اهل بیت
به گزارش پارسینه، «سورپرایز مقدس، پشت بیمارستان اسرائیلی». این عنوان یادداشتی است که سایت لسآنجلس تایمز در ۲۱ می ۲۰۰۸ به قلم «باتشیوا سابلمن» حول کشفی نادر در یکی از شهرهای فلسطین اشغالی منتشر کرده است. شهر ساحلی «اشکلون» (Ashkelon)[عسقلان] در آن زمان و به دلیل نزدیکی به غزه، چند بار مورد حملهٔ راکتهای شلیکشده از سمت نوار غزه قرار گرفته است. در یک حمله و در اثر تصادم موشک به یک مرکز خرید، دهها نفر از ساکنین این شهر مجروح میشوند و در مرکز پزشکی Barzilai مورد مداوا قرار میگیرند. این حادثه، توجه اذهان را به یک قطعهٔ شگرف تاریخی در بیمارستان شهر «اشکلون» جلب میکند: مقام رأسالحسین علیهالسلام.
مورخین اسلامی دربارهٔ اینکه پس از وقوع حادثهٔ کربلا و شهادت امام حسین بن علی بن ابیطالب، تقدیر الهی سر بریدهٔ امام را به کدامین خاک مدفون کرده است، اختلاف نظر دارند. اقوال مختلف که بعضی مبتنی بر روایات منقول از ائمهٔ شیعه هستند و بعضی دیگر از روایتهای تاریخی نتیجه شدهاند، نظر مشترکی را حول این موضوع فراهم نمیآورند.
اگر از بعضی باورهای عام همچون اعتقادی که میان بعضی از شیعیان افغان وجود دارد و زیارتگاهی را در استان کندز افغانستان به عنوان محل دفن سر تقدیس میکنند، بگذریم، خاصهٔ این نگاههای تاریخی را میتوان حول دو محور دستهبندی کرد؛ گروهی از محققین و مورخین شیعه که محل دفن سر امام را بر کنار مضجع و در کربلا و یا دستکم در عراق میدانند، و گروهی دیگر که عموما شامل مورخین اسلامی غیر اثنیعشری (همچون اهلتسنن و اسماعیلیه) میشود و مدفن سر را خارج از عراق، در شام و مصر و سوریه میدانند.
در این مقال، مجال بررسی و اعتبارسنجی این روایات تاریخی نیست، نیز اینکه کاری است خارج از توش و توان نگارنده؛ اما اشارهای به روایت تاریخی دمشقیه به منظور طرح پیشزمینهٔ تاریخی این مسئله، ضروری است. روایت زیر را از مقالهای تحت عنوان «تاریخ مختصر انتقال رأس مقدس حسینبنعلی، از دمشق تا اشکلون تا قاهره» ترجمه کردهام که به قلم «دکتر عباس برهانی» در روزنامهٔ «دیلینیوز» پاکستان به تاریخ ۳ ژانویه ۲۰۰۹ به چاپ رسیده است و مدخل «حسین بن علی» در صفحهٔ انگلیسی ویکیپدیا به آن ارجاع داده است. بدیهی است که این نقل، به معنای تأیید یا رد آن نیست.
***
با حضور اسرای اهلبیت، یزید بن معاویة پس از برپایی جشن و به نمایش گذاردن سر بریدهٔ امام حسین، آن را در شکافی در دیوار درونی مسجد جامع دمشق دفن کرد. این سر تا زمان حکومت عباسیون مضبوط و محدود، اما مورد احترام و زیارت دوستداران اهلبیت رسولالله باقی میماند. «المقتدر بالله» خلیفهٔ عباسی تلاش زیادی برای بازداری شیعیان از زیارت این مقام انجام میدهد، که ثمری نمیدهد. پس دستور میدهد تا مقام و علائم آن را نابود کنند و تابوت حاوی سر را در شهر «عسقلان» که در آن زمان مرز حکومت مسلمین بوده است، بهطور مخفیانه دفن کنند.
سالها بعد، «ابومنصور نزار المصطفی» خلیفهٔ پانزدهم فاطمی، مکان این سر را در محلی به نام «باب الفرادیس» در عسقلان شناسایی میکند، اما همچنان تا حدود ۲۵۰ سال بعد یعنی سال ۱۱۵۳ میلادی در همان مکان باقی میماند. خلیفهٔ هجدهم فاطمی «معاد المنتصر بالله» به «داعی، بدرالجمالی» فرماندهٔ نیروهای فاطمی در فلسطین دستور میدهد تا محل دقیق رأس الحسین را شناسایی و بازسازی کند. بدرالجمالی طبق این دستور، مسجدی را در محل مذکور برپا میکند که به «مسجد مشهد الحسین» نامگذاری میشود. او منبری چوبین تهیه میکند که درون آن، کتیبهای به خط کوفی عربی فاطمی کندهکاری شده است و گزارشی از چگونگی این سیر ارائه میدهد. [گفتنی است این کتیبهٔ تاریخی کماکان در منبر فاطمی موجود است.]
پس از آنکه «الطیب ابیالقاسم» بیستویکمین خلیفهٔ فاطمی رو به انزوا گذارد، عمویش «عبدالمجید» حکومت فاطمی را تصاحب کرد. در میانهٔ جنگهای صلیبی، او از خوف قساوت و بیرحمی دشمنان دستور میدهد تا «امیر صیف المملکة تمیم» والی شهر عسقلان به همراه «قاضی محمد بن مسکین» تولیت مشهد الحسین، تابوت سر را از جایگاه خود خارج کنند و در کمال احترام و تکریم به قاهره منتقل کنند. مورخینی چون المقریزی و ابن میسّر چنین نقل کردهاند که در روز سهشنبه دهم جمادیالآخر، تابوت را طی تشریفات خاص و همراه موکبی شکوهمند که در پیشاپیش آن امیر مصر «الصالح طلائع بن زریک» بود، به سمت کاخ زمرد آوردند و سپس در محلی به نام «قبة الدیلم» به خاک سپردند. این مکان امروزه با نام «مشهد الحسین» در قاهره، زیارتگاه جمع کثیری از مسلمانان مصری است که هرساله و به ویژه ایام محرم، به آنجا میآیند.
اینها گذشت تا به وقت سلطنت «صلاحالدین ایوبی». یکی از مورخین مشهور مصری به نام «محیالدین عبد الزهیر» مینویسد: “هنگامی که صلاحالدین به قدرت رسید، تمامی آثار بر جای مانده از حکومت فاطمی را تخریب میکند و عزاداری در ماه محرم را ممنوع میکند و روز عاشورا را روز شادی و جشن اعلام میکند.” در طول حکومت وی که از دشمنان شیعه بوده است، منبر فاطمی را از عسقلان به «مسجد خلیلالرحمن» یا «مسجد ابراهیمی» در شهر الخلیل کنونی در فلسطین منتقل میکنند، لیکن متوجه کتیبهٔ تاریخی آن نمیشوند. تا آنکه بعدها «طاهر صفیالدین» پنجاهویکمین داعی فاطمی (متوفای ۱۹۶۵میلادی)، حین بازدید از مسجد خلیلالرحمن، هزار سال پس از انقراض حکومت فاطمیان، منبر فاطمی را شناسایی میکند و کتیبه را مشاهده میکند.
***
اما مسجد شهر عسقلان، که امروزه به نام عبری «اشکلون» شناخته میشود، با عنوان «مسجد المشهد الحسین» تا نیمهٔ قرن بیستم میلادی پا برجا بوده است و مورد تکریم و زیارت مسلمانان قرار داشته است. در این سالها، این مسجد به عنوان مجللترین بنای شهر اشکلون شناخته میشده است. «توفیق کنعان» در کتاب «مقدسات محمدی در فلسطین»، آن را «مقامی عظیم بر فراز یک تپه» توصیف میکند که مقبرهای در میان ندارد، اما رکنی دارد که نشانهدهندهٔ مکان دفن سر بوده است. گزارشی در روزنامهٔ «هاآرتص» در سال ۲۰۰۵ مبنی بر آن است که این زیارتگاه در جولای ۱۹۵۰ به دستور «موشه دایان» تخریب شده است.
موشه دایان ، وزیر جنگ رژیم صهیونیستی
«سابلمن» در یادداشت خود در لسآنجلس تایمز مینویسد: “از آن مسجد تپهای پوشیده از علف باقی میماند، اما یک هزاره پس از آن که سر حسینبنعلی از اشکلون جابهجا شده است، این مکان هنوز مورد احترام فرقههای شیعه خصوصا شیعیان هند و پاکستان است.” او از اهالی بیمارستان Barzilai نقل میکند که یک دهه پیش، یک روحانی مذهبی شیعه به بیمارستان میآید و تقاضایی نامعمول را مطرح میکند: بنای یک جایگاه نماز برای زائران در این مکان.
این شخص «داعی محمد برهانالدین» پیشوای پنجاه و دوم فرقهٔ اسماعیلیه است که تعمیر و بازسازی مسجد اعظم کوفه نیز به دست او صورت گرفته است. دکتر «ران لابل» رئیس بیمارستان از او میپرسد: “از کجا میدانید که اینجا همان محل است؟” برهانالدین او را به روی تپه میبرد و با بیل مشغول حفر آن میشود. دکتر لابل میگوید: “در کمال تعجب، مشاهده کردم که پس از حفر یک متر یا بیشتر، سنگ نبشیهای مسجد کهن نمایان شد.”
زائران پس از این اتفاق، با همیاری مسئولین بیمارستان شهر اشکلون، گرانقیمتترین سنگ مرمر را از هند وارد میکنند و جایگاهی مرمرین برای نمازگزاری زائران در محل منسوب به دفن سر در پشت بیمارستان ساخته میشود. بدین ترتیب، هر ساله تعداد قابل توجهی از شیعیان در این مکان به رسم ادای احترام به امام حسینبنعلی، حضور مییابند.
دکتر لابل که اکنون در مورد این موضوع متخصص شده است، میگوید: “آنها مردمانی آرام و صلحجو هستند. در سکوت میآیند و میروند، به ندرت صدایی از آنها شنیده میشود. اینجا جزیرهای شده است برای نمازگزاران مسلمان شیعه، در یک بیمارستان اسرائیلی، در یک دولت یهودی… این اتفاق، منحصر به فرد است!”
چهارشنبه 24/9/1389 - 13:14
ایرانگردی
چهارشنبه 24/9/1389 - 13:11
اهل بیت
امیرحسنزاده کارشناس ارشد مرکز تقویم موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران در خبرآنلاین نوشت:
انطباق دقیق رویدادهای تقویم هجری قمری و شمسی کار سختی است؛ اما با استفاده از نرمافزارهای رویت هلال مشخص میشود که عاشورای ۶۱ هجری قمری در روز سهشنبه ۲۰ مهر یا چهارشنبه ۲۱ مهر اتفاق افتاده است.
تقویم رسمی کشور بر اساس هجری خورشیدی است. همانطور که از نام آن بر میآید، مبداء آن هجرت پیامبر اسلام (صلیا… علیه و آله و سلم) از مکّه به مدینه است و طول سال آن، مدت زمان بین دو عبور متوالی مرکز خورشید از نقطه اعتدال بهاری است که به طور متوسط ۳۶۵٫۲۴۲۱۹۸ شبانهروز یا ۳۶۵ شبانهروز و ۵ ساعت و ۴۸ دقیقه و ۴۵ ثانیه حساب شده است.
برخلاف تصور عموم، تقویمی که امروز از آن استفاده میکنیم، از سال ۱۳۰۴ هجری خورشیدی به عنوان تقویم رسمی کشور مورد استفاده قرار میگیرد؛ اما تقویم هجری قمری برای ثبت بسیاری از وقایع تاریخی مورد استفاده مورخان بوده است. ضمن آنکه بسیاری از مناسبتها و اعیاد تقویم بر پایه هجری قمری است. بنابراین مسئله انطباق تاریخ های تقویم هجری قمری و شمسی همواره مورد توجه منجمین و مورخین بوده است. یکی از این موارد انطباق واقعه عاشورا (۱۰ محرم ۶۱ هجری قمری) با تقویم هجری شمسی است. برای وارد شدن به این بحث، ابتدا نگاهی دقیقتر به تقویم هجری قمری میاندازیم.
مبنای تقویم هجری قمری
تقویم هجری قمری هلالی، تقویم دینی مسلمانان جهان است. مبدأ این تقویم، اول محرم سالی است که پیامبر اکرم (صلیا… علیه و آله و سلم) از مکة معظمه به مدینة منوره هجرت فرمود. این مبدأ در اغلب کشورهای اسلامی ، روز جمعه ۱ محرم سال ۱ هجریقمری، مطابق ۲۷ تیر ۱ هجریشمسی و مطابق ۱۶ ژوئیة ۶۲۲ میلادی (ژولینی) اختیار شده است. سالهای این تقویم شامل ۱۲ ماه قمری هلالی است که به ترتیب عبارتند از: محرم ،صفر، ربیعالاول، ربیعالثانی، جمادیالاول، جمادیالثانی، رجب، شعبان، رمضان، شوال، ذیالقعده و ذیالحجه.
طول ماه هلالی، مدت زمان بین دو لحظة ماه نوی نجومی متوالی است. مقدار متوسط طول ماه هلالی حدود ۲۹٫۵۳۰۵۸۹ شبانهروز یا معادل ۲۹ شبانهروز و ۱۲ ساعت و ۴۴ دقیقه و ۳ ثانیه است. بنابراین به طور متوسط طول سال قمری برابر با ۳۵۴٫۳۶۷۰۶۸ شبانهروز = ۲۹٫۵۳۰۵۸۹ × ۱۲ است. این تقویم به دو شکل هلالی و قراردادی مورد استفاده قرار می گیرد.
تقویم هجری قمری هلالی
در این نوع تقویم که در کشورهای اسلامی به منظور تعیین اعیاد و مناسبتهای مذهبی استفاده میشود، تاریخ اول هر ماه با رؤیت هلال ماه نو در شامگاه روز بیستونهم یا سیاُم ماه قبل، تعیین میشود. در نتیجه، تعداد شبانهروزهای هر ماه قمری برابر با مدت زمان بین دو رؤیت متوالی هلال ماه نو است. این نوع روش آغاز ماه، پیش از اسلام به ویژه در بین اقوام سومری، بابلی و یهودی نیز رایج و سابقهی طولانی داشته است.
پیشبینی وضعیت رؤیت هلال ماههای قمری به مقادیر مشخصههای ماه و خورشید و موقعیت جغرافیایی رصدگر در لحظه غروب خورشیدِ روز بیستونهم ماه قبل بستگی دارد. در واقع در این تقویم کارشناسان با محاسبه مشخصههای ماه و خورشید در زمان غروب خورشید روز بیستونهم ماه قمری و مقایسه آن با معیارها و رکوردها، وضعیت رؤیتپذیری هلال ماه را پیش بینی میکنند.
این امکان وجود دارد که هلال ماه نو در مکانی بر روی کره زمین، دقایقی بعد از غروب خورشید روز بیستونهم رؤیت شود و در مکان دیگری رؤیت نشود که این اختلافِ یک شبانهروزی در رؤیت هلال ماههای قمری، اختلاف یک شبانهروزی را در تقویم هجری قمری هلالی کشورهای اسلامی سبب میشود.
مطابق حکم شرعی اگر هلال ماه در شامگاه بیستونهم ماه رؤیت شود، آن ماه به پایان رسیده و فردا اول ماه بعد است؛ ولی اگر هلال ماه در شامگاه روز بیستونهم رویت نشد، ماه ۳۰ روزه میشود. بنابراین ماه قمری نمیتواند ۲۸ روزه یا ۳۱ روزه باشد. ضمن آنکه در تقویم هجری قمری هلالی، برای توالی ماههای ۲۹ و ۳۰ روزه نظم و قاعده مشخصی وجود ندارد. از این رو ممکن است چند ماه متوالی ۲۹ روزه یا ۳۰ روزه وجود داشته باشد.
تقویم هجری قمری قراردادی
تاریخنویسان و سایر پژوهشگران برای سهولت در محاسبات روزمره تقویم هجری قمری و بر طرف کردن اشکالات ناشی از اختلاف در تقویم هجری قمری هلالی در کشورهای اسلامی، از تقویمی به نام«تقویم هجری قمری قراردادی» استفاده می کنند. البته این نوع تقویم در تعیین اول ماههای قمری کاربردی ندارد.
مبداء تقویم و نام ماههای این تقویم همانند تقویم هجری قمری هلالی است. اما تعداد شبانهروز ماههای این تقویم، متناوباً ۳۰ و ۲۹ شبانهروز است. یعنی ماه محرّم ۳۰ شبانهروز، ماه صفر ۲۹ شبانهروز و همینطور تا آخر در نظر گرفته میشود. البته همانطور که ذکر شد، این نوع تقویم در تعیین اول ماههای قمری تقویم کشورهای اسلامی کاربردی ندارد.
محاسبه عددی تاریخ واقعه عاشورا
همانطور که ذکر شد، مبدا هر دو این تقویم ها یکی است اما طول سال آنها با یکدیگر متفاوت است. در واقع طول سال قمری به طور متوسط ۱۰٫۸۷۵۱۳ شبانهروز کمتر از سال شمسی است و همین باعت اختلاف ۴۳ ساله بین این دو تقویم شده است (۴۳= ۱۳۸۹-۱۴۳۲). بسیاری از مردم، این مسئله را با جابه جایی ماه مبارک رمضان در بین فصول سال تجربه کردهاند.
یک روش به دست آوردن تاریخ هجری شمسی واقعه عاشورا استفاده از همین مقادیر متوسط طول سال شمسی و قمری است. امسال اول محرم ۱۴۳۲ مصادف با سهشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۹ بود.
با توجه به اینکه از اول محرم سال ۶۱ هجری به اندازه ۱۳۷۱ سال قمری گذشته، پس از آن روز به اندازه ۴۸۵۸۳۷٫۲۵ شبانهروز طی شده است که اگر این عدد را بر طول متوسط سال شمسی تقسیم کنیم به ۱۳۳۰ سال و ۶۵ روز میرسیم. این بدان معنی است که اگر از ۱۶ آذر ۱۳۸۹ به این اندازه به عقب برویم به ۱۱ مهر ۵۹ هجری شمسی میرسیم که مقارن با اول محرم سال ۶۱ هجری قمری است. بنابراین با این محاسبه ساده درخواهیم یافت که ۱۰ محرم (عاشورا) سال ۶۱ هجری قمری مقارن با ۲۰ مهر سال ۵۹ هجری شمسی است.
محاسبه تاریخ واقعه عاشورا بر اساس رویت هلال
با استفاده از تطبیق تقویم هجری قراردادی با میلادی (به کمک نرمافزارهایی مانند (Accurate Times مشخص میشود که اول محرم ۶۱ هجری قمری برابر ۱ اکتبر ۶۸۰ میلادی (ژولی) است و بنابراین عاشورا مقارن با ۱۰ اکتبر ۶۸۰ میلادی (ژولی) یا چهارشنبه ۲۱ مهر ۵۹ هجری شمسی است. البته به دلیل استفاده از تقویم قراردادی این تاریخ میتواند یک یا دو روز با تاریخ واقعی اختلاف داشته باشد.
حال با مراجعه به نرمافزارهایی مانندMoon Calculator مشخص میشود که مقارنه ماه و خورشید (ماه نو) در محرم سال ۶۱ هجری در ساعت ۱۷:۱۱ به وقت محلی روز ۲۸ سپتامبر ۶۸۰ میلادی اتفاق افتاده و در شامگاه فردای آن روز، ۲۹ سپتامبر، هلال ماه در کربلا به جدایی بیش از ۱۱ درجه از خورشید رسیده و در زمان غروب خورشید، ارتفاع ماه بیش از ۸ درجه است. رویت چنین هلالی با چشم غیرمسلح ممکن است؛ بنابراین پیشبینی میشود که ۳۰ سپتامبر ۶۸۰ میلادی مقارن با اول محرم ۶۱ هجری قمری باشد. بنابراین ۱۰ محرم مقارن با ۹ اکتبر ۶۸۰ میلادی یا سهشنبه ۲۰ مهر ۵۹ هجری شمسی میشود.
مطابق این بررسی نتیجه میشود که واقعه عاشورا (۱۰ محرم ۶۱ هجری قمری) در روز سهشنبه ۲۰ یا چهارشنبه ۲۱ مهر ۵۹ هجری شمسی اتفاق افتاده است.
چهارشنبه 24/9/1389 - 13:9
خواص خوراکی ها
آیا می دانید تفاوت چای سیاه ، چای سفید ، چای سبز در چیست ؟
انواع چای در بازار موجود است؛ از چای سیاه گرفته تا چای سبز و اورلانگ (نوعی چای تایلندی) و چای سفید. منشا این چایها همگی برگ گیاه چای است که زادگاه آن کشور چین است. بسته به اینکه درجات تخمیر تا چه حد باشد، چای به انواع متفاوتی تقسیم میشود…
بیشترین درجه تخمیر را چای سیاه و کمترین درجه تخمیر را چای سبز دارد.
چای سفید در اصل، جوانههای گیاه چای است؛ یعنی قبل از اینکه برگ چای باز شود، جوانه آن را که یک غلاف کرکدار نقرهای دارد، میچینند.
در فرآیند تخمیر (از زمانی که برگ چای چیده میشود تا زمانی که در معرض هوا قرار میگیرد و تخمیر میشود) تغییراتی در ترکیبات چای رخ میدهد؛
بهنحویکه در چای سبز و سفید مقدار کافئین به حداقل ممکن میرسد. پلیفنولهایی که در چای سبز به مقدار زیادتری وجود دارد در چای سیاه بسیار کم هستند که با نام کلیکاتچین یا کتکین شناخته میشوند.
کتکینها در واقع در چای سبز بالا، در چای سفید بسیار بالا و در چای سیاه بسیار کم هستند و در عوض، ترکیبات پلیفنولی دیگر در آن وجود دارد.
بر خلاف انواع چای که با آب جوش درست میشود، پیشنهاد میشود چای سفید با آبی با دمای حدود ۷۵ تا ۸۵ درجه سانتیگراد تهیه شود. برای داشتن آبی با این دما باید آب را جوش آورد و بعد یک دقیقه اجازه داد تا از جوش بیفتد و دمای آن کاهش یابد و بعدش با این آب، چای سفید را دم کرد.
برخی افراد فکر میکنند مصرف چای سفید یا چای سبز بر چای سیاه ارجحیت دارد اما اینگونه نیست. چای سیاه خواص ضدسرطانی و آنتیاکسیدانی زیادی دارد.
ترکیباتی که در انواع چای هست با هم متفاوتاند و هر یک، خواص آنتیاکسیدانی خاص خودشان را دارند. از دید دارویی، کافئین موجود در چای سفید و سبز کمتر است و طبیعتا مصرف مداوم آنها وابستگیای را که چای سیاه به وجود میآورد، به دنبال ندارد، بنابراین بهتر است در نوشیدن چای نیز تنوع را رعایت کرد .
چهارشنبه 24/9/1389 - 13:4
مصاحبه و گفتگو
شما از جمله کارگردانهایی هستید که تجربه کارگردانی آثار تاریخی با رنگمایه مذهبی را داشتهاید و داوود میرباقری هم کارگردانی است که به درستی از عهده انجام کارهایی از این دست برمیآید و چطور شد بازی درنقش عمرسعد در سریال مختارنامه را پذیرفتید؟
فخیم زاده: قبل از هر مطلبی باید متذکر شوم که سریال مختارنامه نخستین مجموعه تاریخی و مذهبی است که من در آن فقط به عنوان بازیگر حضور دارم و دلیل تاکیدم بر چنین قضیهای به این دلیل است که با خودم عهد کرده بودم که تحت هیچ شرایطی در فیلمها و سریالهایی که خودم کارگردان نیستم بازی نکنم، اما این عهد را پس از ۱۷ سال با بازی در مختارنامه شکستم و در پی اصرارهای میرباقری بازی در نقش عمر سعد را پذیرفتم، چراکه میرباقری معتقد بود فقط من میتوانم این نقش را بخوبی بازی کنم.
دلیل خاصی برای عدم بازی در سایر مجموعه تلویزیونی به کارگردانی دیگران داشتید؟
احساس میکردم که حضورمن به عنوان بازیگری که کارگردانی هم میداند سر صحنه مشکلساز میشود. به این معنا که اگر بین کارگردان یا تهیهکننده اختلافی ایجاد میشد این تصور بود که کارگردان دیگری سر صحنه حاضر است که در صورت نیاز میتوان از او دعوت به ادامه کارگردانی مجموعه تلویزیونی را کرد و همین مساله نوعی ناامنی هنگام کار ایجاد میکرد. از سوی دیگر گاهی که اظهار نظر میکرد حمل بر دخالت در امور کارگردان به شمار میآمد و همین مساله حس ناخوشایندی را در من ایجاد میکرد به همین دلایل بود که تصمیم گرفتم در آثار دیگران بازی نکنم.
پس چطور شد که به قطعیت برای بازی در نقش عمرسعد و همکاری با میرباقری رسیدید؟
یک روز در سمیناری که به مناسبت تجلیل از عوامل تولید آثار تاریخی با رنگمایههای مذهبی برگزار شده بود من و میرباقری هم حضور داشتیم. در آن مجلس میرباقری پیشنهاد بازی در نقش عمرسعد را به من داد. من در آن زمان مشغول نگارش سریال حس سوم بودم و گفتم به دلیل مشغله کاری نمیتوانم بازی کنم و دیگر خبری از میرباقری نشد تا اینکه یک روز دستیار او تماس گرفت و مرا به شهرک مختارنامه دعوت کرد و در آنجا با میرباقری به توافق رسیدم.
با توجه به گرفتاریهای شخصی و کار روی سریال حس سوم چه عاملی باعث شد بازی در این نقش را بپذیرد؟
دلیل اصلی من خود میرباقری بود، چراکه او را بخوبی میشناختم و برخلاف تصوری که بسیاری گمان میکردند که چون هر دوی ما آثار تاریخی میسازیم پس با هم رقیب هستیم این گونه نبود و من گرفتاریهای خودم را گفتم، در آن زمان سریال در مرحله پیش تولید قرار داشت و خلاصه اینکه با کمی تغییر زمانی در بازی در مختارنامه و ساخت سریال خودم پذیرفتم که عمرسعد را نیز بازی کنم. البته کار از پیشبینی میرباقری فراتر رفت. خوب یادم هست که من حس سوم را ساختم اما در مختارنامه هم بازی میکردم، پس از آن نگارش و تولید سریال بیصدا فریادکن را به مرحله انجام رساندم و روی آنتن رفت. باز با گریم عمرسعد در مختارنامه بازی میکردم و حتی دامنه این بازی به سریال ساختمان ۸۵ نیز رسید.
چگونه به شخصیت عمرسعد نزدیک شدید؟
من همه فیلمنامه را نخواندم، یعنی وقت این کار را نداشتم و فقط قسمتهایی که به عمرسعد مربوط میشد را خواندم و درباره این شخصیت با میرباقری بسیار صحبت کردم تا به آنچه او درنظر داشت رسیدیم.
شما در سریال تنهاترین سردار نقش عمرسعد را بازی کردید به همین دلیل با بازی در این نقش ناآشنا نبودید.
دقیقا همینطور است. من شخصیت عمر سعد را به لحاظ تاریخی بخوبی میشناسم و در تنهاترین سردار هم از تضاد شخصیتی این کاراکتر بسیار استفاده کردم، اما مهمتر از شناخت من نوع نگاه و دریافت میرباقری از این نقش بود که با آنچه من در ذهن داشتم بسیار متفاوت بود. در نتیجه سعی کردم تمام شناخت و دانستههای خودم از این شخصیت را نادیده بگیرم و مانند یک خمیر نرم در دست میرباقری باشم و مثل یک هنرپیشه معمولی طبق خواسته کارگردان پیش بروم. به اعتقاد من داوود میرباقری از معدود کارگردانهایی است که شخصیتهای فیلمنامه خود را بخوبی میبیند و میشناسد و دقیقا میداند که چه میخواهد. در نتیجه طی صحبتهای بسیاری که با هم داشتیم مرا به سمت مقصد هدایت کرد. میرباقری آدرس مشخصی از کار خود داشت و یکراست مرا به آن آدرس برد.
به عنوان آخرین سوال، عمرسعدی که میرباقری طراحی کرده است چه تفاوتهایی با عمر سعد در سریال تنهاترین سردار دارد؟
اصلا شباهتی بین عمرسعد میرباقری با آنچه من در تنهاترین سردار داشتم وجود ندارد. نگاه میرباقری به درونیات عمر سعد به گونه دیگر است که خلقیات خاصی را ارائه میکند. به اعتقاد من عمرسعد میرباقری دچار اختلالات روانی است و بخصوص پس از واقعه کربلا به نوعی دچار جنون نیز میشود و نگاه من به هیچ عنوان چنین نبود و عمر سعدی که من ساخته بودم زمین تا آسمان با عمر سعد میرباقری فرق داشت، اما در یک نگاه کلی باید بگویم نگرش میرباقری به این نقش را بسیار دوست دارم.
چهارشنبه 24/9/1389 - 13:2
اهل بیت
چهارشنبه 24/9/1389 - 12:58
اهل بیت
به گزارش خبرنگار آیین و اندیشه فارس ، حجتالاسلام سیدمحمود طباطبایینژاد، سرپرست گروه تحقیقاتی دانشنامه ۱۴ جلدی امام حسین (ع) ـ انتشار یافته توسط مؤسسه علمیفرهنگی دارالحدیث ـ است و به مدت ۱۰ سال، مطالعات گستردهای در مورد نهضت امام حسین (ع) و قیامهای پس از واقعه عاشورا داشته است. از همین رو در گفتوگویی مشروح با وی، شخصیت، مکتب، قیام و چگونگی کشته شدن «مختار ثقفی» را بررسی کردیم که حاصل آن در پی میآید.
* در آن زمان شیعه به معنای امروزی مطرح نبود تا بتوان در مورد شیعه بودن یا نبودن مختار صحبت کرد .
درباره اینکه آیا مختار شیعه بوده یا نه، باید گفت که در آن زمان شیعهای که ما امروز آن را مطرح میکنیم، خیلی ملموس نبود. در حقیقت بعد از امام صادق (ع) و ائمه متأخر، تفکر شیعه بسط یافته است. ما حتی شیعه ۶ امامی و ۷ امامی داریم و تا زمان امام رضا (ع)، شیعه انشقاقاتی پیدا میکند. به همین دلیل شیعه در آن زمان، افرادی بودند که طرفدار اهل بیت (ع) و حکومت آنان بودند و این خیلی روشن نیست که بگوییم که آنها شیعه دوازدهامامی بودند. نه درباره مختار و نه درباره خیلیهای دیگر.
حتی در مورد آنها که در کربلا حضور داشتند، نمیتوانیم بگوییم ـ مانند آنچه که ما از شیعه میفهمیم ـ شیعه بودند یا نه.
مختار در آن زمان بیشتر به مثابه اینکه محب اهل بیت (ع) و طرفدار آنان بود، شیعه محسوب میشود. او از محبین اهل بیت (ع) و از طرفداران خط اهل بیت (ع) بود و در آن شکی نیست و به خاطر این طرفداری به زندان رفت؛ اما امام سجاد (ع) از اینکه قتله امام حسین (ع) به دست مختار کشته شدند، دلش شاد و خوشحال شد و این به طور قطع است.
تقریباً تنها جایی که اهلبیت (ع) بعد از واقعه عاشورا یک حالت جشن کوچک، همراه با پخش میوه برگزار کردند، زمانی بود که مختار، سر عبیداللهبنزیاد ـ شاید هم همراه با سر عمر سعد ـ را برای امام سجاد (ع)، فرستاد، امام (ع) خیلی خوشحال شد و نقل است که مختار را دعا کرد و فرمود؛ «جزى الله المختار خیرا» و در مدینه بین شیعیان و یا مردم اطراف خود میوه پخش کردند و جشنمانندی را برگزار کردند و گفتند که من از خدا میخواستم تا چنین روزی اتفاق بیفتد.
* به دلیل خفقان حاکم، امکان تأئید رسمی قیام مختار از سوی امام سجاد (ع) وجود نداشت
بنابراین اینکه مختار، اصل کارش در جهت سرکوب قتله امام حسین (ع) مورد تأیید بوده، در آن شکی نیست؛ اما اینکه بگوییم که امام سجاد (ع) تا چه حد این قیام را تأیید کرد، باید گفت که اگر ما حتی در ظاهر تأییدیهای هم نداشتیم، نمیتوانستیم بگوییم که ائمه یا امام سجاد (ع) مخالف کار مختار بودند؛ مگر اینکه ادله مخالف پیدا شود. ولی صرف عدم تأیید دلیل مخالفت نیست؛ زیرا به خاطر اینکه ائمه (ع) در محدودیت بسیار زیاد بودند.
آن زمان در جامعه اسلامی چند جناح پدیدار شده بود. یکی؛ «عبداللهبنزبیر» که حجاز در دست او بود. دیگری؛ شام بود که باقیمانده بنیامیه آنجا بودند و بعد از مختار ظهور کرد. در حقیقت مختار، کوفه را از دست فرماندار ابنزبیر درآورد. بنابراین اصطکاک شدیدی بین مختار و ابنزیبر وجود داشت و امام سجاد (ع) در مدینه، تحت حاکمیت شدید ابنزبیر حضور داشت. تأیید علنی و رسمی امام سجاد (ع) از مختار به معنی مقابله با ابنزبیر است که چند خصوصیت بارز داشت. یکی اینکه به شدت مخالف اهل بیت (ع) بود. وقتی که او حاکم بود و نماز جمعه را میخواند، به هیچ عنوان اسم پیامبر (ص) را نمیآورد. وقتی علت را جویا شدند، گفت که اهل بیت (ع) پیامبر (ص) خوشحال میشوند و یا اینکه از آن استفاده میکنند و من اسم پیامبر (ص) را به زبان نمیآورم و حتی طبق حدیثی که از امام علی (ع) بیان شده، عبداللهبنزبیر باعث شد تا زبیر با آن همه سابقه در اسلام منحرف شود. ویژگی دیگر ابنزبیر خشونت بود. ماجرایی معروف است که محمدبنحنفیه و ابنعباس و گروهی از بنیهاشم را کنار زمزم جمع کرد و گفت که یا باید با من بیعت کنید یا شما را با آتش میسوزانم! هیزم هم برای این کار جمعآوری کرده بود که مختار نیرو فرستاد و آنها را آزاد کرد.
* نمیتوان در مورد موجه بودن یا نبودن قیام مختار اظهارنظر قطعی کرد
بنابراین از یک سو امام سجاد (ع) به شدت تحت فشار و در مدینه محدود بود و اگر هم میخواست، برای ایشان امکان تأیید رسمی ـ با توجه به اینکه اهل بیت (ع) در کربلا ضربه سهمگینی متحمل شده بودند ـ مشکل بود و گرفتار امور خطرناک شدن، چندان صلاح نبود. علاوه بر اینکه قیام مختار در «کوفه» یعنی در نقطهای صورت گرفت که مردم آن مطمئن نبودند. همانطور که سرانجام در قضیه کربلا کوتاه آمدند و امام را تنها گذاشتند.
مختار قیامش در کوفه بود. نسبت به شام و حجاز مناطق کمتری در اختیار داشت و قیام وی نیز تا آخر تثبیت نشد و سرانجام کشته شد. پس قیام خیلی تثبیت شدهای نبود که امام سجاد (ع) ـ ولو اینکه بخواهد ـ برای آن هزینه کند و این هزینه به صلاح هم باشد، پس حتی اگر ما تأییدی نداشتیم، در حقیقت نمیتوانیم بگوییم مورد تأیید نیست؛ اما اینکه بگوییم درصد این تأیید چقدر است، خیلی نمیتوان در تاریخ اظهارنظر قطعی کرد.
* دو دسته روایات مؤید و مخالف مختار وجود دارد
چون هم روایات مؤید مختار و هم روایاتی در مقابلش است. هر چند روایات مؤید بیشتر است و تلقی علمای شیعه این بوده که مختار را شخصیت مثبتی بدانند؛ به خاطر اینکه کار بسیار بزرگی کرده بود، مثل آیتالله خویی که وقتی در کتاب رجال، در باره مختار بحث میکند، روایاتی که مختار را تأیید میکنند را ترجیح میدهد که اتفاقاً در یکی از روایات آمده که امام سجاد (ع) این وظیفه را به محمدبنحنفیه سپردند و به او فرمود که وی در رابطه با مختار عمل کند.
همچنین آیتالله خویی این موضوع را که مختار مؤسس فرقه «کیسانیه» است را رد میکند؛ اما به هر حال ما حتی در انقلاب اسلامی خودمان نیز که به رهبری فقیه عادل شکل گرفت، هم در اول انقلاب و هم اکنون، نمیتوانیم بگوییم که هیچ تخلفی نکردهایم و هیچ تخلفی صورت نگرفته و قاعدتاً در قیام مختار هم تخلفاتی صورت گرفته است؛ اما نباید فراموش کنیم که این مباحث مطروحه در خصوص نحوه انتقام مختار را نمیتوان باور کرد.
* مختار به کمک ایرانیها علیه اشراف کوفه قیام کرد
نمیتوان روایات نحوه انتقام مختار را پذیرفت، چون معمولاً در مورد این ماجراها به قول ما ایرانیها «یک کلاغ، چهل کلاغ» میشود. یک جریان حاد صورت گرفت و مختار علیه اشراف قیام کرد و با همراهی ایرانیان به اشراف کوفه و اشراف عرب ضربههای سختی وارد کرد و این زمینه بسیاری از حرف و حدیثها را ایجاد میکند؛ ولو اینکه بخشی از آن میتواند واقعی باشد؛ ولی ماحصل این است که مختار، برخی از اعمالش از جمله به جزا رساندن قتله امام حسین (ع) خیلی خوب بوده و این مقدار و اصلش مورد تأیید اهل بیت (ع) و بنیهاشم بوده و دل آنها را شاد کرده بود به طوری که بعد از چند سال ناراحتی، اهل بیت (ع) برای اولین بار شاد شدند.
اما اینکه مختار هم کارهایش و فعالیتهایش مخلصانه بوده، چند درصدش از روی قدرتطلبی بود و چقدر نقص در کارش بوده به نظرم هیچ مورخی نمیتواند در این براه اظهارنظر قطعی داشته باشد.
* «ابراهیم» فرزند مالکاشتر نقطه اتکای لشگر مختار بود
مختار دو بار در قصرش در کوفه محاصره شد. یک بار زمانی که تازه روی کار آمده بود و مصلحت نمیدید که با اشراف کوفه و قتله امام حسین (ع) در بیفتد. پیش از او توابین به سمت شام حرکت کردند و در نبرد با سپاه شام به فرماندهی عبداللهبنزیاد شکست خورده و عمده آنها کشته شدند. مختار هم ابتدا مصلحت ندید که در کوفه با قتله که خیلی از آنها از اشراف و سرشناسان بودند، برخورد کند. بنابراین سپاهی را به فرماندهی ابراهیمبنمالک که فرزند مالکاشتر نخعی، بسیار شجاع و نقطه قوت مختار بود ـ مجهز کرد و به سمت شام فرستاد. اشراف کوفه که میدانستند مختار بالاخره با آنها درگیر خواهد شد، از فرصت خالی شدن کوفه از سپاه مختار، استفاده و دارالاماره کوفه را محاصره کردند تا مختار را دستگیر کنند و به قتل برسانند.
مختار در همان زمان به ابراهیمبنمالک پیغام میدهد و محاصرهکندگان را معطل میکند و قبل از اینکه آنها بتواند به مختار دسترسی پیدا کنند، ابراهیمبنمالک باز میگردد. بعد از آنکه مشخص میشود که قتله به فکر توطئه هستند و اگر مختار سراغشان نرود، آنها به سراغ مختار خواهند رفت؛ کشتن قتله آغاز میشود.
* عبیداللهبنزیاد دقیقاً در ششمین سالروز واقعه عاشورا کشته شد .
بعد از سرکوبی قتله، دوباره سپاه مختار به فرماندهی ابراهیمبنمالک در حوالی شام در منطقه نهر خازر، با سپاه شام به فرماندهی عبیداللهبنزیاد درگیر و پیروز میشود و جالب است که عبیداللهبنزیاد در سال ۶۷ هجری و روز عاشورا کشته میشود. یعنی درست ۶ سال بعد از شهادت امام حسین (ع) در همان روز به دست خود ابراهیمبنمالک کشته میشود که بعد سرش را برای مختار میفرستد و مختار هم آن را برای امام سجاد (ع) ارسال میکند که ایشان و بنیهاشم خوشحال میشوند.
بسیاری از سران سپاه شام که در جنایات عاشورا در غارت و مسایل دیگر نقش داشتند، همه در این جنگ کشته میشوند. بعد که این اتفاق میافتد، ابراهیم در همان مناطق میماند و به کوفه باز نمیگردد.
* مختار به همراه ۵ هزار نفر از یارانش در دارالاماره کوفه کشته میشود
ظاهراً بین مختار و ابراهیم اختلافی وجود داشت که ابراهیم حاضر به بازگشت به کوفه نمیشود و در همان مناطقی که تسخیر کرده بود ـ موصل و اطراف آن ـ باقی ماند. اشراف بار دیگر به فکر میروند که به نحوی شر مختار را از سر خود رفع کنند و از مصعب که برادر عبداللهبنزبیر و حاکم بصره بود، درخواست میکنند که با مختار بجنگد و این بار مصعب با مختار میجنگد و مختار را شکست میدهد. مختار به دارالاماره پناهنده میشود و برای بار دوم در دارالاماره محاصره میشود. حدود ۵ هزار نفر از سپاهیانش، خودشان را تسلیم میکنند که همه توسط مصعب گردن زده میشوند و خود مختار هم در نبرد کشته میشود.
* یکی از زنان مختار نیز به دلیل حمایت از وی کشته میشود
از جنایاتی که در آن روز اتفاق میافتد ـ با اینکه در آن زمان مرسوم نبود متعرض زنان شوند ـ این است که یکی از زنان مختار از شوهرش تبری میجوید؛ ولی همسر دیگرش از مختار تعریف میکند و به همین دلیل، به دستور مصعب کشته میشود.
بسیاری از سپاهیان مختار ایرانی بودند و مختار به هر حال در حمله سپاه مصعب، برادر عبداللهبنزبیر کشته میشود. همانطور که گفته شد در آن زمان ۳ جناح بود که یک جناح به وسیله ابنزبیر از بین رفت و پس از چندی سپاه عبدالملک به فرماندهی حجاج میآید و بساط ابنزبیر برمیچیند و ابنزبیر در مکه کشته میشود و دوباره شام به کل سرزمینهای اسلامی حاکم میشود.
چهارشنبه 24/9/1389 - 12:55
اهل بیت
مَهاتما گاندی (رهبر استقلال هند) : من زندگی امام حسین(ع)، آن شهید بزرگ اسلام را به دقّت خواندم و توجّه كافی به صفحات كربلا نموده ام و بر من روشن است كه اگر هندوستان بخواهد یك كشور پیروز گردد، بایستی از سرمشق امـــام حسین(ع) پیروی كند.
سه شنبه 23/9/1389 - 16:39
اهل بیت
در این سال یعنی سال شصت و شش ۱۴ ربیعالاول مختار در کوفه قیام کرد و عبدالله بن مطیع کارگزار عبدالله بن زبیر را از آن بیرون کرد، مقدمهاش این بود که چون سلیمان بن صرد کشته شد و یارانش به کوفه برگشتند و دیدند مختار در حبس عبدالله بن یزید حطمی و ابراهیم بن محمد طلحه است و شرح آن گذشت، مختار از زندان نامهای به آنها نوشت و آنها را ستود و وعده پیروزی به آنها داد و به آنها اعلام کرد که او از طرف محمد بن علی معروف به «ابن الحنفیه» مامور خونخواهی است.
نامه او را رفاعۀبن شدّاد و مثنی بن مخربه عبدی و سعد بن حذیفۀ بن یمان و یزید بن انس و احمر بن شمیط و عبدالله بن شدّاد بجلی و عبدالله بن کامل خواندند، و پس از خواندن نامه، ابن کامل را نزد او فرستادند و پیام دادند که ما به دلخواه تو هستیم و اگر خواهی، هجوم کنیم و تو را از زندان بیرون آوریم، مختار از این خبر خرسند شد و گفت: من همین روزها از زندان رها میشوم، مختار نزد ابن عمر فرستاده بود که مرا مظلوم به زندان افکندهاند و از او خواسته بود که پیش عبدالله بن یزید و ابراهیم بن طلحۀ شفاعت او را کند، او هم نامه شفاعتی به آنها نوشت و پذیرفتند و قَسَمش دادند که تا آنها حکومت کوفه را دارند برای آنها گرفتاری درست نکند و بر آنها نشورد و اگر این کار را کند متعهد باشد هزار شتر نزد کعبه بحر کند و همه مملوکانش آزاد باشند و از مرد و زن، و چون بیرون شد، به خانه خود منزل کرد و به هر که بر میخورد میگفت: خدا آنها را بکشد چه احمقی هستند که معتقدند من به تعهدی که به آنها دادم وفا میکنم، اما قَسَمی که یاد کردم، وقتی دیدم کاری بهتر از آن است کفاره میدهم و از عهده آن بیرون میآیم و شوریدن من بر آنها بهتر از کنارهگیری من از آنها است و اما قربانی شتران و آزاد شدن مملوکان من از تُف انداختن برای من آسانتر است، من دوست دارم به آرزوی خود برسم و بعد از آن هرگز مملوکی نداشته باشم.
سپس شیعه با او رفت و آمد کردند و به اتفاق او را پسندیدند و یارانش پی در پی افزون شدند و نیرو گرفت تا ابن زیبر عبدالله بن یزید حطمی و ابراهیمبن محمد بن طلحه را بر کنار کرد و عبدالله بن مطیع را حاکم کوفه نمود و چون میخواست به کوفه رود، بحر بن رستان حمیری او را دید و گفت: امشب نرو که قمر در منزل ناطح است. گفت: ما هم برای شاخ زدن میرویم و شاخی را که میخواست برخورد، و گویا گفتارش گرفتارش کرد و او مردی شجاع بود، ابراهیم به مدینه رفت و کسر خراج داشت و گفت آشوب بود و خراج وصول شد و ابن زیبر هم او را تعقیب نکرد، ابن مطیع پنج روز از ماه رمضان مانده وارد کوفه شد و ایاس بن ابیمضارب عجلی را رئیس شرطه خود ساخت و به او دستور داد با مردم خوشرفتاری کند و بر مظنونان سخت بگیرد، چون وارد کوفه شد به منبر رفت و خطبه خواند و گفت:
«اما بعد، امیرالمومنین مرا به شهر شما و مرزهای شما فرستاده و دستور داده خراج شما را دریافت کنم و بیرضای شما آنچه از مخارج علاوه باشد از شهر شما بیرون نفرستم، با شما طبق وصیّت دمِ مرگ عمر رفتار کنم و به روش عثمان بن عفّان، از خدا بپرهیزید و راست باشید و اختلاف مورزید و دست سفیهان خود را کوتاه کنید و اگر نکردید، خود را ملامت کنید، به خدا بد دل مخالف را سخت عقوبت کنم و پشت کج روان فرو مایه مظنون را، راست نمایم».
سالب بن مالک اشعری برخاست و گفت: راجع به فیء ما اعلام میکنیم که راضی نیستیم زیادی آن را بیرون بری و باید میان ما قسمت کنی و نباید جز به روش علی بن ابیطالب(ع) که در این شهرستان با ما داشت عمل کنی و ما به روش عثمان نیازی نداریم، نه درباره خراج و نه درباره خودمان و نه به روش عمر بن خطاب و اگر چه روش او برای ما نرمتر از روش عثمان بود، چون گاهی به مردم نیکی میکرد.
یزید بن انس گفت: سائب درست میگوید. ابن مطیع گفت: به روش هرکس شما دوست دارید من با شما رفتار میکنم. و از منبر به زیر آمد، ایاس نزد او آمد و گفت: این سائب بن مالک از سرداران مختار است، بفرست مختار بیاید و او را به زندان انداز تا کار مردم منظم شود، زیرا وسائل او آماده است و گویا قصد دارد شورش کند. ابن مطیع، زائدّ بن قدامه و حسین بن عبدالله برسمی را دنبال مختار فرستاد و به او گفتند: امیر را اجابت کن، و تصمیم رفتن گرفت که زائدۀ این آیه را قرائت کرد: و اذ یمکر بک الذین کفروا لیثبتوک... : «وقتی کفار درباره تو نیرنگ ریختند که تو را زندان کنند یا بکشند یا تبعید کنند».
مختار جامه افکند و گفت: قطیفهای روی من اندازید که تب مرا گرفت و لرز شدید در خود درک میکنم. آنها برگشتند و خبر او را به ابن مطیع دادند و ابن مطیع دست از او برداشت و مختار فرستاد و یاران خود را خواست و آنها را در خانههای اطراف خود متمرکز کرد و میخواست در محرم در شهر کوفه خروج کند، مردی از تیزه «شیام» که جزء همدان بودند و بسیار شریف بود نامش عبدالرحمن بن شریح بود و سعید بن منقذ ثوری و سعد بن ابیسعر حنفی و اسود بن جرار کندی و قدامۀ بن مالک جشمی را ملاقات کرد و به آنها گفت: مختار میخواهد ما را به شورش کشاند و ما درست نمیدانیم که محمد بن حنفیه او را فرستاده یا نه؟
بیایید خود نزد او رویم و امر مختار را به او گزارش دهیم، اگر به ما دستور داد از او اطاعت کنیم و پیرو او باشیم و اگر ما را نهی کرد، از او کناره گیریم، به خدا نباید برای دنیا از دین خود دست برداریم. گفتند: درست گفتی. رفتند خدمت ابنالحنفیه و از آنها احوال مرد را پرسید، به او گوش دادند و کار خود را هم گفتند و او را از حال مختار آگاه کردند و اجازه پیروی او را خواستند، و چون از گفتار خود فارغ شدند در جواب آنها پس از حمد و ثنای خدا و ذکر فضیلت اهل بیت و یادآوری مصیبت شهادت حسین(ع) فرمود:
این که راجع به کسی گفتید که شما را برای خونخواهی ما دعوت میکند به خدا دلم میخواهد خداوند به دست هرکس باشد انتقام ما را از دشمن بگیرد. و اگر ناراضی بود میگفت: «نکنید» اینها برگشتند و جمعی از شیعه هم در انتظار آنها بودند که از مقصد آنها مطلع بودند ولی مراجعه آنها به محمد بن حنفیه بر مختار ناگوار بود و میترسید دستوری بیاورند که شیعه او را ترک گویند، چون آمدند به کوفه، پیش از آن که به خانه خود رون نزد مختار آمدند، به آنها گفت: چه خبر بود؟ شما در تردید و فتنه افتادید؟
گفتند: ما مامور به یاری تو شدیم گفت: الله اکبر، شیعه را نزد من جمع کنید، آنها که دسترس بودند جمع آوری کردند و به آنها گفت: عدهای میخواستند صدق دستوری که آوردم بدانند و نزد امام مهدی رفتند و راجع به من از او پرسیدند و به آنها جواب داده من وزیر و ظهیر و رسول اویم و دستور پیروی و اطاعت مرا به شما داده در موضوع دعوت من برای نبرد با مخالفین و خونخواهی اهل پیغمبر مصطفی(ص).
عبدالرحمن بن شریح برخاست و مسافرت خود را گزارش داد و اعلام کرد که، این حنفیه به آنها دستور داده به او کمک کنند و از او پشتیبانی نمایند و گفت: حاضران به غائبان برسانند و آماده و خبردار باشید، همراهان او هم برخاستند و گفتههای او را تایید کردند و شیعه دور مختار جمع شدند و در میان آنها «شعبی» و پدرش «شراحی» بودند، چون تصمیم به خروج گرفتند یکی از یاران او پیشنهاد کرد که اشرف کوفه به همراهی ابن مطیع همداستان با شما نبرد خواهد کرد و اگر ابراهیم بن اشتر با ما موافقت کند، امید میرود بر دشمن پیروز گردیم زیرا او جوانی ریاست مدار است و پدرش مرد شریفی و عشیرهداری بود و عشیره او با عزت و پر جمعیتند.
مختار گفت: او را ملاقات کنید و دعوت کنید. جمعی به همراهی شعبی نزد او رفتند و حال خود را به او اعلام کردند و ازاو درخواست مساعدت نمودند و به او یادآور شدند که پدرش از دوستان علی(ع) و خاندان او بود، در جواب آنها گفت: من برای خونخواهی حسین(ع) و خاندانش با شما همراهم به شرط آن که مرا امیر خود کنید، گفتند: شما شایسته امارت هستید ولی راهی برای آن نمانده، چون مختار از طرف مهدی آمده و مامور این کار است که با دشمنان بجنگد و ما هم دستور داریم از او اطاعت کنیم.
ابراهیم سکوت کرد و جوابی نداد و آنها نزد مختار برگشتند و گزارش دادند. مختار سه روز صبر کرد و با بیش از ده تن از اصحاب خود به همراهی شعبی و پدرش نزد ابراهیم رفتند و بر او وارد شدند و او هم پذیرای خوبی از آنها کرد و مختار را پهلوی خود نشانید.
مختار به او گفت: این نامه از مهدی محمد بن علی امیرالمومنین رسیده که امروز بهترین مردم روی زمین است و پسر بهترین مردم است در گذشته، تا برسد به پیغمبران خدا و رسولان او و او از شما خواسته که ما را یاری کنید و پشتیبانی نمایید. شعبی گوید: نامه در دست من بود، چون سخنش را تمام کرد گفت: نامه را به او بده. شعبی نامه را به او داد و خواند. نوشته بود:
«از طرف محمد مهدی به ابراهیم بن مالک اشتر، سلام علیک، من حمد خدایی را که جز او معبودی نیست به سوی تو روانه میکنم، و اما بعد؛ من وزیر و امین و آن که او را پسند کردم و به نبرد با دشمن خودو خونخواهی اهل بیت فرمان دادم نزد شما فرستادم، تو با عشیره خود و هر که تو را اطاعت کند با آنها نهضت کن، اگر تو اطاعت مرا کردن و دعوت مرا پذیرفتی، نزد ما مقامی داری، و سردار سواره نظام و لشکرهای غزوات و هر شهر و منبر و مرزی هستی که از کوفه تا اقصی بلاد شما بر آن پیروز گردی».
چون از خواندن نامه فارغ شد گفت: ابن الحنفیه پیش از امروز نامهها به من نوشته و در آنها فقط نام خود و پدرش را برده، مختار گفت: آن دورانی بود و اکنون دوران دیگری است، گفت: چه کسی میداند که این نامه از او است؟
جمعی از همراهان مختار چون زید بن انس و احمر بن شمیط و عبدالله بن کامل و همه دیگران جز شعبی گواهی دادند که نامه از اوست، چون گواهی آنها را شنید از صدر فراش برخاست و مختار را به جای خود نشانید و با او بیعت کرد و از نزد او بیرون شدند. ابراهیم به شعبی گفت: تو و پدرت همراه این جماعت ادای شهادت نکردید، به نظر شما اینها دروغ گفتند؟
در جواب گفت: اینان سادات علما و قراء قرآن و شیوخ شهر و پهلوانان عربند و امثال آنها جز حق نگویند؛ نا آنها را نوشت و نزد خود نگهداشت و عشیره و پیوران خود را دعوت کرد و هر شب نزد مختار میرفت و به انجام نقشه خود میپرداختند و تصمیم گرفتند شب پنجشنبه ۱۴ ربیع الاول سال ۶۶ خروج کنند.
آن شب، ابراهیم با یاران خود نماز مغرب را خواند و سلاح پوشیده و نزد مختار رفتند. ایاس بن مضارب نزد عبدالله بن مطیع رفت و گفت: مختار امشب تا فردا شب بر تو میشورد، من پسرم را به میدان کناسه فرستادهام و اگر تو در هر یک از میدانهای کوفه مردی از اصحاب خود با جمعی آ»اده باش بفرستی، مختار و یارانش از خروج بر تو میهراسند. ابن مطیع به این شرح مامورینی به میدانها فرستاد.
عبدالرحمن بن قیس همدانی را به میدان «سبیع» فرستاد و گفت: فقط جلوی قبیله خود را بگیر و حادثهای به وجود میاور.
کعب بن ابی کعب خثعمی را به میدان«بشر» فرستاد.
زحر بن قیس جعفی را به میدان «کنده» فرستاد.
عبدالرحمن بن ابی مخنف را به میدان «صایدیین» فرستاد.
شمر بن ذیالجوشن را به میدان «سالم» فرستاد.
یزید بن رویم را به میدان «مرداد» فرستاد و به همه دستور داد که شورشیان از ناحیه آنها وارد شهر نشوند.
شیث بن ربعی را به «سنجه» فرستاد و به او گفت: هر وقت آواز مردم را شنیدی به سوی آنها برو. روز دوشنبه بود که حکومت میدانها را اشغال کرد و شب سه شنبه ابراهیم میخواست به مختار ملحق شود و به او خبر دادند میدانها پر از قشون است و ایاس بن مضارب هم با پاسبانان، بازار و قصر حکومت را در حفاظت گرفتهاند، ابراهیم صد تن از یاران خود را که زیر قبا زره در برداشتند همراه خود برداشت.
یارانش گفتند: از بیراهه برویم. گفت: نه، به خدا من از وسط بازار و کنار قصر حکومت میروم و دشمن را میترسانم و به آنها اعلام میکنم که به چشم ما خوار و بیمقدارند.
ابراهیم به «باب الفیل» عبور کردو به خانه عمرو بن حریث دور زد و ایاس بن مضارت با فوج پاسبانان غرق در اسلحه به او برخورد. گفت: شما کیستید؟
جواب داد: من ابراهیم بن اشترم. ایاس گفت: این جمعیت چیست با خود آوردی و چه مقصودی دارید؟ من دست از تو برندارم تا تو را نزد امیر برم. ابراهیم گفت: از سر راه ما کنار رو، گفت: کنار نمیروم. ابوقطن همدانی که ا دوستان ابراهیم بود همراه ایاس بود، ابن الاشتر او را خواست و او به گام آنکه ابراهیم میخواهد او را واسطه قرار دهد نزد ابراهیم رفت و چون به او نزدیک شد نیزه او را ربود و به گلو ایاس فرو برد و او را به خاک انداخت و به یکی از یارانش دستور داد سر او را برگرفت. یاران او گریختند و خود را به ابن مطیع رساندند.
او راشد بن ایاس را به جای پدر، رئیس شرطهها کرد و سوید بن عبدالحمن منقری را به جای او به کناسه فرستاد. ابراهیم ابن اشتر خود را به مختار رسانید و گفت: ما آماده شده بودیم که فردا شب قیام کنیم، ولی پیش آمدی کرد که باید امشب قیام کنیم. و کشتن ایاس را گزارش داد و مختار از این خبر شاد شد و گفت: نوبار پیروزی است انشاء الله، و به سعید بن منقذ گفت: برخیز و چوبهای خشک و نیهار ا آتش زن و علامت بده و به عبدالله بن شداد گفت: تو برخیز و شعار «یا منصور امت» را بلند کن و به سفیان بن لیلی و قدامۀ بن مالک گفت: شما هم شعار «یا لثارات الحسین» را بلند کنید، و خود لباس جنگ در بر کرد.
ابراهیم گفت: این قشونها که میدانها را گرفتهاند نمیگذارند یاران ما به ما برسند، خوب است من با همراهان خود به قبیله خود بروم و پیروان خود را فراهم سازم و در نواحی کوفه دور زنم و شعار بدهم تا هر که قصد شورش دارد به ما پیوندد و هر کس هم نزد تو آمد او را نگهدار نزد خود و اگر بر تو حمله کردند به اندازه دفاع با تو هستند تا من خود را به تو رسانم.
مختار گفت: برو ولی شتاب کن و مبادا به امیر، حمله کنی و با او بجنگی، و با کسی هم نبرد مکن تا بتوانی مگر آن که به تو حمله کند. ابراهیم و همراهانش رفتند تا به عشیره خود رسید و همه آنها که دعوت او را پذیرفته بودند با او همراه شدند و همان شبانه آنها را به کوههای کوفه وارد کرد و از میدانهایی که سرداران ابن مطیع موضع گرفته بودند کناره میگرفت. به جمعی از سواران زحر بن قیس جعفی برخورد که فرمانده نداشتند.
ابراهیم به آنان حمله کرد و آنها را تا میدان کنده عقب نشاند و میگفت: بار خدایا! تو میدانی که برای اهل بیت پیغمبرت به خشم آمدیم و خون آنها را میخواهیم، ما را بر اینان پیروز کن، سپس از دنبال گریختهها برگشت خود را به میدان «اثیر» رسانید دسته جمعی شعار دادند و در آنجا توقف کرد. بناگاه سوید بن عبدالرحمن منقری به طمع تقرب به ابن مطیع بر آنها تاخت و وقتی ابراهیم خبردار شد که به او رسیده بود و فریاد کشید: یا شرطۀ الله! فرود آیید که شما به پیروزی شایستهترید از این فساقی که در خون اهل بیت پیغمبر شما فرو رفتهاند، فرود آمدند ، و برآنها حمله کرد تا آنها را به بیابان گریزاند و به دوش یکدیگر بالا میرفتند و همدیگر را ملامت میکردند و آنها را دنبال کرد تا در میدان وارد ساخت و یاران ابراهیم به او گفتند: باز هم دنبال آنها برویم و از ترسی که آنها را گرفته استفاده کنیم.
گفت: نه، باید خود را به مختار برسانیم و او را دل آسوده کنیم و او بداند ما یاور او هستیم تا با همراهانش قویدل شوند، با این که ممکن است اکنون بر او حمله کرده باشند. ابراهیم خود را به در خانه مختار رسانبد و جنجال برپا بود داشتند جنگ میکردند. شبث بنی ربعی از طرف «سنجه» به آنها حمله کرده بود و مختار، یزید بن انس را سر راه او فرستاده بود، و حجار بن ابجر عجلی هم حمله کرده بود و احمر بن شمیط را به روی او واداشته بود.
در این میان که میجنگیدند، ابراهیم از طرف قصر حکومتی رسید و حجار و یارانش فهمیدند که ابراهیم از پشت سر آنها میرسد و فورا در کوچهها متفرق شدند، و قیس بن طهفه نهدی یکی از اصحاب مختار هم با صد تن رسید و با شبث بن ربعی که با انس در جنگ بود حمله کرد و راه باز کرد و خود را به انس بن یزید رسانید. شبث چون چنین دید نزد ابن مطیع برگشت و گفت: باید همه سردارانی که در میدانها گماشتی جمع کنی و قشون را یک جا کنی و با اینها بجنگی زیرا آنها نیرومند شدند و مختار کار خود را آماده کرده و خروج کرده.
چون مختار از این وضع خبردار شد ، از خانه بیروا آمد، و با جمعی از یاران خود در «سنجه» پشت «دیر هند» موضع گرفت و ابوعثمان نهدی بیرون آمد و تیره «شاکر» را که درون خانههای خود جمع شده و از ترس کعب خثعمی که نزدیک آنها موضع گرفته بود و سر راهها را بر آنها بسته بود آشکار نمیشدند ، فریاد «یا لثارات الحسین» کشید و شعار «یا منصور امت» بلند کرد و گفت: ای قبیله هدایت شده، امین و وزیر آل محمد خروج کرده و در «دیر هند» موضع گرفته و مرا فرستاده، شما را دعوت کنم و به شما مژده دهم بیرون شوید رحمکم الله. همه بیرون ریختند و فریاد «یا لثارات الحسین» کشیدند و با کعب جنگیدند تا راه خود را باز کردند و خود را به مختار رسانیدند و با او موضع گرفتند و عبدالله بن قتاده هم با دویست تن به مختار پیوست و کعب به آنها تعرض کرد و چون فهمید از قبیله اویند از سر راهشان کنار رفت.
«شیام» هم که تیرهای از «همدان» بودند آخر شب بیرون شدند و خبر آن را به عبدالرحمن بن سعید همدانی رسید که از سرداران حاکم بود، به آنها پیغام داد که اگر قصد یاری مختار دارید به «جبانه سبیع» عبور نکنید، آنها هم به مختار پیوستند و سه هزار و هشتصد تن از ۱۲۰۰۰ نفری که با او بیعت کرده بودند تا سپیده دم دور از او جمع شدند و تا صبح از تنظیم آها فارغ شد و نماز صبح را در تاریکی با اصحاب خود ادا کرد.
ابن مطیع سرداران همه میدانها را در مسجد احضار کرد و به راشد دستور داد جار کشید: کسی که امشب به مسجد نیاید خون و مالش هدر است. همه جمع شدند و ابن مطیع، شبث بن ربعی را با سه هزار نفر برابر مختار فرستاد و راشد بن ایاس را با چهار هزار پاسبان گسیل داشت، شبث به سوی مختار روانه شد و بعد از نماز صبح خبرش به مختار رسید و کس برای تحقیق نزد او فرستاد و سعد بن ابی سعر حنفی هم که از اصحاب مختار بود و تااکنون نتوانسته بود خود را به او رساند، نزد مختار آمد و از راشد بن ایاس به او خبر داد که در راه به او برخورده بود.
مختار، ابراهیم بن اشتر را با پانصد یا ششصد سوار و پانصب پیاده جلوی راشد فرستاد و نعیم بن هبیره برادر مصقلۀ بن هبیره را با سیصد سوار و ششصد پیاده جلو شبث بن ربعی فرستاد و دستور داد شبانه بجنگد و خود را هدفرس دشمن نکنند، زیرا شماره آنها بیشتر است. ابراهیم به سوی راشد رفت و مختار، یزید بن انس را با نهصد تن در محل مسجد شبث پیش او صف کرد و نعیم با شبث نبرد نمایانی کرد.
نعیم، سعر بن ابی سعر را فرمانده سواران کرد و خود با پیادگان پیش رفت و با آنها جنگید تا آفتاب بلند شد و پهن گردید. یاران شبث به اسحاب نعیم حمله کردند، اصحاب نعیم متفرق شده بودند و گریختند، خود نعیم ایستادگی کرد و تا کشته شد و سعر بن ابی سعر هم با جمعی از یارانش اسیر گردید و عربها را آزاد کردند و وابستگان غیر عرب را کشتند، شبث آمد تا مختار را محاصره کرد و او هم برای کشته شدن نعیم سست شده بود.
ابن مطیع، یزید بن حرث بن رویم را با دو هزار نفر فرستاد سر کوچهها را بستند و مختار سواره را به یزید بن انس سپرد و خود با پیادگان به میدان رفت و سوارههای شبث به او حمله کردند و اصحاب مختار ایستادگی نمودند.
یزید بن انس به آنها گفت: ای گروه شیعه! شما را برای دوستی اهل بیت میکشتند و دست و پا میبریدند و چشمتان را کور میکردند و بالای تنه خرما به دار میزدند با آنکه در خانه نشسته بودند و به فرمان دشمن بودید. چه گمان کنید اگر اینها بر شما پیرزو شوند! امروز به خدا چشم به هم زنی از ما نگذرند و شما را دست بسته بکشند و با اولاد و زن و مال شما کاری کنند که مردن به از آن است، به خدا راه نجاتی از دست آنها ندارید جز پافشاری و شکیبایی و نیزه به جا و تیغ زدن موثر، بریا حمله آماده شوید.
آنها به جنبش آمدند و زانو زدند و چشم به فرمان او داشتند. ابراهیم اشتر خود را به راشد رسانید و چهار هزار تن همراهش بودند، با یارانش گفت: از فزونی اینان هراس نکنید، به خدا مردی است که از ده تن بهتر است والله مع الصابرین. ابراهیم به پرچمدار خود میگفت: پرچم را به پیش ببر و قشون را به دنبال خودبکش. جنگی سخت کردند و خزیمۀ بن نصیرعیسی به راشد حمله کرد و او را کشت و فریاد کشید: به پروردگار کعبه! راشد را کشتم، و یاران او گریختند و ابراهیم و خزیمه و همراهان آنها پس از قتل راشد به سمت مختار روانه شدند و مژده به او فرستادند ، و چون مژده به آنها رسید تکبیر گفتند و دل آنها قوی شد.
ابن مطیع، حسان بن قاید بن بکر عیسی را با دو هزار سوار سر راه ابراهیم بن اشتر فرستاد تا او را از یاران ابن مطیع که در «سنجه» بودند جلو گیرند ، ابراهیم به آنها حمله برد و همه بدون جنگ گریختند و حسان عقب ماند و حمایت اصحاب خود میکرد، خزیمه به او حمله کرد و او را شناخت و گفت: ای حسان، اگر خویشی نبود، تو را کشته بودم، خود را نجات بده، اسبش سر در آمد و به زمین افتد و مردم دورش را گرفتند و ساعتی جنگید و خزیمه به او گفت: تو در امانی، خود را به کشتن مده. مردم همه دست از او برداشتند و او به ابراهیم گفت: این عمو زاده من است و من او را امان دادم. گفت: خوب کردی دستور داد اسبش را آوردند و او را سوار کرد و گفت: به خانهات برو.
ابراهیم به سوی مختار آمد و شبث بن ربعی او را محاصره کرده بود، یزید بن حرث که مامور دهانه کوچهها بود جلوی او آمد تا او را از شبث باز دارد. ابراهیم جمعی از یاران خود را با خزیمه بن نصر برابر آنها فرستاد و خودش با دیگران به یاری مختار رفت و بر قشون شبث از پشت حمله کرد و یزید بن انس هم فرمان حمله داد. شبث و قشون گریزان شدند و به خانههای کوفه رفتند و خزیمه بن نصر هم یزید بن حرث را شکست داد و فرار کردند و در دهانه کوچهها سرِ پشت بامها ازدحام نمودند.
مختار پیشروی کرد و چون به دهانه کوهها رسید، او را تیر باران کردند و مانع شدند از آن راه وارد کوفه شود. لشکر شکست خورده «سنجه» نزد ابن مطیع آمد و خبر راشد هم به او رسید و سر به گریبان شد.
عمر بن حجاج زبیدی به او گفت: ای مرد! دست روی دست مگذار، پیش مردم بیرون رو و آنها را در برابر دشمنت دعوت کن، مردم بسیارند و همه با تو هستند مگر این دسته شورشی، و خدا آنها را رسوا کند. من اول کس باشم که اجابت کنم و جمعی هم با من هستند و جمعی هم با دیگرانند. ابن مطیع بیرون آمد مردم را بر گریز سرزنش کرد و دستور داد جلوی مختار و اصحابش را بگیرند. چون مختار دید یزید بن حرث نمیگذارد وارد کوفه شود، راه را گردانید و به سمت بیوت «مزینه» و «احمس» و «بارق» رفت. اینها خانههای جدایی از شهر داشتند. آنها با یارانش آب دادند و خودش چون روزه بود، ننوشید.
احمر بن شمیط به ابن کامل گفت: میدانی روزه است؟ گفت: آری. گفت: کاش افطار میکرد و قوتیتر میشد. گفت: او معصوم است و به تکلیف خود داناتر است. احمر گفت: راستی گفتی، استغفرالله. مختار گفت: این جا برای جنگ بسیار خوب است. ابراهیم گفت: قوم مخالف را خدا دچار هزیمت کرد و به دلِ آنها هراس افکند. ما را به کوفه ببر، به خدا مانعی بر سر راه عصر حکومتی نیست. مختار پیرمردان و بیماران و بنه خود را آنجا گذاشت و ابوعثمان نهدی را بر آنها گماشت و ابراهیم را پیش روی خود فرستاد. ابن مطیع عمرو بن حجاج را با دو هزار نفر سر راه مختار فرستاد. مختار به ابراهیم پیغام داد که برابر او نایست او را دور بزن. او را دور زد و مختار به یزید بن انس دستور داد که در برابر عمرو بن حجاج بایستد و خودش دنبال ابراهیم رفت و در محل مصلای خالدین عبدالله توقف کرد. ابراهیم میخواست از «کناسه» وارد کوفه شود، شمر بن ذیالجوشن با دو هزار سوار سر راهش بیرون شد.
مختار، سعید بن منقذ همدانی را برابرش فرستاد و به ابراهیم دستور داد پیش رود
ابراهیم پیش رفت تا به کوچه شبث رسید و نوفل بن مساحق با دو هزار نفر و به قول اصح، پنج هزار نفر آن جا بسته بود. و ابن مطیع میان مردم جارچی فرستاده بود که به این مساحق پیوندند و خود ابن مطیع در «کناسه» موضع گرفت و قصر را به شبث بن ربعی سپرد، ابن اشتر خود را به ابن مطیع رساند و به اصحابش دستور داد پیاده شوند و گفت:
هراس نکنید که میگویند: شبث آمد، آل عتبۀ بن نهاس آمد و آل اشعث آمد و آل یزید بن حرث آمد و آل فلان آمد و همه بیوتات کوفه را نام برد.
گفت: اگر اینها آتش شمشیر چشند مانند گوسفند که از گرگ گریزد از گرد ابن مطیع بگریزند، همه اطاعت کردند و ابن اشتر خود دامن به کمر زد و به مجرد یک حمله مردانه همه گریختند و بر دوش هم بالا رفتند و به دهانه کوچهها با هم ازدحام کردند و ابن اشتر خود را به ابن مساحق رسانید و مهار اسبش را گرفت و شمشیر بر او کشید. ابن مساحق گفت: ای پسر اشتر! تو را به خدا میان من و تو کینهای است یا خونی از من طلب داری؟ او را رها کرد و گفت: یادت باشد، و او همیشه احسان او را یاد میکرد، و دنبال فرارایان وارد کناسه شدند و بازار و مسجد را در تصرف در آوردند و ابن مطیع و اشراف کوفه که با او در قصر بودند به جز عمرو بن حریث که در خانه خود مانده و به بیابان زده بود در محاصره افتادند.
مختار هم آمد و در کنار بازار موضع گرفت و ابراهیم و یزید بن انس و احمر بن شمیط را مامور محاصره قصر کرد و سه روز در محاصره سختی گذرانیدند . شبث به ابن مطیع گفت: برای خود و همراهانت چارهای جو، به خدا اینها برای تو و برای خودشان کاری نتوانند کرد. گفت: به من نظری بدهید. شبث گفت: چاره این است که برای خود ماها امان بخواهی و تسلیم شوی و با همراهانت بیرون روی و خود و همراهانت را هلاک نکنی.
ابن مطیع گفت: من عار دارم که از او امان طلبم با آنکه امیرالمومنین(ابن زیبر) بر حجاز و بصره مسلط است. گفت: پس ممکن است بیاطلاع کسی از قصر فرود آیی و به خانه کسی که به او وثوق داری بروی تا خود را به صاحبت برسانی.
عبدالرحمن بن سعید و اسماء بن خارجه و ابن مخنف و اشراف کوفه هم این نظر را تایید کردند و ماند تا شب و به آنها گفت: من میدانم اراذل و اوباش شما چنین کردند و اشراف و اهل فضل شما همه سامع و مطیع هستند و من این موضوع را به صاحب خود ابلاغ میکنم و طاعت و جهاد شما را به او گزارش میدهم تا خدا چه خواهد.
همه او را ستودند و او تنها بیرون شد و به خانه ابوموسی رفت و ابن اشتر بر درِ قصر آمد و یاران ابن مطیع پس از رفتن او در را باز کردند و گفتند: یابن الاشتر! ما در امانیم؟ گفت: همه شما در امانید. و بیرون آمدند و با مختار بیعت کردند و مختار وارد قصر شد و شب را در آنجا گذرانید و اشراف مردم در مسجد و بر درِ قصر صبح کردند.
مختار بیرون آمد و بر منبر رفت، حمد خدا کرد و او را ستود و گفت:
«حمد از آن خدایی کاست که به دوستش وعده پیروزی داد و به دشمنش بهره خسارت، و این نوید را تا پایان رزوگار مورد عمل نموده و حکمش را امضاء کرده و هر که افتراء بندد نومید است.
ای مردم! پرچمی را برای ما فراشتند و وقتی معین کردند گفتند: پرچم را بلند کنید و در آن وقت معین دنبال کار روید و از آن تجاوز ننمایید، ما به دعوت داعی گوش دادیم و گفتار منادی را شنویدیم، چه بسیار مرد و زنی که خبر مرگ کشتگان جنگ را دادند، دور باد آن که طغیان و پشت کند و نافرمانی نماید و تکذیب و رو برگرداند.
هلا! ای مردم! وارد شوید و از روی هدایت بیعت کنید. سوگند به آن که آسمان را سقفی بر هم ساخته و در زمین دره ها و راهها پرداخته است، پس از بیعت با علی بن ابیطالب(ع) و آل علی از این بیعت به هدایت مقرونتری نکردید».
سپس فرود آمد و همه اشراف کوفه آمدند و با او بیعت کردند برکتاب خدا و سنت رسول و خونخواهی اهل بیت و جهاد مُحِلّین دفاع از ضعفاء و قتال با مهاجمین و صلح با مسالمین.
منذر بن حسان و پسرش حسان هم با مختار بیعت کردند و چون از نزد او بیرون آمدند، سعید بن منقذ ثوری با جمعی از شیعه به آنها برخوردند و گفتند: به خدا این دو تن از سران جبارانند و هر دو را کشتند و هر چه منذر گفت: دست باز دارید تا دستور از مختار بستانیم، گوش ندادند و چون مختار این واقعه را شنید بدش آمد، مختار وعدههای خوش به مردم میداد و نظر اشراف را به خود جلب میکرد و خوشرفتاری مینمود.
به او گفتند: ابن مطیع در خانه ابوموسی است، جواب نداد و شب صد هزار درهم برای او فرستاد و به او پیغام داد که این را هزینه مسافرت کن. من میدانم کجا هستی و نمیخواهی بروی ولی خرجی نداری. میان آنها دوستی بود. مختار نه هزار درهم در خزانه یافت و به آنان که تا محاصره قصر با او همراه بودند و سه هزار تن بودند به هر کدام پانصد درهم داد و به آنها که پس از محاصره قصر به او پیوستند و سه روز محاصره را با او بودند، هر کدام دویست درهم داد و با مردم به روی خوش برخورد میکرد و اشراف را همنشین خود ساخت و عبدالله بن کامل شاکری را رئیس شرطه خود نمود و کیسان اباعمره را رئیس پاسبانان دارالحکومه خود ساخت. یک روز که ابوعمره بالای سرش ایستاده بود و او او به اشراف داشت و دل به گفتار آنها داده بود، یکی از یاران عجمینژاد ابوعمره به زبان فارسی به او گفت: نمیبینی ابواسحاق رو به عرب آورده و نگاهی به ما نمیکند! مختار از او پرسید: چه گفتند؟ ابوعمره برایش نقل کرد.
مختار گفت: بر شما ناگوار نباشد، شما از من هستید و من از شما و مدتی سر به زیر انداخت و خاموش بود و این آیه را تلاوت کرد: انّا من المجرمین منتقمون: «ما از مجرمان انتقام گیرندهایم». چون این را شنید گفتند: مژده باد شما را، گویا شما باشید که بکشید. مقصودش رؤسا بود.
اول پرچمی که مختار بست برای عبدالله بن حرث برادر مالک اشتر بود. او را والی ارمنستان کرد. محمد بن عمیر بن عطارد را ولی آذربایجان کرد و عبدالله بن سعید بن قیس را به موصل فرستاد و اسحاق بن مسعود را به مدائن و سرزمین جوخی و قدامۀ بن ابوعیسی زمعه نصری را که حلیف ثقیف بود بر بهقباذ اعلی فرستاد، و محمد بن کعب بن قرضه را به بهقباذ اوسط سعد بن حذیفۀ یمان را حاکم حلوان کرد و دستور داد با کردها بجنگد و راه را امن کند.
ابن زبیر، محمد بن اشعث بن قیس را حاکم موصل کرده بود و چون عبدالرحمن بن سعید از طرف مختار به موصل رفت، محمد از آنجا به تکریت رفت و انتظار میکشید که کار مردم به کجا کشد و از آنجا نزد مختار آمد و با او بیعت کرد.
چون مختار از انجام شورش و کارها فارغ شد، جلسهای داشت که میان مردم قضاوت میکرد و با مردم گفت: من کارهایی دارم که به کار قضاوت نمیرسم و شریح را برای قضاوت معین کرد. شریح از مردم میترسید و خود را به بیماری زد. مردم میگفتند: او عثمان دوست است و بر علیه حجر بن عدی گواهی داده و پیغام بن عروه را از زندان به مردم نرسانیده و علیهم او را از قضاوت معزول کرده. چون انتقادات مردم به گوش او رسید خود را به بیماری زد و استعفاء کرد و مختار، عبدالله بن عتبۀ بن مسعود را به جای او گماشت، او هم بیمار شد و عبدالله بن مالک طائی را به جای او گماشت .
سه شنبه 23/9/1389 - 16:36
دانستنی های علمی
1. آرژانتین :سرزمین نقره(اسپانیایی)
2. آفریقای جنوبی :سرزمین بدون سرما(آفتابی) جنوبی(لاتین،یونانی)
3. آفریقای مركزی:سرزمین بدون سرما(آفتابی) مركزی(لاتین،یونانی )
4. آلبانی :سرزمین كوهنشینان
5. آلمان :سرزمین همه مردان یا قوم ژرمن(فرانسوی – ژرمنی)
6. آنگولا :از واژه نگولا كه لقب فرمانروایان محلی بود
7. اتریش : شاهنشاهی شرق (ژرمنی)
8. اتیوپی : سرزمین چهره سوختگان (یونانی)
9. ازبكستان : سرزمین خودسالارها (سغدی-تركی-فارسی/ دری)
10. اسپانیا : سرزمین خرگوش كوهی (فنیقی)
11. استرالیا : سرزمین جنوبی (از لاتین)
12. استونی : راه شرقی (ژرمنی)A
13. اسرائیل : جنگیده با خدا (عبری)
14. اسكاتلند :سرزمین اسكات ها{در لاتین قوم گائل را گویند}(لاتین)
15. افغانستان :سرزمین قوم افغان( فارسی)
16. اكوادور :خط استوا (اسپانیایی(
17. الجزایر :جزیره ها(عربی)
18. السالوادور :رهایی بخش مقدس(اسپانیایی)
19. امارات متحده عربی :شاهزاده نشین های یكپارچه عربی(عربی)
20. اندونزی :مجمع الجزایر هند(فرانسوی)
21. انگلیس :سرزمین پیر استعمار(ژرمنی)
22. اوروگوئه :شرقی
23. اوكراین :منطقه مرزی(اسلاوی)
24. ایالات متحده امریكا :از نام آمریگو وسپوچی دریانورد ایتالیایی
25. ایتالیا : شاید به معنی ایزد گوساله (یونانی)
26. ایران : سرزمین آریاییها٬ برگرفته از واژهٔ «آریا» بمعنی نجیب و شریف
27. ایرلند : سرزمین قوم ایر(انگلیسی)
28. ایسلند : سرزمین یخ (ایسلندی)
29. باهاما : دریای كم عمق یا ریشدارها(اسپانیایی)
30. بحرین : دو دریا (عربی)
31. برزیل : چوب قرمز
32. بریتانیا : سرزمین نقاشی شدگان(لاتین)
33. بلژیك : سرزمین قوم بلژ (از اقوام سلتی)، واژه بلژ احتمالاً معنی زهدان و كیسه میداده .
34. بلیز : یا از نام دزدی دریایی به نام والاس یا از واژهای بومی به معنای آب گل آلود
35. بنگلادش : ملت بنگال (بنگلادشی)
36. بوتان : تبتی تبار
37. بوتسوانا : سرزمین قوم تسوانا
38. بوركینافاسو : سرزمین مردم درستكار (از زبانهای موره –دیولا(
39. بولیوی : از نام سیمون بولیوار مبارز رهایی بخش آمریكای لاتین
40. پاراگوئه : این سوی رودخانه
41. پاكستان : سرزمین پاكان(فارسی /دری)
42. پاناما :جای پر از ماهی(زبان كوئِوا)
43. پرتغال : بندر قوم گال (از اقوام سلتی) (لاتین)
44. پورتوریكو : بندر ثروتمند (اسپانیایی)
45. تاجیكستان : سرزمین تاجیك ها(فارسی /دری)
46. تانزانیا :این نام از همامیزی تانگانیگا(سرزمین دریاچه تانگا) + زنگبار است
47. تایلند :سرزمین قوم تای
48. تركمنستان : سرزمین ترك +ایمان=تركیمان=تركمان= تركمن(سرزمین تورك هایی كه مسلمان شده اند)،مربوط به سده های آغازین اسلام
49. تركیه : سرزمین قویها (تركی با پسوند عربی)
50. جامائیكا : سرزمین بهاران
51. جیبوتی : شاید به پادری بافته از الیاف نخل می گفتند(زبان آفار)
52. چاد : دریاچه ( زبان بورنو)
53. چین :سرزمین مركزی(چینی)
54. دانمارك : مرز قوم "دان"
55. دومینیكن : كشور دومینیك مقدس (اسپانیایی)
56. روسیه : كشور روشن ها، سپیدان (شاید از ریشه سكایی"راؤش" )
57. روسیه سفید (بلاروس ):درخشنده(روس) سفید(روسی)
58. رومانی : سرزمین رومی ها
59. زلاند نو :زلاند جدید(زلاند نام یكی از استان های هلند به معنای دریاست)
60. ژاپن : سرزمین خورشید تابان(ژاپنی)
61. ساحل عاج :ساحل عاج
62. سریلانكا : جزیره باشكوه (سنسكریت)
63. جزایر سلیمان :از نام حضرت سلیمان
64. سوئد : سرزمین قوم "سوی"
65. سوازیلند :سرزمین قوم سوازی
66. سوئیس : سرزمین مرداب
67. سودان : سیاهان(عربی)
68. سوریه : سرزمین آشور (سامی)
69. سیرالئون : كوه شیر
70. شیلی : پایان خشكی- برف (از زبان بومی آنجا)
71. صحرا :بیابان(عربی)
72. صربستان :سرزمین قوم صرب(یوگسلاوی: سرزمین اسلاو های جنوب)
73. عراق : شاید ازایراك به معنای ایران كوچك(فارسی)
74. عربستان سعودی : سرزمین بیابانگردان در تملك خاندان خوشبخت. واژه عرب به معنی گذرنده و بیابانگرد است. سعود یعنی خوشبخت .
75. فرانسه : سرزمین قوم فرانك (از اقوام سلتی)
76. فلسطین : یكی از اسامی قدیم رود اردن
77. فنلاند :سرزمین قوم "فن"
78. فیلیپین :از نام پادشاهی اسپانیایی به نام فیلیپ
79. قرقیزستان : سرزمین چهل قبیله (قرقیزی)
80. قزاقستان : سرزمین كوچگران (قزاقی)
81. قطر :شاید به معنای بارانی(عربی)
82. كاستاریكا :ساحل غنی(اسپانیایی)
83. كانادا : دهكده (زبان سرخپوستی"ایروكوئی" )
84. كلمبیا :سرزمین كلمب(كریستف كلمب)(اسپانیایی)
85. كنیا : كوه سپیدی (زبان كیكویو)
86. كویت : دژ كوچك (هندی-عربی)
87. گرجستان :سرزمین كشاورزان(یونانی)
88. لبنان :سفید(عبری)
89. لهستان : سرزمین قوم "له"
90. لیبریا : سرزمین آزادی
91. مجارستان :سرزمین قوم مجار (مجاری)
92. مراكش مغرب)
93. مصر : شهر - آبادی
94. مقدونیه : سرزمین كوه نشین ها، بلندنشینها (یونانی)
95. مكزیك :اسپانیای جدید(اسپانیایی)
96. موریتانی : سرزمین قوم مور (لاتین)
97. میكرونزی :مجمع الجزایر كوچك(فراسوی)
98. نروژ : راه شمال
99. نیجر : سیاه (لاتین)
100. نیجریه : سرزمین سیاه (لاتین)
101. نیكاراگوئهدریای نیكارائو (نام مردم آن منطقه) - آگوئه (اسپانیایی)
102. واتیكان : گرفته شده از نام تپهای به نام واتیكان (اتروسكی)
103. ونزوئلا : ونیز كوچك
104. ویتنام : اقوام "ویت" جنوبی(ویتنامی)
105. ویلز :بیگانگان(ژرمنی)
106. هلند : سرزمین چوب (آلمانی)
107. هند :پر آب (فارسی باستان)
108. هندوراس : ژرفناها (اسپانیایی)
109. یمن : خوشبخت
110. یونان : سرزمین قوم "یون
منبع : http://www.ksabz.net/userslinks.aspx?id=41363 سه شنبه 23/9/1389 - 16:28