• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3568
تعداد نظرات : 224
زمان آخرین مطلب : 2440روز قبل
اخلاق

سه نصیحت لقمان به پسرش‏

روایت شده: لقمان حکیم روزى این سه پند را به پسرش آموخت و به او چنین گفت:

پسرجانم! به تو سفارش مى‏کنم که این سه پند را به خاطر بسپار و به آن عمل کن:

1 - راز خود را به زن (همسر) خود نگو.

2 - با عَوان [مأمور حسابرسى و دفتردار نگهبانان دولتى‏] دوستى مکن.

3 - از نوکیسه [آن کس که تازه ثروتمند شده‏] وام نگیر.

پس از آن که لقمان از دنیا رفت، پسرش خواست این پنده را بیازماید، و آشکارا بنگرد که زیان آن‏ها چیست که پدر حکیمش به آن وصیت نموده است. گوسفندى را کشت و بعد کشته شده آن را در میان جوالى نهاد و سر جوال را بست و آن را به خانه آورد و در زیر تختش گودالی کند و آن را در همان جا دفن کرد و به همسرش گفت: من دشمنى داشتم او را کشتم و در این جا دفن کردم، مراقب باش که این راز را بپوشى و به کسى نگویى.

سپس در همسایگى او عوانى [سردفتر نگهبانان دولتى‏] بود، و دوست شد و هر روز او را نزد خود مى‏آورد و برنامه روابط دوستى را با او انجام مى‏داد و نیز در آن محله‏اى که سکونت داشت، جوانى بود که اصالت خانوادگى نداشت او با سعى و کوشش ثروتى اندوخته بود و تازه ثروتمند شده بود و به ثروت خود افتخار مى‏کرد، پسر لقمان چند درهم از او وام گرفت، و آن را در گوشه خانه‏اش نهاد.

تا این که روزى بین پسر لقمان و همسرش دعوا و نزاعى رخ داد، در آن حال زن او فریاد زد: اى قاتل بدکار و اى خونریز فتنه‏انگیز، مسلمانى را به ناحق کشتى و در خانه خود دفن کردى؟ اینک میخواهى مرا نیز بکشى....؟

صداى او به گوش همسایه‏اش عوان رسید، با این که پسر لقمان با عوان دوست بود، بى درنگ او رفت و ماجراى قتل را به پادشاه خبر داد.

پادشاه فرمان داد که کسى باید قاتل را احضار کند. همان عوان گفت: من او را احضار مى‏کنم. عوان به خانه پسر لقمان آمد و او را با کمال ذلت و اهانت از خانه‏اش بیرون کشید و برنامه دوستى خود با او را به کلى فراموش کرد و کشان کشان او را به سراى شاه مى‏برد، در مسیر راه آن شخص نوکیسه، پسر لقمان را در آن حال دید، در برابر مردم و با شتاب و خشونت نزد او آمد و دامنش را گرفت و گفت: اگر تو را قصاص کنند، مال من تلف مى‏شود، هم اکنون طلب مرا بده. [با این برخورد ناجوانمردانه آبروى پسر لقمان را برد.]

به این ترتیب گروهى اجتماع کردند و پسر لقمان را با اهانت بسیارى به سوى سراى شاه روانه کردند.

هنگامى که فرزند لقمان در برابر شاه قرار گرفت، بین آن‏ها چنین گفتگو شد:

شاه: تو که پسر لقمان هستى، شایسته نبود که از تو خونریزى و فتنه انگیزى سر زند.

پسر لقمان: من هرگز خون به ناحق نریخته‏ام و اصلاً آدمیزادى را نکشته‏ام.

عوان: او دروغ میگوید، بلکه مردى را کشته و جنازه‏اش را در خانه‏اش دفن کرده است.

پسر لقمان: از پادشاه میخواهم فرمان دهد تا آن مقتول را حاضر کنند، و او در میان جوالى است که من در فلان جا دفن کرده‏ام.

پادشاه فرمان داد تا آن جنازه را حاضر کنند، مأموران به خانه پسر لقمان آمدند، همسر پسر لقمان محل دفن را نشان داد، آن‏ها از آن جا خاکبردارى کردند، جوالى را از آن جا بیرون آورده و همچنان سربسته نزد شاه آوردند، وقتى که سر جوال را گشودند، دیدند جسد یک گوسفند است که ذبح شده است. حاضران حیران و شگفت‏زده شدند.

شاه: اى فرزند لقمان! چرا گوسفند را ذبح کرده و دفن کرده‏اى؟ گونگى این حادثه را برایم بیان کن.

پسر لقمان: پدرم به من چنین وصیت کرد:

1 - راز خود را به همسرت نگو.

2 - عوان (مأمور حسابرسى به امور نگهبانان) را به عنوان دوست خود نگیر.

3 - از نوکیسه وام نگیر. من خواستم این پندهاى پدرم را بیازمایم، وقتى که آزمودم به حکمت و صدق گفتار پدرم پى بردم و برایم روشن شد که سخن او عین حقیقت است و بر هر کس که این نصیحت را بشنود سزاوار است که راز خود را به همسرش نگوید، از نوکیsه وام نگیرد و با عوان دوستى نکند و خانه دلش را از دوستى با ناکسان بزداید تا به خوشبختى دنیا و آخرت دست یابد..

 

يکشنبه 27/12/1396 - 14:30
اخلاق

پاسخ لقمان به چند سؤال‏

شخصى از لقمان پرسید: کدام انسانى، بدترین انسان است؟

لقمان فرمود: آن کس که باکى ندارد که مردم او را بدکار بنگرند.

شخصى به لقمان گفت: چقدر نازیبا هستى؟

لقمان در پاسخ فرمود: از قیافه من عیب مى‏گیرى، یا از نقاش قیافه من (خدا).

این نصیحت یادآور آن حکایتى است که شخصى هیکل ناهنجار شترى را دید، و گفت: همه اعضاى تو ناقوار و نامناسب و زشت است، شتر گفت: عیب نقاش مى‏کنى، زنهار!

موعظه تکان دهنده لقمان‏

اى پسر جان! اگر درباره مرگ شک دارى، خواب را از خود بران، در صورتى که قدرت بر این کار ندارى، و اگر درباره روز قیامت شک دارى، بیدارى از خواب را از خود دفع کن، در صورتى که چنین قدرتى ندارى، و اگر در این دو مورد بیندیشى مى‏بینى که جان تو در دست دیگرى است، زیرا خواب بسان مرگ است و بیدارى پس از خواب بسان برپا شدن قیامت، پس از مرگ است.

از اندرزهاى تکان دهنده لقمان به پسرش این بود:

یا بُنَى تَعَلَّمتَ سَبعَةَ آلافٍ مِنَ الحِکمَةِ، فَاحفَظ مِنها اَربعَاً وَ مُرمَعِى الى الجَنَّةِ: اَحکِم سفینتک، فانَّ بَحرَکَ عَمِیق، و خَفِّف حَملَکَ فانَّ کَؤُودٌ، و اَکثِرِ الزَّادَ، فانَّ السَّفَر بَعِیدٌ، وَ اخلِصِ العَمَلَ فانَّ النَّاقِدَ بَصِیر؛

اى پسرجان! هفت هزار حکمت آموختم، از میان این حکمت‏ها چهار حکمت را فرا گیر و به آن عمل کن، آن‏گاه همراه من به بهشت حرکت کن:

1 - کشتى خود را محکم و استوار کن، چرا که دریاى (زندگى) ژرف و عمیق است.

2 - بار گناه خود را سبک کن چرا که گردنه عبور، بسیار سخت است.

3 - زاد و توشه فراوان براى راه سفر آخرت فراهم کن، زیرا این سفر طول و دراز است.

4 - عمل خود را خالص کن، چرا که بررسى کننده اعمال، تیزبین و دقت نگر است.

سؤال از چهار چیز

امام صادق علیه‏السلام فرمود: لقمان، روزى پسرش را چنین موعظه کرد:

اى پسر جان! مردم قبل از تو، براى فرزندانشان اموالى انباشتند، ولى نه آن اموال باقى ماند، و نه آن فرزندان باقى ماندند، بدان که تو همچون بنده مزدبگیرى هستى که او را به کارى دستور داده‏اند، و مزدى براى کارش وعده داده‏اند، بنابراین کارت را تمام کن و تمام مزدت را بگیر، و در این دنیا مانند گوسفندى مباش که در میان زراعت سرسبز افتاده و آن قدر از آن بخورد تا چاق گردد و مرگش همراه چاقیش باشد، بلکه دنیا را مانند پل روى نهرى بدان که بر آن مى‏گذرى و آن را وا مى‏گذارى، و دیگر به آن باز نمى‏گردى، خرابش کن و آبادش مساز که مأمور ساختنش نیستى (منظور دنیاى مادى است که هدف قرار گرفته و پل غرور و مستى شود) و بدان که فرداى قیامت وقتى در پیشگاه عدل خدا قرار گرفتى، از چهار چیز از تو بازخواست مى‏کنند:

1 - از جوانیت که در چه راه به پایان رساندى.

2 - عمرت را در چه راه تمام کردى.

3 - مالت را از چه راه به دست آوردى.

4 - آن را در چه راه مصرف کردى؟!

بنابراین آماده پاسخ به این پرسش‏ها باش، و از آن چه در دنیا از دستت رفته افسوس مخور، زیرا اندکِ دنیا دوام ندارد، و بسیارش از بلا ایمن نیست، پس آماده و هوشیار باش و در کارت جدى بوده و پرده غفلت را از چهره دلت بردار، و متوجه احسان خدا و شکر در برابر آن باش، و همواره توبه را در دلت تجدید نما، و قبل از فرا رسیدن مرگ، از فرصت‏ها استفاده کن.

 

يکشنبه 27/12/1396 - 14:29
اخلاق

فرازهاى دیگر از حکمت لقمان‏

اى پسر جان! از دنیا ایمن مباش که گناهان و شیطان در آن قرار دارند...

دنیا را زندان خود ساز تا آخرت بهشت تو گردد، اى پسرم! تو نمى‏توانى کوه را از جاى بر کنى، و تکلیف به چنین کارى نخواهى شد، پس بلا را بر دوش خود حمل نکن، و خودت را به دست خود به هلاکت نرسان، با شاهان همسایه نشو که تو را مى‏کشند، و از آن‏ها پیروى نکن که کافر مى‏گردى، با مستضعفان و مستمندان همنشینى کن و با آن‏ها همدم باش.

پسرم! براى یتیم مانند پدرمهربان، و براى بیوه زن همچون شوهر دلسوز باش. اى پسر جان! هر کسى که به خدا عرض کرد: مرا ببخش، آمرزیده نمى‏شود، زیرا انسان با عمل و اطاعت الهى آمرزیده خواهد شد، اى پسرم! اول همسایه بعد خانه، اول رفیق، بعد سفر، اى پسرم، تنهایى بهتر از همنشینى با نااهل است، همنشین صالح بهتر از تنهایى است، حمل سنگ و آهن سنگین بهتر از همنشین بد است...

اى پسرم! هر کس زبانش را کنترل نکند، پشیمان مى‏شود.

اى پسرم! با بزرگ‏ترها مشورت کن، و از مشورت با کوچک‏ترها شرم نکن، از همنشینى با فاسقان بپرهیز، زیرا آن‏ها سگهایى هستند، اگر چیزى را در نزد تو بیابند مى‏خورند، وگرنه تو را سرزنش و رسوا مى‏سازند، دوستى آن‏ها اندک و ناپایدار است.

از گفتار لقمان است: خوش خو، از خویش بیگانه است، بدخو بیگانه خویش است.

 

يکشنبه 27/12/1396 - 14:29
اخلاق

چند فراز از حکمت لقمان‏

لقمان علیه‏السلام داراى گفتار حکیمانه و پر محتوا و پخته و نغز بسیار بوده، که در احادیث چهارده معصوم علیهم السلام دیده مى‏شود، در این جا نظرشما را به چند فراز از آن‏ها که گلچینى از آن‏ها است جلب مى‏کنیم تا آنها را با دقت توجه کنیم و بهره جوییم:

یا بُنَىّ اءنّ الدّنیا بَحر عَمِیق، وَ قَد هَلکَ فِیها عالَم کثِیر، فَاجعَل سَفِینَتَکَ فِیها الاِیمانُ باللهِ، وَاجعَل شِراعَها التَّوَکُّل عَلى اللهِ، وَاجعَل زادَکَ فِیها تَقوَى اللهِ، فَاِن نَجَوتَ فَبِرَحمَةِ اللهِ، وَ اءن هَلَکتَ فَبِذُنُوبِکَ؛

اى پسر جان! دنیا دریاى عمیقى است، که خلق بسیارى در آن غرق شده‏اند، تو ایمان به خدا را کشتى خود در این دنیا قرار بده، بادبان آن کشتى را توکل بر خدا و زاد و توشه در آن را تقوى الهى مقرر کن، اگر از این دنیا نجات یابى به برکت رحمت خداست بو اگر غرق و هلاک شوى، به خاطر گناهانت مى‏باشد.

یا بُنىّ مَن ذَا الَّذِى اِبتَغَى اللهَ فَلَم یَجِدهُ؟ مَن ذَا الَّذِى لَجَأَ اِلَى اللهِ فَلَم یُدافِعُ عَنهُ؟ اَم مَن ذَا الَّذِى تَوَکَّلَ عَلى اللهِ فَلَم یَکفِهِ؟؛

اى پسر جان! چه کسى است که خدا را بجوید و او را نیابد؟ چه کسى است که به خدا پناه ببرد و خداوند از او دفاع ننماید؟ یا چه کسى است که بر خدا توکل نماید و خدا او را کافى نباشد؟!

یا بُنَىّ اِتَّعِظ بالنَّاسِ قَبلَ اَن یَتَّعِظَ الناسُ بِکَ، یا بُنىّ اِتَّعِظ بِالصَّغِیرِ قَبلَ اَن یَنزِلَ بِکَ الکَبِیر، یا بُنَىّ اِملِک نَفسَکَ عِندَ الغَضَبِ، حتّى لا تَکُونَ لِجَهنّم حَطَباً، یا بُنَىّ الفَقرُ خَیر مِن اَن تَظلِم وَ تَطغِى، یا بُنَىّ ایَّاک اَن تَستَدینَ فَتَخُونَ فِى الدِّینِ؛

اى پسر جان! با دیدن حوادثى که براى مردم رخ میدهد پند بگیر، قبل از آن که مردم از حوادث تو پند گیرند، از حوادث و گرفتارى‏هاى کوچک عبرت بگیر قبل از آن که دستخوش گرفتارى‏هاى بزرگ گردى، اى پسر جان! خود را هنگام خشم کنترل کن تا هیزم دوزخ نشوى، اى پسرم! فقر و تهیدستى بهتر از ثروتى است که موجب ظلم و طغیان گردد، اى پسر جان! از قرض گرفتن دورى کن تا دچار خیانت در اداى دَین نگردى.

فرزند عزیز! هزار دوست به دست آور و بدان که هزار دوست اندک است، و یک دشمن میندوز، و بدان که یک دشمن بسیار است.

آداب مسافرت از مکتب لقمان علیه‏السلام‏

امام صادق علیه‏السلام فرمود: لقمان (در مورد آداب مسافرت) به پسرش چنین مى‏فرمود:

هنگامى که با جمعى مسافرت مى‏کنى، در کارهایت با آن‏ها مشورت کن، و با لبخند فراوان با آن‏ها روبرو شو، در مورد زاد و توشه‏ات، نسبت به آن‏ها سخاوتمند باش، هنگامى که تو را صدا زنند، دعوت آن‏ها را اجابت کن، و اگر از تو کمک خواستند، آن‏ها را یارى کن، در سه چیز بر آن‏ها پیش‏دستى کن:

1 - سکوت طولانى.

2 - زیاد خواندن نماز.

3 - سخاوت در مورد مرکب و آب و غذا، هرگاه همراهان از تو گواهى به حق طلبیدند، گواهى ده، و اگر خواستند با تو مشورت کنند، براى به دست آوردن نظر صحیح کوشش کن، و بدون اندیشه و توجه و دقت کامل، پاسخ مگو، و تمام نیروى تفکرت را براى جواب مشورت به کار گیر، که هر کس در پاسخ مشورت، خالص‏ترین نظر خود را اظهار کند، خداوند نعمت تشخیص و اندیشه را از او مى‏گیرد.

هنگامى که ببینى همراهان تو راه مى‏روند و تلاش میکنند، با آن‏ها همکارى کن، دستور کسى را که از تو بزرگتر است بشنو.

وَ اِذا اَمَرُوکَ بِاَمرٍ وَ سَأَلُوکَ فَقُل نَعَم، وَ لا تَقُل لا، فَانَّ لا، عَىّ وَلُومٌ؛

اگر از تو تقاضاى مشروع کردند، جواب مثبت بده و بگو آرى، نگو نه، زیرا نه گفتن نشانه عجز و ناتوانى و موجب سرزنش است.

هرگز نماز را از اول وقتش تاخیر مینداز، و فورى این دَین را ادا کن، و با جماعت نماز بخوان هر چند در سخت‏ترین شرایط (روى آهن تیز) باشى، اگر مى‏توانى از هر غذایى که مى‏خواهى بخورى، قبلاً مقدارى از آن را در راه خدا انفاق کن... در سفر به هر جا که وارد شدى، و مدتى در آن جا استراحت کردى، قبل از نشستن، دو رکعت نماز بخوان، هنگام کوچ کردن نیز دو رکعت نماز در آن جا بخوان، و با آن مکان وداع کن، و بر آن و اهلش سلام کن، چرا که هر زمینى داراى اهل از فرشتگان است، تا سواره هستى کتاب الهى را تلاوت کن، هنگام کار، خدا را تسبیح کن، و هنگام فراغت دعا کن.

 

يکشنبه 27/12/1396 - 14:29
اخلاق

چند داستان از لقمان و اربابش‏

چنان که گفته شد، لقمان در آغاز کار، غلام سیاه آفریقایى بود که مطابق رسم برده‏فروشى آن عصر، او را فروختند، و گویا چندین بار خرید و فروش شده، و در طول این مدت داراى اربابانى بوده و سرانجام آزاد شده است، در رابطه با اربابش (یا اربابانش) نظر شما را به چند داستان زیر جلب مى‏کنم:

1 - تفکر طولانى

لقمان گاهى از مردم جدا مى‏شد و تنها در مکانى مى‏نشست و غرق در دریاى فکر و اندیشه مى‏شد، ارباب او کنارش مى‏آمد و مى‏گفت: اى لقمان! تو همواره تنها نشسته‏اى، برخیز به میان مردم بیا، و با آن‏ها مأنوس باش.

لقمان در جواب مى‏گفت: تنهایى طولانى براى فکر کردن، نتیجه‏بخش‏تر براى فهمیدن است، و اندیشیدنِ بسیار، دلیل راه بهشت است.

2 - بهترین و بدترین غذا

روزى ارباب لقمان به لقمان گفت: گوسفندى را ذبح کن و دو عضو از بهترین عضوهایش را بپز و برایم بیاور، لقمان گوسفند را ذبح کرد، و قلب و زبان او را پخت و نزد اربابش نهاد.

روز دیگر اربابش گفت: دو عضو از بدترین عضوهاى آن گوسفند را بپز و نزد من بیاور، لقمان باز قلب و زبان را پخت و نزد اربابش آورد، ارباب پرسید: از تو خواستم برترین عضو گوسفند را بیاورى و قلب و زبان آوردى، سپس بدترین را خواستم، باز قلب و زبان آوردى، علت چیست؟

لقمان گفت: این دو عضو برترین عضو هستند اگر پاک باشند، و بدترین عضو هستند اگر پلید باشند.

3 - زیان نشستن طولانى در توالت

روزى ارباب لقمان به توالت رفت، و ماندن او در آن جا طولانى شد، لقمان با صداى بلند که او بشنود گفت: نشستن طولانى در توالت موجب درد جگر و ایجاد بواسیر، و جذب حرارت آلوده توالت به مغز خواهد شد، به طور اعتدال بنشین، برخیز بیرون بیا. سپس مطلب را براى آموزش دیگران بر روى در بوستان که توالت در آن جا بود، نوشت.

4 - کشف راز و روسفیدى لقمان و روسیاهى بدخواهان او

ارباب لقمان، داراى باغ‏ها و غلامان بسیار بود، در میان غلامانش لقمان نیز دیده مى‏شد، ارباب که ظاهر بین بود، غلامان سفید رو و زیبا را بر لقمان که قیافه نازیبا داشت، ترجیح مى‏داد، مثلاً غلامان را براى میوه چیدن و میوه آوردن به باغ مى‏فرستاد، ولى لقمان را براى کارهاى سخت و پست مانند جارو کشیدن مى‏گماشت، و به این ترتیب لقمان را تحقیر مى‏کرد، با این که لقمان از نظر سیرت و فکر و معرفت بر همه غلامان برترى داشت.

این شیوه نادرست ارباب باعث مى‏شد که غلامان او نیز لقمان را ناچیز مى‏شمردند و ارزشى براى او قائل نبودند، و گاهى او را آزار مى‏دادند.

ارباب در یکى از موارد، غلامان را براى چیدن میوه به باغ فرستاد، آن‏ها به باغ رفتند و میوه‏هاى مختلفى چیدند و آوردند، ولى در غیاب ارباب، آن میوه‏ها را خوردند، هنگامى که ارباب آمد و تقاضاى میوه تازه کرد، غلامان به دروغ گفتند: میوه‏ها را لقمان خورد.

ارباب نسبت به لقمان بدبین شد، و از آن پس با نظر خشم آلود به لقمان مى‏نگریست و با او بدرفتارى مى‏کرد.

لقمان از روى هوشیارى دریافت که راز ناسازگارى و بدسلوکى ارباب او، تهمت ناجوانمردانه غلامان است، نزد ارباب رفت و چنین پیشنهاد کرد: اى آقاى من! بیا و ما را امتحان کن تا خوب و بد از میان ما براى شما آشکار گردد.

ارباب: چگونه شما را امتحان کنم؟

لقمان: به همه ما به مقدار فراوان از آب گرم بده و ما را مجبور کن که آن را بنوشیم، سپس سار بر اسب شو و به سوى بیابان بتاز، و فرمان بده تا ما پیاده به دنبال تو بدویم، و با این کار، راز را کشف کن که آیا میوه‏ها را من خورده‏ام یا آن‏ها خورده‏اند؟!

امتحان کن جمله ما را اى کریم
 
سیرمان در ده تو از آب حمیم‏
بعد از این ما را به صحراى کلان
 
تو سواره ما پیاده در دوان
آنگهان بنگر تو بد کردار را
 
صنع‏هاى کاشف اسرار را
ارباب همین امتحان را کرد، غلامان و لقمان را مجبور کرد که آب داغ بیاشامند، سپس سوار بر اسب شد، و به آن‏ها گفت همه به دنبال من بدوید، آن‏ها به دنبال ارباب دویدند، چندان نگذشت، حال آن‏ها که میوه‏ها را خورده بودند بر اثر دویدن دگرگون شد و آن چه از میوه‏ها را خورده بودند استفراغ کردند، ولى از دهان لقمان جز آب صافب چیزى بیرون نیامد.

به این ترتیب ارباب دریافت که میوه‏ها را غلامان خورده‏اند و و لقمان از میوه‏ها نخورده، و غلامان به او تهمت زده‏اند، لقمان نزد ارباب روسفید شد، ولى غلامان روسیاه و شرمنده شدند.

بنابراین غافل مباش که در روز قیامت نیز این گونه رازها فاش میگردد، و مجرمان از پاکان مشخص مى‏شوند.

حکمت لقمان چو تاند این نمود
 
پس چه باشد حکمت رَبِّ الوجو
یوم تبلى السرائر کلها
 
بان منکم کامِن لا یشتهى‏
نار از آن آمد عذاب کافران
 
که حجر را نار باشد امتحان‏
5 - سپاسگزارى و حق‏شناسى لقمان

لقمان حکیم، آن پیر روشن‏ضمیر و باتجربه، مدتى برده شخص دیگرى بود که هم چندین غلام داشت. ولى در میان غلامان، لقمان را بسیار دوست داشت، تا آن جا که هرگاه مى‏خواست غذا بخورد، نخست آن را نزد لقمان برده، تا او میل کند و بعد به عنوان تبرک‏جویى، نیم خورده لقمان را با میل و اشتیاق مى‏خورد.

در یکى از روزها خربزه‏اى براى ارباب لقمان به هدیه آوردند، ارباب در محضر لقمان نشست و آن خربزه را پاره کرد و قطعه قطعه نمود و به لقمان داد، لقمان آن قاچ‏هاى خربزه را از اربابش مى‏گرفت و مى‏خورد، و وانمود مى‏کرد که بسیار شیرین است و از روى میل و اشتها مى‏خورد.

وقتى ارباب مشاهده کرد که لقمان با علاقه مى‏خورد، همه خربزه را که به صورت 18 قاچ نموده بود جز یک قاچ، به لقمان داد، و لقمان همه را خورد، و ارباب همان یک قاچ را براى خود نگه داشت.

چون برید و داد او را یک برین
 
همچو شکر خوردش و چون انگبین
از خوشى که خورد داد او را دوم
 
تا رسید آن کِرچها تا هفدهم
ماند کِرچى، گفت این را من خورم
 
تا چه شیرین خربزه‏ست این بنگرم
او چنین خوش می‏خورد کز ذوق او
 
طبعها شد مشتهى و لقمه‏جو
وقتى که ارباب همان یک قاچ ته مانده خربزه را به دهان گذاشت، دریافت که مثل زهر، تلخ است. از تلخى آن، زبانش آبله زد و گلویش سوخت و حالش به هم خورد.

چون بخورد از تلخیش آتش فروخت
 
هم زبان کرد آبله هم حلق سوخت
ساعتى بی‏خود شد از تلخى آن
 
بعد از آن گفتش که اى جان و جهان
نوش چون کردى تو چندین زهر را
 
لطف چون انگاشتى این قهر را
ارباب به لقمان گفت: این قاچ‏هاى بسیار تلخ را چگونه خوردى؟ با این که همه تلخ بود، چرا از خوردن آن خوددارى نکردى، مى‏خواستى عذر و بهانه‏اى بیاورى و این قاچ‏هاى تلخ را نخورى؟!

لقمان در پاسخ گفت: ماه‏ها و سال‏ها تو به من غذاهاى شیرین و گوارا و مطبوع داده‏اى، اینک که یک بار تلخ شده آیا سزاوار است من آن را نخورم و به آن اعتراض کنم، و نمک خور و نمکدان شکن گردم، بلکه رسم حق‏شناسى و سپاسگزارى اقتضا کرد تا همان نیش‏ها را نوش بدانم و چهره در هم نگیرم.

شرمم آمد که یکى تلخ از کفت
 
من ننوشم اى تو صاحب‏معرفت
چون همه اجزام از انعام تو
 
رسته‏اند و غرق دانه و دام تو
گر ز یک تلخى کنم فریاد و داد
 
خاک صد ره بر سر اجزام باد
لذت دست شکربخشت بداشت
 
اندرین بطیخ‏ تلخى کى گذاشت
آرى:

از محبت تلخها شیرین شود
 
از محبت مسها زرین شود
از محبت خارها گل مى‏شود
 
وز محبت دیو حورى مى‏شود
از محبت خارها گل مى‏شود
 
وز محبت سرکه‏ها مُل‏ مى‏شود
از محبت سقم‏ صحت مى‏شود
 
وز محبت قهر رحمت مى‏شود
پس اى بنده خدا تو غرق نعمت‏هاى خداوند هستى، هرگاه در زندگى، مختصر تلخى دیدى ناشکرى نکن.

6 - داغ برادر

لقمان به سفر رفت، و سفر او چندین سال طول کشید، هنگام بازگشت در نزدیکى وطن با غلام خود ملاقات کرد، و بین آن‏ها گفتگوى زیر رخ داد:

لقمان: از پدرم چه خبر؟

غلام: او از دنیا رفت.

لقمان: بر امور خودم مالک شدم، از همسرم چه خبر؟

غلام: او نیز از دنیا رفت.

لقمان: بسترم تجدید شد (ناگزیر باید با همسر دیگر ازدواج کنم) از خواهرم چه خبر؟

غلام: او نیز از دنیا رفت.

لقمان: ناموسم پوشیده شد، از برادرم چه خبر؟

غلام: او نیز از دنیا رفت.

لقمان: اِنقَطَعَ ظَهرِى؛ پشتم شکست.

7 - رضایت خدا، نه رضایت خلق‏

لقمان علیه‏السلام به پسرش چنین وصیت کرد: پسرم! قلبت را به خشنودى مردم و تعریف و تکذیب آن‏ها وابسته نکن، چرا که چنین چیزى هر چند انسان کوشش فراوان کند به دست نمى‏آید.

پسر گفت: مى‏خواهم در این مورد، مثال یا نمونه عملى بنگرم تا موضوع را به روشنى دریابم.

لقمان علیه‏السلام فرمود: برخیز از خانه بیرون برویم، تا موضوع را به تو نشان دهم.

لقمان و پسرش از خانه خارج شدند، الاغى نیز داشتند، لقمان سوار بر آن شد، پسرش پیاده به دنبال او به راه افتاد، تا به گروهى رسیدند، آن گروه تا این منظره را دیدند گفتند: این پیرمرد را ببین چقدر سنگدل و نامهربان است، خود سوار بر مرکب شده و پسرش پیاده به دنبالش حرکت مى‏کند، به رسایت که این کار، بدکارى است.

لقمان به پسرش گفت: آیا سخن آن‏ها را شنیدى؟ پسر گفت: آرى، لقمان گفت: اینک من پیاده مى‏شوم و تو سوار شو، لقمان پیاده شد و پسرش سوار گردید و حرکت کردند، تا به گروهى رسیدند، آن گروه وقتى این منظره را دیدند، گفتند: این پدر و پسر هر دو پدرِ بد و پسرِ بد هستند، پدر از این رو بد است که پسرش را تربیت نکرده به گونه‏اى که پسر بر مرکب سوار شده، و پدر پیرش پیاده حرکت مى‏کند، پسر نیز بد است از این رو که با این بى رحمى، به پدرش جفا نموده است، زیرا پدر شایسته‏تر است که احترام شود و سوار گردد.

لقمان به پسرش گفت: سخن آن‏ها را شنیدى، پسر گفت: آرى، لقمان فرمود: این بار هر دو سوار مى‏شویم.

آن‏ها هر دو سوار بر مرکب شدند و حرکت نمودند تا به گروهى رسیدند، آن گروه تا این منظره را دیدند، گفتند: در دل این دو سوار یک ذره رحم نیست، دو نفرى سوار بر این حیوان زبان بسته شده‏اند، کمر این حیوان را شکستند، چرا بیش از توان این حیوان به او تحمیل کرده‏اند؟ بهتر این بود، که یکى سوار گردد و دیگرى پیاده حرکت کند.

لقمان به پسرش گفت: سخن آن‏ها را شنیدى؟ پس گفت: آرى، لقمان فرمود:

بیا این بار هر دو پیاده شویم و به دنبال الاغ حرکت کنیم، آن‏ها هر دو پیاده شدند، و به دنبال الاغ حرکت نمودند، این بار به گروهى رسیدند، آن گروه گفتند: به راستى این دو نفر عجب آدمهاى جاهل هستند، خود پیاده حرکت مى‏کنند و الاغ را بدون سواره رها کرده‏اند، چقدر بى‏فکر هستند.

لقمان علیه‏السلام به پسرش فرمود: سخن آن‏ها را شنیدى؟ او عرض کرد: آرى. لقمان علیه‏السلام فرمود: آیا دیگر هیچگونه چاره‏اى براى کسب رضایت مردم وجود دارد؟ اکنون که چنین است رضایت آن‏ها را محور قرار نده بلکه رضایت خدا را محور و هدف قرار بده تا به سعادت و رستگارى دنیا و آخرت نایل شوى.

 

يکشنبه 27/12/1396 - 14:29
اخلاق

آشکار شدن حکمت از زبان لقمان علیه‏السلام‏

از پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم نقل شده: روزى لقمان در وسط روز براى استراحت خوابیده بود، ناگهان صدایى شنید که: اى لقمان! آیا مى‏خواهى خداوند تو را خلیفه در زمین قرار دهد که در میان مردم به حق قضاوت کنى؟

لقمان در پاسخ گفت: اگر پروردگارم مرا مخیر کند، راه عافیت را مى‏پذیرم، و تنه به این آزمون بزرگ نمى‏دهم، ولى اگر فرمان دهد فرمانش را به جان پذیرا مى‏شوم، زیرا مى‏دانم اگر چنین مسؤولیتى بر دوش من بگذارد، قطعاً مرا کمک مى‏کند، و از لغزش‏ها نگه مى‏دارد.

فرشتگان - در حالى که لقمان آن‏ها را نمى‏دید - گفتند: اى لقمان! براى چه قضاوت را نمى‏پذیرى؟

لقمان گفت: براى این که داورى در میان مردم سخت‏ترین منزل‏گاه‏ها و مهمترین مراحل است، و امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است، اگر خدا انسان را حفظ کند، شایسته نجات است، و اگر راه خطا برود، از راه بهشت منحرف شده است، کسى که در دنیا سر به زیر، و در آخرت سربلند باشد، بهتر از کسى است که در دنیا سربلند و در آخرت سر به زیر باشد، و کسى که دنیا را براى آخرت برگزیند به دنیا نخواهد رسید، و آخرت را نیز از دست خواهد داد.

فرشتگان از منطق فرشتگان شگفت‏زده شدند، لقمان پس از این سخن، در خواب فرو رفت، خداوند نور حکمت را در دل او افکند، هنگامى که بیدار شد، زبان به حکمت گشود، و حضرت داوود علیه‏السلام را با حکمت‏هاى سرشار خود (در حل مشکلات) موعظه و یارى مى‏کرد، حضرت داوود علیه‏السلام به او فرمود:

طُوبى لَکَ یا لُقمانُ! اُعطِیتَ الحِکمَةُ؛

خوشا به سعادتت اى لقمان که حکمت به تو عطا شده است.

 

يکشنبه 27/12/1396 - 14:28
اخلاق

بخشى از نصایح لقمان به پسرش كه به صورت نصیحت دهگانه در ضمن پنج آیه آمده مجموعه‏اى از عقاید، اخلاق و آداب معاشرت به این ترتیب است:

1 - یا بُنَىّ لا تُشرِك بِاللهِ اءنّ الشِّركَ لَظُلم عَظِیم؛

پسر جان! چیزى را شریك خدا قرار نده كه شرك ظلم بزرگى است. [اشاره به توحید]

2 - یا بُنَىّ اءنْ یَكُ مِثقالَ حَبَّة مِن خَردَلٍ فَتَكُن فِى صَخرة اَو فِى السمواتِ اَو فِى الاَرضِ یَأتِ بِها اءنّ اللهَ لطِیف خَبِیر؛

پسر جان! اگر به اندازه سنگینى خردلى (یعنى به اندازه تخم سیاه بسیار ریز گیاهى) عمل نیك یا بد باشد در دل سنگى یا در گوشه‏اى از آسمان‏ها و زمین قرار گیرد، خداوند آن را (در قیامت براى حساب) مى‏آورد، خداوند دقیق و آگاه است. [اشاره به معاد]


3 و 4 و 5 و 6 - یا بُنَىّ اَقِمِ الصَّلوةَ وَ أمُر بِالمَعرُوفِ وَانهَ عَنِ المُنکَرِ وَ اصبِر عَلى ما اَصابَکَ اءنّ ذلکَ مِن عزمِ الاُمورِ؛

اى پسر جان! 1 - نماز را بر پا دار. 2 - و امر به معروف و نهى از منکر کن. 4 - و در برابر مصائبى که به تو مى‏رسد با استقامت و شکیبا باش که از کارهاى مهم و اساسى است.

7 - وَ لا تُصَعِّر خَدَّکَ لِلنَّاسِ؛ با بى اعتنایى از مردم روى مگردان.

8 - وَ لا تَمشِ فِى الاَرضِ مَرَحاً اءنّ اللهَ لا یُحبُّ کلَّ مُختالٍ فَخُورٍ؛

مغرورانه بر زمین راه نرو، که خداوند هیچ متکبر مغرور را دوست ندارد.

9و 10 - وَ اَقصِد فِى مَشیِکَ وَ اَغضُض مِن صَوتِکَ اءنّ اَنکَرَ الاَصواتِ لَصَوتُ الحَمِیر؛

اى پسر جان! 1 - در راه رفتن اعتدال را رعایت کن. 2 - از صداى خود بکاه (و هرگز فریاد نزن) که زشت‏ترین صداها صداى خران است.

در این اندرزهاى دهگانه، لقمان به توحید و معاد و نماز اشاره کرده، سپس به دو دستور اجتماعى امر به معروف و نهى از منکر پرداخته، آن گاه در مورد صبر و مقاومت در برابر حوادث سخت، سخن به میان آورده، سرانجام سه نکته مهم از آداب معاشرت را یادآورى نموده است که به راستى اگر این ده دستور به طور صحیح رعایت گردد، مدینه فاضله اخلاقى و انسانى به وجود خواهد آمد.

 

يکشنبه 27/12/1396 - 14:26
اهل بیت
حضرت فاطمه علیها السّلام فرمودند:
... ما الذى نقموا من أبى الحسین؟! نقموا - و الله - منه شدة و طأته و نكال وقعته و نكیر سیفه - و قلة مبالاته لحتفه - و تبحره فى كتاب الله و تنمره فى ذات الله.

اینان - كارگردانان سقیفه - چه عیبى از ابوالحسن گرفتند؟! كه او را براى رهبرى جامعه اسلامى صالح ندیدند! - بخدا سوگند عیب او را بر خورد سخت - و بدون مسامحه و سهل انگارى در برابر حق - و مرگبار بودن رویارویى با او و شمشیر بران و بى اعتنایى به مرگ و آگاهى گسترده نسبت به كتاب خدا و گردن فرازى در راه خدا دانسته اند.

جمعه 11/4/1395 - 11:12
اهل بیت
حضرت فاطمه علیها السّلام فرمودند:
مَنْ أصعَدَ الی اللهِ خالِصَ عبادَتهِ اهبطَ اللهُ لَهُ افضَلَ مصلَحَةِ.

هر كس عبادات و كارهای خود را خالصانه برای پروردگار خویش انجام دهد، خداوند بهترین مصلحت ها و بركات خویش را برای او تقدیر نموده و نازل می كند.

جمعه 11/4/1395 - 11:12
اهل بیت
حضرت فاطمه علیها السّلام فرمودند:
أحمَدوا اللهَ الذّی لعظَمَتِهِ و نورِهِ یَبْتَغی مَن فی السَّمواتِ و الأرض إلیهِ الوسیلةُ و نَحنُ وسیلَتُه فی خَلقِهِ.

حمد كنید پروردگار را كه عظمت و نورش ایجاب می كند كه اهل آسمان ها و زمین ( برای قرب به او ) وسیله بجویند و ما (اهل بیت) وسیله او در میان آفریدگانش هستیم.

جمعه 11/4/1395 - 11:12
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته