روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت:
امروز همهروی جهان زیر پر ماست
بر اوج چو پرواز کنم، از نظر تیز
می بینم اگر ذره ای اندر تک دریاست
گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگه ز کمینگاه یکی سخت کمانی
تیری ز قضای بد بگشاد بر او راست
بر بال عقاب آمد آن تیر جگر دوز
وز ابر مر او را به سوی خاک فرو کاست
بر خاک بیفتادو بغلتید چو ماهی
وان گاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجب است این که ز چوبی و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدن زکجا خاست
زی تیر نگه کرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم از ماست که بر ماست!!!
ناصرخسرو قبادیانی