گفتم:عاشقم...
گفتی:دروغه
گفتم:این کلمات را از حفظ نمی گویم از ته دل می گویم
گفتی:دلم را نیز باور نداری
سکوت تلخی کردم واز ته دل آهی کشیدم.مدتی سکوت با چشمانی خیس خیس.
گونه ام خیس شد و قلبم شکست....
گفتی:تو قلبم را شکستی...
گفتم:قلبت شکسته نشد احساست در هم شکست....
گفتی:سکوت کن می خواهم گریه کنم...
من نیز سکوت کردم وبا گریه تو نا آرام شدم و اشک ریختم....
گفتی:بی خیالی از اشکهایم...
چیزی نگفتم باز هم سکوت و یک آه تلخ........
گفتی:که کاش عاشق نمی شدم...
گفتم:عاشقی همه ی این دردها را دارد..
گفتی:خسته شدی از همه کس...
گفتم:من با توام
گفتی:خیلی تنهام..
گفتم:کسی که عاشق است قلب یارش باید همان تنهایی او باشد....
گفتی:این حرفها تکراریست....
گفتم:به جز تکرارش راهی نیست...
گففتم:منتظر بمان عزیز...
دلم به درد آمد از دوریت و به غم نشستم
گفتی:حرفی نیست و حرفهایت شکنجه ای بیش نیست..
گفتی:لبخند بزن...
گفتم:با اینکه این کلمات تکراری وبا اینکه باورنداری باز می گویم دوستت دارم
چیزی نگفتی و سکوت کردی.....
گفتم:دوستت دارم.دوستت دارم.دوستت دارم واشک از چشمانم سرازیر شد...
باز چیزی نگفتی واینبار تو نیز مانند من اشک ریختی...