چند سال قبل پروندهای را رسیدگی
میكردم كه متهم آن زنی جوان بود كه فرزند شوهرش را به قتل رسانده بود. این زن پس
از اینكه دخترك را از مدرسه میرباید، او را میكشد و جسدش را دفن
میكند.
كاری كه این زن كرده بود یك جنایت
تمام عیار بود، اما آنچه در این پرونده بسیار پررنگ بود نقش پدر كودك بود. هرچند
این زن در جلسه دادگاه قتل را انكار كرد، اما مدارك علیه او زیاد بود و براحتی
توانستیم او را محكوم كنیم.
اما آنچه میخواهم برایتان تعریف كنم
ماجرای قتل دخترك نیست. موضوع نحوه رفتار پدر دختر با همسر دومش است.
او مردی جوان بود كه به خاطر
مشروبخواری، همسر اولش را از دست داده بود. او همسر اولش را بشدت دوست داشت، اما
چون مشروب میخورد همسرش او را ترك كرده بود.
این مرد بعد از چند سال تلاش، وقتی از
بازگرداندن همسر اولش ناامید شده بود، بهطور اتفاقی با زنی كه بسیار شبیه همسرش
بود آشنا شده و بهخاطر این شباهت با او ازدواج كرده بود.
مساله اینجا بود كه این مرد در همسر
دومش به دنبال همسر اولش میگشت و وقتی به واقعیت میرسید كه این زن با او فرق دارد
بدرفتاری میكرد. او گاهی بشدت همسرش را كتك میزد.
در نهایت وقتی متوجه شده بود
نمیتواند آنچه در همسر اولش دیده بود را در این زن پیدا كند، او را طلاق داد و
بهانه كرد این طلاق به خاطر دخترش است، چرا كه او ناراحت است و نمیخواهد نامادری
داشته باشد.
این مرد همسر دومش را در یك شرایط مبهم
قرار داده بود. گاه به دیدن او میرفت و گاه او را ترك میكرد. رفتارمرد جوان باعث
شده بود همسرش تصور كند همه چیز به خاطر دخترك است و از دختر كینه بگیرد و دست به
قتل او بزند.
این زن در بازجوییها گفته بود با چه انگیزهای این كار را
كرده است و هر چند در دادگاه انكار كرد اما مداركی كه بهدست آمده بود بسیار محكم
بود و این زن محكوم شد.
این زن بعد از چند سال قصاص شد و پدر و مادر دخترك حكم را
اجرا كردند. اما فكر نمیكنم پدر این دختر خودش را بهخاطر كارهایی كه كرده بود،
ببخشد.
اگر او مشروبخوردن را ترك كرده بود و با همسر اولش به درستی
زندگی میكرد حالا دخترش زنده بود و اینطور خودش هم دچار عذاب وجدان نمیشد.