محبت و عاطفه
اون که نخواست پیشم باشی خودش باید صبرم بدهخدا گرفتی عشقمو جواب قلبمو بده من دلم تنگ کسیست که به دلتنگی من می خنددباور عشق برایش سخت است ...ای خدا باز به یاری نسیم سحریمی شود آیا باز دل به دل نازک من بربندد ...
پنج شنبه 2/7/1388 - 15:20
شعر و قطعات ادبی
خداوندا نمی دانم
در این دنیای وانفسا
كدامین تكیه گه را تكیه گاه خویشتن سازم
نمیدانم
نمی دانم خداوندا.
در این وادی كه عالم سر خوش است و دلخوش است و جای خوش دارد.
كدامین حالت و حال و دل عالم نصیب خویشتن سازم
نمی دانم خداوندا
به جان لاله های پاك و والایت نمی دانم
دگر سیرم خداوندا.
دگر گیجم خداوندا
خداوندا تو راهم ده.
پناهم ده .
امیدم خداوندا .
كه دیگر نا امیدم من و میدانم كه نومیدی ز درگاهت گناهی بس ستمبار است و لیكن من نمیدانم
دگر پایان پایانم.
همیشه بغض پنهانی گلویم را حسابی در نظر دارد و می دانم كه آخر بغض پنهانم مرا بی جان و تن سازد.
چرا پنهان كنم در دل؟
چرا با كس نمی گویم؟
چرا با من نمی گویند یاران رمز رهگشایی را؟
همه یاران به فكر خویش و در خویشند. گهی پشت و گهی پیشند
ولی در انزوای این دل تنها . چرا یاری ندارم من . كه دردم را فرو ریزد
دگر هنگامه ی تركیدن این درد پنهان است
خداوندا نمی دانم
نمی دانم
و نتوانم به كس گویم
فقط می سوزم و می سازم و با درد پنهانی بسی من خون دل دارم. دلی بی آب و گل دارم
به پو چی ها رسیدم من
به بی دردی رسیدم من
به این دوران نامردی رسیدم من
نمیدانم
نمی گویم
نمی جویم نمی پرسم
نمی گویند
نمی جوند
جوابی را نمی دانم
سوالی را نمی پرسند و از غمها نمی گویند
چرا من غرق در هیچم؟
چرا بیگانه از خویشم؟
خداوندا رهایی ده
كللام آشنایی ده
خدایا آشنایم ده
خداوندا پناهم ده
امیدم ده
خدایا یا بتركان این غم دل را
و یا در هم شكن این سد راهم را
كه دیگر خسته از خویشم
كه دیگر بی پس و پیشم
فقط از ترس تنهایی
هر از گاهی چو درویشم
و صوتی زیر لب دارم
وبا خود می كنم نجوای پنهانی
كه شاید گیرم آرامش
ولی آن هم علاجی نیست
و درمانم فقط درمان بی دردیست
و آن هم دست پاك ذات پاكت را نیازی جاودانش هست
پنج شنبه 2/7/1388 - 15:18
شعر و قطعات ادبی
دلم را سپردم به بنگاه دنیاو هی آگهی دادم اینجا و آنجاو هر روز برای دلم مشتری آمد و رفتو هی این و آن سرسری آمد و رفتولی هیچکس واقعاً اتاق دلم را تماشا نکرددلم قفل بودکسی قفل قلب مرا وا نکرد.یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه استیکی گفت چه دیوارهایش سیاه استیکی گفت چرا نور اینجا کم استو آن دیگری گفت : و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است !و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم :خدایا، تو قلب مرا می خری ؟.و فردای آن روزخدا آمد و توی قلبم نشستو در را به روی همه پشت خود بستو من روی آن در نوشتم ببخشید، دیگر"برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را نداریم"
پنج شنبه 2/7/1388 - 15:17
شعر و قطعات ادبی
خوشا مرغی که در کنج قفس با یاد صیادش ...چنان خرسند که پندارند آزادش ...نمیگویم فراموشش مکن ...ولی گاهی بیاد آور ...اسیری را که میدانی نخواهی رفت از یادش
پنج شنبه 2/7/1388 - 15:16
شعر و قطعات ادبی
گذشت لحظه های با تو بودن
و در پاییز عشقمان
نامی از دوست داشتن باقی نماند
چقدر زودگذر بود قصه من و تو
و در آنروز که دست بی رحم تقدیر
درو کرد گندمزار دلهایمان را
و تهی شد همه جا از عطر گل عشق
و در کوچ پرنده های غمگین
در آن کویر آرزو
شاعری دل شکسته و تنها
می نوشت شعری به یاد با هم بودن ها
شعری برای خشکیدن گلهای عشق در مزرعه دوست داشتنها
قطره اشکی به یاد همه خاطره ها ....
