• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 11098
تعداد نظرات : 597
زمان آخرین مطلب : 3560روز قبل
دعا و زیارت

 

 

یا ذالجلال والاکرام(100 مرتبه)

 صلوات

يکشنبه 11/4/1391 - 7:32
تبریک و تسلیت

 

  تولد حضرت علی اکبر و

 

روز جوان بر همه تبیانی ها مبارک

شنبه 10/4/1391 - 19:53
دانستنی های علمی

 

 

عصا ها، انواع مختلفی دارند که برحسب شدت و نوع بیماری کاربرد دارد. عصای معمولی که به آن عصای C (حرف انگلیسی) هم می گویند، یکی از کاربردی ترین این وسایل است

عصا ها، انواع مختلفی دارند که برحسب شدت و نوع بیماری کاربرد دارد. عصای معمولی که به آن عصای C (حرف انگلیسی) هم می گویند، یکی از کاربردی ترین این وسایل است اما دیده می شود که بسیاری از افراد آن را صحیح به کار نمی برند بنابراین توجه به نکته های زیر برای کاربرد سودمند آن مفید است...
▪ عصا معمولا برای کسی استفاده می شود که دچار درد یا ضعف در ۱ یا ۲ پاست یا مشکل حفظ تعادل دارد. بیماری هایی مانند آرتروز باعث درد زانو یا مفصل ران می شوند و راه رفتن را برای افراد دشوار و دردناک می کنند. استفاده از عصای معمولی تا حدودی می تواند تحمل وزن در یک پا را کم کند و درد بیمار را کاهش دهد. در کسانی که اختلال تعادل دارند، به خصوص افراد مسن که این مساله در آنها شایع است، استفاده از این وسیله مانع سقوط و زمین خوردن می شود و می تواند از عواقب جدی مانند شکستگی و بستری طولانی مدت و حتی مرگ پیشگیری کند.
▪ بلندی عصا باید برحسب قد افراد و تا حدود برجستگی کناری استخوان ران باشد به طوری که آرنج حدود ۳۰ ۲۰ درجه خم شود.
▪ اتصال دسته عصا به تنه آن باید با زاویه حدود ۹۰ درجه و از موارد نرم پوشیده شده باشد. به طوری که تحمل وزن روی دست به راحتی انجام شود. عصا هایی که دسته مستقیم دارند مانند عصای کوهنوردی برای بیماران مناسب نیستند.
▪ بیمارانی که درد مفصل ران دارند یا به هر دلیلی تحمل وزن برایشان در یک پا دردناک است، هنگام راه رفتن باید عصا را در سمت مقابل پای دردناک به دست بگیرند و هنگام حرکت، عصا و پای دردناک را به جلو ببرند و پس از تکیه بر عصا و تحمل وزن نسبی در پای دردناک، پای سالم را جلو ببرند. در برخی از بیمارانی که آرتروز و در هر دو زانو درد دارند؛ هر سمت که بیمار راحت تر است؛ عصا را دست می گیرد.
▪ در بیمارانی که لازم است تحمل وزن خیلی کمی روی پای مبتلا داشته باشند یا کلا وضعیت پا هنگام راه رفتن بدون تحمل وزن باشدلازم است از یک جفت عصای زیر بغل استفاده و روش صحیح راه رفتن با آن هم به بیمار آموزش داده شود. انواع دیگر عصاها و وسایل کمکی دیگر هم وجود دارد که هر کدام استفاده خاص خود را دارند و پزشک آنها را برای بیمار تجویز می کند.

دکتر داریوش الیاس پور
متخصص طب فیزیکی و توانبخشی

شنبه 10/4/1391 - 19:14
دعا و زیارت

 

 

یا رب العالمین( 100 مرتبه)

صلوات

شنبه 10/4/1391 - 19:4
مهدویت

 

 با این غروب رو به خاموشی

            دل تنگی من بیشتر میشه

........

 

یاصاحب الزمان(عج) ارادت مارا بپذیر

 

این جمعه هم از نیمه گذشت ؛اما تو نیامدی

 پس کی میآیی..................؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خدا کند تا زنده ام تو آیی

انشاء الله ...

جمعه 9/4/1391 - 12:29
شعر و قطعات ادبی

 

رفتم به پیش طبیب علاج از دلم کند

     آهی کشید و گفت درد تو بی دواست

                                        ..........................

ای علاج همه دردها کی می آیی!!!...؟؟؟

اللهم عجل لولیک الفرج

جمعه 9/4/1391 - 11:23
دعا و زیارت

 

 

 اللهم صل عل محمد و آل محمد(100 مرتبه)

جمعه 9/4/1391 - 11:5
لطیفه و پیامک

 

1. سخت‌ترین کار:

به غضنفر میگن: توی عمرت، سخت‌ترین کاری که کردی چی بوده؟میگه: پر کردن نمکدون!

میگن: چرا؟
جواب میده: آخه سوراخ‌هاش خیلی ریزه
———————————————-

 

2. پشه بند:

حیف نون پشه بند می خره، تاصبح نمی خوابه پشه ها رو مسخره می کنه!

 

———————————————-
3. پازل:

یارو با خوشحالی به دوستش میگه بالاخره این پازل رو بعد از ۳ سال حل کردم . دوستش میگه: ۳ سال زیاد نیست؟ میگه: نه بابا رو جعبه اش نوشته ۳ تا ۵ سال!

———————————————-

4. قطار:

به یارو میگن: زودباش قطار میره!
میگه : کجا میخواد بره بلیط دست منه!

———————————————-

5. راننده:

یارو ساعتش خراب میشه . باز میکنه توشو میبینه یه دونه مورچه مرده . با خودش میگه : ای بابا میگم آآآآآ راننده مرده !

———————————————-

6. گل:

به غضنفرمیگن چرا زنبورها گل میخورن؟ میگه خوب حتما دروازه بانیشون خوب نیست!

———————————————-

7. بادکنک اعلا:

یارو بادکنک فروشی باز میکنه بالای مغازه اش میزنه بادکنک اعلا به شرط چاقو!

چهارشنبه 7/4/1391 - 18:30
لطیفه و پیامک

 

 

 

1. در یخچال

یک روز در یخچال یه یارو کنده میشه جاش پرده میزاره!

———————————————-

2. دعوای جوجه و مرغ

جوجه ای با مادرش دعوا میکنه میره روی دیوار و داد میزنه پیشی بیا منو بخور

———————————————-

3. دزدی

مردی میره دزدی چیز به درد بخور پیدا نمی کنه از لجش مشق بچه صاحب خانه را خط خطی می کنه.

———————————————-

4. قورباغه

یه قورباغه ازیه گربه می پرسه:قورقورقوربونت بشم، کلاس چندمی؟ گربهه می گه پیش پیش… دانشگاهیم!
همون قورباغه با یه زنبور ازدواج میکنه! قورباغه میگه قوقوقوقوقوقوربونت برم زنبور میگه وظ وظ وظ وظ وظ وظ وظیفته!

———————————————-

5. اعتیاد

خروسه رو معتاد می کنن، به جای قوقولی قوقول میگه شوشولی شوشول!

———————————————-

6. دزدی

بچه: بابا هواپیمای به این بزرگی رو چطور می دزدن؟

بابا: اول صبر می کنند بره بالا, کوچیک که شد بعد می دزدنش

چهارشنبه 7/4/1391 - 18:27
داستان و حکایت

 

  

یکی بود یکی نبود. توپی بود که باد نداشت و گوشه ی حیاط افتاده بود. پشت دیوار حیاط، یک پارک بود. توپ هر روز سر و صدای بچه ها را می شنید و دلش می خواست بپرد توی پارک؛ اما چون باد نداشت نمی توانست زیاد بپرد. تازه روی دیوار نرده هم بود. گاهی توپی توی حیاط می افتاد و بچه ای می آمد تا توپش را بردارد. توپی که باد نداشت جلو می رفت و خودش را نشان می داد؛ اما کسی حاضر نبود با یک توپ بدون باد بازی کند.

توپ هر روز غمگین و غمگین تر می شد. تا این که یک روز باد کوچولو وارد حیاط شد. باد کوچولو افتاده بود دنبال گل قاصدکی و هی با فوت هایش او را از این طرف به آن طرف می انداخت. توپ با دیدن باد کوچولو فکری کرد. او را صدا زد و گفت: باد کوچولو بیا این جا!

باد کوچولو تا رویش را برگرداند، گل قاصدک فرار کرد. توپ گفت: دنبال چی می گردی؟

باد کوچولو گفت: حواسم را پرت کردی گل قاصدکم فرار کرد.

توپ گفت: غصه نخور! من خودم یک گل قاصدک دارم.

باد کوچولو گفت: کو؟ کجاست؟

توپ گفت: توی شکمم برو و آن را بردار!

بعد هم دهانش را حسابی باز کرد. باد کوچولو که رفت توی شکم توپ، توپ فوری دهانش را بست. باد کوچولو فریاد زد. خودش را به این طرف و آن طرف زد، اما هر چه کرد نتوانست از دل توپ بیرون بیاید.

توپ از روی دیوار پرید و از نرده های روی دیوار هم رد شد. خودش را انداخت وسط بازی بچه ها و هی بالا و پایین پرید. بچه ها توپ را برداشتند و با آن مشغول بازی شدند. توپ محکم دهانش را بسته بود تا باد کوچولو نتواند فرار کند.

نزدیک غروب، باد سیاهی زوزه کشان به طرف آن ها آمد. همه از ترس توپ را رها کردند و فریاد زدند: طوفان! طوفان! بعد هم به خانه رفتند. توپ، تنها توی پارک مانده بود. باد سیاه و وحشتناک آمد روی سر پارک ایستاد و هوهو کرد. از هوهویش درخت ها لرزیدند و از ترس، چند برگ از تنشان کنده شد و به زمین ریخت. باد سیاه، همن طور که هوهو می کرد فریاد زد: کسی بچه ی مرا ندیده؟

توپ فهمید باد کوچولوی توی شکمش همان بچه ی باد سیاه است. از ترس هیچ چیز نگفت. دهانش را هم محکم بست. باد کوچولو صدای پدرش را شنیده بود، داد زد: بابا من اینجا هستم.

باد سیاه وحشتناک، صدای بچه ای را شنید و سرش را خم کرد. چشمش به توپ افتاد و گفت: این صدای بچه ی من بود. تو می دانی کجاست؟

توپ باز هم چیزی نگفت؛ ولی باد کوچولو این بار بلندتر از دفعه ی قبل گفت: بابا من توی شکم توپ هستم.

باد سیاه تا این را شنید از ته دل نعره ای کشید. توپ از ترس جیغ زد. باد کوچولو از دل توپ بیرون پرید. باد سیاه فریاد زد: ای بچه دزد! می دانم با تو چه کار کنم.

توپ کوچولو زبانش بند آمده بود. باد سیاه فوت محکمی کرد. توپ با فوت باد از جا کنده شد. در هوا چرخید. بالا رفت و رفت و افتاد زمین.

باد سیاه خواست برود. برگشت توپ را که دید دلش برایش سوخت. کمی توی توپ فوت کرد. توپ باد شد، تپل شد بعد باد سیاه گذاشت و رفت. بچه ها برگشتند. توپ را برداشتند و با آن مشغول بازی شدند.

منبع: رشدنوآموز

چهارشنبه 7/4/1391 - 18:21
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته