سلام. یه صبح زیبا.
دیشب اتفاق بدی برام افتاد، البته نمی شه گفت بد، چون یه جورایی دید منو عوض کرد.
دیشب با علی و مرتضی و جواد رفتیم دریا، آب دریا گرم بود، مثل آبگرم.
وقتی رفتیم تو آب، مرتضی از من خواست که یه پوچ (کائوچو) رو که وسط آب بود، براش بیارم، منم دل رو به دریا زدم رفتم سراغ پوچ. حدود 50 متری با پوچ فاصله داشتم، که احساس کردم دارم کم می آرم، گرمای آب هم داشت رو قلبم فشار می آورد، البته جواد هم با من اومده بود، وسط آب، تصمیم گرفتم برگردم، ولی جواد برنگشت، اون خودش رو به پوچ رسوند و با خیال راحت اونجا ایستاد (چون یه کمکی واسه ایستادنش تو آب بود). من موقع برگشتن، دیگه نتونستم شنا کنم، دست و پام بی جون شده بود، هم نفسم تنگ اومده بود، چشمام سیاهی می رفت. یک لحظه، فقط یک لحظه نا امید شدم، وسط آب بودم و کسی نبود که منو نجات بده، همین جور که بی حس رو آب بودم و ترس از مرگ وجودمو فرا گرفته بود، تمام کسایی رو که دوست داشتم اومدن جلوم، این اتفاق که افتاد، ناخداگاه گفتم : یاعلی
نمی دونم چرا، شاید می ترسیدم و تنها اونو بین خودم و خدا می دیدم، با نهایت خستگی و نا امیدی به زور تقریبا یه 4 تا 5 متری جلوتر اومدم، پاهام رو به زمین زدم، احساس کردم، پاهام به سنگ خورد، نوری از امید در دلم نشست. خودم را به ساحل رسوندم و رو ماسه ها دراز کشیدم، سیاهی شب همه جا رو گرفته بود. از دور تو آب جواد با پوچ خودش رو به من رسوند. من مرگ رو احساس کرده بودم، تجربه ای تلخ بود، خدا رو شکر که هنوز زنده ام. فکر نمی کردم زنده بمونم.
من از این حادثه چند درس گرفتم :
بزرگترین خنجری که انسان به خودش می زند، حماقت است.
برگشت از هدفی که دنبال کرده ای گاهی مساوی با عمر انسان است.
بزرگترین نعمت، سلامتی است.
**************************
الان تو کافی نت نشسته ام، به اتفاق دیشب فکر می کنم و هزار بار خدارو شکر می کنم، شاید امروز برم با کسایی که باشون قهرم، آشتی کنم.
میلاد
میبینی؟
هوای دلتنگی ام.....
نسبتی عجیب دارد با زاویه ی نگاهم.....
در دسترس چشمانم که باشی هوا خوب است.....
دور از دسترس نشو که باران می گیرد !!!!
دوست دارید بدونید موبایل مطابق با نام شما بایستی چه جوری باشه؟ روی لینک زیر کلیک کنید.
http://www.anoek.com/en
در ضمن، می تونید از لینک سمت چپ، گزینه های دیگه رو نیز انتخاب کنید.
تو از کدوم قصه ای، که خواستنت عادته نبودنت فاجعه، بودنت امنیته تو از کدوم سرزمین، تو از کدوم هوایی که از قبیله من، یه آسمون جدایی
******** اهل هر جا که باشی، قاصد شکفتنی توی بهت و دغدغه، ناجی قلب منی پاکی آبی یا ابر، نه، خدا یا شبنمی قد آغوش منی، نه زیادی نه کمی منو با خودت ببر، ای تو تکیه گاه من خوبه مثل تن تو، با تو همسفر شدن منو با خودت ببر، من به رفتن قانعم خواستنی هرچی که هست، تو بخوای من قانعم
******** ای بوی تو گرفته، تن پوش کهنه من چه خوبه با تو رفتن، رفتن همیشه رفتن چه خوبه مثل سایه، همسفر تو بودن همقدم جاده ها، تن به سفر سپردن چی می شد شعر سفر، بیت آخرین نداشت عمر کوچ من و تو، دم واپسین نداشت آخر شعر سفر، آخر عمر منه لحظه مردن من، لحظه رسیدنه منو با خودت ببر، ای تو تکیه گاه من خوبه مثل تن تو، با تو همسفر شدن منو با خودت ببر، من به رفتن قانعم خواستنی هر چی که هست، تو بخوای من قانعم