دعا و زیارت
زيارت جامعه
يكى از آثار ماندگار وارزشمند امامهادى(ع) زيارت جامعه است كهخود متقنترين متن شناخت امامت راستين است. صحت صدور و ارزشسندى آن چنان است كه مرحوم مجلسى مىنويسد:
«انما بسطت الكلام فىشرح تلك الزياره قليلا و ان لم استوف حقهاحذرا من الاطاله لانها اصحالزيارات سندا و اعمها موردا و افصحهالفظا و ابلغها معنى و اعلاها شانا» اينكه درباره زيارت جامعهسخن اندكى به درازا كشيد اگرچه حق آن را نيز ادا نكردمبدين خاطر است كه اين زيارت صحيحترين آنهااز جهتسند وفراگيرترين آنها نسبتبه ائمهعليهم السلام است و در مقايسه باديگر زيارتها از فصاحت و بلاغت و منزلتبيشترى برخوردار است.
اين زيارت را مرحوم صدوق در كتاب «من لايحضره الفقيه» و شيخطوسى دركتاب تهذيب الاحكام از موسى بن عبدالله نخعى چنين نقلمىكند: از امام علىالنقى(ع) خواستم مرا زيارتى با بلاغت و كاملتعليم دهد كه به وسيله آن بتوانم هريك از ائمه را زيارت كنم.
حضرت فرمود: چون به درگاه رسيدى در حالى كه غسل كردهاى بايستو شهادتين را بگو و چون داخل شدى و قبر را ديدى توقف كن وسىمرتبه الله اكبر بگو. سپس اندكى راه برو با گامهاى كوتاه وبا آرامش و وقار; دوباره بايست و سى مرتبه الله اكبر بگو. پسبه قبرمطهر نزديك شود و چهل مرتبه تكبيربگو. اهميت اين زيارترا هنگامى مىتوان دريافت كه بدانيم در آن زمان عدهاى از«غلات» معصومانعليهم السلام را تا حد خدايى بالابرده، گروهى راتحت پرچم ضلالتخويش گرد آورده بودند. امام(ع) با سخنان خودمرز افراط و تفريط را مشخص كرد و دوستداران واقعى خويش را ازانحراف و تمايل به سوى افكار و آراى باطل دور داشت. نام چندتناز غلوكنندگان چنين است:
1- على بن حسكه قمى
2- قاسم يقطينى
3- حسن بن محمدبن باباى قمى
4- محمدبن نصير
از نامه بعضى از اصحاب امام(ع) به وى و جواب حضرت، مىتوان بهعقايد اين گروه دستيافت. در آن نامه آمده است:
«ان على ابن حسكه يدعى انه من اوليائك و انك انت الاول القديمو انه بابك و نبيك امرته ان يدعو الى ذالك ...» على بن حسكهمعتقد است تو خدايى و او پيامبرى است كه از جانب شما ماموريتيافته مردم را به آن دعوت كند. او بسيارى را به سوى خود جذبكرده است. اگر منت نهى و جوابى را در اين باره مرقوم دارىآنان را از هلاكت نجات دادهاى.
امام در پاسخ نوشت: ابن حسكه دروغ گفته است. لعنتخدا براوباد من او را در شمار دوستان خود نمىدانم....
سوگند به خدا، خداوند محمد(ص) و پيامبران پيش از او را جز بهآيين يكتاپرستى و نماز و زكات و حج و ولايت نفرستاده است.
محمد(ص) تنها به خداى يكتاى بىشريك دعوت كرده است و ماجانشينان او نيز بندگان خداييم و به او شرك نمىورزيم; در صورتاطاعت از خدا مورد رحمت او قرار گرفته، چنانچه از فرمانشسرپيچى كنيم عقوبت و عذاب خواهيم شد. ما حجتى برخداوند نداريمو خدا برما و تمامى مخلوقاتش حجت دارد. من از كسى كه اينسخنان را به زبان آورد بيزارى جسته، به خدا پناه مىبرم. شمانيز از آنان دورى كنيد. و آنان را در تنگنا قرار دهيد. چنانچهبه يكى از اين افراد دسترسى پيدا كرديد، سرش را با سنگبشكنيد. بدين جهت امام(ع) در آداب خواندن زيارت مزبور فرمود:
صدمرتبه تكبير بگويد. مرحوم مجلسى در حكمت آن مىگويد: ايندستور شايد بدين جهت است كه از غلو و زياده روى در بارهائمهعليهم السلام جلوگيرى كند. در متن خود زيارت نيز آمده است:
«اشهد ان لااله الاالله، وحده لاشريك له، كما شهدالله لنفسه...
و اشهدان محمدا عبده المنتجب و رسوله المرتضى.» در فرازىديگر مىفرمايد:
«السلام على الدعاه الىالله و الادلاء على مرضاهاللهوالمستقرين فى امرالله و التامين فى محبه الله و المخلصين فىتوحيدالله.» سلام بر ائمه كه دعوت كنندگان به سوى خدا وراهنمايان برخشنودى خدايند. همانها كه ثاتب قدمان در اجراىفرمان الهى و كامل در عشق ومحبتخدا و صاحبان مقام اخلاص درتوحيد خداوندند. در اين زيارت اوج معنوى و جامعيت ائمهعليهمالسلام در ابعاد مختلف، با بلاغت اعجاب انگيز كه هر سخن شناس وآشناى با ادبيات عرب آن را در مىيابد، اين امر خود مىتواندبيانگر صدور اين جملات از سوى امام معصوم(ع) باشد بيان شدهاست. در اين زيارت در باره فضايل و خصوصيات اخلاقى و اجتماعىامامان معصومعليهم السلام مىخوانيم:
«كلامكم نور و امركم رشد و وصيتكم التقوى، و فعلكم الخير،وعادتكم الاحسان، و سجيتكم الكرم، و شانكم الحق و الصدق والرفقو قولكم حكم و حتم، و راءيكم علم و حلم و حزم.» سخن شما نوربخش دلها و فرمان شما هدايت است. سفارش شما تقوا و كار شماخير و نيكى است. عادت شما نيكى و فطرت شما كرم و بخشش است.
حالت و منزلتشما حق و راستى و مدارا و محبت است و سخن شمادستور لازم الاجراست; و انديشه شما دانش و بردبارى و عاقبتانديشى است.
اين زيارت امامت را رمز و راز فلسفه سياسى اسلام مىداند; دولتحق و پاينده اهلبيتعليهم السلام را فرا روى انسانها قرار مىدهدو به همه مومنان ياد آورى مىكند كه حق مسلم و حكومت عدل الهىاز آن اهلبيت عصمت و طهارت است. «ودعائم الاخيار و ساسهالعباد و اركان البلاد;» ائمهعليهم السلام آقاى نيكان وتكيهگاه آنها و خلفاى الهى و تدبيركنندگان امور بندگان وستونهاى محكم شهرهايند. مرحوم مجلسى مىفرمايد:
«وساسهالعباد» جمع «السائس اى ملوك العباد و خلفاء اللهعليهم» ساسه جمع «سائس» به معناى پادشاه بندگان و خلفاىالهى برآنان است.
اين زيارت به شيعيان مىآموزد كه آمادگى خويش را حفظ كنيد تاآن زمان كه دولت اهلبيتعليهم السلام بر قرار شود: «و نصرتىلكم معده حتى يحيى الله تعالى دينه بكم و يردكم فىايامه ويظهركم لعدله و يمكنكم فى ارضه» سرانجام حديثبرائت و ولايترا به عنوان شعارى جاويد، مطرح مىكند تا شيعيان آن را درامتداد حركت تاريخى خويش همراه داشته باشند و بتوانند اصالتمكتبى و دينى خويش را در طرد التقاط، نامردمىها و باطلگرايانحفظ كنند:
«فمعكم معكم لامع غيركم»; همگام با شما بوده و خواهم بود. نهبا دشمنان شما. زيباييهاى اين زيارت بسيار است و ساحلش دوردستمىنمايد. بضاعت و مجال اندك ما را از پيشروى فزونتر در اينعرصه باز مىدارد. پس ناگزيربه همين مقدار بسنده مىكنيم
چهارشنبه 1/1/1386 - 17:16
دعا و زیارت
گوشهاى از زندگانى حضرت امام على النقى (ع)
امام دهم، حضرت على بن محمد الهادى- (ع)- بنا به قول مشهور در تاريخ پانزدهم ذيحجه سال 212 هجرى در حوالى مدينه متولد شدند. بعضى ولادت آن حضرت را دوم و بعضى پنجم ماه رجب دانستهاند. مادر گرامى آن حضرت، "سمانه مغربيه" نام داشت كه از زنان فاضله عصر خود بود و بسيار روزه مستحبى مىگرفت. امام هادى در وصف مادر گرامى خويش فرمودند: "مادرم آشنا به حق من و از اهل بهشت است. شيطان به او نزديك نمىشود و آزار ستمگران به او نمىرسد و خداوند حافظ او است...."
نام امام دهم ،"على" و كنيه آن حضرت "ابوالحسن ثالث" است ("ابوالحسن ماضى" نيز گفته شده است). مشهورترين القاب ايشان "هادى" و "نقى" است. از آنجا كه ايشان و فرزندشان امام حسن عسكرى- (ع)- در محلهاى از سامرا به نام "عسكر" (يعنى لشكر و سپاه) سكونت داشتند (و در حقيقت تحت نظر بودند)، به آن دو بزرگوار لقب "عسكرى" نيز داده بودند.
بنا به برخى نقلها، جمعى نزد متوكل،(دهمين و سفاكترين خليفه عباسى) بدگويى كردند و گفتند كه آن حضرت در منزل خود، اسلحه زيادى مخفى نموده و قصد قيام دارد و از شيعيانش در قم نيز نامههاى فراوانى دريافت مىكند. به منظور تحقيق درباره اين مسأله، گروهى به دستور متوكل شبانه به خانه حضرت هجوم آوردند و خانه را بازرسى كردند، ولى سلاح و نامهاى نيافتند و مشاهده كردند كه آن حضرت در حالى كه جامه پشمين بر تن دارد و روى زمينى كه پوشيده از شن ريز و ريگ است، نشسته و مشغول تلاوت قرآن است. ايشان را با همان حالت نزد متوكل بردند. او در مجلس شراب بود كه امام بر وى وارد شدند. متوكل با گستاخى تمام از امام تقاضاى شرب خمر كرد. آن حضرت فرمودند: "به خدا قسم هرگز شراب داخل گوشت و خون من نشده است، اين تقاضا را از من نكن!" متوكل عرض كرد: "پس براى ما شعر بخوانيد!" امام هادى (ع) فرمودند: " براى من شعر زيادى نقل نشده است." و بدين وسيله، خواستند تقاضاى او را رد كنند، ولى با اصرار وى مواجه شدند و سرانجام اشعارى عبرتآموز و مشتمل بر پند و اندرز خواندند كه محفل عيش و نوش را به مجلس گريه تبديل كرد. ترجمه اشعار چنين است: "ستمگران و گردنكشان بر قله كوهها منزل گزيدند تا در امان باشند، ولى قله كوهها براى آنان سودى نداشت و پس از آن عزت و شوكت، از آن كوهها و پناهگاهاى مرتفع به پايين كشيده شدند و در گورها جاى گرفتند. چه بد منزلگاهى است آن حفرهها كه در آن قرار گرفتند! پس از دفن شدن آنها، مناديى با فرياد بلند ندا داد: كجاست آن دستبندهاى زينتى و آن تاجها و لباسهاى فاخر؟ كجا هستند آن صورتهايى كه در ناز و نعمت مىزيستند و در مقابل آنها پردههاى نازك مىآويختند؟ قبور آنان بروشنى پاسخ اين سؤالات را آشكار كرد: اكنون كرمها بر آن صورتها مىلولند. مدت زمان مديدى بود كه مىخوردند و مىنوشيدند و امروز پس از آن خوردنهاى بسيار، خودشان خوراك كرمها شدهاند."
متوكل و حاضرين بشدت گريستند. مجلس شراب بهم خورد و امام هادى (ع) را با احترام به منزل بازگرداندند.
با آنكه متوكل بارها درصدد بود تا به بهانه قيام مسلحانه امام دهم را از ميان بردارد، ولى هيچ گاه به اين بهانه دست نيافت. با اين حال، نتوانست حيات شريف آن حضرت را كه مانع خودكامگىهاى او به عنوان محور تفكر اسلامى بود و همچون مركزى كه شيعيان بر گرد آن پروانهوار مىچرخيدند، تحمل كند، لذا ايشان را بنا به روايتى، در تاريخ سوم رجب سال 254 هجرى به شهادت رساند.
امام دهم در حالى كه هشت سال و پنج ماه از عمر شريفشان مىگذشت، به مقام امامت نايل شدند و پس از سىوسه سال به شهادت رسيدند و در سامرا دفن شدند. (صلوات الله و سلامه عليه و على آبائه و أبنائه الطاهرين) .
از فرمايشات گهربار آن حضرت است كه فرمودند: "الحكمة لا تنجع فى الطبائع الفاسدة: حكمت در نهاد فاسد تاثير نمىكند
چهارشنبه 1/1/1386 - 17:15
دعا و زیارت
حكم محارب
در زمان معتصم برخى از راههاى مواصلاتى، بويژه راه خانه خدا،نا امن شده بود و عدهاى راهزن نزديك شهر خانقين براى كاروانهامزاحمت ايجاد مىكردند. خليفه به حاكم محل دستور داد تا راهزنانرا دستگير و مجازات كند. حاكم آنان را دستگير كرد و منتظر ابلاغحكم از سوى خليفه شد. معتصم با فقها مشورت و درخواستحكم كرد. آنان در جواب به قرآن (انما جزاء الذين يحاربون الله و رسوله ويسعون فىالارض فسادا ان يقتلوا او يصلبوا او تقطع ايديهم وارجلهم من خلاف اوينفوا منالارض)استناد كردند و گفتند: هركدام ازاين مجازاتها اجرا شود، حاكم اختيار دارد. امام جواد(ع)فرمود: اين فتوا غلط است و در اين زمينه بايد بيشتر دقت كرد; زيرا اينافراد يا فقط راه را ناامن كرده، كسى را نكشتهاند و مال كسى رانبردهاند، در اين صورت فقط زندانى مىشوند و اين همان تبعيداست; ولى اگر هم راهها را نا امن كردهاند و هم كسى را كشتهاند;بايد به قتل برسند، و اگر علاوه بر اين دو مورد، اموال را نيزغارت كردهاند، بايد دست و پاى آنان به صورت عكس قطع گردد و سپسبه دار آويخته شوند
چهارشنبه 1/1/1386 - 17:13
دعا و زیارت
شمس الله صفرلكى
در ميان خانواده امام رضا(ع)و در محافل شيعه از حضرت امامجواد(ع)به عنوان مولودى پرخير و بركتياد مىشود; چنان كهصنعانى مىگويد: روزى در محضر امام رضا(ع)بودم. فرزندش ابوجعفررا كه خردسال بود. آوردند. امام فرمود: اين مولودى است كهبراى شيعيان ما با بركتتر از او زاده نشده است.
شايد چنين تصور شود كه امام جواد(ع)ازامامان قبلى براىشيعيان بابركتتر بوده است. اين مطلب قابل قبول نيست. بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قراين نشان مىدهد. تولد حضرتجواد(ع)در شرايطى صورت گرفت كه خير و ركتخاصى براى شيعيان بهارمغان آورد. عصر امام رضا(ع)مشكلات خاص خود را داشت و حضرترضا(ع)در معرفى امام بعدى با مسايلى رو به رو گرديد كه در عصرامامان قبل سابقه نداشت. از يك سو، پس از شهادت امامكاظم(ع)گروهى كه به «واقفيه» معروف شدند. بر اساسانگيزههاى مادى، امامت امام رضا(ع)را منكر شدند و از سوى ديگر،امام رضا(ع)تا حدود چهل و هفتسالگى داراى فرزند پسر نشد. چوناحاديث رسيده از پيامبر(ص)حاكى بود كه امامان دوازده نفرند ونه نفر آنان از نسل امام حسين(ع)خواهند بود، فقدان فرزند براىامام رضا(ع)هم امامتخود آن حضرت و هم تداوم امامت را با پرسشرو به رو مىساخت. واقفيان نيز اين موضوع را دستاويز قرار داده،امامت امام رضا(ع) را انكار مىكردند. اعتراض حسين بن قياماىواسطى به امام هشتم(ع)در اين باره و پاسخ آن حضرت، بر درستىاين سخن گواهى مىدهد. ابن قياما كه از سران واقفيه بود. درنامهاى امام رضا(ع)را عقيم خواند و نوشت: چگونه ممكن است امامباشى در صورتى كه فرزند ندارى؟ امام در پاسخ فرمود: از كجامىدانى من داراى فرزند نخواهم شد. سوگند به خدا، بيش از چندروز نمىگذرد كه خداوند پسرى به من عطا مىفرمايد و اين پسر، حقرا از باطل جدا مىكند.
خطر ديگرى كه در اين مقطع حساس شيعيان را تهديد مىكرد، قدرتگرفتن مذهب «معتزله» بود. مكتب اعتزال به مرحله رواج و رونقگام نهاده بود و حكومت وقت نيز از آنان پشتيبانى مىكرد. معتزليان دستورها و مطالب دينى را به عقل خود عرضه مىكردند. آنچه عقلشان صريحا تاييد مىكرد، مىپذيرفتند و بقيه را انكارمىكردند. چون نيل به مقام امامت امت در سنين خردسالى با عقلظاهر بين آنان قابل توجيه نبود، پرسشهاى دشوار و پيچيدهاى مطرحمىكردند تا به پندار خود آن حضرت را در ميدان رقابت علمى شكستدهند. البته امام جواد(ع)با پاسخهاى قاطع از اين مناظرههاسربلند برون آمده، هرگونه ترديد در مورد امامتخود را از بينبرد و اصل امامت را تثبيت كرد. به همين خاطر، در زمان امامهادى(ع)اين موضوع مشكلى ايجاد نكرد; زيرا براى همه روشن شدهبود كه در برخوردارى از اين منصب الهى، خردسالى تاثيرى ندارد.
چهارشنبه 1/1/1386 - 17:9
دعا و زیارت
بزرگداشت نهضتهاى شيعى
حسين بن على مشهور به شهيد فخ نواده حضرت مجتبى(ع) در زمانيكى از خلفاى بنى عباس به نام هادى عباسى قيام كرد. ياد و ناماو سندى بر محكوميتبنى عباس تلقى مىشد و حماسه نهضتهاى شيعىعليه خلفاى عباسى را در خاطرهها تجديد مينمود.
در حمايت ازاين شهيد انقلابى روايتى نيز از امام جواد(ع) مىخوانيم: «پساز فاجعه كربلا هيچ فاجعهاى براى ما بزرگتر از فاجعه فخ نبودهاست.» يكى از نويسندگان در حكمت نقش انگشترى امام جواد(ع)«نعمالقادر الله» مىنويسد: بعد از آن كه «مامون» همهانقلابها را سركوب نموده و تمامى صداها را خفه كرد. طبيعى بودكه مامون و عباسيان و يارانشان احساس كنند كه به نهايتآروزيشان رسيده و به ارزشمندترين آرمانهايشان كه عبارت بود ازمحكم ساختن پايههاى حكومت و سلطنتشان به طورى كه ديگر هيچنيرويى توان ايستادن در برابر جبروت و سركشى آنان نداشته اشددستيافتهاند ولى مىبينيم كه بعد از اين همه، نقش انگشترىامام جواد(ع) در برابر تمامى تصورات آنان قد علم مىكند وتمامى مظاهر و سركشى و ستم آنان را محكوم مىكند آن نقش اينجمله است «نعم القادرالله» چه نيكو توانمندى استخدا.
و در اين راستاست كه معتصم پس از اين كه از مردم بيعتبراىخود گرفت جوياى حال امام جواد(ع) شد و دستور داد كه امامجواد(ع) و همسرش ام الفضل را به بغداد فرا خوانند. زيرا كهحضور و نام و ياد آن بزرگوار حماسه جهاد و پرچم آزادگى و عزتايمان است و جلوه امامت و وصايتش مهر باطلى استبر خلافتهاىباطل بنى عباس.
درود و سلام و صلوات خدا بر جواد الائمه(ع) آن هنگام كه باميلادش جلوه زيباى مباركترين مولود را رقم زد و آن هنگام كه باقامت زيباى امامتخويش قيامتى از شكوه و جلال و عظمت الهى رامتجلى ساخت و آن زمان كه در آخر ذى قعده سال 220 هجرى ديده ازجهان فرو بست و با غروب غمگنانه و افتخار آفرين خويش تجلى بخشآيات جهاد و شهادت گشت
چهارشنبه 1/1/1386 - 16:51
دعا و زیارت
برترى دانش و تفوق علمى
دومين عامل شهادت امام جواد(ع) را مىتوان حضور قوى و كار آمدحضرت در صحنههاى علمى و برترى دانش آن حضرت بر شمرد زيرا كهاين امر ناتوانى خليفه را در مقابل امام جواد(ع) كه بسيارىخلافت را حق آنان مىدانستند به نمايش مىگذاشت. و ضعف بنيه علمىدانشمندان دربارى را هر چه بيشتر آشكار مىساخت كه از ميانمباحثات متعدد حضرت يكى از آنها را برگزيده و نقل مىكنيم.
«زرقان» كه با «ابن ابى داود» دوستى و صميميت داشت مىگويديك روز ابن ابى داود از مجلس معتصم باز گشت، در حالى كه بهشدت افسرده و غمگين بود علت را جويا شدم گفت: امروز آرزو كردمكه كاش بيستسال پيش مرده بودم پرسيدم چرا؟ گفت: به خاطر آنچهاز ابوجعفر «امام جواد(ع») در مجلس معتصم برسرم آمد. گفتم:
جريان چه بود؟ گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه«معتصم» خواست كه با اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفههمه فقها را گرد آورد و محمد ابن على «حضرت جواد(ع») را نيزفراخواند و از ما پرسيد دست دزد از كجا بايد قطع شود؟ منگفتم: از مچ دست. گفت: دليل آن چيست؟ گفتم: چون منظور از دستدر آيه تيمم «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم»،صورت و دستهايتانرا مسح كنيد» تا مچ دست است. گروهى از فقها در اين مطلب بامن موافق بودند و مىگفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود ولىگروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود و چون معتصم دليلآن را پرسيد گفتند: منظور از دست در آيه شريفه وضوء:
«فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق» صورتها و دستهايتانرا تا آرنجبشوييد. تا آرنج است. آنگاه معتصم رو به محمد ابنعلى امام جواد(ع) كرد و پرسيد: نظر شما در اين مساله چيست؟
گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار. معتصم اصرار كرد و قسمداد كه بايد نظرتان را بگوييد. محمد بن على (ع) گفت: چون قسمدادى نظرم را مىگويم. اينها در اشتباهاند. زيرا فقط انگشتاندزد بايد قطع شود و بقيه دستبايد باقى بماند. معتصم گفت: بهچه دليل؟
گفت: زيرا رسول خدا(ص) فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحققمىپذيرد. بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود دستىبراى او نمىماند تا سجده نماز را به جا آورد و نيز خداى متعالمىفرمايد: «و ان المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا» سجدهگاهها از آن خداست. پس هيچ كس را همراه با خدا مخوانيد. ابنابى داود مىگويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد دستور دادانگشتان دزد را قطع كنند و من همانجا آرزوى مرگ كردم. پس ازسه روز ابن ابى داود به حضور معتصم مى رسد و مىگويد: به معتصمگفتم خير خواهى براى اميرالمومنين بر من واجب است و من در اينجهتسخنى مىگويم كه مىدانم با آن به آتش جهنم مىافتم. معتصمگفت آن سخن چيست؟ گفتم:
چگونه اميرالمومنين براى امرى از امور دينى كه اتفاق افتادهاستبه خاطر گفته مردى كه نيمى از مردم به امامت او معتقدند وادعا مىكنند او از اميرالمومنين شايستهتر به مقام اوست، تمامىسخنان آن علماء و فقها را رها كرده و به حكم آن مرد حكم كرد؟
پس رنگ معتصم تغيير كرد و متوجه هشدار من شد و گفت: خدا را دربرابر اين خيرخواهيتبه تو پاداش نيك عطا كند و پس از آن بودكه تصميم به شهادت امام (ع) گرفت.
چهارشنبه 1/1/1386 - 16:50
دعا و زیارت
تقواى الهى و عدم همراهى با فساد در بار
مىدانيم كه يكى از القاب آن حضرت «تقى» است و اين به خاطرهجلوه و ظهور خاصى است كه تقواى الهى آن امام همام در اجتماعآن روز نموده و جهانى از پاكى و عفاف و تقوا را فرا راهديدگان قرار داده بود و الا تمامى معصومين بر خور دار از صفتتقوا و عصمت الهى هستند چنانكه همه «صادق» راستگو و«كاظم» فرو برنده خشم و «زين العابدين» زيباترين روحپرستنده» هستند.
اما فرهنگ القاب معصومين ريشهاى اجتماعى وبرخاسته از عنايت الهى دارد كه لقب «تقى» نيز از اين مقولهاست نگاهى به شرايط اجتماعى آن بزرگوار و وضعيت درباريان مارا بدين نكته رهنمون مىكند كه دشمن تلاشى پيگير داشت تا بهگمان خود آن حضرت را با عياشيها و فساد دربار براى يك بارهمكه شده است آلوده كند و در نتيجه آن حضرت را از چشم شيعيان وطرفدارانش كه او را به خاطر پاكى و طهارت الهىاش مى ستودندساقط كند و حتى مامون براى كشاندن آن حضرت به بزم درباردخترش ام الفضل را به عقد آن حضرت در آورد و در اين جهت دستورلازم را نيز صادر كرد. اما راه بجايى نبرد و پاكى و تقواىامامتبر انديشه باطل مامونى پيروز گشت و نورانيتى مضاعفيافت. اين بار كافى است روايت ذيل را مرور كنيم.
ابن شهرآشوب در كتاب «مناقب» از محمد بن ريان نقل مىكند كهمامون درباره امام محمد تقى(ع) به هر نيرنگى دست زد شايدبتواند آن حضرت را مانند خود اهل دنيا نمايد و به فسق و لهواو را متمايل كند به نتيجهاى نرسيد تا زمانى كه خواست دخترخود را به خانه آن حضرت بفرستد دستور داد صد كنيزك اززيباترين كنيزكان را بگمارند تا زمانيكه امام جواد(ع) براىحضور در مجلس دامادى وارد مىشود با جامهاى جواهر نشان از اواستقبال كنند كنيزان به آن دستور العمل رفتار كردند ولى حضرتتوجهى به آنها ننمود
و مردى بود به نام «مخارق» كه آوازهخوان بود و بربط نواز و ريشى دراز داشت. مامون او را طلبيد واز او خواست كه تلاش خود را جهت متمايل نمودن امام به امورمزبور بكار گيرد. مخارق به مامون گفت اگر ابوجعفر(ع) كمترينعلاقهاى به دنيا داشته باشد من به تنهايى مقصود تو را تامينمىكنم. پس نشست مقابل آن حضرت و آواز خود را بلند كرد بگونهاىكه اهل خانه دورش گرد آمدند و شروع كرد به نواختن عود و آوازخوانى. ساعتى چنين كرد ولى ديد حضرت جواد(ع) نه به سوى او ونه به راست و چپ خود هيچ توجهى ننمود. سپس سربرداشت و رو بهآن مرد كرد و فرمود، «اتق الله ياذاالعثنون» از خدا پروا كناى ريش دراز پس عود و بربط از دست آن مرد افتاد و دستش از كارافتاد تا آن كه بمرد. مامون از او پرسيد تو را چه شد؟ گفت:وقتى كه ابو جعفر(ع) فرياد بركشيد آن چنان هراسيدم كه هرگز بهحالت اول باز نخواهم گشت.
روايت فوق بيانگر عمق توطئه مامونجهت نشانه گرفتن تقواى الهى امام جواد(ع) مىباشد كه عصمت الهىامام جواد(ع) نقشههاى آنان را نقش بر آب مىنمود. و در همينراستا سخن ديگرى كه از «ابن ابى داود» نقل شده است كه درجمع اطرافيان خود گفت:
خليفه به اين فكر افتاده است كه ابوجعفر(ع) را براى شيعيان وپيروانش به صورت زشت و مست نا متعادل آلوده به عطر مخصوص زناننمودار كند. نظر شما در اين باره چيست؟ آنها مىگويند اينكاردليل شيعيان و حجت آنرا از بين خواهد برد اما فردى از ميانآنانمىگويد جاسوسهايى از ميان شيعيان برايم اين چنين خبرآوردهاند كه شيعيان مىگويند در هر زمان بايد حجتى الهى باشد وهرگاه حكومت متعرض فردى كه چنين مقامى نزد آنان دارد بشود خودبهترين دليل ستبر اينكه او حجتخداست. پس از آن «ابن ابىداود» خبر را به خليفه منتقل مىكند دراين هنگام خليفه اينچنين اظهار نظر مىكند كه «امروز در باره اينها هيچ چاره وحيلهاى وجود ندارد. ابوجعفر را اذيت نكنيد. پس از نوميدى ازهمراهى امام و درخشش هرچه بيشتر جلوههاى پاكى و تقواى امامبود كه دشمن تصميم به شهادت امام(ع) را مىگيرد زيرا كه هر روزشخصيت امام فروغى فروزانفتر به خويش مىگيرد و دلهاى مشتاقپاكى و عفاف را هرچه بيشتر بسوى خويش جذب مىكند.
و امام (ع)خود بى رغبتى و ناراحتى خويش را از وضعيت دربار و همراهى آناناظهار مىداشت. «حسين مكارى» مىگويد: در بغداد بر ابوجعفر(ع)وارد شدم و در نزد خليفه بانهايت جلالت مىزيست. با خود گفتم كهحضرت جواد(ع) با اين موقعيت كه در اينجا دارد ديگر به مدينهبرنخواهد گشت. چون اين خيال در خاطر من گذشت ديدم امام سرش راپايين انداخت و پس از اندكى سربلند كرد در حالىكه رنگ مباركشزرد شده بود، فرمود: «اى حسين نان جو با نمك نيمكوب در حرمرسولخدا(ص) نزد من بهتر است از آنچه كه مشاهده مىكنى
چهارشنبه 1/1/1386 - 16:50
دعا و زیارت
زن حضرت جواد ( ع ) ام الفضل دختر مأ مون بود .
حضرت جواد ( ع ) از ام الفضل فرزندى نداشت .
حضرت امام محمد تقى زوجه ديگرى مشهور به ام ولد و به نام سمانه مغربيه داشته است .
فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشتهاند بدين شرح :
1 - حضرت ابوالحسن امام على النقى ( هادى )
2 - ابواحمد موسى مبرقع
3 - ابواحمد حسين
4 - ابوموسى عمران
5 - فاطمه
6 - خديجه
7 - ام كلثوم
8 - حكيمه حضرت جواد ( ع ) مانند جدهاش فاطمه زهرا كوتاه زندگانى و عمرى سراسررنج و مظلوميت داشت .
بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نورانى نور افشانى كند . امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال 220 ه .به سراى جاويدان شتافت .
قبر مطهرش در كاظميه يا كاظمين عقب قبر منور جدش حضرت موسى بن جعفر زيارتگاه شيعيان اس
چهارشنبه 1/1/1386 - 16:50
دعا و زیارت
اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه كوتاه عمر بود ولى رنگ و بويش مشام جانها را بهرهمند ساخت .
آثار فكرى و رواياتى كه از آن حضرت نقل شده ومسائلى را كه آن امام پاسخ گفته و كلماتى كه از آن حضرت بر جاى مانده , تاابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است .
دوران عمر آن امام بزرگوار 25 سال ودوره امامتش 17 سال بوده است .
معتصم عباسى از حضرت جواد ( ع ) دعوت كرد كه از مدينه به بغداد بيايد .
امام جواد در ماه محرم سال 220 هجرى به بغداد وارد شد .
معتصم كه عموى ام الفضل زوجه حضرت جواد بود , با جعفر پسر مأ مون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان شدند .
علت اين امر - همچنان كه اشاره كرديم - اين انديشه شوم بود كه مباداخلافت از بنى عباس به علويان منتقل شود .
از اين جهت , درصدد تحريك ام الفضل برآمدند و به وى گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستى , و احترامت از هرجهت لازم است و شوهر تو محمد بن على الجواد , مادر على هادى فرزند خود را برتو رجحان مينهد .
اين دو تن آن قدر وسوسه كردند تا ام الفضل - چنان كه روش زنان نازاست -تحت تأ ثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شدو به تحريك و تلقين معتصم و جعفر برادرش , تسليم گرديد .
آنگاه اين دو فردجنايتكار سمى كشنده در انگور وارد كردند و به خانه امام فرستاده تا سياه روى دو جهان , ام الفضل , آنها را به شوهرش بخوراند .
ام الفضل طبق انگور را دربرابر امام جواد ( ع ) گذاشت , و از انگورهاى تعريف و توصيف كرد .
و حضرت جواد ( ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار كرد .
امام جواد ( ع )مقدارى از آن انگور را تناول فرمود .
چيزى نگذشت آثار سم را در وجود خود احساس فرمود و درد و رنج شديدى بر آن حضرت عارض گشت .
ام الفضل سيه كاربا ديدن آن حالت دردناك در شوهر جوان , پشيمان و گريان شد ; اما پشيمانى سودى نداشت .
حضرت جواد ( ع ) فرمود : چرا گريه ميكنى , اكنون كه من را كشتى گريه توسودى ندارد .
بدان كه خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردى مبتلاكند و به روزگارى بيفتى كه نتوانى از آن نجات يافت .
در مورد مسموم كردن حضرت جواد ( ع ) قولهاى ديگرى هم نقل شده است .
چهارشنبه 1/1/1386 - 16:49
دعا و زیارت
حضرت امام محمد تقى جوادالأ ئمه ( ع )
امام نهم شيعيان حضرت جواد ( ع ) در سال 195 هجرى در مدينه ولادت يافت .
نام نامياش محمد معروف به جواد و تقى است .
القاب ديگرى مانند : رضى و مقتى نيز داشته , ولى تقى از همه معروفترميباشد .
مادر گرامياش سبيكه يا خيزران است كه اين هر دو نام در تاريخ زندگى آن حضرت ثبت است .
امام محمد تقى ( ع ) هنگام وفات پدر حدود 8 ساله بود .
پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203 ه مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأ ئمه ( ع ) انتقال يافت .
مأ مون خليفه عباسى كه همچون ساير خلفاى بنى عباس از پيشرفت معنوى ونفوذ باطنى امامان معصوم و گسترش فضايل آنها در بين مردم هراس داشت , سعى كرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد .
از اينجا بود كه مأ مون نخستين كارى كه كرد , دختر خويش ام الفضل را به ازدواج حضرت امام جواد ( ع ) درآورد , تا مراقبى دايمى و از درون خانه , برامام گمارده باشد .
رنجهاى دايمى كه امام جواد ( ع ) از ناحيه اين مأ مور خانگى برده است , در تاريخ معروف است .
از روشهايى كه مأ مون در مورد حضرت رضا ( ع ) به كار ميبست , تشكيل مجالس بحث و مناظره بود .
مأ مون و بعد معتصم عباسى ميخواستند از اين راه -به گمان باطل خود - امام ( ع ) را در تنگنا قرار دهند .
در مورد فرزندش حضرت جواد ( ع ) نيز چنين روشى را به كار بستند .
به خصوص كه در آغاز امامت هنوزسنى از عمر امام جواد ( ع ) نگذشته بود .
مأ مون نميدانست كه مقام ولايت وامامت كه موهبتى است الهى , بستگى به كمى و زيادى سالهاى عمر ندارد .
بارى , حضرت جواد ( ع ) با عمر كوتاه خود كه همچون نوگل بهاران زودگذربود , و در دورهاى كه فرقههاى مختلف اسلامى و غير اسلامى ميدان رشد و نمو يافته بودند و دانشمندان بزرگى در اين دوران , زندگى ميكردند و علوم و فنون سايرملتها پيشرفت نموده و كتابهاى زيادى به زبان عربى ترجمه و در دسترس قرارگرفته بود , با كمى سن وارد بحثهاى علمى گرديد و با سرمايه خدايى امامت كه ازسرچشمه ولايت مطلقه و الهام ربانى مايه ور بود , احكام اسلامى را مانند پدران و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسيارى پاسخ گفت .
براى نمونه , يكى از مناظرههاى ( = احتجاجات ) حضرت امام محمدتقى ( ع ) را در زير نقل ميكنيم : عياشى در تفسير خود از ذرقان كه همنشين و دوست احمد بن ابى دؤاد بود ,نقل ميكند كه ذرقان گفت : روزى دوستش ( ابن ابى دؤاد ) از دربار معتصم عباسى به نظر رسيد .
گفتم : چه شده است كه امروزاين چنين ناراحتى ؟ گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند على بن موسى الرضاجريانى پيش آمد كه مايه شرمسارى و خوارى ما گرديد .
گفتم : چگونه ؟ گفت : سارقى را به حضور خليفه آورده بودند كه سرقتش آشكار و دزد اقرار به دزدى كرده بود .
خليفه طريقه اجراى حد و قصاص را پرسيد .
عدهاى از فقها حاضر بودند ,خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر كردند , و محمد بن على الرضا را هم خواست .
خليفه از ما پرسيد : حد اسلامى چگونه بايد جارى شود ؟ من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد .
خليفه گفت : به چه دليل ؟ گفتم : به دليل آنكه دست شامل انگشتان و كف دست تا مچ دست است , ودر قرآن كريم در آيه تيمم آمده است : فامسحوا بوجوهكم و ايديكم .
بسيارى ازفقيهان حاضر در جلسه گفته من را تصديق كردند .
يك دسته از علماء گفتند : بايد دست را از مرفق بريد .
خليفه پرسيد : به چه دليل ؟ گفتند : به دليل آيه وضو كه در قرآن كريم آمده است : ... و ايديكم الى المرافق .
و اين آيه نشان ميدهد كه دست دزد را بايد از مرفق بريد .
دسته ديگر گفتند : دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين اجزاء ميشود .
و چون بحث و اختلاف پيش آمد , خليفه روى به حضرت ابوجعفر محمد بن على كرد و گفت : يا اباجعفر , شما در اين مسئله چه ميگوييد ؟ آن حضرت فرمود : علماى شما در اين باره سخن گفتند .
من را از بيان مطلب معذور بدار .
خليفه گفت : به خدا سوگند كه شما هم بايد نظر خود را بيان كنيد .
حضرت جواد فرمود : اكنون كه من را سوگند ميدهى پاسخ آن را ميگويم .
اين مطالبى كه علماى اهل سنت درباره حد دزدى بيان كردند خطاست .
حد صحيح اسلامى آن است كه بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع كرد .
خليفه پرسيد : چرا ؟ امام ( ع ) فرمود : زيرا رسول الله ( ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت عضو از بدن انجام شود : پيشانى , دو كف دست , دو سر زانو , دو انگشت ابهام پا , و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع كنند براى سجده حق تعالى محلى باقى نميماند , و در قرآن كريم آمده است و ان المساجد لله ... سجدهگاههااز آن خداست , پس كسى نبايد آنها را ببرد .
معتصم از اين حكم الهى و منطقى بسيار مسرور شد , و آن را تصديق كرد و امرنمود انگشتان دزد را برابر حكم حضرت جواد ( ع ) قطع كردند .
ذرقان ميگويد : ابن ابى دؤاد سخت پريشان شده بود , كه چرا نظر او در محضرخليفه رد شده است .
سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت : يا اميرالمؤمنين , آمده ام تو را نصيحتى كنم و اين نصحيت را به شكرانه محبتى كه نسبت به ما دارى ميگويم .
معتصم گفت : بگو .
ابن ابى دؤاد گفت : وقتى مجلسى از فقها و علما تشكيل ميدهى تا يك مسئله يا مسائلى را در آنجا مطرح كنى , همه بزرگان كشورى و لشكرى حاضر هستند , حتى خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهايى كه در حضور تو ميشودهستند , و چون ميبينند كه رأ ى علماى بزرگ تو در برابر رأ ى محمد بن على الجوادارزشى ندارد , كم كم مردم به آن حضرت توجه ميكنند و خلافت از خاندان تو به خانواده آل على منتقل ميگردد , و پايه هاى قدرت و شوكت تو متزلزل ميگردد .
اين بدگويى و اندرز غرآلود در وجود معتصم كار كرد و از آن روز در صددبرآمد اين مشعل نورانى و اين سرچشمه دانش و فضيلت را خاموش سازد .
اين روش را - قبل از معتصم - مأ مون نيز در مورد حضرت جوادالأ ئمه ( ع )به كار ميبرد , چنانكه در آغاز امامت امام نهم , مأ مون دوباره دست به تشكيل مجالس مناظره زد و از جمله از يحيى بن اكثم كه قاضى بزرگ دربار وى بود , خواست تا از امام ( ع ) پرسشهايى كند , شايد بتواند از اين راه به موقعيت امام ( ع ) ضربتى وارد كند .
اما نشد , و اما از همه اين مناظرات سربلنددرآمد .
روزى از آنجا كه يحيى بن اكثم به اشاره مأ مون ميخواست پرسشهاى خودرا مطرح سازد مأ مون نيز موافقت كرد , و امام جواد ( ع ) و همه بزرگان ودانشمندان را در مجلس حاضر كرد .
مأ مون نسبت به حضرت امام محمد تقى ( ع )احترام بسيار كرد و آنگاه از يحيى خواست آنچه ميخواهد بپرسد .
يحيى كه پيرمردى سالمند بود , پس از اجازه مأ مون و حضرت جواد ( ع ) گفت : اجازه ميفرمايى مسأ لهاى از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود : آنچه دلت ميخواهد بپرس .
يحيى به اكثم پرسيد : اگر كسى در حال احرام قتل صيد كرد چه بايد بكند ؟ حضرت جواد ( ع ) فرمود : آيا قاتل صيد محل بوده يا محرم ؟ عالم بوده ياجاهل ؟ به عمد صيد كرده يا خطا ؟ محرم آزاد بوده يا بنده ؟ صغير بوده يا كبير ؟ اول قتل او بوده يا صياد بوده و كارش صيد بوده ؟ آيا حيوانى را كه كشته است صيد تمام بوده يا بچه صيد ؟ آيا در اين قتل پشيمان شده يا نه ؟ آيا اين عمل درشب بوده يا روز ؟ احرام محرم براى عمره بوده يا احرام حج ؟ يحيى دچار حيرت عجيبى شد .
نميدانست چگونه جواب گويد .
سر به زيرانداخت و عرق خجالت بر سر و رويش نشست .
درباريان به يكديگر نگاه ميكردند .
مأ مون نيز كه سخت آشفته حال شده بود در ميان سكوتى كه بر مجلس حكمفرما بود ,روى به بنى عباس و اطرافيان كرد و گفت : - ديديد و ابوجعفر محمد بن على الرضا را شناختيد ؟ سپس بحث را تغيير داد تا از حيرت حاضران بكاهد .
بارى , موقعيت امام جواد ( ع ) پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد .
امام جواد ( ع ) در مدت 17 سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام پرداخت , و شاگردان و اصحاب برجستهاى داشت كه : هريك خود قلهاى بودند ازقله هاى فرهنگ و معارف اسلامى مانند : ابن ابى عمير بغدادى , ابوجعفر محمد بن سنان زاهرى , احمد بن ابى نصربزنطى كوفى , ابوتمام حبيب اوس طائى , شاعر شيعى مشهور , ابوالحسن على بن مهزيار اهوازى و فضل بن شاذان نيشابورى كه در قرن سوم هجرى ميزيستهاند .
اينان نيز ( همچنان كه امام بزرگوارشان هميشه تحت نظر بود ) هركدام به گونهاى مورد تعقيب و گرفتارى بودند .
فضل بن شاذان را از نيشابور بيرون كردند .
عبدالله بن طاهر چنين كرد و سپس كتب او را تفتيش كرد و چون مطالب آن كتابها را - درباره توحيد و .. به او گفتند قانع نشد و گفت ميخواهم عقيده سياسى او را نيز بدانم .
ابوتمام شاعر نيز از اين امر بيبهره نبود , اميرانى كه خود اهل شعر وادب بودند حاضر نبودند شعر او را - كه بهترين شاعر آن روزگار بود , چنانكه درتاريخ ادبيات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند .
اگر كسى شعر او را براى آنان , بدون اطلاع قبلى , مينوشت و آنان از شعر لذت ميبردند و آن را ميپسنديدند , همين كه آگاه ميشدند كه از ابوتمام است يعنى شاعر شيعى معتقد به امام جواد ( ع ) و مروج آن مرام , دستور ميدادند كه آن نوشته را پاره كنند .
ابن ابى عمير - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نيز درزمان هارون و مأ مون , محنتهاى بسيار ديد , او را سالها زندانى كردند , تازيانهها زدند .
كتابهاى او را كه مأ خذ عمده علم دين بود , گرفتند و باعث تلف شدن آن شدند و ... بدين سان دستگاه جبار عباسى با هواخواهان علم و فضيلت رفتار ميكرد و چه ظالمانه
چهارشنبه 1/1/1386 - 16:48