• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 316
تعداد نظرات : 120
زمان آخرین مطلب : 4218روز قبل
شهدا و دفاع مقدس

واکسن ضدّ عاشورا
 

به خاطر دارم که بعد از ظهر تاسوعای سال 65 در کمپ 7 قاطع چهار، عراقی‌ها وارد اردوگاه شدند تا به بهانه تزریق واکسن کزاز، از عزاداری عاشقان حسینی جلوگیری کنند.
البته مقدار مواد تزریقی خیلی کم ولی اثر آن بسیار زیاد بود. محتوی یک سرنگ را بدون تعویض سوزن به ده نفر تزریق می‌کردند. یک ساعت بعد از تزریق آمپول‌ها، دست‌های برادران، به علت درد شدید استخوانی و عضلانی، از حرکت باز می‌ماند.
هدف اصلی آنها از اجرای نمایش تزریقات، کاملاً مشخص بود، زیرا آنها اگر واقعاً به فکر سلامتی ما بودند، می‌توانستند کارهای زیادی در زمینه‌ی بهداشت، تغذیه و درمان ما انجام بدهند که در طی دوران اسارت از هیچ کدام خبری نبود و حتی به هنگام اعتراض آزاده‌ها نسبت به عدم رعایت بدیهی‌ترین اصول اولیه‌ی زندگی در اردوگاه‌ها، تنها پاسخ آنها ضرب و جرح و شکنجه بود.
آن شب و شب‌های بعد گرچه دست‌هایمان درد می‌کرد و قدرت سینه‌زدن نداشتیم، اما دل‌هایمان می‌تپید و پردرد بود، از حادثه‌ی کربلا، از مظلومیت امام حسین (ع) و یارانش، از قوم متجاوز و ستمکار؛ و با همین دل‌های دردمند بود که گریه و زاری می‌کردیم و نوحه می‌خواندیم تا ارادتمان و عشق و اخلاصمان را به اباعبدالله نشان دهیم.

 

راوی :آزاده علی سیف‌اللهی مقدم

منبع :مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان

پنج شنبه 2/9/1391 - 13:17
شهدا و دفاع مقدس

شربت محرم در اسارت
 

ماه محرم فرا رسید و ما نیز همچون سال‌های گذشته دور از چشم عراقی‌ها مراسم عزاداری برپا کردیم.
طبق هماهنگی به عمل آمده، تصمیم گرفتیم در شب عاشورا بین برادران شربت توزیع کنیم. بچه‌ها به یاد صحنه‌ی کربلا، شروع به عزاداری کردند و بر سینه زدند.
مدت‌ها بود دچار کمبود آب بودیم؛ اما آن شب به لطف آقا امام حسین (ع) وقتی شیرها را باز کردیم، آب فراوانی از آن جاری شد که سابقه نداشت. لذا توانستیم بین ششصد نفر از برادران آزاده شربت پخش کنیم.

 

راوی :آزاده علی‌رضا زارع‌زاده

منبع :مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان

پنج شنبه 2/9/1391 - 13:16
شهدا و دفاع مقدس

خاطرات ماه محرم در اسارت
 

در رأس کلیه‌ی مناسبت‌ها، تاسوعا و عاشورای حسینی بود. در عراق ( آن زمان ) سینه‌زنی و زنجیرزنی و نوحه‌خوانی برای شهدای کربلا به طور کلی ممنوع بود و شیعیان عراق از عزاداری برای شهیدان حماسه و خون، سال‌ها محروم بودند.
سال اول بود و ما بی‌خبر از همه جا، شب، شروع به عزاداری کردیم. یکی نوحه‌ای خواند و بقیه سینه زدند. صداها کم کم اوج گرفت. ناگهان ده‌ها سرباز عراقی، کابل به دست به داخل اردوگاه ریختند و درِ آسایشگاه ما را باز کردند. دست و سر و پا بود که در زیر کابل کبود می‌شد. « ممنوع ... لطم ممنوع» سینه‌زدن ممنوع است.
گفتیم: « برای امام حسین، ممنوع ؟! » و زوزه‌ی شلاق‌ها، پاسخ ما را می‌داد.
دست یکی از بچه‌ها در رفت. دیگری پشتش خون افتاد. عرقی‌ها رفتند و عزاداری ما با آه و ناله‌ی مصدومین پایان پذیرفت. تازه فهمیدیم چرا این حزب را کافر می‌گویند.
سال بعد، وضع متفاوت بود. پشت پنجره‌ها نگهبان گذاشتیم و صدای نوحه هم زیاد بلند نبود. هر وقت عراقی‌ها نزدیک می‌شدند، عزاداری قطع می‌شد و بچه‌ها سر جای خود می‌نشستند.
عراقی‌ها می‌فهمیدند که عزاداری می‌کنیم. ولی مدرکی نداشتند.
دو سه سال بعد چاره‌ی دیگری اندیشیدند؛ درست در ایام عاشورا و تاسوعا اعلام می‌کردند که باید واکسن بزنید. چه بیماری؟ نمی‌گفتند ! آنفولانزا، شبه وبا و غیره !
میزان تزریق واکسن‌ها طوری بود که همه را برای 48 ساعت از پای می‌انداخت. همه تب می‌کردند و کسی حال بلند شدن و عزاداری نداشت؛ البته عزاداری برپا می‌شد؛ اما به علت کسالت افراد، بسیار فشرده و محدود بود.
حیله مؤثری بود؛ ولی روز عاشورا را در تب سپری کردن، هم حال و هوایی داشت. دشمن که از حلاوت این حال خبری نداشت !
سال‌های آخر، مجالس عزاداری بسیار باشکوه برپا می‌شد. مداحان که در اسارت رشد خوبی داشتند، دل‌های غصه‌دار اسرا را به رنج‌های ائمه پیوند می‌زدند و اشعار و نوحه‌های لطیف و نغزی در این باب سروده می‌شد. ( ای کاش که آن اشعار و نوحه‌ها جمع‌آوری می‌شد. )
اربعین حسینی، 28 صفر و ایام شهادت دیگر ائمه نیز با برپایی مجالس عزا و نوحه‌سرایی جایگاهی خاص داشت.

 

راوی :سیامک عطایی

منبع :مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان

پنج شنبه 2/9/1391 - 13:16
شهدا و دفاع مقدس

بیست سال عزاداری نکرده‌ایم
 

ایام محرم فرا می‌رسید و عاشقان سردار شهیدان، امام حسین (ع) جهت انجام مراسم عزاداری و نوحه‌خوانی مهیا می‌شدند.
هر روز چند نگهبان از بین برادران انتخاب می‌کردیم تا مراقب رفت و آمد نظامیان عراقی باشند و سپس به صورت مخفیانه و آرام یکی از برادران نوحه می‌خواند و ما در غم مولایمان حسین (ع) دم می‌گرفتیم، بر سینه می‌زدیم و اشک می‌ریختیم.
زیارت عاشورا در تاریکی شب، اندوه دل‌هایمان را می‌زدود و نور امید بر وجودمان می‌تابانید.
شبی از همین شب‌ها در حال عزاداری بودیم که ناگهان سرهنگ عراقی که رئیس محاکمات اردوگاه بود، وارد آسایشگاه شد. از دیدن ما در وضعیت سوگواری، قدری درهم رفت و گفت: « ما شیعه‌های عراقی در این بیست سالی که حکومت صدام بر سر کار آمده، نتوانسته‌ایم عزاداری کنیم، آن وقت شما با چه جرأتی عزاداری می‌کنید؟

 

راوی :آزاده عبدالله ناطقی

منبع :مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان

پنج شنبه 2/9/1391 - 13:16
شهدا و دفاع مقدس

چوب خیزران
 

در اردوگاه، دشمن، یکی از برادران آزاده ما را زیر فشار قرار داد که او به امام خمینی توهین کند. آن دشمن کینه‌توز می‌گفت:«باید به رهبرت اهانت کنی وگرنه رهایت نمی‌کنم. هرچه فشار آورد، ایشان مقاومت کرد. گفت:«اگر از این بچه‌ها خجالت می‌کشی، من به رهبرت اهانت می‌کنم، تو فقط سرت را پایین بیاور»!.
هرچه آن شکنجه‌گر اهانت کرد، او سرش را بالا گرفت (سرانجام، به خشم آمد و ) با کابل کشید تو صورت آن برادر.
افسر بعثی، که خودش آمر و ناظر بود، دلش به رحم آمد و گفت:«چشمت دارد درمی‌آید، سرت را بیاور پایین»!
آن آزاده جواب داد:«من با خدای خود عهد بسته‌ام که تا آخرین قطره خون و آخرین لحظه‌ی حیات، وفاداری‌ام را حفظ کنم».
آن افسر بعثی این حالت را دید، تا اینکه روز عاشورا فرا رسید. ما روز عاشورا پابرهنه شده بودیم. آنها فهمیدند که این پابرهنگی به عنوان عزاداری برای آقا حسین بن علی (ع) است. ناگهان، با کابل و چوب ریختند داخل اردوگاه.
همان افسر، یک خیزران دستش گرفته بود. ما تا آن روز (چوب) خیزران ندیده بودیم. افسر بعثی، خیزران را محکم کشید تو صورت همان برادری که آن روز،‌ زیر کابل، آن استقامت را نشان داده بود.
ناله آن جوان بلند شد و صدایش تمام اردوگاه را در بر گرفت.
افسر بعثی یک مرتبه، متحیر ماند و گفت:« تو همان کسی هستی که آن روز، زیر ضربه‌های کابل، صدایت درنیامد؟»
او هم جواب داد :« آخر، امروز با خیزران شما به یاد لحظه‌هایی افتادم که سر نازنین آقا حسین بن علی (ع)، میان تشت بود و یزید با خیزرانی که دردست داشت، به لب و دندان مبارکش می‌زد.

 

راوی :مرحوم ابوترابی

منبع :مطالب ارسالی از مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان

پنج شنبه 2/9/1391 - 13:15
شهدا و دفاع مقدس

این کار شما حرام نیست
 

افسر اردوگاه صحبت کرد و گفت:«چرا شما سینه می‌زنید و خودتان را سیاه می‌کنید و بدنتان کبود می‌شود این کار حرام را انجام می‌دهید که مثلاً بگویید ما داریم عزاداری می‌کنیم».
یکی از بچه‌ها بلند شد و گفت:«چطور ما خودمان را به خاطر حضرت اباعبدالله (ع) می‌زنیم سیاه می‌کنیم حرام است ولی شما ما را با کابل می‌زنید و سیاه می‌کنید حرام نیست!».
 

راوی :عارف سجاده‌چی، اردوگاه موصل

منبع :مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان

پنج شنبه 2/9/1391 - 13:15
شهدا و دفاع مقدس

می‌خواهم اعدام شوم
 

در ماه محرم هر شب نوحه‌سرایی و عزاداری می‌کردیم. این وضع ادامه داشت تا شب تاسوعا که حدود بیست سرباز عراقی مسلح به همراه سرهنگ فضیل فرمانده اردوگاه وارد آسایشگاه 5 شدند. سرهنگ عراقی گفت : شما نظم اردوگاه را بر هم زده‌اید. چرا سینه‌زنی می‌کنید؟ این کار ممنوع است!
پرسیدم : چرا ممنوع است؟‌ این یک مراسم مذهبی است حتی در عراق هم شیعیان در سوگ امام حسین (ع) همین کار را می‌کنند.
سرهنگ برآشفت و خیلی جدی گفت :‌ به شرفم سوگند اگر دوباره این کار را بکنید شما را اعدام می‌کنم! و سپس ادامه داد : خوب، حالا بین شما چه کسی هست که بخواهد اعدام شود؟
پس از چند لحظه سکوت، ناگهان برادر حسین پیرحسینلو دلیرانه بلند شد. سرهنگ که جا خورده بود، با تعجب گفت : چی؟ تو می‌خواهی اعدام شوی؟
برادر پیرحسینلو گفت : بله چون ما به خاطر همین عزاداریها انقلاب کرده ایم و در ادامه‌ی راه امام حسین (ع) است که اینجا هستیم و با شما می‌جنگیم.
سرهنگ بیچاره گیج و مبهوت شده بود، چون نه می‌توانست اعدام کند و نه می‌توانست این اقدام جسورانه و متهورانه را ببخشد. بنابراین با مشت به سینه‌ی برادر حسین کوبید و گفت :«بنشین» و مثل سگ زخمی از آنجا رفت.
به محض خروج او بچه‌های آسایشگاه یکصدا فریاد کشیدند:«الله اکبر، خمینی رهبر، مرگ بر صدام یزید کافر.
فردای آن روز اسامی هجده تن از برادران را خواندند که نام برادر پیرحسینلو هم بین آنها بود. سپس آن عزیزان را از اردوگاه موصل منتقل کردند و دیگر خبری از آنها به دستمان نرسید.
 

راوی :احمد اسدی غفور

منبع :مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان

پنج شنبه 2/9/1391 - 13:15
شهدا و دفاع مقدس

اولین محرم من در اسارت
 

اولین سالی بود که محرم را در اسارت می‌گذراندم (سال 1362) روزهای سختی بر من می‌گذشت. به یادم می‌آمد که سالهای گذشته، در ایام محرم تمامی ایران سیاهپوش می‌شد. با رؤیت هلال ماه محرم، لباس سیاه به تن می‌کردیم و با بچه‌های محل، مشغول سیاهپوش کردن تکایا و مساجد می‌شدیم. زنجیرهای خود را آماده می‌کردیم و پرچمهای عزا را برافراشته می‌ساختیم. و با دسته‌ی سینه‌زنی محل خود،‌ به خیابانها می‌آمدیم. از هر طرف صدای بلندگوها و ندای حسین، حسین به گوش می‌رسید. در روزها و شب‌های عاشورا، غذای نذری بین مردم توزیع می‌کردیم. و خلاصه شور و حالی داشتیم. آن سال از همه سالهای عمرم به کربلا نزدیکتر بودم اما از پوشیدن لباس سیاه خبری نبود. از سینه‌زنی و زنجیرزنی اثری نبود. از حسین، حسین گفتن و توزیع غذای نذری محروم بودم. حال و روزم مثل آدم تشنه‌ای بود که از شدت عطش، در حال هلاک است و در نزدیکی او آب زلالی در جریان می‌باشد ولی اجازه سیراب شدن ندارد.
این لحظات برای اسرایی که از عاشقان اباعبدالله‌الحسین (ع) بودند از سخت‌ترین روزها و ماههای اسارت بود.
شب اول محرم، اسراء در داخل آسایشگاه، بعد از فریضه نماز مغرب و عشاء، اقدام به عزاداری کردند و عراقی‌ها که ظاهراً آماده‌ی چنین لحظه‌ای بودند، با بدنهای برهنه و در حالت مستی، با چوب و کابل و فریاد به داخل محوطه‌ی اردوگاه ریختند و با سرعت خودشان را به آسایشگاه ما (آسایشگاه پنج موصل یک) رساندند. و ضمن فراخواندن ارشد آسایشگاه، دستور دادند که همه به ستون پنج، در داخل آسایشگاه جمع شویم. و بعد از باز کردن قفل درب آهنی، به داخل آسایشگاه حمله‌ور شدند، و آنچنان اسرای مظلوم و عزدار اباعبدالله‌ را زیر مشت و لگد و کابل قرار دادند، که اگر عنایت خود حضرت نبود، قطعاً چند نفری به شهادت می‌رسیدند، بعد هم تهدید کردند، که اگر یک بار دیگر عزاداری کنید جیره آب و غذا را قطع می‌کنیم. این جمله آنها همه ما را به یاد اصحاب امام حسین (ع) انداخت. که به دست پدران همین افراد در صحرای کربلا، با لب تشنه به شهادت رسیدند. روز بعد بچه‌ها با همدیگر صحبت کردند مثل این بود که نمی‌خواستیم باور کنیم، که نباید برای سید و سالار شهیدان عزاداری نمائیم. بدون برنامه، از قبل طراحی شده، همه اردوگاه تصمیم گرفتند که برای شب دوم، تمامی آسایشگاهها بعد از فریضه نماز مغرب و عشاء عزاداری کنند. تا هم عراقی‌ها نتوانند به یک آسایشگاه فشار بیاورند و هم در غم شهادت اصحاب امام حسین (ع) عزداری کرده باشیم. بعد از نماز، آسایشگاهها یکی پس از دیگری با ناله و زاری، در مظلومیت هرچه تمامتر، پسر فاطمه را فریاد کردند و این حرکت همه جانبه باعث وحشت سربازان شد.
فرمانده اردوگاه با تمامی سربازان وارد محوطه شد و با سوت و فریاد اسرا را به سکوت امر داد. اما موفق به آرام کردن آنها نشد آنها مثل شب گذشته، به دو تا از آسایشگاهها حمله کردند، ولی نه تنها تأثیر مثبتی نگذاشت، بلکه باعث تحریک سایر اسراء شد و بالاخره بعد از نیم ساعت گریه و روضه‌خوانی، مراسم به پایان رسید.
فردا صبح ارشدهای همه آسایشگاهها را جمع کردند. فرمانده عراقی به آنها گفته بود، اصلاً چرا شما برای حسین گریه می‌کنید؟! به شما چه ربطی دارد؟
حسین عرب بود، و ما نیز عرب هستیم. خودمان او را کشته‌ایم، و اگر بخواهیم برای او گریه می‌کنیم و اگر هم نخواهیم گریه نمی‌کنیم!! در نهایت بعد از صحبتها و توضیحات مسئولین آسایشگاهها، عراقی‌ها پذیرفتند که هر شب فقط به مدت یک ربع ساعت، آن هم بسیار آهسته و بدون سینه‌زنی عزاداری کنیم و این خود برای ما یک قدم موفقیت‌آمیز بود. این وضعیت ادامه داشت، تا روز عاشورا صبح اردوگاه چهره‌ی دیگری داشت، هیچ کس مثل روزهای گذشته برای خوردن صبحانه، علاقه نشان نمی‌داد. تمامی چشمان پر از اشک بود، به واقع همین مظلومیت عاشقان امام حسین (ع) خودش روضه بود، بلندگوهای اردوگاه، بر خلاف روزهای گذشته، شروع به پخش مقتل کرد. بچه‌ها بی‌اختیار به سمت بلندگوهای اردوگاه کشیده شدند. اکثراً عربی بلد نبودند، ولی سوز مقتل اشکها را روان می‌کرد. عراقیها‌ ترسیدند. بلندگو را قطع کردند و بچه ها به سمت داخل آسایشگاه برای عزاداری حرکت کردند. تمامی سربازان در حالت آماده‌باش به داخل اردوگاه آمدند در کنار هر آسایشگاه، یک سرباز قرار گرفت. اسراء که دیدند نمی‌توانند عزاداری کنند، در دو گوشه آسایشگاه، به صورت گروههای 10 تا 20 نفره جمع شدند. سرباز وقتی که از سمت راست آسایشگاه به سمت چپ حرکت می‌کرد، گروه سمت راست،‌ به آهستگی به سینه می‌زدند، و حسین، حسین می‌کردند و وقتی از سمت چپ، به سمت راست می‌‌آمد، گروه دوم همین حرکت را تکرار می‌کردند در نهایت نگهبان متوجه شد، و به داخل آسایشگاه آمد، و در گوشه‌ای نشست و برای عزاداری جائی باقی نگذاشت. اسراء بی‌تاب و پریشان با پای پیاده به وسط اردوگاه آمدند، و کم‌کم ناله‌ی حسین، حسین بالا گرفت، و تبدیل به عزاداری در وسط اردوگاه شد. فرمانده عراقی سراسیمه ارشد آسایشگاه را صدا زد و از او خواست که جلوی این حرکت را بگیرد. ارشد اردوگاه اعلام عجز و ناتوانی کرد، و به فرمانده عراقی‌ها گفت، تمامی مسئولیت این کار به عهده خود شما است. اگر تا لحظه‌ای دیگر اجازه عزاداری در داخل آسایشگاه را به اینها ندهید، در وسط اردوگاه شروع به سینه‌زنی می‌کنند، و جلوگیری این کار از توان من خارج است.
فرمانده عراقی‌ها چون چاره‌ای دیگر نداشت، و از طرفی، این حرکت خودجوش بچه‌ها واقعاً او را ترسانیده بود، دستور داد سوت آمار به صدا درآید، و بعد از هدایت اسراء به داخل آسایشگاه، اجازه داد به مدت نیم ساعت، به صورت آرام در داخل آسایشگاه مراسم عزاداری فرزند زهرا برگزار گردد.
 

راوی :مرتضی جوکار

منبع :مطالب ارسالی از مؤسسه فرهنگی پیام آزادگان

پنج شنبه 2/9/1391 - 13:14
شهدا و دفاع مقدس

مجازات برای عزاداری
 

سال 66 با همت تعدادی از آزادگان، مجلس تعزیه‌ای راه انداختیم. همان سال، هر شب در یک ساعت معین عزاداری می‌کردیم. شب دهم عراقیها به آسایشگاه ریختند و همه را به زیر باتوم و شلاق گرفتند.
 


منبع :کتاب فرهنگ آزادگان صفحه 286

پنج شنبه 2/9/1391 - 13:14
شهدا و دفاع مقدس

آتش حسینی
 

با ابتکار بچه‌ها همه روی یک تکه پارچه که به شکل روبان بود ،نوشته بودند:« یا حسین». قصد داشتیم این روبانها را در روز عاشورا که به محوطه آمدیم، به لباسهایمان بزنیم. وقتی همه به محوطه آمدیم، با گفتن کلمه «آتش» که به عنوان رمز شروع کار انتخاب شده بود، روبانها را به روی لباسهای خود زدیم.
چشمان گرد شده و دهان باز عراقیها نشان می‌داد که از این کار ما خیلی تعجب کرده‌اند. آنها بدشان نمی‌آمد که از این کار جلوگیری کنند، اما تا جنبیدند، کار از کار گذشته بود.
 


منبع :کتاب فرهنگ آزادگان صفحه 285

پنج شنبه 2/9/1391 - 13:13
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته