قال علی علیه السلام وقدمدحه قوم فی وجهه: اللهم انک اعلم بی من نفسی وانا اعلم بنفسی منهم اللهم اجعلناخیرا ممایظنون واغفرلنا مالایعلمون نهج البلاغه ح96 ودرود خدابراو فرمود:( آنگاه که گروهی اوراستایش کردند)بارخدایاتومراازخودم بهتر می شناسی ومن خود رابهتر ازآنان می شناسم خدایامراازآنچه اینان می پندارند نیکوتر قرار ده وآنچه را که نمی دانند بیامرز گروهی روزی از راه نیایش به شه کردند توصیف و ستایش چو آن توصیف شایان شه شنفتند بدینسان با خدای خویش گفتند خداوندا تویی آن فرد ذو المن که حال من بدانی بهتر ازمن به نفس خویش من از اشخاص دیگر بصیرم می شناسم خویش بهتر چو فکر من برون است از تصنع خداوندا زتو دارم توقع کنی ما را نکوتر زآنچه دانند درون بهتر از آنچه در گمانند به هرچیزی که مردم مانده نادان زما آن را ببخشایی زغفران نهج البلاغه منظوم انصاری
قال علی علیه السلام :العفاف زینة الفقر والشکر زینةالغنی نهج البلاغه ح65
علی علیه السلام فرمود : عفت ورزیدن زینت فقر ، وشکر گزاری زینت بی نیازی است بدانکه زیور فقر است عفت چنانکه شکر باشد زیب ثروت جوانمردی که در دنیا فقیر است زعفت بهر او خیر کثیر است ز دارایی چو دست مرد شد پر بباید رو نماید بر تشکر کسانیکه فقیر و مستحقند ز ایمان بندگان خاص حقند به سر بنهاده تاج و افسر فقر به پیکر کرده برد و زیور فقر به جز از حق ز هرکس عار دارند بسان اغنیا رفتار دارند فزاید هر قدر فقر و تعسف فزایندی هم آنان بر تعفف چو بیند زندگیشان شخص جاهل کند باور که دارایند و کامل پیمبر باب گنج فقر بگشود سخن زالفقر فخری گفت و فرمود خدارا اغنیا زینسو وکیلند فقیران را پناهند و کفیلند به شکر اینکه ایزد مالشان داد به گیتی نیکی احوالشان داد ببایدشان زمردم دست گیرند به خانه ، بینوایان در پذیرند رهانندی فقیران را ز زحمت شرح نهج البلاغه منظوم انصاری با اندک تصرف
قال علی علیه السلام :ما اکثر العبر واقل الاعتبار نهج البلاغه ح289
علی علیه السلام فرمود : عبرتها چقدر فراوانند وعبرت پذیران چه اندک! جهان در چشم مرد با بصیرت پر است از پند و اندرز و عبرت بود کم لیکن آن کو پند گیرد به دل اندرز و عبرت در پذیرد بود اسباب عبرت گرچه بسیار ولی گیرای عبرت نیست درکار نگر درپارس اندر تخت جمشید که روزی همسری کردی به خورشید کنون از گردش چرخ دو رنگی ازآن مانده ستون و تخته سنگی
شرح نهج البلاغه منظوم انصاری
وَ قَالَ علی ع مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إِمَاماً فَلْیَبْدَأْ بِتَعْلِیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلِیمِ غَیْرِهِ وَ لْیَكُنْ تَأْدِیبُهُ بِسِیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِیبِهِ بِلِسَانِهِ وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالْإِجْلَالِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِمْ نهج البلاغه ح73 علی علیه السلام فرمود : كسی كه خود را رهبر مردم ساخته باید پیش از آنكه به تعلیم دیگران بپردازد خود را بسازد ، و پیش از آنکه به گفتار تربیت کند ، باکردار تربیت کند ، زیرا آن کس که خود را تعلیم دهد و ادب کند سزاوارتر است به تعظیم از آنکه دیگری را تعلیم دهد و ادب آموزد به مردم هرکه دارد پیشوایی سزاوار است پیش از رهنمایی دهد تعلیم نفس خود ز هرباب شود خود مبدأ و اخلاق و آداب چو خود روشن ز نور علم جانش شود بر مردمان سازد بیانش چو روشن شد که منظورش ریانیست به جز رفتارش از بهر خدا نیست همه رفتار و کردارش پسندند همه دستور وی در کاربندند چو زشتیها زنفس خویش پیراست سپس بر رفع کار زشت برخاست ز امرش ریشه زشتی بر آرند ز زشتی رو به سوی نیکی آرند به نزد مردم او رااحترام است ز هرکس بر ترش جا و مقام است شرح نهج البلاغه منظوم انصاری
منبع :qudsdaily
قال علی علیه السلام : صدر العاقل صندوق سره و البشاشة حبالة المودة والاحتمال قبر العیوب نهج البلاغه ح6
علی علیه السلام فرمود : سینه خردمند صندوق راز اوست و خوشرویی وسیله دوست یابی و شکیبایی گورستان پوشاننده عیبهاست. به سینه گوهر راز خردمند چو در اندر صدف افتاده در بند نخواهد هیچگه کردن عیانش گهر سان دارد اندر دل نهانش به حفظ آبروی خویش کوشد هماره راز خویش از خلق پوشد بماند تا که اسرارش نهفته لبش چون غنچه باشد ناشکفته نیابد بهر راز خود چو محرم خورد خون و نیارد زان زدن دم زگردون بر سرش گر سنگ بارد غمش را بر دهان ازدل نیارد شکفته رویی واخلاق نیکو کشد در دام ، دلها را چو آهو چو چهر مرد باشدخرم و باز بدو گردند مردم یار و دمساز شرح نهج البلاغه انصاری
کسی که خود را درمعرض اتهام قرار می دهد، نباید کسانی را که به وی بدگمان شده است ملامت نماید(باید خود را ملامت کند). وکسی که اسرار خود را مخفی نگاه دارد، اختیار به دستش خواهد بود(زیرا اگر دیگران به اسرار وی آگاه شوند،چه بسا در مسیر کارهای او سنگ اندازی وکار شکنی کنند و او نتواند تصمیم دلخواه خود را بگیرد و زمام امور ازدستش خارج شود)
وَ قَالَ علی ع لَا غِنَى كَالْعَقْلِ وَ لَا فَقْرَ كَالْجَهْلِ وَ لَا مِیرَاثَ كَالْأَدَبِ وَ لَا ظَهِیرَ كَالْمُشَاوَرَةِ نهج البلاغه ح51 هیچ بی نیازی چون عقل ، وهیچ فقری چون نادانی نیست ، هیچ ارثی چون ادب ، وهیچ پشتیبانی چون مشورت نیست. شود گرمرد درگیتی به کاوش نیابد ثروتی چون عقل ودانش چو دانشمند با علم وکمال است بدان علم وکمالش به زمال است زدانش زر دست افشار دارد کجا با مال جاهل کار دارد نپندارد مر آن جاهل ز نخوت که تنهامالداری نیست ثروت به هراندازه محتاج سؤالی ز دیگر کس فقیری زشت حالی چو دستت پیش مرد علم باز است پی دانش همان عین نیاز است بسا میراثها افتاد درچنگ ندیدم چون ادب ارثی گرانسنگ جوتنمردی که شد مبدأ به آداب به مغزش گر فلک گردد چو دولاب به نیروی ادب خود را رهاند به او رنگ ادب خود را رساند ادب هرکس که دارد دون زحمت بر اوگردد فراهم مال وثروت مشاور هرکه اندر کاربگزید نکو یاری برای خود پسندید به قرآن سوره شورا بیان کرد خدا در مشورت سودش عیان کرد شنفت ازکس کلام حیدری را گر اوبگرفت عقل دیگری را کشید اوشاهد مقصد درآغوش کشید او شاهد مقصد در آغوش به لغزشها زهوش افکند سرپوش شرح نهج البلاغه منظوم انصاری