• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 227
تعداد نظرات : 173
زمان آخرین مطلب : 5119روز قبل
طنز و سرگرمی
غضنفر هی نگاه به گوشیش میکرده و میخندیده ، بهش میگن اس ام اس اومده ؟ میگه آره ، میگن چیه ؟ میگه یکی هی اس ام اس میده Low Battery !!!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
غضنفر توی آتیش سوزی میمیره پزشکان اعلام می کنن %۱۰ سوختگی ، %۹۰ کوفتگی !!! میرن تحقیق می کنن می بینن دوستاش آتیشو با بیل خاموش کردن!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
غضنفر به رفیقش می گه من یه تمساح پیدا کردم چیکارش کنم؟ میگه ببرش باغ وحش. فردا رفقیش می گه بردیش؟ غضنفر می گه : آره ، تازه امشب هم می خوام ببرمش سینما !
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
غضنفر و دوستش به تاکسی میگن: آقا ۳ نفر تا تجریش چقدر میگیری؟ راننده میگه: شما که ۲ نفر هستید ! غضنفر میگه: مگه خودت نمیخوای بیای !
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
به عضنفر میگن از قفل فرمونت راضی هستی میگه آره فقط سر پیچ اذیت می کنه!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
به غضنفر می گن کجای تهران می شینی ؟ می گه هرجا خسته شدم!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
غضنفر میره جوراب بخره توش فوت میکنه ببینه سوراخه یا نه!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
به غضنفر میگن اگه سردت باشه جه کار می کنی؟ میگه نزدیک بخاری می نشینم. میگن اگه خیلی سردت باشه چه کار می کنی؟ میگه به بخاری می چسبم. میگن اگه خیلی خیلی سردت باشه چکار می کنی؟ میگه معلومه دیگه! بخاری رو روشن می کنم!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
غضنفر از دوستش می پرسه: تو کجا به دنیا اومدی؟ دوستش می گه تو بیمارستان. غضنفر می گه: آخی! مریض بودی؟
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
غضنفر رفت حج. اونجا نه نماز می خوند، نه طواف می کرد… ازش پرسیدن چرا؟ گفت: به ما گفتن همه چیز با کاروانه!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
غضنفر زنشو بدجوری می زده، ازش می پرسن چی کار کرده که می زنیش؟ می گه اگه می دونستم که می کشتمش!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
از غضنفر می پرسن برای بستن یک لامپ به چند نفر احتیاج داری؟ می گه ۳ نفر. می گن چرا ۳ نفر؟ میگه: یه نفر میره بالای نردبون لامپ رو بگیره، دو نفر هم از پایین، نردبون رو بچرخونن!
————–|  اس ام اس غضنفر |————–
از غضنفر می پرسند: می دونی چرا غواص ها به پشت می پرن تو آب؟ می گه: چون اگه به جلو بپرن می افتن تو قایق!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
به غضنفر می گن : دو تا حیوان دو زیست نام ببر؟میگه قورباغه و برادرش
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
غضنفر با دوستش با لگد می زدن تو شکم همدیگه. یکی از اونجا رد می شده می گه شما دو تا دردتون نمی گیره ؟ غضنفر می گه نه پوتین پامونه!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
غضنفر تو توی جنگ بیسیم چی بوده. بیسیم می زنه می گه من ۵۰۰۰ نفر رو اسیر کردم. بیابد ببریدشون. بهش می گن خوب خودت بیارشون. می گه: آخه اینا نمی ذارن من بیام!
————–|  اس ام اس غضنفر  |————–
- بیمار گفت: دکتر(غضنفر)! اینقدر گوشم سنگین شده که صدای سرفة خودم رو هم نمی ‏شنوم.
دکتر(غضنفر) گفت: خب بلندتر سرفه کن!
سه شنبه 1/4/1389 - 10:19
طنز و سرگرمی

کاریکاتور :ترجیح می دادی تو قایق باشی، یا خشکی؟ آرزوهای من داشته های یکی دیگست، پس ….:طنز ایران

   --- آرزو های من داشته های یکی دیگست، پس …..

--- آرزو های من داشته های یکی دیگست، پس …..گذشته از اینا ترجیح می دادی تو قایق باشی، یا خشکی؟:طنز ایران

سه شنبه 1/4/1389 - 10:19
شعر و قطعات ادبی
كاروانى از كوفه به قصد مكه براى انجام مراسم حج ، حركت كردند. یك نفر پیاده سر برهنه ، همراه ما از كوفه بیرون آمد. او پول و ثروتى نداشت . آسوده خاطر همچنان راه مى پیمود و مى گفت :
نه بر اشترى سوارم ، نه چو خر به زیر بارم
نه خداوند رعیت ، نه غلام شهریارم
غم موجود و پریشانى معدوم ندارم
نفسى مى زنم آسوده و عمرى به سر آرم
توانگر شتر سوار به او گفت : ((اى تهیدست ! كجا مى روى ؟ برگرد كه در راه بر اثر نادارى ، به سختى مى میرى .))
او سخن شتر سوار را نشنید و همچنان به راه خود ادامه داد تا اینكه به ((نخله محمود )) (یكى از منزلگاهها و نخلستانهاى نزدیك حجاز) رسیدیم . در آنجا عمر همان توانگر شتر سوار به سر آمد و در گذشت . فقیر پابرهنه كنار جنازه او آمد و گفت : ((ما به سختى نمردیم و تو بر بختى بمردى .))
شخصى همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست
اى بسا اسب تیزرو كه بماند
خرك لنگ ، جان به منزل برد
بس كه در خاك تندرستان را
دفن كردیم و زخم خورده نمرد
جمعه 28/3/1389 - 17:43
شعر و قطعات ادبی
كاروانى تجارتى از سرزمین یونان عبور مى كرد و همراهشان كالاهاى گرانبها و بسیارى بود. رهزنان غارتگر به آنها حمله كردند و همه اموال كاروانیان را غارت نمودند. بازرگان به گریه و زارى افتادند و خدا و پیامبرش ‍ را واسطه قرار دادند تا رهزنان به آنها رحم كنند، ولى رهزنان به گریه و زارى آنها اعتنا ننمودند.
چو پیروز شد دزد تیره روان
چه غم دارد از گریه كاروان
لقمان حكیم در میان آن كاروان بود. یكى از افراد كاروان به او گفت : ((این رهزنان را موعظه و نصیحت كن ، بلكه مقدارى از اموال ما را به ما پس دهند، زیرا حیف است كه آن همه كالا تباه گردد.))
لقمان گفت : ((سخنان حكیمانه به ایشان گفتن حیف است . ))
آهنى را كه موریانه (182) بخورد
نتوان برد از او به صیقل زنگ
به سیه دل چه سود خواندن وعظ
نرود میخ آهنین بر سنگ
سپس گفت : ((جرم از طرف ما است )) (ما گنهكاریم كه اكنون گرفتار كیفر آن شده ایم . اگر این بازرگانان پولدار، كمك به بینوایان مى كردند، بلا از آنها رفع مى شد.)
به روزگار سلامت ، شكستگان دریاب
كه جبر خاطر مسكین ، بلا بگرداند(183)
چو سائل از تو به زارى طلب كند چیزى
بده و گرنه ستمگر به زور بستاند
جمعه 28/3/1389 - 17:42
کامپیوتر و اینترنت
با بکار بستن ترفندهای زیر در کار خود با نرم افزار WORD سرعت بخشید :
1- با فشردن کلید SHIFT + F5 می‌توانید به قسمتی از متن که بتازگی تغییری در آن ایجاد کرده اید بروید. فشردن مجدد این کلیدها شما را به قسمت‌های تغییر یافته قبلی متن می‌برد.
2- اگر فرمت قسمتی از متن را تغییر داده اید، مثلا رنگ یا نوع فونت آن را عوض کرده اید و حالا می‌خواهید به همان وضعیت پیش فرض WORD برگردانید، می‌توانید آن بخش از متن را انتخاب و کلیدهای CTRL + SPACEBAR را فشار دهید.
3- وقتی می‌خواهید بخشی از متن را انتخاب نمائید، می‌توانید کلمه ALT را پائین نگه دارید و با ماوس DRAG کنید. این کار باعث می شود عمل انتخاب به صورت مستطیل شکل انجام شود و سرعت شما به طرز چشمگیری افزایش یابد.
4-وقتی در حال تایپ کردن یک متن انگلیسی هستید و به دنبال مترادف یک کلمه خاص می گردید، کافیست نشانگر را در کنار و یا در زیر کلمه مربوطه ببرید و کلیدهای SHIFT + F7 را فشار دهید. با این کار فهرستی از کلمات مترادف آن کلمه خاص نمایش داده می‌شود.
5- در پنجره PRINT PREVIEW شما می‌توانید پیش از پرینت گرفتن ، پیش نمایشی از فایل خود را ببینید. برای انجام تغییرات در همین صفحه، کافیست روی آیکون MAGNIFIER کلیک نمائید تا اجازه تصحیح در متن به شما داده شود.
6- اگر می‌خواهید همزمان دو بخش مختلف از یک DOCUMENT را ببینید، می‌توانید فایل مربوطه را در نرم افزار WORD باز کرده، ماوس را بالای فلش موجود در بالای نوار لغزان نگه دارید تا نشانگر ماوس به شکل دو خط موازی با دو فلش در بالا و پائین آن درآید. آنگاه کلیک کرده و بدون رها کردن ماوس آن را به سمت پائین بکشید. حال صفحه به دو قسمت تقسیم می‌شود که در هر دو بخش همان فایل نمایش داده می‌شود و همزمان می‌توانید دو بخش مختلف فایل را ببینید و ویرایش کنید.
7-فرض کنید یک فایل طولانی دارید و پیدا کردن مطالب برایتان دشوار، کافیست گزینه DOCUMENT MAP را از منوی VIEW انتخاب کنید تا فهرستی از عناوین DOCUMENT شما را نشان دهد. حال با کلیک بر هر عنوان به آن قسمت از فایل خود پرش می‌کنی
جمعه 28/3/1389 - 17:40
دعا و زیارت
لحَمدُلله الاوَّل بلا اول كان قبله و الاخر بلا اخر یكون بعدَهُ.
اللغة:
حمد: ثناء كردن به زبان لكن به ازاء صفات اختیاریه كه در محمود هست و اگر به ازاء ذاتیه قهریه باشد او را مدح گویند بلى آن صفات اختیاریه كه به اعتبار او صدق حمد شود اعم است كه به ازاء نعمت باشد یا غیر آن.
اول: افعل تفضیل است اگر چه مستعمل در غیر او هم شود اول افعل فعل ندارد بعضى گفته‏اند اصل اول اؤل من ؤل تبدیل همزه به واو شد بر خلاف قیاس یا اصل او أؤول بود قلب همزه به واو شد و ادغام شد، الف لام در الحمد احتمال هر یك از جنسیت و استغراق را دارد بلكه ابلغ استغراقست زیرا كه افاده كند كه ثناء هر محمود به واسطه صفات اختیاریه او راجع به خداست زیرا كه هر غیر او اثر صنع او است پس هر غیر بالواسطه راجع به ذات مقدس او است.
شرح : یعنى ثناء مختص به ذات بارى است كه این صفت دارد كه مقدم است بر هر شى‏ء بدون این كه شى‏ء مقدم شود و عقب و آخر هر شى‏ء بدون این كه شى‏ء بر او مؤخر شود و عقب او باشد و این مطلب كنایه است از این كه ذات پاك او صفت تبدل و تغیر در او نیست چنان كه در غیر واجب است.
به عبارة اخرى هر مسبوق به غیر و سابق به غیر صفات او صفات تغیر است مگر این كه سابق باشد بلا مسبوق و سابق به غیر.
از حضرت ابوعبدالله علیه الصلوة و السلام سؤال از قول خداوند تعالى: هو الاول و الآخر نمودند فرمود: چیزى نیست مگر این كه هلاك مى‏شود و متغیر مى‏شود به غیر زوال عارض و داخل او مى‏شود مگر ذات بارى او زایل نشده و نمى‏شود از حالت واحده، اوست اول هر چیزى او است آخر هر شى‏ء صفات و اسماء و علامات او متغیر نمى‏شود همچنان كه غیر او مختلف در صفات و علامات مى‏شود مثل انسان اول او خاك، بعد گوشت، بعد خون، گاهى خاكستر و همچنین خرما از اول امر او تا به مرتبه تمریت برسد ذات بارى منزه است از این تغییرات.
الَّذِى قَصُرَتْ عَنْ رُؤْیَتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِینَ و عجزت عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِینَ.
شرح : یعنى كوتاه است چشم‏هاى بینندگان از دیدن او تعبیر به قصر دون عجز از براى دفع توهم خلاف مقصود است زیرا كه عجز دلالت بر امكان رؤیت مى‏كند لكن مانع دارد از وقوع به خلاف قصور و كوتاهى و آن دلالت مى‏كند بر عدم قابلیت او مر رؤیت و این مطلب حق است زیرا كه مرئى واقع شدن محتاج است به شروط تسعه مثل این كه مرئى در جهت مقابله وائى باشد و مثل این كه بیننده را قوه باصره سالم باشد و مثل این كه مرئى در كمال صغارت نباشد كه قابل نباشد از جهت دیدن و مثل این كه ذى لون باشد و مثل این كه در نهایت دورى و نهایت نزدیكى نباشد و غر ذلك اگر ذات بارى العیاذ بالله دیده شود باید در جهتى از جهات باشد بودن در جهت از خواص حادث است و او منزه است از حدوث و الا بارى نشاید باشد و تعبیر به اوهام دون عقول دلالت بر كمال عجز و احصاء وصف موصوفست زیرا كه تصرفات قوه وهمیه ازید است از قوه عقلیه و مع ذلك نمى‏تواند احصاء كند قطره از قطرات بحار اوصاف او را.
شرح : یعنى كوتاه است چشم بینندگان از دیدن او و عاجز است قوه وهمیه مردمان و وصف‏كنندگان از صفت او.
بیان: امام عالى‏مقام علیه الصلوة و السلام تعبیر فرمود در فقره شانیه عنه نعته دون احصاء نعته با وجود این كه بعضى از صفات او جلت عظمته در زبان مردم شایع و هویدا است سر این تعبیر آنست كه همچنان كه ذات او معلوم نیست صفات او هم معلوم نیست و لذا قدرت بر نعت او نیست و الآن بعضى از صفات كه در السنه جارى شود از بابت اذن او است بر این نه به فهم ما، و نعم ما.
قال المثنوى:
این ثناى حق تو از رحمت است   چون نماز استحاضه رخصت است
اِبْتَدَعَ بِقُدْرَتِهِ الْخَلْقَ ابْتِدَاعاً وَاخْتَرعَهُمْ عَلَى مَشِیَّتِهِ اخْتِرَاعاً.
ابتداع و بدعت كار تازه كردن یعنى كارى كند كه دیگران نكرده باشند مثل این كه بى نقش و بى مثال و بى‏ماده شى‏ء را از كتم عدم به وجود آورد، و براى خاطر همین مطلب است كه ذات مقدس او را نداء كند به یا مبدع.
اختراع یعنى ایجاد كردن شاید كه این اعم باشد از ابتداع مشیت آن.
شاء به معنى خواستن و اراده.
شرح : یعنى ابداع و ایجاد و كار تازگى كرده است به سبب قدرت خود مخلوق را ایجاد كرد و ایجاد كردم مردم را بر مشیت خود ایجاد كردنى.
بیان: در تعدیه ابتداع به با و اختراع به على و منشاء اول قدرت كه صفات ذات است و ثانى مشیت كه صفت فعل است شاید دلالت كند بر اخصیت ابتداع یعنى او عبارت باشد از بى ماده و اصل خلقت كردن.
ثُمَّ سَلَكَ بِهِمْ طَرِیقَ إِرَادَتِهِ و بعثهم فِى سَبِیلِ مَحَبَّتِهِ لا یَمْلِكُونَ تَأْخِیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ إِلَیْهِ وَ لا یَسْتَطِیعُونَ تَقَدُّماً إِلَى مَآ أَخَّرَهُمْ عَنْهُ.
اللغة:
سلوك به معنى دخول.
یقال: سلكته اى دخلته.
بعث: به معنى فرستادن و برانگیزانیدن، اراده و محبت در لغت به معنى میل نفس و دوست داشتن و این دو صفات از صفاتت بشر است لكن اسناد این دو صفت به ذات بارى به اعتبار دو معنى دیگر است.
اما اراده یعنى دانستن به اشیاء على الوجه الاكمل و الاتم.
و اما محبت: انعام بر مخلوقست هر كه هست به حسب حال و استعداد او داخل در وجود كرد هر مخلوق را به حسب اصلح و اكمل و اتم به حال او در وجود، فرستاد ایشان را در راه انعام خود یعنى ایشان را از عدم به وجود آورد، اعطاء وجود بر قوالب معدومه یكى از راه‏هاى محبت و انعام او است كه اینها را كه خلقت كرد شبهه نیست كه مرتب در وجود هستند مثلا خلقت زید در هزار سال قبل و خلقت عمرو بعد از هزار سال هر یك اصلح و اكمل است به حال خلقت او در همان وقت كه خلقت شده بود اگر خلاف شود خلاف اراده به معنى مذكور شده پس این مخلوق آقایى و مولایى ندارد تأخیر از زمانى كه خداى مقدم كرده است ایشان را به سوى او و توانایى ندارند كه پیشى بگیرند به سوى زمانى كه خداوند عقب انداخت ایشان را از آن زمان به عبارة اخرى مالك نیستند مقدم را مؤخر كنند و مؤخر را مقدم.
قال الله تعالى: عنت الوجوه للحى القیوم.
بدان كه در فقره اولى تعبیر بلا یملكون و در ثانیه بلا یستطیعون شاید از باب تفنن در عبارت كه نوعى از بلاغت است باشد.
توضیح: بعضى از افاضل از براى این فقره معانى دیگر هم كرده‏اند مثل این كه تغییر احكام در اوقات كه قرار داده شده است بدهند نمى‏توانند، و این در كمال بعد است زیرا كه عصاة و فسقه به حسب دواعى خودشان تبدیل و تغییر مى‏دهند و لفظ ثم نه این كه از براى رتبه و تأخیر زمانى باشد بلكه بیان و تفسیر باشد از براى ابتداع و اختراع دلالت مى‏كند بر این مقاله لفظ ثم در بعضى از فقرات بعد.
وَ جَعَلَ لِكُلِّ رُوحٍ مِنْهُمْ قُوتاً مَعْلُوماً مَقْسُوماً مِنْ رِزْقِهِ لا یَنْقُصُ مَنْ زَادَهُ نَاقِصٌ و لا یَزِیدُ مَنْ نَقَصَ مِنْهُمْ زَآئِدٌ.
اللغة:
جعل از براى او معانى عدیده است گاه استعمال مى‏شود به معنى طفق و صار در این مقام لازم است و در مرتبه دیگر به معنى اوجد در این وقت متعدى است به یك مفعول و در مرتبه سیم به معناى ضرورت در این وقت متعدى به دو مفعولست و مقام از قبیل سیم است.
روح = عبارت است از آن چیزى كه حركت متحرك به او است یعنى زندگانى بنابراین نسخه حاجت دارد به حذف مضاف یعنى صاحب روح و در بعضى از نسخ بدل روح زوج به زاء معجمه به معنى جفت و نوع و انیس و قرین.
قوت: یعنى خوردن.
رزق: یعنى روزى و او به معنى قوت یا قریب او است.
التركیب = من زاد و من نقص مفعول به است مقدم بر فاعل شده است كه ناقص و زاید باشد.
شرح : یعنى گردانیده است از براى هر صاحب روح از مخلوق قوت معلوم مقسوم از روزى خود كم نمى‏كند كم‏كننده كسى را كه خدا زیاد كرده است و زیاد نمى‏كند زیادكننده كسى را كه خداى كم كرده است به عبارة اخرى اگر مقدر او ضیق معیشت باشد دیگرى قادر نیست كه مبدل به سعه كند و همچنین عكس.
توضیح حال و دفع اشكال آیات و روایات به حد تواتر است، كه ارزاق مقسوم است هر كه از جهت او رزقى مقدر است نه زیاد از آن مى‏شود و نه كم و امر در ید قدرت او است و روزى از قبل او نازل شود به هر كه به حسب فراخور حال او.
و ایضا در بعضى از آیات وارد است كه به خدا حتم است و لازم، كه روزى مخلوق خود بدهد پس طلب آن كردن بعد از التزام خداوند بى نفع و دعاء و الحاح به جانب و كردن عبث خواهد بود.
جواب عرفانى آن اینست كه گوییم كه آن قدرى كه به او بستگى دارد یعنى بقاء قوه حیوة بدون آن نخواهد شد بر حضرت احدیت لازم و زاید بر این حاجت به كسب و دعاء دارد چنان كه بر این مقاله وجدان شهادت دهد، و جواب تحقیقى آن است كه چنان كه این آیات و روایات وارد است آیات و روایات در تحصیل كسب هم وارد است حتى در بعضى وارد كه از ما نیست كسى كه كسب نكند در روایت على بن عبدالعزیز وارد است كه امام عالى مقام جعفر بن محمد علیه‏السلام به او گفت: چه مى‏كند عمر بن مسلم؟ عرض كردم: فداى تو شوم مشغولست به عبادت كردن و ترك تجارت، فرمود: واى بر او نفهمید كه تارك طلب تجارت دعاء او مستجاب نمى‏شود جماعتى در زمان حضرت رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم بعد از این كه آیه و من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لا یحتسب نازل شد درهاى خانه‏هاى خود را بستند و مشغول شدند به عبادت كردن و گفتند: كه خدا كفالت رزق ما كرد.
این مطلب بر حضرت رسول صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم رسید حضرت عقب ایشان فرستاد و فرمود: چه باعث شد شما را به سوى این كارى كه مى‏كنید؟ عرض كردند: یا رسول الله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم خدا كه كفیل ارزاق باشد پس ما روى به عبادت آوردیم فرمود: هر كه این عمل را كند دعاى او مستجاب نمى‏شود لازم است بر شما كسب و تجارت و قصه داود على نبینا وَ آلِهِ و علیه السلام معروفست در بعضى از روایات وارد است كه عبادت هفتاد جزء دارد از همه بالاتر كاسبى كردن است پس در جواب گوییم: اما رزق از جانب خداى تعالى است و خالق ارزاق بر او لازم است كه از جهت مخلوق خود خوردنى خلق نماید و الا خلاف عدلست اما سعه و ضیق به حسب مقتضیات و موانع است اما قسمت ارزاق از قبل او است یعنى در نزد خود از براى هر كه رزقى به حسب استعداد او قرار داده است لكن زیاده و نقصان مى‏شود به واسطه اطاعت و عصیان و شاید به حسب دعا و ترك دعا هم بشود و بالجمله منافات ما بین دو صفت از اخبار و روایات نیست.
تتمیم: نزاعى است مابین معتزله و اشاعره كه روزى حرام مى‏تواند بشود یا آنكه روزى منحصر است به حلال.
فرقه اولى را اعتقاد بر آن است كه حرام روزى نمى‏شود زیرا كه خداى منع از انتفاع به حرام كرده است پس چگونه حرام رزق مى‏شود.
علاوه اسناد روزى دادن را به خود مى‏دهد چگونه حرام منسوب به او مى‏شود.
اشعریه را اعتقاد بر آن است كه حرام رزق مى‏شود و الا كسى كه در طول عمر خود حلال نخورد باید مرزوق نشود و هذا باطل و قطعا قول اشعرى خالى از قوت نیست زیرا كه خداى تعالى مایؤكل را خلقت كرد كسى كه او را بخورد به هر وجه مى‏گویند روزى خود را خورده است.
ثُمَّ ضَرَبَ لَهُ فِى الْحَیَاةِ أَجَلاً مَوْقُوتاً وَ نَصَبَ لَهُ أَمَداً مَحْدُوداً یَتَخَطَّى إِلَیْهِ بِأَیَّامِ عُمُرِهِ
اللغة:
لفظ ثم از براى مجرد تفاوت این دو حالت هست نه از براى تأخیر زمانى.
ضرب: به معنى زدن و نصب كردن و قرار دادن.
حیوة: زندگانى.
اجل: به تحریك مدت قرار دادن و این در مقابل تعجیل است.
موقوت: یعنى وقت قرار داده شده.
أمد: زمانى كه به نهایت رسیده باشد.
خطوة: گام زدن و رفتن.
رهق: فرو گرفتن. یقال: رهقه اى غشیه.
اعوام: جمع عام به معنى سال، دهر، روزگار.
عمر به ضم العین: جمع عمر یعنى بقاء اقصا الشى‏ء نهایته.
اثر: جاى پا.
التركیب = موقوتا و محدودا دو صفت هستند از براى دو موصوف، و غرض از ایشان تخصیصا؛ زیرا كه اجل مطلق زمان قرار دادن و امد مطلق نهایت و این دو صفت آورده شده كه دلالت كند كه آن زمان از براى او وقت قرار داده شد كه توهم جهل در آن نشود و همچنین در أمد.
شرح : یعنى پس از آن قرار داد از براى آن روح در زندگانى آن زمان معین و نصب كرد از براى آن روح زمانى كه آخر آن معلوم است به این معنى كه زیاد و كم نمى‏شود قم و گام به سوى او نهد در ایام بقاء خود و فرو گیرد آن زمان را در سنوات و سال‏هاى روزگار خود تا این كه برسد روح به آخر جایى كه قدم بایست نهد.
یعنى دیگر جاى اثر قدم از براى او نیست و استیصاب كند حساب عمرش را دیگر زمان از براى بقاى او نیست.
دفع شبهه: از این فقره معلوم مى‏شود كه اجل هر كه اجل مسمى است كه قابل زیاده و نقصان نیست و این منافات دارد با طلب زیادتى عمر از خدا كردن یا فرار از طاعون و وباء و بعضى امراض كردن یا صله رحم سبب زیادتى عمر مى‏شود دو ركعت نماز در مسجد سهله دو سال عمر را زیاد مى‏كند یا زیارت سید الشهداء علیه السلام از عمر نوشته نمى‏شود.
جواب این شبهه نظیر جواب شبهه رزقست و گوییم از براى هر یك اجل معینى قرار داده شد لكن به واسطه بعضى از جهات خارجه عمر زیاد و كم مى‏شود مثل نمردن عروس به واسطه صدقه دادن بعد از اخبار حضرت عیسى على نبینا وَ آلِهِ و علیه السلام به موت آن عروس و كشته شدن زید بن على بن الحسین علیهما الصلوة و السلام به واسطه نخواندن دو ركعت نماز در مسجد سهله.
قَبَضَهُ إِلَى مَا نَدَبَهُ إِلَیْهِ مِنْ مَوْفُورِ ثَوَابِهِ أَوْ مَحْذُورِ عِقَابِهِ لِیَجْزِىَ الَّذِینَ أَسَآءُوا بِمَا عَمِلُواْ وَ یَجْزِىَ الَّذِینَ أحْسَنُواْ بِالْحُسْنَى؛ عَدْلاً مِنْهُ
اللغة:
ندب: به معنى خواندن و دعوت.
وفور: زیادتى و بسیارى.
ثواب: عوض عمل خوب.
حذر: ترسیدن.
عقاب: جزاى عمل بد.
التركیب: موفور ثوابه و محذور عقابه از قبیل اضافه صفت به موصوف است زیرا كه زیادتى صفت ثواب است نه عكس و همچنین محذور و عقابه، عدلا حال است از براى فاعل قبض یا فاعل یجزى اگر چه هر دو خداى تعالى است.
شرح : بعد از این كه قضاى حاجت روح در این نشأه در ایام مهلت او شد مى‏برد روح را به جانب چیزى روح را دعوت به سوى او كرده بود كه اگر كار خوب كردى ثواب مى‏دهم و اگر كار بد نمودى عقاب مى‏نمایم و این جزاى خیر و شر دادن از روى عدل است نه ظلم تعالى عن ذلك علوا كبیرا زیرا كه ظلم صفت محتاج است نه غنى مطلق عدل اقتضاء این مطلب كند.
تَقَدَّسَتْ أسْمَاؤُهُ وَ تَظَاهَرَتْ آلاؤُهُ؛ لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْئَلُونَ
اللغة:
تقدس: پاك و منزه بودن.
الاشتقاق:
اسماء جمع اسم ماخوذ از سمو به معنى رفعت و حذف لام الفعل شد، و عوض او همزه آورده شد چنان كه بصریین مى‏گویند، یا از وسم، سمة كوعد عده حذف واو شده است و عوض او همزه آورده شده است چنان كه كوفیین مى‏گویند و این مذهب بعید است زیرا كه معهود نیست كه حذف حرف اول كنند و عوض او همزه آورند.
اسماء نمونه و دلائل و علامات بر مسمى هیچ از اسمأ ذات بارى تعالى دلالت نمى‏كند بر ظلم و جور و فعل قبیح او، آلاء جمع الى بالقصر و فتح الهمزه.
در غریب اللغة به حركات ثلث به معنى نعمت‏ها.
شرح :
یعنى منزه است اسماء بارى از این كه دلالت بر ظلم او كند یا بر سایر نقایص و او منزه است از تمام عیوب و نقایص و نعمت‏هاى او ظاهر است و هویدا و این كنایه است از ذاتى كه دلالت بر اسماء بر خوبى او كند و نعمت‏هاى او بر هر شقى و سعید مستولى است چه حاجت به ظلم دارد.
او سؤال نمى‏شود از كارش بلكه مردم سئوال مى‏شوند از كارهایشان و این فقره هم مابین مردم شایع است كه فعل شخص بزرگ جاى عیب و مناقشه نیست و عیب و مناقشه در افعال رعیت است.
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَوْ حَبَسَ عَنْ عِبَادِهِ مَعْرِفَةَ حَمْدِهِ عَلَى مَآ أَبْلاهُمْ مِنْ مِنَنِهِ الْمُتَتَابِعَةِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْهِمْ‏مِنْ نِعَمِهِ المُتَظَاهِرَةِ لَتَصَرَّفُوا فِى مِنَنِهِ فَلَمْ یَحْمَدُوهُ وَ تَوَسَّعُوا فِى رِزْقِهِ فَلَمْ یَشْكُرُوهُ وَ لَوْ كَانُوا كَذَلِكَ لَخَرَجُوا مِنْ حُدُودِ الانْسَانِیَّةِ إِلَى حَدِّ الْبَهِیمِیَّةِ فَكَانُوا كَمَا وَصَفَ فِى مُحْكَمِ كِتَابِهِ: إِنْ هُمْ إِلا كَالانْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً
اللغة:
الابلاء عطیه و بخشش كردن.
مننن و نعم: جمع منت و نعمت در معنى قریب همدیگر هستند آن چیزى كه اعتقاد حقیر است در فرق ما بین این دو لفظ آن است كه منت اطلاق مى‏شود در دفع ضرر و مثل آزاد كردن اسیر و عبد و دفع دشمن و امثال این‏ها و نعمت عبارت از چیز دادن است مثل كسوه و مسكن و نان و آب و امثال اینها.
اسباغ: به معنى رسانیدن و اتام یقال اسبغه اى افاضه اسبغ الوضوء اى اتمه.
حد: مرتبه.
بهیمه: جمع او بهایم به معنى حیوان غیر ممیز.
محكم: یعنى واضح الدلاله یا ثابتى كه نسخ نشود.
انعام: جمع نعم یعنى چهارپایان.
التركیب:
على ما ابلاه متعلق به حمده و اسبغ عطف بر ابلاء جزاء لو الشرط تصرفوا و توسعوا.
یعنى : حمد سزاوار ذاتى است كه اگر حبس مى‏كرد از بندگان خود شناختن ثناء خود را بر چیزى كه امتحان نمود ایشان را از منت‏هاى پى در پى، كه اعطاء ایشان كرد و نعمت‏هاى آشكارى كه بر ایشان رسانید هر آینه تصرف در منن او مى‏كرد پس ثناء او نمى‏كرد و هر آینه غرق نعمت او مى‏شدند پس شكر نمى‏كردند اگر چنین مى‏شدند هر آینه خارج مى‏شدند از مرتبه انسانیت به سوى مرتبه بهیمیه پس مى‏باشند مثل كسانى كه وصف كرد خدا در محكم كتاب خود این جماعتى را كه در آیات من تدبر نمى‏كنند مثل چهارپایان هستند یا گمراه‏تر هستند از ایشان و جه اضلیت انسان غیر عالم از بهیمه یا از جهت آن است كه بهمیه را اگر زجر كنند منزجر مى‏شود و اگر امر كنند به جاى مى‏آورد به خلاف انسان كه با این همه انبیاء و اوصیاء هیچ اعتناء نمى‏كنند و یا وجه آن است كه بر بهایم آلت معرفت و تمیز داده نشده به خلاف انسان كه داده شد بر او اسباب تمیز و معرفت مع ذلك اعمال نمى‏كند.
دفع شبهه:
قوله علیه الصلوة و السلام: و لو كانوا كذلك‏
مقصود از این فقره نه این است كه اگر حبس مى‏كند انسان اضل از بهیمه بود و این مطلب غلط است زیرا كه در این حال مثل بهیمه بود صورت انسانیه را در انسانیت مدخلیت ندارد.
گر به صورت آدمى انسان بدى   احمد و بوجهل پس یكسان بدى
بلكه مقصود این است كه بعد از اعطاء آلات و اسباب معرفت شكر نكنند و حمد نكنند و هر آینه اضل از بهیمه هستند حاصل كلام قوله علیه السلام لو كانوا متفرعات عدم شكر و عدم حمد است بعد از معرفته نه ترك شكر و حمد است بعد از حبس، معرفت زیرا كه در این وقت خود بهیمه است نه اضل از آن.
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا عَرَّفَنَا مِنْ نَفْسِهِ و ألهمنا مِنْ شُكْرِهِ وَ فَتَحَ لَنَا مِنْ أَبْوَابِ الْعِلْمِ بِرُبُوبِیَّتِهِ وَ دَلَّنَا عَلَیْهِ مِنَ الاخْلاصِ لَهُ فِى تَوْحِیدِهِ وَ جَنَّبَنَا مِنَ الالْحَادِ وَالشَّكِّ فِى أَمْرِهِ
اللغة:
الهام: القاء مطلب در قلب كردن.
الحاد: به معنى منحرف شدن.
شك: تردد و اضطراب.
التركیب: عاید صله ما محذوف.
شرح :
یعنى ثناء مال خدا است بر چیزى كه شناسانید آن چیز را، از جهت خود یعنى اسباب شناختن او و الهام كرد ما را به چیزهایى كه از براى شكر خود و باز كرد از براى ما درهاى دانستن خدایى خود را و دلالت كرد و راه نماید ما را بر چیزى از براى اخلاص بر او و در وحدانیت او و دور كرد ما را از انحراف و شك در امر او.
تتمیم = خداشناسى ابده بدیهیات است لكن از كثرت وضوح به حد خفا رسیده علت او جهت عدم تامل باشد و الا امر او واضح است چه خوب مى‏فرماید حضرت امام جعفر صادق علیه الصلوة و السلام ففى كل شى‏ء له آیة تدل على انه واحد
غرض نه آن است كه معرف ذات او ممكن نیست بل قیله انه جلت عظمته لا یعلمه نفسه
به كنه ذاتش از خرد برد پى، فتد چنان خس به قعر دریا.
بلى مى‏توان بالبداهه ملتفت شد كه ذاتى هست خالق ذوات و مربى و نمونه خود در بدن انسانى قرار داد اعتقاد فرقه حقه در ذات بارى آن است كه نه مركب بود و جسم و نه جوهر نه عرض، نه مكان، نه زمان، و غیر آنها كه گفته شده است در بدن انسانى نمونه آن این است كه مثلا در مقام انتساب كارى به خود تعبیر مى‏كند كه من نمودم، سئوال مى‏نماییم كه من چه چیز است دست تو است پاى تو، سر و قلب، جوارح تو، خواهد نفى كرد و از جمله بدیهیات است كه یك قوه در آن هست كه تعبیر به من مى‏كند و او نه مكان و نه زمان دارد و نه شریك و هیچ در آن نیست این است معنى قوله صلى الله علیه وَ آلِهِ و سلم: من عرف نفسه فقد عرف ربه نه آن معنى كه بعضى خیال كرده‏اند چنان كه نفس شناختن محال و ممتنع است و همچنین رب برهان اصل وجود و توحید زیاد است بهترین براهین آن چیزى است كه خواجه علیه الرحمه فرمود برهان التطبیق و دلیل التمانع و توضیح مقاله را رساله گنجایش ندارد و اما اسبابى كه دلالت كند بر شكر آن كه از مشكور واقع شود دیدن نعمت در خود و قاطع بر آن كه از قبل غیر است پس عقل حاكم بر تعیین غیر كه توصیف كند از بابت عدم امن از زوال نعمت اگر توصیف او نكند پس قاعده دفع ضرر مى‏گوید بر تو لازم است كه تعیین غیر كنى تا شكر شود.
افادتكم النعماء منى ثلثة   یدى و لسانمى و الضمیر المحجبا
حَمْداً نُعَمَّرُ بِهِ فِى مَنْ حَمِدَهُ مِنْ خَلْقِهِ وَ نَسْبِقُ بِهِ مَنْ سَبَقَ إِلَى رِضَاهُ وَ عَفْوِهِ حَمْداً یُضِى ءُ لَنَا بِهِ ظُلُمَاتِ الْبَرْزَخِ وَ یُسَهِّلُ عَلَیْنَا بِهِ سَبِیلَ الْمَبْعَثِ وَ یُشَرِّفُ بِهِ مَنَازِلَنَا عِنْدَ مَوَاقِفِ الاشْهَادِ یَوْمَ تُجْزَى كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ یَوْمَ لا یُغْنِى مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ
اللغة:
نعمر بالعین المهمله یا به معنى عمر كردن و باقى ماندن است و یا به معنى آبادى كردن مأخوذ از عمارة در بعضى از نسخ معجمه است به معنى فرو رفتن.
برزخ: آن زمان فاصله از موتست تا زمان قیامت كه یكى از عوالم است دخل به عالم دنیا و عالم آخرت ندارد و ظاهراً عذاب نارى در آن نیست. و عذاب در آن نظیر خواب بد است كه انسان مى‏بیند و مضطرب مى‏شود انشاء الله تفصیل او ذكر خواهد شد.
مبعث: محل بر انگیختن.
شرف: بلندى و علو.
مواقف: جمع موقف به معنى محل ایستادن.
اشهاد: جمع شهد به معنى حضور كصحب و اصحاب و یا جمع شاهد است.
مولى از براى او معانى است به معنى هم قسم، رب مالك، سید منعم، معتق، ناصر، محب، نافع، ابن عم، داماد، شریك، و غیر اینها.
التركیب: حمدا مفعول است از براى فعل محذوف اى احمده حمدا.
شرح :
یعنى : ثناء مى‏كنم ذات حضرت بارى جل اسمه را ثناء كردنى كه باقى بمانیم به سبب آن ثناء در میان اشخاصى كه ثناء كردند خدا را از خلق او و سبقت بگیریم به سبب او كسى را كه سبقت گرفت به سوى رضاى او و عفوش، ثناء مى‏كنم او را ثنائى كه روشن شود از براى ما تاریكى‏هاى برزخ و آسان بشود بر ما راه قبر ما به سوى قیامت، و بالا و رفعت برساند به سبب آن ثناء منزل ما نزد شهود یوم القیامة به عبارت اخرى آن ثناء و حمد سبب شود مجاورت اولیاء و اصفیاء را در روزى كه جزا داده مى‏شود هر كسى به عملى كه كرده است بدون این كه ظلم شوند و در روزى كه بى نیاز نمى‏كند رفیقى از رفیقى چیزى را یعنى روز حاجت و روز پریشانى و روز فقر است در آن روز ایشان ندارند كسى را از خودشان كه اعانت و نصرت ایشان كند.
تتمیم نفعه عمیم = ثناء خدا نیست مگر ذكر خداى از براى او آثار و خصایصى قرار داده شده مثل این كه شفاى درد است و رفعت و علو مرتبه است و دفع هم و غم است و امثال اینها مثل نار و ماء كه از براى آنها آثار وضعیه است پس استبعاد نیست ثناء ذات بارى مبعث را آباد كند، محل بعث قبر است چنان كه آیه شریفه من بعثنا من مرقدنا دلالت بر آن مى‏كند از آن جا تا ورود در خدمت او منافات دارد كه مشتمل بر عقبات مهلكه است نمى‏تواند عبور نماید مگر ناجى و او حدى این فرق كه مبعوث مى‏شوند تا خود را به قیامت رسانند چندین جور هستند فرقه مبعوث مى‏شوند مثل ذرات غالب ناس و حیوانات از سم دار و غیره بر او لگد مى‏زنند و زیر دست و پاى پنهان و به نظر كسى نمى‏آیند، و اینها متكبرین از قوم هستند و بعضى را امر مى‏كنند كه این قطعه از زمین را به دوش بكش و بیاور در محشر اینها غاصبین زمین و مانعین زكوة اند و بعضى را مى‏آورند سوار به ناقه از ناقه‏هاى بهشتى.
تذنیب =
ظاهراً از اشهاد در مواقف الاشهاد جمع شاهد باشد، نه جمع شهد و مراد از ایشان یا ملائكه است كه اینها مشهود بر رعیه هستند یا ائمه اثنا عشر علیهم صلوات الله الملك الاكبر هستند و هم شهداء على الناس یا مراد مؤمنین كمل هستند.
حَمْداً یَرْتَفِعُ مِنَّآ إِلَى أَعْلَى عِلِّیِّینَ فِى كِتَابٍ مَرْقُومٍ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ حَمْداً تَقَرُّ بِه عُیُونُنَآ إِذَا بَرِقَتِ الابْصَارُ وَ تَبْیَضُّ بِهِ وُجُوهُنَآ إِذَا اسْوَدَّتِ الابشَارُ حَمْداً نُعْتَقُ بِهِ مِنْ أَلِیمِ نَارِ اللَّهِ إِلَى كَرِیمِ جِوَارِ اللَّهِ حَمْداً نُزَاحِمُ بِهِ مَلائِكَتَهُ الْمُقَرَّبِینَ وَ نُضَّآمُّ بِهِ أَنْبِیَآءَهُ الْمُرْسَلِینَ فِى دَارِ الْمُقَامَةِ الَّتِى لا تَزُولُ وَ مَحَلِّ كَرَامَتِهِ الَّتِى لا تَحُولُ
اللغة:
اعلى افعل التفضیل است به معنى بالاتر نظیر اكبر و گاهى استعمال مى‏شود به معنى مطلق بلندى، علیین جمع علّىّ به تشدید.
شیخ ابوعلى در تفسیر آیه فرموده: اى فى المراتب العالیه محفوفة بالجلال
بعضى گفتند كه علیین اسم آسمان هفتم است و در آن ارواح ملائكه هست و بعضى دیگر قائلند كه آن سدرة المنتهى است كه هر شى‏ء به او منتهى مى‏شود.
و بعضى دیگر گفته‏اند كه او بهشت است و بعضى دیگر گفته‏اند لوحى است كه از زبرجد سبز آویزان در تحت عرش و اعمال خلایق در آن مكتوب است و بعضى گفته‏اند كتاب است چه كه در آن اعمال خیر نوشته مى‏شود و ظاهر آن است كه علیین اسم مكانى باشد كه ماوى ملائكه در آن است كه محل ودایع هر امر خیر در آن هست دلالت مى‏كند بر آن عبارت صحیحه.
شهد: حضر و لا حظ.
القر: یا به معنى سكون و ثبات است، و یا به معنى برودت و سردى و او كنایه است از سرور قلب.
چنان كه گفته‏اند كه آب از دیده كه بیرون مى آید اگر از روى سرور باشد آن آب سرد است زیرا كه آبخوره حاره متصاعد به دماغ نمى‏شود تا این كه مخلوط به آب دیده شود و او را گرم كند به خلاف آن وقتى كه از روى حزن باشد كه گرم مى‏شود.
برق: به معنى تحیر و اضطراب است.
آبشار: در لغت جمع بشره و بشر، و بشر به معنى دیدنى انسان را مى‏گویند زیرا كه در مقابل جن است كه دیده نمى‏شود.
الیم: صیغه فعیل به معنى درد آورنده.
مزاحمة: یعنى كل بر دیگرى شدن.
صمم: به معنى ضیق كردن مكان و چسبیدن.
مقامه: بالفتحست یا به ضم اما به فتح به معنى مكان و مجلس است، و اما به ضم به معنى اقامه و ماندن.
شرح : یعنى ثناء مى‏كنم تو را ثناء كردنى كه آن ثناء بلند شود از ما به سوى اعلى علیین كه آسمان هفتم است قرار بگیرد در كتاب نوشته شده، كه مقربون ملاحظه كنند و مشاهده آن كنند و ثناء مى‏كنم تو را ثناء كردنى كه چشم ما روشن شود به سبب او زمانى كه چشم‏ها متحیر و مضطربند از نظر، یعنى قدرت مشاهده و ملاحظه از براى آنها نیست از شدت هول و خوف، و سفید بشود به سبب آن حمد وجوه ما در روزى كه روى‏ها سیاه مى‏شود.
ثناء مى‏كنم تو را ثناء كردنى كه آزاد بشوم به سبب آن از آتش جهنم او به سوى جوار رحمت او و ثناء مى‏كنم او را ثنائى كه مزاحمت بشود به سبب آن ثناء ملائكه را در مكان و منضم بشویم انبیاء مرسلین را و با ایشان باشیم در خانه‏اى كه اقامه در آن زوال ندارد، و محل كرامت و بزرگى كه نقل و انتقال در آن نیست.
مزاحمت انسان به سبب ثناء ملائكه از باب مجاز است به این معنى كه اگر انسان در آن مكان داخل نمى‏شد آن مكان را به ملائكه مى‏دادند و الان به واسطه ثناء مزاحم شده.
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى اخْتَارَ لَنَا مَحَاسِنَ الْخَلْقِ وَ أَجْرَى عَلَیْنَا طَیِّبَاتِ الرِّزْقِ وَ جَعَلَ لَنَا الْفَضِیلَةَ بِالْمَلَكَةِ عَلَى جَمِیعِ الْخَلْقِ فَكُلُّ خَلِیقَتِهِ مُنْقَادَةٌ لَنَا بِقُدْرَتِهِ وَ صَآئِرَةٌ إِلَى طَاعَتِنَا بِعِزَّتِهِ
اللغة:
الخلق به فتح الخاء: ایجاد كردن چنان كه اشاره به این فقره در قرآن مجید است در چند موضع مثل آن كه مى‏فرماید: و لقد صوركم فاحسن صوركم فتبارك الله احسن الخالقین
و احتمال دارد به ضم خاء باشد به معنى طبیعت یعنى اوصاف مدیحه مقابل ذمیمه اگر چه خلق مطلق اوصاف باشد.
الخلیقه: به معنى مخلوق تاء او تاء ناقله از وصفیت است به اسمیت مثل تاء حقیقت ملكه عبارت از قوه مدركه است كه تعبیر از آن به آن كنند و به واسطه همان قوه خواص اشیاء و صناعات را مى‏توان فهمید به عبارت اخرى از اجتماع قوه غضبیه و شهویه و عقلیه در آن استعداد دارد كه هر چیز بفهمد و هیچ مخلوق از این قابلیت ندارد این است معنى ایه كه خلاق عالم مسمیات را عرض كرد بر ملائكه و فرمود خبر دهید بر من به اسماء ایشان یعنى آن چیزى كه سبب آن این مسمیات فهمیده شود یعنى دلائل اینها و آن‏ها معترف شدند به عجز از آن و از جهت همین شرافت ملائكه است انسان را بر همه.
شرح : یعنى ثناء مر خدایى را سزا است كه اختیار كرده از جهت ما خلقت خوب را فرستاد بر ما روزى خوب را و او ما را فضیلت داد به سبب ملائكه بر تمام خلق خود پس هر مخلوقى از مخلوقات او مطیع هستند از براى ما به سبب قدرت او و مى‏گردد به سوى اطاعت ما به عزت او.
تنبیه: به قاعده عقلیه و نقلیه معلوم مى‏شود كه هر نبى و وصى باید ممتاز باشد بر رعیت خود از تمام جهات و لذا جهات را چنان اعتقاد است، كه در حسن صورت او هم بایست ممتاز باشد و لذا در خصوص حضرت جواد علیه و على آبائه و ابنائه الصلوة و السلام یا حضرت باقر علیه الصلوة والسلام كه در شمایل مبارك ایشان دارد كه شكل شریف مطهر معطر ایشان سیاه گونه بوده و در توجیه او كشیده‏اند كه ایشان صورت حقیقت خود را از براى خواص خود اظهار مى‏كردند كه ایشان محو جمال عدیم المثال آن حضرت علیه السلام مى‏شدند، و این مطلب غلط است.
بلى مسلم داریم تمیز نبى و وصى را از رعیت لكن در صفات كمالیه نه جمالیه و لذا خط كسى بهتر از خط نبى بودن موجب نقص نبى نمى‏شود یا صورت بندى، و اندام كسى بهتر از نبى یا امام باشد موجب نقص نمى‏شود.
تعجب آن است كه در مقام دفع شبهه مى‏فرمایند كه صورت حقیقت ایشان ممتاز هست از رعیت و این جواب نظیر سرقه است كه به آن صدقه بدهند.
تتمیم: از قوله علیه الصلوة والسلام و اجرى علینا طیبات الرزق چنان استفاده مى‏شود كه آن چیز كه در مقام تفضل رزق انسان شده بخواهد بر بهایم و حیوانات دیگر جارى كند جایز نیست چنان كه بعضى از سفله ناس غذا و قوت خود را به حیواناتى كه به آن انس دارند مى‏دهند و این حرام است و بعضى از فقها تصریح به آن نموده‏اند.
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الّذِى أَغْلَقَ عَنَّا بَابَ الْحَاجَةِ إِلا إِلَیْهِ فَكَیْفَ نُطِیقُ حَمْدَهُ؟ أَمْ مَتَى نُؤَدِّى شُكْرَهُ؟ لا مَتَى؟
اللغة:
غلق: آن چیزى است كه در خانه و بستان و باغات را به او مى‏بندند و او غیر مفتاح قفل است به عبارت اخرى یكى هر دو از حدید است مثل مفتاح و قفل یكى هر دو او از چوب است مثل غلق.
التركیب: جزئیى از مستثنى منه و جزیى از مستثنى محذوف است دلالت بر آن كند سوق كلام تقدیر الحمد لله الذى اغلق عنا باب الحاجة عن كل احد الا باب الحاجة الیه فاء در قوله فكیف فصیحة اى اذا عرفت ما ذكرت و احتمال تفریع نیز دارد.
ام منقطعه به معنى اضراب است یعنى بل زیرا كه ام اگر معادل همزه استفهام باشد متصله است و الا منقطعه یعنى قطع كلام سابق و ایجاد كلام جدید و او خالى نیست از این كه یا عقیب خبر است یا انشاء اگر عقیب انشاء است اضراب از سابق است.
اما قوله: لا متى سید شارح در شرح خود فرمود: كه صله لا و متى محذوفست اى لا نطیق حمده و متى نؤدى شكره و او را به اصطلاح اهل بدیع صنعه الاكتفاء گویند.
شرح : یعنى بعضى از كلام را متكلم اكتفاء به او كند بر بعضى دیگرى معنى بعضى گویاى قرینه بر بعضى دیگر مى‏شود بعد فرمود سزاوار آن است كه هر یك از متى و شكره و لا و متى وقف كردن به واسطه این است كه مى‏نویسند ط بسر خى بالاى آن كلماتى كه دلالت مى‏كند بر وقف مطلق تا این كه دانسته شود كه اینجا شى‏ء محذوفست. انتهى.
و این كلام دركمال ضعف است اولا وقف در قوله من شكره چه دلالت دارد بر حذف و در آن چیزى حذف نشده است.
و ثانیا: وقف دلالت نمى‏كند الا بر سكوت و عدم اعراب لا غیر.
و ثالثا: ذكر كردن بعضى از كلام كه اكتفاء به آن مى‏شود در صورتى است كه آن بعض كلام باشد نه حرف و نه قید از كلام ظاهر آن است كه به قرینه سیاق لا از براى نفى جنس است و اسم او محذوف است و متى از ظروف متصرفه خبر آن یعنى قابلیت ندارد زمان از براى اداء شكر او به عبارت اخرى لا یكون كذلك یعنى هرگز چنین نمى‏شود كه زمان قابلیت وفاء شكر او را داشته باشد فتامل.
شرح : یعنى ثناء معبودى را سزاست كه از ما بست در حاجت از هر كسى را مگر به خود پس چگونه به واسطه همین نعمت قدرت و ثناء كردن او را دارم بلكه كدام زمان اداء شكر او كنم نخواهد شد زمان قابل از براى اداء شكر او، و دلالت بر مقاله مى‏كند آیه شریفه:
قل لو كان البحر مداد الكلمات ربى لنفد البحر.
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى رَكَّبَ فِینَآ آلاتِ الْبَسْطِ وَ جَعَلَ لَنَآ أَدَوَاتِ الْقَبْضِ وَ مَتَّعَنَا بِأَرْوَاحِ الْحَیَاةِ وَ أَثْبَتَ فِینَا جَوَارِحَ الاعْمَالِ وَ غَذَّانَا بِطَیِّبَاتِ الرِّزْقِ و َأَغْنَانَا بِفَضْلِهِ وَ أَقْنَانَا بِمَنِّهِ
اللغة:
ادوات و آلات جمع آداة و آلة هر دو به یك معنى اند یعنى سبب و وسیله به عبارت اخرى چیزى كه مدخلیت در ایجاد چیز دیگر داشته باشد.
قبض و بسط: یا به معنى امساك و ارسال است یا سعه و ضیق یا حزن و سرور یا بدخلقى و خوش خلقى ظاهرا از براى دفع اشتراك و مجاز مراد از آنها مطلق نگهداشتن و دادن و رها كردن باشد.
روح: چیزى است كه حركت حیوانى بر آن وابسته است.
جارحه: از قبیل دست و پا و زبان و امثال آنها و در لغت جرح به معنى كسب، اعضاء انسان را جوارح گویند به واسطه این كه به این‏ها كسب مى‏كند.
غذا: یعنى تربیت و سیر كردن یقال اغذاه اى اشبعه اقنا دادن مال مال خوب.
شرح : یعنى ثناء سزاوار معبودى است كه سوار كرد براى ما اسباب و وسائل بسیطه را و گردانید در ما اسباب و وسائل قبض را توشه و منفعت داد و ما را بر وجه‏هاى زندگانى و ثابت و برقرار كرد در ما چیزى را كه كسب اعمال مى‏كند و تربیت كرد ما را بر روزى حلال و خوب و بى نیاز كرد ما را به فضل خود و سرمایه داد ما را به منت خود.
بیان: انسان نه عبارت از این جسد محسوس باشد، و این جسد محسوس چیزى است كه انسان در آن موجود شد زیرا كه انسان عبارت است از حیوان مدرك كه در مقام تعبیر از آن تعبیر مى‏شود به من و ما و در ما بالاى ما و این انسان كه عبارت از حیوات مدرك باشد از براى او قوى و مدركات قرار داده شده و محل بعضى از اینها در جسم ظاهرى قرار داده شده كه سریان در آن مثل حنا در محل خود كه اگر آن محل فاقد باشد آن قوه را به منزله عدم است و از براى این قوى و مدركات هم امرى قرار داد و مامورى به عبارت اخرى خود از حیثى نوكر و خادم و از حیث دیگر آقا و مخدوم است و بعضى نه چنین است بلكه از تبعه قوه مدركه انسانیه است پس افعالى كه از انسان بروز و ظهور مى‏كند به واسطه این دو قوى است مثلا اگر لقمه نانى انسان میل مى‏كند و آن را بر دارد و در دهان خود بگذارد اگر تامل كند چندین قوى بایست، در مقام آمریت و ناهیت بیرون بیاید تا آن لقمه نان در جوف رسد پس قبض و بسط یعنى امساك و ارسال كه از انسان بروز مى‏كند به واسطه وسائلى است كه بر آن انسان سوار كرد و در آن قرار داد و این وسائل غیر حواس خمسه است كه سوار بر بدن شده است.
تعبیر مركب و جعل نه از باب اینست كه این دو اسباب دو جهت قرار داده شده است چنان كه بعضى توهم كردند بلكه یك نحو است ظاهرا زیرا كه سخط و رضاء بخل و جود از مدركات است كه در انسان قرار داده شده تا انسان انسان شود پس تعبیر از باب تفنن است نه حقیقت مغایرت است فتامل.
تتمیم = جمع آوردن ارواح نكته آن یا به حسب تعدد اشخاص است، و سایر جموع در این فقره شاید چنین باشد یا به حسب حقیقت است چنان كه عقل و نقل بر آن مساعدت كند.
اما عقل اطباء گویند كه: در انسان سه روح است یكى روح حیوانى كه منبعث شود از قلب كه قوام حیات حیوانى به او مرتبط است كه معروفست به روح بخارى و دیگرى روح نفسانى كه قوه مدركه به او مرتبط است كه او منبعث شود از دماغ.
سیم، روح طبیعیه كه قوه طبیعیه كه تغذیه و تنمیه بر آن وابسته است كه منبعث شود از جگر، نفس ناطقه بر این سه تعلق دارد اولا به روح حیوانیه قلبیه و به واسطه او بر دو دیگر.
و اما نقل روایت جابر است از حضرت باقر علیه الصلوة والسلام كه آن حضرت فرمود:
پنج روح است از براى مقربین یكى روح القدس به سبب او میدانند جمیع اشیاء را یكى روح ایمان كه به سبب او عبادت خدا كنند یكى روح قوه به سبب او جهاد با عدو كنند و كیفیت تحصیل معاش به آن كنند چهارم روح شهوت كه به سبب او میرسند به لذت طعام و نكاح پنجم روح بدن كه به سبب آن راه مى‏روند و بالا و پائین مى‏شوند و چهار روح است از براى اصحاب یمین به واسطه فقدان روح القدس از ایشان و سه روح است از براى اصحاب شمال به واسطه فقدان روح ایمان از ایشان.
ثُمَّ أَمَرَنَا لِیَخْتَبِرَ طَاعَتَنَا وَ نَهَانَا لِیَبْتَلِىَ شُكْرَنَا فَخَالَفْنَا عَنْ طَرِیقِ أَمْرِهِ وَ رَكِبْنَا مُتُونَ زَجْرِهِ فَلَمْ یَبْتَدِرْنَا بِعُقُوبَتِهِ وَ لَمْ یُعَاجِلْنَا بِنَقِمَتِهِ بَلْ تَأَنَّانَا بِرَحْمَتِهِ تَكَرُّمَا وَانْتَظَرَ مُرَاجَعَتَنَا بِرَأْفَتِهِ حِلْماً
اللغة:
اختبار: تجربه و آزمودن.
ابتلاء: امتحان كردن.
منن: عظم.
مبادرت: سبقت گرفتن.
نقمة: عقوبت.
تأنى: تأخیر انداختن.
مقدمه: امتحان و ابتلاء و تجربه نه از روى جهل باشد العیاذ بالله بلكه این نحو عبارت از قبیل مجاز است و مراد آن است كه خداى عز و جل معامله مى‏كند با عبید مثل معامله كسى با دیگر به طریق امتحان راه مى‏رود تا قطع عذر شود در یوم القیامه و الا او تعالى شانه عالم به هر شى‏ء است.
شرح : یعنى بعد از این كه خلقت كرد ما را امر نمود به امورى تا اختبار طاعت ما كند و نهى كرد ما را از امورى تا این كه امتحان كند ما را كه او را ثناء مى‏كنیم یا نه پس مخالفت كردیم ما راه امر او را و مرتكب شدیم منع عظیم او را پس او سبقت نكرد بر عقوبت ما و تعجیل نكرد به سخط و غضب خود بلكه تأخیر انداخت ما را به رحمت خود از روى كرم و جود و مهلت داد رجوع به ما را به سبب مهربانى خود از روى حلم و بخشش.
توضیح: شكر در این فقره به معنى لغوى خود است نه اصطلاحى كما لا یخفى.
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى دَلَّنَا عَلَى التَّوْبَةِ الَّتِى لَمْ نُفِدْهَآ إِلا مِنْ فَضْلِهِ فَلَوْ لَمْ نَعْتَدِدْ مِنْ فَضْلِهِ إِلا بِهَا لَقَدْ حَسُنَ بَلاؤُهُ عِنْدَنَا وَ جَلَّ إِحْسَانُهُ إِلَیْنَا وَ جَسُمَ فَضْلُهُ عَلَیْنَا فَمَا هَكَذَا كَانَتْ سُنَّتُهُ فِى التَّوْبَةِ لِمَنْ كَانَ قَبْلَنَا لَقَدْ وَضَعَ عَنَّا مَا لا طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَ لَمْ یُكَلِّفْنَآ إِلا وسْعاً وَ لَمْ یُجَشِّمْنَآ إِلا یُسْراً وَ لَمْ یَدَعْ لاَِحَدٍ مِنَّا حُجَّةً وَ لا عُذْراً فَالْهَالِكُ مِنَّا مَنْ هَلَكَ عَلَیْهِ وَالسَّعِیدُ مِنَّا مَنْ رَغِبَ إِلَیْهِ
اللغة:
دلالت: راه نمودن.
نفد: من افاد یفید به معنى فهمیدن.
اعتداد: به معنى اعتماد و اتكال.
بلاء: به معنى احسان و اعطاء.
جسم: عظم.
چشم: به معنى كلفت و مشقت.
ودع: ترك كردن ودع ذا اى اتركه لم یدع: اى لم یترك.
شرح : یعنى ثناء شایسته معبودى است كه راه نماند ما را از براى امراض باطنیه و ظاهریه به توبه آن چنانى كه نفهمیدیم ما او را مگر از فضل و بخشش او اگر ما اعتماد نكنیم از فضل او مگر تبوه را هر آینه به تحقیق كه نیكو است اعطاء و انعام او در نزد ما و بزرگست احسان او به سوى ما نبود عادت او در شفاى امراض باطنیه به توبه از براى آنان كه پیش از ما بودند به تحقیق كه برداشت از ما در مقام معالجه امراض دوایى را كه ما طاقت معالجه به او را نداشتیم چنان كه در سالفین، بر نداشت ما را تكلیف نكرد مگر به قدر وسع ما و به مشقت داخل نكرد مگر آن قدرى كه آسان بود وانگذاشت از براى احدى از ما حجت و عذرى پس هر كه از ما هلاك شد بر او هلاك شده یعنى مشرك شد و نفى ربوبیت او كرد هر كه سعید شد راغب به سوى او شد و این فقره اخیره اشاره است به قوله تعالى:
لیهلك من هلك عن بینة و یحیى من حى عن بینة.
توضیح مقال: در امم سابقه از براى معالجه ذنوب دوایى بود، كه كسى طاقت معالجه نداشت و همچنین احكامى در میان آنها مجعول بود كه عمل به آنها كمال كلفت داشت، اما معالجه آنها ذنوب خود را به قتل نفوس چنان كه آیه شریفه: و اقتلوا انفسكم و توبوا الى بارئكم بر آن گواهى مى‏دهد بعد از این كه بنى اسرائیل گوساله‏پرست شدند و نادم شدند از آن عمل طلب توبه نمودند قبول توبه ایشان شد به این نحو كه آنانى كه گوساله را معبود قرار ندادند بكشد آنهایى را كه پرستیدند به شرطى كه آه و دادى از ایشان بلند نشود هفتاد هزار از ایشان به این نحو كشته شدند تا توبه قبول شود و اما احكام شاقه ایشان بسیار از قبیل مقراض كردن نجاسات اگر چه لحوم ایشان باشد و نخوابیدن با زنان حایض در یك مكان و ترك مواكله با ایشان و بر نسیان و فراموشى ایشان حكم با ربودن و همه اینها از این امت مرحومه برداشته شده.
وَالْحَمْدُ لِلَّهِ بِكُلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَى مَلائِكَتِهِ إِلَیْهِ وَ أَكْرَمُ خَلِیقَتِهِ عَلَیْهِ وَ أَرْضَى حَامِدِیهِ لَدَیْهِ حَمْداً یَفْضُلُ سَآئِرَ الْحَمْدِ كَفَضْلِ رَبِّنَا عَلَى جَمِیعِ خَلْقِهِ
اللغة:
ابد و سرمد اول عبارتست از چیزى كه اول نداشته باشد و ثانى عبارتست از چیزى كه آخر نداشته باشد.
حساب: شماره.
امد: زمان.
التركیب: ثم از براى بیان مرتبه نه این كه تأخیر مكان، دو احتمال دارد، یكى این كه مفعول فیه باشد از براى عامل مقدر در این صورت عدد صفت مى‏شود از براى مصدر محذوف اى احمد حمدا عدد ما احاط احاطه جمله مضاف الیه او مى‏شود و احتمال دیگر مكان مرفوع باشد مبتداء و عدد مرفوع خبره.
شرح : حمد مال او است عوض هر نعمت كه از براى او است بر ما و تمام بندگان گذشتگان و آیندگان او حمد مى‏كنم او را حمدى كه باشد به مقدار عدد آن چه كه احاطه دارد علم او به آن از جمیع اشیاء یعنى لا یحصى مقدار عدده و عوض هر یك از نعمت شماره نعمت اضعاف مضاعف لا یزال بوده باشد تا یوم القیامة.
ثناء مى‏كنم ثناء كردى كه نهایت از براى مرتبه او نباشد و شماره از براى عدد او نباشد و به نهایت نرسد و زمان او تمام نشود.
توضیح: این نحو ثناء كردن به حضرت بارى نه از باب مبالغه و اغراق باشد كه شبهه كذب است اگر چه او كذب محمود است به اصطلاح اهل بدیع لكن ائمه علیهم الصلوة و السلام شأن مباركشان اجل از این مقام است بلكه مراد به امثال این عبارت عجز از ادراك نه ثناء او است به نحوى كه مناسب كنه جلال عدیم المثال او باشد و لذا حضرت خاتم انبیاء علیه و على آله الف الف الصلوة و السلام و التحیة و الثناء مى‏فرماید: نمى‏توانم احاطه كنم ثناء بر تو را به علت این كه خود ثناء خود كردى نه مقصود این است كه عاجزم از ثناء به قدر این كه فهمیدم بلكه مرادم احاطه به كنه است فتأمل.
ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَكَانَ كُلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَیْنَا وَ عَلَىَّ جَمِیعِ عِبَادِهِ الْمَاضِینَ وَالْبَاقِینَ عَدَدَ مَآ أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِیعِ الاشْیَآءِ وَ مَكَانَ كُلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَآ أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ حَمْداً لا مُنْتَهَى لِحَدِّهِ وَ لا حِسَابَ لِعَدَدِهِ وَ لا مَبْلَغَ لِغَایَتِهِ وَ لا انْقِطَاعَ لاَِمَدِهِ حَمْداً یَكُونُ وُصْلَةً إِلَى طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ وَسَبَباً إِلَى رِضْوَانِهِ وَ ذَرِیعةً إِلَى مَغْفِرَتِهِ وَ طَرِیقاً إِلَى جَنَّتِهِ وَ خَفِیراً مِنْ نَقِمَتِهِ وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ وَ ظَهِیراً عَلَى طَاعَتِهِ وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِیَتِهِ وَ عَوْناً عَلَى تَأْدِیَةِ حَقِّهِ وَ وَظَآئِفِهِ حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِى السُّعَدَآءِ مِنْ أَوْلِیَآئِهِ وَ نَصِیرُ بِهِ فِى نَظْمِ الشُّهَدَآءِ بِسُیُوفِ أَعْدَآئِهِ إِنّهُ وَلِىُّ حَمِید
اللغة:
و صله به فتح واو و ضم آن چیزى است كه به آن توصل به سوى مقصود شود.
رضوان: به معنى خوشنودى و مرتبه‏اى از مراتب قدس است كه فوق جنت است كه اولیاء كمل به آن مرتبه مى‏رسند این است كه مى‏فرماید كه:
رضوان الله اكبر
ذریعه: یعنى وسیله یعنى چیزى كه به او متقرب بشود به چیز دیگر.
خفیر: ملجاء و پناه.
ظهیر: كمك و هم پشت.
حاجز: یعنى حاجب.
ولى: یعنى اولى به تصرف و مولى.
حمید: یعنى محمود در هر فعل و حال او.
شرح : یعنى مى‏كنم حمد او را حمدى كه موجب وصول به سوى طاعت او شود و عفو او، و سبب شود به سوى خشنودى او و وسیله بشود به سوى غفران او، و راه شود به سوى غفران جنت او و پناه شود از عقاب او و امن شود از غضب او و كمك شود، بر طاعت او و حاجب شود از معصیت او و اعانت كند بر اداء حق او و آن چیزهایى كه وظیفه او است حمد مى‏كنم او را حمدى كه سعید مى‏شود به سبب آن در سعداء خوبان او یعنى در درجه ایشان باشیم و صبر كنیم به سبب آن در رشته شهداء به شمشیر اعداء، او است اولى بهر مخلوق و او است محمود در تمام افعال خود.
تنبیه: گفته شده است كه عبد بعد از این كه حمد خدا را كرد ظفر یافته است به چهار چیز:
یكى این كه حق خداى تعالى را وفا كرده است، یكى دیگر اداء شكر نعمت او كرده است و سیم این كه تقرب پیدا مى‏كند در استحقاق ثواب او و چهارم این كه استحقاق مى‏رساند زیادتى نعمت را بعد از این كه این فوائد مترتب بر آن شد این فوائد جزئیه كه در فقرات مذكوره دارد همه ایشان راجع به این چهار مى‏شود و فواید حمد لا تعد است.
مروى است كه كسى عرض كرد خدمت یكى از معصومین علیهم الصلوة و السلام كه تعلیم ده بر من عملى را كه دعایم مستجاب شود.
فرمودند: ثناء خدا كنید زیرا كه نمازگذارى نیست مگر این كه آن را دعا مى‏كند به قوله سمع الله لمن حمده یعنى مستجاب كرد خدا دعاى حامد را و الحمد لله اولا و آخرا.
next page
يکشنبه 23/3/1389 - 16:34
دعا و زیارت
دعاى آن بزرگوار بوده است در روز دوشنبه.
روز دوشنبه متعلق به قمر است از براى تجارت و زندگانى خوب است و او روز دویم دنیا است پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم بسیار مواظبت و مداومت داشته‏اند در روز گرفتن در او و روز پنجشنبه، فرمودند:
در این دو روز اعمال خلایق بالا برده شود مرا خوش آید كه عمل من بلند شود و من روزه باشم.
ابن جوزى نقل نمود كه: پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم روز دوشنبه متولد شد، و روز دوشنبه مبعوث شد، و روز دوشنبه از دنیا به دار بقاء و سرور رحلت فرمود، و از مكه روز دوشنبه بیرون رفت، و در مدینه روز دوشنبه داخل شدند، در روز دوشنبه میمون و مبارك بود، در این زمان او را خوش ندانند و بنا بر بعض از روایات سید شباب الجنة حضرت سید الشهداء ارواح العالمین له الفداء و علیه و على اصحابه التحیة و السلام و الثناء در این روز شهید فرقه كفار و مشركین گردیدند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى لَمْ یُشْهِدْ أَحَداً حِینَ فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالارْضَ
ثناء و سپاس مخصوص به معبود آن چنانى است كه گواه نگرفت كسى را در زمانى كه خلق نمود آسمان‏ها و زمین را.
اشهد: مى‏تواند به معنى حصر نیز بوده باشد گاهى توهم شود كه این عبارت منافات دارد بر این كه نور پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم خلق شد پیش از آن كه آسمان و زمین خلق شوند به چند هزار سال و همچنین در خلقت بعضى از ملائكه وارد شده است.
جواب توهم واضح است بر فرض ثبوت آن روایات زیرا كه مراد مى‏تواند آن شد كه از مخلوقات جسمیه كسى حاضر نبود.
وَ لا اتَّخَذَ مُعِیناً حِینَ بَرَأَ النَّسَمَاتِ
و نگرفت خدا اعانت كننده‏اى را وقتى كه ایجاد نمود بندگان را.
زیرا كه اگر او را حاجت بر معین باشد نشاید او را خدایى بودن و حاجت داشتن با واجب الوجود در طرف ضد است.
برء: به معنى خلق است.
نسمات: جمع نسمه و نسمه بنده را گویند.
لَمْ یُشَارَكْ فِى الالَهِیَّةِ
شریك نگرفت در خدایى یا شریك گرفته نشد در خدایى.
زیرا كه در شركت علاوه بر این كه اختلال و فساد مترتب است موجب امكان شود و امكان با وجوب ضد است.
وَ لَمْ یُظاهَرْ فِى الْوَحْدَانِیَّةِ
یاور و كمك نبوده است یا نگرفت در یگانگى و تنهایى.
زیرا كه او وحدانیت دارد من جمیع الجهات، پس او را عضد و كمك نباشد وگرنه او را و حدانیت نباشد من تمام الجهات همین كه سلب وحدانیت او تمام شد خدا نمى‏شود.
كَلَّتِ الالْسُنُ عَنْ غَایَةِ صِفَتِهِ وَالْعُقُولُ عَنْ كُنْهِ مَعْرِفَتِهِ
عاجز است زبان‏ها از نهایت وصف نمودن او، و فهمها از حقیقت شناختن او.
در محلش معلوم شده است كه خداى عز و جل بسیط است و مجرد بحث واو را در هیچ نحو نتوان شناخت، و او ذات و صفت نیست مثل ممكن بلكه ذات او عین صفت او هست به این معنى كه آن كارى كه از ذات و صفت ساخته شود او از ذات فقط ساخته شود این اوصافى كه ما تعبیر از او مى‏نماییم همه از عناوین و تعبیرات یك ذات است بلاتشبیه یك حجر یا یك معدن كه هزار خاصیت دارد نگویند آن خواص از اوصاف ذات بلكه از عناوین و تعبیرات او است.
غرض امام علیه السلام از این عبارت آن است كه زبان‏ها را قدرت آن نیست كه تمام نمایند اوصاف او را زیرا كه اگر قدرت آن بوده باشد پس خواهد شناخته شد به كنه او زیرا ذات او نیست مگر صفات او.
وَ تَوَاضَعَتِ الْجَبَابِرَةُ لِهَیْبَتِهِ
فروتنى نموده است ستم كاران از براى بزرگى او.
جبابره: جمع محلى به الف و لام است افاده عموم نماید و شك نیست كه ستمكارانى در دنیا هستند كه غیر از دهر خدایى ندانند و اعتقاد آنها به طبیعت است و ایشان كسى را خداى توهم نكنند تا این كه به او فروتنى نمایند پس معنى عبارت محمول است به مجاز یعنى ستمكاران معتقد به خدایى یا وقت مردن و یاد دار قیامت.
وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِخَشْیَتِهِ
خوار و ذلیل شده است گونه‏ها و صورت‏ها از براى ترسیدن از او.
وَانْقَادَ كُلُّ عَظِیمٍ لِعَظَمَتِهِ
اطاعت نموده است هر بزرگى مر بزرگى او را.
فَلَكَ الْحَمْدُ مُتَوَاتِراً مُتَّسِقاً وَ مُتَوَالِیاً مُسْتَوْسِقاً
پس از براى تو است ثناء و درود حالكونى كه او زیاد آورنده است و تمام و كامل كننده باشد و پى در پى آورنده و محكم كننده باشد.
وَ صَلَوَاتُهُ عَلَى رَسُولِهِ أَبَداً وَ سَلامُهُ دَآئِماً سَرْمَداً
رحمت‏هاى او باد بر پیغمبر او همیشه، و بركات و تحیات او باد همیشه و مستمر.
اللَّهُمَّ اجْعَلْ أَوَّلَ یَوْمِى هَذَا صَلاحاً وَ أَوْسَطَهُ فَلاحاً وَ آخِرَهُ نَجَاحاً
بار خدایا بگردان تو ابتداء امروز مرا رستگارى و وسط امروز مرا نجات یافتن و آخر روز مرا به مطلوب رسیدن و ظفر یافتن.
فرق مابین فلاح و نجاح مى‏شود آن باشد كه فلاح رستگار شدن، یعنى داخل در طایفه عصاة و بدان نیست لكن مى‏شود به آن چه مقصود است نرسد لكن نجاح آن است كه به مقصد نیز برسد و ظفر یابد.
غرض از این مطلب آن است كه توفیق بده مرا در این روز افعال و اقوال و خیرات و مبرات جاى آورم در اول روز و همین كه وسط روز آید از مفلحین و منجحین باشم و چون آخر روز رسد از جمله بزرگان و اولیاء و اتقیاء باشم.
وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ یَوْمٍ أَوَّلُهُ فَزَعٌ وَ أَوْسَطُهُ جَزَعٌ وَ آخِرُهُ وَجَعٌ
پناه مى‏برم به تو از روزى كه ابتداى او ترسیدن است، و میان او ناله و فریاد است، و آخر او درد و مرض است.
بدان كه روز قیامت از براى عصات و بدكاران چنین است ایشان را كه از قبور نشر نمایند در كمال خوف و اضطراب كه هر یك دست دو ملك كه یكى طرف راست او را مى‏كشد و دیگرى طرف چپ را به ذلت و رسوایى حاضر سازند در محكمه خداى، و در آن محكمه عظیمه عظمت و سطوت و سلطنت خداى جل و علا ظاهر شود و جهنم را حاضر سازند پس او آواز واثبوراه واغوثاه بلند نماید، و چون حكم به حق شود كه او را داخل آتش نمایند، درد و مرض وى هویدا و آشكار گردد این روز كه در این دعاء ذكر شده مى‏شود همان روز باشد، و میشود این روز، دوشنبه كه انسان در او هست باشد یعنى امروز را روز امن و سلامت و صحت من قرار بده نه این كه در این روز سالم نباشم و مبتلاء به بلاء یا آفت بوده باشم.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ نَذْرٍ نَذَرْتُهُ وَكُلِّ وَعْدٍ وَعَدْتُهُ وَكُلِّ عَهْدٍ عَاهَدْتُهُ ثُمَّ لَمْ أَفِ بِهِ
بار خدایا به درستى كه من طلب غفران مى‏نمایم از تو از هر نذرى كه نذر نمودم آن را، و هر وعده‏اى كه وعده نمودم من او را، و هر پیمانى كه او را پیمان نمودم من، بعد وفاء ننمودم.
شك نیست كه نذر و عهد دو امر است كه انسان بر خود واجب سازد با این كه واجب نبودند پس تكلیفى خدایى بر او دارد و مخالفت واجب نموده است، وعده نمودن تخلف او اگر چه محل كلام است در حرمت و عدم آن لكن سبب نقص و انحطاط رتبه است و كیف كان این امور وفاء آنها حق الله است و مخالفت ایشان نشاید پس این حقوق علاج و دفع ایشان منحصر است به استغفار اگر او را قدرت بر دادن كفاره خلف نذر و عهد نباشد وگرنه كفار نیز حاجت دارد.
وَ أَسْأَلُكَ فِى مَظَالِمِ عِبَادِكَ عِنْدِى
سئوال مى‏كنم من تو را جور و ستم‏هاى بندگانت را كه نزد من است.
از این كه خداى جل شأنه قادر بر هر شى‏ء است و غیر از او مملوك او است پس سوال از حقوق مخلوق او از او عیب نیست زیرا كه او تواند از جهاتى ظالم را خلاص كند از حق مظلوم به این كه از او طلب عفو و هبه كند یا این كه عوض به او بدهد اگر رفع درجات یا محو سیئات و یا این كه قبول شفاعت او نماید در حق اقارب و آشنایان او.
فَأَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عَبِیدِكَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَآئِكَ كَانَتْ لَهُ قِبَلِى مَظْلَمَةٌ ظَلَمْتُهَآ إِیَّاهُ فِى نَفْسِهِ أَوْ فِى عِرْضِهِ أَوْ فِى مَالِهِ أَوْ فِى أَهْلِهِ وَ وَلَدِهِ
پس هر یك بنده‏اى از بندگان تو و یا كنیزى از كنیزان تو كه بوده باشد از براى او در نزد من آن كه تعدى نمودم من او را در خود او، و یا ناموس او یا در مال او یا در اهل و اولاد او.
مظلمه به فتح لام اسم است از براى آن چه كه گرفته شده از تو بدون سبب و حق، ظلم تجاوز نمودن از حدود خدا پس هر معصیت كار داخل در عنوان ظالم است.
عرض: به كسر عین محل خوبى و بدى از انسان است مى‏خواهد از خود انسان باشد یا از اقارب و عشایر او، بعد از این كه سئوال نمود امام علیه الصلوة والسلام از خداى تعالى مظالم بندگان را كه نزد او است تفریع نمود بر او چگونگى آن مظالم را به قول خود فایما عبداه غرض تعداد مظالم است به این كه آن مظلمه كه ظلم شد یا بر نفس و ذات او است یا بر چیزى كه مرتبط با او است، یا بر خویشان و اقارب او است در صورتى كه ظلم بر او نموده است بر اهل و عرض او این ظلم عقوبت او زیاده است بر ظلم بر خود او زیرا كه در ظلم اول بر دو كس ظلم نموده است مثلا در مقام شتم بر كسى بگوید پدر سوخته این هم ظلم بر پدر است و هم ظلم بر پسر هست.
أَوْ غِیبَةٌ اغْتَبْتُهُ بِهَا
یا غیبت نمودنى كه غیبت نمودم من او را به آن غیبت.
غیبت از معاصى كبیره هست زیرا كه او را زیاده از زنا شمرده است.
امام علیه السلام و علت آورده است كه زانى توبه او مقبول است و غیبت كننده توبه او مقبول نخواهد شد مگر این كه صاحب او راضى شود از او، و نماز غیبت كننده قبول نخواهد شد مگر این كه صاحب غیبت از او بگذرد، و هر عملى كه از حسنات نموده است از جهت صاحب او نویسند و سیئات او را بر غیبت كننده حمل نمایند.
امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه الصلوة والسلام فرمایش نمود كه:
قسم به خداى عظیم دروغ مى‏گوید كسى كه غیبت مى‏نماید و اعتقاد او آن است كه از اولاد حلال است.
أَوْ تَحَامُلٌ عَلَیهِ بِمَیْلٍ أَوْ هَوًى أَوْ أَنَفَةٍ
یا بار نمود به او به میل و برگشتن از طاعت یا خواهش نفسانى یا دماغ فروشى.
تحامل: مرفوع است عطف بر مظلمه تحامل مصدر است به معنى واداشتن بر كلفت و مشقت و حمل نمودن میل به معنى انحراف و برگشتن است شاید وجه مال به مال به واسطه آن باشد كه مال انسان را منحرف سازد از اطاعت خداى عز و جل.
هوى: خواهش نفسانى و امورى جاى آوردن مقابل طاعت خداى عز و جل.
انفه: دماغ فروشى نمودن به این معنى به دیگرى تكبر نمودن و فرق مابین او و تكبر عموم مطلق است.
انفه خاص است و او تكبر نمودن به دیگرى است از جهت خودپسندى و منیت نمودن.
بدان كه اگر شخصى دیگرى را باعث شود كه معصیت نماید یا این كه سبب شود یا شرط ظاهر آن است كه او نیز فاعل محرم است ظاهر عبارت شریفه آن است كه او را نیز عقاب نمایند از جهت این كه برادر دینى خود را واداشت بر معصیت نظر به این كه اگر كسى سنت سیئه نمود و دیگرى نیز متابعت نمود بر آن كسى كه مبدع و محدث سیئه است دو عقاب نمایند: یكى این كه خود جاى آورد دیگر این كه مثل عقاب بر او حمل نمایند.
أَوْ حَمِیَّةٍ أَوْ رِیَآءٍ أَوْ عَصَبِیَّةٍ
یا كمك و یارى نمودن از جهت رشك و خواهش به نفس یا عمل خود به دیگرى نماندن یا كمك و یارى نماندن از جهت قرابت و خویشى، و حمیت و عصبیت مابین آنها عموم مطلق و هر دو شریك هستند در غیرت كشیدن، لكن حمیت اعم است مى‏شود او از براى قرابت باشد یا از جهت اهل بلدیه یا مطلق هوا و خواهش چنان بالعیان مشاهده شده كه اگر كسى ذم ماهى شور نماید، چنان چه متداول است در بلده جیلان و ذم كننده از اهل رشت نباشد رشتى در مقام مذمت بعضى از مطعومات بلده ذم كننده بیرون آید و مابین آنها جدال و نزاع واقع شود این مطلب حرام است چنان چه اردبیلى در شرحش تصریح به آن نموده.
از امام به حق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق علیه الصلوة والسلام مروى است كه آن بزرگوار از پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم روایت نماید كه ایشان فرمودند:
هر كه كینه ورزیده است و عصبیت نموده است یا این كه از براى او كینه ورزیده شده است و عصبیت شده است ریسمان ایمان از گردن او كنده شد، هر كه عصبیت نمود خداى عز و جل عصابه و دستمال از آتش بر او مى‏بندند، و فرمود: هر كه عصبیت كند محشور نماید خداى او را بااعراب جاهلیت.
مفضل بن عمر از آن بزرگوار روایت نماید كه ایشان فرمودند:
چون روز قیامت شود منادى ندا نماید از جانب پروردگار كجایند آن كسانى كه منع نمودند اولیاء مرا؟
فرمود: به پا شوند جماعتى كه نباشد بر روى‏هاى ایشان گوشت.
بعد فرمود اینها جماعتى باشند كه اذیت مومنین را نموده باشند و دشمنى با ایشان كرده باشند و به مشقت انداخته باشند ایشان را در دین ایشان.
بعد فرمودند كه: امر شود ایشان را در جهنم داخل نمایند.
غَآئِباً كَانَ أَوْ شَاهِداً وَ حَیّاً كَانَ أَوْ مَیِّتاً
دور باشد او یا نزدیك زنده باشد یا مرده.
فَقَصُرَتْ یَدِى وَضَاقَ وُسْعِى عَنْ رَدِّهَآ إِلَیْهِ وَالتَّحَلُّلِ مِنْهُ
پس كوتاه شد دست من و تنگشده است طاقت من از اداء نمودن آن حقوق به سوى او و قبول حلیت نمودن از او.
از این كه این حقوق مذكوره از حقوق آدمى است پس وفاء از او نشود مگر به یكى از دو امر یا رد و اداء به سوى او یا طلب حلیت نمودن و این در حقوق مالیه خوب است و اما در غیر مالیه مثل غیبت و شتم و باعث شدن او بر این كه در معصیت داخل شود بیرون آمدن از امثال این حقوق نشاید مگر این كه از او حلیت بگیرد و او را بحل نماید و گرنه چگونه جاى آوردن امثال این امور از دیگرى بالنسبه به سوى مرتكب رد و اداء خواهد بود جزاء سیئه، سیئه نخواهد بود نشود، العیاذ بالله اگر كسى زناء به اهل نماید و این وفاء به مظلمه باشد حاشا ثم حاشا، پس طریق نجات در حقوق مشتركه بین الله و بین الناس توبه هست و طلب حلیت از صاحب او نمودن اگر ممكن او شود و الا او منحصر است به بازگشت از خداى و از خداى التماس و طلب نماید كه او جلت قدرته از صاحب حق از جهت او طلب عفو و رضا نماید این است كه امام علیه السلام مى‏فرماید: دستم تنگ شد، و طاقت ندارم از وفاء بدان كه امام ظلم در عرض و اهل كه گاهى تعبیر از او به زنا مى‏شود او را حق الناس دانسته و نزد جمعى او از حقوق خدا است تحقیق تفصیلى است كه مرحوم شیخ بهایى علیه الرحمه در جواب شیخ صالح جزائرى مى‏فرماید:
كه اگر زن حره باشد بى شوهر و راضى هم باشد او حق الله صرف است اگر امه یا حره با شوهر یا مكرهه كه مركب است از دو تا از این امور یا سه تا پس او مركب است از حق الله و حق آدمى یعنى حق زوج و مولى و حق خود زن شك نیست و شبهه‏اى نیست كه غصب عرض اشد است از غصب مال.
فَأَسْأَلُك یَا مَنْ یَمْلِكُ الْحَاجَاتِ وَ هِىَ مُسْتَجِیبَةٌ لِمَشِیئَتِهِ وَ مُسْرِعَةٌ إِلَى إِرَادَتِهِ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
پس سئوال مى‏نمایم تو را اى كسى كه مالك هستى مقاصد و مرادات را پس آنهاطلب اجابت كننده‏اند مر خواهش او را، و شتابنده‏اند به سوى اراده او این كه رحمت بفرست بر محمد و آل او.
بدان كه اراده خداى ایجاد و ابداع او است اما مشیت كه تعبیر از او شود به خواست و خواستن از چند روایت استفاده شود او به اراده یكى است و به حسب تعبیر مختلف هستند چنان چه از این دعاء و دعاى یا من تحل به عقد المكاره معلوم شود.
و از بعضى از روایات مرویه در كافى معلوم شود كه او غیر اراده است و كیف كان این دو تا غیر همدیگر هستند یا عین همدیگر در افعال خود خدا است كه قدرت در ایجاد و عدم ایجاد دارد این است معنى حدیث ما شاء الله كان و ما لم یشأ لم یكن.
و اما در افعال عبید از خیر و شر قطعا مشیت او در جاى آوردن خوبى است و ترك نمودن بدى.
به عبارت اخرى خواست او جاى آوردن خیرات و ترك شرورات است و اراده او در افعال عبید امر و نهى او است فتامل.
و أَنْ تُرْضِیَهُ عَنِّى بِمَا شِئْتَ
و این كه خوشنود گردانى او را از من به آن چه خواسته باشى تو.
ترضیه باب افعال است ماء در كلمه بما شئت موصوله است عاید صله محذوف.
غرض آن است كه رضا نمودن او با شما است به عوضى كه خود مى‏دانى، یا این كه سیئات را عفو نمایى یا این كه درجات رفیعه به او عنایت فرمایى.
وَ تَهَبَ لِى مِنْ عِنْدِكَ رَحْمَةً
و ببخشى تو مرا از جانب خود آمرزیدن را.
تنوین در كلمه رحمت احتمال هر یك از تنكیر و تمكن را دارد.
إِنَّهُ لا تَنْقُصُكَ الْمَغْفِرَةُ وَ لا تَضُرُّكَ الْمَوْهِبَةُ
به درستى كه شأن چنین است كه كم نمى‏نماید تو را آمرزیدن و ضرر نمى‏رساند تو را بخشیدن.
چگونه چنین نباشد بعد از این كه ثابت نمودیم كه او واجب الوجود است و صفات ممكن او را نشاید پس او فیاض صرف وجود او مطلق است زیادتى عطاى او افاده ننماید مگر جود و كرم را و این عبارت مى‏شود علت هر دو فقره باشد بر سبیل لف و نشر مرتب و مى‏شود فقره اخیره باشد، موهبه مصدر میمى است.
یَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ
اى مهربان‏تر از همه مهربان‏ها.
مناسب فقرات سابقه آن است كه خلاق عالم به این صفت خوانده شود نه به اوصاف دیگر زیرا كه خود فرض حامل وبال و مظلمه حقوقى از ناس در ذمه او است و او را ملجاء و منجا نیست مگر او جلت قدرته بلى اگر او را خداى حق بود فقط مناسب خواندن او بود به صفت غفران.
اللَّهُمَّ أَوْلِنِى فِى كُلِّ یَومِ اثْنَیْنِ نِعْمَتَیْنِ مِنْكَ ثِنْتَیْنِ سَعَادَةً فِى أَوَّلِهِ بِطَاعَتِكَ وَنِعْمَةً فِى آخِرِهِ بِمَغْفِرَتِكَ
اى خداى من عطاء بفرما تو مرا در هر روز دوشنبه دو خوشحالى از جانب تو:
این دو یكى از آن دو نیكبختى در اول او به بندگى نمودن تو و دیگرى خوشحالى در آخر او به آمرزیدن تو.
یَا مَنْ هُوَ الالَهُ وَ لا یَغْفِرُ الذُّنُوبَ سِوَاهُ‏
اى كسى كه او خدا است و نمى‏آمرزد گناهان را غیر از او.
بدان كه روز دوشنبه روزى است كه مبارك است سفر در او نیكو است.
و همچنین است طلب علم در آن روز، و آن روزى است كه عرض عمل خلایق بر خدا و رسول او صلى الله علیه و آله و سلم و ائمه هداى علیهم الصلوة والسلام مى‏نمایند.
ابن طاووس رضى الله عنه در كتاب جمال الاسبوع از اسعد بن عمر القاهر الاصفهانى روایت مى‏نماید و او به اسانید خود از شیخ ابو على الفضل بن الحسن بن الفضل الطبرسى فرمود در تفسیر قوله جل جلاله:
وقل اعملوا فسیرى الله عملكم و رسوله و المومنون:
روایت نمودند اصحاب ما این كه اعمال امت عرض شود بر پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم در هر روز دوشنبه و پنجشنبه و همچنین عرض شود بر ائمه كه قائم مقام او هستند، ایشان اند كه اراده شده‏اند بقوله والمومنون.

دُعَآءُ یَوْمِ الثُّلاثَآءِ

در مصباح كفعمى مذكور است كه روز سه شنبه متعلق به مریخ است و ملاقات دشمن در آن روز نیكو باشد، و همچنین است جهاد نمودن در آن روز در راه خدا، و سفر نمودن در آن روز زیرا كه پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود كه: سفر نمایید در روز سه شنبه و طلب حوائج در آن روز نمایید او روزى است كه خداى عز و جل نرم نمود آهن را از براى حضرت داود علیه السلام، سزاوار آن است كه در آن روز حجامت شود.
روایت شده است كه اگر روز سه شنبه موافق شود با روز هفدهم ماه و حجامت نماید آن حجامت شفاء او خواهد بود، او روز حواء سلام الله على سیدتنا و علیها حایض شد و او روز جنگ و خونریزى است.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ وَالْحَمْدُ حَقُّهُ

درود و سپاس مختص معبود به حق است و درود سزاوار او است.
و نكته این مطلب معلوم است زیرا كه هر كه وراء او محمود واقع شود بالاخره آن حمد راجع به او شود بعد از معلومیت مصنوع بودن غیر او از جهت آن.
كَمَا یَسْتَحِقُّهُ
چنان كه سزاوار است او آن درود را.
كاف در كما از براى تعلیل است و باب استفعال دور نیست به معنى خود باشد زیرا كه ثناء و درود آن ذات مقدس ممدوح و حسن نزد خود او است، و مطلوب و مرغوب است پیش او.
حَمْداً كَثیراً
درود نمودن و ثناء نمودن بسیارى.
بدان كه حمد را فوائد كثیره است یكى از آن فوائد نگه داشتن معصیت خدایى است و موجب نورانیت قلب شود، اگر كسى را حاجت به خدا باشد حمد او زیاد نماید كه حاجت او بر آورده شود.
وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ نَفْسِى إِنَّ النَّفْسَ لامَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلا مَا رَحِمَ رَبّى
و پناه مى‏برم از بدى نفس خود به درستى كه نفس بسیار امر كننده است به بدى و شراره مگر وقتى كه این كه مهربانى نماید خداى من.
مهربانى خدا دو نحو مى‏شود یكى این كه لطف خود را شامل حال او نماید و دیگر این كه نفس قدسیه به او عطا نماید نفس مقابل عقل است و اما قوه‏اى است كه در انسان سپرده شده و او را به اعتبار صفت او خداى عز و جل تعبیرات نموده است.
اماره و لوامه، مطمئنه راضیه مرضیه تمام صفات او حسن و ممدوح مگر اماره كه او را باعث شود كه تابع هوا و شهوات شود.
وَ أَعُوذُ بِهِ مِنْ شَرِّ الشَّیْطَانِ الَّذِى یَزِیدُنِى ذَنْباً إِلَى ذَنْبِى
و پناه مى‏برم من به او از بدى ابلیس آن چنانى كه مى‏افزاید مرا گناهى بر گناه.
و خبیث مسلط است بر بنى آدم مثل خون برعروق جارى است چقدر نفوس سعیده را بر خاك مذلت انداخت و كسب و تجاراتى كه به هزار مشت و مرارت تحصیل او نمود به تسویلات و وساوس به بادفنا داد حكایت عابد برصیصا عبرت بزرگى است از براى اولاد آدم.
و خداى عز و جل اعلام مى‏فرماید بر انسان كه: بندگى شیطان ننمایید زیرا كه او دشمنى بزرگ است از براى شما.
وَ أَحْتَرِزُ بِهِ مِنْ كُلِّ جَبَّارٍ فَاجِرٍ و َسُلْطَانٍ جَآئِرٍ وَ عَدُوٍّ قَاهِرٍ
و اجتناب مى‏نمایم من به او از هر ستمكار و بدكار، و از هر پادشاه ظلم كننده و از هر دشمن غالب شونده.
اگر الطاف خفیه خدایى شامل احوال بندگان نبودى تعیش و زندگانى از براى غالب مردمان ممكن نبودى زیرا كه مر ایشان را دشمنان بسیار است از حیوانات و انسان، از جمله آنها است سلطان جابر كه خمیره مجبول است به ستم و شرارت مثل عقرب در گزیدن پس بر انسان لازم است كه عزلت نماید از ایشان و از ایشان فرار نماید مثل فرار از اسد اگر به كره و اضطرار بر ایشان وارد شود پناه به خدا برد.
بعضى از تعویذات و ادعیه كه وارد است از ائمه هدى علیهم السلام اجمعین بخواند شاید شر بر او وارد نشود و محفوظ بماند.
حضرت امام به حق ناطق جعفر بن محمد الصادق علیه و على آبائه و ابنائه الصلوة والسلام به بعضى از اصحاب خود مى‏فرماید كه:
اگر تو را خوف و بیم از كسى باشد بخوان این دعا را خواهى از شر او محفوظ ماند:
بسم الله الرحمن الرحیم‏
اللهم یا كائنا قبل كل شى‏ء و یا مكونا بعد كل شى‏ء البسنى فى دِرعك الحصینةِ مِن شر جمیع خلقك یا ذالجلال و الاكرام.
اللَّهُمَّ اجْعَلْنِى مِنْ جُنْدِكَ فَإِنَّ جُنْدَكَ هُمُ الْغَالِبُونَ وَاجْعَلْنِى مِنْ حِزْبِكَ فَإِنَّ حِزْبَكَ هُمُ الْمُفْلِحونَ وَاجْعَلْنِى مِنْ أَوْلِیَآئِكَ فَإِنَّ أَوْلِیَآئَكَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ
اللغة:
جند: لشگر.
حزب: طائفه و قبیله و لشگر.
اولیاء: جمع ولى به معنى یار و ناصر و دوست.
بدان كه انسان اگر خواهد خود را متصف به یكى از این صفات نماید حاجت دارد به جهاد نفسانیه و متخلق شود به اخلاق الهیه و متحلى به حلى ملكوتیه.
هیهات: نتوان این اوصاف تحصیل نمودن مگر به ریاضات نفسانیه و مقهور نمودن قوه شهوانیه و میراندن دوستى‏هاى دنیویه زیرا كه اگر هواى نفس بر او غالب باشد و او بنده و خادم نفس باشد چگونه تواند دوست و لشگر و حزب او شد.
خداى عز و جل در سوره بقره در اواخر سوره گاهى مى‏فرماید كه:
آنانى كه مى‏كنند مال‏هاى خود را در شب و روز، و پناه و آشكار پس اجر و مزد انفاق ایشان را نزد پروردگار است نیست ترسى بر ایشان و نه ایشان محزون مى‏شوند، و مرتبه دیگر در سوره مزبوره مى‏فرماید:
آنانى كه ایمان آوردند به خدا و رسول او و آوردند كارهاى خوب و نماز به پا داشتند و زكوة دادند پس مر ایشان را است مزدشان نزد خداى ایشان، نیست ترسى مر ایشان را و نه اندوهى و حزنى، پس لازم است بر انسان كه عیوب نفس خود را معالجه نماید و امراض باطنیه و ظاهریه خود را مداوا كند تا این كه خود را در زمره دوستان و سپاهان و طایفه خداى عز و جل كند.
اللَّهُمَّ أَصْلِحْ لِى دِینِى فَإِنَّهُ عِصْمَةُ أَمْرِى
اصلاح: ضد افساد است، اصلاح دین عبارت است از موفق شدن به آن چه كه متدین است به او از واجبات و محرمات به اطاعت نمودن زیرا كه اگر به آن چه كه متدین است نماید افساد او نموده است.
دین: اعتقاد نمودن به اوامر و نواهى و فرق مابین او و ملت و مذهب را در سابق بیان نموده‏ام.
عصمت از عصم است به معنى مانع شدن و حمایت كردن.
امر به معنى شغل و شأن و فعل است.
غرض امام عالى مقام علیه الصلوة والسلام از این كلام این است كه دین من كه خوب شد كار و شغل من نیز نیكو است دین من امر مرا نگهبانى مى‏كند، و مانع شود از هلكات كه باعث عقوبت شود یعنى اصلاح نما براى من دین مرا به درستى كه او است نگه دارنده كار من.
وَ أَصْلِحْ لِى آخِرَتِى فَإِنَّهَا دَارُ مَقَرِّى وَ إِلَیْهَا مِنْ مُجاوَرَةِ اللِّئَامِ مَفَرِّى
یعنى : اصلاح نما آخرت مرا پس به درستى كه او هست خانه قرارگاه من و به سوى او هست از همسایگان بدان و بخیلان محل گریز من.
مفر: به فاء مصدر میمى است، فمنه یقال این المفر و این المقر.
لئام: جمع لئیم او به معنى بخیل و بدخواه است.
بدان كه دنیا خانه‏اى است كه از همسایگان بدان و بخیلان او را چاره‏اى نیست اگر چه تمام عزلت انسان در او اختیار نماید، و اما آخرت اگر او را منزل و ماوى بهشت باشد او آسوده و مستریح است از همسایگى با بدان و لئیمان، اگر العیاذ بالله ماوى او جهنم باشد او را چاره‏اى نیست از همسایگى و قرین با بدان بودن، چنان چه از صریح كلام خداى عز و جل در سوره زخرف معلوم مى‏شود:
هر كه از ذكر خداى غافل شود و خود را به كورى دارد مقدر شود از جهت او شیطان كه قرین او و هم‏نشین او باشد پیوسته در اغواء و اضلال او باشد تا این كه هر دو بیایند در عرصه محشر در یك سلسله پس گوید آن غافل همنشین خود را كه: اى كاش بود میان من و تو مسافت بعیدى ما بین مشرق و مغرب.
وَاجْعَلِ الْحَیَاةَ زِیَادَةً لِى فِى كُلِّ خَیْرٍ وَالْوَفَاةَ رَاحَةً لِى مِنْ كُلِّ شَرٍّ
بگردان تو زندگانى را زیاده از براى من از هر خوبى یعنى به او كسب نمایم زاد و توشه و سرمایه آخرت را، زندگانى كه نشود به او كسب اسباب آخرت نمود مردن از او خوب‏تر است، و بگردان تو مردن را آسودگى از براى من از هر شرى.
بدان اى عزیز كه بعد از مردن انسان بیچاره را عقباتى است كه مردن با آن شدت در مقابل آن شداید چیزى اندك است خلاصى از آن شداید مر انسان را نیست مگر این كه بندگى و اطاعت خدا را در دنیا نماید.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیِّینَ وَ تَمَامِ عِدَّةِ الْمُرْسَلِینَ وَ عَلَى آلِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ أَصْحَابِهِ الْمُنْتَجَبِینَ
عده: به كسر عین به معنى شماره و عدد.
یعنى : خداوندا رحمت بفرست بر محمد كه آخر پیامبران است و تمام شماره فرستادگان است و بر آل او كه پاك و پاكیزگانند و یاران كه برگزیدگانند.
بدان كه قول امام علیه السلام و تمام عده مى‏تواند عطف بر محمد باشد، و مى‏تواند عطف بر خاتم باشد.
وَ هَبْ لِى فِى الثُّلاثَآءِ ثَلاثاً لا تَدَعْ لِى ذَنْباً إِلا غَفَرْتَهُ وَ لا غَمّاً إِلا أَذْهَبْتَهُ وَ لا عَدُوّاً إِلا دَفَعْتَهُ
ببخش تو مرا در سه شنبه سه چیز:
نگذار از براى من گناهى مگر این كه بیامرزى او را، و نه اندوهى مگر این كه ببرى او را، و نه دشمنى مگر این كه رفع كنى او را.
بدان كه دفع اعم است از هلاكت و نفرین نمودن بر دشمن اگر غیر مسلم امامى باشد شبهه‏اى در جواز او نیست چنان چه ائمه علیهم السلام بر دشمنان خود از نواصب و خوارج لعن و نفرین نمودند، و اما اگر دشمن شیعه اثنى عشرى باشد نفرین به مردن و هلاكت بلكه مطلق نفرین خالى از اشكال نیست زیرا كه بقاء و وجود ایشان و سلامت ایشان محبوب و مطلوب امام ایشان است پس نفرین خلاف رضا خواهد پس اولى دعاء به هدایت و توفیق نمودن است از براى او، و تصریح به عدم جواز نموده است بعضى از فضلاء در شرح خود بر صحیفه، و احتیاط ترك است اگر چه اقوى جواز است زیرا كه نفرین نمودن از جهت تشقى و ظلم است ظالم وجود او محبوب نیست چنان چه از حكایت ابوسعید مكارى و كلام امام معلوم مى‏شود.
بِبِسْمِ اللَّهِ خَیْرِ الاسْمَآءِ بِسْمِ اللَّهِ رَبِّ الارْضِ وَالسَّمَآءِ أَسْتَدْفِعُ كُلَّ مَكْرُوهٍ أَوَّلُهُ سَخَطُهُ وَ أَسْتَجْلِبُ كُلَّ مَحْبُوبٍ أَوَّلُهُ رِضَاهُ فَاخْتِمْ لِى مِنْكَ بِالْغُفْرَانِ یَا وَلِىَّ الاحْسَانِ
به نام خدا بهترین نام‏ها، به نام خدا پروردگار زمین و آسمان، دفع نمایم من هر بدى را كه اول او غضب او است، و جذب مى‏نمایم من هر خوبى را كه اول او خوشنودى او است، پس ختم نما تو براى من از جانب خود به آمرزش اى صاحب نیكویى.
بدان كه در قول امام علیه الصلوة والسلام به بسم الله دو باء دارد: باء اول متعلق است به قول او استدفع باء دویم به معنى استعانه.
پس معنى كلام این است كه: دفع مینمایم من به اعانت خدا.
مى‏توان گفت: باء در این صورت جزء كلمه هست نظیر زاء زید زیرا كه آلت دفع اسم الله شده است نه الله.
به عبارت اخرى مجموع مضاف و مضاف الیه نه مضاف الیه تنها او مثل این عبارت بسیار است. فتامل.

وَ كَانَ مِن دُعَآئِهِ علیه السلام فِى یَوْمِ اَلارْبِعَآءِ

روز چهارشنبه روز چهارم خلقت دنیا است از جمله از روایات فهمیده مى‏شود كه تمام آن روز نحس است و در آن روز خداوند عالم آتش را خلق فرمود، روزه گرفتن در آن روز نیكو است از براى محفوظ ماندن در آن روز تنویر نمودن خوب نیست و همچنین حجامت نمودن.
روز چهارشنبه آخر ماه و وسط ماه نحوست او از سایر چهارشنبه‏ها زیاده است، در روز چهارشنبه شرب دواء و مباشرت با زنان نیكو است.
در بلد الامین روایت نماید از خاتم پیغمبران صلى الله علیه و آله و سلم كه هر كه در روز چهارشنبه دوازده ركعت نماز بگذارد و در هر ركعت حمد یك مرتبه و توحید و قل اعوذ برب الفلق و قل اعوذ برب الناس هر یك را سه مرتبه بخواند منادى ندا كند از عرش كه‏اى بنده خدا عمل خود را از سر بگیر كه خداى تعالى گناهان گذشته و آینده تو را آمرزیده. و در شب او هر كه دو ركعت نماز بگذارد و در هر ركعت یك دفعه بعد از حمد آیة الكرسى و انا انزلناه را بخواند خواهد گناهان گذشته و آینده او آمرزیده شد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِیمِ
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى جَعَلَ اللَّیلَ لِبَاساً وَالنَّوْمَ سُبَاتاً وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُوراً
وجه گردانیدن شب را لباس از براى آن است كه چنان كه لباس مى‏پوشاند بدن را و ستر عورت به او شود هم به واسطه تاریكى و ظلمت او حاجب شود از عالمشدن بعضى حال بعضى دیگر را.
سباة: به معنى راحت است و این صفت در نوم واضح و هویدا است.
نشور: به معنى پراكندگى و متفرق شدن است و در روز مردم متفرق و پراكنده شوند از براى اصلاح امور معاشیه خود.
بعضى سبات را به معنى نوم و خواب گرفته‏اند و لذا بعضى عرض نمودند به سید مرتضى رضى الله عنه كه: اگر سبات به معنى نوم باشد، پس مثل این كه خداى عز و جل فرموده است: و جعلنا نومكم نوما؟
سید بزرگوار در جواب او فرموده‏اند: سبات به معنى راحت و آسایش است نه به معنى نوم، روز سبت را سبت گویند زیرا كه فراغ از خلقت در آن روز بوده است.
و یا سبات به معنى قطع است پس معنى آیه این است كه گردانیدم خواب شما را قاطع اعمال شما و تصرف شما.
لَكَ الْحَمْدُ أَنْ بَعَثْتَنِى مِنْ مَرْقَدِى وَ لَوْ شِئْتَ جَعَلْتَهُ سَرْمَداً حَمْداً دَآئِماً لا یَنْقَطِعُ أَبَداً وَ لا یُحْصِى لَهُ الخَلائِقُ عَدَداً
اللغة:
مرقد: محل خواب را گویند و در این مقام عبارت است از خود خواب.
بعث: برانگیختن و بر پا نمودن است.
احصاء: شماره نمودن است.
یعنى : مختص به تو است سپاس و ثناء به درستى كه بیدار نمودى تو مرا از خواب من و اگر مى‏خواستى مى‏گردانیدى او را همیشگى ثنائى همیشگى كه هرگز قطع نشود و تمام مردمان نتوانند او را شمرد.
تقدیم جار و مجرور بر حمد از جهت افاده اختصاص است و غرض این است كه ثناء مر غیر ذات بارى سزا نیست این ثناء مال او است بوده است، و هست، و خواهد بود و لذا فرموده است كه هرگز قطع نشود و شمرده نشود و نتواند تمام عالمیان احصاء او نمود.
اللَّهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ أَنْ خَلَقْتَ فَسَوَّیْتَ
تسویه: راست كردن ضد اعوجاج تسویه در خلقت از راست گردانیدن اعضاء و جوارح را بر وفق حكمت و هر جزء و جوارح او در محلش قرار دادن.
یعنى : اى پروردگار من ثناء مختص به تو است، به درستى كه خلق نمودى تو پس تسویه فرمودى.
وَ قَدَّرْتَ وَ قَضَیْتَ
تقدیر: اندازه نمودن آجال و ارزاق و قضاء حكم نمودن است.
یعنى : تقدیر كرده‏اى تو و حكم نموده‏اى تو.
وَ أَمَتَّ وَ أَحْیَیْتَ وَ أَمْرَضْتَ وَ شَفَیْتَ وَ عَافَیْتَ وَ أَبْلَیْتَ
یعنى : مى‏رانیدى تو و زنده نمودى تو، ناخوش نمودى تو و شفا دادى تو، عافیت دادى تو و داخل در مرض نمودى تو، هر چه هست و نیست از تو است بندگان و مخلوقان همه در فرمان تو هستند، هر چه حكمت تو اقتضاء نماید جاى آورى.
بگو هر چه هست از جانب او است به نحوى كه در رساله وسیلة النجاة خود ذكر نموده‏ام در افعال بندگان.
وَ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَیْتَ وَ عَلَى الْمُلْكِ احْتَوَیْتَ
عرش: تخت و سریر را گویند.
استواء : مقابل اعوجاج است و در مقام به معنى استیلاء.
احتواء: به معنى احاطه كردن و فرو گرفتن است.
یعنى بر تخت بزرگى تو برقرارى و بر پادشاهى تو احاطه دارى كسى را حد آن نیست كه در سلطنت با تو معارضه نماید، سلاطین دنیا در گردن‏هاى ایشان طوق مذلت هست در جنب پادشاهى تو كه را زهره و جرئت آن است كه در مقام گردنكشى بیرون آید اگر آنى از آنات نظر مرحمت تو اندك شود ارواح از قوالب خود فرار بر قرار اختیار نمایند.
أَدْعُوكَ دُعَآءَ مَنْ ضَعُفَتْ وَسِیلَتُهُ وَانْقَطَعَتْ حِیلَتُهُ وَاقْتَرَبَ أَجَلُهُ وَ تَدَانَى فِى الدُّنْیَآ أَمَلُهُ وَاشْتَدَّتْ إِلَى رَحْمَتِكَ فَاقَتُهُ وَ عَظُمَتْ لِتَفْرِیطِهِ حَسْرَتُهُ وَ كَثُرَتْ زَلَّتُهُ وَ عَثْرَتُهُ وَ خَلُصَتْ لِوَجْهِكَ تَوْبَتُهُ
وسیله: سبب را گویند.
حیله: امرى جاى آوردن از طریقى و راهى كه راه و طریق او نبوده است.
تدانى: از دنو است به معنى نزدیك شدن.
فاقه: شدت فقر را گویند و او اخص است از فقر.
زلت و عثرت به معنى لغزش و افتادن ناگهان.
یعنى : مى‏خوانم من تو را خواندن كسى كه سبب و واسطه او ضعیف، و چاره او تمام شده است، و مدت او نزدیك شده است و شدید شده است پریشانى او به سوى رحمت تو، اندوه و حزن او از براى تقصیر او بزرگ است بازگشت او و خلص است از جهت ذات مقدس تو.
بدان كه چون حال انسان به این حال رسد بخواند هر كه را از براى هر امرى از امور موجب رحمت و عنایت و التفات او شود چه جاى آن كه ضعیف صرف و فناء محض و هیچ و عدم بخواند بى نیاز صرف و غنى محض و قادر بر هر شى‏ء را پس او اولى و سزاوارتر است بر این كه التفات و عنایت و افضال نماید پس انسان در مقام دعا نمودن بایست حقیقتا خود را متصف به این صفات و دعاء نماید كه در خود اثر استجابت مشاهده نماید و الا كاذب است و دعاكننده نیست.
فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَاتَمِ النَّبِیّینَ وَعَلَى أَهْلِ بَیْتِهِ الطَّیِّبِینَ الطَّاهِرِینَ وَ ارْزُقْنِى شَفَاعَةَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلهِ وَ لا تَحْرِمْنِى صُحْبَتَهُ إِنَّكَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ
پس رحمت بفرست بر محمد صلى الله علیه و آله و سلم و آله كه خاتم رسولان است و بر اهل بیت او كه خوبان و پاكیزگانند، نصیب كن تو مرا از شفاعت او و ناامید مكن تو مرا از مرافقت و مصاحبت او به درستى كه تویى از همه رحیم‏تر و مهربان‏تر.
از عبدالله بن مسعود مروى است كه:
روز قیامت حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلم یكى از چهار نفر است در شفاعت و آنها جبرئیل علیه السلام و ابراهیم علیه السلام و موسى یا عیسى علیهماالسلام هیچكدام از این سه كسى زیاده از پیغمبر ما ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء و على و على ذریته الطاهرین السلام و الثناء شفاعت نكند.
در خبر است كه آن حضرت صلى الله علیه و آله و سلم فرمودند كه:
روز قیامت مرا چندان شفاعت دهند كه گویم بس است و بس است راضى و خشنود شدم.
اللَّهُمَّ اقْضِ لِى فِى الارْبِعَآءِ أَرْبَعاً:
اجْعَلْ قُوَّتِى فِى طَاعَتِكَ
وَ نَشَاطِى فِى عِبَادَتِكَ
وَ رَغْبَتِى فِى ثَوَابِكَ
وَ زُهْدِى فِیمَا یُوجِبُ لِى أَلِیمَ عِقَابِكَ إِنَّكَ لَطِیفٌ لِمَا تَشَآءُ

اى خداى من حكم بنما تو از براى من در چهارشنبه چهار چیز را:
بگردان تو توانایى مرا و قوت مرا در فرمانبردارى نمودن تو،
و خوشحالى نمودن مرا در بندگى نمودن تو،
و میل مرا در ثواب تو،
و بى میلى مرا در امورى كه باعث عقوبت تو باشد و به درستى كه تو مهربانى در چیزى كه مى‏خواهى.
بدان كه حقیقت بندگى آن است كه در بندگى نمودن و فرمان‏بردارى نمودن او را میل و شوق باشد و مولى را مستحق بداند از براى اطاعت نمودن از این او اهل است این كه مطاع باشد اطاعت او نماید نه این كه خوف و بیم از او باعث شود فرمان‏بردارى را، خوف از عقاب و شوق به سوى ثواب بندگى اجیر و مزدور است حتى جمعى از فقهاء مثل این عبادت را باطل دانسته‏اند.
يکشنبه 23/3/1389 - 16:30
دعا و زیارت
ود از دعاى آن امام علیه السلام در ذكر توبه و طلب آن.
توبه: در لغت و عرف به معنى بازگشتن و پشیمان شدن است از امرى كه مرتكب شده.
بدان كه این صفت و تحصیل آن از جمله محسنات عقلیه است و عقل و نقل دلالت بر حسن آن نماید و از حكم عقل مى‏توان استكشاف نمود بر وجوب قبول آن بر مرجوح الیه و الا حسن اتصاف به آن معقول نیست و علاوه بر حكم عقل از طرق منقوله از كتاب و سنت هم دلالت بر وجوب قبول كند مثل آن كه حضرت حق قبول توبه مقرون به على كه دلالت بر الزام دارد نموده در قولش انما التوبة على الله الذین یعملون السوء بجهالة هر چند ظاهر جمعى از فقها در باب ارتداد عدم قبول توبه او است نه ظاهرا و نه باطنا و این مطلب به حسب ظاهر اگر چه قبول نیست لكن در واقع نظر به لطف و كرم حضرت حق قبولست.
والحاصل: برگشتن به سوى موالى ظاهریه مجازیه در غالب قبول است چه جاى آن كه مرجوح الیه غنى و رحیم على الاطلاق باشد، و در نظر مى‏رسد كه چنین ذات مقدس كه اولى العقول متحیر در وصف اویند مخلوق ضعیف كه در جنب كبریاى اولا شى‏ء محض و معدوم بحت است در مقام توبه و انابه آید و او قبول نفرماید چنین تولى ناشى از قلت معرفت و قصور ادراك است ما هكذا الظن به شاید سر نزع روح در آخر الامر از زبان نه از پاى از بابت توسعه وقت باشد چنان چه بعضى روایات دلالت بر آن دارد، لكن بدان اى عزیز كه این وقت وقت وجوب قبول توبه بر خداوند عالم نیست و لذا از فرعون قبول نشد بلكه عتاب بر آن بى دین سركش شد كه الان توبه مى‏نمایى و حال آن كه در پیش عصیان من نمودى بلكه توبه كه قبول كردن بر خدا واجب است كه اگر قبول نفرماید مخل به عدل خواهد بود یكى از دو امر است یا این كه بعد از عصیان به زودى راجع شود یا این كه بعد از مدتى كه در عصیان بوده بعد توبه نموده عمل صالح كند و داخل در عداد عدول شود و الا توبه آن قبول نیست مگر از راه لطف و تفضل نه از راه عدل و این وجوب قبول به یكى از دو امر است كه در سوره نساء و اعراف اشاره به آن است.
و بالجمله: تحصیل صفت توبه از بدیهیات است و این صفت محبوبه نیست، مگر به یك مطلب فقط و آن پشیمان شدن از معصیت معبود است و اگر این صفت واحده حاصل شود تمام شش معنى كه از حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام مروى است حاصل شود.
و در مكارم الاخلاق طبرسى رضوان الله علیه مذكور است كه:
كسى نزد حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام بود گفت: استغفرالله آن امام علیه الصلوة والسلام فرمود: مادرت به عزایت بنشیند! آیا مى‏دانى حقیقت استغفار را؟ به درستى كه استغفار درجه بزرگان و بلندمرتبگان است او اسم است واقع مى‏شود بر شش معنى.
اول - از آن معانى پشیمانى از كارهاى گذشته.
دوم - عزم داشتن كه بعد از این عمل نخواهم نمود.
سیم - اداء حقوق مردم در ذمه او است نماید تا این كه ملاقات خدا نماید بى مظالم عباد.
چهارم - ادا نماید واجباتى را كه از او فوت شده.
پنجم - آن گوشت و قوتى كه از حرام حاصل نموده عملى نماید كه آنها از او ریخته گردد و گوشت جدیدى حاصل گردد.
ششم - بچشاند بر جسم الم و تعب طاعت را همان مقدار كه چشیده است شیرینى معصیت را پس بعد از آن استغفار نماید.
بدان كه نفرین امام علیه الصلوة والسلام بر او كه مادرت به عزایت بنشیند شاید به واسطه آن بود كه آن شخص نادم نبود حقیقتا و لذا آن امام علیه الصلوة والسلام ارشادش به حقیقت استغفار نمود لكن فرمایش حضرت كه آن اسم است واقع بر شش معنى خالى از خفاء فى الجمله نیست شاید مراد امام عالى مقام آن باشد كه این شش جمیعا باید حاصل گردد تا حقیقت توبه حاصل گردد تمام شش امر از باب ملازمه حاصل است و اگر كسى متامل در عبارات سابقه و مطاوى نكات گردد خواهد دانست كه تبعض در توبه معقول نیست به این معنى كه از غیبت كردن نادم شود به خلاف دروغ گفتن.
هر چند مسئله محل خلاف است چنان كه در كتب كلامیه مدون است لكن خلاف به نظر قاصر حقیر واهى و ضعیف است زیرا كه معنى توبه پشیمان شدن از معاصى خدا است از حیث این كه معصیت خالق قبیح و بعد از اعتبار این قید تفكیك در معاصى بى معنى و نامعقول است.
و بدان كه بعد از این كه معلوم شد كه توبه ندامت است حقیقتا اظهار این ندامت و معذرت خواستن به زبان نیز مطلوب شارع است چنان كه از ظواهر كتاب و سنت مطلوبیت و محبوبیت این صفت معلوم مى‏شود كما فى قوله استغفر لذنبك و استغفر لربك و امثال این عبارت پس از بهترین عبارات كه به آن معذرت خواسته شود دعاى مباركست و به این لفظ شریف توبه نماید و عذر بخواهد.
اللَّهُمَّ یَا مَنْ لا یَصِفُهُ نَعْتُ الْوَاصِفِینَ وَ یَا مَنْ لا یُجَاوِزُهُ رَجَآءُ الرَّاجِینَ وَ یَا مَنْ لا یَضِیعُ لَدَیْهِ أَجْرُ الْمُحْسِنِینَ وَ یَا مَنْ هُوَ مُنْتَهَى خَوْفِ الْعَابِدِینَ وَ یَا مَنْ هُوَ غَایَةُ خَشْیَةِ الْمُتَّقِینَ
اللغة:
خوف و خشیة: به معنى بیم و ترسند الا آن كه خشیت به طورى است كه اثر ترس در جوارح پیدا باشد و خوف اعم است.
یعنى : اى خداى من اى آن كه وصف نكند او را وصف وصف كنندگان، و اى آن كه تجاوز نكند امید امیدداران.
و اى آن كه ضایع نشود در نزد او اجر و مزد خوبى كنندگان.
و اى آن كه او است نهایت بیم پرهیزگاران.
بدان اى عزیز كه بعد از آن كه مبرهن شد در محل خود به ادله بلكه به حكم فطرت كه لابد است ممكنات را خالقى كه واجب الوجود باشد داراى صفات ثبوتیه و عارى از صفات سلبیه باشد پس چنین كسى مصنوع از نعت او عاجز است، یعنى از بیان حقیقت اوصاف او زیرا كه موصوف كه در مقام نعت و وصف او آیند آن اوصاف و نعوتى است كه بر دیگران مخفى باشد و الا حسن و لطافت بر آن مترتب نخواهد گردید بلكه از قبیل الانسان الابیض لا یعلم الغیب خواهد بود پس چگونه مصنوع تواند صانع را توصیف نمود مگر از حیث اجمال حكم نمودن كه خالق و صانع است اما وصف او به كیفیت صنع و خلق او نتواند درك نمود تا وصف كند.
از این جا روشن مى‏شود كه معنى فقرات مذكوره در صدر دعا زیرا كه بعد از ثبوت واجب الوجود آرزوى آرزودارنده از او تجاوز نكند به علت آن كه فوق وجود او وجود تصور نشود كه مورد آرزو یا نهایت خوف و خشیت گردد هر چه لطف است از او است اگر آنى امساك نماید و رحمت و رأفت خود را از اشیاء كائنات و ممكنات آرزوى اعدام اصلیت خود كند.
هَذَا مَقَامُ مَنْ تَدَاوَلَتْهُ أَیْدِى الذُّنُوبِ وَ قَادَتْهُ أَزِمَّةُ الْخَطَایَا وَ اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِ الشَّیْطَانُ فَقَصَّرَ عَمَّآ أَمَرْتَ بِهِ تَفْرِیطاً وَ تَعَاطَى مَا نَهَیْتَ عَنْهُ تَغْرِیراً كَالْجَاهِلِ بِقُدْرَتِكَ عَلِیهِ أَوْ كَالْمُنْكِرِ فَضْلَ إِحْسَانِكَ إِلَیْهِ
اللغة:
تداول از دول به معنى: دور زدن و چرخیدن.
و تلك الایام نداولها یعنى : مى‏چرخانیم با فرقه‏اى وقتى و بار دیگر در وقت دیگر.
تداول الایدى یعنى گرفتن دستها بر سبیل ترتب.
قاده: كشیدن مهار.
ازمه: جمع زمام به معنى لگام.
استحواذ: غلبه.
تفریط: بیرون رفتن از مرتبه.
تعاطى: اخذ نمودن و گرفتن.
تغریر: فریب دادن.
یعنى : این منزل كسى است كه گرفته است او را دست‏هاى گناه و كشیده است او را لجام‏ها و مهارهاى معاصى، و مسلط و غالب شده بر او شیطان پس تقصیر نمود از آن چه كه به او امر فرمودى از حیث تفریط، و جاى آورد آن چه را كه نهى فرمودى او را از آن از حیث فریب مثل نادان بقا در بودن تو بر او یا مثل آن كه انكار دارد ف‏ضل احسان تو را بر او.
تنبیه: بدان كه اوفى قوله او كالمنكر ما نعة الخلو است یعنى ارتفاع هر دو نشاید و اما اجتماع ممكن است.
كسى كه مخالف دیگرى شود در مطلوبات و مبغوضات یا از براى آن است كه او را نزد او سلطنت وقدرتى نیست كه از مخالفت او خائف باشد از این جا است كه در قیامت خطاب به عصاة جن و انس رسد كه اگر قدرتدارید از قطرهاى زمین و آسمان فرار كنید یا براى این كه او را ولى نعم خود ندانید كه نعم او باعث گردد بر عدم عصیان از این جاست كه در بعضى از مقامات در مقام عتاب به انسان مى‏فرماید چرا كه كفران نعمت مى‏كنید و شكر آن نمى‏كنید؟
حَتَّى إِذَا انْفَتَحَ لَهُ بَصَرُ الْهُدَى وَ تَقَشَّعَتْ عَنْهُ سَحَآئِبُ الْعَمَى أَحْصَى مَا ظَلَمَ بِهِ نَفْسَهُ وَ فَكَّرَ فِیمَا خَالَفَ بِهِ رَبَّهُ فَرَأَى كَبِیرَ عِصْیَانِهِ كَبِیراً وَ جَلِیلَ مُخَالَفَتِهِ جَلِیلاً فَأَقْبَلَ نَحْوَكَ مُؤَمِّلاً لَكَ مُسْتَحْیِیاً مِنْكَ وَ وَجَّهَ رَغْبَتَهُ إِلَیْكَ ثِقَةً بِكَ
اللغة:
تقشع: به معنى آشكار شدن.
الاعراب: حتى احتمال دارد متعلق به قصر و تعاطى باشد یا متعلق به استحوذ و تداول.
مؤملا وثقة احتمال حال و تمیز در هر دو هست.
یعنى : بر آن صفت عصیان ماند تا آن كه زمانى كه باز شد از براى او بینایى هدایت و منكشف شد از او ابرهاى كورى و عالم شد به آن چه ظلم كرده است به سبب آن نفس خود را، و فكر نموده است در امورى كه مخالفت پروردگار خود بدان نموده، پس دید بزرگى عصیان او را بزرگ و عظمت مخالفت او را عظیم، پس روى آورد به جانب تو در حالتى كه آرزو دارنده است به تو، طلب اجابت كننده است از تو، برگرداننده است میل خود را به سوى تو براى اعتماد به تو.
تنبیه: قوله فرأى نسخه مختلف است در قرائت در هر دو موضع لفظ كثیر واقع است و در بعض نسخ لفظ كبیر است و آن انسب است به حسب معنى لفظ كبیر است نه كثیر و فرق ما بین كبیر و كثیر آن است كه كبیر استعمال شود بر علو مرتبه و شرف و كثیر اطلاق شود بر اوزان و مقادیر و نحو آن.
و از فروق آنها این است كه كبیر استعمال شود در ذى اجزاء و كثیر در ذى افراد یقال قوم كثیر و جمع كثیر و رجل كبیر و شخص كبیر.
فَأَمَّكَ بِطَمَعِهِ یَقِیناً وَقَصَدَكَ بِخَوْفِهِ إِخْلاصاً قَدْ خَلا طَمَعُهُ مِنْ كُلِّ مَطْمُوعٍ فِیهِ غَیْرِكَ وَ أَفْرَخَ رَوْعُهُ مِنْ كُلِّ مَحْذُورٍ مِنْهُ سِوَاكَ فَمَثَلَ بَیْنَ یَدَیْكَ مُتَضَرِّعاً وَ غَمَّضَ بَصَرَهُ إِلَى الارْضِ مُتَخَشِّعاً وَ طَأْطَأَ رَأْسَهُ لِعِزَّتِكَ مُتَذَلِّلاً وَ أَبَثَّكَ مِنْ سِرِّهِ مَآ أَنْتَ أعْلَمُ بِهِ مِنْهُ خُضُوعاً وَ عَدَّدَ مِنْ ذُنُوبِهِ مَآ أَنْتَ أَحْصَى لَهَا خُشُوعاً
اللغة:
أمّه: اى قصده و امام را امام گویند از براى قصد ناس به سوى او.
طمع: امید بستن به چیزى. و ظاهر ارجاء اعم است به عبارت اخرى در طمع امید است كه منتظر وقوع هم هست.
افراخ: بیرون بردن و ساكن نمودن.
روع: به فتح راء به معنى خوف و فزع و ترس.
غمض: چشم پوشیدن به طور مسامحه.
طأطأ: تواضع و فروتنى نمود.
احصى: اسم تفضیل به معنى احفظ و اضبط.
مثل: به كرات مشابهت به غیر و به تشدید به معنى ایستادنب ظاهرا در مقام به تشدید باشد.
الاعراب: منه فى قوله محذور منه تعدیه نظیر باء فى قولك ممرو به.
یعنى : پس قصد نمود تو را به طمع خود از روى علم و یقین.
و قصد كرد تو را به سبب خوف و بیم او از روى اخلاص.
به تحقیق كه خالى نموده طمع خود را از هر كه محل طمع بود غیر از جناب تو، و بیرون آورد ترس و خوف خود را از هر كه محل ترس و خوف بود سواى تو، پس ایستاد میان مقابل تو در حالت گریه و زارى، و دوخت چشم خود را به سوى زمین در حالت فروتنى، كج نمود و منحرف ساخت سر خود را از براى عزت تو، در حالت ذلت و خوارى، و اظهار نمود از سرّ خود بر تو آن چه را كه تو داناترى از او در حالت فروتنى وكوچكى و شمرد از گناهان خود آن چه را كه تو حافظ آنهایى از او در حالت فروتنى.
تنبیه: بدان كه در غالب اوقات انسان مرتكب معاصى مى‏شود یعنى ترك واجبات و فعل محرمات مى‏نماید از روى وساوس شیطانیه یا طمع داعى شود یا خوف از غیر خدا بعد از این كه مسلط بر نفس خود شد و شیطان را مغلوب نمود صرف طمع و خوف از غیر خدا مى‏نماید و به سوى خداى وحده طمع و خوف حاصل كند و در مقام اطاعت و بندگى بیرون آید.
به عبارت اخرى معبود كسى است كه: خوف و طمع از آن باشد بعد از این كه شیطان معبود انسان شود لابد انسان بالنسبه به او این دو صفت را دارد همان كه در مقام عصیان آن خبیث بیرون آید لابد آن دو صفت را بالنسبه به خداى خود تحصیل نماید.
وَاسْتَغَاثَ بِكَ مِنْ عَظِیمِ مَا وَقَعَ بِهِ فِى عِلْمِكَ وَ قَبِیحِ مَا فَضَحَهُ فِى حُكْمِكَ مِنْ ذُنُوبٍ أَدْبَرَتْ لَذَّاتُهَا فَذَهَبَتْ وَ أَقَامَتْ تَبِعَاتُهَا فَلَزِمَتْ
یعنى : طلب فریادرسى نموده است به تو از بزرگى چیزى كه واقع شده است به او در علم تو و قبیح چیزى كه خوار و رسوا نموده است آن قبیح او را در حكم تو از گناهانى كه در عقب رفت لذت‏هاى او پس رفت آن لذت و ایستاد عقوبت‏هاى آن گناهان پس ثابت و لازم باقى ماند آن عقوبات.
ایضاح: بدان كه انسان بعد كه بالعیان مى‏داند كیف و لذت معصیت را كه دوام و ثبات ندارد و عقوبت او مستمر است چگونه اقدام و جرئت بر آن مى‏نماید با وجود آن كه در امور معاش خود بأدنى احتمال مضرت در صدد دفع آن بیرون آید، در سالف زمان حقیر را گمان بود و حقیقت مقاله سید مرتضى كه عاصى در حین عصیان یا كافر است و یا مجنون و لكن الان اعتقادم آن است كه از باب حسن ظن به خدا است چون در امور معاشیه با او معامله رفق نموده است چه بسیار از اوقات حسب خواهش جاى آورده و این سبب آن شده كه تجرى در معاصى نموده یا این كه اعتقادش آن شد كه عقاب را كسى نماید از براى تشفى صدر و دفع غیظ و خداوند جلیل منزه است از این مطلب یا كیف فعلى را مقدم كند بر ضرر بعدى چنان كه در امور معاشیه ملاحظه مى‏شود.
لا یُنْكِرُ یَآ إِلَهِى عَدْلَكَ إِنْ عَاقَبْتَهُ وَ لا یَسْتَعْظِمُ عَفْوَكَ إِنْ عَفَوْتَ عَنْهُ وَ رَحِمْتَهُ لاَِنَّكَ الرَّبُّ الْكَرِیمُ الَّذِى لا یَتَعَاظَمُهُ غُفْرَانُ الذَّنْبِ الْعَظِیمِ
التركیب: تواند ینكر و یستعظم دو فعل معلوم باشند فاعل خدا و مى‏تواند مجهول باشند چنان چه سوق دعا دلالت بر آن كند.
یعنى : انكار كرده نشود اى خداى من عدل تو اگر عقاب نمایى او را و بزرگ دانسته نمى‏شود عفو تو اگر عفو كنى او را به درستى كه تو خداى كریمى آن كسى هستى كه بزرگ ننماید او را آمرزیدن گناه بزرگ.21
ایقاظ: این فقره در گناهان انسان كه بالنسبه به نفس خود است خوب است و اما عصیانى كه از انسان جاى آورده شود بالنسبه به غیر غفران او بدون رضاى او ظلم است انكار عدل او شود این مورد هم انكار عدل است و هم عظیم شمرده شود عفو او.
اللَّهُمَّ فَهَآ أَنَا ذَا قَدْ جِئْتُكَ مُطِیعاً لاَِمْرِكَ فِیمَآ أَمَرْتَ بِهِ مِنَ الدُّعَآءِ مُتَنَجِّزاً وَعْدَكَ فِیمَا وَعَدْتَ بِهِ مِنَ الاجَابَةِ إِذْ تَقُولُ: ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَلْقَنِى بِمَغْفِرَتِكَ كَمَا لَقِیتُكَ بِإِقْرَارِى وَارْفَعْنِى عَنْ مَصَارِعِ الذُّنُوبِ كَمَا وَضَعْتُ لَكَ نَفْسِى وَاسْتُرْنِى بِسِتْرِكَ كَمَا تَأَنَّیْتَنِى عَن الِانْتِقَامِ مِنِّى
یعنى : اى خداى من این منم كه هستم كه به تحقیق آمده‏ام تو را در حالتى كه اطاعت‏كننده‏ام مر امر تو را در آن چه امر فرمودى تو به او از دعا نمودن جاى آورنده وعده تو را در آن چه وعده فرمودى تو به او از اجابت به علت آن كه فرمودى تو بخوانید مرا استجابت نمایم مر شما را.
اى خداى من پس رحمت فرست بر محمد و آل او و بگیر و اخذ نما مرا به آمرزیدن تو چنان چه گرفتم من تو را به اقرارم مر تو و بلند نما تو مرا از هلاك‏هاى معصیت چنان چه ذلیل نمودم نفس خود را و بپوشان مرا به جامه خود چنان كه تأخیر انداختى مرا از انتقام نمودن من.
اللَّهُمَّ وَثَبِّتْ فِى طَاعَتِكَ نِیَّتِى وَ أَحْكِمْ فِى عِبَادَتِكَ بَصِیرَتِى وَ وَفِّقْنِى مِنَ الاعْمَالِ لِمَا تَغْسِلُ بِهِ دَنَسَ الْخَطَایَا عَنِّى وَ تَوَفَّنِى عَلَى مِلَّتِكَ وَ مِلَّةِ نَبِیِّكَ مُحَمَّدٍ عَلَیْهِ السَّلامُ إِذَا تَوَفَّیْتَنِى
اى خداى من ثابت نما تو در طاعت خود قلب مرا و محكم كن در بندگى خود بینایى مرا و توفیق ده مرا در به جا آوردن از اعمال مر آن چه را كه بشوید چرك معاصى را از من و بمیران تو مرا بر ملت تو و ملت پیغمبر تو محمد صلى الله علیه و آله و سلم هر گاه كه میرانیدى مرا.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَتُوبُ إِلَیْكَ فِى مَقَامِى هَذَا مِنْ كَبَآئِرِ ذُنُوبِى وَ صَغَآئِرِهَا وَبَوَاطِنِ سَیِّئَاتِى وَ ظَوَاهِرِهَا وَ سَوَالِفِ زَلاتِى وَحَوَادِثِهَا تَوْبَةَ مَنْ لا یُحَدِّثُ نَفْسَهُ بِمَعْصِیَةٍ وَ لا یُضْمِرُ أَنْ یَعُودَ فِى خَطِیئَةٍ وَ قَدْ قُلْتَ یَآ إِلَهِى فِى مُحْكَمِ كِتَابِكَ إِنَّكَ تَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِكَ وَ تَعْفُو عَنِ السَّیِّئَاتِ وَ تُحِبُّ التَّوَّابِینَ
اى خداى من به درستى كه من توبه مى‏نمایم به سوى تو در مكانم همین مكان از بزرگهاى گناهانم و كوچك‏هاى آنها و از بدى‏هاى ظاهره و باطنه و لغزش‏هاى كهنه و تازه، توبه كسى كه خبر ندهد نفس خود را به معصیت و در تقدیر آن نباشد كه عودى نماید به خطیئه به تحقیق كه تو گفتى در صریح قرآن خود كه تو قبل مى‏نمایى تو به را از بندگان و عفو مى‏فرمایى از سیئات و دوست دارى تو توبه كنندگان را.
تنبیه: از این فقره دو مطلب معلوم مى‏شود یكى این كه معاصى دو صنف است: كبیره و صغیره خلاف لجمع.
دوم - این كه معصیت قلبى مى‏شود و جوارحى چنان چه آیه مباركه: اءن تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه یحاسبكم الله بر آن دال است اگرچه توان گفت كبیر و صغیر در كلام به اعتبار مراتب عذاب و عقوبت باشد و بواطن و ظواهر به اعتبار رؤوس الاشهاد و خفیه پس كلام امام علیه الصلوة والسلام دلالت بر آن دو مطلب نكند.
فَاقْبَلْ تَوْبَتِى كَمَا وَعَدْتَ وَاعْفُ عَنْ سَیِّئَاتِى كَمَا ضَمِنْتَ وَ أَوْجِبْ لِى مَحَبَّتَكَ كَمَا شَرَطْتَ وَلَكَ یَا رَبِّ شَرْطِى أَنْ لا أَعُودَ فِى مَكْرُوهِكَ وَضَمَانِى أَنْ لا أَرْجعَ فِى مَذْمُومِكَ وَ عَهْدِى أَنْ أَهْجُرَ جَمِیعَ مَعَاصِیكَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَعْلَمُ بِمَا عَمِلْتُ فَاغْفِرْ لِى مَا عَلِمْتَ وَاصْرِفْنِى بِقُدْرَتِكَ إِلَى مَآ أَحْبَبْتَ
اللغة:
شرط به معنى الزام و التزام مى‏خواهد تعلیق به امرى باشد یا نه و در این مقام التزام بدوى است.
یعنى : پس قبول نما توبه مرا چنان كه وعده نمودى و در گذر از سیئات من چنان كه ضامن شدى و لازم نما از براى من دوستى خود را چنان كه مستلزم شدى و از براى تو است اى خداى من! التزام من این كه عود نكنم در بدى تو و ضامن شدم این كه رجوع ننمایم در مذمومات تو و عهد من آن است كه كناره نمایم از جمیع معصیت‏هاى تو.
اى خداى من به درستى كه دانا هستى به چیزى كه جاى آوردم من پس بیامرز براى من آن چه را كه به جاى آوردم و متوجه ساز مرا به قدرتت به سوى آن چه دوست دارى.
ختام: از كلام امام چنان مستفاد مى‏شود كه قبول توبه مشروط به عدالت و خوبى است نه مجرد ندم و برگشتن زیرا كه فرمود: و لك یا رب شرطى تحقیق این مطلب را در بعضى از مقامات این كتاب ذكر نموده‏ام.
اللَّهُمَّ وَ عَلَیَّ تَبِعَاتٌ قَدْ حَفِظتُهُنَّ وَ تَبِعَاتٌ قَدْ نَسِیتُهُنَّ وَ كُلُّهُنَّ بِعَیْنِكَ الَّتِى لا تَنَامُ وَ عِلْمِكَ الَّذِى لا یَنْسَى فَعَوِّضْ مِنْهَآ أَهْلَهَا وَاحْطُطْ عَنِّى وِزْرَهَا وَ خَفِّفْ عَنِّى ثِقْلَهَا وَاعْصِمْنِى مِنْ أَنْ أُقَارِفَ مِثْلَهَا
اللغة:
تبعه: عقوبت.
عوض: بدل شى‏ء.
حط: ریختن.
وزر: عقوبات.
اهل: خوب.
ثقل: سنگینى.
قرف: كسب نمودن.
یعنى : اى خداى من بر من گناهانى است كه به تحقیق حفظ نمودم آنها را و گناهانى است كه به تحقیق فراموش نمودم آنها را و تمام آنها در دیده تو است آن دیده كه هرگز نخوابد و در علم تو است آن علمى كه فراموش نمى‏كند پس بدل بده تو از آنها خوب را و بریز و محو نما از من عقوبت‏هاى آنها را و خفیف كن تو از من سنگینى آنها را و حفظ كن مرا از این كه كسب نمایم مثل آنها را.22
اللَّهُمَّ وَ إِنَّهُ لا وَفَآءَ لِى بِالتَّوْبَةِ إِلا بِعِصْمَتِكَ وَ لا اسْتِمْسَاكَ بِى عَنِ الْخَطَایَآ إِلا عَنْ قُوَّتِكَ فَقَوِّنِى بِقُوَّةٍ كَافِیَةٍ وَ تَوَلَّنِى بِعِصْمَةٍ مَانِعَةٍ
اى خداى من شان چنان است كه نیست وفایى مرا به توبه نمودن مگر به حفظ تو، و نیست نگهداشتن من از معاصى مگر از روى قوت تو پس قوت بده مرا به قوت كفایت كننده و مباشرت نما مرا به حفظى كه مانع باشد در مقام خطا.
روایت شده است از حضرت باقر علیه الصلوة والسلام كه فرمود: به درستى كه خداى عز و جل وحى فرستاد به سوى داود علیه الصلوة والسلام این كه برو به سوى بنده من دانیال پس بگو به او: این كه به درستى كه تو عصیان من نمودى آمرزیدم تو را، و عصیان نمودى آمرزیدم، پس عصیان نمودى آمرزیدم و تو را اگر دفعه چهارم عصیان من نمایى نخواهم آمرزید تو را.
داود رفت نزد دانیال و به او فرمود:
اى دانیال من رسولم از قبل خداى به سوى تو، خداى فرمود: تو معصیت من نمودى آمرزیدم تو را، عصیان نمودى مرا آمرزیدم تو را، عصیان نمودى، پس آمرزیدم تو را، اگر نوبه چهارم عصیان كنى مرا نخواهم آمرزید تو را.
دانیال علیه الصلوة والسلام فرمود:
اى پیغمبر خدا رساندى خطاب خداى مرا چون وقت سحر شد دانیال بر خاست و مناجات خداى نمود و عرض نمود:
اى خداى من داود پیغمبر تو خبر داد مرا كه فرمودى كه: من عصیان نموده‏ام تو را و تو آمرزیدى مرا، و عصیان نمودم آمرزیدى، و عصیان نمودم آمرزیدى، و خبر داد از تو كه فرمودى كه:
چهارم مرتبه نخواهم آمرزید قسم به عزت و جلال تو كه اگر تو حفظ ننمایى مرا خواهم عصیان نمود تو را پس خواهم عصیان نمود تو را پس خواهم عصیان نمود تو را پس خواهم عصیان نمود تو را.
اللَّهُمَّ أَیُّمَا عَبْدٍ تَابَ إِلَیْكَ وَ هُوَ فِى عِلْمِ الْغَیْبِ عِنْدَكَ فَاسِخٌ لِتَوْبَتِهِ وَ عَآئِدٌ فِى ذَنْبِهِ وَ خَطِیئَتِهِ فَإِنِّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَكُونَ كَذَلِكَ فَاجْعَلْ تَوْبَتِى هذِهِ تَوْبَةً لا أَحْتَاجُ بَعْدَهَآ إِلَى تَوْبَةٍ تَوْبَةً مُوجِبَةً لِمَحْوِ مَا سَلَفَ وَالسَّلامَةِ فِیمَا بَقِىَ
اى خداى من چقدر بنده توبه نمود به سوى تو و او در علم غیب شكننده بود توبه خود را و عود كننده بود در گناه و معصیت خود پس به درستى كه من پناه مى‏برم به تو این كه بوده باشم به این طریقه پس بگردان تو توبه مرا همین توبه توبه‏اى كه محتاج نشوم بعد از این توبه به سوى توبه دیگر توبه‏اى كه باعث شود مر محو چیزهاى گذشته و سلامت در بقیه عمر من.
اللَّهُمَّ إِنِّى أَعْتَذِرُ إِلَیْكَ مِنْ جَهْلِى وَ أَسْتَوْهِبُكَ سُوءَ فِعْلِى فَاضْمُمْنِى إِلَى كَنَفِ رَحْمَتِكَ تَطَوَ لا وَاسْتُرْنِى بِسِتْرِ عَافِیَتِكَ تَفَضُّلاً
اللغة:
كنف: پناه.
تطول: منت گذاشتن و بخشیدن.
یعنى : اى خداى من به درستى كه من عذر مى‏خواهم به سوى تو از نادانى من و طلب بخشش مى‏نمایم بدى كارم را پس منضم نما مرا به سوى پناه رحمت تو از روى منت گذاشتن، بپوشان مرا به پوشانیدن عافیت خود از روى تفضل.
ایقاظ: امام علیه الصلوة والسلام تعبیر نمود عاصى را به جاهل چنان چه خلاق عالم در كلام مجید خود همین تعبیر نمود كه فرمود: و الذین یعملون السوء بجهالة و این تعبیر دو احتمال دارد یكى از روى حقیقت چنان كه گفته شده است كه عاصى در حین عصیان مجنون است.
دوم - از روى مجاز چنان كه گوییم شغل و فعل او مثل شغل و فعل جاهل است فتامل.
اللَّهُمَّ وَإِنِّى أَتُوبُ إِلَیْكَ مِنْ كُلِّ مَا خَالَفَ إِرَادَتَكَ أَوْ زَالَ عَنْ مَحَبَّتِكَ مِنْ خَطَرَاتِ قَلْبِى وَ لَحَظَاتِ عَیْنِى وَ حِكَایَاتِ لِسَانِى تَوْبَةً تَسْلَمُ بِهَا كُلُّ جَارِحَةٍ عَلَى حِیَالِهَا مِنْ تَبِعَاتِكَ وَ تَأْمَنُ مِمَّا یَخَافُ الْمُعْتَدُونَ مِنْ ألِیمِ سَطَوَاتِكَ
اللغة:
حیال: به معنى قبال و در مقام دور نیست كه به معنى مكان باشد.
سطوة: قهر و غلبه.
اعتداء: از حد بیرون رفتن.
التركیب: من تعبات متعلق به سلم و من الیم بقوله تأمن.
یعنى : اى خداى من به درستى كه من توبه مى‏نمایم به سوى تو از هر چیز كه مخالف خواستن تو شده یا این كه زایل شده آن چیز از دوستى تو از خطورات دل من و حركات چشم من و سخن‏هاى زیان من توبه‏اى كه سالم نگهدارى به سبب آن توبه هر جارحه‏اى مرا در جاى خود از عقوبات خود و ایمن نما از آن چه مى‏ترسد از آن چیزها.
عصاة: از عقوبت قهاریه تو.
تنبیه: معصیت عبارت است از افعال صادره از جوارح بر خلاف رضاء خالق و اما خطرات قلبى را از معاصى دانستن به یكى از دو وجه است یا این كه مى‏گوییم: نیت معصیت است چنان كه مرحوم ملا صالح مازندرانى در مسئله عزم نسبت به مشهور مى‏دهد و سید داماد به اجماع و از كلام شهید ثانى در روضه در باب شهادات در اصرار بر صغیره معلوم شود.
دوم - این كه این از مختصات نبى و وصى است كه خیالات قلبى ایشان و توجه به غیر حق معصیت است چنان كه حدیث انى استغفر ربى فى كل یوم و لیلة سبعین مرة لاجل عین فى قلبى شاهد بر او است.
اللَّهُمَّ فَارْحَمْ وَحْدَتِى بَیْنَ یَدَیْكَ وَ وَجِیبَ قَلْبِى مِنْ خَشْیَتِكَ وَاضْطِرَابَ أَرْكَانِى مِنْ هَیْبَتِكَ فَقَدْ أَقَامَتْنِى یَا رَبِّ ذُنُوبِى مَقَامَ الْخِزْیِ بِفِنَآئِكَ فَإِنْ سَكَتُّ لَمْ یَنْطِقْ عَنِّى أَحَدٌ وَ إِنْ شَفَعْتُ فَلَسْتُ بِأَهْلِ الشَّفَاعَةِ
اللغة:
وجیب: آواز.
هیبت : ترسیدن.
فناء: فضاء خانه.
یعنى : اى خداى من پس رحم كن تو تنهایى مرا نزد تو، و صداى قلب مرا از خوف تو، و زلزله جوارح مرا از بزرگى و خوف تو، پس به تحقیق كه نگه داشت مرا اى خداى من گناهان من مقام خوارى و ذلت در جانب خانه تو پس اگر ساكت بمانم و عذر نجویم تكلم نكند از جانب من احدى، و اگر معذرت بخواهم و شفاعت پس من نیستم از اهل شفاعت.
تذكره: این فقرات را كسى نخواند مگر آن كه متصف به این صفت باشد یا این كه قصد مجاز كند.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ شَفِّعْ فِى خَطَایَاىَ كَرَمَكَ وَ عُدْ عَلَى سَیِّئَاتِى بِعَفْوِكَ وَ لا تَجْزِنِى جَزَآئِى مِنْ عُقُوبَتِكَ وَابْسُطْ عَلَیَّ طَوْلَكَ وَ جَلِّلْنِى بِسِتْرِكَ وَافْعَلْ بِى فِعْلَ عَزِیزٍ تَضَرَّعَ إِلَیْهِ عَبْدٌ ذَلِیلٌ فَرَحِمَهُ أَوْ غَنِیٍّ تَعَرَّضَ لَهُ عَبْدٌ فَقِیرٌ فَنَعَشَهُ
اللغة:
عد از عدا به معنى تجاوز.
نعش: به معنى بلند بودن.
یعنى : اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او و شفیع نما تو در معاصى من كرامت را و در گذر از گناهان من به عفو تو، و جزاء مده تو مرا جزائم از عقوبت تو، و وسیع كن بخشش خود را بر من و بزرگ نما مرا به پوشاندن خود و جا آور از براى من جا آوردن بزرگى كه زارى نموده است به سوى آن بزرگ بنده‏اى محتاج پس بلند نموده‏اى او را.
اللَّهُمَّ لا خَفِیرَ لِى مِنْك فَلْیَخْفُرْنِى عِزُّكَ و لا شَفِیعَ لِى إِلَیْكَ فَلْیَشْفَعْ لِى فَضْلُكَ وَ قَدْ أَوْجَلَتْنِى خَطَایَاىَ فَلْیُوَ مِنْ‏ى عَفْوُكَ
اللغة:
خفیر: در این جا به معنى پناه دهنده و مجیر اگر چه به معنى طلب خبر هم آمده است.
وجل: به معنى ترسیدن.
یعنى : اى خداى من نیست پناه دهنده‏اى از براى من از تو پس باید پناه دهد مرا عزت تو.
و نیست شفیعى از براى من به سوى تو پس باید شفاعت كند از براى من فضل تو، و به تحقیق كه ترسانیده است مرا گناهان من پس البته باید ایمن نماید مرا عفو تو.
ختام: گاهى امر انسان به جایى رسد كه به هیچ جهت از جهات و به هیچ سبب از اسباب از براى خود فرض نكند كه تواند ربطى میان خود، و خداى خود دهد حتى از آن هایى كه خدا آنها را شفعاء قرار داده است قطع دارد به عدم شفاعت آنها و در این هنگام غیر از توجه به حضرت رب العزت سببى نیست از براى او غیر از ذات بارى پس این نحو تضرع منافات ندارد كه از براى انسان شفعاء بوده باشد خصوصا این نحو مقالات در دنیا است كه حاجت نداشته باشد به شفعاء در آخرت.
فَمَا كُلُّ مَا نَطَقْتُ بِهِ عَنْ جَهْلٍ مِنِّى بِسُوءِ أَثَرِى وَ لا نِسْیَانٍ لِمَا سَبَقَ مِنْ ذَمِیمِ فِعْلِى وَلكِنْ لِتَسْمَعَ سَمَآؤُكَ وَ مِنْ فِیهَا وَأَرْضُكَ وَ مِنْ عَلَیْهَا مَا أَظْهَرْتُ لَكَ مِنَ النَّدَمِ وَلَجَأْتُ إِلَیْكَ فِیهِ مِنَ التَّوْبَةِ فَلَعَلَّ بَعْضَهُمْ بِرَحْمَتِكَ یَرْحَمُنِى لِسُوءِ مَوْقِفِى أَوْ تُدْرِكُهُ الرِّقَّةُ عَلَیَّ لِسُوءِ حَالِى فَیَنَالَنِى مِنْهُ بِدَعْوَةٍ هِىَ أَسْمَعُ لَدَیْكَ مِنْ دُعَآئِى أَوْ شَفَاعَةٍ أَوْكَدُ عِنْدَكَ مِنْ شَفَاعَتِى تَكُونُ بِهَا نَجَاتِى مِنْ غَضَبِكَ وَ فَوْزِى بِرِضَاكَ
یعنى : پس نیست هر چه من تكلم نمودم به آن چیز از روى جهل من به بدى كار و شغل من.
و نیست فراموش نمودن من آن چه كه سبقت گرفته از بدى‏هاى كار من لكن از بابت این كه هر آینه بشنود آسمان تو و آن چه در آن است و زمین تو و آن كه در زمین است چیزى را كه آشكار نمودم از براى تو از پشیمانى و ملتجى شدم به سوى تو در آن چه ظاهر نمودم پس امید است بر بعضى آنها به رحمت تو رحمت نمایند مرا از براى بدى مكان من، یا این كه برسد رقت و حزن از براى بدى حال من پس برسد مرا از او به دعایى كه شنواتر است از دعاى من، یا شفاعت لازم تو را و اكیدتر باشد از شفاعت من در نزد تو، بوده باشد به سبب آن شفاعت نجات من از غضب تو و رسیدن من به رضاى تو.
تبیین: سید در شرح مى‏فرماید چون كه مناسب ازگناه بزرگ سكوت بود امام علیه الصلوة والسلام استدراك فرمود به این نطق كه از براى تحصیل شفعاء است نه این كه از باب جهالت و كورى در آن چه كه واقع شده از ذنوب.
اللَّهُمَّ إِنْ یَكُنِ النَّدَمُ تَوْبَةً إِلَیْكَ فَأَنَا أَنْدَمُ النَّادِمِینَ وَ إِنْ یَكُنِ التَّرْكُ لِمَعْصِیَتِكَ إِنَابَةً فَأَنَا أَوَّلُ الْمُنِیبِینَ وَ إِنْ یَكْنِ الِاسْتِغْفَارُ حِطَّةً لِلذُّنُوبِ فَإِنِّى لَكَ مِنَ الْمُسْتَغْفِرِینَ اللَّهُمَّ فَكَمَا أَمَرْتَ بِالتَّوْبَةِ وَ ضَمِنْتَ الْقَبُولَ وَ حَثَثْتَ عَلَى الدُّعَآءِ وَ وَعَدْتَ الاجَابَةَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَاقْبَلْ تَوْبَتِى وَ لا تَرْجِعْنِى مَرْجِعَ الْخَیْبَةِ مِنْ رَحْمَتِكَ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ عَلَى الْمُذْنِبِینَ وَ الرَّحِیمُ لِلْخَاطِئِینَ الْمُنِیبِینَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ كَمَا هَدَیْتَنَا بِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ كَمَا اسْتَنْقَذْتَنَا بِهِ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلاةً تَشْفَعُ لَنَا یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ یَوْمَ الْفَاقَةِ إِلَیْكَ إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَى ءٍ قَدِیرٌ وَ هُوَ عَلَیْكَ یَسِیرٌ
یعنى : اى خداى من اگر بوده باشد پشیمان شدن از گناه توبه به سوى تو پس پشیمان ترم از هر پشیمانى، و اگر بوده باشد ترك معصیت تو باز گشتن من اول بازگشته‏گانم، و اگر بوده باشد استغفار ریختن گناهان پس به درستى كه من از استغفار كنانم.
اى خداى من پس همچنان كه امر فرمودى به توبه و ضامن شدن قبول او را و تحریص نمودى در دعا و وعده فرمودى بر اجابت، پس رحمت فرست بر محمد و آل او و قبول نما توبه مرا و برنگردان مرا به ناامیدى از رحمتت به درستى كه تو قبول كننده‏اى بر گنهكاران رحیم هستى بر عاصین و بازگشتگان.
اى خداى من رحمت فرست بر محمد و آل او، چنان كه هدایت فرمودى ما را به او، و رحمت فرست بر محمد و آل او چنان كه خلاص نمودى ما را به او.
و رحمت فرست بر محمد و آل او، رحمتى كه شفیع ما شود روز قیامت و روز حاجت به درستى كه تو بر هر چیز قدرت دارى و بر تو هر كار سهل و آسان است.

وَ كَانَ مِنْ دُعَآئِهِ عَلَیْهِ السَّلامُ بَعْدَ الْفَرَاغِ مِنْ صَلاةِ اللَّیْلِ لِنَفْسِهِ فِی الِاعْتِرَافِ بِالذَّنْبِ‏

بود از دعاى آن امام عالى مقام علیه السلام بعد از فراغ از نماز شب از براى خود در اعتراف به گناه.
قید لنفسه در عنوان دعا نكته او معلوم نیست كه شیوخ سابقین این قید را در او اخذ كرده‏اند، مى‏شود نكته آن باشد كه در غالب ادعیه منسوب به آن بزرگوار كه این قید نیست و در این دعا هست آن ادعیه كه این قید نبود دعاء از براى آن شى‏ء بود مثلا دعا از براى اداى دین و وسعت رزق و طلب دفع مرض و دعاى باران بود آن ادعیه را امام خواند در مقام تعلیم دیگران و خود هم در مقام حاجت عمل مى‏نمود به خلاف این دعا كه این از مختصات خود بود كه عمل مى‏نمود پس لام لنفسه از براى اختصاص است.
بدان ایدك الله كه یكى از سنن اكیده نماز شب است كه در آن جمع است فواید دنیا و آخرت.
اما فواید دنیا كه غالب ناس طالبند از قبیل غنا و عزت.
روایتى در فقیه است كه امام علیه الصلوة والسلام مى‏فرماید: دروغ مى‏گوید كسى كه در روز گرسنه‏ام و شب نماز شب خوانده‏ام.23
و در روایت دیلمى است كه حضرت امیرالمؤمنین علیه‏السلام فرمود كه:
خداى عز و جل پنج چیز را در پنج چیز قرار داده، بزرگى را در نماز شب، و توانگرى را در قناعت، و عزت را در طاعت، و ذلت را در معصیت، و حكمت را در گرسنگى.
اللَّهُمَّ یَا ذَا الْمُلْكِ الْمُتَأَبِّدِ بِالْخُلُودِ وَالسُّلْطَانِ الْمُمْتَنِعِ بِغَیْرِ جُنُودٍ وَ لا أَعْوانَ وَالْعِزِّ الْبَاقِى عَلَى مَرِّ الدُّهُورِ وَ خَوَالِى الاعْوَامِ وَ مَوَاضِى الازْمَانِ وَالایَّامِ
اللغة:
ملك: پادشاهى.
متأبد از تأبد به معنى بقاء همیشه.
مى‏شود اسم فاعل و مى‏شود اسم فعول باشد و مى‏شود اسم مكان و على اى حال مجرور است تا صفت ملك باشد، یا منصوب باشد صفت منادى.
ممتنع: یعنى به تنهایى غلبه كننده است.
جنود: جمع جند لشگر.
اعوان: جمع عون مددكار.
اعوام: جمع عام به معنى سال.
دهور: جمع دهر روزگار فقوله على مز الدهور.
بعضى على را به معنى من گرفته‏اند گمانم آن است كه به حسب سوق انسب است كه به معنى استعلاء باشد.
یعنى : بار خدایا اى صاحب پادشاهى باقى همیشه و سلطنت غالب بى لشكر و عزت باقى مانده بر گذشتن روزگار و سال‏هاى رفته و زمان و روزهاى گذشته رفته.
عَزَّ سُلْطَانُكَ عِزّاً لا حَدَّ لَهُ بِأَوَّلِیَّةٍ وَ لا مُنْتَهَى لَهُ بِآخَرِیَّةٍ
یعنى غالب است سلطنت تو غالب شدنى كه نیست حدى او را به اولویتى، و نیست نهایتى او را به آخریتى یعنى او را اول و آخرى نیست.
یعنى : ابد و سرمد است.
وَاسْتَعْلَى مُلْكُكَ عُلُوّاً
باب استفعال به معنى طلب نیست.
یعنى : بلند است سلطنت تو چنان بلندى نمودنى.
سَقَطَتِ الاشْیَآءُ دُونَ بُلُوغِ أَمَدِهِ وَ لا یَبْلُغُ أَدْنَى مَا اسْتَأْثَرْتَ بِهِ مِنْ ذَلِكَ أَقْصَى نَعْتِ النَّاعِتِینَ
اللغة:
سقطت: لغت مصدر است.
دون: قرب.
بلوغ: رسیدن.
امد: نهایت.
استیثار: اختیار كردن.
ادنى: پایین‏تر.
اقصى نهایت بالایى.
یعنى : علوى كه افتاده است هر چیز نزد رسیدن به نهایت او و نمى‏رسد پایین‏تر چیزى كه اختیار نمودى تو به آن از رفعت نهایت وصف وصف‏كنندگان.
ضَلَّتْ فِیكَ الصِّفَاتُ وَ تَفَسَّخَتْ دُونَكَ النُّعُوتُ
یعنى : گم شده در تو صفات و مندرس شده در تو نعت‏ها.
به عبارت اخرى این مطلب آن است كه صفت تو عین ذات تو است و ذات تو در هیچ جهاتى از جهات معلوم نیست پس وصف تو در صفات كم است معلوم نیست بعد از این كه چنین شد ریخته و پراكنده و پارچه است نزد تو صفت وصف كنندگان كه تواند وصف تو نماید كه بعد از این كه تو در هیچ جهت معلوم نیستى.
تحقیق این مقال در كتاب وسیلة النجاة ذكر نموده‏ام رجوع شود.
وَ حَارَتْ فِى كِبْرِیَآئِكَ لَطَآئِفُ الاوْهَامِ
متحیر و سرگردان است در تعقل و بزرگوارى تو فهم‏هاى دقیق فطن.
كَذَلِكَ
این عبارت در مقام تصدیق است.
یعنى تو همچنین هستى.
أَنْتَ اللَّهُ الاوَّلُ فِى أَوَّلِیَّتِكَ وَ عَلَى ذَلِكَ أَنْتَ دَآئِمٌ لا تَزُولُ
یعنى : این صفات و جلال و جمال كه تو را است همیشه بوده و همیشه هست و مى‏باشد.
وَ أَنَا الْعَبْدُ الضَّعِیفُ عَمَلاً الْجَسِیمُ أَمَلاً
اللغة:
جسیم: بزرگ.
امل: رجا و آرزو.
الان امام شروع نموئد در بیان احوال و اوصاف خود یكى از اوصاف خود عمل كم و امید زیاد.
رجاء زیاد عبارت است از رسیدن به مراتب فوق الرغبه و العادة.
خَرَجَتْ مِنْ یَدِى أَسْبَابُ الْوُصُلاتِ إِلا مَا وَصَلَهُ رَحْمَتُكَ وَ تَقَطَّعَتْ عَنِّى عِصَمُ الامَالِ إِلا مَآ أَنَا مُعْتَصِمٌ بِهِ مِنْ عَفْوِكَ
اللغة:
وصلات: به ضم واو و صاد جمع وصله به معنى پیوند.
عصم: به كسر عین و فتح صاد و او عبارت است از آن چه با او سر قربه و یا كیسه مى‏بندد به عبارت اخرى بند كیسه و قربه و نحو آن.
یعنى : بیرون رفته است از دست من اسباب پیوندها مگر آن چه كه پیوند نموده او را رحمت تو، و بریده شده است از من بندهاى آرزوها مگر آن چه كه من دست زده‏ام به او از عفو تو.
به عبارت اخرى مابین من و تو نیست مگر رحمت تو و بند امید ندارم مگر عفو تو كسى تأمل در لطف كلام كند خواهد دانست كه فوق این كلام در لطف خارج از طاقت بشر است.
قَلَّ عِنْدِى مَآ أَعْتَدُّ بِهِ مِنْ طَاعَتِكَ وَ كَثُرَ عَلَیَّ مَآ أَبُوءُ بِهِ مِنْ مَعْصِیَتِكَ
اللغة:
ابوء: یعنى رجوع كنم و اقرار نمایم.
اعتد: یا به معنى شمردنست یا معنى مهیا نمودن و مقصود آن است كه طاعت تو در نزد من كم و گناه به تو در پیش من زیاد است.
وَ لَنْ یَضِیقَ عَلَیْكَ عَفْوٌ عَنْ عَبْدِكَ وَ إِنْ أَسَآءَ فَاعْفُ عَنِّى
یعنى : بر تو مشكل نیست عفو بنده تو اگر چه بد كرده است پس عفو فرما از من.
اللَّهُمَّ وَ قَدْ أَشْرَفَ عَلَى خَفَایَا الاعْمَالِ عِلْمُكَ وَانْكَشَفَ كُلُّ مَسْتُورٍ دُونَ خُبْرِكَ وَ لا تَنْطَوِى عَنْكَ دَقَآئِقُ الامُورِ وَ لا تَعْزُبُ عَنْكَ غَیِّبَاتُ السَّرَآئِرِ
اللغة:
اشراف: اطلاع.
خبر: به ضم خاء و سكون یاء به معنى علم و دانستن.
انطواء: یعنى مخفى بودن.
عزب: به زاء معجمه بعد از عین مهمله به معنى غیب و ستر.
غیبات: جمع غیبه به معنى پنهانى.
غرض آن است كه تو بر همه مطلعى از امور دقیقه و خفیه.
وَ قَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَیَّ عَدُوُّكَ الَّذِى اسْتَنْظَرَكَ لِغَوَایَتِى فَأَنْظَرْتَهُ وَاسْتَمْهَلَكَ إِلَى یَوْمِ الدِّینِ لاِِضْلالِى فَأَمْهَلْتَهُ
یعنى : به تحقیق كه مسلط شده بر من دشمن تو آن كسى كه مهلت خواست از تو تا گمراه كند مرا پس تو هم مهلت دادى او را در گمراه نمودن من.
فَأَوْقَعَنِى
پس انداخت مرا در وادى ضلالت.
وَ قَدْ هَرَبْتُ إِلَیْكَ مِنْ صَغَآئِرِ ذُنُوبٍ مُوبِقَةٍ وَ كَبَآئِرِ أَعْمَالٍ مُرْدِیَةٍ
جمله حالیه.
یعنى : پس فرار كردم من به سوى تو از گناهان كوچك كه هلاك كننده است و عمل‏هاى بزرگى كه اندازنده است.
حَتَّى إِذَا قَارَفْتُ مَعْصِیَتَكَ وَاسْتَوْجَبْتُ بِسُوءِ سَعْیِى سَخْطَتَكَ فَتَلَ عَنِّى عِذَارَ غَدْرِهِ وَ تَلَقَّانِى بِكَلِمَةِ كُفْرِهِ وَ تَوَلَّى الْبَرَآءَةَ مِنِّى وَ أَدْبَرَ مُوَلِّیاً عَنِّى فَأَصْحَرَنِى لِغَضَبِكَ فَرِیداً وَ أَخْرَجَنِى إِلَى فِنَآءِ نَقِمَتِكَ طَرِیداً لا شَفِیعٌ یَشْفَعُ لِى إِلَیْكِ وَ لا خَفِیرٌ یُوَ مِنْ‏نِى عَلَیْكَ وَ لا حِصْنٌ یَحْجُبُنِى عَنْكَ وَ لا مَلاذٌ أَلْجَأُ إِلَیْهِ
اللغة:
فتل: از فتیله است.
اقتراف: كسب نمودن.
عذرا: به كسر عین بعد راء و ذال معجمه به معنى عنان.
اصحار: در صحرا انداختن.
خفیر: مانع.
حصن: قلعه و جاى محكم كلمه حتى متعلق به اوقعنى است.
یعنى : شیطان مرا در مهلكه انداخت و حال آن كه من فرار به سوى تو نمودم از گناه بزرگ و كوچك تا این كه كسب نمودم معصیت تو را و سزاوار شدم به بدى كارم غضب تو را، پیچیده است از من عنان حیله خود را پیش آمد مرا به كلمه كفر خود، و مباشرت نمود بیزارى آن مرا، و برگشت از من پس در آورد مرا به صحراى غضب تو تنها، و بیرون كشید مرا به سوى میدان انتقام تو رانده شده.
نیست شفیعى كه شفاعت كند براى من به سوى تو، و نیست منع كننده‏اى كه ایمن گرداند مرا بر تو، و نیست جاى محكمى كه حاجب شود مرا از تو، و نیست پناهى كه پناه برم به او از تو.
قوله و تلقانى: اشاره به آیه شریفه: اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى‏ء.
مِنْكَ فَهذَا مَقَامُ الْعَآئِذِ بِكَ وَ مَحَلُّ الْمُعْتَرِفِ لَكَ فَلا یَضِیقَنَّ عَنِّى فَضْلُكَ وَ لا یَقْصُرَنَّ دُونِى عَفْوُكَ
پس این مقام پناه برنده به سوى تو است، و محل اعتراف كننده است به گناه براى تو پس تنگ نمى‏شود البته از من فضل تو، و كوتاه نگردد البته نزد من عفو تو.
وَ لا أَكُنْ أَخْیَبَ عِبَادِكَ التَّآئِبِینَ وَ لا أَقْنَطَ وفُودِكَ الآمِلِینَ وَاغْفِرْ لِى إِنَّكَ خَیْرُ الْغَافِرِینَ
و نباشم من نا امیدتر بندگان توبه گناهان تو، و مایوس‏تر از وافدان و واردان به جانب تو.
وفود: جمع وافد مثل شهود جمع شاهد به معنى قادم.
اللَّهُمَّ إِنَّكَ أَمَرْتَنِى فَتَرَكْتُ وَ نَهَیْتَنِى فَرَكِبْتُ وَ سَوَّلَ لِىَ الْخَطَآءَ خَاطِرُ السُّوءِ فَفَرَّطْتُ
ت
يکشنبه 23/3/1389 - 16:28
دعا و زیارت
ود از دعاى آن امام والامقام از براى اهل سرحدات.
ثغور به ثاء مثلثه جمع ثغر در لغت فرجه و سوراخ است از براى بلد و در فارسى تعبیر كنند به سرحد مخوف.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ حَصِّنْ ثُغُورَ الْمُسْلِمِینَ بِعِزَّتِكَ وَ أَیِّدْ حُمَاتَهَا بِقُوَّتِكَ وَ أَسْبِغْ عَطَایَاهُمْ مِنْ جِدَتِكَ
اللغة:
حصن: حفظ.
حماة: جمع حامى یارى كننده.
اسباغ: اكمال و وسعت.
یعنى : حفظ نما تو سرحدهاى مسلمانان را به عزتت و اعانت نما یاران سرحدات را به قوتت، و وسیع نما عطایاى آنها را از غناى خود.
قوله عطایاهم در مقام اظافه به مفعول است.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ كَثِّرْ عِدَّتَهُمْ وَ اشْحَذْ أَسْلِحَتَهُمْ وَ احْرُسْ حَوْزَتَهُمُ وَ امْنَعْ حَوْمَتَهُمْ وَ أَلِّفْ جَمْعَهُمْ وَ دبِّرْ أَمْرَهُمْ وَ وَاتِرْ بَیْنَ مِیَرِهِمْ
اللغة:
شحذ: تیز نمودن.
یقال: شحذت المسكین اى حددتها.
حوزه: فعله ناحیه و اطراف.
حومه: چیزى است كه در او چیزى مى‏كشند به معنى نیز.
واتر: از مواتره یعنى پى در پى.
میر: به كسر میم و فتح، یا جمع میره است، اسم طعامى كه انسان جلب كند و آورد، نه جلب طعام.
عده: به كسر عین دو احتمال دارد یا از عدد است یا چیزى است كه مهیا است از براى وقت حاجت از مال و سلاح.
یعنى : زیاد نما تو عدد آنها را و حفظ نما ناحیه آنها را و منع نما غرق ایشان را و پى در پى نما قوت و آذوقه آنها را.
وَ تَوَحَّدْ بِكِفَایَةِ مُؤَنِهِمْ
خود تنها كفایت كن كار آنها را.
وَ اعْضُدْهُمْ بِالنَّصْرِ وَ أَعِنْهُمْ بِالصَّبْرِ وَ الْطُفْ لَهُمْ فِى الْمَكْرِ
این جماعاتى كه در سرحداتند بسیارى از اوقات لازمست مر آنها حیل و لطایفى كه به واسطه او دفع دشمن نمایند و بعضى اوقات مغلوب شوند پس در وقت شكستن صبر كنند و دست از آن مكان بر ندارند كه خدا آنها را خواهد نصرت داد بر دشمن به لطف و تقدیر خود.
یعنى : و تقویت كن آنان را به پیروزى، و یارى ده با صبر، و بیاموز به آنان چاره جوئى دقیق علیه نقشه‏هاى دشمنان.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ عَرِّفْهُمْ مَا یَجْهَلُونَ وَ عَلِّمْهُمْ مَا لا یَعْلَمُونَ وَ بَصِّرْهُمْ مَا لا یُبْصِرُونَ
این سه عبارت مشتمل بر یك معنى‏اند:
یعنى خدایا رحمت فرست بر محمد و آل او و بشناسان آنها را آن چه نمیدانند و بیاموزشان آن چه را علم ندارند و بینا نما آنها را در آن چه بینا نیستند.
فرق ما بین علم و معرفت به وجوهى ذكر نموده‏اند معرفت متعلق است به تصورات و علم به تصدیقات، و ایضا معرفت گفته شود به آن چه كه تحصیل آن به فكر شود و علم اعم است و ایضا معرفت به وجود شى‏ء تعلق گیرد و علم به وجود شى‏ء یا همه خصوصیات و ایضا معرفت شناختن آثار است و علم شناختن ذوات.
و ایضا معرفت آن چیزى است كه مسبوق به جهل باشد و علم اعم است و لذا در حق بارى عالم گفته شود و عارف گفته نشود.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلهِ وَ أَنْسِهِمْ عِنْدَ لِقَآئِهِمُ الْعَدُوَّ ذِكْرَ دُنْیَاهُمُ الْخَدَّاعَةِ الْغَرُورِ وَ امْحُ عَنْ قُلُوبِهِمْ خَطَرَاتِ الْمَالِ الْفَتُونِ
اللغة:
خداعه: صیغه مبالغه زیاد فریب دهنده.
غرور: هم صیغه مبالغه یعنى بسیار گول زننده و هر دو صفت دنیا است.
فتون: به فتح فاء بسیار گول زننده.
یعنى : فراموشى ده آنها را وقت ملاقات دشمن ایشان یاد دنیا و مال را زیرا كه اگر در یاد دنیا و مال باشند یا فرار كنند و یا خود را ذلیل دشمن سازند.
نمى‏داند انسان مبتلاء كه حب دنیا چه دردى است بى‏درمان چنان چه صحابه پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم از جهاد فرار كردند سبب آن نبود مگر حب دنیا، و صحابه حضرت سید الشهداء ارواحنا و ارواح العالمین له الفداء از آن جناب دست برداشتند در منزل زباله تا كربلا حتى آن كه تا شب عاشورا و نبود این مگر حب دنیا.
وَ اجْعَلِ الْجَنَّةَ نَصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَ لَوِّحْ مِنْهَا لاَِبْصَارِهِمْ مَآ أَعْدَدْتَ فِیهَا مِنْ مَسَاكِنِ الْخُلْدِ وَ مَنَازِلِ الْكَرَامَةِ وَ الْحُورِ الْحِسَانِ وَ الانْهَارِ الْمُطَّرِدَةِ بِأَنْوَاعِ الاشْرِبَةِ وَ الاشْجَارِ الْمُتَدَلِّیَةِ بِصُنُوفِ الثَّمَرِ حَتَّى لا یَهُمَّ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِالادْبَارِ وَ لا یُحَدِّثَ نَفْسَهُ عَنْ قِرْنِهِ بِفرَارٍ
اللغة:
تلویج: اظهار نمودن به طور تجلى.
مطرده: یعنى جاریه.
حور: جمع حوراء مونث احور.
متدلى: از دلو به معنى نزدیكى و قرب و تواضع.
قرن: به كسر قاف نظیر و همبازى انسان در شجاعت.
یعنى : بگردان بهشت را برابر چشم‏هاى ایشان، و ظاهر نما از بهشت مر دیدگان آنها را آن چه كه مهیا ساخته‏اى در آن از مسكن‏هاى جاودانى و منزلهاى بزرگى و حوریان نیك‏ور و نهرهاى روان به انواع شربت‏ها و درختان شاخ و برگ آویزان به انواع میوه‏ها تا آن كه قصد نكند هیچ یك از آنها برگشتن از حرب را و ظاهر نكند به نفس فرار از طرف مقابل را.
اللَّهُمَّ افْلُلْ بِذَلِكَ عَدُوَّهُمْ وَ أَقْلِمْ عَنْهُمْ أَظْفَارَهُمْ وَ فَرِّقْ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ أَسْلِحَتِهِمْ وَ اخْلَعْ وَ ثَآئِقَ أَفْئِدَتِهِمْ وَ بَاعِدْ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ أَزْوِدَتِهِمْ وَ حَیِّرْهُمْ فِى سُبُلِهِمْ وَ ضَلِّلْهُمْ عَنْ وَجْهِهِمْ وَ اقْطَعْ عَنْهُمُ الْمَدَدَ وَ انْقُصْ مِنْهُمُ الْعَدَدَ وَ امْلا أَفْئِدَتَهُمُ الرُّعْبَ وَ اقْبِضْ أَیْدِیَهُمْ عَنِ الْبَسْطِ وَ اخْزِمْ أَلْسِنَتَهُمْ عَنِ النُّطْقِ وَ شَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ وَ نَكِّلْ بِهِمْ مَنْ وَرَآءَهُمْ وَ اقْطَعْ بِخِزْیِهِمْ أَطْمَاعَ مَنْ بَعْدَهُمْ
یعنى : اى خدا بشكن به این دعاها دشمن آنها را و ببر از آن دشمنان ناخن‏هاى آنها را، و جدایى بینداز میان آنها و سلاح آنها، و بكن بندهاى دل‏هاى آنها را و جدایى افكن ما بین آنها و آذوقه آنها، و متحیر و سرگردان نما آنها را در راه‏هاشان، و گمراه نما آنها را از روى خود، و ببر از آنها مدد را، و ناقص نما از آنها عدد را، و پر كن دل‏هاى آنها را از ترس، و كوتاه كن دستان آنها را، و قطع كن زبان آنها را و پراكنده كن آنها را كه در عقب ایشانند، و سرشكسته كن هر كه پشت سر ایشان است، و قطع نما به رسوایى آنها طمع‏هاى آنها را كه بعد از ایشان هستند.
اللَّهُمَّ عَقِّمْ أَرْحَامَ نِسَآئِهِمْ وَ یَبِّسْ أَصْلابَ رِجَالِهِمْ وَاقْطَعْ نَسْلَ دَوَآبِّهِمْ وَ أَنْعَامِهِمْ لا تَأْذَنْ لِسَمَآئِهِمْ فِى قَطْرٍ وَ لا لاَِرْضِهِمْ فِى نَبَاتٍ اللَّهُمَّ وَقَوِّ بِذَلِكَ مَحَالَّ أَهْلِ الاسْلامِ وَ حَصِّنْ بِهِ دِیَارَهُمْ وَ ثَمِّرْ بِهِ أَمْوَالَهُمْ وَ فَرِّغْهُمْ عَنْ مُحَارَبَتِهِمْ لِعِبَادَتِكَ وَعَنْ مُنَابَذَتِهِمْ لِلْخَلْوَةِ بِكَ حَتَّى لا یُعْبَدَ فِى بِقَاعِ الارْضِ غَیْرُكَ وَ لا تُعَفَّرَ لاَِحَدٍ مِنْهُمْ جَبْهَةٌ دُونَكَ
اللغة:
قطر: به فتح فاء باران.
محال: به كسر و تخویف قوت و شدت.
بعضى گفته‏اند: به معنى مكر و حیله از قوله: و الله شدید المحال و در این صورت مخفف است و در صورت دیگر كه جمع محل باشد مشدد است.
منابذه: از مكاشفه.
الاعراب: مشار الیه ذلك فى قوله بذلك و مرجع به فى قوله به دیارهم هر یك از عقم ارحام نساء و یبس اصلاب رجال و نیامدن باران و علف.
اللَّهُمَّ اغْزُ بِكُلِّ نَاحِیَةٍ مِنَ الْمُسْلِمِینَ عَلَى مَنْ بِإِزَآئِهِمْ مِنَ الْمُشْرِكِینَ
غزو: به غین و زاء به معنى غلبه است در مقام نه جنگ.
الاعراب: من المسلمین تعلق به عامل مقدر دارد صفت ناحیه.
یعنى : اى خداى من غالب نما تو به هر ناحیه ثابته از براى مسلمین بر كسانى كه در مقابل آنهایند از كافران.
وَ أَمْدِدْهُمْ بِمَلائِكَةٍ مِنْ عِنْدِكَ مُرْدِفِینَ حَتَّى یَكْشِفُوهُمْ إِلَى مُنْقَطَعِ التُّرَابِ قَتْلاً فِى أَرْضِكَ وَ أَسْراً أَوْ یُقِرُّوا بِأَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ الَّذِى لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ وَحْدَكَ لا شَرِیكَ لَكَ
اللغة:
ردیف: عقب یكدیگر.
كشف: رسوایى نه به معنى فرار نمودن زیرا كه كشف به معنى انهزام لازم است.
الاعراب: قتلا و اسرا مفعول له از براى یكشفوا او یقروا عطف است به یكشفوا.
شرح : یعنى مدد نما تو ایشان را به ملائكه از جانب خود پى در پى آینده تا این كه رسوا نمایند ملائكه ایشان را تا منتهاى خاك كشته شده در زمین تو و اسیر شده یا این كه اقرار نمایند به وحدانیت تو.
اللَّهُمَّ وَ اعْمُمْ بِذَلِكَ أَعْدَآءَكَ فِى أَقْطَارِ الْبِلادِ مِنَ الْهِنْدِ وَ الرُّومِ وَ التُّرْكِ وَ الْخَزَرِ وَ الْحَبَشِ وَ النُّوبَةِ وَ الزَّنْجِ وَ السَّقَالِبَةِ وَ الدِّیَالِمَةِ وَ سَآئِرِ أُمَمِ الشِّرْكِ الَّذِینَ تَخْفَى أسْمَآؤُهُمْ وَ صِفَاتُهُمْ وَ قَدْ أَحْصَیْتَهُمْ بِمَعْرِفَتِكَ وَ أَشْرَفْتَ عَلَیْهِمْ بِقُدْرَتِكَ
اللغة:
واعمم: از عموم به معنى شمول و احاطه و در بعضى نسخ عمم از تعمیم است.
اقطار: جمع قطر یعنى اطراف و جوانب.
خزر: محرك یعنى كوچك چشم فرقه‏اى از ناسند گویند قومى هستند از خزر اطراف قبه فعلا قرایى هست اهل آن جا را خزر گویند، بعضى اهل آن جا كه در نجف اشرف بود چنین مدعى بود.
نوبه و خبشه: دو فرقه‏اند و رنگ آنها به نهایت سیاه است.
زنج: معرب زنگ و آن زنگبار است.
سقالبه: بعضى به صاد گویند فرقه‏اى هستند از مردمان كه سرخ رویانند محل آنها بین خزر و قسطنطنیه است.
دیالمه: از دیلم و آن شهرى بود مابین قزوین و لاهیجان متصل به خاك رشت و الان مخروبه است و دهى دارد معروف به دیلمان و ظاهرا دیلمان باشد.
اشراف: یعنى اطلاع.
شرح : یعنى فرو گیر و احاطه نما به این ملائكه یا به آن دعا دشمنانت را در اطراف شهرهاى تو از هند و روم و باقى تبعه كفر آن كسانى كه پنهانست نام‏هاى آنها و صفات آنها، و به تحقیق كه شمرده‏اى تو آنها را به شناسایى خود و مطلعى بر آنها به قدرت خود.
اللَّهُمَّ اشْغَلِ الْمُشْرِكِینَ بِالْمُشْرِكِینَ عَنْ تَنَاولِ أَطْرَافِ الْمُسلِمِینَ وَ خُذْهُمْ بِالنَّقْصِ عَنْ تَنَقُّصِهِمْ وَ ثَبِّطْهُمْ بِالْفُرْقَةِ عَنِ الِاحْتِشَادِ عَلَیْهِمْ
اللغة:
ثبط: منع نمودن و باز داشتن.
فرقه: جدایى و پراكنده بودن.
احتشار: اجتماع.
الاعراب: باء در قوله بالمشركین و بالنقص و بالفرقه سببیه است.
یعنى : خداوندا! مشغول نما كافران را به كافران از گرفتن اطراف مسلمانان و بگیر آنها را به نقص از كم بودن آنها و باز دار آنها را به پراكندگى بدل از اجتماع ایشان بر مسلمین.
قوله: و خذهم یعنى : مشغول ساز آنها را از كمى خود از این كه قصد مسلمین كنند.
كلمه عن از براى بدل است یعنى بگیر نقص كفار را بدل از نقص اهل اسلام و ضمیر تنقصهم راجع است به سوى مسلمین.
اللَّهُمَّ أَخْلِ قُلُوبَهُمْ مِنَ الامَنَةِ
اى خداى من تهى كن دل‏هاى آنها را از ایمنى.
وَ أَبْدَانَهُمْ مِنَ القُوَّةِ وَ أَذْهِلْ قُلُوبَهُمْ عَنِ الِاحْتِیَالِ
غافل ساز دل‏هاى آنها را از حیله نمودن.
وَ أَوْهِنْ أَرْكَانَهُمْ عَنْ مُنَازَلَةِ الرِّجَالِ
منازله: محاربه و مقاومت.
یعنى : سست نما اعضاى آنها را از مقاومت با مردان.
وَ جَبِّنْهُمْ عَنْ مُقَارَعَةِ الابْطَالِ
اللغة:
جبن: ترسیدن.
یعنى : بترسان آنها را از در افتادن با دلیران.
وَابْعَثْ عَلَیْهِمْ جُنْداً مِنْ مَلائِكَتِكَ بِبَأْسٍ مِنْ بَأْسِكَ
یعنى : برانگیزان فرشتگان خود را لشگر بر آنها با عذابى از عذاب خود.
كَفِعْلِكَ یَوْمَ بَدْرٍ
بدر اسم آبى است در چند منزلى مدینه.
عرب را در آن جا جماعتى بود هر سال یك دفعه در آن جا خرید و فروش مى‏نمودند، یكى از غزوات معروفه اهل اسلام در آن جا بود كه عدد قریش هزار نفر بود و عدد اصحاب نبى صلى الله علیه و آله و سلم سیصد و سیزده نفر بودند مسلمانان از كثرت كفار كمال خوف را داشتند بالاخره خدا نصرت داد به دو چیز: یكى امداد به ملائكه و دیگرى در دل آنها ترس انداخت.
على بن ابراهیم روایت نموده كه: آن شب حضرت رسول صلى الله علیه و آله و سلم عمار بن یاسر و عبدالله بن مسعود را فرستاد به سوى لشكر كفار كه خبرى از احوال ایشان بیاورند، چون ایشان داخل لشكر كفار شدند همه را خایف و هراسان دیدند هر گاه مى‏خواستند اسب ایشان صدا كند از نهایت ترس بر دهان اسب چیزى مى‏پیچیدند یكى از آنها گفت: گرسنگى براى ما نان شب نگذاشت ناچار یا بمیریم یا بمیرانیم.
فرمود: آنها گرسنه نبودند از شدت خوف این كلمات را مى‏گفتند.
در كتب حدیث و سیر از سهل بن عمرو روایت كردند كه در روز بدر مردان سفید دیدم در میان آسمان و زمین كه هر یك علامتى داشتند و كافران را مى‏كشتند و اسیر مى‏نمودند نظیر این رعب و نزول ملائكه در روز خندق هم واقع شد چنان كه در محلش مذكور است.
تَقْطَعُ بِهِ دَابِرَهُمْ وَ تَحْصُدُ بِهِ شَوْكَتَهُمْ وَ تُفَرِّقُ بِهِ عَدَدَهُمْ
چنان كارى كن با آنها كه ببرى به آن كار دنباله آنها را و بدروى به آن شكوه آنها و پراكنده نمایى به آن عدد آنها را.
اللَّهُمَّ وَامْزُجْ مِیَاهَهُمْ بِالْوَبَآءِ وَ أَطْعِمَتَهُمْ بِالادْوَآءِ وَ ارْمِ بِلادَهُمْ بِالْخُسُوفِ وَ أَلِحَّ عَلَیْهَا بِالْقُذُوفِ وَافْرَعْهَا بِالْمُحُولِ وَ اجْعَلْ مِیَرَهُمْ فِى أَحَصِّ أَرْضِكَ وَ أَبْعَدِهَا عَنْهُمْ وَامْنَعْ حُصُونَهَا مِنْهُمْ أَصِبْهُمْ بِالْجُوعِ الْمُقِیمِ وَ السُّقْمِ الالِیمِ
اللغة:
مزج: خلط.
وباء صاحب قاموس گوید: نقلا از بعضى كه وباء مرض عامى است كه حادث شود به سبب عفونت آب، و طاعون مرضى است كه حادث شود به سبب عفونت هوا و بعضى گویند وباء هر مرض عامى است.
ادواء: جمع داء به معنى مرض.
خسوف: فرو رفتن در زمین.
الحاح: ضیق گرفتن اگر از لاح باشد پس مخفف است مثل اقم و اگر مشدد باشد به معنى مبالغه نمودن است.
قذف: طرح.
افرغها: یعنى خالى كن.
محول: جمع محل، قحط و غلا است.
احص: بى آب و علف.
یعنى : خدایا مخلوط كن آب آنها را به وباء و طعام‏هاى آنها را به دردها و بینداز شهرهاى آنها را به فرو رفتن، و تنگ بگیر بر آنها به انداختن آنها، و خالى كن بلادشان را از نعمت به سبب گرانى و قحط، و بگردان آذوقه آنها را در زمین كه كمتر آب و علف داشته باشد یا هیچ نداشته باشد، و دور نما آذوقه آنها از آنها و منع فرما تو قلعه و بقعه‏هاى زمین را از آنها و برسان آنها را به گرسنگى پایدار و مرض دردناك.
اللَّهُمَّ وَ أَیُّمَا غَازٍ غَزَاهُمْ مِنْ أَهْلِ مِلَّتِكَ أَوْ مُجَاهِدٍ جَاهَدَهُمْ مِنْ أَتَبَاعِ سُنَّتِكَ لِیَكُونَ دِینُكَ الاعْلَى وَ حِزْبُكَ الاقْوَى وَ حَظُّكَ الاوْفَى
الاعراب: الاعلى و الاقوى و الاوفى ممكن است خبر باشند و كان ناقصه و یا صفت ماقبلشان باشند و كان تامه و بدان كه در عبارت غاز و مجاهد توانند مباین بود زیرا كه غازى عبارت از مسلم است و مجاهد تواند عبارت بود از كفارى كه مولف القلوب هستند.
فَلَقِّهِ الْیُسْرَ وَ هَیِّئْ لَهُ الامْرَ وَ تَوَلَّهُ بِالنُّجْحِ وَ تَخَیَّرْ لَهُ الاصْحَابَ وَاسْتَقْوِ لَهُ الظَّهْرَ
این عبارت و مابعد آن جواب ایما هستند و ظاهر آن است كه باب استفعال منسلخ از معنى طلب باشد.
وَ أَسْبِغْ عَلَیْهِ فِى النَّفَقَةِ وَ مَتِّعْهُ بِالنَّشَاطِ وَاطْفِ عَنْهُ حَرَارَةَ الشَّوْقِ
اطف: از اطفاء به معنى خاموش نمودن.
یعنى : فرو نشان از او گرمى شوق را.
وَ أَجِرْهُ مِنْ غَمِّ الْوَحْشَةِ
و پناه ده او را از اندوه تنهایى.
وَ أَنْسِهِ ذِكْرَ الاهْلِ وَالْوَلَدِ
و فراموشى ده او را از یاد آوردن اهل خانه و فرزند.
وَ آثُرْ لَهُ حُسْنَ النِّیَّةِ
ایثار: اختیار نمودن.
وَ تَوَلَّهُ بِالْعَافِیَةِ
و مباشر باش او را به عافیت.
وَ أَصْحِبْهُ السَّلامَةَ وَ أَعْفِهِ مِنَ الْجُبْنِ وَ أَلْهِمْهُ الْجُرْأَةَ وَارْزُقْهُ الشِّدَّةَ وَ أَیِّدْهُ بِالنُّصْرَةِ وَ عَلِّمْهُ السِّیَرَ وَ السُّنَنَ وَ سَدِّدْهُ فِى الْحُكْمِ وَاعْزِلْ عَنْهُ الرِّیَآءَ وَ خَلِّصْهُ مِنَ السُّمْعَةِ وَاجْعَلْ فِكْرَهُ وَ ذِكْرَهُ وَ ظَعْنَهُ وَ إِقَامَتَهُ فِیكَ وَ لَكَ
اللغة:
جبن: ترسیدن.
الهام: در دل انداختن.
سیر: جمع سیره به معنى طریقه.
ظعن: سیر نمودن.
و سلامت را رفیق راهش نما، و حفظ بنما او را از جبن و ترس، و بیفكن جرأت را در دلش، و نصیبش فرما پیروزى را، و تایید نما او را به یارى خود، و تعلیم نما به او سنّت‏هاى حق را، و او را به درستى در حكم وادار، و ریاكارى را از او دور ساز، و وى را از شهرت طلبى برهان، و فكر و ذكر و رفتن و ماندنش را در راه خود و براى خودت قرار ده.
فَإِذَا صَافَّ عَدُوَّكَ وَ عَدُوَّهُ فَقَلِّلْهُمْ فِى عَیْنِهِ وصَغِّرْ شَأْنَهُمْ فِى قَلْبِهِ وَأَدِلْ لَهُ مِنْهُمْ وَ لا تُدِلْهُمْ مِنْهُ
اللغة:
صفّ: برابرى.
ادل: ازاد اله.
یعنى : غالب شدن و نصرت و منه الدوله.
یعنى : پس چون كه برابر شد دشمن تو و دشمن خود را پس كم كن دشمنان را در نظر او و كوچك ساز نمایش آنها را در نظر او و دل او غلبه ده او را به آنها و آنها را غلبه نده بر او.
فَإِنْ خَتَمْتَ لَهُ بِالسَّعَادَةِ وَ قَضَیْتَ لَهُ بِالشَّهَادَةِ فَبَعْدَ أَنْ یَجْتَاحَ عَدُوَّكَ بِالْقَتْلِ وَ بَعْدَ أَنْ یَجْهَدَ بِهِمُ الاسْرُ وَ بَعْدَ أَنْ تَأْمَنَ أطْرَافُ الْمُسْلِمِینَ وَ بَعْدَ أنْ یُوَلِّىَ عَدُوُّكَ مُدْبِرِینَ
اللغة:
اجتیاح: به تقدیم جیم بر حاء از بیخ بر كندن.
ولّى: برگردانیدن.
یعنى : پس اگر حتم نمودى از براى او به سعادت و حكم كردى مر او را به شهید شدن پس این حكم باشد بعد از این كه از بیخ بركند دشمن تو را به كشتن آنها و بعد از این كه به مشقت اندازد آنها را با سیرى و بعد از این كه ایمن شود از اطراف مسلمین بعد از این كه برگردند دشمنان تو باز پس روندگان.
اللَّهُمَّ وَ أَیُّمَا مُسْلِمٍ خَلَفَ غَازِیاً أَوْ مُرَابِطاً فِى دَارِه أَوْ تَعَهَّدَ خَالِفِیهِ فِى غَیْبَتِهِ أَوْ أَعَانَهُ بِطَآئِفَةٍ مِنْ مَالِهِ أَوْ أَمَدَّهُ بِعَتَادٍ أَوْ شَحَذَهُ عَلَى جِهَادٍ
اللغة:
غازى: جنگ كننده.
مرابط: كسى كه در سرحد مى‏نشیند كه وارسى حال نماید.
تعهد: حب حق.
خالفیه: یعنى آنهایى كه در عقب بازماندند.
عتاد: اسباب راه لازم.
شحذ: تیز نمودن.
غرض امام علیه السلام دعا نمودن است بر آن كسانى كه اعانت مجاهدین كنند.
یعنى : خداوندا هر مسلمانى كه جانشین شود جنگ كننده را یا مرتبط را در خانه ماند یا وارسى نمود باز ماندگان او را در غیبت او یا اعانت نمود او را به مالى یا كارسازى سفر او نمود و یا تیز نمود حربه او را براى جهاد كردن.
أَوْ أَتْبَعَهُ فِى وَجْهِهِ دَعْوَةً أَوْ رَعَى لَهُ مِنْ وَرَآئِهِ حُرْمَةً
یا دعایى در راه او نماید و در عقب دعا بفرستد او را نظیر این كه بگوید سلام مرا به فلانى برسان یا این كه مراعات كند از عقب او حرمتى را مثل آن كه رد غیبتى از او كند یا رفع ظلمى.
فَأَجْرِ لَهُ مِثْلَ أَجْرِهِ وَزْناً بِوَزْنٍ وَ مِثْلاً بِمِثْلٍ
پس مزد بده تو او را مثل مزد آن غازى در مقابل او بدون كم و زیاد.
وَ عَوِّضْهُ مِنْ فِعْلِهِ عِوَضاً حَاضِراً یَتَعَجَّلُ بِهِ نَفْعَ مَا قَدَّمَ وَ سُرُورَ مَآ أَتَى بِهِ إِلَى أَنْ یَنْتَهِىَ بِهِ الْوَقْتُ إِلَى مَا أَجْرَیْتَ لَهُ مِنْ فَضْلِكَ وَ أَعْدَدْتَ لَهُ مِنْ كَرَامَتِكَ
عوض بده اورا از كار او عوض نقدى كه زود به او برسد نفع آن چه كه پیش فرستاده و به او برسد شادمانى آن چه او را به جا آورده تا آن كه منتهى شود وقت به آن چه جارى ساخته‏اى از براى او از فضل خود و مهیا نموده براى او از بزرگوارى خود.
غرض این است كه جمع شود از براى او دنیا و آخرت و بدان كه آن چه را كه امام علیه السلام از براى مجاهد و مرابط فرموده همان را به عینه از براى معین اهل علم فرمود چه جهاد با كفار جهاد ظاهرى است و تحصیل علم جهاد اكبر است زرا كه در مقابل جهاد با كفار آدمى ضعیف نحیف است و در مقابل عالم معارك و مجاهدات با نفس است و با حزب شیطان كه هر دو دشمنانند قوى مبین و لذا در خبر است كه هیچ چیز در نزد شیطان اكثر سرورا نیست از موت فقیه لكن چه فایده كه اهل زمان مغلوب و منكوب این دو دشمن شدند و آنها را ابدا به علم اهل آن اعتماد و اعتدادى نیست چه جاى آن كه به مجاهد ظاهرى توسل و محبتى داشته باشند.
اللَّهُمَّ وَأَیُّمَا مُسْلِمٍ أَهَمَّهُ أَمْرُ الاسْلامِ وَ أَحْزَنَهُ تَحَزُّبُ أَهْلِ الشِّرْكِ عَلَیْهِمْ فَنَوَى غَزْواً أَوْ هَمَّ بِجِهَادٍ فَقَعَدَ بِهِ ضَعْفٌ أَوْ أَبْطَأَتْ بِهِ فَاقَةٌ أوْ أَخَّرَهُ عَنْهُ حَادِثٌ أوْ عَرَضَ لَهُ دُونَ إِرَادَتِهِ مَانِعٌ
غرض از این فقره، دعا كردن است بر كسانى كه قصد جهاد دارند و مایل به آن هستند و براى آنها مانع روى دهد.
یعنى : بار خدایا هر مسلمانى كه اندوهناك نمود او را كار اسلام و محزون نمود او را دسته‏بندى اهل شرك بر مسلمین پس قصد نمود جنگى یا همتى، گماشت به جهادى پس نشست از جنگ از روى ضعف یا كند نمود او را فقرا و یا عارض شد او را غیر از اینها مانع.
فَاكْتُبِ اسْمَهُ فِى الْعَابِدِینَ وَ أَوْجِبْ لَهُ ثَوَابَ الْمُجَاهِدِینَ وَاجْعَلْهُ فِى نِظَامِ الشُّهَدَآءِ وَ الصَّالِحِینَ
قوله: فاكتب جواب انما.
یعنى : پس ثبت نما نامش را در زمره عبادت كنندگان، و ارزانى نماى به او ثواب مجاهدان را، و محسوب فرما او را در زمره شهیدان و صالحان.
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَرَسُولِكَ وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً عَالِیَةً عَلَى الصَّلَوَاتِ مُشْرِفَةً فَوْقَ التَّحِیَّاتِ صَلاةً لا یَنْتَهِى مَدَدُهَا وَ لا یَنْقَطِعُ عَدَدُهَا كَأَتَمِّ مَا مَضَى مِنْ صَلَوَاتِكَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَآئِكَ إِنَّكَ الْمَنَّانُ الْحَمِیدُ الْمُبْدِئُ الْمُعِیدُ الْفَعَّالُ لِمَا تُرِیدُ
خداوندا درود فرست بر محمّد بنده و فرستاده‏ات و بر آل محمّد، درودى برتر از همه درودها، كه اوج بگیرد بر فراز همه سلامها، درودى كه به آخر نرسد، و قطع نشود شماره‏اش، از كاملترین درودها كه گذشته است بر احدى از دوستانت. چرا كه كه تو عطا بخش، ستوده، آغاز كننده، بازگرداننده‏اى، كه هر چه خواهى آن كنى.
اللهم ارزقنا فوز السعادة و فیض الشهادة بمحمد سید السادة و آله الائمة القادة.
يکشنبه 23/3/1389 - 16:27
فلسفه و عرفان

وقتی که خداوند انسان را آفرید و جسم او را به تکامل رساند و او را برنامه  نویسی کرد یک صفحه سفیدی به او اعطا کرد تا او در مراحل زندگیش آنرا با اختیاری که در دست دارد در جهت کمال برنامه نویسی کند.

ضمیر ناخودآگاه همان صفحه سفیدی است که قرار است ما با یک سلسله کارها و اندیشه ها آنرا در جهت خوشبختی خویش و سعادت دنیا و آخرت برنامه نویسی کنیم.........

ضمیر ناخوداگاه ابر کامپیوتری است در وجود ما همچون کامپیوترهای خانگی که شامل سه بخش است « ورودی .. پردازش .. خروجی »

بخش ورودی شامل 6 بخش است : حس بینایی .. شنوایی .. بویایی .. لامسه .. چشایی  و افکار...

بخش پردازش همان ضمیر ناخودآگاه یا کودک درونی ماست..

بخش خروجی همان رفتار و عمکرد ما در زندگیمان است مطابق با آنچه از ورودی دریافت کردیم .

هر آنچه شما از ورودی هایتان دریافت میکنید توسط این مرکز پردازش شده و نتیجه ای که میگیرید روحیه شاد یا افسرده شماست...

اندیشمندان , ضمیر ناخودآگاه را به کودکی ساده و نادان شبیه میدانند کودکی که تمام حواسش متوجه شماست و آنچه که شما دریافت میکنید را باور میکند او نمی اندیشد فقط باور و ضبط میکند ..آنها بر این باورند که حتی سلامتی انسان هم در دست این ضمیر است ( در درون انسان قدرتی وجود دارد که میتواند در مواقعی که بیماری برای بدن پیش میاید داروی آن بیماری را تولید کند و داروها فقط نقش تسریع کننده درمان را دارند ولی اساسا چیزی که پزشکان هم به آن اعتقاد دارند میزان همکاری خود بیمار در تولید ورودی های مثبت برای این مرکز می باشد) ما بعنوان مدیر و فرمانده بدنمان میتوانیم این سیستم اجرایی(ضمیر ناخودآگاه) که تحت کنترل ماست را با دادن فرمان های درست یا نادرست هدایت کنیم ..شما درست مثل یک ناخدای کشتی هستید که در داخل کشتی همانطور که سیستمی عظیم و مرکزی وجود دارد باید طوری این سکان و این سیستم را بگردانید و طوری فرمان برانید که هم خود و هم اطرافیان را به سعادت برسانید....

این کامپیوتر حتی میتواند به شبکه اینترنت (شعور نامحدود جهان) هم متصل شود ومیتواند اطلاعات و منابع گسترده ای را در جهان هستی به ما عرضه کند او این توان را دارد که با دیگران ارتباط برقرار کند و از آنها یاری بخواهد فرض کنید مدتها در فکر فردی هستید مرتب حرفش را میزنید و یا دلتان برایش تنگ شده خیلی اتفاقی و بدون هیچ دلیلی از او با خبر می شوید..بله این ضمیر بسیار قدرتمند است قدرت او هم در جهت تخریب و هم در جهت آبادانی زندگی شماست..کافی است او را لمس کنید صدایش را بشنوید به او با قدرت و درایت فرمان دهید و نوازشش کنید و از او مراقبت کنید  چرا که او یک کودک است ....

برای درک این منظور کودک خودتان آیا به او اجازه میدهید هر تصویرناجوری را در تلویزیون ببیند یا هر حرف زشت و ناپسندی را بشنود یا هر چیزی را در دهانش کند و یا از هر امکاناتی محروم باشد...این مراقبت شما از اوست که باعث سعادت او و هم خودتان میشود...برای تربیت فرزندتان و ارتباط درست با اطرافیان نخست باید این کودک معصوم و نازنین و در عین حال قدرتمند که در درون شماست را بشناسید( وقتی او را شناختید و به او احترام گذاشتید کودک درون انسانهای دیگر را هم میبینید و در این حال مراقب کودک آنها نیز هستید..) با او حرف بزنید ( خودتان را دوست بدارید ) برای او مسئولیت تعیین کنید (او را باور کنید و برای او اهدافی تعیین کنید) او را بخندانید ( ایجاد روحیه ).....هیچ گاه فکر نکنید که تنها هستید کسی که کودک درونش را بشناسد و لمس کند برای او هیچ خلوتی معنا ندارد در خلوت خود کاری ناشایست نکنید چرا که او همواره از شما الگو میگیرد و در مواقعی که شما در جمعی از دوستان هستید خلوت شما را به آنها لو میدهد او بسیار دهن لق و خبرچین است حتی مثل یک کودک واقعی شما را به رگبار سوال میبندد و آن لحظه این شمایید که باید با حوصله و مهربانی پاسخ های زیبا به او بدهید.او شما را محکوم میکند « یک کودک را در نظر بگیرید وقتی که از والدین خود قصور و خطایی میبیند که با قانونمندی های والدینش مطابقت ندارد به آنها متذکر میشود و برایش سوال پیش میاید. قانونمندی ما همان فطرت پاکی است که خداوند آنرا در ما نهاده و برنامه نویسی کرده که به هیچ عنوان سورس اصلی آن قابل دسترسی نیست و نمیتوان آنرا بصورتی دیگر تغییر داد چرا که ذات همه انسانها پاک است و ما وقتی که از این فطرت پاک دور میشویم این کودک که از ما درس گرفته و فطرت ما را میشناسد ما را به باد محاکمه میگیرد و شخصیت ما را خرد میکند و حتی در تنهایی نمی توانیم خطا کنیم چرا که او همواره سوال میکند ....

فکر کردن عامل دیگری است که شما میتوانید از طریق ذهن , کودک خود را هدایت کنید کودک شما در مقابل فکر شما حرفی نمیزند سرزنشی نمیکند و این خود شمایید که باید نحوه فکر کردن را کنترل کنید وقتی دنیای خود را تیره و سیاه میبینید از تمام مسائل اطرافتان شکایت میکنید او به گوشه ای میخزد و افسرده حال و معصومانه به شما می نگرد شما با فکر نادرست و گفتار منفی دست و پای او را میبندید و او را از شادی کودکانه اش و خلاقیت نهفته اش محروم میکنید..و همینطور اعمال ما در طول زندگی افکار ما را رقم میزنند ....پس مراقب ورودی هایتان باشید.....

علت دیدن رویا و خواب:

وقتی که شما میخوابید روح از بدن شما خارج میشود و قسمتی از ضمیر ناخودآگاه به همراه روح میرود و شما میتوانید از طریق این ضمیر از نقاطی که روح شما از آنجا دیدن کرده مطلع شوید و یا پاسخ سوالات خود را بیابید  ....که این مربوط میشود به اتصال کامپیوتر ما به شعور نامحدود جهان ( اطلاعات و منابع گسترده ای که وجود دارند ) که در بالا مختصری از آن گفته شد ....حتما داستان کشف ساختمان شش ضلعی بنزن را شنیده اید « فریدریش آگوست ککوله » شیمیدان آلمانی در خواب این ساختار را کشف میکند و دایره ای از مارهایی را میبیند که هر کدام دم مار بعدی را در دهان دارند و اینگونه برنظریه خطی بودن بنزن پایان داده و ثابت میکند که حلقوی است ..او مدتها ذهنش درگیر این موضوع بود طوریکه در بیداری هم قبل از ارائه این نظریه اتمهایی را میدید که در مقابل چشمانش به حرکت میپرداختند آنقدر ذهن او درگیر این موضوع بود که حتی در خواب هم بدنبال شکلی از این ماده بود ....چرا که ضمیر ناخودآگاه خواب و بیداری نمیداند او همیشه بیدار است و همه آنچه در خواب و در بیداری میبینیم در خود ذخیره میکند..کافی است با قدرت تمام از او بخواهی و او با قدرتی باور نکردنی تو را به هدفت برساند..هر چه قدرت درخواست تو از او بیشتر باشد و صدای تو رساتر باشد او با نیروی عظیم و اتمی خود تو را قدرتمندانه به مقصودت میرساند...

و در آخر( مولوی ):  

در جسم من جانی دگر , در جان من قانی دگر            با آنِ من آنی دگر زیرا به آن پی برده ام

مطالب فوق هر چند تنها قسمت کوچکی بود از اسرار این گنجینه عظیم و احتمالا خیلی از آنها را هم شنیده بودید ولی هدف این نویسنده بر آن بود که این قدرت درونی را به زبانی ساده تر و آنگونه که خود درک کردم برای شما بازگو کنم.

يکشنبه 23/3/1389 - 16:25
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته