اهل بیت
چکیده: امام رضا علیه السلام در روز اول محرم سخنان مهمی را
به ریّان بن شبیب فرمودند که نشانگر اهمیت و برخی از آداب ماه محرم میباشد. علاوه
بر این، سخنان مذکور حاوی نکات دقیقی در شناخت جایگاه امام حسین علیه السلام و
عزاداری و گریه و زیارت ایشان میباشد. امید داریم از پرتو این فرمایش علی بن موسی
الرضا علیه السلام، محرم امسال با معرفتی عمیقتر نسبت به
سیدالشهدا علیه السلام و مقام رفیع ایشان، به عزاداری و عرض ارادت به آن محبوب
خداوند متعال بپردازیم.
ترجمه و متن روایت:
ریان بن شبیب گوید روز اول ماه محرم خدمت حضرت رضا رسیدم به
من فرمود اى پسر شبیب روزهاى؟ گفتم: نه. فرمود: این روزیست كه زكریا به درگاه
پروردگارش دعا كرد و گفت پروردگارا! به من ببخش از پیش خود نژاد پاكى زیرا تو
شنواىِ دعائى. خدا برایش اجابت كرد و به فرشتگان دستور داد ندا كردند زكریا را كه
در محراب ایستاده بود كه خدا تو را به یحیى بشارت میدهد هر كه این روز را روزه بدارد
و سپس دعا به درگاه خدا كند؛ خدا مستجاب كند چنان كه براى زكریا مستجاب كرد.
سپس فرمود: اى پسر شبیب! بهراستى محرّم همان ماهى است كه اهل
جاهلیّت در زمان گذشته ظلم و قتال را به خاطر احترامش در آن حرام مىدانستند؛ امّا
این امّت نه حرمت این ماه را نگه داشتند و نه حرمت پیغمبرشان صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم
را. در این ماه ذریه او را كشتند و زنانش را اسیر كردند و اموالش را غارت كردند
خدا هرگز این گناه آنها را نیامرزد.
عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ شَبِیبٍ قَالَ دَخَلْتُ عَلَى
الرِّضَا «علیه السلام» فِی أَوَّلِ یَوْمٍ مِنَ الْمُحَرَّمِ- فَقَالَ لِی یَا
ابْنَ شَبِیبٍ أَ صَائِمٌ أَنْتَ فَقُلْتُ لَا فَقَالَ إِنَّ هَذَا الْیَوْمَ هُوَ
الْیَوْمُ الَّذِی دَعَا فِیهِ زَكَرِیَّا «علیه السلام» رَبَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ
فَقَالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّكَ سَمِیعُ
الدُّعاءِ(۱) فَاسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ وَ أَمَرَ الْمَلَائِكَةَ فَنَادَتْ
زَكَرِیَّا وَ هُوَ قائِمٌ یُصَلِّی فِی الْمِحْرابِ أَنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُكَ
بِیَحْیى فَمَنْ صَامَ هَذَا الْیَوْمَ ثُمَّ دَعَا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ
اسْتَجَابَ اللَّهُ لَهُ كَمَا اسْتَجَابَ لِزَكَرِیَّا «علیه السلام»
ثُمَّ قَالَ یَا
ابْنَ شَبِیبٍ إِنَّ الْمُحَرَّمَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِی كَانَ أَهْلُ
الْجَاهِلِیَّةِ فِیمَا مَضَى یُحَرِّمُونَ فِیهِ الظُّلْمَ وَ الْقِتَالَ
لِحُرْمَتِهِ فَمَا عَرَفَتْ هَذِهِ الْأُمَّةُ حُرْمَةَ شَهْرِهَا وَ لَا
حُرْمَةَ نَبِیِّهَا «صلی الله علیه و آله و سلّم» لَقَدْ قَتَلُوا فِی هَذَا
الشَّهْرِ ذُرِّیَّتَهُ وَ سَبَوْا نِسَاءَهُ وَ انْتَهَبُوا ثَقَلَهُ فَلَا
غَفَرَ اللَّهُ لَهُمْ ذَلِكَ أَبَدا.
اى پسر شبیب! اگر براى چیزى گریان شدی، براى حسین علیهالسّلام
گریه كن كه او را سر بریدند همانگونه که گوسفند را سر میبرند و هجده كس از خاندانش
علیهمالسّلام با او كشته شدند كه روى زمین مانندى نداشتند؛ آسمانهاى هفتگانه و زمینها
براى كشتهشدن او گریستند و چهار هزار فرشته براى یاریاش به زمین آمدند و دیدند
که ایشان كشته شدهاند. پس بر سر قبرش ژولیده و خاكآلود میباشند تا قائم علیهالسّلام
قیام كنند و یاریاش كنند و شعار آنها «یا لثارات الحسین علیهالسّلام» (ای خونخواهان
حسین علیهالسّلام) است. اى پسر شبیب! پدرم از پدرش از جدّش علیهمالسّلام برایم باز
گفت كه: چون جدّم حسین علیهالسّلام كشته شد، آسمان خون و خاك سرخ بارید. اى پسر شبیب!
اگر بر حسین علیهالسّلام گریه كنى تا اشکهایت بر گونههایت روان شود، خداوند هر گناهى
که كردى از کوچک و بزرگ و كم و زیاد میآمرزد.
یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ كُنْتَ بَاكِیاً لِشَیْءٍ فَابْكِ لِلْحُسَیْنِ
بْنِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیهم السلام فَإِنَّهُ ذُبِحَ كَمَا یُذْبَحُ الْكَبْشُ
وَ قُتِلَ مَعَهُ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ ثَمَانِیَةَ عَشَرَ رَجُلًا مَا لَهُمْ فِی
الْأَرْضِ شَبِیهُونَ وَ لَقَدْ بَكَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ لِقَتْلِهِ
وَ لَقَدْ نَزَلَ إِلَى الْأَرْضِ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَرْبَعَةُ آلَافٍ لِنَصْرِهِ
فَوَجَدُوهُ قَدْ قُتِلَ فَهُمْ عِنْدَ قَبْرِهِ شُعْثٌ غُبْرٌ إِلَى أَنْ یَقُومَ
الْقَائِمُ فَیَكُونُونَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ شِعَارُهُمْ یَا لَثَارَاتِ الْحُسَیْن
یَا ابْنَ شَبِیبٍ لَقَدْ حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ «علیهم
السلام» أَنَّهُ لَمَّا قُتِلَ الْحُسَیْنُ جَدِّی علیه السلام مَطَرَتِ السَّمَاءُ
دَماً وَ تُرَاباً أَحْمَرَ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ بَكَیْتَ عَلَى الْحُسَیْنِ علیه
السلام حَتَّى تَصِیرَ دُمُوعُكَ عَلَى خَدَّیْكَ غَفَرَ اللَّهُ لَكَ كُلَّ ذَنْبٍ
أَذْنَبْتَهُ صَغِیراً كَانَ أَوْ كَبِیراً قَلِیلًا كَانَ أَوْ كَثِیرا
اى پسر شبیب! اگر شاد میشوی که خدا را ملاقات کنی در حالی که
گناهى نداری، حسین علیهالسّلام را زیارت كن. اى پسر شبیب! اگر شاد میشوی که در غرفههاى
ساختهشده در بهشت با پیغمبر و آلش علیهمالسّلام ساكن شوى، بر قاتلان حسین علیهالسّلام
لعنت بفرست. اى پسر شبیب! اگر شاد میشوی که ثوابی مانند ثواب کسانی که با حسین علیهالسّلام
شهید شدند برای تو باشد، هر وقت به یادش افتادى بگو: «یا لَیْتَنِی كُنْتُ مَعَهُمْ
فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً»: «ای كاش با آنها بودم تا به فوز عظیمى مىرسیدم»
یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَلْقَى اللَّهَ عَزَّ
وَ جَلَّ وَ لَا ذَنْبَ عَلَیْكَ فَزُرِ الْحُسَیْنَ ع یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّكَ
أَنْ تَسْكُنَ الْغُرَفَ الْمَبْنِیَّةَ فِی الْجَنَّةِ مَعَ النَّبِی وَ آلِهِ ص فَالْعَنْ
قَتَلَةَ الْحُسَیْنِ یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ لَكَ مِنَ الثَّوَابِ
مِثْلَ مَا لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَیْنِ ع فَقُلْ مَتَى مَا ذَكَرْتَهُ یا
لَیْتَنِی كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً
اى پسر شبیب! اگر دوست دارى با ما در درجات عالى بهشت همراه
باشى، در اندوه ما اندوهگین و در خوشحالى ما، خوشحال باش، و بر تو باد به ولایت ما،
زیرا اگر كسى سنگى را دوست داشته باشد، خداوند در روز قیامت او را با آن سنگ محشور
خواهد كرد.
یَا ابْنَ شَبِیبٍ
إِنْ سَرَّكَ أَنْ تَكُونَ مَعَنَا فِی الدَّرَجَاتِ الْعُلَى مِنَ الْجِنَانِ فَاحْزَنْ
لِحُزْنِنَا وَ افْرَحْ لِفَرَحِنَا وَ عَلَیْكَ بِوَلَایَتِنَا فَلَوْ أَنَّ رَجُلًا
تَوَلَّى حَجَراً لَحَشَرَهُ اللَّهُ مَعَهُ یَوْمَ الْقِیَامَة
مصادر این روایت:
۱- از جناب شیخ صدوق رحمه الله در دو کتاب «أمالی الصدوق» و «عیون أخبار الرضا علیه السلام»
این روایت نقل شده که میتوان آن را در أمالی صفحه ۱۲۹و۱۳۰و در «عیون أخبار الرضا علیه
السلام» جلد اول صفحه ۲۹۹ و ۳۰۰ یافت. سلسه سندی که مرحوم صدوق برای این روایت
ذکر فرموده اند : مُحَمَّدُ بْنُ عَلِی مَاجِیلَوَیْهِ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا
عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الرَّیَّانِ بْنِ شَبِیب...
۲- علامه محمدباقر مجلسی رحمه الله نیز در کتاب «بحار الأنوار
الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار جلد ۴۴ صفحه ۲۸۵» این روایت را از کتاب عیون
اخبار الرضا مرحوم صدوق نقل نموده اند.
شما میتوانید با نظرات خود به تکمیل یا تصحیح این مقاله
کمک کنید.
نویسنده: تحریریه – شهاب الدین جعفری
پی نوشت:
___________________
۱. آلعمران: ۳۸
هُنالِكَ دَعا زَكَرِیَّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لی مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّیَّةً
طَیِّبَةً إِنَّكَ سَمیعُ الدُّعاء دوشنبه 13/9/1391 - 22:42
اهل بیت
خداوند برای مردم
پیامبری فرستاد تا آنان را به راه بیاورد و دینشان را برایشان بازگو کند، باشد که
گمراه نشوند.(۱) بهترین و آخرین پیامبر را بر ایشان مبعوث کرد و حتی جانشین او را
نیز بهترین اوصیا انتخاب کرد. همه چیز خوب پیش میرفت که...
پیامبر برای آخرین بار
به مسجد آمده بودند تا آخرین توصیه خودشان را بر امتشان بازگو کنند.
«مردم! خدا لعنت
کند کسی را که اجر اجیرش را نپردازد. مردم! من اجیر شما بودم و اجر رسالت مرا
خداوند معین کرده است.»
قل لا اسئلکم علیه اجرا
الا الموده فی القربی(۲)...
حسین بن علی بن ابیطالب،
پسر پیامبر، آن کس که پیامبر او را از خود و خود را از او میدانست(۳) از شریعه
فرات بر میگشت. یک دستش بر کمر گرفته شده بود و دست دیگر دهانه اسب را به دنبال
خود میکشید. ۳ روز است که مهریه مادرش را از او دریغ کرده بودند...
پرده خیمه آل ابی طالب
را کنار زد؛ کسی را ندید. همه رفته بودند.
به خیمه بنی عقیل سری زد
اما خیمه خالی بود.
خیمه اصحابش را وارسی
کرد؛ نه زهیری مانده بود نه بریری و نه حبیب بن مظاهری...
قصد خیمه فرزندش علی را
کرد. زینب بر بالین او نشسته بود و از او مراقبت میکرد. علی بن الحسین تا پدرش را
دید خواست برخیزد اما نتوانست. شدت بیماری
او را سخت رنجور کرده بود. گویا بیماری، علی را از اخبار جنگ غافل کرده بود.
- پدر! عمویم عباس
کجاست؟
- پسرم! در علقمه دستانش
را قطع کرده و او را به شهادت رساندند...
علی از شدت گریه از هوش
رفت. به محض آنکه به هوش آمد؛ سراغ اصحاب پدرش را گرفت...
- پدر حبیب کجاست؟ بریر
و زهیر کجایند؟ ...
- پسرم همین قدر بدان که
جز تو و من هیچ مردی در خیام نیست...
- عمه جان! برای من عصا
و شمشیری بیاور. میخواهم از پسر رسول خدا محافظت کنم.
- نه علی جان! زمین از
عترت پیامبر خالی نمیشود. تو باید بمانی! بعد از من تو تنها کسی هستی که عمه ات
بر او تکیه کند. وقتی صدای زنان به گریه بلند شد آنان را آرام کن...
پس با صدای بلند
فرمودند: یا زینب! و یا ام کلثوم! و یا سکینه! و یا رقیه! اسمعن کلامی، و اعلمن ان
ابنی هذا خلیفتی علیکم، و هو امام مفترض الطاعه.
ای اهل حرم! صدایم را
بشنوید و بدانید که پسرم علی خلیفه من بر شماست و اوست امامی که اطاعتش واجب است.
- علی جان! به شیعیان من
سلامم برسان! و به آنها بگو که پدرم را درحالیکه یاوری برایش نمانده بود کشتند پس
بر او ناله کنید و او را شهید کردند پس بر او گریه کنید.(۴)
حسین به میدان آمد. با
بلند ترین صدای خود آن قوم را خطاب کرد:
هل من ذاب یذب عن حرم
رسول الله؟ هل من موحد یخاف الله فینا؟ هل من مغیث یرجو الله باغاثتنا؟ هل من معین
برجو ما عند الله فی اعانتنا؟
آیا کسی هست که از حرم
رسول خدا دفاع کند؟ آیا خدا پرستی هست که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا دادرسی هست
که به امید پاداش خداوندی به داد ما برسد؟ آیا یاوری هست که به امید آنچه نزد
خداست، ما را یاری کند؟(۵)
چپ و راست را نگاه کرد. یارانش
همگی بر خاک سوزان کربلا در خون خود تپیده بودند. هیچ کس نبود. هیچ کس ...
یا مسلم بن عقیل! یا
هانی بن عروه!...
کجایید؟ مگر چه شده که
شما را میخوانم اما پاسخم نمیدهید؟ و صدایتان میکنم ولی نمیشنوید؟ چرا دیگر
اظهار محبت شما را احساس نمی کنم؟ مگر نمی بینید چه بر من میگذرد؟ اینان زنان
پیغمبرند که تنهای تنها مانده اند...(۶)
امامت به زیر کشیده شد.
عصمت که خداوند آن را بر قامت محمد و آل محمد پسندیده بود، بازیچه بوزینه بازهای
شامی شد...
در انتها یک سوال باقی
میماند:
آیا تمام مسلمانان
با امام زمان خود اینگونه عمل میکنند؟
... و سیعلم الذین ظلموا
ای منقلب ینقلبون...(۷)
نویسنده: تحریریه – سید محمد
بنایی
پی نوشت:
_____________________
۱. (آلعمران : ۱۶۴) لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى
الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ
آیاتِهِ وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ إِنْ
كانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبین
۲. (الشورى : ۲۳) ذلِكَ الَّذی یُبَشِّرُ
اللَّهُ عِبادَهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ
عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً
نَزِدْ لَهُ فیها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَكُور
۳. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ
ص حُسَیْنٌ مِنِّی وَ أَنَا مِنْ حُسَیْنٍ أَحَبَّ اللَّهُ مَنْ أَحَبَّ
حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الْأَسْبَاطِ.(كامل الزیارات / النص / ۵۲ / الباب
الرابع عشر حب رسول الله ص الحسن و الحسین ع و الأمر بحبهما و ثواب حبهما)
۴. موسوعه الامام الحسین علیه السلام/ جلد چهارم/ صفحه ۲۸۳ تا ۲۸۵ ((یا ولدی! بلّغ شیعتی عنّی السّلام، فقل لهم: إنّ أبی مات
غریبا فاندبوه،و مضى شهیدا فابكوه.))
۵. موسوعه الامام الحسین علیه السلام/ جلد چهارم/ صفحه ۲۷۵
۶. موسوعه الامام الحسین علیه السلام/ جلد چهارم/ صفحه ۲۷۶
۷. (الشعراء : ۲۲۷) إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا
وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَكَرُوا اللَّهَ كَثیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ
ما ظُلِمُوا وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون دوشنبه 13/9/1391 - 22:41
اهل بیت
در
کتاب «کشف الغمّه» از کتاب «الفتوح» وارد است که چون لشکریان ابن
زیاد آن حضرت را در محاصره گرفتند و از آب منع کردند و از اصحاب آن
حضرت همه را کشتند، تیری به سوی طفل صغیر آن حضرت آمد و او را
بکشت.
حضرت او را به خونهایش آلوده کرد،
و با شمشیر حفیرهای حفر و او را در آن مدفون ساخت، و سپس در مقابل لشکر ایستاده
و حمله میآورد، و این رَجَز را میخواند:
غَدَرَ الْقَوْمُ وَقِدْمـًا رَغِبُوا
عَنْ ثَوَابِ اللَهِ رَبِّ الثَّقَلَیْن
«این جماعت خیانت
کردند و کافر شدند. و از زمان پیشین، از ثواب خداوند که پروردگار جنّ و انس است
اعراض کرده و روی گردانیدهاند.»
قَتَلُوا قِدْم عَلِیًّا وَابْنَهُ
حَسَنَ الْخَیْرِ کَرِیمَ الطَّرَفَیْن
«این گروه، علیّ
بن ابیطالب را کشتند. و پسر او حسن را نیز که از ناحیه پدر و مادر، بزرگوار و
کریم بود کشتند.»
حَسَدًا مِنْهُمْ وَقَالُوا أَجْمِعُوا
نُقْبِلِ الاْنَ جَمِیعـًا بِالْحُسَیْن
«از روی حِقد و
کینهای که در دل داشتند، گفتهاند: جمع شوید تا همگی اینک بر حسین یورش بریم.»
یَا لَقَوْمٍ لاِنَاسٍ رُذَّلٍ
جَمَعُوا الْجَمْعَ لاِهْلِالْحَرَمَیْن
«ای قوم به فریاد
رسید! داد از دستِ مردم رَذل و پستی که جماعتها را برای جنگ با اهل حَرَمین (مکّه و مدینه) برانگیختهاند.»
ثُمَّ سَارُوا وَتَوَاصَوْا کُلُّهُمْ
لاِجْتِیَاحِی، لِلرِّضَابِالْمُلْحِدَیْن
»و سپس همه به
راه افتادند و به خاطر خشنودی دو نفر مُلحد و زندیق (یزید و عبیدالله بن زیاد)
برای استیصال و به هلاکت رسانیدن من، یکدیگر را سفارش میکردند.»
لَمْ یَخَافُوا اللَهَ فِی سَفْکِ دَمِی
لِعُبَیْدِ اللَهِ نَسْلِ الْفَاجِرَیْن
«در ریختن خون
من، به جهت رضای خاطر عبیدالله بن زیاد که زاده دو نفر کافر است، از خداوند
نترسیدند.»
وَابْنُ سَعْدٍ قَدْ رَمَانِی عَنْوَه
بِجُنُودٍ کَوُکُوفِ الْهَاطِلَیْن
«و ابن سعد، از
روی قهر و غلبه، با لشکری انبوه چون دانههای باران شدید، بر من ریخت و مرا
هدف تیرباران خود نمود.»
لاَ لِشَیْءٍ کَانَ مِنِّی قَبْلَ ذَا
غَیْرِ فَخْرِی بِضِیَآءِ الْفَرْقَدَیْن
«این کینهتوزی
و سلطه جوئی آنان، نه از جهت جُرم و جنایتی است که از من سرزده است؛ بلکه
تنها بجهت افتخار من به نور و ضیاء دو ستاره فروزانست.»
بِعَلِیٍّ خَیْرِ مَنْ بَعْدَ النَّبِیّ
وَالنَّبِیِّ الْقُرَشِیِّ الْوَالِدَیْن
«یکی از آنها علیّ
بن أبیطالب که بهترین افراد روی زمین بعد از پیغمبر است، و دیگری رسول خدا
که هم از ناحیه پدر و هم از ناحیه مادر قُرَشی است.»
خَیْرَه اللَهِ مِنَ الْخَلْقِ أَبِی
ثُمَّ أُمِّی فَأَنَا ابْنُ الْخَیْرَتَیْن
«انتخاب شده و
پسندیده خدا از میان همه مردمان، پدر من است، و پس از آن مادرم؛ پس من
فرزند دو پسندیدهترین و برگزیدهترین مردم هستم!»
فِضَّه قَدْ صُفِیَتْ مِنْ ذَهَبٍ
فَأَنَا الْفِضَّه وَابْنُ الذَّهَبَیْن
«من نقرهای هستم
که از طلا به دست آمده است، و بنابراین من نقره بوده و فرزند دو طلا میباشم.»
مَنْ لَهُ جَدٌّ کَجَدِّی فِی الْوَرَی
أوْ کَشَیْخِی فَأَنَا ابْنُ الْقَمَرَیْن
«در میان تمامی
مخلوقات، کیست که جدّی مانند جدّ من داشته باشد؟ و یا مربّی و معلّمی مانند
پدر من علیّ؟ پس من فرزند دو ماه تابناکم.»
فَاطِمُ الزَّهْرَآءِ أُمِّی وَأَبِی
قَاصِمُ الْکُفْرِ بِبَدْرٍ وَحُنَیْن
«فاطمه زهراء مادر
من است. و پدر من کوبنده و شکننده کفر است در روز جنگ بدر و غزوه حُنین.»
وَ لَهُ فِی یَوْمِ أُحْدٍ وَقْعَه
شَفَتِ الْغِلَّ بِفَضِّ الْعَسْکَرَیْن
«و از برای پدر
من در واقعه اُحد داستانی است که به واسطه پراکنده کردن لشکر اشرار و کفّار،
موجبات شفای غصّه و اندوه دل اهل ایمان را فراهم ساخت.»
ثُمَّ بِالاْحْزَابِ وَالْفَتْحِ مَعـًا
کَانَ فِیهَا حَتْفُ أَهْلِ الْقِبْلَتَیْن
فِی سَبِیلِ اللَهِ؛ مَاذَا صَنَعَتْ
«و موقعیّت و داستان
دیگر او در غزوه أحزاب و واقعه فتح مکّه است که در آن شدائدی که مرگ بر
مسلمانان و اهل دو قبله میبارید؛ با قدم راستین او در جنگ، مرگ و شکست در
هم پیچید و ظفر برای مسلمین شد. این کارها را پدرم در راه خدا و فی سبیل الله
انجام میداد؛ و حالا ببینید این امّت بدسرشت و بدکردار، با دو عترت پاک چه
کردند!»
أُمَّه السَّوءِ مَعـًا بِالْعِتْرَتَیْن
عِتْرَه الْبَرِّ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی
وَ
عَلِیِّ الْوَرْدِ بَیْنَ الْجَحْفَلَیْن
«یکی عترت پیامبر
نیکوی نیکوکردار محمّد مصطفی، و دیگر عترت علیّ بن أبیطالب که مرتضى است، و
ورود من در میان این دو مرد عظیم القدر است.»
در هنگام جنگ میان دو لشکر که چهرهها
زرد میشد؛ پیوسته چهرهاش چون گل سرخ میدرخشید
عبدالله بن عمّار بن یَغوث میگوید:
من هیچ مغلوبی که مورد تهاجم افراد بسیاری قرار گرفته باشد و تمام اولاد او
و اهل بیت او و اصحاب او کشته شده باشند ندیدهام، که قلبش محکمتر و دلش مطمئنتر
و گامش استوارتر بوده باشد از حسین بن علیّ. در اینحال که به لشکر دشمن حمله
مینمود تمام رجال و سپاهیان از مقابلش میگریختند و یک نفر باقی نمیماند.
عمر بن سعد به جماعت لشکر فریاد زد:
این فرزند أنْزَع بَطین (علیّ بن أبیطالب) است! این فرزند کشنده عرب است!
او را در پرّه گیرید، و از هر جانب به او حملهور شوید.)...
بازنویسی: تحریریه
منبع:
زندگانى حضرت امام حسین علیه السلام، ص: ۷۱
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج۴۵، ص: ۴۷ دوشنبه 13/9/1391 - 22:39
اهل بیت
۱- سیاهپوشی:
از نظر فقهی پوشیدن لباس سیاه در شرایط خاصی، مکروه است
ولی در عزاداری امام حسین علیه السلام وائمه معصومین علیهم السلام استثناء شده است زیرا
این کار نشانه حزن و اندوه و نمودار شعائر و حماسهها است.
۲- تسلیت گویی:
اصل تسلیت گفتن در شرایط مصیبت و اندوهی
که بر کسی وارد شده در اسلام مستحب است.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
هرکس مصیبت دیدهای را تسلیت گوید، پاداشی همانند او دارد.(۱)
این سنت در بین شیعیان رایج است و با جمله
«اَعظَمَ اللهُ اُجُورَکُم» همدیگر را تسلیت میدهند.
امام باقرعلیه السلام میفرمایند: وقتی
شیعیان به هم میرسند در مصیبت ابا عبدالله علیه السلام این جمله را تکرار نمایند:
«اَعظَمَ اللهُ اُجُورَنا بمُصابنا بالحُسَین علیه السلام وَ جَعَلَنا وَ اِیاکُم مِنَ
الطالبینَ بثاره مع وَلیهِ الاِمام المَهدی مِن الِ مُحَمَدٍ علیهمُ السَلامُ.»
» خداوند اجر ما را به سوگواری و عزاداری
بر امام حسینعلیه السلام بیفزاید و ما و شما را از خونخواهان او همراه با ولی خود امام
مهدی از آل محمدعلیهم السلام قرار بدهد.»(۲)
۳- تعطیلی کار در روز عاشورا:
امام صادق علیه السلام میفرمایند: «کسی
که روز عاشورا را تعطیل کند، یعنی به دنبال کسب و کارش نرود و به کوری چشم بنی امیه
که روز عاشورا را متبرک میدانستند، اگر کسی برای معیشت روزانهاش هم فعالیتی نکند،
خداوند حوائج دنیا و آخرتش را بر آورد و کسی که روز عاشورا روز حزن و اندوه او باشد،
در عوض فردای قیامت که برای همه روز هول و ترس است برای او روز شادی خواهد بود.»(۳)
۴- زیارت و زیارت خوانی:
» علقمة بن حضرمی از امام باقرعلیه السلام
در خواست نمود که مرا دعایی تعلیم بفرما که از راه نزدیک یا دور و از خانهام در این
روز (روز عاشورا) بخوانم. امام فرمودند:ای علقمه! هرگاه خواستی (دعا بخوانی) دو رکعت
نماز بخوان بعد از آن این زیارت (عاشورا) را بخوان. پس اگر تو این زیارت را بخوانی،
دعا کردهای به آنچه که، ملائکه برای زائر حسین علیه السلام دعا میکنند و خداوند صد
هزار هزار درجه برای تو بنویسد و مثل کسی هستی که با حسین علیه السلام شهید شده باشد
تا مشارکت کنی ایشان را در درجات ایشان و شناخته نشوی مگر در جمله شهیدانی که شهید
شدهاند با آن حضرت و نوشته شود برای تو ثواب زیارت هر پیغمبری و رسولی و ثواب زیارت
هر که زیارت کرده حسینعلیه السلام را از روزی که شهید شده است.» (۴)
۵- تباکی و گریستن:
در حدیث قدسی آمده که خداوند به حضرت موسی
علیه السلام فرمود: «ای موسی! هر یک از بندگانم در زمان شهادت فرزند مصطفی صلی الله
علیه و آله و سلم (روز عاشورا) گریه کند یا حالت گریه به خود بگیرد و بر مصیبت سبط
پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم تعزیت گوید همواره در بهشت خواهد بود.» (۵)
۶- برگزاری مجالس عزاداری:
» امام صادق علیه السلام میفرماید: مجلس
گرفتن شما را من دوست میدارم. در مجالس خود «امر ما را» زنده بدارید. خداوند رحمت
کند کسی که امر ما را زنده بدارد.» (۶)
۷- رعایت زهد ومغموم بودن:
باید مقداری از لذائذ زندگی را که از خوردن
و نوشیدن و حتّی خوابیدن و گفتن بدست میآید ترک نموده (مگر آنکه لازم باشد) و دیدار
با برادران دینی را ترک کرده و آن روز را روز گریه و اندوه خود قرار دهد و مانند کسی
باشند که پدر یا فرزند خود را از دست داده است.
امام صادق علیه السلام میفرمایند:» در
روز (عاشورا) از کارهای لذتبخش دوری شود و آداب و سنن سوگواری بر پا گردد و تا زوال
خورشید از خوردن و آشامیدن خودداری شود و بعد از آن همان غذایی خورده شود که سوگوارن
میخورند.(۷)
یکی از علما میفرمودند: از روز ۷ محرم که آب را بر امام حسین علیه السلامبستند
تا روز عاشورا سعی کنید آب نیاشامید، نوشیدنیهای دیگر بیاشامید ولی به احترام آقا
و اهل بیتش آب نیاشامید.
۸- توسل ودعا:
در آخر روز عاشورا زیارت تسلیت را بخواند،
و روز عاشورا با توسل، اصلاح حال و پذیرش عزاداری را (از خداوند) خواسته و از کوتاهی
خود معذرت بخواهد.
نویسنده: تحریریه
پی نوشت:
______________________
۱. سفینةالبحار، ج۲، ص۱۸۸
۲. مستدرک الوسایل، ج۲، ص۲۱۶
۳. امالی شیخ صدوق، ص۱۲۹
۴. مصباح المتهجد، ص۷۱۴
۵. مستدرک سفینه البحار، ج۷، ص۲۳۵
۶. وسایل الشیعه، ج۱۰، ص۲۳۵
۷. میزان الحکمه، ج۸، ص۳۷۸۳
دوشنبه 13/9/1391 - 22:36
اهل بیت
چون یاران حسین علیه السلام کشته شدند وغیر اهل بیت او کس نماند؛ گرد هم آمدند و یکدیگر را وداع کردن گرفتند و دل بر مرگ نهادند
و ایشان فرزندان علی و جعفر طیار و عقیل و اولاد حسن و اولاد خود حسین علیهم السلام بودند.
علی اکبر، پسر حسین علیه السلام، پیش رفت
–مادرش لیلا بنت ابی مره ابن عروة ابن مسعود ثقفی بود-
و از نیکو صورتترین و زیبا خلقتترین
مردم بود.
از پدرش دستوری خواست که به حرب رود.
او دستوری داد.
آنگاه، با ناامیدی بدو نگریست و چشم بر
زیر انداخت و بگریست.
انگشت اشارت سوی آسمان بلند کرد و محاسن
بر دست گرفت و گفت:
«خدایا، گواه باش براین قوم که جوانی به مبارزت آنان بیرون رفت؛
شبیهترین مردم درخلقت و خوی و گفتار به رسول تو، هرگاه مشتاق دیدار رسول تو میشدیم،
نگاه به روی او میکردیم. خدایا، برکات زمین را از ایشان باز دار وآنهارا پراکنده ساز
و جدایی افکن میان آنها؛ هر یک را به راهی دگر دار و والیان را هرگز از ایشان راضی
مکن- که ما را خواندند تا یاری ما کنند، اکنون بر ما تاختند و به کارزار پرداختند.»
و بانگ بر عمر سعد زد که:
«خدا رحم تو را قطع کند و هیچگاه بر تو مبارک نگرداند و بر تو کسی
گمارد که بعد از من در بستر سرت ببرد -همچنان که رَحِم مرا بریدی و پاس قرابت مرا با
رسول خدا نداشتی.»
آنگاه، به آواز بلند این آیت تلاوت کرد:
«اِنَّالله اصطَفی آدمَ وَ نُوحاً وَآلَ اِبراهیمَ وَ آلَ عِمرانَ
عَلَی العالَمین، ذُریَّةً بَعضُها مِن بَعض وَ اللهُ سَمیعٌ عَلیم»
خدا -که شنوای داناست- آدم و نوح و خاندان
ابراهیم و عمران را بر مردمِ جهان برتری داد. آنها از یک نسلند و در خوبیها مثل هم.
علی ابن حسین علیهما السلام بر آن سپاه
تاخت و این رجز میخواند:
من علی، پسر حسین ابن علیام.
به کعبه سوگند
که ما به پیامبر نزدیک تریم از شمر و شَبَث.
آن قدر با شمشیر بر شما میزنم تا کج شود
و برتابد.
امروز از پدرم حمایت میکنم.
به خدا که نشاید؛ فرزند بیریشه (یزید) بر ما
حکم کند.
چند بار بر سپاه تاخت -دوازده بار- و بسیاری
بکشت تا مردم از بسیاری کشتگان به خروش آمدند.
با تشنگی صد و بیست مرد بکشت- و بعضی گفتهاند
هفتاد مبارز بینداخت.
و نزد پدر بازگشت؛ زخمهای بسیار بدو رسیده؛
گفت:
«ای پدر، تشنگی مرا کشت وسنگینی آهن تاب از من ببرد؛ شربت آبی هست
تا بر دفاع دشمن قوّت یابم؟»
حسین علیه السلام گفت:
«ای فرزند، زبان خود را نزدیک آور.»
زبان او را در دهان گرفت و بمکید و انگشتری
بدو داد که:
نگین در دهان نِه
و گفت:
به جنگ دشمن بازگرد که امیدوارم پیش از شام، جدِّ تو جامی پر به
تو بنوشاند که دیگر تشنه نشوی
او باز میگشت و میگفت:
جنگ، گوهرِ مردان را آشکار میکند
و درستی دعاوی بعد از جنگ روشن میگردد.
به خدای پروردگارِ عرش، که از این دستههای
سپاه جدا نمیشویم مگر تیغ در نیام رَود.
کشتگانِ او به دویست تن رسید.
اهل کوفه از کشتن علی اکبر پرهیز میکردند.
مرّة ابن عبدی او را بدید و گفت:
«گناه همه عرب بر گردن من، اگراین جوان بر من گذرد و من پدرش را
به داغ او نشانم.»
براو بگذشت و با شمشیر میتاخت.
مرّه ناگهان نیزه بر پشتِ او فرو برد و
تیری در گلوی او آمد و بشکافت و در خون خود بغلطید.
دست در گردنِ اسب آورد و اسب او را سوی لشکر دشمن برد و آن مردم
بر او ریختند و با شمشیر میزدند و او را پاره پاره کردند.
وقتی روح به حنجر او رسید، به بانگِ بلند گفت:
«ای پدر! این جدِّ من پیغمبر است که جامی پر به من نوشانید که دیگر
تشنه نشوم.»
و گفت:
«العَجَل العَجَل! بشتاب بشتاب! که تو را جامی آماده است و این ساعت
آن را بنوشی.»
و بیفتاد.
حسین علیه السلام بیامد و بر سر علی بایستاد.
روی بر روی او نهاد.
حمید ابن مسلم گفت:
آن روز این سخن از حسین شنیدم که میگفت:
«خدا بکشد آن گروهی که تو را کشتند؛ چه دلیرند بر خداوند رحمان و
بر شکستنِ حرمت پیغمبر.»
و اشک از دیدگانش روان گشت و گفت:
«بعد از تو، خاک بر سر دنیا.»
صدای حسین علیه السلام به گریه بلند شد
– و کسی تا آن زمان صدای گریهٔ او را نشنیده بود. -
زینب خواهر حسین علیهما السلام، شتابان
بیرون آمد و فریاد میزد:
«آه برادرم! ای دریغ پسر برادرم!»
آمد تا خویش را بر او افکند. حسین علیه
السلام او را بگرفت و به خیمه باز گردانید و جوانان را فرمود:
«برادر خویش را بردارید و ببرید.»
او را از قتلگاه برداشتند و نزدیک خیمهای
که جلوِ آن کارزار میکردند نهادند.
و او اوّل شهید از اهل بیت علیهم السلام
بود...
نویسنده: تحریریه - محمد مدنی زادگان
برگرفته از کتاب نفس المهمومِ
مرحوم شیخ عباس قمی
منبع:http://karbobala.com
دوشنبه 13/9/1391 - 22:34
اهل بیت
شب آخرین حسین
علیه السلام زینب از سخنان حضرت فهمید که فردا روزی حسینش را از دست میدهد؛ بیتاب
گشته و نالان سوی حسین آمد....
حضرت على بن الحسین علیهما السّلام
فرماید من در آن شبى که پدرم فرداى آن کشته شد نشسته بود و عمهام زینب نیز نزد من
بود و از من پرستارى میکرد، در آن هنگام پدرم بخیمه خویش رفت و جوین غلام أبى ذر
غفارى نیز نزد او سرگرم اصلاح شمشیر آن حضرت علیه السّلام بود(۱) و پدرم این (اشعار را که خبر
از بىوفائى و بىاعتبارى دنیا دهد) میخواند: و (برخى این اشعار را چنین بنظم در آوردهاند)
۱- اف بتو اى روزگار یار ستمگر چند بصبح و
پسین چه گرگ تناور
۲- بر کنى از یار و دوست افسر و همسر نیست
قناعت و را باندک و کمتر
۳- کار همانا است سوى حضرت داور هر که بود
زنده راه من رود آخر
و این اشعار را دو بار یا سه
بار از سر گرفت تا اینکه من آن را فهمیدم و مقصود او را دانستم، پس گریه گلوى مرا گرفت
ولى خوددارى کرده خاموش شدم، و دانستم بلاء نازل گشته، و اما عمهام، او نیز شنید آنچه
را من شنیدم و او چون زن بود و زنان دل نازک و بىتابتر میباشند نتوانست خوددارى
کند و از جا جسته دامن کشان با سر و روى باز بیخودانه بنزد آن حضرت دویده گفت: «واثکلاه»
(اى عزاى و مصیبت من) کاش مرگ من رسیده بود و زنده نبودم. امروز (چنان ماند که) مادرم
فاطمه و پدرم على و برادرم حسن از دنیا رفتهاند! اى باز مانده گذشتگان، و اى دادرس
بازماندگان!
حسین علیه السّلام به او نگاه
کرده فرمود: خواهرم، شکیبائیت را شیطان از دستت نرباید، (این سخن را فرمود) و اشک چشمانش
را گرفت و فرمود: «اگر مرغ قطا را در آشیانهاش بحال خود بگذارند (آسوده) مىخوابد.»
(
این مثلى است از مثلهاى عرب، و قطا مرغى است شبیه بقمرى یا کبوتر، و داستانى
دارد که در مجمع الامثال ج ۲ ص ۱۲۳ نقل کرده است: کنایه از اینکه اگر مرا به حال خود رها می کردند در همان مدینه می ماندم!)
زینب گفت: «اى واى بر حال من!
آیا تو به ناچارى خود را به مرگ سپردى و تن بدان دادهاى؟ این بیشتر دل مرا ریش میکند،
و بر من سختتر است» (این سخن را گفت) سپس مشت به صورت زد و دست بگریبان برده چاک
زد و بیهوش بر زمین افتاد!(۲)
حسین
علیه السّلام برخاسته آب
بروى خواهر پاشید و به او فرمود: آرام باش اى خواهر، پرهیزکارى پیشه کن، و
به آن شکیبائى
که خدا بهرهات سازد بردبارى کن و بدان که اهل زمین میمیرند و اهل آسمان
بجاى نمانند و همانا هر چیز هلاک گردد جز خداوندى که آفریدگان را به قدرت
خود آفرید و مردم را برانگیخت
و دوباره بازگرداند! و او است یگانه و یکتاى بىهمتا، جد من بهتر از من
بود، و پدرم
بهتر از من بود، و مادرم به از من بود، و برادرم به از من بود (و همه از
این دنیا رفتند)
و من و هر مسلمانى باید برسول خدا (صلی الله علیه و آله) تأسى کنیم، و
عمهام را به
این سخنان و مانند آن دلدارى داد.
على بن الحسین علیهما السّلام
فرماید: سپس پدرم زینب را بیاورد تا او را پیش من نشانید، آنگاه بنزد یاران خویش رفته
به ایشان دستور داد خیمهها را نزدیک هم بزنند و طنابهاى آنها را درهم داخل کنند
و آنها را چنان نصب کنند که خود در میان آنها قرار گیرند، و با دشمنان از یکسو روبرو
شوند، و خیمهها در پشت سر و سمت راست و چپ ایشان قرار داشته باشد که از سه سمت آنها
را احاطه کرده باشد جز آن سمت که دشمن به سوی آنها میآید، و خود آن حضرت علیه السّلام
بجاى خویش بازگشت و همه شب را به نماز و دعا و استغفار مشغول بود، و یاران آن حضرت
نیز همچنان به نماز و دعا و استغفار آن شب را بپایان بردند.
نویسنده: تحریریه - محمدجواد
حریری
پی نوشت:
____________________________
۱- ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى، ج۲، ص: ۹۶
۲- ارشاد-ترجمه رسولى محلاتى، ج۲، ص: ۹۷
منبع:http://karbobala.com
دوشنبه 13/9/1391 - 22:32
اهل بیت
آنچه پیش رو دارید، از سنگین ترین مصیبت
های عاشورا و سیدالشهداء علیه السلام است و اگر وظیفه نقل آن در کرب و بلا نبود، امکان
نداشت به خود جرأت بازخوانی آن را دهم...
...در این حال، از کثرت زخمها و جراحات وارده،
ضعف بر آن حضرت آنقدر شدید بود که ایستاد تا بیارامد که مردی سنگ بر پیشانیش
زد و خون بر صورتش جاری شد و با لباس خود خواست تا خون را از دو چشمش پاک
کند که مرد دیگری به تیر سه شعبه قلب مبارکش را هدف ساخت.
پسر رسول خدا، به خدا عرض کرد:
بِسْمِ اللَهِ وَبِاللَهِ وَعَلَی مِلَّه رَسُولِ
اللَهِ. وَرَفَعَ رَأْسَهُ إلَی السَّمَآءِ وَقَالَ: إلَهِی! إنَّکَ تَعْلَمُ
أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلاً لَیْسَ عَلَی وَجْهِ الاْرْضِ ابْنُ نَبیٍّ
غَیْرُهُ!
«به نام خدا، و به خود خدا، و بر ملّت و آئین
رسول خدا (این شهادت روزی من میگردد) و سرش را به طرف آسمان بلند نموده
و گفت: خدای من! تو میدانی که این قوم
مردی را میکشند که در روی زمین پسر پیغمبری جز او نیست!» دست برد و
تیر را از پشت خود خارج کرد؛ و خون مانند ناودان فَوَران میکرد. حضرت دست
خود را زیر آن خون گرفت، و چون پُر شد به آسمان پاشید و گفت: این حادثه
که بر من نازل شده است چون در مقابل دیدگان خداست، بسیار سهل و ناچیز
است و یک قطره از آن خون بر زمین نریخت.
و برای بار دوّم دست خود را زیر خون گرفت؛ و
چون پُر شد، با آن سر و صورت و محاسن شریف را خون آلوده نموده و گفت: با
همین حال باقی خواهم بود تا خدا و جدّم رسول خدا را دیدار کنم.
و آنقدر خون از بدن مبارکش رفته بود که قدرت
و رَمقی در تن نمانده بود. نشست بر روی زمین و با مشقّت سر خود را بلند
نگاه میداشت، که در این حال مالک بن بُسْر آمده و او را دشنام داد و با
شمشیر بر سر آن حضرت زد.
و بُرْنُس (یعنی کلاه بلندی که بر سر آن
حضرت بود) پر از خون شد. حضرت برنس را انداخت و روی قَلَنْسُوَه که کلاه
عادی بود عِمامه بست. و بعضی گفتهاند: دستمالی بست. که زُرعه بن شَریک
بر کتف چپ آن حضرت ضربتی وارد ساخت. و حصین بر حلقوم آن حضرت تیری زد.
و دیگری بر گردن مبارک ضربهای وارد ساخت و سِنانِ بن أنَس با نیزه در
تَرقُوهاش زد، و پس از آن بر سینه آن حضرت زد و سپس در گلوی آن حضرت
تیری فرو برد؛ و صالح ابن وَهب در پهلویش تیری وارد کرد.
هِلال بن نافع میگوید: من در نزدیکی حسین
ایستاده بودم که او جان میداد؛ سوگند به خدا که من در تمام مدّت عمرم،
هیچ کشتهای ندیدم که تمام پیکرش بخون خود آلوده باشد و چون حسین صورتش
نیکو و چهرهاش نورانی باشد. به خدا سوگند لَمَعات نور چهره او مرا از تفکّر
در کشتن او باز میداشت!
و در آن حالتهای سخت و شدّت، چشمان خود را
به آسمان بلند نموده، و در دعا به درگاه حضرت ربّ ذوالجلال عرض میکرد:
صَبْرًا عَلَی قَضَآئِکَ یَا رَبِّ! لاَ إلَهَ
سِوَاکَ، یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ! «شکیبا هستم بر تقدیرات و بر فرمان
جاری تو ای پروردگار من! معبودی جز تو نیست، ای پناه پناهآورندگان!»
از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت
است که اسب آن حضرت با صدای بلند شیهه میکشید و پیشانی خود را به خون
حضرت آلوده مینمود و میبوئید و میگفت: الظَّلِیمَه! الظَّلِیمَه! مِنْ
أُمَّه قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهَا. «فریاد رس! فریاد رس! از امّتی که
پسر دختر پیغمبر خود را کشتند.» و متوجّه خیام حَرَم شد.
اُمّ کلثوم ندا در داد: وَا مُحَمَّدَاهْ، وَا
أَبَتَاهْ، وَا عَلِیَّاهْ، وَا جَعْفَرَاهْ، وَا حَمْزَتَاهْ! این حسین است که در
بیابان خشک کربلا بر روی زمین افتاده است.
زینب ندا در داد: وَا أخَاهْ، وَا سَیِّدَاهْ،
وَا أَهْلَ بَیْتَاهْ! لَیْتَ السَّمَآءَ أَطْبَقَتْ عَلی الاْرْضِ، وَلَیْتَ
الْجِبَالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَی السَّهْلِ. «ای کاش آسمان بر زمین میچسبید، و
ای کاش کوهها خُرد میشد و بیابانها را پر میکرد.» و به نزد برادرش آمد، و
دید که عمر بن سعد با جمعی از یارانش به حضرت نزدیک شدهاند؛ و برادرش حسین
در حال جان دادن است. فَصَاحَتْ: ای عُمَرُ! أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَهِ
وَأَنْتَ تَنْظُرُ إلَیْهِ؟ «فریاد برداشت: ای عمر بن سعد! ای أباعبدالله را
میکشند و تو به او نگاه میکنی؟» عمر صورت خود را برگردانید و اشکهایش بر
روی ریشش جاری بود. زینب فریاد برداشت: وَیْحَکُمْ! أَمَا فِیکُمْ مُسْلِمٌ؟!
«ای وای بر شما! ای در بین شما یک نفر مسلمان نیست؟!» هیچکس جواب او را
نداد. عمر بن سعد فریاد زد: پیاده شوید و حسین را راحت کنید!
شمر مبادرت کرد... و با پایش به آن حضرت زد...
و روی سینهاش... و با شمشیر... دوازده ضربه بر آن حضرت... و محاسن مقدّسش
را گرفت، و سر مقدّسش را...
...السَّلَامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضِیبِ السَّلَامُ
عَلَى الْخَدِّ التَّرِیبِ، السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِیبِ، السَّلَامُ عَلَى
الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضِیبِ...(۱)
نویسنده: تحریریه - مهدی
شاهسوند
بر گرفته از:
بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،
ج۴۵، ص: ۵۳
زندگانى حضرت امام حسین علیه السلام، ص: ۷۸
پی نوشت:
_________________________
۱. زیارت ناحیه مقدسه: ...سلام بر آن مَحاسنِ بخون
خضاب شده، سلام بر آن گونه خاك آلوده، سلام بر آن بدنِ برهنه ، سلام بر آن دندانِ چوب
خورده ، سلام برآن سرِ بالاى نیزه رفته...
منبع:http://karbobala.com
دوشنبه 13/9/1391 - 22:32
اهل بیت
جز حسین علیه السلام نماند
مگر سه تن از اهل بیت او، روی به آن قوم آورد و آنها را میراند و دور میساخت و آن
سه تن حمایت
میکردند تا کشته شدند.
عباس ابن علی پیش روی حسین علیه
السلام ایستاده بود و نزدیک او جهاد میکرد و حسین علیه السلام به هر سو میگردید،
با او بود و خود را سپر برادر کرد هر جا برادرش بود، از حسین علیه السلام جدا نمیشد.
(وعباس مردی زیبا و نیکو روی
بود. چون بر اسب بلند سوار میشد پای او بر زمین میکشید و او را قمر بنی هاشم میگفتند
و علمدار حسین علیه السلام بود. او بزرگترین فرزند امِّ البنین بود.)
بر آن دو بتاختند و بر سپاه
او غالب گشتند و تشنگی بر حسین علیه السلام مستولی شد بر بند آب بالا رفت و آهنگ فرات
کرد و برادرش، عباس، پیشاپیش او میرفت. عمر ابن سعد، عمرو ابن حَجّاج را با پانصد
سوار بر شریعه فرستاد و سواران راه بر ایشان بگرفتند.
زَرعة ابن اَبان گفت:
«وای بر شما؛ میان او و فرات
حایل شوید و مگذارید بر آب دست یابد.»
و خود اسب بر انگیخت و مردم در
پی او رفتند تا میان او و فرات حایل شدند.
حسین علیه السلام گفت:
«خدایا، او را تشنه گردان.»
زَرعه خشمگین شد و تیری افکند که
زیر چانه حسین علیه السلام نشست. حسین علیه السلام تیر برکند و دست زیر چانه؛ هر دو
دست از خون پر شد و آن را ریخت و گفت:
«خدایا، سوی تو شکایت میکنم
از آنچه با پسر دختر پیغمبرت میکنند.»
حسین علیه السلام به جای خود
بازگشت و تشنگی بر او سخت شده بود.
مردم گرد عباس را بگرفتند و
او را از حسین علیه السلام جدا کردند.
عباس به طلب آب رفت؛ بر او حمله
کردند.
او هم بر آنها تاخت و میگفت:
از مرگ نمیترسم آنگاه که بانگ
زند.
چنان میجنگم که میان جنگاوران
پوشیده شوم از خاک.
جانم فدایِ آنجانِ برگزیدهٔ
پاک.
عباسم من
که با مَشک میآیم
و از گزند و زخم خَصم باکی ندارم.
آنها را پراکنده ساخت.
زید ابن رقادِ جهنی پشتِ نخل
خرمایی کمین کرد؛ حکیم ابن طفیل سنبسی یاور او گشت و شمشیر به دست راست عباس زد.
عباس تیغ به دست چپ گرفت و حمله
کرد و رجز میخواند:
اگر دست راستم را بریدید، قسم
به خدا
از دینم دفاع میکنم هنوز،
و از امامم
که فرزند پیامبرِ پاکِ امین
است.
و کارزار کرد تا ضعف بر او مستولی
گشت و زخمهای سنگین وی را رسید و از حرکت فرو ماند.
زید ابن رقاد از پشت درخت خرما
بر دست چپ او زد.
عباس گفت:
ای نفس نترس از کافران
و به رحمت خدای جبّار دل خوش
بدار
و تو را همراهی پیامبر مژده
باد.
خدایا اینان بریدند دست چپم
را
آنها را به گرمای آتش بسوزان.
مردی بر او حمله کرد و به گرزی
آهنین بر فرقِ سرِ او کوفت که سر او شکافت و از اسب بگردید و فریاد زد:
«یا ابا عبدالله! عَلَیکَ مِنِّی
السَّلام.»
چون حسین علیه السلام او را
بر کنار فرات بر زمین افتاده دید بگریست گفت:
«اکنون پشت من شکست و چارهام
کم شد.»
هرگاه دشمن بر اصحاب حسین علیه
السلام احاطه میکرد عباس میتاخت و آنان را میرهانید.
وقتی عباس رفت و کشته شد...
دیگر لشکری باقی نمانده بود.
نویسنده:تحریریه - محمد مدنی زادگان
پی نوشت:
_______________________
«برگرفته از کتاب نفس المهمومِ
مرحوم شیخ عباس قمی»
منبع:http://karbobala.com
دوشنبه 13/9/1391 - 22:30
اهل بیت
هنگامی که عمر بن سعد، فرمانده
کل سپاه عبیدالله بن زیاد، با دریافت نامه شدید الحن عبیدالله احساس خطر کرد و با آمدن
شمر بن ذی الجوشن به کربلا، وی را رقیبی برای فرماندهی خویش میدید، با دست پاچگی تمام
و بدون اطلاع قبلی، در عصر روز تاسوعا فرمان حمله عمومی به سوی خیمهگاه امام حسین
علیه السلام را صادر کرد.
وی با گفتن: «یا خیل الله ارکبی
و بالجنة ابشری»، سپاهیان خود را وادار به هجوم سراسری کرد و تلاش نمود تا کردار و
رفتار خود را بایسته جلوه دهد و روحیات متزلزل سپاهیان خویش را تقویت کند، تا مبادا
در نبرد با فرزندزاده رسول خدا صلی الله علیه و آله دچار حیرت و سستی گردند.
امام حسین علیه السلام که در
آن هنگام، در پیشگاه خیمهاش به شمشیر تکیه داده و به استراحت مختصر پرداخته بود،
با صدای خواهرش زینب کبری سلام الله علیها بیدار گردید و خیل عظیم سپاهیان دشمن را
در روبروی خود مشاهده نمود، که در حال پیش روی به سوی خیمهگاه وی بودند.
آن حضرت، بیدرنگ برادرش حضرت
عباس علیه السلام را به همراه بیست تن از یاران فداکارش چون زهیر بن قین و حبیب بن
مظاهر به سوی سپاه دشمن فرستاد، تا از فرمانده آنان، علت تهاجم عمومی را جویا شوند.
حضرت عباس علیه السلام و هیأت
همراه، به سران سپاه عمر بن سعد نزدیک شده و پیام امام حسین علیه السلام را ابلاغ کردند
و آنان در پاسخ امام حسین علیه السلام گفتند: از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده
است که حسین بن علی علیه السلام یا در طاعت او در آید و با او بیعت کند و یا هم اینک
آماده نبرد سرنوشت ساز باشد.
حضرت عباس علیه السلام پیامشان
را به امام حسین علیه السلام رسانید و از آن حضرت، کسب تکلیف نمود. امام حسین علیه
السلام به وی فرمود: از آنان بخواه که امشب را صبر کرده و کار نبرد را به فردا واگذارند.
زیرا دوست دارم شب آخر عمرم مقدار بیشتری به عبادت و نماز بپردازم و خدا میداند که
من به راز و نیاز با وی و نیایش در درگاهش چه قدر علاقمندم.
حضرت عباس علیه السلام بار دیگر
به سوی سپاه دشمن رفت و درخواست امام حسین علیه السلام را به آنان ابلاغ کرد. عمر بن
سعد که مظنون به مسامحه کاری بود و شمر را رقیب خود میدید، از درخواست امام حسین علیه
السلام سر باز زد و گفت: برای حسین، دیگر مهلتی نیست
برخی از فرماندهان سپاه، زبان
به اعتراض گشوده و گفتند:ای فرمانده! اگر کافران و مشرکان از ما مهلت میخواستند،
ما دریغ نمیکردیم ولی از مهلت دادن به فرزندزاده رسول خدا صلی الله علیه و آله امتناع
میکنیم؟
عمر بن سعد در برابر اعتراضهای
متعدد یاران خویش مواجه گردید و به ناچار درخواست امام حسین علیه السلام را پذیرفت
و به وی پیام داد که یک شب را به شما مهلت دادم، ولی بامدادان فردا اگر بر فرمان امیر،
سر اطاعت فرود نیاورید، فیصله کار را به شمشیر میسپارم.
در این هنگام، آرامش نسبی حاکم
گردید و هر دو سپاه به خیمهگاه خویش برگشته و منتظر فرا رسیدن روز بعد، یعنی روز عاشورا
شدند. (۱)
نویسنده: تحریریه - محمد جواد حریری
پی نوشت:
___________________
۱- الارشاد (شیخ مفید)، ص ۴۴۰؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)،
ج۱، ص ۳۳۷
دوشنبه 13/9/1391 - 22:30
اهل بیت
آوازه دلاورمردىی هاى حضرت
عباس علیه السلام چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن
داشت تا با اقدامى جسورانه، وى را از صف لشکریان امام جدا سازد.
حضرت فاطمه، که کنیه ایشان «اُمّ البنین» بود، همسر امیرمؤمنان
علیه السلام بودند. ایشان دارای چهار فرزند دلاور و رشید بودند، که همگی در رکاب
برادر و امامشان حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام در کربلا حضور داشتند.(۱)
حضرت عباس علیه السلام، که بزرگترین آنان بود، از شهرت به
سزایی برخوردار و به خاطر جمال زیبا، قامت رشید، بهرهمندی از دلاوری، غیرت و تعهد
و تقوا، به «قمر بنی هاشم» معروف و حضور وی در سپاه امام حسین علیه السلام، برای
دشمنان اهل بیت علیه السلام بسیار سنگین و زجرآور بود.
بدین جهت، دشمن در صدد برآمد، تا وی و برادرانش را از جبهه
توحیدی امام حسین علیه السلام گسسته و به جبهه باطل اموی ملحق کنند.
به همین منظور، شمر بن ذی الجوشن کلابی که از قبیلهام البنین
سلام الله علیها بود، مأموریت یافت که به حضرت عباس علیه السلام و سه تن از
برادرانش امان نامه دهد.
وی، در عصر روز تاسوعا (نهم محرم) به نزدیکی خیمهگاه امام
حسین علیه السلام رفت و با صدای بلند فریاد زد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا» خواهر
زادگانم کجایند؟
امام حسین علیه السلام که منظور شمر را دانسته بود، به برادران
خود فرمود: پاسخ شمر را بدهید، اگر چه او فاسق است ولیکن با شما قرابت و رابطه
خویشاوندی دارد.
حضرت عباس علیه السلام به همراه سه تن از برادرانش (عبدالله،
جعفر و عثمان) در نزد شمر حضور یافته و از او پرسیدند: حاجت تو چیست؟
شمر گفت: شما خواهر زادگان منید. بدانید تا ساعاتی دیگر شعلههای
جنگ برافروخته میگردد و از یاران حسین بن علی علیه السلام کسی زنده نمیماند. من
برای شما امان نامهای از عمر بن سعد آوردم. شما از این ساعت در امان ما هستید،
مشروط بر اینکه از یاری برادرتان حسین علیه السلام دست برداشته و سپاهش را ترک
کنید.
حضرت عباس علیه السلام که کانون غیرت، حمیت و وفاداری بود، بر
او بانگ زد و فرمود: بریده باد دستان تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو. ای دشمن
خدا! ما را فرمان میدهی که از یاری برادر و مولایمان حسین علیه السلام دست
برداریم و سر در طاعت ملعونان و ناپاکان در آوریم. آیا ما را امان میدهی ولی برای
فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله امانی نیست؟
شمر از پاسخ دندان شکن فرزندانام البنین سلام الله علیها،
ناامید و خشمناک شد و با سرافکندگی به خیمهگاه خویش برگشت.(۲)
برخی از روایات، به جای شمر بن ذی الجوشن، شخصی به نام
«عبدالله بن أبی محل بن حزام» برادرزادهام البنین سلام الله علیها را نام بردهاند،
که برای حضرت عباس علیه السلام و برادرانش امان نامه برد، ولی با پاسخ منفی آنان
روبرو گردید. (۳)
به هر روی، سپاه عمر بن سعد از این ترفند نیز طرفی نبست و
نتوانست خللی در سپاه یکپارچه و مستحکم امام حسین علیه السلام به وجود آورد.
از گفتگویى که بین شمر و فرزندان امّالبنین صورت گرفت،
شبههاى در اذهان به وجود مىآید که مراد شمر از جمله «أین بنو أختنا» چه بوده
است؟ برخى گفتهاند: بین عرب رسم بوده، دختران قبیله خود را خواهر صدا مىزدهاند.
با توجه به زندگى عشیرهاى اعراب در آن دوران و انسجام ناگسستنى پیوندهاى خونى در
چنین جوامعى، بعید به نظر نمىرسد، چنین رسمى بین آنان حاکم بوده باشد. اما تا چه
اندازه این انگاره درست و قابل اثبات باشد، معلوم نیست. در هر حال، روشن کردن نسبت
خانوادگى امّالبنین با شمر تا اندازهاى مىتواند مطلب را شفافتر سازد.
شایان ذکر است، امّالبنین و شمر هر دو از قبیله «بنىکلاب»
مىباشند. نسب خانوادگى آنان این گونه است: بنابراین امّالبنین از عموزادگان شمر
مىباشد.
دلیل واضحتر این خطاب از سوى شمر، جنبه روانى و کارکرد
روانشناختى آن است. بدین معنا که شمر با توجه به اینکه روحیات حضرت عباس علیه
السلام را مىشناخته، احتمال مىداده که او اماننامه را نپذیرد. شمر با اتخاذ این
لحن، مىخواست که حضرت را متوجه پیوند خانوادگىاش با خود نماید و شرایط روحى عباس
علیه السلام را براى پذیرش اماننامه بیشتر آماده سازد. گذشته از آن، شمر این سخن
را در حضور دیگران و با صداى بلند اظهار مىکند تا عرصه را بر حضرت بیشتر تنگ
نموده و او را وادار به مصالحه نماید.
نویسنده: تحریریه - محمد جواد حریری
______________________
۱- الارشاد (شیخ مفید)، ص ۳۴۲
۲- همان، ص ۴۴۰؛ بحارالانوار (علامه مجلسی)، ج ۴۴، ص ۳۹۱
۳- معالم
المدرستین (سید مرتضی عسکری)، ج۳،
ص ۱۰۵؛
الفتوح (ابن اعثم کوفی)، ص ۸۹۵ دوشنبه 13/9/1391 - 22:29