پنج شنبه 2/7/1388 - 15:15
شعر و قطعات ادبی
--داستان عاشقی گل شقایق از زبان خودش— شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارماگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایینبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بودو صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنهومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشستهو عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماریبه جان دلبرش افتاده بود-اما- طبیبان گفته بودندش اگر یک شاخه گل آرد ازآن نوعی که من بودم بگیرند ریشه اش را و بسوزانند شود مرهمبرای دلبرش آندم شفا یابد چنانچه با خودش می گفت بسی کوه و بیابان رابسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگهبه روی من بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی منبه آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و به ره افتاد و او می رفت و من در دست او بودمو او هرلحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کردپس از چندی هوا چون کورۀ آتش، زمین می سوختو دیگر داشت در دستش تمام ریشه ام می سوخت به لب هایی که تاول داشت گفت:اما چه باید کرد؟در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیستاگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من برای دلبرم هرگز دوایی نیستو از این گل که جایی نیست خودش هم تشنه بود اما! نمی فهمید حالش را چنان می رفت ومن در دست اوبودم و حالامن تمام هست او بودمدلم می سوخت اما راه پایان کو ؟ نه حتی آب،نسیمی در بیابان کو ؟و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوختکه ناگه روی زانوهای خود خم شد دگر از صبر او کم شددلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد- آنگه - مرا در گوشه ای از آن بیابان کاشتنشست و سینه را با سنگ خاراییزهم بشکافتزهم بشکافت
اما ! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کردزمین و آسمان را پشت و رو می کرد و هر چیزی که هرجا بود با غم رو به رو می کردنمی دانم چه می گویم ؟ به جای آب، خونش را به من می داد و بر لب های او فریاد
"بمان ای گلکه تو تاج سرم هستی دوای دلبرم هستیبمان ای گل"ومن ماندم نشان عشق و شیداییو با این رنگ و زیبایی و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شد
پنج شنبه 2/7/1388 - 15:13
دعا و زیارت
می دانم تو قطعا نخواهی آمد، تا ما زنده ایم، مایی که از انتظار فقط اللهم عجل.. آن را آموخته ایم و بس. اما تو به میلیونها یار کربلایی نیاز داری که برایت جان دهند، نه به مشتی وردخوان!..
پنج شنبه 2/7/1388 - 15:12
رويا و خيال
به حیف نون میگن تو که روزه نمی گیری،چرا سحری می خوری؟ می گه نماز که نخونم،…روزه که نگیرم… سحری هم نخورم؟ بابا مگه من کافرم؟
چهارشنبه 1/7/1388 - 15:21
دعا و زیارت
سعادت در اندیشه امیر المؤمنین (ع)
بسم رب الشهدا و الصدیقین سعادت در اندیشه امیر المؤمنین (ع)
سعادت یا نیك بختى، نامى است كه معمولاً انسانها به مطلوب نهایى خود مىدهند؛ اما به رغم توافقى كه در نامیدن مطلوب نهایى به سعادت دارند، در تعریف آن بر یك عقیده نیستند. به گفته ارسطو، گروهى آن را لذت و كامجویى مىپندارند و گروهى شرف و حرمت اجتماعى، و حكیمان آن را نظر پردازى و اندیشیدن به واقعیتهاى غایى هستى مىدانند. افزون بر این، گاهى یك شخص، دیدگاههاى مختلفى درباره سعادت مىیابد؛ مثلاً هنگام بیمارى، سعادت را سلامتى، هنگام فقر و تنگدستى آن را پول و ثروت و ... مىداند. (1) اما دشوارى شناخت سعادت، نباید ما را از تلاش براى درك آن باز دارد؛ زیرا هر اقدامى بدون آن مانند تیراندازى در تاریكى است، كه در آن امیدى به اصابت نیست.
از مسائل مهم و بحثانگیز درباره سعادت، در فلسفه اخلاق جدید به ویژه در بحث از نظریه ارسطویى سعادت، موضوع بسیط یا مركب بودن آن است. ابتدا ویلیام هاردى از دو اصطلاح «غایت جامع» (2) و «غایت غالب» (3) براى اشاره به این موضوع بهره گرفت كه مورد توجه فیلسوفان اخلاق نیز قرار گرفت. (4) براساس تفسیر«غایت جامع»، سعادت مفهومى است كه بیش از یك مؤلفه دارد كه هركدام بهاستقلال، سازنده آنند. (5) ولى براساس تفسیر «غایت غالب»، تنها یك چیز است كه سعادت را مىآفرینند و هر چیز دیگرى هم كه به نام سعادت خوانده شود، مقدمه یا وسیلهاى است كه ما را به آن مؤلفه بسیط مىرساند؛ ولى خود سزاوار عنوان سعادت نیست.
برخى از شارحان ارسطو، وى را معتقد به تفسیر «غایت غالب» مىدانند و مىگویند: «سعادت از نظر ارسطو فقط در نظرپردازى و شهود حقایق عالم هستى است (6) و حتى فضیلتهاى اخلاقى هم براى كمك به آن، داراى ارزش هستند.» (7) .در جهان اسلام نیز برخى از متفكران بزرگ مانند فارابى و ابنسینا در شمار معتقدان به تفسیر «غایت غالب» به حساب آمدهاند؛ زیرا از دیدگاه آنان، سعادت فقط در اتصال به عقل فعال و استغراق در شهود عالم ملكوت است و هر چیز دیگرى تنها در صورت كمك به این حالت، درشمار مطلوبهاى آدمى قرار مىگیرد و هرگز تاب همارزى با آن را ندارد. (8) در مقابل، برخى از شارحان ارسطو، وى را مدافع تفسیر «غایت جامع» از سعادت مىدانند؛ زیرا به گزارش آنان، ارسطو سعادت را داراى دو مؤلفه و یا ـ برحسب برخى تفسیر ها ـ بیشتر مىداند كه هركدام ارزش استقلالى دارند اكثر شارحان طرفدار تفسیر جامع، تعداد مؤلفههاى سعادت را دو چیزى مىدانند كه عبارت است از «فعالیت اخلاقى» و «فعالیت عقلى».
شاید بتوان دیدگاه امام على علیه السلام را درباره سعادت، نوعى تفسیر غایت جامع دانست؛ زیرا از دیدگاه امام، سعادت داراى مؤلفههاى متفاوت و مختلفى است كه داراى ارزش استقلالى است؛ بهطورى كه فقدان هریك از این مؤلفهها به سعادت آدمى آسیب مىرساند.
اینك مؤلفههاى سعادت را در اندیشه امام على علیه السلام برحسب ترتیب اهمیت، بهاختصار بر مىشماریم.
مؤلفههاى سعادت در اندیشه امامعلى علیه السلام
1ـ خیرات بیرونى
در كلام امام على علیه السلام اشارههایى به آنچه ارسطو «خیرات بیرونى» (9) مىنامد، وجود دارد. مراد ارسطو از خیرات بیرونى، مزایا و برترىهایى مانند ثروت، زیبایى، شهرت خوب، حسب و نسب و...است كه خارج از روح آدمى و معمولاً غیر اختیارى بوده، به بدن یا موقعیت اجتماعى او مربوط است. (10) حضرت على علیه السلام از زیبایى، كه یكى از خیرات بیرونى است، به عنوان كمترین حد سعادت نام مىبرد: الصورة الجمیله اقل السعادتین، (11) و یا به تعبیر دیگرى آن را آغاز مرز و حریم سعادت مىداند: حسن الصورة اول السعادة (12) و درباره شهرت خوب مىفرمایند كه عنوان و سرآغاز كتاب سعادت انسان با مدح و ثناى دیگران از او رقم مىخورد: عنوان صحیفة السعید حسن الثناء علیه (13) . روایتهاى دیگرى نیز هست كه داشتن همسرى زیبا یا خانهاى فراخ را از مؤلفههاى سعادت آدمى شمردهاند.
یكى از مهمترین خیرات بیرونى، وجود محیط اجتماعى مناسب است. انسان هر چند اسباب رفاه و نیكبختى را داشته باشد، اگر دوستان و برادران خود را در رنج و تیره روزى ببیند، نمىتوان گفت كه او خوشبخت است.امام على علیه السلام مىفرمایند: نمىتوان برادران خود را در رنج دید و سعادتمند بود: ما سعد من شقى اخوانه (14) . شاید با توجه به این نكته بوده است كه ارسطو و حكیمان بزرگ مسلمان مانند فارابى، درپى بحث از سعادت به گفت و گو درباره سیاست كشیده مىشوند و پس از كتاب اخلاق، كتاب سیاست مىنگارند؛ زیرا سعادت فرد را كه غایت اخلاق است، موقوف بر سعادت جمع كه موضوع سیاست است، مىدیدند.
ثروت و دارایى نیز، یكى از مؤلفههاى سعادت به شمار آمده است و فقر و تنگدستى در كلام امام علیه السلام بدبختى بزرگى شمرده شده است: الفقر مع الدین الشقاء الاكبر، (15) و حتى مرگ بزرگتر: الفقر الموت الاكبر. (16) بههرحال، مىتوان گفت كه خیرات بیرونى در سعادت انسان سهم دارند و از عناصر سازنده آن به شمار مىآیند و ارزش استقلالى دارند؛ هرچند درجه و اهمیت آنها در مقایسه با مؤلفههاى دیگر سعادت بسیار پایین است.
درباره تعیین خیرات بیرونى سهیم در سعادت انسان و نیز درجهبندى میزان سهم هریك از آنها نكات تأمل برانگیزى در متون روایى وجود دارد كه پژوهشگران عرصه دین باید به آنها بپردازند.
فضیلتهاى اخلاقى
فضیلتهاى اخلاقى یكى از مؤلفههاى مهم سعادت انسان است؛ اما به گفته ارسطو: «نخست باید دید فضیلت چیست؟» چون نیك بختى فعالیت نفس موافق فضیلت كامل است، اكنون باید بپرسیم كه فضیلت چیست. شاید از طریق این تحقیق بتوانیم ماهیت سعادت را نیز روشنتر ببینیم.(17) خود او فضیلت را چنین تعریف مىكند: «فضیلت، ملكهاى است كه حد وسطى را انتخاب كند كه براى ما درست و با موازین عقلى سازگار است.» (18) هرچند تصور ارسطو از فضیلت، آن را مختص حالتهاى روحى رسوخ یافته (ملكه) مىسازد، دیگران آن را وصف افعال آدمى هم مىآورند.
واژه فضیلت یا فعالیت اخلاقى، در نظر فیلسوفان یونان محتواى دینى نداشت و مقولاتى مانند ایمان، تعبد و توكل به خداوند را دربر نمىگرفت. بر این اساس در مكتوبات فلسفى اخلاق، مراد از فعالیت اخلاقى عبارت از آن دسته از اعمال یا ملكات نفسانى است كه صرف نظر از دیدگاه دینى، واجد ارزش اخلاقى نیز هستند؛ هرچند ازنگاه دین هم فضیلت اخلاقى بهحساب آیند. فضیلتهایى مانند شجاعت، عفت و عدالت، سرفصلهاى اصلى فعالیتهاى اخلاقى به معناى مورد نظرند. (19) توماس آكویناس و دیگر فیلسوفان دیندار براى اشاره به آن دسته از فضیلتهاى عملى كه در ذیل فعالیتهاى اخلاقى مصطلح نمىگنجند، از واژه «فضایل الهیاتى» (20) مدد مىگیرد. فضایل الهیاتى، تنها در زمینه و فضاى دینى قابل تصور است. ایمان به خداوند در رأس فضایل الهیاتى یا دینى قرار دارد، كه فقط در زمینه معرفت خداوند حاصل مىشود و همین طور دیگر فضایل دینى.
اینك به اختصار نقش برخى از فعالیتهاى اخلاقى به معناى مصطلح آن را ـ كه شامل فضایل دینى نمىشود ـ در سعادت انسان با بهرهگیرى از سیره و اندیشه امام علىعلیه السلام بر مىرسیم.
1ـ عدل
عدل به دو صورت استعمال مىشود: یكى به معناى عام و دیگرى به معناى خاص. عدالت در معناى عام، همان اطاعت از قانون است كه كل فضیلتهاى اخلاقى در واقع بدو باز مىگردد. عدالت بدین معنا جزئى از فضیلت اخلاقى نیست، بلكه تمام فضیلت است و تفاوت آن با فضیلت، فقط در مفهوم است. (21) عدالت در معناى خاص خود، گاه «عدالت توزیعى» است؛ یعنى توزیع امكانات اقتصادى و اجتماعى جامعه بر پایه استحقاق. گاهى نیز به صورت «عدالت تصحیحى» است كه معمولا در مورد جزا بهكار مىرود. (22) شاید بارزترین ویژگى زندگى حضرت على علیه السلام عدالت وى باشد. حضرت على علیه السلام عابدى بىنظیر بود؛ دلیرى است كه چكاچك شمشیرها، هراسى بر دلش نمىانداخت؛ اما همان دل از گریه كودك یتیمى مىلرزد. على همه این صفات را در حد اعلا داشت؛ ولى آنچه او را به قربانگاه كشاند، عدالت او است. وقتى على علیه السلام زمام قدرت را در دست گرفت، عدالت توزیعى را پیشه خود كرد و در این راه چنان سختگیرى كرد كه دوستان و یاران نزدیك پیامبر صلى الله علیه وآله و نیز برادر نابیناى خود را به شكوه واداشت و بسیارى از اعیان را از خود رنجاند.
وقتى گروهى از یاران امام علیه السلام به او پیشنهاد كردند بیتالمال را براساس موقعیتهاى اجتماعى افراد و قبایل توزیع كند تا خطرى از ناحیه افراد متنفذ حكومت را تهدید نكند و هرگاه اوضاع اجتماعى ثبات و استقرار یافت، به مساوات و عدالت در توزیع اموال، روى آورد، امام علیه السلام به آنان پاسخ دادند:
شما از من مىخواهید كه پیروزى را به قیمت تبعیض و ستمگرى بهدست آورم؟ از من مىخواهید كه عدالت را به پاى سیاست و سیادت قربانى كنم؟ نه، سوگند به ذات حق، كه تا دنیا دنیا است چنین كارى نخواهم كرد و به گرد چنین كارى نخواهم گشت، من و تبعیض؟! من و پایمان كردن عدالت؟! اگر همه این اموال عمومى كه در اختیار من است، مال شخصى خودم و محصول دسترنج خودم بود و مىخواستم میان مردم تقسیم كنم، هرگز تبعیض روا نمىداشتم؛ چه رسد كه مال مال خدا است و من امانتدار خدایم. (23) رفتار او در حوزه جزا، نمود كامل عدالت تصحیحى است. كیست كه اندكى با تاریخ صدر اسلام آشنایى داشته باشد و شكوه سفارشهاى امام را در بستر مرگ درباره رعایت حقوق قاتل كینهتوز خود، تحسین نكند؟ اى فرزندان عبدالمطلب، مبادا كه در خون مسلمانان فرو رفته باشید و بانگ برآوردید كه: امیرالمؤمنین كشته شد! بدانید كه نباید به قصاص خون من جز قاتلم كشته شود. بنگرید اگر من از این ضربت، كه او زده است، كشته شوم، شما نیز یك ضربت بر او زنید. اعضایش را مبرید، كه من از رسول خدا شنیدم كه فرمود: «بپرهیزید از مثله كردن حتى اگر سگ گیرنده باشد. (24) » دلیل پایبندى شدید امام على علیه السلام به عدالت، آگاهى آن حضرت، از نقش بدیلناپذیر عدالت در سعادت فرد و جامعه است. وقتى از او درباره نسبت عدل و جود پرسیده مىشود، برخلاف بسیارى از مردم كه گمان مىكنند بخشش ارزش بیشترى دارد، عدل برتر از جود مىشمارد؛ زیرا عدل مبناى نظم عمومى است و مىتواند سعادت فرد را همراه با سعادت جمع فراهم سازد . اما جود و بخشش، روال طبیعى جامعه را برهم مىزند و نظم اجتماعى را ـ كه بستر سعادت جامعه و فرد است ـ متزلزل مىكند. (25) اهمیت عدالت در نگاه حضرت على علیه السلام چنان است كه پایبندى به آن یكى از ویژگیهاى اهل تقوا است. امام در تحلیل عدالتى كه شرط تقوا است به نكته ظریفى اشاره مىكنند و آن این كه اولین گام در مسیر عدالت و به تبع تقوا و رستگارى، رهایى از بند هوا و هوس است؛ زیرا كسى كه در دام هوسهاى نفسانى اسیر باشد، هرگز نمىتواند عدالت پیشه كند و روح عدل را در كالبد اعمال و برنامههاى خود بدمد.
قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه. (26) امام على علیه السلام برخلاف بسیارى از انسانها كه بهزیبایى از عدالت سخن مىگویند، ولى به دشوارى بدان تن مىدهند، كمتر مىگوید و بیشتر عمل مىكند؛ اما همین جملات اندك روشنگر نكات بسیارى درباره عدالت است.
2ـ صبر
صبر، به معناى خویشتن دارى همراه با نوعى دشوارى و سختى است. صبر را مىتوان مصدر و سرچشمه بسیارى از فضایل اخلاقى دانست. صبر در برابر تمایلات نفسانى، آدمى را عفیف مىسازد، در دشوارى هاى كمرشكن جهاد، شجاعت مىآفریند و ... . بنابراین، مىتوان گفت صبر، هم خود یك فضیلت اخلاقى است و هم خاستگاه فضایل اخلاقى فراوانى است.
امام على علیه السلام صبر را به سر ایمان تشبیه كرده و ایمان را ـ كه خود كلید قفل سعادت است ـ بدون صبر ناپایدار دانستهاند. و علیكم بالصبر، فان الصبر من الایمان كالرأس من الجسد و لا خیر فى جسد لا رأس معه و لا فى ایمان لا صبر معه. (27) راحتى و آسودگى ابدى را در گرو پیشهكردن صبر در ایام كوتاه زندگى مىدانند: صبروا ایاما قصیرة اعقبتهم راحة طویلة (28) و صبر از بیهودهگویى را ـ كه صمت نامیده مىشود ـ رستگارى و نجات مىخوانند و آن را در حالت كلى، همان پیروزى، كه انسان در تمناى آن است، مىدانند و هشدار مىدهند كه عجله و رها كردن عنان شهوتها، خطرى است كه باید سخت از آن هراسید: الصبر ظفر، العجل خطر. (29)
3ـ صدق
صدق در اصل، وصف گفتار مطابق با واقع است؛ ولى به معناى عام، افعال را نیز مىتوان به آن وصف كرد. مثلا وقتى گفته مىشود «او در جهاد صادق بود» یعنى آن عمل (جهاد) را به نحو احسن و كامل، به جا آورد. (30) صدق به معناى اصلى خود، فضیلت اخلاقى است كه در برابر كذب، سرچشمه رذیلتهاى اخلاقى، قرار مىگیرد. اما صدق به معناى عام، از جهت فضیلت، تابع موصوف خود است؛ یعنى اگر عملى اخلاقى باشد، نوع صادقانه آن فضیلتى دیگر به حساب مىآید. جهاد در راه خداوند، كارى ستوده است، ولى صورت كامل و بىعیب و نقص آن، فضیلت دیگرى دارد. امام على علیه السلام مىفرمایند: «صدق و راستگویى آدمى را رستگار مىكند، و دروغ او را در خوار و نگون بخت.» (31) تنها از رهگذر صدق است كه مىتوان نجات یافت و بر ساحل رستگارى آرمید: بالصدق تكون النجاة (32) ، و هرچه آدمى صادقتر باشد، رستگارتر است: انجحكم اصدقكم. (33) اینها نمونهاى از نقش فضایل اخلاقى در سعادت انسان از دیدگاه امام على علیه السلامبود. البته اگر جست و جوى كامل صورت گیرد، به این موارد محدود نخواهد شد. نیز مىتوان به روایاتى اشاره كرد كه نقش رذایل اخلاقى را در شقاوت و بدبختى انسان، گوشزد مىكنند. پارهاى از آنها بدین قرارند:
حسد، حیات انسان را به تباهى مىكشاند (34) ؛ و حرص و آزمندى، مایه خوارى و شقاوت است (35) ؛ غرور و اسارت در دام هوا و هوسهاى سركش، بدبختى است. (36) پس فضایل اخلاقى به معناى مصطلح را مىتوان یكى از مؤلفههاى اصلى رستگارى در اندیشه امام على علیه السلام دانست.
فضیلت عقلى
اندیشیدن و نظر (37) در ساحت الوهى هستى، همان فعالیت عقلانى است كه ارسطو آن را تنها مؤلفه سعادت مىدانست. آنچه ارسطو را به این نكته ره نمود، توجه به كاركرد انسان بود. (38) وى استدلال مىكرد كه تنها كارى كه مختص و ویژه انسان است، همان نظركردن است. آدمى تغذیه مىكند؛ اما گیاهان نیز تغذیه و رشد و نمو دارند. آدمى فعالیت احساسى دارد، حیوانات نیز چنیناند. اما انسان مىاندیشد، بهویژه درباره واقعیتهاى غایى و نامحسوس هستى مانند خداوند، ولى هیچ نوع طبیعى دیگرى نمىتواند چنین كند. پس سعادت خاص انسان را هم باید در فعالیت خاص او یعنى نظركردن دانست. عقل هرگاه بتواند توجه خود را به امور مجرد معطوف كند، از قید و بند تعلقات مادى رهیده، صاحب خود را به مجردات شبیه مىكند. چنین مىنماید كه كسى كه زندگى موافق عقل مىگذراند و عقل را مىپرورد، زندگىاش به بهترین وجه نظم یافته است و خدایان او را بیش از همه دوست دارند. چه، اگر خدایان، چنانكه مردمان معتقدند به اعمال و رفتار آدمیان توجه دارند، بىگمان از آن چیزى شادمان مىشوند كه خویشى نزدیك با آنان دارد، و آن جز عقل نیست. (39) ارسطو مىكوشد تا در متن تلاش عقلانى انسان، كه در الهیات ظهور و بروز مىیابد، جایى براى پیوستن به خداوند باز كند. این نكته نظر فیلسوفان مسیحى و مسلمان را به خود جلب كرد و آنان را به نظریه عقل گرایانه ارسطو دلبسته نمود.
امام على علیه السلام، برحسب روایتى از ابن سینا، از زبان پیامبر خدا صلى الله علیه و آله شنیده است كه در مسابقه رستگارى و تقرب به خداوند، هیچ چیز بهتر از اندیشیدن و نظركردن آدمى را به مقصد نمىرساند. بدین روى او برتر از هركس دیگرى مىتواند نقش اندیشیدن را در سعادت انسان بازگوید. براى این بود كه شریف ترین انسان و عزیزترین انبیا و خاتم رسل صلى الله علیه و آله با مركز دایره حكمت و فلك حقیقت و خزانه عقل، امیرالمؤمنین على ـ علیه السلام ـ گفت كه: «یا على اذا رایت الناس مقربون الى خالقهم بانواع البر تقرب الیه بانواع العقل تسبقهم.» و این چنین خطاب جز با چنو بزرگى راست نآمدى كه اندر میان خلق همچنان بود كه معقول اندر میان محسوس.(40) همو است كه مىفرماید: دانایى برترین سعادت (41) و بهترین مطلوب است.(42) هیچ ثروتى را توان برابرى با عقل نیست، (43) و هرگاه عقل طراوت و نشاط لازم را داشته باشد، رستگارى را به ارمغان مىآورد.(44) چه توصیفى براى بیان نقش تعقل و نظر كردن در سعادت انسان، زیباتر از این جملات: عقل خویش را زنده و نفس خویش را میرانده است، تا آن جا كه ستبرى هاى بدن تبدیل به نازكى و خشونتهاى روح تبدیل به نرمى شده است و برق پرنورى بر قلب او جهیده و راه را بر او روشن و او را به رهروى سوق داده است. پیوسته از این منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرین منزل، كه منزل سلامت و بارانداز اقامت است، رسیده و پاهایش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسایش، ثابت ایستاده است. این همه به موجب این است كه دل و ضمیر خود را به كار گرفته و پروردگار خویش را خشنود ساخته است.(45) با این دیدگاه است كه حضرت على علیه السلام فقدان عقل را تیره بختى مىدانند (46) و جهل را بدترین مصیبت ها. (47)
4ـ فضایل دینى (الهیاتى)
غیر از آنچه گفته شد، مؤلفه دیگر سعادت از دیدگاه امام على علیه السلام فضایل الهیاتى یا دینى است.
بدون هیچ تردیدى مهمترین فضیلت دینى خود ایمان دینى است. هر چند در تحلیل دقیق ماهیت ایمان و یا متعلقهاى آن بحث و گفت و گوهاى بسیار هست، یك توافق عمومى درباره نقش بدیلناپذیر ایمان در سعادت انسان میان مؤمنان وجود دارد. امیرالمؤمنین علىعلیه السلام در این باره مى گویند:
نجات و رستگارى انسان در گرو ایمان است (48) و با ایمان است كه آدمى به قله سعادت و اوج دانایى مىرسد (49) و از نگرانىها رها مىگردد. (50) یكى از بهترین تعبیرها درباره ایمان در قرآن كریم است؛ آن جا كه مىفرماید: یا ایها الذین آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجیكم من عذاب الیم. تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبیل الله باموالكم و انفسكم، ذلكم خیر لكم ان كنتم تعلمون (51). اى كسانى كه ایمان آوردهاید، آیا شما را بر تجارتى راه نمایم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟ به خدا و فرستاده او بگروید و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنید. این ـ اگر بدانید ـ براى شما بهتر است. ایمان لازم است، اما كافى نیست. از سرمایه رستگارى باید درست سود برد و استفاده صحیح از سرمایه ایمان، فراهم كردن زمینه شكوفایى آن در عرصه عمل است. بذر ایمان در صورتى مىبالد كه در بستر اعمال صالح بروید. خداوند مهربان كسانى را كه میان ایمان و عمل صالح جمع مىكنند، از خسران و شقاوتى كه نوع انسان را تهدید مىكند، دور دانسته است.
والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات. (52) امیرالمؤمنین على علیه السلام در یك تحلیل جامعه شناختى از جایگاه ایمان در سعادت یك جامعه، به این نكته اشاره مىكنند كه فقدان ایمان در سطح اجتماعى علامت و نشانه جاهلیت و گمراهى و شقاوت آنان است. جامعه جاهلى و نگونبخت، جامعهاى است كه «مردم آن از ایمان رویگردان شده، ستونهاى ایمان در آن فرو ریخته، نمادهاى ایمان ناشناخته مانده و راه ایمان بى رهرو است.» (53) هر گاه بنیادهاى معرفتى و عاطفى ایمان در فرد یا جامعهاى بلرزد، و نمادهاى ایمان انكار شود، امیدى به رستگارى آن فرد یا جامعه نیست.
در پرتو این نگرش اصولى به سعادت انسان است كه امام علىعلیه السلام مىفرمایند:
دیندارى سعادت است (54) ، و برترین خواست انسان است (55) ، و تقوا چراغ راه رستگارى است (56) ، و عبودیت خداوند، پیروزى در مسابقه رستگارى است (57) ، و زهد بر خلاف ظاهرش كه رنج و سختى است، تجارتى سودمند و مایه سعادت است. (58) باز در پرتو توجه به نقش كلیدى و اساسى ایمان است كه مىتوان عمق جملاتى از این دست را دریافت: هیچ انسانى به بدبختى نمىافتد، مگر با در پیش گرفتن معصیت خداوند (59) و اصولا بدبختى در گرو عصیان انسان است همان طور كه خوشبختى در سایه ایمان مىآرمد.(60) اما از دیدگاه امام علیه السلام هسته اصلى سعادت انسان در همین ایمان نهفته است؛ زیرا در جهان بینى امام علیه السلام انسانها مبدأ و مصدرى الهى دارند و تنها در صورت یافتن ارتباط نزدیك با او مىتوانند جوهر خود را باز یافته، به كمال و رستگارى برسند. این ایمان كه موجب قرب به خداوند است، با آنچه ارسطو درباره تأمل در امور الهى مىگوید و آن را سعادت آدمى مىداند، متفاوت است. در تصویرى كه على علیه السلام از ایمان مىدهد، علاوه بر عقل تمام احساسات و عواطف و قواى وجودى انسان معطوف به خداوند است و آدمى تسلیم محض او است. در پایان، دو نكته را یادآور مىشویم:
1ـ آنچه درباره سهم خیرات بیرونى، مانند ثروت و شهرت نیك، در سعادت انسان گفته آمد، بر گرفته از ظاهر اسناد سعادت به این امور در روایات است؛ ولى ممكن است تحلیلهاى دیگرى نیز باشد كه مثلا اسناد سعادت را به این قبیل امور مقید به قیدى بداند. بنا بر این همه امور گفته شده، به شرط آنكه به ایمان یا فضیلت اخلاقى و یا فضیلت عقلى بینجامند، مىتوانند موصوف سعادت قرار گیرند، نه به طور كلى. همچنین ممكن است كسى بگوید اسناد سعادت به این امور، از نوع اسناد چیزى به وسیله تحصیل آن است؛ مثلا با پول است كه مىتوان فضیلت بخشندگى را تصاحب كرد یا با پول است كه مىتوان آسودگى لازم را براى نظرپردازى داشت. بر اساس این نظریه هر گاه ممكن باشد كه بدون این چیزها آدمى بتواند فعالیت اخلاقى یا دینى داشته باشد، آنها ارزش آلى خود را از دست مىدهند.
ما البته ضمن توجه به این احتمالها و بدون ورود در بحث و نقد آنها، با تكیه بر ظاهر روایات گمان مىكنیم كه خیرات بیرونى هم جزئى از سعادت هستند؛ ولى ارزش آنها با ارزش مؤلفههاى دیگر برابر نیست. بنابراین روشن است كه در مقام تزاحم خیرات بیرونى با فضیلت اخلاقى یا دینى، آنچه البته باید كنار نهاده شود، خیرات بیرونى است. این نكته عیان است و نیازى به بیان تفصیلى ندارد. كیست كه تردیدى داشته باشد كه سید الشهداء علیه السلام همان هنگام كه در رنج و اندوه فراوان در كربلا بود، نیكبختترین افراد بود؛ زیرا بیشترین بهره را از مؤلفههاى دیگر سعادت، یعنى فضیلت اخلاقى و دینى داشت.
2ـ از میان مؤلفههاى مختلف سعادت، خیرات بیرونى چندان در اختیار خود انسان نیست و به تعبیر زیباى امام على علیه السلام بر حسب اتفاق فراهم مىآید: الدنیا بالاتفاق و الاخرة بالاستحقاق (61) ؛ «دنیا برحسب اتفاق فراهم مىآید، ولى آخرت بر اساس استحقاق آدمى است.» به نظر مىآید كه با توجه به همین نقش اتفاقى و غیر اختیارى بودن خیرات بیرونى در سعادت است كه اصولا در زبانهاى مختلف واژه مربوط به سعادت با مفهوم بخت گره خورده است مثلا در فارسى نیكبختى و در انگلیسى happiness از ماده happen یعنى اتفاق افتادن است.
ولى به هر حال بیشتر مولفههاى سعادت در اختیار خود انسان است؛ مانند فعالیتهاى اخلاقى و عقلى و دینى كه در حوزه تصمیم فردى است.
اما یك نكته را نباید فراموش كرد: در كلام امام على علیه السلام تأكید فراوانى بر نقش عنصر غیبى در سعادت انسان شده است. تعبیرهاى مختلفى براى این منظور در روایات است، ولى رایجترین آنها مفهوم توفیق است. امام على علیه السلام مىفرمایند: التوفیق قائد الصلاح . و التوفیق رأس سعادة. (62) توفیق یا امدادهاى غیبى ابرهاى رحمت خداوند است كه از دریاى اخلاص و عمل صالح انسان بر مىخیزند و: زندگى انسان اگر مقرون حقجویى و حقیقتجویى و اخلاص و عمل و كوشش باشد، مورد حمایت حقیقت قرار مىگیرد... این مطلب علاوه بر اینكه یك امر ایمانى است و از لوازم ایمان به تعلیمات انبیا است، یك حقیقت تجربى و آزمایشى است؛ البته تجربه فردى . به این صورت كه هركس [كه مىخواهد امداد غیبى را درك كند] لازم است در عمر خویش چنین كند، تا اثر لطف و عنایت پروردگار را در زندگى خود ببیند، و چقدر لذت بخش است، معامله با خدا و مشاهده آثار لطف او. (63)
پىنوشتها:
1) ارسطو، اخلاق نیكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، طرح نو، ص .17
2)«~ inclusive end ~» تعبیر «غایت» براى این است كه سعادت یك غایت است؛ برترین و نهایىترین و كاملترین غایتى كه همگان در جستوجوى آنند.
3)«~ dominant end ~» از آنجا كه در طول تاریخ فلسفه اخلاق، تنها نامزد اصلى براى «غایت غالب» فعالیت عقلى یا نظرپردازى بوده ـ كه مورد تأیید فیلسوفان یونان بوده است ـ گاهى به جاى غایت غالب، غایت عقلى و یا بهطور سادهتر، نظریه عقلگرایانه سعادت، هم گفته شده است.
( 4 «~. Hardi, The final Good in Aristotles Ethics p.299 ~»
5) البته در تعداد مؤلفههاى سعادت و نیز تعیین آنها، بین طرفداران تفسیر «غایت جامع» اختلاف بسیارى وجود دارد.
6) ر.ك: سرچشمه ارزش از نظر ارسطو و كانت، كریستین كرسگارد، ترجمه محسن جوادى، ارغنون، شماره 16، تابستان 1379، ص 99ـ .111
7) تامسنگل كه مدافع تفسیر غایت غالب است، مىگوید: «از دیدگاه ارسطو تنها عنصر با ارزش، عقل آدمى است و تمام فعالیتهاى دیگر براى فراهمكردن فعالیت عقل ارزش دارند؛ چنانكه خوردن و آشامیدن و سایر قواى آدمى براى اندیشیدن است. انجام اعمال اخلاقى نیز براى فراهم كردن زمینه فعالیت خاص عقل، یعنى تأمل و نظرپردازى است.» ر.ك:«~ Thomas Nagel, Aristotle on Eudaimonia P.13 ~»
8) كسانى مانند لوئىاشتراوس و ماجد فخرى، فارابى را مدافع تفسیر «غایت غالب» مىدانند؛ ولى گروهى به استناد اهتمام او به سیاست كه مقولهاى عملى است، وى را مدافع تفسیر جامع دیدهاند. ر.ك:«~ .59ـ Miriam Galstom, politics and the Excellence. Princeton, 1990 , P.55 ~»
«~ . External Goods ( 9 ~»
10) ارسطو، اخلاق نیكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، طرح نو، ص .34
11) غرر الحكم و دررالكلم، فصل اول، بند .1699
12) همان، فصل 27، بند اول.
13) مجلسى،
14) غرر الحكم و دررالكلم، فصل 79، بند .33
15) همان، فصل اول، بند .1356
16) نهجالبلاغه، حكمت .163
17) ارسطو، اخلاق نیكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص .46
18) همان، ص .66
19) براى فهرستى از این فضیلتها، ر.ك: كاپلستون، تاریخ فلسفه یونان، ترجمه دكتر مجتبوى، انتشارات سروش، ص .389
20)«~ Theological virtues ~»این واژه بعدها رواج یافت و در آثار نویسندگان مسلمان هم مورد استفاده قرار گرفت، مثلا مؤلف كتاب نظریه فضیلت غزالى، یكى از انواع فضایل را در دیدگاه وى همان فضایل دینى یا الهیاتى مىآورد. ر.ك:«~ . s Theory of virtue, state university of NewYork P.77" Sherif.Mohamed, Ghazali ~»
21) ارسطو، اخلاق نیكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص .168
22) ر.ك: همان، ص .172
23) ر.ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 16، ص .440
24) نهجالبلاغه، نامه .47
25) براى آگاهى دقیقتر از مفاد این پرسش و پاسخ، ر.ك: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 16، ص 435ـ .438
26) نهجالبلاغه، خطبه .87
27) نهجالبلاغه، حكمت، .82
28) نهجالبلاغه، خطبه .191
29) غررالحكم و دررالكلم، فصل اول، بندهاى 270 و .271
30) مفردات راغب، ماده صدق.
31) نهجالبلاغه، خطبه .86
32) غررالحكم و دررالكلم، فصل 18، بند .42
33) پیشین، فصل 8، بند .9
34) الحسد ینكر العیش، ثمرة الحسد شقاء الدنیا والاخرة.
35) من كثر حرصه كثر شقائه.
36) الشقى من اغتر بحاله و انخدع لغرور اماله. (غرر الحكم و دررالكلم، فصل اول، بند 1823)
37)«~ contemplation ~» معمولا این واژه به تأمل و یا نظرپردازى ترجمه مىشود.
38) برهان كاركرد«~ ( ergon Argument ) ~»ارسطو در فلسفه اخلاق معروف است. وى مىخواهد براساس كاركرد آدمى، ماهیت سعادت وى را دریابد. ر.ك: ارسطو، اخلاق نیكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص 30ـ .34
39) ارسطو، اخلاق نیكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص .395
40) ابوعلى سینا، معراجنامه، تصحیح نجیب مایل هروى، انتشارات آستان قدس رضوى، ص .94
41) العلم اعلى فوز. (غررالحكم و دررالكلم، فصل اول، بند 781).
42) العلم افضل قنیة. (همان، فصل اول، بند 862).
43) لا غنى كالعقل. (همان، فصل 86، بند 38).
44) زیادة العقل تنجى. (همان، فصل 37، بند 40).
45) نهجالبلاغه، خطبه .220 براى توضیح این مضمون ر.ك: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 16، ص 420ـ .427
46) فقد العقل شقاء.(غررالحكم و دررالكلم، فصل 59، بند 7).
47) لا مصیبة اشد منالجهل.(همان، فصل 86، بند 236)
48) لانجاة لمن لا ایمان له. (همان، فصل86، بند344)
49) بالایمان یرتقى الى ذروة السعادة و نهایة الحبور. (همان، فصل18، بند145)
50) الایمان امن (همان، فصل اول، بند9)
51) صف، آیه 10 ـ .11
52) عصر، آیه 1 ـ .3
53) نهج البلاغه، خطبه دوم.
54) الدین حبور. (غرر الحكم و دررالكلم، فصل اول، بند 88)
55) الدین افضل مطلوب .(همان، بند 375)
56) الورع مصباح نجاحهمان، بند 800)
57) العبادة فوز (همان، بند 86)
58) الزهد متجر رابح. (همان، بند 920)
59) لایشقى امرء الا بمعصیة الله.(همان، فصل 86، بند 411)
60) النجاة مع الایمان (همان، فصل اول، بند 941)
61) غررالحكم، فصل اول، بندهاى 286 و .287
62) همان، فصل اول، بندهاى 348 و .908
63) مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 3، ص .
چهارشنبه 1/7/1388 - 15:19
رويا و خيال
آنچه می خواهیم نیستیم، آنچه هستیم نمی خواهیم، آن چه دوست داریم نداریم، آن چه داریم دوست نداریم.. اما عجیب است که هنوز زنده ایم و امیدوار به اینکه روزی ، جایی، در کنار کسی، بالاخره خوشبخت خواهیم شد!..
چهارشنبه 1/7/1388 - 15:16