. همیشه حتى تا ۴۰ سالگى كه اگر پرفسور هم بشوند، به درون خانه كه پا مى گذارند، بچه اى بیش نیستند و تا زمانى كه این اعضاى كوچك خوب و پذیرفتنى از طرف خانواده هستند كه «نه» بر سر زبان هایشان نیاید و حرف گوش كن باشند، درس بخوانند و ازدواج كنند و خلاصه هر چه كه خانواده از آنها مى خواهد.

على مى گوید: خانواده مثل یك شركت است، قاعده و قانون دارد. این قاعده از همه چیز مهمتر است. رابطه مرحله دوم است كه در بعضى خانواده ها وجود دارد؛ حقیقتى زنده و در بعضى از خانواده ها تنها در حدود سطحى دیده مى شود.

پویا، ۲۷ ساله، دانشجوى فوق لیسانس علوم ارتباطات درباره رابطه جوانان و خانواده مى گوید: جوانان امروز تغییركرده اند، اما پدر و مادرها با زمانه خود جلو نرفته اند. جوان امروز حرف خود را مى زند، اما پدر و مادر كه جوان دیروز بوده اند، خیلى كم پیش آمده كه حرفشان را حتى حرف هاى خیلى منطقى شان را بزنند. آنها همیشه مطیع بوده اند و امروز تحمل بیان این خواست ها را ندارند و این اعمال را به حساب پرخاشگرى جوانان مى گذارند.

پویا میان اسامى دوستانش مى گردد و مى گوید: شاید از هر ۱۰ نفرى كه در طول روز با آنها سر و كار دارم،تنها دو نفرشان با اعضاى خانواده، بخصوص پدر و مادرهایشان رابطه نزدیك دارند.

رابطه از نوع نزدیك

اصلاً رابطه داشتن با خانواده یعنى چه؟! مهشید مى گوید: هیچ وقت رابطه اى كه با خانواده مان برقرار مى كنیم، نمى تواند عمق رابطه با دوستانمان را پیدا كند.

مهشید دوستان را افرادى مى داند كه در یك سطح با فرد ایستاده اند و نگاه از موضع بالا بر سر دوست دیگر نیست و در طول جاده اى كه قدم بر مى داریم، نظرهاى مشترك زیادى داریم.

مهشید كه خانواده را جدا از حرفهاى كلیشه اى مأمنى گرم و امن در جامعه مى نامد، مى گوید: ارتباط برقرار كردن با جمع خانواده - بویژه پدر و مادر - یك شبه و دوشبه صورت نمى گیرد، بلكه این اعتماد باید از همان سالهاى كودكى در فرد به وجود بیاید و فرد این احساس را در وجودش درك كند كه حتى اگر بزرگترین مشكلات برایش پیش آمد، خانواده او را كنار نمى زند و همراهى اش مى كند، در این صورت است كه همزبانى، رابطه نزدیك و دوستى به وجود مى آید.

مهشید كه از رابطه چندان نزدیكى با اهالى خانه برخوردار نیست، مى گوید: شاید خیلى مسخره باشد، اما شروع بى اعتمادى و رابطه نداشتن و دوست نداشتن پدر از آنجا شروع شد كه روز مادر براى مادرم هدیه اى پنهانى خریده بودم. این موضوع را به پدر گفتم و از او خواستم تا این حرف پیش خودمان بماند، اما او نه تنها این كار را نكرد كه براى اینكه من تنهایى به خرید رفته بودم، یك توگوشى هم نثارم كرد.

هرچند بعدها با هر بهانه اى خواست جبران كند، اما دیگر هیچ وقت، هیچ وقت هیچ حرفى به او نزدم. شاید به دورترین دوستانم راحت حرفهایم را مى زدم، اما به پدرم نمى توانستم بگویم، هرچند خیلى زیاد هم دوستش داشته باشم. به قول شاعر خانه از پاى بست ویران شده بود!

من هستم!

اما سیما ۲۲ ساله دانشجوى عمران مى گوید: در بین دوستانش هستند كسانى كه با پدر و مادرشان واسطه هاى احساسى عمیقى دارند. مهمترین اتفاقهاى زندگى شان را با آنها تقسیم مى كنند. او علت رابطه هاى كمرنگ جوانان و خانواده را در این مى داند كه بیشتر خانواده ها انسانیت و آزادى بچه ها را قبول ندارند و مى گوید: آنها فكر مى كنند بچه ها باید مطیع صد درصد آنها باشند، بنابراین نه تنها رابطه اى به وجود نمى آید كه حتى ارتباطات در حد نرمال هم از بین مى رود، چرا كه سن جوانى، دوره خواسته هاى جدید است بخصوص كه به هرحال زمانه عوض مى شود، شرایط تغییر مى كند. سیما نقل قولى از كنفسیوس مى كند كه در جایى گفته:

«زبون ترین مردم آخرین پناهگاه خود را تسط بر فرزندان خود مى دانند

سیما مى گوید: «من هستم، همان طور كه تو هم هستى، من موجودیت دارم همان طور كه تو موجودیت دارى و هرگاه از طرف هر كسى این اصل پذیرفته شد، رابطه به وجود مى آید، دوستى به وجود مى آید و حس اعتماد درون آدم را گرم مى كند، اما افسوس كه خیلى جاها در دل خیلى از آدمها بخصوص پدر و مادرها این اعتقاد وجود ندارد.

۵۰ سال قبل

گاهى وقتها بهتر است براى دیدن امروز، دیروز را هم دید و براى تحمل امروز نگاهى هم به فردا داشت.

من مى گویم، تو تصور كن، تصور كن به سالها سال قبل بر مى گردى، به جاى پدرت، به جاى مادرت، به خانه اى كه آنها در آن زندگى مى كردند، به جسمى كه آنها داشتند. اصلاً برو و بپرس، مطمئن هستم از هر ۱۰۰ نفر نزدیك به ۸۰ نفر در توصیف رابطه هایشان با خانواده هایى كه داشتند، با این جمله شروع مى كنند كه ما احترام بزرگترهایمان را داشتیم، اما جوانان امروز حرف حرف خودشان است!

شاید تو هم این جمله را شنیده باشى، اما احترام یعنى چه؟ به چه قیمتى است؟ جنس این احترام از چه چیزى بوده است؟

عارف مى گوید: ترس! سعید مى گوید: تكرار قالبهاى تكرارى. مریم مى گوید: یقین به دانایى بزرگترها و شایان احمدفر، فارغ التحصیل روانشناسى، پدر یك دختر ۴ ساله مى گوید: مشاجرات بین جوانها و خانواده هایشان زیاد شده است، اما این یك شروع است براى آغاز یك راه.

درست است كه در زمانهاى گذشته جوانها با خانواده هایشان كمتر درگیرى داشتند، اما این به معناى وجود رابطه و درك متقابل نبوده است، بلكه برعكس حرفى در میان خانواده  و جوان رد و بدل نمى شده است. نه تنها پدر و مادر حاضر به شنیدن حرف بچه ها نبوده اند، در اكثر مواقع بچه ها هم پدر و مادر را نمى توانستند در قالب یك دوست و همراه ببینند.

شایان از عوض شدن زمانه مى گوید و از شكاف عمیق بین آدمها نه  تنها پدر و مادرها و فرزندان كه این شكاف بین فرزندان هم وجود دارد. بچه هایى كه شاید تفاوت سنى آنها به ۵ ۶، سال مى رسد.

شایان درباره جوان ۲۵ ، ۲۶ ساله امروز مى گوید: هم نسلان من با هم نسلان خود در سراسر جهان با فرهنگهاى مختلف ارتباط دارند؛ زندگى جوانان مختلف را مى بینند، از آزادیهاى آنها مى شنوند مى خواهند زندگى همچون آنها داشته باشند، استقلالى مى خواهند كه حتى در تصور پدر و مادرش هم نمى گنجیده است و در مقابل این نسل پدر و مادر ها تنبلى مى كنند، نمى خواهند به روز پیش بروند. نه اینكه خود را عوض كنند، از ظاهر تا باطن ولى مى توانند فضایى را كه جوانانشان در آن ها قرار گرفته اند، بهتر بشناسند. شایان مقصر را هر دو گروه مى داند و مى گوید نه پدر و مادر ها حاضرند جایگاه خود را تغییر دهند و نه این نسلى كه به گفت وگو اعتقاد دارد. ما خود خواه هستیم و آن ها دگم . جوان هاى امروز جنگ را به رابطه ترجیح مى دهند.

جنگ رابطه

روشنك ۱۸ ساله دانش آموز پیش دانشگاهى است. او مى گوید همه دوستان من مجبورند با داد و بیداد حرفشان را پیش ببرند. همه مى گویند اگر آدم ساده و سر به راهى باشیم، تمام این ها وظیفه مان مى شود. كسى به حقوقمان اهمیت نمى دهد. پیمان ۲۹ ساله كارمند بانك هم مى گوید: این ها همه حرف است.

من با پدر و مادرم دوست هستم. به نظر من این حرف هیچ وقت حقیقت پیدا نمى كند دوست مثل من مى بیند. امروز را و فردا را هم پیش بینى نمى كند. بدبینى كمترى دارد به من انرژى مى دهد اما پدر و مادرها _ البته بى گناه هم هستند _ از دلسوزى زیاد از حس محبت زیاد، تنها سیاهى ها را مى بینند؛ مى ترسند كه ناگهان قرار است چه بلایى بر سر تو بیاید و تمام این بیم ها انرژى هاى منفى را مى دهد كه اجازه حرف زدن را از آدم مى گیرد.

سیما ۲۶ ساله مى گوید: خانواده بد كه وجود ندارد اما حتى همین خانواده بد هم از هزار دوست خوب بهتر است چون دلسوزى خانواده را هیچ كس ندارد. ما نمى توانیم حرف بزرگترهایمان را قبول كنیم چون تنها همین لحظه را مى بینیم اما آن ها فردا را دیده اند من حتى اگر بدانم حرفى كه به پدر یا مادرم مى زنم، باعث تنبیه من مى شود این حرف را مى زنم. چون فكر مى كنم از خطر بزرگترى نجات پیدا كرده ام .

در بسته

حال و حوصله حرف زدن در این مورد را ندارد، مى گوید: اگر مجبور نباشم، حتى همان دو سه كلمه حرف رد و بدل شده در طى روز را هم به زبان نمى آورم. با سكوت موافق است. مى گوید: هزار هزار هزار بار امتحان كردم، خواستم به خانواده ام (منظورم پدر، مادر و مخصوصاً پدر) نزدیك شوم اما اجازه ندادند. البته نه اینكه اجازه ندادند؛ من جلو رفتم لبخندى زدم و لبخندى تحویل گرفتم اما باز هم همان قصه تكرارى همیشگى. من بچه  آن هایم آن ها پدر و مادر من نگران من و صاحب من.

عصبانى مى شود و مى گوید: یكى نیست بگوید آخر خانه یعنى با هم بودن، یعنى روح هایى كه در كنار هم قرار مى گیرند، نه حجم هایى كه سر یك سفره مى نشیند و به هم پاسخ بلى یا خیر مى دهند.

گذرگاه

همه چیز در حال گذر است. همه چیز تغییر مى كند. شكل شهرها، شكل خانه ها، شكل آدم ها، شكل رابطه ها. درست كه نگاه مى كنیم، مى بینم نه... گاهى جنگ و جدل نشانى از بودن است و این سكوت است كه خطرناك به چشم مى آید این سكوت است كه آدم را یاد درهاى بسته و رابطه هاى یخ زده مى اندازد. شاید این جنگ و جدل ها گذرى است از یخ رابطه هاى دیروز براى رسیدن به جوانه سبز رابطه هاى فردا. شاید این داد و بیدادها روزى به سرانجام برسد.

البته به قول دكتر معترف اگر همه ما بخواهیم گامى در این راه برداریم، دنیا به سمت نا امنى مى رود چون خانواده ها به سمت سردى مى روند و اگر همین طور پیش برود، ناگهان كركره خورشید پایین مى آید و زمین یخ مى زند و یك خانه چراغش خاموش مى شود. یك سقف ترك بر مى دارد و در یك اتاق بسته مى شود، چراغ هاى رابطه تاریك مى شوند و امن ترین حسن هاى زمین گم مى شوند. اگر من و تو براى این تن زخمى رابطه مرهمى بر نداریم!

سه شنبه 5/1/1393 - 8:42
خانواده

خانواده؛ مهمترین نهاد تربیت

 

 

 

 

  

 

خانواده به عنوان مهمترین نهاد تربیتی اگر كاركرد خود را بدرستی انجام دهد و به شكل كلیتی كه تشكیل شده از افراد است، بتواند انسان های سالمی را تحویل جامعه دهد، آن وقت است كه می توان به آینده آن جامعه امیدوار بود. پدر، مادر، خواهر و برادر در فرهنگ عامه، تشكیل دهنده خانواده هستند كه در تقسیم بندی دیگری از دو دسته والدین و فرزندان نیز نام برده می شود. تمام افرادی كه در یك جامعه زندگی می كنند، برخاسته از خانواده ها بوده و فارغ از نقش اجتماعی شان در خانواده خود نقش پدر، مادر یا دیگر اعضا را برعهده دارند.

زندگی دو انسان در برهه ای از زمان به هم گره می خورد و حاصلی كه از این گره پدید می آید، نهادی است كه بنیان فرهنگی و اخلاقی یك اجتماع را پایه گذاری می كند. اگر در این شروع، اشتباهی صورت بگیرد، نتایج وخیم آن تا مدت های بسیار مدید، نه تنها گریبانگیر خانواده تشكیل شده است، بلكه اثرات سوء آن در جامعه نیز تسری می یابد و در دیدی كلان تر می تواند اساس و بنیاد دیگر خانواده ها را نیز تحت تاثیر قرار دهد، چه آنكه امروزه جوامع شهری به لحاظ درهم تنیدگی مناسبات روزمره، تا حد بسیار زیادی به مانند نخ تسبیح عمل می كنند و همان طور كه عامل پیوند و نزدیكی خرده فرهنگ ها به یكدیگر هستند، می توانند آسیب ها را نیز منتقل كنند. فرد برآیند آنچه در جامعه می گذرد را با خود به خانه می  برد و برعكس هر آنچه در داخل خانه اتفاق می افتد، اثرش را می توان در اجتماع مشاهده كرد. به طور خلاصه بین خانواده و جامعه یك نسبت مستقیم و اثرگذار وجود دارد. انتخابی كه براساس عقل، توافق و همدلی باشد، یك نهاد آرام متعادل و سالم را شكل می دهد، اما اگر این انتخاب احساسی و حساب نشده باشد، خانواده ای را شكل می دهد كه بنیانی سست و ضعیف دارد و در اثر كوچكترین ناملایمتی از هم گسیخته خواهد شد و این از هم گسیختگی را به اعضای دیگر جامعه نیز سرایت خواهد داد.

تشكیل خانواده، قدم اول در مسیری است كه از آن به زندگی مشترك یاد می شود. در واقع هم اكنون زن و مردی وجود دارند كه با آمدن فرزندان، نام پدر و مادر به خود می گیرند و به طور كل والدین نامیده می شوند، مسئولیت با تولد اولین فرزند شروع می شود، گرچه زن ومرد قبل از تولد فرزندانشان نیز نسبت به هم مسئول هستند و باید وظایفی را در قبال یكدیگر انجام دهند، اما تولد فرزند و اضافه شدن او به جمع خانواده، فاز دیگری را می گشاید كه از آن با نام آشنای تربیت یاد می شود. بسیار شنیده ایم كه می گویند فرزند عزیز است، اما تربیتش عزیزتر است. تربیت فرزند به معنای فرآهم آوردن مقدمات لازم برای به فعلیت رسیدن قوای او طی راه پرفراز و نشیب زندگی بوده و این عمل، نیازمند آگاهی و تمرین عملی است. اگر پدر و مادر درجهت انتقال عقاید صحیح و ایجاد رفتار درست در فرزند خود كوشا باشند، قدم اول زندگی را به جای فرزند خود برداشته اند.

محیط خانواده اولین محیط اجتماعی است كه فرزند تجربه می كند، او از اعضای خانواده بویژه پدر و مادر بیشترین تاثیر را می پذیرد، زیرا فرزند در بدو امر تحت حمایت های پدر و مادر خودبوده و همواره شاهد است كه ضعف های او را والدینش جبران می كنند و تغذیه و پرورش او را بی هیچ چشمداشتی انجام می دهند. این تجربه موجب اطمینان فرزند نسبت به آنها می شود و این اطمینان، باعث پذیرندگی او از پدر و مادر است و به قولی محیط خانواده اولین كلاس درسی است كه انسان ها تجربه می كنند، اگر در این كلاس، عقاید صحیح و راه درست زندگی كردن به انسان آموخته شود، نه تنها راه سعادت فرد، بلكه تعالی جامعه آینده نیز تا حدود زیادی روشن خواهد بود، زیرا یكی از اهداف تعلیم و تربیت فرزند در خانه و بعد در مدرسه، آماده سازی او برای زندگی در اجتماع است. به همین دلیل برخی آموزش ها برای او ضروری است و باید آن آموزش ها از خانه شروع شود. البته این نكته را نیز نباید از نظر دور داشت كه والدین در تربیت فرزندانشان می بایست با آگاهی از تفاوت های خود و فرزندان، از حیث فضای فرهنگی و مناسبات اجتماعی، ظرف مكانی و زمانی زندگی خود را در نظر بگیرند و با توجه به این موارد، فرزندشان را برای ورود به اجتماع آماده كنند.

این بحث از آنجا مهم به نظر می رسد كه در جامعه كنونی ما با توجه به ناهنجاری های فرهنگی و همچنین شرایط دشوار اقتصادی، عده ای عقیده دارند كه خانواده نقش سنتی و تاثیرگذار خود را از دست داده است، به طور مثال، پایین آمدن سطح زندگی و فشار اقتصادی باعث شده تا نقش پدر به عنوان شخص اول خانواده به علت حضور بیشترش در خارج از خانه جهت تامین معاش كمرنگ شود كه همین عدم حضور كافی بین اعضای خانواده خودبه خود از تاثیرگذاری پدر بر فرزندان می كاهد، همچنین به دلیل گسترش ارتباطات و جهانی شدن فرزندان، به دلیل آنكه دسترسی آسانی به اطلاعات دارند، به نوعی خود را یك گام جلوتر از پدر و مادر تصور می كنند و در این حالت بیشتر احساس استقلال و فردیت به آنها دست می دهد. در اینجاست كه تربیت با توجه به ظرف مكانی و زمانی معنی پیدا می كند، در این حالت بیهوده ترین كارها جنگیدن با زمانه یا به عبارت بهتر استفاده از روش تربیتی غیرمنعطف به هیچ عنوان جوابگوی اقتضائات كنونی نخواهد بود. یك پدر و مادر دوراندیش سعی می كنند ابزار را به خدمت خود درآورند و با توجه به امكانات و شرایط موجود، فرزندانشان را برای ورود به جامعه آماده كنند.

بنابراین نباید این نكته را از نظر دور داشت كه فرزندان امروز ما پدران و مادران فردا هستند و تاثیری كه ما امروز روی آنها می گذاریم، ممكن است اثراتش تا چند نسل ادامه داشته باشد و تاثیر مستقیم خود را بر جوامع آینده نیز تحمیل كند. آنچه مسلم است امروز فردفرد ما كه تشكیل دهنده خانواده ها و جامعه پیرامونمان به حساب می آییم، مسئول فردا و فرداهای نسل های بعدی نیز هستیم، همان طور كه نسل های گذشته تاثیرگذار بر هر آنچه كه ما امروز هستیم، بوده اند.

سه شنبه 5/1/1393 - 8:42
نوجوان و جوان

بهداشت روانی نوجوانان

نگاهی به نقش والدین در سلامت روانی فرزندان طبیعی است که دوران زندگی برای بسیاری از افراد پر مخاطره باشد و مشکلات و سختی هایی در مراحل مختلف آن خود نشان دهند.

در این بحث ما قصد داریم یکی از روشهایی را که در کاهش و پیشگیری از آسیبهای روانی در برابر مشکلات مطرح است را مورد بررسی قرار دهیم.

اختلالات رفتاری در جوامع انسانی بسیار مشهود است و بسیاری از افراد در زندگی امکان ابتلا به ناراحتی های روانی را دارند به عبارتی کمتر کسی در برابر بیماری های روانی مصونیت دارد. بنابراین این ما انسان ها همان طور که به سلامت جسم خود اهمیت می دهیم، لازم است به سلامت و بهداشت فکر و روان خود نیز توجه نماییم که بی شک تن و روان به یکدیگر وابسته اند و شادابی یکی در گروه سلامت دیگری است لذا بهداشت روانی می کوشد تا با اصلی ترین هدف خود یعنی پیشگیری از وقوع ناراحتی ها، سلامت افراد را تضمین کند.

نقش والدین در سلامت روانی

پایه های رشد روانی و رفتار اجتماعی کودکان و احساس ایمنی و ارضای عاطفی آنان در سال های نخستین کودکی پایه ریزی می گردد. زیرا گرمی و محبت موجود در محیط خانواده، در تقویت حس اعتماد به نفس و پرورش قوای مثبت و سازنده کودکان و نوجوانان بسیار حائز اهمیت است. در یک خانواده عادی، والدین ضمن همبستگی و احترام متقابل نسبت به یکدیگر، در برخورد با فرزندان، روشی یکسان و هماهنگ در پیش می گیرند و در نتیجه فرزندان احساس می کنند که رابطه والدین با یکدیگر و با آنان صمیمی و ناگسستنی است. زیرا کودک و نوجوان باید والدین خود را منبع شادی، ایمنی و ارضای خاطر جسمی و روانی دانسته، آنان را ملجا و پناهگاه خویش بدانند.

عدم توجه والدین به سالم سازی محیط روانی و عاطفی کودکان و نوجوانان و فقدان روابط مناسب در بیشتر موارد آنان را با کمبودهای عاطفی و مشکلات روانی گوناگون روبه رو می سازد و احتمال این که این کودکان در آینده به اختلالات رفتاری و روانی دچار شوند بسیار زیاد خواهد بود. حال به طور کلی، اصولی که باید پدر و مادر به عنوان والدین کودک و نوجوان همیشه در نظر داشته باشند عبارتند از: هماهنگی در انضباط و تربیت کودکان و نوجوانان، یگانگی در انتظار و توقع از آنان با توجه به تفاوت های فردی و محدودیت های موجود و جلوگیری از وقع مسائلی که موجب بروز هیجان ناخوشایند در کودک و نوجوان می گردد.

ذیلاً به نمونه هایی از روابط ناسالم خانوادگی و چگونگی رفتار والدین اشاره می شود.

1- بی توجهی والدین:

کودک یا نوجوان به هیچ وجه نباید احساس کند که چون قادر نیست مطابق میل پدر و مادر رفتار کند، او را دوست نخواهند داشت. بلکه باید اطمینان خاطر داشته باشد که والدینش با صمیمیت و دلسوزی قصد کمک به او را دارند و او را همان طور که هست پذیرا می گردند. زیرا این طرز رفتار و برخورد در تقویت حس اعتماد به نفس بسیار حائز اهمیت است.

نکته: روابط والدین با فرزندان باید بر مبنای احترام متقابل و درک و پذیرش همراه با گرمی و محبت و صمیمیت، پایه گذاری گردد تا فرزندان افرادی سالم، خلاق و متکی به نفس، پرورش یابند.

با عنایت به موضوعات فوق، نکات کاربردی را جهت به کارگیری بهداشت روانی در زندگی و آموزش آنها به فرزندانتان پیشنهاد می کنیم:

1) یک فرد سالم و منطقی از بزرگ کردن اتفاقات ناراحت کنده و رنج آور، خودداری کرده و ضمن این که آن را می پذیرد، در جهت بهبود شرایط نیز اقدام می کند تا از ایجاد اضطراب تشویش در وجود خود جلوگیری نماید.

الف – یعنی اگر یک حادثه را A فرض کنیم  فرد اگر با تفکر مثبت و صحیح با آن روبه رو شود، نتیجه منطقی می گیرد.

ب – اگر فردی حادثه A را با عقاید منفی مورد تفسیر قرار دهد نتیجه غیرمنطقی و غیر عقلانی خواهد گرفت.

غیر منطقی

2- اگر فردی معتقد باشد که تمام حوادث زندگی «باید» مطابق دلخواه او باشد.، او فردی غیر منطقی است و این طرز تفکر غلط است. زیرا ناکام شدن یک احساس طبیعی است ولی حزن و اندوه شدید و طولانی یک موضوع غیر منطقی است زیرا: اولاً دلیلی وجود ندارد که حوادث باید متفاوت با آن چیزی باشند که طبیعتاً هستند.

ثانیاً: حزن و اندوه شدید که راه حل نیست. فقط اغلب اوقات، وضعیت را بدتر می کند.

ثالثاً: اگر یافتن هر نوع راه حلی غیر ممکن است، در نتیجه باید آن را بپذیریم.

رابعاً: اگر خود فرد موقعیت را نامطبوع و زجرآور تعبیر و تفسیر نکند، اختلالات عاطفی ایجاد نمی شود.

3- انسانی که به دلیل کار اشتباه گذشته اش دایماً خود و دیگران را سرزنش و تحقیر و تنبیه می کند دارای روش غلط و نادرست، در بعد عقلانی می باشد. زیرا سرزنش و تنبیه نه تنها به بهبود رفتار نمی انجامد بلکه در کاهش حماقت و افزایش هوشمندی و تعادل نیز تأثیر ندارد.

4- فردی که معتقد است «حتماً» باید همه افراد او را دوست بدارند و به او احترام بگذارند و تاییدش کنند، دارای طرز فکر غلط و غیر منطقی می باشد. زیرا چنین هدفی غیرقابل دسترسی است و اگر فردی سعی در به دست آوردن چنین هدفی داشته باشد، به اضطراب و ناامنی دچار شده و توان خود رهبری را از دست می دهد البته طبیعی است که انسان مورد محبت قرار بگیرد ولی نباید خود را قربانی چنی خواسته ای کند.

5- اگر فردی معتقد باشد که بدبختی ها و ناراحتی ها و شکست های او فقط به خاطر اطرافیان و عوامل بیرونی است و دیگران را تقصیر کار بداند، باید نسبت به اطلاح تفکر خود اقدام کند زیرا فرد عاقل و با هوش می داند که بخش اعظم ناراحتی های وی از درون او ناشی می شود یعنی اتفاقات قادر نیستند به روان فرد آسیب برسانند، مگر آن که فرد خودش بخواهد تحت تأثیر قرار گیرد. اگر فردی بپذیرد که اختلالات و ناراحتی های عاطفی، ناشی از تلقین فرد به خودش است بهتر می تواند کنترل و تغییر آنها را به دست بگیرد.

6- اگر کسی پذیرفته باشد که اتفاقات و شرایط گذشته زندگی او تعیین کننده قطعی رفتارهای فعلی اش می باشد باید نسبت به تغییر عقیده خود اقدام کند. زیرا امکان دارد این تصور که رفتار گذشته در پیدایش رفتار جدید تأثیر دارد فقط به عنوان بهانه به کار رود و مانع پیشرفت فرد شود.

غلبه بر آموخته های گذشته دشوار است اما غیر ممکن نیست.

7- وقتی فردی اعتقاد داشته باشد که در کارها و انجام وظایفش باید متکی به دیگران و افراد قوی تر باشد، دارای طرز فکر غیرمنطقی می باشد. زیرا در عین حال که ما تا حدودی به دیگران متکی هستیم دلیلی وجود ندارد که وابستگی خود را افزایش دهیم.

8- برای آن که بهتر بتوانید با مشکلات زندگی روبه رو شوید بهتر است سریع تر به یک خوشتن پنداری بنگرید  توانایی های خود را کشف کنید و بدانید هر فردی به نوبه خود منحصر به فرد است و نقاط مثبت نیز دارد.

9- در زمان فعلی و اصطلاحاً «حال» بیندیشید. سعی کنید بیشتر پیرامون کارهایی که حالا می توانید انجام دهید فکر کنید و از فرصت های فعلی بیشتر عمیق شوید و سعی کنید کمال استفاده را از آنها بکنید زیرا فرد سالم بیش از آنچه که به گذشته توجه دارد، به زمان حال و موقعیت موجود توجه دارد.

10- در برابر افکار و تصمیم های خود احساس مسئولیت می کنیم:

واقعیت ها همان نتیجه ادراکات ما می باشد و از نظر روان شناشی واقعیت اصولاً همان ادراکات جهان خصوصی فرد است یعنی آن چیزی را که خودمان در ذهن ساخته ایم بر رفتارمان تأثیر دارد.

پس توجه کنید: شما در درجه اول نخستین کسی هستید که می توانید به خودتان کمک کنید. البته مشروط بر آن که خود را باور کنید.»

علیرضا عراقیه کارشناس مشاوره راهنمایی

چگونه به پرسش های کودکان درباره «خدا» پاسخ گوییم؟

پرسش های کودکان درباره خدا، در عین سادگی بسیار زیبا و لطیف است. ما به عنوان والدین چگونه با این سئوالات روبه رو می شویم؟ آیا به سادگی از کنار آنها می گذریم؟ آیا پاسخ به پرسش آنها را به آینده ای دور وامی گذاریم؟ آیا از سر احساس مسئولیت پاسخ هایی می دهیم که در خور شرایط سنی و ذهنی کودکانمان نباشد؟ پرسش درباره خدا همواره یکی از دغدغه های بشر از کودکی تا کهنسالی است و پاسخ به آن نه تنها یک ضرورت است بلکه نقش مؤثری در رشد شخصیت و رفتار اجتماعی و فردی انسان دارد.

نویسنده کتاب (اپرلیق یاب) که دارای دکترای آموزش است، روش های برخورد و پاسخگویی به پرسش های کودکان را با دیدی کارشناسانه و کاربردی ارائه داده و پیشنهادهایی برای رشد معنوی کودکان در دنیای پر تب و تاب فعلی مطرح کرده است. جالب اینجاست که پیشنهادهای ارائه شده در این کتاب تنها از دیدگاه دین یا مذهب خاصی مطرح نشده و مخطبان می توانند با توجه به اعتقادات و باورداشت های خود، از مطالب این کتاب به عنوان سکوی پرشی برای رسیدن به دریافت هایی نوین استفاده کنند.

کلیدهای آموختن به کودکان درباره خدا سه بخش اصلی دارد. در بخش اول که به سؤالات کودکان درباره خدا اختصاص دارد، با سؤالهایی رو به رو می شوید که شاید پاسخی برای آنها نداشته باشید. بخش دوم به بررسی راههای مختلف ارتباط کودکان با خدا اختصاص دارد با مطالعه این بخش در خواهید یافت که ایمان تنها از طریق موعظه های اخلاقی تقویت نمی شود در بخش سوم با حوزه وسیع تری از شیوه های آموختن درباره خدا آشنا می شویم و باور خواهید کرد که فر زندتان شاگردی در حال یادگیری است؛ شاگردی با آموزگارانی متعدد. در انتهای کتاب نیز چند پرسش و پاسخ ارائه شده است که مطالعه آنها خالی از لطمه نیست. در این کتاب می خوانید: حتی مشکل ترین سؤالات کودکان درباره خدا نیز پاسخ های قابل فهمی دارند که ذهن پرسشگران جوان را به حل معمای شناخت خداوند یاری می کند. سؤال: «خدا کیست؟» پاسخی ساده و مشخص، ندارد پس به گونه ای به این سؤال پاسخ دهید که جوابگوی انگیزه کنونی کودک شما باشد. توجه داشته باشید که هر کسی در هر سنی، خداوند را بر اساس تصور خود می شناسد. پس ممکن است پاسخ های شما به این پرسش دشوار، در سنین مختلف کودکتان، متفاوت باشد. اگر فرزندتان پرسید: «من از کجا آمده ام؟» با گفتن یک داستان به او پاسخ دهید. کودکان داستان را بیشتر به خاطر می سپارند و داستانهای آفرینش نه تنها درباره نحوه پیدایش جهان سخن می گویند بلکه ارتباط انسان با جهان، انسان با انسان و انسان با خدا را به کودک می آموزند.

برای آموختن به کودک، خود باید الگویی عینی و خوب برای او باشید و لحظات حیرت و شکرگزاری در برابر قدرت لایزال خدا را در کنار او تجربه کنید. به فرزندتان «چگونه دعا کردن» را بیاموزید و به او بگویید که خداوند همیشه بیش از نیازهای ما به ما می بخشد و عطا می کند. در برخورد با مصائب بی تابی، نکنید به شعارهایی که داده اید عمل کنید و به کودکتان بگویید که تمام کودکان جهان، اعضای خانواده خداوند هستند.

تجربیات کودک در زمینه مفاهیم همچون، خوبی راستی، زیبایی، نحوه خداشناسی او را شکل می دهد. شما از دو طریق آموزش بی برنامه (آموزش در محیط خانه، خانواده و دوستان) و آموزش برنامه ریزی شده (آموزش برنامه ریزی شده (آموزش در مدرسه با استفاده از تمامی منابع و با هدفی خاص) می توانید به کودکتان بیاموزید. در هر دو صورت انسجام ملموس بین گفتار و کردار آموزش دهند و استفاده صحیح و مناسب از منابع گوناگون، امری تعیین کننده در یادگیری کودک است.

در برنامه ریزی برای آموزش کودک در باره خدا، به زمان، موضوع و شیوه تدریس توجه کنید و به فرزندتان کمک کنید تا از راههای گوناگون و با نقطه نظراتی مختلف، به رابطه خداوند و پدیده های بنگرد. کتاب مقدس (قرآن) را وارد زندگی او کنید و تنوع موضوعات آن را مدنظر قرار دهید. مجهولات را با استفاده از معلوماتی که دارید، توضیح دهید و هرگز از گفتن «من پاسخ این سؤال تو را نمی دانم، اما کمک می کنم که جوابت را پیدا کنی» نترسید. به یاد داشته باشید که اعتقادات اساسی و بنیادین یک سنت مذهبی تنها زمانی برای کودک شما معنی داراست که با زندگی روزمره او ارتباط داشته باشد با کودک خود به «دیدن» طبیعت یا در واقع کتاب بزرگ آفرینش خدا بروید و از او بخواهید درباره پدیده های طبیعی تفکر کند. وقتی کلمات فاقد توانایی معرفی خداوند هستند، حتی از موسیقی و هنر نیز بهره بگیرید.

کودک شما، ابتدا باورهای ساده را می آموزد، آنگاه بینش وسیع پیدا می کند پس هرگز از اطلاعاتی فراتر از حد فهم و درک او استفاده نکنید به کودک اجازه بدهید تا ساعاتی را با خود تنها باشد آنگاه تفکر در تنهایی را به فعالیتی خانوادگی تبدیل کنید. عبادت دستجمعی نیز تأثیر پایداری در رشد معنوی کودکان دارد. از سوی دیگر، عضویت در گروه های عام المنفعه و فعالیت های اجتماعی باعث حفظ و تقویت ایمان کودک در تمامی مراحل رشد و زندگی خواهد شد. آشنایی با سایر ادیان و عقاید، موجب تقویت و استحکام باورهای اعتقادی می شود، اما برای کودک توضیح بدهید که اعتقاد به دینی خاص، ممکن است تفاوت گوناگونی میان او و دیگران ایجاد کند. سعی کنید اوقات نیایش و عبادت را برای کودک خود لذتبخش و جذاب کنید، چرا که اجبار، ملامت، مقایسه منفی و سایر و وسایل تحریکی، باعث گریز کودک از پیگیری پاسخ به سؤال های خویش می شود.

امید است مطالعه این کتاب علاوه بر مربیان، به والدین علاقه مند کمک کند تا بتوانند مسئولیتی را که در تربیت ایمانی فرزندشان بر عهده دارند، به نحوی شایسته انجام داده و رشد معنوی کودک آنان را ارتقا دهد.

منبع: کلیدهای آموختن به کودکان درباره خدا – انتشارات صابرین

سه شنبه 5/1/1393 - 8:41
نوجوان و جوان

چگونگی رشد اخلاق در نوجوانان و جوانان

 

نسرین دانایی

تحقیقات نشان می دهند ۷۰ درصد رشد شخصیت فرد تا سن ۶ سالگی شكل می گیرد. ولی بیشتر خانواده ها تصور می كنند كه فرزندشان تا زمانی كه در سن كودكی به سر می برد، چیزی متوجه نمی شود و به اصطلاح می گویند: «بچه است» و متأسفانه تربیت وی را به سنین نوجوانی موكول می كنند كه آن زمان بسیار دیر است.

در واقع اصلی ترین و اساسی ترین نهادی كه در پرورش و رشد اخلاقی، تربیتی و شخصیتی فرد نقش دارد خانواده است كه توجه تام والدین به این موضوع از ضروریات است. رشد اخلاقی به معنای درونی كردن قواعد، قوانین، هنجارها و ارزش های مرتبط با چگونگی رفتار و تعامل فرد بین خود و دیگران است و اینكه فرد خوب و بد، باید و نباید را بیاموزد، ضروری است كه نوجوان اخلاقی فكر كند، حس كند و اخلاقی عمل كند كه در این میان خانواده نقشی اساسی دارد.محققین بر این باورند كه از دوران كودكی چنانچه احساس همانندی با والدین در فرد تقویت شود، هر گاه مرتكب خطایی شود خود را ملامت كرده و می كوشد از تكرار خطا اجتناب كند. نوع الگویی كه والدین به كودك ارائه می كنند و نوع نظم و انضباطی كه توسط والدین اعمال می شود بر چگونگی شكل گیری هویت و وجدان كودك، نوجوان و جوان مؤثر است. روانشناسان معتقدند وجدان اخلاقی و رشد اخلاقی نه تنها متأثر از دیگران است بلكه ناشی از پویایی درونی شخص، خصوصیات خلقی و تعامل ویژگی های درونی با تأثیرات بیرونی است.

رشد اخلاق در نوجوان و جوان از طریق ارائه الگوهای بحث و گفت وگوی والدین و مربیان با فرد است. روانشناسان بر این باورند: از طریق بحث و گفت وگوها است كه فرد می تواند سطح رشد اخلاقی را به سطح والاتری ارتقاء دهد.

والدین و مربیانی كه دارای مهارت های گفت وگو در مسائل ارزشی و اخلاقی با نوجوان و جوان هستند، تأثیرات شگرفی بر رشد وجدان اخلاق آنان بر جای می گذارند.

رشد اخلاقی در نوجوان و جوان، در خانواده و در ارتباط عاطفی والدین شكل می گیرد و گذشت كردن و احساس همدردی با آنها تأثیر مثبتی بر رشد اخلاقی آنها خواهد گذاشت. وقتی رفتار بزرگسالان همراه با فداكاری باشد، زمینه خوبی برای ایجاد احساس اخلاق مثبت در آنها فراهم می شود. به طور معمول افراد در سنین ۱۰ تا ۱۲ سالگی در آستانه نوجوانی به افراد دیگر بخصوص بیماران، معلولان و افراد محروم و ستمدیده جامعه احساس همدردی پیدا می كنند و تمایل به كمك و یاری رساندن به آنها دارند، این احساس اگر توسط والدین و مربیان مورد تقدیر و ستایش قرار گیرد، در ادامه جوانی و زندگی آینده تشدید شده و زمینه ساز اندیشه های انسان دوستانه قرار می گیرد.

از سوی دیگر گذشت كردن كه یك تمایل غیرخودخواهانه و از سر انسان دوستی نسبت به دیگران است تأثیر مثبتی بر رشد اخلاقی نوجوان و جوان می گذارد.در شرایطی كه نوجوان ها عموماً خود مركزبین و تا اندازه ای خود خواه هستند وقتی كه رفتار بزرگسالان همراه با فداكاری باشد، زمینه خوبی برای ایجاد احساس اخلاقی مثبت در آنان فراهم می كند. بی جهت نیست كه همه ادیان الهی و تمام عرفا و حكما و مربیان بزرگ، همگان را به چنین رفتاری توصیه كرده اند. به طور كلی برای تقویت اخلاق مثبت در جوان بایستی نگاه صرفاً سنتی به جوان را متحول كرد و با دیدگاهی مدرن به پرورش اخلاق نوجوان و جوان پرداخت. به عبارت دیگر فقط با نصیحت و سخنرانی نمی توان از بسیاری نوآسیب های جامعه جلوگیری كرد. محققین بر این باورند رشد احساس، هیجان، خشم و محبت، اعتماد به دیگران و حس كنجكاوی ویژگی های اخلاقی فرد را می سازد. در سنین ۱۸-۶ سالگی دوره ای است بسیار حساس كه شخصیت فرد حالت ژلاتینی دارد و بحث هویت جوی مطرح است. هویت جنسی، فكری، عاطفی و اقتصادی و... نوجوان بایستی به آنها پاسخ دهد. در این میان نیازمند یك راهنمای دلسوز و دانا می باشد كه با راهنمایی های خردمندانه اش، شخص را رهبری كرده تا مسیر صحیحی را در زندگی انتخاب كند. از سوی دیگر برخورد والدین در برابر خطای نوجوان از اهمیت ویژه ای برخوردار است.

به عنوان نمونه، رفتار والدین در برابر سیگار كشیدن نوجوان نبایستی همراه با خشونت و محرومیت از محبت باشد كه در این روش والدین محبت خود را از نوجوان بازمی دارند و با بی اعتنایی یا خشونت رفتار می كنند كه در این حالت احتمال لجبازی و گرایش نوجوان به آن عمل بیشتر خواهد شد.

دانیل هارت، روانشناس بر این باور است: «اخلاقیات از یك سو نمایانگر فداكاری و گذشتن فرد از برخی منافع خود به سوی مصالح دیگران است و از سوی دیگر در پیش گرفتن خردمندانه ترین راهی كه دستیابی به مصالح روشن بینانه فرد را امكان پذیر می كند.»

درونی شدن رفتار اخلاقی، در خودانگاره و احساس هویت نوجوان و جوان است تنها كسانی كه اعتقادات اخلاقی آنها بخش مهمی از هویت و ساختار شخصیتی شان شده رفتاری خلاف اخلاق را پشت پا زدن به هویت خود محسوب می كنند و از چنین كاری اجتناب می ورزند. رشد وجدان از دوره پیش دبستانی شروع می شود؛ یعنی زمانی كه كودك هنجارهایی را برای رفتار قابل قبول در ذهن خود ایجاد می كند. پس دوره كودكی و نوجوانی دورانی است با اهمیت و توجه به آن ضروری تر و با اهمیت تر.

سه شنبه 5/1/1393 - 8:41
نوجوان و جوان

بهداشت روانی نوجوانان

 

نگاهی به نقش والدین در سلامت روانی فرزندان طبیعی است که دوران زندگی برای بسیاری از افراد پر مخاطره باشد و مشکلات و سختی هایی در مراحل مختلف آن خود نشان دهند.

در این بحث ما قصد داریم یکی از روشهایی را که در کاهش و پیشگیری از آسیبهای روانی در برابر مشکلات مطرح است را مورد بررسی قرار دهیم.

اختلالات رفتاری در جوامع انسانی بسیار مشهود است و بسیاری از افراد در زندگی امکان ابتلا به ناراحتی های روانی را دارند به عبارتی کمتر کسی در برابر بیماری های روانی مصونیت دارد. بنابراین این ما انسان ها همان طور که به سلامت جسم خود اهمیت می دهیم، لازم است به سلامت و بهداشت فکر و روان خود نیز توجه نماییم که بی شک تن و روان به یکدیگر وابسته اند و شادابی یکی در گروه سلامت دیگری است لذا بهداشت روانی می کوشد تا با اصلی ترین هدف خود یعنی پیشگیری از وقوع ناراحتی ها، سلامت افراد را تضمین کند.

 

نقش والدین در سلامت روانی

پایه های رشد روانی و رفتار اجتماعی کودکان و احساس ایمنی و ارضای عاطفی آنان در سال های نخستین کودکی پایه ریزی می گردد. زیرا گرمی و محبت موجود در محیط خانواده، در تقویت حس اعتماد به نفس و پرورش قوای مثبت و سازنده کودکان و نوجوانان بسیار حائز اهمیت است. در یک خانواده عادی، والدین ضمن همبستگی و احترام متقابل نسبت به یکدیگر، در برخورد با فرزندان، روشی یکسان و هماهنگ در پیش می گیرند و در نتیجه فرزندان احساس می کنند که رابطه والدین با یکدیگر و با آنان صمیمی و ناگسستنی است. زیرا کودک و نوجوان باید والدین خود را منبع شادی، ایمنی و ارضای خاطر جسمی و روانی دانسته، آنان را ملجا و پناهگاه خویش بدانند.

عدم توجه والدین به سالم سازی محیط روانی و عاطفی کودکان و نوجوانان و فقدان روابط مناسب در بیشتر موارد آنان را با کمبودهای عاطفی و مشکلات روانی گوناگون روبه رو می سازد و احتمال این که این کودکان در آینده به اختلالات رفتاری و روانی دچار شوند بسیار زیاد خواهد بود. حال به طور کلی، اصولی که باید پدر و مادر به عنوان والدین کودک و نوجوان همیشه در نظر داشته باشند عبارتند از: هماهنگی در انضباط و تربیت کودکان و نوجوانان، یگانگی در انتظار و توقع از آنان با توجه به تفاوت های فردی و محدودیت های موجود و جلوگیری از وقع مسائلی که موجب بروز هیجان ناخوشایند در کودک و نوجوان می گردد.

ذیلاً به نمونه هایی از روابط ناسالم خانوادگی و چگونگی رفتار والدین اشاره می شود.

1- بی توجهی والدین:

کودک یا نوجوان به هیچ وجه نباید احساس کند که چون قادر نیست مطابق میل پدر و مادر رفتار کند، او را دوست نخواهند داشت. بلکه باید اطمینان خاطر داشته باشد که والدینش با صمیمیت و دلسوزی قصد کمک به او را دارند و او را همان طور که هست پذیرا می گردند. زیرا این طرز رفتار و برخورد در تقویت حس اعتماد به نفس بسیار حائز اهمیت است.

نکته: روابط والدین با فرزندان باید بر مبنای احترام متقابل و درک و پذیرش همراه با گرمی و محبت و صمیمیت، پایه گذاری گردد تا فرزندان افرادی سالم، خلاق و متکی به نفس، پرورش یابند.

با عنایت به موضوعات فوق، نکات کاربردی را جهت به کارگیری بهداشت روانی در زندگی و آموزش آنها به فرزندانتان پیشنهاد می کنیم:

1) یک فرد سالم و منطقی از بزرگ کردن اتفاقات ناراحت کنده و رنج آور، خودداری کرده و ضمن این که آن را می پذیرد، در جهت بهبود شرایط نیز اقدام می کند تا از ایجاد اضطراب تشویش در وجود خود جلوگیری نماید.

الف – یعنی اگر یک حادثه را A فرض کنیم  فرد اگر با تفکر مثبت و صحیح با آن روبه رو شود، نتیجه منطقی می گیرد.

ب – اگر فردی حادثه A را با عقاید منفی مورد تفسیر قرار دهد نتیجه غیرمنطقی و غیر عقلانی خواهد گرفت.

غیر منطقی

2- اگر فردی معتقد باشد که تمام حوادث زندگی «باید» مطابق دلخواه او باشد.، او فردی غیر منطقی است و این طرز تفکر غلط است. زیرا ناکام شدن یک احساس طبیعی است ولی حزن و اندوه شدید و طولانی یک موضوع غیر منطقی است زیرا: اولاً دلیلی وجود ندارد که حوادث باید متفاوت با آن چیزی باشند که طبیعتاً هستند.

ثانیاً: حزن و اندوه شدید که راه حل نیست. فقط اغلب اوقات، وضعیت را بدتر می کند.

ثالثاً: اگر یافتن هر نوع راه حلی غیر ممکن است، در نتیجه باید آن را بپذیریم.

رابعاً: اگر خود فرد موقعیت را نامطبوع و زجرآور تعبیر و تفسیر نکند، اختلالات عاطفی ایجاد نمی شود.

3- انسانی که به دلیل کار اشتباه گذشته اش دایماً خود و دیگران را سرزنش و تحقیر و تنبیه می کند دارای روش غلط و نادرست، در بعد عقلانی می باشد. زیرا سرزنش و تنبیه نه تنها به بهبود رفتار نمی انجامد بلکه در کاهش حماقت و افزایش هوشمندی و تعادل نیز تأثیر ندارد.

4- فردی که معتقد است «حتماً» باید همه افراد او را دوست بدارند و به او احترام بگذارند و تاییدش کنند، دارای طرز فکر غلط و غیر منطقی می باشد. زیرا چنین هدفی غیرقابل دسترسی است و اگر فردی سعی در به دست آوردن چنین هدفی داشته باشد، به اضطراب و ناامنی دچار شده و توان خود رهبری را از دست می دهد البته طبیعی است که انسان مورد محبت قرار بگیرد ولی نباید خود را قربانی چنی خواسته ای کند.

5- اگر فردی معتقد باشد که بدبختی ها و ناراحتی ها و شکست های او فقط به خاطر اطرافیان و عوامل بیرونی است و دیگران را تقصیر کار بداند، باید نسبت به اطلاح تفکر خود اقدام کند زیرا فرد عاقل و با هوش می داند که بخش اعظم ناراحتی های وی از درون او ناشی می شود یعنی اتفاقات قادر نیستند به روان فرد آسیب برسانند، مگر آن که فرد خودش بخواهد تحت تأثیر قرار گیرد. اگر فردی بپذیرد که اختلالات و ناراحتی های عاطفی، ناشی از تلقین فرد به خودش است بهتر می تواند کنترل و تغییر آنها را به دست بگیرد.

6- اگر کسی پذیرفته باشد که اتفاقات و شرایط گذشته زندگی او تعیین کننده قطعی رفتارهای فعلی اش می باشد باید نسبت به تغییر عقیده خود اقدام کند. زیرا امکان دارد این تصور که رفتار گذشته در پیدایش رفتار جدید تأثیر دارد فقط به عنوان بهانه به کار رود و مانع پیشرفت فرد شود.

غلبه بر آموخته های گذشته دشوار است اما غیر ممکن نیست.

7- وقتی فردی اعتقاد داشته باشد که در کارها و انجام وظایفش باید متکی به دیگران و افراد قوی تر باشد، دارای طرز فکر غیرمنطقی می باشد. زیرا در عین حال که ما تا حدودی به دیگران متکی هستیم دلیلی وجود ندارد که وابستگی خود را افزایش دهیم.

8- برای آن که بهتر بتوانید با مشکلات زندگی روبه رو شوید بهتر است سریع تر به یک خوشتن پنداری بنگرید  توانایی های خود را کشف کنید و بدانید هر فردی به نوبه خود منحصر به فرد است و نقاط مثبت نیز دارد.

9- در زمان فعلی و اصطلاحاً «حال» بیندیشید. سعی کنید بیشتر پیرامون کارهایی که حالا می توانید انجام دهید فکر کنید و از فرصت های فعلی بیشتر عمیق شوید و سعی کنید کمال استفاده را از آنها بکنید زیرا فرد سالم بیش از آنچه که به گذشته توجه دارد، به زمان حال و موقعیت موجود توجه دارد.

10- در برابر افکار و تصمیم های خود احساس مسئولیت می کنیم:

واقعیت ها همان نتیجه ادراکات ما می باشد و از نظر روان شناشی واقعیت اصولاً همان ادراکات جهان خصوصی فرد است یعنی آن چیزی را که خودمان در ذهن ساخته ایم بر رفتارمان تأثیر دارد.

پس توجه کنید: شما در درجه اول نخستین کسی هستید که می توانید به خودتان کمک کنید. البته مشروط بر آن که خود را باور کنید.»

علیرضا عراقیه کارشناس مشاوره راهنمایی

 

چگونه به پرسش های کودکان درباره «خدا» پاسخ گوییم؟

پرسش های کودکان درباره خدا، در عین سادگی بسیار زیبا و لطیف است. ما به عنوان والدین چگونه با این سئوالات روبه رو می شویم؟ آیا به سادگی از کنار آنها می گذریم؟ آیا پاسخ به پرسش آنها را به آینده ای دور وامی گذاریم؟ آیا از سر احساس مسئولیت پاسخ هایی می دهیم که در خور شرایط سنی و ذهنی کودکانمان نباشد؟ پرسش درباره خدا همواره یکی از دغدغه های بشر از کودکی تا کهنسالی است و پاسخ به آن نه تنها یک ضرورت است بلکه نقش مؤثری در رشد شخصیت و رفتار اجتماعی و فردی انسان دارد.

نویسنده کتاب (اپرلیق یاب) که دارای دکترای آموزش است، روش های برخورد و پاسخگویی به پرسش های کودکان را با دیدی کارشناسانه و کاربردی ارائه داده و پیشنهادهایی برای رشد معنوی کودکان در دنیای پر تب و تاب فعلی مطرح کرده است. جالب اینجاست که پیشنهادهای ارائه شده در این کتاب تنها از دیدگاه دین یا مذهب خاصی مطرح نشده و مخطبان می توانند با توجه به اعتقادات و باورداشت های خود، از مطالب این کتاب به عنوان سکوی پرشی برای رسیدن به دریافت هایی نوین استفاده کنند.

کلیدهای آموختن به کودکان درباره خدا سه بخش اصلی دارد. در بخش اول که به سؤالات کودکان درباره خدا اختصاص دارد، با سؤالهایی رو به رو می شوید که شاید پاسخی برای آنها نداشته باشید. بخش دوم به بررسی راههای مختلف ارتباط کودکان با خدا اختصاص دارد با مطالعه این بخش در خواهید یافت که ایمان تنها از طریق موعظه های اخلاقی تقویت نمی شود در بخش سوم با حوزه وسیع تری از شیوه های آموختن درباره خدا آشنا می شویم و باور خواهید کرد که فر زندتان شاگردی در حال یادگیری است؛ شاگردی با آموزگارانی متعدد. در انتهای کتاب نیز چند پرسش و پاسخ ارائه شده است که مطالعه آنها خالی از لطمه نیست. در این کتاب می خوانید: حتی مشکل ترین سؤالات کودکان درباره خدا نیز پاسخ های قابل فهمی دارند که ذهن پرسشگران جوان را به حل معمای شناخت خداوند یاری می کند. سؤال: «خدا کیست؟» پاسخی ساده و مشخص، ندارد پس به گونه ای به این سؤال پاسخ دهید که جوابگوی انگیزه کنونی کودک شما باشد. توجه داشته باشید که هر کسی در هر سنی، خداوند را بر اساس تصور خود می شناسد. پس ممکن است پاسخ های شما به این پرسش دشوار، در سنین مختلف کودکتان، متفاوت باشد. اگر فرزندتان پرسید: «من از کجا آمده ام؟» با گفتن یک داستان به او پاسخ دهید. کودکان داستان را بیشتر به خاطر می سپارند و داستانهای آفرینش نه تنها درباره نحوه پیدایش جهان سخن می گویند بلکه ارتباط انسان با جهان، انسان با انسان و انسان با خدا را به کودک می آموزند.

برای آموختن به کودک، خود باید الگویی عینی و خوب برای او باشید و لحظات حیرت و شکرگزاری در برابر قدرت لایزال خدا را در کنار او تجربه کنید. به فرزندتان «چگونه دعا کردن» را بیاموزید و به او بگویید که خداوند همیشه بیش از نیازهای ما به ما می بخشد و عطا می کند. در برخورد با مصائب بی تابی، نکنید به شعارهایی که داده اید عمل کنید و به کودکتان بگویید که تمام کودکان جهان، اعضای خانواده خداوند هستند.

تجربیات کودک در زمینه مفاهیم همچون، خوبی راستی، زیبایی، نحوه خداشناسی او را شکل می دهد. شما از دو طریق آموزش بی برنامه (آموزش در محیط خانه، خانواده و دوستان) و آموزش برنامه ریزی شده (آموزش برنامه ریزی شده (آموزش در مدرسه با استفاده از تمامی منابع و با هدفی خاص) می توانید به کودکتان بیاموزید. در هر دو صورت انسجام ملموس بین گفتار و کردار آموزش دهند و استفاده صحیح و مناسب از منابع گوناگون، امری تعیین کننده در یادگیری کودک است.

در برنامه ریزی برای آموزش کودک در باره خدا، به زمان، موضوع و شیوه تدریس توجه کنید و به فرزندتان کمک کنید تا از راههای گوناگون و با نقطه نظراتی مختلف، به رابطه خداوند و پدیده های بنگرد. کتاب مقدس (قرآن) را وارد زندگی او کنید و تنوع موضوعات آن را مدنظر قرار دهید. مجهولات را با استفاده از معلوماتی که دارید، توضیح دهید و هرگز از گفتن «من پاسخ این سؤال تو را نمی دانم، اما کمک می کنم که جوابت را پیدا کنی» نترسید. به یاد داشته باشید که اعتقادات اساسی و بنیادین یک سنت مذهبی تنها زمانی برای کودک شما معنی داراست که با زندگی روزمره او ارتباط داشته باشد با کودک خود به «دیدن» طبیعت یا در واقع کتاب بزرگ آفرینش خدا بروید و از او بخواهید درباره پدیده های طبیعی تفکر کند. وقتی کلمات فاقد توانایی معرفی خداوند هستند، حتی از موسیقی و هنر نیز بهره بگیرید.

کودک شما، ابتدا باورهای ساده را می آموزد، آنگاه بینش وسیع پیدا می کند پس هرگز از اطلاعاتی فراتر از حد فهم و درک او استفاده نکنید به کودک اجازه بدهید تا ساعاتی را با خود تنها باشد آنگاه تفکر در تنهایی را به فعالیتی خانوادگی تبدیل کنید. عبادت دستجمعی نیز تأثیر پایداری در رشد معنوی کودکان دارد. از سوی دیگر، عضویت در گروه های عام المنفعه و فعالیت های اجتماعی باعث حفظ و تقویت ایمان کودک در تمامی مراحل رشد و زندگی خواهد شد. آشنایی با سایر ادیان و عقاید، موجب تقویت و استحکام باورهای اعتقادی می شود، اما برای کودک توضیح بدهید که اعتقاد به دینی خاص، ممکن است تفاوت گوناگونی میان او و دیگران ایجاد کند. سعی کنید اوقات نیایش و عبادت را برای کودک خود لذتبخش و جذاب کنید، چرا که اجبار، ملامت، مقایسه منفی و سایر و وسایل تحریکی، باعث گریز کودک از پیگیری پاسخ به سؤالهای خویش می شود.

امید است مطالعه این کتاب علاوه بر مربیان، به والدین علاقه مند کمک کند تا بتوانند مسئولیتی را که در تربیت ایمانی فرزندشان بر عهده دارند، به نحوی شایسته انجام داده و رشد معنوی کودک آنان را ارتقا دهد.

منبع: کلیدهای آموختن به کودکان درباره خدا – انتشارات صابرین

سه شنبه 5/1/1393 - 8:40
نوجوان و جوان

سرقت در بین اطفال و نوجوانان

 ایسکانیوز ـ 

(مفهوم طفل)

از نظر حقوق جزا به کلیه رفتارهای ناسازگارانه و ضد اجتماعی و انحرافی اطلاق می‌شود

مفهوم طفل و نوجوان

از نظر حقوق جزا طفل به کسی اطلاق می‌شود، که هنوز به حد بلوغ شرعی و قانونی نرسیده باشد. مهمترین جرمی را که بچه‌ها مرتکب می‌شوند سرقت است و یکی از رایج‌ترین جرایم می‌باشد. بچه‌ها از حدود 2سالگی به بعد به تدریج با مفهوم مالکیت غیرآشنا می‌شود و می‌داند که باید برای استفاده از آنها از صاحبانشان اجازه گرفت. کودک در عالم ذهن خود تمایل دارد از وسایل دیگران استفاده کند و کم کم با مفهوم ربودن آشنا می‌شود ـ به خاطر اینکه طبیعت مجرمانه دارد ـ اولین جرمی را که کودک مرتکب می‌شود، جرم سرقت است و آن از روی کنجکاوی و حس لذت خواهی است، نه از روی شرارت. شروع سرقت قبل از دوره دبستان و استمرارش بعد از این دوره است.

نقش خانواده

زمانی که کودک مرتکب جرم سرقت می‌شود والدین باید با این مساله برخورد عملی کنند. زمانی کودک را تشویق نمایند و یا نسبت به او بی‌تفاوت باشند این عملکرد خوبی نیست  و باید بدانند که بچه‌هایشان را برای سرقت‌های آینده تقویت می‌کنند و یا خانواده‌هایی که رفتار سخت‌گیرانه‌تری را اعمال می‌کنند  مانند اینکه اگر یکبار دیگر این کار را کردی دیگر دوستت ندارم این برخورد هم اشتباه است چون کودک از روی سوئ‌نیت این کار را  انجام نداده و از روی احساس بوده است. خانواده‌ها باید راهکارهای درستی را پیش گیرند. باید تذکر دهند و به او بفهمانند.

در دوره نوجوانی بچه‌ها به سرقت  از داخل منزل، مدرسه محدود نمی‌شود بلکه مرتکب جرم، دخل زنی و جیب بری نیز می‌شوند. در سنین بالاتر تنوع جرایم سرقت بیشتر می‌شود  شایع‌ترین جرم جیب‌بری می‌باشد که ضریب موفقیت بیشتری نسبت به سایر جرایم دارد.

سرقت از منزل 5/21 درصد که بیشترین درصد را به خود اختصاص داده است. سرقت از مغازه یا دخل 19 درصد،‌ جیب بری 14 درصد، کیف قاپی 7 درصد، سرقت دوچرخه و موتور سیکلت 6/9 درصد، سرقت ضایعات از کارخانجات 4 درصد.

سرقت از اماکن عمومی 6 درصد

دلایل سرقت

1.      فقر و نیازهای مالی و کمبود: زمینه ذاتی برای جرم سرقت، فقر می‌باشد.

2.      توقع و انتظارات زیاد

3.      چشم و هم چشمی

4.      عادت

5.      اجبار وتهدید

دلایل سوق دادن اطفال و نوجوانان به سوی جرم سرقت

1) مقتضیات شخصیت:‌ اولین جرمی را که هر کودک یاد می‌گیرد، جرم سرقت می‌باشد. این نیاز به طور طبیعی در همه افراد وجود دارد. زمانی که کودکان بزرگتر می‌شوند باید این نیاز هدایت شود، باید به طور متعادل رفتار شود. زمانی که کودک مرتکب اولین سرقت می‌شود، حتی سرقت‌های کوچک مانند ربودن اسباب بازی یا آبرنگ دوستش، والدین موظفند نسبت به عمل ارتکابی او بی‌تفاوت نباشند و او را تشویق نکنند، چون پیامد خوشایندی را در پی نخواهد داشت.

2) تربیت: والدینی که کودکان آنها مرتکب فعل یا ترک فعلی می‌شوند نباید به طورمستقیم یاغیر مستقیم مورد حمایت قرار گیرند، چون کودک و آن نوجوان برای سرقت‌های آینده و خوب تقویت می‌شود.

3) فقر و نیازهای مالی: گاهی انسان از روی ناچاری و نیاز مرتکب عمل سرقت و ترک فعل می‌شود. زمانی که کودک گرسنه است، مسلماً برای رفع گرسنگی مرتکب جرم سرقت کوچک می‌شود.

4) رسانه‌های گروهی: رسانه‌های گروهی، تلویزیون و .. تأثیر بسزایی در شکل دهی شخصیت کودکان و نوجوانان دارد. زمانی که صحنه‌های سرقت یا دزدی رانشان می دهند کودک سریعاً در ذهن خود منعکس می‌کندو برای او قابل فهم نیست.

5) تشویق و تحریک دوستان :‌ اطفال و نوجوانان از خودشان اراده و اختیاری ندارند و تحریک و تشویق دوستان می‌تواند آنها را برای ارتکاب جرم سوق ‌دهد.

6) تهدید: گاهی والدین یا اشخاص دیگر بچه‌‌ها را تهدید و اجبار می‌کنند که مرتکب سرقت شوند.

7) سرقت به قصد انتقام جویی: قصد اینگونه افراد فقط انتقام جویی است ودر واقع ربودن مال نیست.

8) نیاز به تفریح و سرگرمی: زمانی که نیاز به تفریح و سرگرمی دارند و والدین برای آنها وسایل سرگرمی را فراهم نمی‌کنند، مرتکب جرم سرقت می‌شوند.

9) سرقت به قصد شهرت: زمانی که کودکان درخانواده سرکوب می‌شوند و مورد حمایت و تشویق خانواده قرار نمی‌گیرند، جرم سرقت را مرتکب می‌شوند تا معروف و مشهور شوند و مورد توجه قرارگیرند.

سرقت به قصد دادن یک پیام: زمانی که والدین بچه‌ها از هم جدا می‌شوند از نظر روحی آسیب می‌بینند و مرتکب جرم سرقت می‌شوند تا از این طریق پیامی را به والدین منعکس کنند.

مؤلف: فرشته فدوی

 

سه شنبه 5/1/1393 - 8:40
نوجوان و جوان

نگاهی به شیوه آموزش نظم به جوانان و نوجوانان

 

پلیس شخصی

 

 

 

 

  

 

«نظم و انضباط» برای بعضی از جوانان و نوجوانان واژه ای تعریف نشده و بی معنا است و كاربردی برای آن نمی یابند! اما برای گروهی دیگر، خروج از چهارچوب نظم و انضباط ناخوشایند و آزاردهنده است. گروه دوم نظم و انضباط را چگونه آموخته اند و رفتار والدین با آنها چگونه بوده كه نظم را به جزیی انفكاك ناپذیر از زندگی آنها بدل كرده است. «نظم» یكی از مهم ترین نیازها و ضرورت ها در زندگی جوانان و نوجوانان است؛ چرا كه در سایه نظم امنیت و آرامش به زندگی راه یافته و در سایه امنیت و آرامش، مثبت اندیشی در رفتار شخص نمود می یابد.اولین قدم در آموزش نظم، تعریف، «واژه نظم» و «كاربرد آن» در زندگی است. به این معنی كه به جوانان و نوجوانان بیاموزیم كه نظم چیست و چه اثرات مثبتی به دنبال دارد.به عقیده آموزشكاران و روانشناسان، پیش از آن كه مفهوم نظم را به فرزندانمان آموزش بدهیم، ابتدا باید خود با مفهوم نظم آشنا شده و آن را باور داشته و در زندگی خویش نظم را رعایت كنیم. بسیاری از والدین «نظم» را با «تنبیه بدنی» مترادف می دانند و هر گاه سخن از نظم به میان می آید، از تنبیه بدنی سخن می گویند و این، سرآغاز سرپیچی فرزندان از والدین و شكست والدین است.در این بحث به بررسی چگونگی آموزش نظم و انضباط در جوانان و نوجوانان می پردازیم.

تغییر روش ها

* بلوغ، اوج تحول و سركشی جوانان و نوجوانان است، به ویژه اینكه در این دوره اولین و مهم ترین نیاز جوانان و نوجوان یعنی نیاز به استقلال، جلوه ای خاص می یابد و خروج از وابستگی به والدین، انقلاب رفتاری عجیبی را در آنها ایجاد می كند. والدین موظفند «استقلال» را برای فرزندشان معنا كرده و به او قواعد و اصول استقلال در عین اطاعت از والدین را بیاموزند.

* برای غلبه بر ناآرامی ها و جهش های اخلاقی فرزندان، والدین باید همپای آنها دوران سخت بلوغ را سپری كنند و صبر و حوصله، اولین و مهم ترین قدم در دستیابی به موفقیت است.

* والدین باید به تدریج فرزندشان را با مسوولیت های جدید آشنا كنند و آرامش و ملایمت را فراموش نكنند.

* به نظر می رسد در دوران بلوغ، فرزندان ارزشی برای سخنان و توصیه های والدین قایل نیستند كه این امر باعث پریشانی و آشفتگی والدین شده و دست به تنبیه آنها می زنند. این تنبیه نه تنها فرزندان را به اطلاعت از والدین موظف نمی كند، بلكه سرآغاز سرپیچی و نافرمانی فرزندان از والدین نیز است. بنابراین برای آن كه نفوذ و تأثیر كلامتان را از دست ندهید، به هیچ وجه تنبیه و خشونت به كار نبرید. برای چندمین بار هم كه شده، توصیه های خود را با آرامش و ملایمت تكرار كنید.

* فریاد زدن، بی قراری، سرسختی و نافرمانی، رفتارهای نامعقول، قهر و گریه، اخم و عصبانیت و...از رفتارهای بارز دوران بلوغ است. برای كنترل این رفتارها فرزندان نیاز به برخورد منطقی و صحیح والدین دارند: آنها را یاری كنید.

* روش های جدید و مختلف مدیریتی را امتحان كنید تا بتوانید با بهترین روش با تحولات دوران بلوغ فرزندتان، خود را تطبیق دهید.

* صبر و شكیبایی و توجه به نیازهای دوران بلوغ از ضروری ترین وظایف والدین است. در سایه صبر و شكیبایی موفقیت حتمی است. پس از آن كه والدین با ناآرامی ها و ناملایمات دوران بلوغ آشنا شدند و با تسلط و درایت، فرزندشان را یاری كردند، حال نوبت آموزش نظم و انضباط به آنهاست. ببینیم والدین نیاز به چه تدابیری دارند:

الف _ تصحیح و گسترش روابط والدین و فرزندان

* فرزند شما چه دختر و چه پسر نیاز به برقراری ارتباطی عاطفی و محكم با والدین خویش دارد. فرزندان باید با هر دوی شما احساس امنیت، آرامش و صمیمیت كنند. برقراری نظم، بدون برقراری رابطه منطقی و درست امكان پذیر نیست. برقراری ارتباط صحیح و منطقی میان والدین و فرزندان، اولین و مهم ترین قدم در برقراری نظم است.

* مشكلات فرزندتان را با همفكری حل و فصل كنید. مشكل فرزندتان، مشكل شماست. به عقاید او بدون اعمال زور و تحمیل عقیده گوش كنید و به آنچه برای او مهم است، توجه نشان بدهید. بگذارید ابتدا او نظم را معنا كند و شما عقاید او را تكمیل و اشتباهات او را تصحیح كنید.

* اعتماد به فرزند یكی از مهم ترین راههای برقراری ارتباط صحیح، منطقی و صمیمی میان والدین و فرزندان است. اعتماد با كوشش هر دو طرف ایجاد می شود و در سایه این اعتماد، طرفین به راحتی به عقاید یكدیگر احترام گذاشته و آن را می پذیرند. كشمكش و عدم اعتماد نتیجه ای جز شكست نخواهد داشت.

ب. چارچوب و محدوده ای برای عملكرد خود و فرزندتان در نظر بگیرید

* جوانان و نوجوانان، نیازمند چارچوب و قوانینی برای روشن شدن وظایف خود هستند. بنابر این با مشخص شدن محدوده آزادی ها و ممنوعیت ها، آزادی منطقی در خانواده برقرار می شود كه این آزادی، نظم را به دنبال دارد؛ چرا كه این آزادی، آزادی بی بند و بار و بی قانونی نیست.

* در تنظیم محدوده ها و آزادی ها، سن جوانان و نوجوانان را در نظر داشته و آن را فراموش نكنید. نیازها و آزادی های نوجوان ۱۳ ساله، متفاوت از نیازها و آزادی های نوجوان ۱۵ و ۱۷ ساله است.

* در عین رعایت نظم و قانون، به آنها اجازه بدهید ریسك كرده و بعضی مسایل و موقعیت ها را امتحان كنند (البته در صورتی كه بدانید خطر چندانی برای آنها ندارد.)

* به عملكرد آنها چه در منزل چه در مدرسه و... به طور دقیق، اما غیرمستقیم نظارت كنید.

* در شرایط بحرانی، بویژه اگر فرزندتان با مشكلی حاد روبرو شد، او را یاری دهید و پس از رفع بحران با دقت و با كلامی شیوا و منطقی اشتباهات او را برشمرید. به او گوشزد كنید كه از چه اصولی سرپیچی كرده كه اینچنین دچار بحران شده است.

* تشویق بجا و منطقی را فراموش نكنید؛ همان قدر كه تنبیه بجا و منطقی را فراموش نمی كنید.

ج. پیامدهای شكستن مرزها

* از آنجایی كه شكستن قوانین و مرزها به مفهوم حذف آنها نیست، بنابراین اگر قانونی شكسته شود، باید اجرای مجدد آن در برنامه قرار بگیرد تا قوانین اهمیت و اعتبار خویش را از دست ندهند.

* زمانی كه به عنوان والدین فرزندتان تصمیمی اتخاذ می كنید، فرزند شما موظف به اجرای آن است. فرزندتان باید بداند كه سرپیچی از آن عواقبی را به دنبال خواهد داشت. توجه كنید اگر فرزندتان از قانون و تصمیم شما سرپیچی كرد، دیگر شما را جدی نخواهد گرفت. یك بار سرپیچی از اصول و قانون خانه، سرآغاز بی توجهی و قانون شكنی است.

* پیش از تنبیه و توبیخ فرزندتان به دلایل او گوش كنید. دلایل منطقی را بپذیرید، برای سرپیچی او تنبیه كوچكی مثل قهر یك روزه و... در نظر بگیرید، ولی از تنبیه جدی (توجه كنید منظور تنبیه بدنی نیست) بپرهیزید.

* برای قوانینی كه وضع می كنید، اهمیت قایل شوید و خود پیش از هر كسی به آن پایبند باشید تا فرزندتان از شما بیاموزد.

* قوانین فراموش شده را یادآوری كنید.

* روش آموزش هر فرد با دیگری متفاوت است. قانون شكنی هر یك از فرزندانتان را جداگانه در نظر گرفته و برای هر یك روشی جدا اتخاذ كنید.

* به فرزندتان فرصت جبران بدهید. مثلا اگر به او تاكید كرده اید كه ساعتی مشخص به منزل بازگردد، اما او دیر به منزل بازگشت، او را بازخواست كنید و اگر دفعه بعد به جبران اشتباه گذشته سرموقع و طبق قانون به منزل بازگشت، او را تشویق كنید تا متوجه شود كه رفتارش كنترل شده و برای رفتارهای مثبت تشویق می شود.

* از تنبیه بدنی جدا بپرهیزید. تنبیه هایی چون قطع ارتباط با دوستان، نرفتن به سینما و پارك، عدم استفاده از رایانه و.. را در نظر بگیرید.

د- توقعات و انتظارات خود را برای فرزندتان توضیح بدهید.

* پیش از هر اقدامی، به فرزندتان توضیح بدهید كه چه رفتاری از او انتظار دارید و نظم و قانون را برایش معنا كنید.

* به جای سخت گیری بیش از حد و یا بی خیالی و بی تفاوتی، به بهانه آزادی دادن به فرزندتان او را توجیه كنید و چهارچوب و قوانین اخلاقی و انضباطی و دلایل رعایت آنها را برایش توضیح بدهید.

* تسلط به نفس داشته باشید و با وجود سرسختی، لجبازی و... فرزندتان آرامش به خرج داده و راه را ادامه دهید.

* با او صحبت كنید؛ حتی اگر ساعتها و روزها به طول انجامد.

* بی نظمی رفتاری و اخلاقی فرزندتان را به پای بی خردی و جوانی او گذاشته و نرمی و آرامش را فراموش نكنید. بارها و بارها قوانین و مقررات را با نرمی به او گوشزد كنید.

هـ. دستیابی به هدف، از راه های گوناگونی امكان پذیر است

* گاهی برنامه ها طبق توقع و انتظار شما پیش نمی رود. نگران نباشید، راههای جدیدی را آزمایش كنید.

* در اجرای برنامه ها انعطاف داشته باشید، بویژه درباره آموزش های مرتبط با رعایت نظم در مدرسه و اجتماع؛ چرا كه آموزش نیاز به صرف وقت و انعطاف پذیری دارد.

* در زمان ها و شرایط ویژه ای چون زمان امتحانات، كنكور، آشفتگی ذهنی و... كمی تحمل كرده و تحولی اندك در اجرای قوانین به كار ببرید. كمی او را در جمع آوری وسایل شخصی، تمیزكردن اتاق شخصی و... یاری دهید. به این ترتیب او به جبران این همكاری شما، پس از رفع مشكل بیشتر از قوانین اطاعت خواهد كرد.

* از كتب روانشناسی كمك بگیرید و در صورت نیاز با روانشناس و یا مشاوران مدرسه ای مشورت كنید.

و نكات طلایی

* قبل از آموزش نظم، از اصولی بودن و صحیح بودن روش یا روش انتخابی خود مطمئن شوید.

* پس از وضع قوانین، تا حد امكان، مگر در شرایط ویژه ای كه ذكر شد، به قوانین پایبند باشید. سبك شمردن قوانین ارزش و اعتبار آنها را ضایع می كند.

* در وضع قوانین اخلاقی و انضباطی، ابتدا به نكات مهم و سپس به ظرایف توجه كنید. ریزه كاری ها پس از اصول مورد توجه هستند.

* عشق و علاقه مادر و فرزندی یا پدر و فرزندی را فراموش كنید! تربیت او ارزشمندترین هدیه شما و نشان عشق و علاقه شما به فرزندتان است.

* هیچ گاه خاطره آخرین نافرمانی  فرزندتان را به ذهن نسپارید و آن را چه در ذهن و چه در حضور او و دیگران یادآوری نكنید. فقط به آینده و اتخاذ تدابیر و تصمیمات جدید بیندیشید.

* آموزش نظم به جوانان و نوجوانان بسیار مشكل است؛ چرا كه آنها در دوران بلوغ به سر می برند. سن بلوغ عاملی برای دافعه و نافرمانی است؛ اما ناامید نشوید.

* از روانشناسان، كتاب های روانشناسی، والدین موفق و... كمك بگیرید و فراموش نكنید كه موفقیت حتمی است.

منبع:http://www.cyh.com

ترجمه: مهتاب خسروشاهی

سه شنبه 5/1/1393 - 8:40
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته