خانواده
ما نمي پوشيم عيب خويش اما ديگران
عيب ها دارند و از ما جمله را پوشيده اند
ما سبكساريم از لغزيدن ما چاره نيست
عاقلان با اين گرانسنگي چرا لغزيده اند
چهارشنبه 14/6/1386 - 17:31
خانواده
مرا در كودكي شوق دگر بود
خيالم زين حوادث بي خبر بود
نه مي خوردم غم ننگي و نامي
نه بودم بسته ي بندي و دامي
نه مي پرسيدم از هجر و وصالي
نه آگه بودم از نقص و كمالي
شما را قصه ديگرگون نوشتند
حساب كار ما با خون نوشتند
تو گفتي راه عشق از فتنه پاك است
چو ديدم پرتگاهي خوفناك است
چهارشنبه 14/6/1386 - 17:30
خانواده
چه هوس ها به سر افتاد مرا
كه تبه گشت و يكي در سر نيست
قفسم گر زر و سيم است چه فرق
كه مرا ديده به سيم و زر نيست
چهارشنبه 14/6/1386 - 17:29
خانواده
ساختم با آنكه عمري سوختم
سوختم يك عمر و صبر آموختم
دام تأديب است دام روزگار
هر كه شد صيّاد، آخر شد شكار
تا شوي بيدار رفتست آنچه هست
تا بداني كيستي رفتي ز دست
چهارشنبه 14/6/1386 - 17:28
خانواده
آسمان خرمن اميد مرا
ز يكي ساعقه خاكستر كرد
من سيه روز نبودم ز ازل
هر چه كرد اين فلك اخضر كرد
سه شنبه 13/6/1386 - 16:57
خانواده
ز كه رنجد دل فرسوده ي من
بايد از گردش گيتي رنجيد
چه شكايت كنم از طعنه ي خلق
به من از دهر رسيد آنچه رسيد
تلخ بود آنچه به من نوشاندند
مي تقدير ببايد نوشيد
سه شنبه 13/6/1386 - 16:56
خانواده
به چشم خيره ي ايام هرچه خيره شدم
نديد ديده ي من روي مهرباني را
من از صبا و چمن بدگمان نمي گشتم
زمانه در دلم افكند بدگماني را
ز رنگ سرخ گل ارغوان مشو دلتنگ
خزان سيه كند آن روي ارغواني را
سه شنبه 13/6/1386 - 16:56
خانواده
مرا دلسردي ايام بگداخت
همان ناسازگاري كار من ساخت
سياهي هاي محنت جلوه ام برد
درشتي ديدم و گشتم چنين خرد
سه شنبه 13/6/1386 - 16:55
خانواده
هر بد كه به من رسد سزاي آنم
هر كار كه مي كنم براي آنم
سه شنبه 13/6/1386 - 16:54
خانواده
دلم پر شد از اشك از بس كه گريه هامو تو دلم ريختم و نخواستم كسي از غمها و ناراحتي هام با خبر بشه.
ديگه تو رگ هام به جاي خون اشك جاري شده.
هر بلايي كه مردم و دنيا سرم ميارن تحمل ميكنم و تو دلم
مي گم عيبي نداره ما هم خدايي داريم.
با همين جمله همه ي غمها رو دنبال خودم مي كشم.
بر ستمكاران ستم كمتر رسد
اين سزاي بردباري كردن است
دوشنبه 12/6/1386 - 15:38