اهل بیت
مقدمه: این
مقاله حاوی یکی از اشارههای به پیمان غدیر است که امام حسین علیه السلام دو سال
پیش از مرگ معاویه در ایام حج به مردم فرمودند و همگی شهادت به درستی آن دادند،
«سایت کرب و بلا» شما را دعوت به مطالعه این مناشده(۱) سیدالشهدا علیه السلام مینماید.
با
وجود تأکیدها و پیمانها و سفارشهای مکرّر نبی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم
مبنی بر لزوم تبعیّت کامل مردم از امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از ایشان، منافقان
و حامیانشان با جنایتهایی به غصب خلافت حقّه امیرالمؤمنین علیه السلام پرداختند،
جنایاتی که خود زمینه ساز مداومت ظلم و غصب و ترویج جهالت در دورانهای بعدی گردید
تا آنجا که قتل امام حسین علیه السلام در روز عاشورا را نیز اهل بیت علیهم السلام،
نتیجه ماجرای سقیفه معرفی نمودند.(۲)
به
هر حال این فراموشکاری مردمان باعث نشد تا موالیان حقیقی رسول الله و اهل بیت
ایشان در زمانها و مناسبتهای مختلف امر پیامبرشان را فراموش کنند که فرمود: «لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ» لذا
با یادآوری و اشاره به جریان غدیر و آن پیمانی که شکسته شد، منشاء اختلافات را
نشان میدادند و مردم را به بازگشت به بیعتی
که با رسول خدا بسته بودند، ترغیب مینمودند.
در
سال ۵۸ هجری قمری و دو سال قبل از مرگ معاویة بن ابی سفیان، سیدالشهداء علیه
السلام به حج عزیمت فرمودند. آن حضرت پس از انجام مناسک حج، بنی هاشم را از زن و
مرد و غلام، جمع کردند. مهاجران و انصار را نیز فراخواندند و حتی کسانی که اعمال
حج را انجام نکرده بودند، دعوت کردند. جمعیتی بالغ بر ۷۰۰ نفر(۳) گرد هم آمدند که
در میان آنها ۲۰۰ نفر از صحابه رسول خدا(۴) صلّی الله علیه و آله و سلّم نیز حضور
داشتند؛ آن حضرت پس از حمد و ثنای الهی چنین فرمودند:
...فَقَامَ
فِیهِمُ الْحُسَیْنُ علیه السلام خَطِیباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ
ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِیَةَ قَدْ فَعَلَ بِنَا وَ
بِشِیعَتِنَا مَا قَدْ رَأَیْتُمْ وَ عَلِمْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ إِنِّی أُرِیدُ
أَنْ أَسْأَلَكُمْ عَنْ شَیْءٍ فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِی وَ إِنْ كَذَبْتُ
فَكَذِّبُونِی أَسْأَلُكُمْ بِحَقِّ اللَّهِ عَلَیْكُمْ وَ حَقِّ رَسُولِ اللَّهِ
وَ حَقِّ قَرَابَتِی مِنْ نَبِیِّكُمْ لَمَّا سیرتم )سَتَرْتُمْ( مَقَامِی هَذَا وَ وَصَفْتُمْ مَقَالَتِی وَ
دَعَوْتُمْ أَجْمَعِینَ فِی أَنْصَارِكُمْ مِنْ قَبَائِلِكُمْ مَنْ أَمِنْتُمْ
مِنَ النَّاسِ وَ وَثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلَى مَا تَعْلَمُونَ مِنْ
حَقِّنَا فَإِنِّی أَتَخَوَّفُ أَنْ یَدْرُسَ هَذَا الْأَمْرُ وَ یَذْهَبَ
الْحَقُّ وَ یُغْلَبَ- وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ(۵)
وَ مَا تَرَكَ شَیْئاً مِمَّا أَنْزَلَ اللَّهُ فِیهِمْ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا
تَلَاهُ وَ فَسَّرَهُ وَ لَا شَیْئاً مِمَّا قَالَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلّی الله
علیه و آله و سلّم فِی أَبِیهِ وَ أَخِیهِ وَ أُمِّهِ وَ فِی نَفْسِهِ وَ أَهْلِ
بَیْتِهِ إِلَّا رَوَاهُ وَ كُلَّ ذَلِكَ یَقُولُ الصَّحَابَةُ اللَّهُمَّ نَعَمْ
قَدْ سَمِعْنَا وَ شَهِدْنَا وَ یَقُولُ التَّابِعِیُّ اللَّهُمَّ قَدْ حَدَّثَنِی
بِهِ مَنْ أُصَدِّقُهُ وَ أَئْتَمِنُهُ مِنَ الصَّحَابَةِ فَقَالَ أَنْشُدُكُمُ
اللَّهَ إِلَّا حَدَّثْتُمْ بِهِ مَنْ تَثِقُونَ بِهِ وَ بِدِینِه
ترجمه: امام حسین علیه السّلام در مقابل آنان براى خطابه
ایستاد و خدا را حمد و ثنا گفت و سپس فرمودند:
امّا بعد، این طغیانگر (معاویه) در باره ما و شیعیانمان
آنچه دیدید و مىدانید و حاضر بودهاید روا داشت! من مىخواهم از شما مطالبى را
سؤال كنم، اگر راست گفتم مرا تصدیق كنید و اگر دروغ گفتم تكذیب كنید.
بحق خداوند بر شما و حق پیامبر و حق قرابتم با پیامبرتان،
از شما مىخواهم كه وصف این مجلس مرا با خود ببرید و سخنان مرا بازگو كنید و همه
شما دعوت كنید قبائلى را كه یاران شما هستند، آنان كه از آنها در امان هستید و به
آنان اطمینان دارید.
آنان را به آنچه از حق ما مىدانید دعوت كنید كه من مىترسم
این امر ولایت كهنه شود و حق از بین برود و مغلوب گردد، ولى خداوند نور خود را
كامل خواهد كرد اگر چه كافران را خوش نیاید.
امام
حسین علیه السّلام چیزى از آنچه خداوند در باره آنان از قرآن نازل كرده ترك نكرد
مگر آنكه تلاوت نمود و تفسیر كرد. و نیز چیزى از آنچه پیامبر صلى اللَّه علیه و
آله در باره پدر و برادر و مادرش و خودش و اهل بیتش فرموده بود ترك نكرد مگر آنكه
نقل نمود. در همه اینها صحابه مىگفتند: «بخدا قسم آرى شنیدهایم و شهادت
مىدهیم»، و تابعین مىگفتند:
«بخدا قسم كسى از صحابه براى ما نقل كرده كه او
را راستگو مىدانیم و به او اطمینان داریم».
حضرت هم مىفرمودند: شما را بخدا قسم مىدهم كه آن را براى
كسانى كه به آنها و به دینشان اعتماد دارید نقل كنید.
سپس امام حسین علیه السلام به برخی از فضائل امیرالمؤمنین
علیه السلام اشاره نمود و آنها را بر این موضوع گواه گرفت، نظیر حدیث پیمان برادری
بین رسول اکرم و امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و آله و سلم و حدیث سدّ ابواب سپس
به پیمان غدیر اشاره فرمودند:
قَالَ أَنْشُدُكُمُ اللَّهَ أَ تَعْلَمُونَ أَنَّ رَسُولَ
اللَّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم نَصَبَهُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ فَنَادَى لَهُ
بِالْوَلَایَةِ وَ قَالَ لِیُبَلِّغِ الشَّاهِدُ الْغَائِبَ
قَالُوا اللَّهُمَّ نَعَم
فرمود: شما را بخدا قسم مىدهم، آیا مىدانید كه پیامبر صلى
اللَّه علیه و آله در روز غدیر خم او رامنصوب كرد و ولایت را براى او اعلام نمود و
فرمود: «باید حاضر به غایب خبر دهد»؟
گفتند: آرى بخدا قسم.
پس از این حضرت به فضائل دیگر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب
علیه السلام نیز اشاره فرمودند و کلیه حاضرین به درست بودن آن شهادت دادند:
حدیث منزلت، آیه مباهله، حدیث لوای خیبر، ابلاغ آیات سوره
برائت(۶)، فداکاری حضرت و پیش قدم شدن ایشان در انجام فرامین رسول الله صلّی الله
علیه و آله و سلّم، صاحب اختیار بودن حضرتش نسبت به مؤمنین و همینطور الی آخر... که
به حدیث ثقلین و ذکر آیات و روایات وارده در مورد ایشان و حب و بغض نسبت به ایشان
خاتمه می یابد.
در پایان به ذکر منابعی که این اشارت سید الشهدا علیه السلام
به غدیر در آن ثبت شده میپردازیم:
۱-
كتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص: ۷۸۹ الی ۷۹۳: این کتاب که مورد وثوق اهل بیت
علیهم السلام بوده تا آنجا که شیعیانشان را امر به داشتن این کتاب در منازل خود می
فرمودند(۷)، از قدیمیترین کتب روایی شیعه و قدمتش از تمامی کتب روایی اهل تسنن بیشتر
است. توجه شود که در زمانی که تشیع کتابت حدیث داشت، در اهل تسنن به فرمان خلفا،
جریان سوزاندن احادیث نبوی و منع نقل حدیث رواج داشت!
گردآورنده این کتاب سلیم بن قیس هلالى متوفای سال ۷۹ هجری
قمری است.
۲- الإحتجاج على أهل اللجاج، ج۲، ص: ۲۹۳ اثر
احمد بن على طبرسى متوفای قرن ششم هجری ؛ به نقل از مصدر شماره ۱
۳- بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج۴۴، ص: ۱۲۳
ح ۱۶: اثر مرحوم علامه محمدباقر مجلسی به نقل از دو مصدر فوق
۴- الغدیر فى الكتاب و السنه و الادب، ج۱، ص: ۳۹۸ : علامه امینی
از
هرگونه نظر یا پیشنهاد شما در مورد این مقاله استقبال می کنیم.
نویسنده: تحریریه – شهاب الدین جعفری
پی نوشت:
____________________________
دوشنبه 20/9/1391 - 20:52
اهل بیت
زنان در كجاوه می مانند اما مردان،
یكى یكى از اسب فرود مى آیند و كنجكاو و متحیر اما متین و مؤدب به كاروانسالار
نزدیك مى شوند.
امام فرمان مى دهد كه پرچم ها را
بیاورند؛ او مى خواهد سپاه كوچك خویش را پیش از رسیدن به كربلا سازماندهى كند
دوازده علم براى دوازده علمدار.
پرچمها، بى درنگ از پشت و پهلوى
اسب، باز مى شوند و در زمین، پیش روى امام قرار مى گیرند.
امام آرام خم مى شود، یكى یكى پرچم ها
را بر مى دارد، مى گشاید و به دست سرداران مى سپارد.
یازده پرچم از دست امام به دست
یازده سردار منتقل مى شود و یك پرچم همچنان روى زمین مى ماند.
امام تأمل مى كند. سكوت بر سر سپاه
كوچك امام سایه مى افكند. از هیچ جاى كاروان صدایى بر نمى خیزد. حتى اسب ها، تندیس وار
بر جاى خود میخكوب مى شوند.
اما در درون یاران غوغا و ولوله اى
برپاست .
حتى نفسها ایستاده اند، اما نگاه ها
میان صفاى چشم و مروه دست امام، سعى مى كنند.
چرا امام ایستاده است؟ چرا دست
امام حركت نمى كند؟ چرا این علم آخر را به دست اهلش نمى سپارد؟
به چه مى اندیشد امام؟ چه باید
بكنند دیگران !آیا امام منتظر داوطلبى است؟
یكى دل را به دریا می زند، پیش مى آید و
مى گوید:
امام بر من منت بگذارید و این پرچم
آخر را به دست من بسپارید.
امام مهربان نگاهش مى كند و مى گوید:
صاحب این پرچم خواهد آمد، صبر كنید.
حیرت بر دل مردان كاروان، چنگ مى زند.
كیست صاحب این پرچم كه خواهد آمد؟ از كجا خواهد آمد؟ از بیرون یا از میان همین جمع؟
از بیرون كه در این بیابان برهوت كسى نخواهد آمد. پس شاید داوطلبى دیگر باید قدم
پیش بگذارد. شاید تقاضایى دیگر به اجابت بنشیند.
فرزند رسول الله! این افتخار را به
من عطا كنید.
اى عزیز پیامبر! بر من منت بگذارید.
آقاى من! مرا انتخاب كنید.
مولا!رخصت دهید...
امام با نگاه، دست محبتى بر سر همه
داوطلبان مى كشد و همچنان آرام پاسخ مى دهد:
صبر كنید عزیزان! صاحب این پرچم
خواهد آمد.
و امام اشاره مى كند به سوى كوفه،
به همان سمت كه غبارى از دور به چشم مى خورد و سوارى در میان غبار پیش مى تازد.
غبار لحظه به لحظه، نزدیك و نزدیكتر مى شود.
یك اسب و دو سوار! دو سوار بر یك
اسب !
امام پرچم را فرا دست مى گیرد و به
سمت غبار و سوار پیش مى رود.
كاروانیان، همه از حیرت بر جاى مى مانند.
كیست این سوار كه امام به پیشواز او مى رود؟!
چه رابطه اى است میان او و امام،
كه امام، نیامده، از آمدنش سخن مى گوید؟ رایتى را پیشاپیش براى او مى افرازد و
اكنون به استقبالش مى شتابد؟!
كاروانیان، درنگ بر زمین حیرت را
بیش از این جایز نمى شمرند؛ یكباره از جا مى كنند و به دنبال امام و پرچم، خود را
جلو مى كشند.
دشت خشك است و بى آب و علف و حتى
یكدست؛ بى فراز و نشیب .
كاروانى از زنان و پردگیان بر جاى
مانده است و مردانى به پیشدارى امام به سمت غبار و سوار پیش مى روند. نسیمى گرم و
خشك، به زیر بال پرچم مى زند و آن را بر فراز سر مردان مى رقصاند.
سوار، بسیار پیش از آنكه به امام
برسد، ناگهان دهنه اسب را مى كشد؛ اسب را در جا میخكوب مى كند و بى اختیار خود را
فرو مى افكند. همراه سوار نیز، خود را با چابكى از اسب به زیر مى كشد.
چهره گلگون و گیسوان بلند سوار، از
دور داد مى زند كه "حبیب" است .
عطش حیرت مردان، فروكش مى كند؛
خوشا به حال حبیب! ادب حبیب، به او اجازه نداده است كه سواره به محضر امام نزدیك
شود. خود را از اسب فرو افكنده است و اكنون نیز عشق و ارادت او اجازه نمى دهد كه
ایستاده به امام نزدیك شود.
امام همچنان مشتاق و مهربان، پیش
مى آید و حبیب نمىداند چه كند.
مى ایستد، زانو مى زند، گریه مى كند،
اشک مى ریزد، زمین زیر پاى امام را مى بوسد، مى بوید، برمى خیزد، فرو مى افتد، به
یارى دست و زانو، خود را به سوى امام می كشاند، لباس بلندش در میان زانوها مى پیچد،
باز به خاک مى افتد، برمى خیزد، چشم به نگاه امام مى دوزد، تاب نمى آورد، ضجه مى زند،
سلام مى كند و روى پاهاى امام آرام مى گیرد.
امام زانو مى زند،امام دست به زیر
شانه او میبرد و از جا بلندش مى كند و در آغوش خود مأوایش مى دهد.
جز اشك، هیچ زبانى به كار حبیب نمى آید.
امام بال دیگر خود را براى همراه
حبیب مى گشاید. واى! چه كند همراه حبیب؟ چه كند غلام حبیب در مقابل این رحمت
واسعه؟ در مقابل این بال گسترده محبت؟!
زبان به چه كار مى آید؟ اشك چه مى تواند
بكند؟ قلب چگونه در سینه بماند؟ نفس چگونه بیرون بیاید؟ حبیب یارى كن! اینجا جاى
سخن گفتن توست. تو چیزى بگو. مرا دست بگیر در این اقیانوس بیكران محبت !
من ندیده ام! نچشیده ام. كسى تا به
حال این همه محبت یكجا و یك بغل به من هدیه نكرده است. كارى بكن حبیب! چیزى بگو!
مولاى من! امید من! این برادر،
غلام من بوده است كه در راه شما آزاد شده، اما خودش ...
اما خودم حلقه بندگى شما را در گوش
كرده ام. اگر بپذیرید، اگر راهم دهید، اگر منت بگذارید.
امام، غلام را در آغوش مى فشارد و
شانه مهربانش را بستر اشكهاى بى امان او مى كند.
از آن سو زینب (س)، سر از كجاوه
بیرون مى آورد و مى پرسد: كیست این سوار از راه رسیده؟
و پاسخ مى شنود:
حبیب بن مظاهر.
تبسمى مهربان و شیرین بر چهره زینب
مى نشیند و مى گوید:
سلام مرا به او برسانید.
هنوز تمام پهناى صورت و محاسن حبیب،
از اشك خیس است كه مى شنود:
بانویمان زینب، به شما سلام مى رسانند.
حبیب این را دیگر تاب نمى آورد.
حتى تصور هم نمى كرده است كه روزى دختر امیرالمومنین به او سلام برساند. بى اختیار
دست بلند مى كند و بر صورت خویش مى كوبد، زانوهایش سست مى شوند و بر زمین مى نشیند.
خاك از زمین برمى دارد و بر سر مى ریزد و چون زنان روى مى خراشد و مویه مى كند.
خاك بر سر من! من كه هستم كه زینب،
بانوى بانوان، به من سلام برساند!
خدایا! تابى! توانى! لیاقتى! كه من
پذیراى این همه عظمت باشم .
نویسنده:مهدی شجاعی
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
دوشنبه 20/9/1391 - 20:51
اهل بیت
امام حسین علیه السلام، به قول
مشهور، در تاریخ دوم محرم سال ۶۱ هجری قمری و در
روز پنجشنبه وارد کربلا شدند. چون به سرزمین کربلا رسیدند پرسیدند نام این سرزمین چیست؟
گفته شد: «کربلا»
حضرت فرمودند: پیاده شوید! این
مکان جایگاه فرود بار و اثاثیه ماست، و محل ریختن خون ما، ومحل قبور ماست، جدم رسول
خدا مرا اینگونه با خبر ساخته بود از این واقعه سپس حر بن یزید ریاحی که راه را بر
امام بسته بود نامهای به عبید الله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام
به کربلا آگاه ساخت.
امام علیه السلام خطاب به اصحاب
خود خطابهای فرمود و گفتند: «مردم، بندگان دنیا هستند و دین را همانند چیزی که طعم
و مزه داشته باشد، میانگارند و تا مزهٔ آن را بر زبان خود احساس میکنند آن را نگاه
میدارند و هنگامی که بنای امتحان باشد تعداد دینداران اندک میشود.»
آنگاه نامه به شیعیان کوفه نوشتند
تا بیعتشان را به ایشان گوشزد کنند و نامه را به قیس بن مسهر صیداوی دادند که قبل از
رسیدن به کوفه توسط ماموران حکومت به شهادت رسیده و نامه به دست شیعیان و مومنان نرسید.
یاران امام که از کشته شدن قاصد
با خبر شدند با امام اظهار هم پیمانی کرده، گفتند که تا پای جان از ایشان حمایت خواهند
کرد و جانشان را فدای ایشان میکنند.
در این حین عبید الله به امام
نامهای نوشت و گفت: از یزید فرمان دارد که یا امام را به او تسلیم کند و یا با ایشان
بجنگد، و امام حاضر به تسلیم نشدند و به قاصد عبید الله گفتند نامه او جواب ندارد.
عبید الله باشنیدن پاسخ امام به نامهاش بر آشفت و به عمر سعد دستور داد تا برای جنگ
با امام علیه السلام آماده شود.
ادامه دارد...
نویسنده: تحریریه - مهدی شاهسوند
برگرفته از کتاب قصه کربلا نوشته علی نظری منفرد
دوشنبه 20/9/1391 - 20:49
اهل بیت
در روز چهارم محرم عبید الله که همچنان در پی
افزایش قوا بود. مردم را در مسجد کوفه گرد آورد و پس از تحسین از آل ابی سفیان و
بد گویی از امام حسین گفت: «اینک یزید دستور داده است که بهرهٔ شما را از عطایا
بیشتر کنم و پولی را نزد من فرستاده است که درمیان شما قسمت نموده و شما را به جنگ
با دشمنش حسین بفرستم! این سخن را به گوش جان بشنوید و اطاعت کنید.»
سپس دستور داد هدایایی برای مردم در نظر بگیرند و
در شهر ندا کنند که مردم برای حرکت آماده شوند آنگاه پنج نفر به نام شمر ین ذی
الجوشن، یزید ابن رکابی کلبی، حصین بن نمیر، مضایر بن رهینه مازنی و نصربن حرشه را
که به ترتیب با چهار، دو، چهار، سه و دو هزار سوار اعلام آمادگی کرده بودند به
کربلا اعزام کرد. تا عمر سعد را در جنگ علیه امام علیه السلام یاری کنند خود عبید
الله نیز با همراهانش به سمت نُخَیله حرکت کرد.
در این روز علاوه بر اقدامات عبیدالله برای تقویت
قوا، رأی شریح قاضی مبنی بر قتل امام حسین علیه السلام از وقایع بسیار مهم است متن
این رأی به شرح زیر است:
«به درستی که حسین بن علی ابن ابی طالب
ارکان اسلام و مسلمین را شکست و برهم ریخته و با امیرالمؤمنین مخالفت کرده و امیر
المؤمنین یزید ابن معاویه است.
و از دین خارج شده حسین است و بر من ثابت و محقق
است که قضاوت میکنم و حکم میدهم به محاربه و جنگ او و نیز بر قتلش برای حفظ
شریعت پیامبر»
ادامه دارد ...
نویسنده: تحریریه - مهدی شاهسوند
برگرفته از کتاب قصه کربلا نوشته علی نظری منفرد
دوشنبه 20/9/1391 - 20:48
اهل بیت
در روز پنجم محرم که مطابق با
روز یکشنبه بوده است، عبیدالله، شبث بن ربعی را نزد خود خواند و همراه هزار سوار به
سوی کربلا گسیل داشت سپس شخصی به نام زحر بن قیس را با پانصد سوار مأمور کرد تا جسر
صراة را که پلی بوده که مردم کوفه برای رفتن به کربلا از آن استفاده میکردند مسدود
کنند و از خارج شدن مردم از کوفه جلو گیری نمایند. در این بین فردی به نام عامر بن
ابی سلامه به سوی زحر بن قیس و سپاهش حمله ور شد و از میان آنها گذشت و کسی جرئت نکرد
تا او را دنبال کند. سپس به سپاه امام پیوست.
در روز ششم حبیب بن مظاهر نزد
امام آمد و گفت که در نزدیکی کربلا طایفهای از بنی اسد سکونت دارند و از امام اجازه
خواست پیش آنان برود و درخواست یاری کند.
امام نیز اجازه دادن و حبیب
در شبانگاه نزد آنان رفت و به همراه مردم قبیله که تعدادشان نود نفر بود به سوی کربلا
حرکت کردند.
در آن هنگام مردی نزد عمر بن
سعد رفته و او را از جریان کار آگاه کرد عمر فردی به نام ازرق را با چهارصد سوار به
سوی آنها روانه ساخت و در نیمههای شب در کنار فرات دو دسته سوار به هم رسیدند. مردان
بنی اسد که دیدند از پس ازرق و سوارانش بر نمیآیند و پس از آنکه چند کشته و زخمی
دادند پرا کنده شدند و به قبیلهٔ خود باز گشتند.
امام علیه السلام وقتی از این
ماجرا با خبر شدند فرمودند: «لا حَولَ وَ لا قُوَّةَ الا بِالله»
علاوه بر این، در این روز، عمر،
شبث بن ربعی را به همراه سه هزار سوار به اطراف فرات فرستاد تا از دسترسی امام و یارانش
به آب جلو گیری کند.
نویسنده: تحریریه - مهدی شاهسوند
برگزفته از کتاب قصه کربلا نوشته علی نظری منفرد
دوشنبه 20/9/1391 - 20:48
اهل بیت
عمر یک روز بعد از ورود امام به کربلا یعنی روز
سوم محرم با چهار هزار سپاهی از اهل کوفه (به قولی شش یا نه هزار سوار) وارد کربلا
شد. پس از توقف پیامی برای امام علیه السلام فرستاد که ایشان با چه قصد عازم کوفه
شدند و هدفشان چیست؟
حضرت در پاسخ فرمودند: «مردم شهر شما به من نامه
نوشتید و مرا دعوت کردهاند، و اگر از آمدن من ناخوشنودید باز خواهم گشت.»
عمر با شنیدن فرمایش امام نامهای به عبیدالله
نوشت و او را از این مسئله آگاه ساخت و با خود گفت: «امیدوارم که خدا مرا از جنگ
با حسین علیه السلام برهاند.»
عبید الله در جواب به عمر نوشت: «نامه تو رسید و
از مضمون آن اطلاع یافتم، از حسین بن علی بخواه تا او و تمام یارانش با یزید بیعت
کنند، اگر چنین کرد، ما نظر خود را خواهیم نوشت!»
عمر که میدانست آن حضرت هرگز با یزید بیعت نمیکند،
محتوای نامه را به اطلاع امام علیه السلام نرساند.
در این میان، عبید الله که در فکر اعزام سپاهی
انبوه و بزرگتر به کربلا بود به سمت محلی به نام نُخَیله در نزدیکی کوفه در سمت
شام که لشکر در آنجا اجتماع میکردند تا برای جنگ آماده شوند؛ حرکت کرد و تعدادی
سوار را بین خود و عمرسعد قرارداد که هنگام نیاز از وجود آنها استفاده شود.
هنگامی که او در لشکرگاه نُخیله بود شخصی به نام
عمّار بن ابی سلامه تصمیم به ترور او گرفت که موفق نشد و به طرف کربلا حرکت کرد و
به سپاه امام علیه السلام پیوست. از وقایعی که در روز سوم ذکر شده، این است که
امام قسمتی از زمین کربلا را که قبرشان در آن واقع شده است، از اهل نینوا و غاصریه
به شصت هزار درهم خریداری کردند و با آنها شرط کردند که مردمی را که برای زیارت
قبرشان میآیند راهنمایی نموده و زوّار را تا سه روز مهمانی نمایند.
نویسنده: تحریریه - مهدی شاهسوند
برگرفته از کتاب قصه کربلا نوشته علی نظری منفرد دوشنبه 20/9/1391 - 20:47
اهل بیت
سخن
پیرامون عزا و عزاداری برای امام حسین علیه السلام زیاد است. هرسال محرم
که میشود به موازات پرچمهای سیاهی که برافراشته میشوند، تابلوهایی از
مخالفت از هرسو تلاش میکنند بلکه این پرچمها را به نوعی بی اعتبار کنند.
حملهکنندگان یک دسته و
یک گروه نیستند. هرکدام با یک نگرش خاص موضوع را دنبال میکنند ولی هرچه هست در یک
هدف باهم مشترک هستند و آن خاموش کردن چراغ عزاست.
در مورد اقسام گروهها
روشنفکران قرن اخیر خصوصاً آنهایی که تحت تاثیر تفکرات پروتستانیسمی هستند و
شاگردان جمال الدین اسد آبادی و اقبال لاهوری محسوب میشوند، اول صف ایستادهاند. آنها سعی میکنند برداشتهای
اجتماعی را در مقابل آموزههای عبادی قرار بدهند و جهت نیل به قدرتهای مادی،
دین را دستمایه قرار بدهند. در این میان تاریخ عاشورا به عنوان عامل
تأثیرگذار و منحصر بهفردی است که باید در جهت خواست آنها از برخی مشخصهها از
جمله اصل عزاداری زدوده شود. از این رو روشنفکران یا بهتر بگوئیم دگراندیشان سعی
میکنند با اطلاق عزاداری به عنوان یک بدعت صفوی و قجری، ساختار فکری افرادی
را که مطالعه کمی نسبت به اعتقادات دارند، سست کنند. آنها مظاهر عزاداری را
برگرفته از مسیحیت برمیشمرند و عزاداران را با قلم توانمند و قدرت سخنوری و
هوش فوقالعاده اجتماعی به باد تمسخر میگیرند. در نظر آنها عزاداری یک حماقت و
در بهترین حالت یک نادانی سرشار از صداقت است.
گروه دوم اهل سنت و
وهابیت هستند که متأسفانه از ابراز دشمنی با شیعیان از هیچ سلاحی صرفنظر نکردهاند.
البته جای خوشحالی است که به تازگی بخشی از نقدینگی برادران ما از موضوع انفجار به
موضوع رسانه انتقال پیدا کردهاست. البته انبوه شبکههای اینترنتی و ماهوارهای
و همچنین در اختیار داشتن سرزمین مکه و حجاز سبب شدهاست باز هم یک رویارویی غیر
منصفانه با این برادران داشته باشیم.
این گروه همچنین با
استناد به تولیدات گروه اول سعی میکند آنها را با خود همراه و همعقیده نشان دهد.
در این میان
با دوستانی نیز برخورد میکنیم که متأسفانه روضههای حسینی را به مراسمهای
تخلیهی انرژی و خودی نشان دادن تبدیل کردهاند و گاهی از سبکها و اشعاری
استفاده میکنند که در شأن اهل بیت علیهم السلام نیست. کمبود آگاهی این
عزیزان نیز آش گروههای بالا را چربتر کرده است.
البته نمیخواهیم این
عزیزان را خدای ناکرده دشمن دین و عزا نشان دهیم. هرگز! یک موی این عزیزان را
با هیچ کسی معاوضه نخواهیم کرد. اما ایکاش بدانند که گرچه اصل عملشان
در اقامهی عزای حسینی درست است اما نوع اجرایشان راه را برای گروههای بالا هموار
خواهد کرد. وانگهی؛ عزا و عزاداری را رها کردهاند و حال و قال را جایگزین
نمودهاند!
حالا باید چه کنیم؟ سکوت
کنیم؟ به امور روزمره زندگی خود بپردازیم؟ و اصلاً برایمان مهم نباشد که این روند
روزی به خاموشی چراغهای شهر خواهد انجامید.
ما در آن روز نبودیم. ریگهای
بیابان را حس نکردیم. خاری در پای کودکان ما نرفت و سر فدای اربابمان نکردیم. ما
آنروز نبودیم بلکه عباس بن علی علیهماالسلام را یاری کنیم. بلکه برای مشک او
را زره شویم. ما نبودیم تا که سینهی خویش را پذیرای تیری کنیم که گلوی شش ماهه
را...
امروز اما هستیم. امروز
اما نگذاریم که خونی دوباره از حلقوم تاریخ جاری شود...
منبع:Ishia.blogfa.com
دوشنبه 20/9/1391 - 20:46
اهل بیت
وقتی حر بن یزدی دید لشگر
كوفه تصمیم گرفتند با حسین علیه السلام بجنگند و فریاد هل من
ناصر ینصرنی حسین را شنید. به عمر بن سعد گفت تو با این مرد می جنگی؟ گفت آری
بخدا، جنگی كه اگر هموار باشد سرها بیفكند و دستها بپراند، حر گفت آیا پیشنهاد او
پسند شما نیست، عمر سعد گفت اگر كار بدست من بود پذیرا می شدم ولی ابن زیاد نپذیرد
حربن یزید به كناری از لشگر آمد و خود را به حسین علیه السلام نزدیك كرد. یکی از
مهاجربن اوس به او گفت چه قصدی داری؟ پاسخ او را نداد و لرزه ای بر اندامش
افتاده بود مهاجر اوس به او گفت وضع مشكوكی داری، من تو را در هیچ میدانی چنین
ندیدم و اگر به من می گفتند شجاعترین اهل كوفه كیست؟ تو را نام می بردم. حر گفت من
خود را در میان بهشت و دوزخ می بینم بخدا چیزی را بر بهشت اختیار نكنم اگر چه پاره
پاره و سوزانده شوم. تازید و بر اسب زد و دست بر سر گذاشت پس گفت بار خدایا به سوی تو
برگشتم توبه ام را بپذیر، من دل دوستان تو و زادگان دختر پیغمبرت را لرزاندم وقتی
به امام نزدیك شد سپر واژگون كرد و بر آنها سلام كرد.
«جریان حر بن یزید درسی
است برای كسانی كه بار گناه آنان بسیار سنگین است هر كس در هر پست و مقامی باشد
چون به خود آید و از روی حقیقت پشیمان شود خداوند او را می بخشد.»
حر خود را به امام رساند
و گفت: قربانت یابن رسول الله من همان هستم كه نگذاشتم برگردی و در راه، پا به
پای تو آمدم و تو را اینجا زمین گیر نمودم من گمان نمی بردم كه این مردم پیشنهاد
تو را یكسر نپذیرند بخدا اگر می دانستم با تو چنین می كنند. چنین رفتاری نمی كردم
من به خدا توبه كردم آیا توبه ام پذیرفته می شود؟ امام فرمود بله خداوند قبول می
كند حال از اسب فرود بیا، عرض كرد، من سواره بهتر می توانم خدمت كنم اگر اجازه
بفرمائید ساعتی با آنها می جنگم و در آخر به شهادت می رسم. امام فرمود خدایت رحمتت
كند هر چه در نظر داری عمل كن حر جلوی امام ایستاد و گفت «ای اهل كوفه، مادرتان
مباد و نزاد این بنده شایسته خدا را دعوت كردید تا نزد شما آید او را از دست
دادید، گمان داشتید كه از او با جان خود دفاع می كنید و سپس بهر او جنگیدید
تا او را بكشید و از هر سو راه بر او بستید چون اسیری در دست شما گرفتار شده و سود
و زیان خود را از دست داده و آب فراتی كه یهود و ترسا (مسیحیان) و گبر می نوشد و
به روی او و زنان و كودكان و خانه اش بستید چه بد رفتاری است که با ذریه محمدصلی
الله علیه و آله كردید.
سخن حر به اینجا رسید كه
عده ای بر او حمله كردند و او آمد در برابر امام ایستاد؛ امام به او فرمود: اهلاّ
و سهلاّ (خوش آمدی تو در دنیا و آخرت حری(
شهادت
حر
پس
از حبیب بن مظاهر، حر در حالی که زهیر بن قین از پشت سر او را حمایت میکرد به میدان آمد. هرگاه
که دشمن بر یکی از آن دو یار امام حسین علیه السلام سخت میگرفت، دیگری برای نجات
دوست خود میشتافت. ساعتی درگیری «حر» با سپاه «ابن سعد» به طول انجامید(۱) تا این که
اسب حر مضروب شد و از گوشهایش خون میچکید. «حصین» به «یزید بن سفیان» گفت: این حرّی است که تو آرزوی قتل
او را داشتی. یزید در پاسخ گفت: آری و از سپاه «ابن سعد» برای مبارزه بیرون آمد.
همین که به میدان رسید، توسط «ایوب بن مشرح الخیوانی» تیری به سوی اسب حرّ
پرتاب کرد، که به پای اسب خورد و اسب به زمین خورد. حر قبل از آن که به زمین بخورد
با چالاکی تمام از اسب پایین پرید (۲).او در حالی که شمشیر در دست داشت، در برابر دشمن ایستاد و دلاورانه
مبارزه کرد تا این که حدود چهل نفر را به قتل رسانید (۳).در همین هنگام بود که
پیاده نظام بر او حملهور شد و جسم بیهوش او به زمین افتاد (۴).یاران امام او را در برابر خیمه شهدایی که در راه
حسین علیه السلام شهید میشدند قرار دادند. امام فرمود: شهادت او چون شهادت انبیا و خاندان
انبیاست.(۵) سپس امام نظری به جانب حر افکند، او هنوز جان در
بدن داشت. امام خون از صورت او برگرفت و فرمود: تو آزادهای! همان طور که مادرت تو
را نامیده است و تو در دنیا و آخرت آزادهای (۶)پس از آن مردی از یاران
حسین در رثا و غم حرّ اشعاری را سرود که گفته شد او علی بن الحسین علیه السلام بود(۷) و برخی گفتهاند که خود اباعبدالله
الحسین علیهالسلام برای او اشعاری را سروده
که اینگونه است:
چه
آزادهای است حرّ پسر ریاح؛ او در هنگام فرورفتگی تیرها بسیار شکیباست. آری
آزاده خوبی است هنگامی که حسین فریاد و ندایش بلند شد، او از جانش در صبحگاهان
گذشت.(۸)
و جالب آنقدر شخصیت ای
مرد والا است که در زیارت ناحیه مقدسه به حرّ سلام داده شده است.(۹)
درسی که می توان گرفت
امام صادق علیه السلام فرمود: آزاده آزاده است
در همه حالاتش، حتی اگر مصیبتی سخت بر او وارد شود. حتی اگر مصیبتها بر او محکم کوبیده شود
او شکیبایی میکند. آری او شکسته نمیشود، هر چند اسیر و مقهور شود.(۱۰) از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده: بنده غیر خود
مباش، چرا که خدای تعالی تو را آزاد آفریده است. (۱۱)
در کربلا هم حضرت امام
حسین علیه السلام لشکر ابن سعد را اینگونه
مورد خطاب قرار دادند: ای پیروان خاندان ابیسفیان، اگر دین ندارید و
از روز رستاخیز نمیترسید، پس لااقل در دنیای خود آزادمرد باشید.(۱۲)
گرداورنده: محمد مدنی
زاذگان
پی نوشت:
________________________________
۱. تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۴۱- ۴۴۰.
۲.
تاریخ الامم و الملوک،
ج۵، ص۴۳۷.
۳.
مناقب آل ابی طالب،
ایران، ج۴، ص۱۰۰.
۴.
مقتل الحسین خوارزمی، ج۲،
ص۱۱.
۵.
بحارالانوار، ج۱۰، ص۱۱۷.
۶.
مقتل الحسین مقرم، ص۳۰۳.
۷.
مقتل العوالم، ص ۸۵.
۸.
امالی الصدوق، ص۴۱۴، مجلس
۳۰/ مقتل الحسین خوارزمی، ج۲، ص۱۱.
۹.
اقبال الاعمال، ج۳، ص ۷۸
و ۳۴۴.
۱۰.
اصول کافی، ج۲، ص۸۹، کتاب
ایمان و کفر، باب صبر، ح۶.
۱۱.
نهج البلاغه، نامه ۳۱.
۱۲.
ابصارالعین، ص۲۱۶
دوشنبه 20/9/1391 - 20:45
اهل بیت
بالاخره پس از محاصرهٔ فرات، تشنگی، امام و یارانش
را سخت آزرده بود. امام (علیه السلام) کلنک را برداشته و در پشت خیمهها چاهی حفر
کردند. آبی بسیار گوارا پدیدار شد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند و سپس چاه
خشک شد.
دیری نکشید که باز عطش و تشنگی امان خیمه نشینان
حسینی را برید. عباس بن علی بن ابیطالب (علیهمالسلام) مأمور شد تا
همراه سی نفر سوار و بیست نفر پیاده جهت تهیه آب حرکت کنند و بیست مشک آب با خود
بردند. هنگامی که سپاهیان عمربن حجاج –که آب را بر امام بسته بودند- متوجه حضور آنها
شدند از دسترسی عباس (علیه السلام) و گروه همراهش به آب ممانعت کردند.
آنگاه عباس (علیه السلام) به همراه نافع بن هلال
به سپاه حجاج حمله ور شد و همراهانش مشکها را پر کردند و نافع زخمی شد و به خیمهها
باز گشتند.
عبید الله پس از با خبر شدند از ماجرای حفر چاه به
عمر سعد دستور داده بود بر امام بیشتر سخت بگیرند ولی با این حال با رشادت عباس
(علیه السلام) – برادر بزرگوار امام- بیست مشک پر آب به خیمهها رسید.
امام مردی را نزد عمر سعد فرستاد و از او خواست که
شبانگاه در میان دو سپاه با یکدیگر ملاقات کنند. امام حسین (علیه السلام) او را
نصیحت کردند و گفتند اگر او از جنگ منحرف شود املاک و اموال بسیاری به او خواهند
بخشید؛ اما عمر که از طرفی نمیتوانست از حکومت ری بگذرد و از طرفی از سلامت
خانوادهاش در کوفه اطمینان خاطر نداشت این توصیه امام را رد کرد. امام حسین (علیه
السلام) نیز به او وعده داد که به حکومت ری نخواهد رسید و از گندم عراق جز اندکی
نخواهد خورد و پس از این جنگ در دنیا و آخرت خوشی نخواهد دید.
عمر که از راستگویی امام (علیه السلام) با خبر بود
سعی در پشیمان کردن عبیدالله کرد اما موفق نشد و عبیدالله به او نامه نوشت و دستور
داد که اگر نمیخواهد بجنگد فرماندهی سپاه را به شمربن ذی الجوشن واگذار کند.
نویسنده: تحریریه - مهدی شاهسوند
برگرفته از کتاب قصه کربلا
نوشته علی نظری منفرد دوشنبه 20/9/1391 - 20:45
اهل بیت
یـکى از ملاقاتهاى
سیدالشهدا (علیه السلام) در کربلا، با عمر بن سعد بوده است که بدون نتیجه پایان
پذیرفت. ایـن جلسه به درخواست امام (علیه السلام) و با حضور حضرت ابوالفضل و حضرت
على اکبر (علیه السلام) از یک طرف و از جانب دیگر عمر سعد همراه پسرش حفص و غلامش
لاحق تشکیل شد و دیگران نیز بـیرون خیمه ایستادند اما اینکه در این جلسه چه
گفته و چه شنیده شد، تاریخ مطالب زیادى نقل نکرده است. ابن کثیر این جلسه را چنین
توصیف مىکند: «حـتـى ذهـب هـزیع من اللیل و لم یدر احد ما قالا؛ قسمتى از شب (ثلث
یا ربع) گذشت و کسى ندانست که آن دو با هم چه گفتند.»
ولى آنچه در کتب آمده است اینکه حضرت به عمر سعد
فرمود: از خدا بترس! تو که مىدانى من فرزند چه کسى هستم پس چرا مرا یارى نمىکنى؟
عمر سعد بهانه آورد که:
مىترسم خانهام را ویران کنند.
حضرت فرمود: من آن را از
نو براى تو مىسازم.
باز به بهانه دیگر متوسل
گردید که: مىترسم باغ و زراعتم را بگیرند.
حضرت فرمود: من بهتر از
آن را در حجاز به تو مىدهم.
بـاز عـمر سعد به بهانه
دیگرى متمسک شد که: مىترسم زن و بچهام را ابن زیاد در کوفه بکشد.
ایـنـجـا بـود کـه حـضـرت
عـصـبـانى شد و فرمود: ویرانى خانه و مزرعه، موجب جواز قتل فرزند پـیـامبر (صلی
الله علیه و آله) نمىشود، لذا او را نفرین کرد و فرمود: خداوند تو را در رخت خوابت
ذبح کند و در روز قیامت تو را مورد بخشش قرار ندهد و امیدوارم که از گندم عراق
نخورى مگر مقدار کم.
عمر سعد با استهزا گفت:
اگر گندم نخوردیم از جو خواهیم خورد. (۱)
ابـن حـجـر نـقـل مىکند
که روزى عمر سعد به امام حسین علیه السلام گفت:«ان قوما من السفها یزعمون انی
اقتلک»؛ جمعى از نادانان مىگویند که من قاتل شما هستم. حضرت فرمود: اینان سفیه
نیستند و درست مىگویند. (۲)
نویسنده: تحریریه
پی
نوشت:
___________________
۱- بحار الأنوار الجامعة
لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج۴۴، ص: ۳۸۹
۲- زندگانى حضرت امام حسن
مجتبى علیه السلام، ص: ۴۴۵ز
دوشنبه 20/9/1391 - 20:44