• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 244
تعداد نظرات : 27
زمان آخرین مطلب : 3993روز قبل
شعر و قطعات ادبی
مرثیه‌های غروب    با یاد مهدی اخوان ثالث  افق می‌گفت: - « آن افسانه‌گو             -«آن افسانه گوی شهر سنگستان،            به دنبال « كبوترهای جادوی بشارت‌گو»                                           سفر كرده‌ست  شفق می‌گفت:           «من می‌دیدمش، تنها، تكیده، ناتوان، دلتنگ،            ملول از روزگارانی كه در این شهر سر كرده‌ست.»  سپیدار كهن پرسید:           - «به فریادش رسید آیا،«حریق و سیل یا آوار»؟»  صنوبر گفت:           - «توفانی گران‌تر زان‌چه او می‌خواست،           پیرامون او برخاست           كه كوبیدش به صد دیوار و پیچیدش به هم طومار!»  سپاه زاغ‌ها از دور پیدا شد  سكوتی سهمگین بر گفتگوها حكم‌فرما شد.  پس از چندی، پر و بالی به هم زد مرغ حق،           آرام و غمگین خواند:  -«دریغ از آن سخن سالار           كه جان فرسود، از بس گفت تنها                          درد دل با غار... !»  توانم گفت او قربانی غم‌های مردم شد  صدای مرغ حق در های و هوی شوم زاغانی كه،                          همچون ابر،           رخسار افق را تیره می‌كردند، كم‌كم محوشد، گم شد!  گل سرخ شفق پژمرد،           گوهرهای رنگین افق را تیرگی‌ها برد  صدای مرغ حق، بار دگر چون آخرین آهی كه از چاهی برون آید           (چه جای چاه، از ژرفای نومیدی) چنین برخاست:  -«مگر اسفندیاری، رستمی، از خاك برخیزد  كه این دل‌مرده شهر مردمانش سنگ را           زان خواب جاودیی برانگیزد.»  پس از آن، شب فرو افتاد و با شب           پرده سنگین تاریكی، فراموشی  پس از آن، روزها، شب‌ها گذر كردند  سراسر بهت و خاموشی  پس از آن، سال‌های خون دل نوشی  هنوز اما، شباهنگام  شباهنگان گواهانند  كه آوایی حزین از جای جای شهر سنگستان  بسان جویباری جاودان جاری‌ست...  مگر همواره بهرامان ورجاوند، می‌نالند، سر درغار  «كجایی ای حریق، ای سیل، ای آوار!»   
يکشنبه 25/10/1390 - 13:7
شعر و قطعات ادبی
بوی عشق    شب، همه دروازه‌هایش باز بود  آسمان چون پرنیان ناز بود  گرم، در رگ های‌ ما، روح شراب  همچو خون می‌گشت و در اعجاز بود  با نوازش‌های دلخواه نسیم  نغمه‌های ساز در پرواز بود  در همه ذرات عالم، بوی عشق  زندگی لبریز از آواز بود  بال در بال كبوترهای یاد  روح من در دوردست راز بود   
يکشنبه 25/10/1390 - 13:6
شعر و قطعات ادبی
با خون شعرهایم      با دیدگان بسته، در تیرگی رهایم  ای همرهان كجایید؟ ای مردمان كجایم؟  پر كرد سینه‌ام را فریاد بی شكیبم  با من سخن بگویید ای خلق، با شمایم  شب را بدین سیاهی، كی دیده مرغ و ماهی  ای بغض بی‌گناهی بشكن به های‌هایم  سرگشته در بیابان، هر سو دوم شتابان  دیو است پیش رویم، غول است در قفایم  بر توده‌های نعش است پایی كه می‌گذارم  بر چشمه‌های خون است چشمی كه می‌گشایم  در ماتم عزیزان، چون ابر اشك‌ریزان  با برگ همزبانم، با باد هنموایم  آن همرهان كجایند؟ این رهزنان كیانند  تیغ است بر گلویم، حرفی‌ست با خدایم  سیلابه‌های درد است رمزی كه می‌نویسم  خونابه‌های رنج است شعری كه می‌سرایم  چون نای بینوا، آه، خاموش و خسته گویی  مسعود سعد سلمان، در تنگنای نایم  ای همنشین دیرین، باری بیا و بنشین  تا حال دل بگوید، آوای نارسایم  شب‌ها برای باران گویم حكایت خویش  با برگ‌ها بپیوند تا بشنوی صدایم  دیدم كه زردرویی از من نمی‌پسندی  من چهره سرخ كردم با خون شعرهایم  روزی از این ستمگاه خورشیدوار بگذر  تا با تو همچو شبنم بر آسمان برآیم.   
يکشنبه 25/10/1390 - 13:5
شعر و قطعات ادبی
 البرز      البرز سالخورده، مانند زال زر  موی سپید را  افشانده تا كمر  رنجیده از سپهر  برتافته نگاه خود از روی ماه و مهر  بر زیر پای خویش  می‌افكند نگاه  بر چهره گداخته، سیلاب اشك را  شاید به بیگناهی خود می‌كند گواه  سیمرغ سال‌هاست كه از بام قله‌هایش  پرواز كرده است  پرهای چاره‌گر را                          همراه برده است  فر هما كه بر سر او سایه می‌فكند  اورنگ خویش را به كلاغان سپرده است  در زیر پای او  قومی ستم‌كشیده، پریشان و تیره‌روز  در چنگ ناكسان تبهكار كینه‌توز  جان می‌كند هنوز  این قوم سرفراز غرورآفرین، دریغ  دیری‌ست كز تهاجم دشمن، فریب دوست  چون لشكری رها شده، از هم گسیخته  جمعی به دار شده، جمعی گریخته  وان همت و غرور فلك‌سای قرن‌ها  بر خاك ریخته  وین جمع بازمانده گم كرده اصل خویش  خو كرده با حقارت تسلیم  نومید و ناتوان  دربند آب و نان  البرز سالخورده، افسرده و صبور  جور سپهر را  بر جان دردمندش                          هموار می‌كند  گاهی نظر در آینه قرن‌های دور  گاهی گذر به خلوت پندار می‌كند:  - «آیا كدام تندر،                          این جمع خفته را  بیدار می‌كند؟  آیا كدام رستم، افراسیاب را  در حلقه كمند گرفتار می‌كند؟  آیا كدام كاوه، ضحاك را به دار نگونسار می‌كند؟  آیا كدام بهرام، آیا كدام سام،  آیا كدام گمنام؟...»  البرز سالخورده  در پیچ و تاب گردش ایام،  رنجیده از سپهر  برتافته نگاه خود از روی ماه و مهر  بر زیر پای خویش  می‌افكند نگاه،  تا كی طلایه‌دار رهایی رسد ز راه؟  

  

 

يکشنبه 25/10/1390 - 13:4
شعر و قطعات ادبی
پرتو تابان     در آن ستاره كسی‌ست  كه نیمه شب‌ها همراه قصه‌های من است  ستاره‌های سرشك مرا، كه می‌بیند  به رمز و راز و نگاه و اشاره می‌پرسد  كه آن غبار پریشان چه جای زیستن است؟  در آن ستاره كسی‌ست  كه در تمامی این كهكشان سرگردان  چو قتلگاه زمین، دوزخی ندیده هنوز  چنین كه از لب خاموش اشك او پیداست  میان دوزخیان نیز، كارگاه قضا  شكسته‌بال‌تر از ما نیافریده هنوز  در آن ستاره كسی‌ست  كه نیك می‌بیند  نه سرخی شفق، این خون بیگناهان است  كه همچو باران از تیغ‌های كین جاری‌ست  نه بانگ هلهله، فریاد دادخواهان است  كه شعله‌وار به سرتاسر زمین جاری‌ست  نه پایكوبی و شادی كه جنگ تن به‌تن است  همه بهانه دین و فسانه وطن است  شرار فتنه درین جا نمی‌شود خاموش  كه تیغ‌ها همه تازه ا‌ست و كینه‌ها كهن است.  هجوم وحشی اهریمنان تاریكی‌ست  ز بام و در، كه به خشم و خروش می‌بندند  به روی شب‌زدگان روزن رهایی را  سیه‌دلان سمتگر به قهر تكیه زدند  به زیر نام خدا مسند خدایی را  چنین كه پرتو مهر  به خانه خانه این ملك می‌شود خاموش  دگر به خواب توان دید روشنایی را  میان این همه جان به خاك غلتیده  چگونه خواب و خورم هست؟ شرم می‌كشدم  چگونه باز نفس می‌كشم، نمی‌دانم.  چگونه در دل مرداب‌های حیرت خویش  صبور و ساكت و دل‌مرده، زنده می‌مانم؟  شبانگهان كه صفیر گلوله تا دم صبح  هزار پاره كند لحظه لحظه خواب مرا  خیال حال تو، ای پاره پاره خفته به خاك  به دست مرگ سپارد توان و تاب مرا  تنت، كه جای به جا، چشمه چشمه خون شد  به رنگ چشمه خون كرد آفتاب مرا  در آن ستاره كسی‌ست  كه جز نگاه پریشان او درین ایام  كسی نمی‌دهد از آسمان جواب مرا  به سنگ حادثه، گر جام هستی تو شكست  فروغ جان تو با جان اختران پیوست  همیشه روح تو در روشنی كند پرواز  همیشه هر جا شمع و چراغ و آینه هست  همیشه با خورشید  همیشه با ناهید  همیشه پرتویی از چهره تو تابد باز  در آن ستاره كسی‌ست  كه نیك می‌داند  سپیده‌دم‌ها شرمنده‌اند از این همه خون  كه تا گلوی برادركشان دل‌سنگ است  یكی نمی‌برد از میان خبر به خدا  كه بین امت پیغمبران او جنگ است  یكی نمی‌كند از بام كهكشان فریاد  كه جای مردم آزاده در زمین تنگ است  در آن ستاره كسی‌ست  چون من، نشسته كنار دریچه، تنهایی  دل گداخته‌ای، جان ناشكیبایی  كه نیمه شب‌ها همراه غصه‌های من است  در آن ستاره، من احساس می‌كنم، همه شب  كسی به ماتم این خلق، در گریستن است.    

 

 

يکشنبه 25/10/1390 - 13:1
شعر و قطعات ادبی
پرتو تابان     در آن ستاره كسی‌ست  كه نیمه شب‌ها همراه قصه‌های من است  ستاره‌های سرشك مرا، كه می‌بیند  به رمز و راز و نگاه و اشاره می‌پرسد  كه آن غبار پریشان چه جای زیستن است؟  در آن ستاره كسی‌ست  كه در تمامی این كهكشان سرگردان  چو قتلگاه زمین، دوزخی ندیده هنوز  چنین كه از لب خاموش اشك او پیداست  میان دوزخیان نیز، كارگاه قضا  شكسته‌بال‌تر از ما نیافریده هنوز  در آن ستاره كسی‌ست  كه نیك می‌بیند  نه سرخی شفق، این خون بیگناهان است  كه همچو باران از تیغ‌های كین جاری‌ست  نه بانگ هلهله، فریاد دادخواهان است  كه شعله‌وار به سرتاسر زمین جاری‌ست  نه پایكوبی و شادی كه جنگ تن به‌تن است  همه بهانه دین و فسانه وطن است  شرار فتنه درین جا نمی‌شود خاموش  كه تیغ‌ها همه تازه ا‌ست و كینه‌ها كهن است.  هجوم وحشی اهریمنان تاریكی‌ست  ز بام و در، كه به خشم و خروش می‌بندند  به روی شب‌زدگان روزن رهایی را  سیه‌دلان سمتگر به قهر تكیه زدند  به زیر نام خدا مسند خدایی را  چنین كه پرتو مهر  به خانه خانه این ملك می‌شود خاموش  دگر به خواب توان دید روشنایی را  میان این همه جان به خاك غلتیده  چگونه خواب و خورم هست؟ شرم می‌كشدم  چگونه باز نفس می‌كشم، نمی‌دانم.  چگونه در دل مرداب‌های حیرت خویش  صبور و ساكت و دل‌مرده، زنده می‌مانم؟  شبانگهان كه صفیر گلوله تا دم صبح  هزار پاره كند لحظه لحظه خواب مرا  خیال حال تو، ای پاره پاره خفته به خاك  به دست مرگ سپارد توان و تاب مرا  تنت، كه جای به جا، چشمه چشمه خون شد  به رنگ چشمه خون كرد آفتاب مرا  در آن ستاره كسی‌ست  كه جز نگاه پریشان او درین ایام  كسی نمی‌دهد از آسمان جواب مرا  به سنگ حادثه، گر جام هستی تو شكست  فروغ جان تو با جان اختران پیوست  همیشه روح تو در روشنی كند پرواز  همیشه هر جا شمع و چراغ و آینه هست  همیشه با خورشید  همیشه با ناهید  همیشه پرتویی از چهره تو تابد باز  در آن ستاره كسی‌ست  كه نیك می‌داند  سپیده‌دم‌ها شرمنده‌اند از این همه خون  كه تا گلوی برادركشان دل‌سنگ است  یكی نمی‌برد از میان خبر به خدا  كه بین امت پیغمبران او جنگ است  یكی نمی‌كند از بام كهكشان فریاد  كه جای مردم آزاده در زمین تنگ است  در آن ستاره كسی‌ست  چون من، نشسته كنار دریچه، تنهایی  دل گداخته‌ای، جان ناشكیبایی  كه نیمه شب‌ها همراه غصه‌های من است  در آن ستاره، من احساس می‌كنم، همه شب  كسی به ماتم این خلق، در گریستن است.   

 

يکشنبه 25/10/1390 - 11:41
شعر و قطعات ادبی
گفته بود پیش از این‌ها: دوستی ماند به گل  دوستان را هر سخن، هركار، بذر افشاندن است  در ضمیر یكدگر  باغ گل رویاندن است  گفته بودم: آب و خورشید و نسیمش مهر هست  باغبانش، رنج تا گل بردمد  گفته بودم گر به بار آید درست  زندگی را چون بهشت  تازه، عطرافشان و گل‌باران كند  گفته بودم، لیك، با من كس نگفت  خاك را از یاد بردی خاك را  لاجرم یك عمر سوزاندی دریغ  بذرهای آرزویی پاك را  آب و خورشید و نسیم و مهر را  زانچه می‌بایست افزون داشتم  شوربختی بین كه با آن شوق و رنج  « در زمین شوره سنبل» كاشتم  - گل؟  چه جای گل، گیاهی برنخاست  در پی صد بار بذرافشانی‌ام  باغ من، اینك بیابان است و بس  وندر آن من مانده با حیرانی‌ام  پوزشم را می‌پذیری،                       بی‌گمان عشق با این اشك‌ها، بیگانه نیست  دوستی بذری‌ست، اما هر دلی  

درخور پروردن این دانه نیست.

 

يکشنبه 25/10/1390 - 11:34
شعر و قطعات ادبی
از تو می‌پرسم، ای اهورا  می‌توان در جهان جاودان زیست؟  (می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها):  - هر كه را نام نیكو بماند،                              جاودانی است  از تو می‌پرسم، ای اهورا  تا به دست آورم نام نیكو  بهترین كار در این جهان چیست؟  (می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها):  - دل به فرمان یزدان سپردن  مشعل پر فروغ خرد را  سوی جان‌های تاریك بردن  از تو می‌پرسم، ای اهورا  چیست سرمایه رستگاری؟  (می‌رسد پاسخ از آسمان‌ها):  - دل به مهر پدر آشنا كن  دین خود را به مادر ادا كن  ای پدر، ای گرانمایه مادر  جان فدای صفای شما باد  با شما از سر و زر چه گویم  هستی من فدای شما باد  با شما، صحبت از «من» خطا رفت  من كه باشم؟ بقای شما باد  ای اهورا  من كه امروز، در باغ گیتی  چون درختی همه برگ و بارم  رنج‌های گران پدر را  با كدامین زبان پاس دارم  سر به پای پدر می‌گذارم  جان به راه پدر می‌سپارم  یاد جان سوختن‌های مادر  لحظه‌ای از وجودم جدا نیست  پیش پایش چه ریزم؟ كه جان را  قدر یك موی مادر بها نیست  او خدا نیست، اما وفایش  كمتر از لطف و مهر خدا نیست.....     

فریدون مشیری

 

يکشنبه 25/10/1390 - 11:32
ادبی هنری

شنبه 24/10/1390 - 19:35
شعر و قطعات ادبی
                                  شب آرامی بود

می روم در ایوان، تا بپرسم از خود

زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست

گل لبخندی چید ،هدیه اش داد به من

خواهرم تکه نانی آورد ، آمد آنجا

لب پاشویه نشست

پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد

شعر زیبایی خواند ، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین

:با خودم می گفتم

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست

رود دنیا جاریست

زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم

دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟

!!!هیچ

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری

شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت

زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان

فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی

ظرف امروز، پر از بودن توست

شاید این خنده که امروز، دریغش کردی

آخرین فرصت همراهی با، امید است

زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک

به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ

زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود

زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر

زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ

زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق

زندگی، فهم نفهمیدن هاست

زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست

آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست

فرصت بازی این پنجره را دریابیم

در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم

پرده از ساحت دل برگیریم

رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم

زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است

وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست

زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند

چای مادر، که مرا گرم نمود

نان خواهر، که به ماهی ها داد

زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم

زندگی زمزمه پاک حیات ست ، میان دو سکوت

زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست

لحظه آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست

من دلم می خواهد

قدر این خاطره را دریابیم.

سهراب سپهری

شنبه 24/10/1390 - 19:32
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته