سه چیز را با احتیاط بردار:  قدم   قلم   قسم

سه چیز را پاک نگه دار:   جسم  لباس   خیال

از سه چیز کار بگیر:    عقل   همت  صبر

از سه چیز خود را دور نگه دار:   افسوس   فریاد   نفرین

سه چیز را آلوده نکن:    قلب    زبان   چشم

اما سه چیز را فراموش نکن:    خدا    مرگ    دوست

هيچ کس منتظر خواب تو نيست که به پايان برسد

لحظه ها مي آيند ، سال ها مي گذرد

و تو در قرن خودت مي خوابي

هيچ پروازي نرساند ما را به قطار دگران

مگر انديشه و عقل

       مگر انگيزه و عشق

              مگر آيينه و صلح

                          و تقلا و تلاش

هیچ کس منتظر خواب تو نیست که به پایان برسد

لحظه ها می آیند، قرن هامی گذرد ،وتو درقرن خودت می خوابی

هیچ پروازی نرساند ما را به قطار دگران

مگر اندیشه و علم ، مگر انگیزه و عشق، مگرآیینه و صلح

و تقلا و تلاش

هیچ کس اشکی برای ما نریخت

هرکه با ما بود از ما می گریخت

چند روزی است حالم دیدنی ست

حال من از این و آن پرسیدنی ست

گاه بر روی زمین دور می زنم

گاه بر حافظ تفال می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت

یک غزل آمد که حالم را گرفت

( ما زیاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آنچه می پنداشتیم)

تو بمان با من و این خستگی پاییزی

و هراسی مبهم که ندانستم از ژرف کدام حادثه باقی ست.

شاید آن حادثه تنهایی بود که مرا می برد تا سینه مرگ

من به باران گفتم: ناجی ام باش ، بمان.

گفت: اینجا چه غریبانه مکانی ست و رفت.

به شقایق گفتم : تو به تنهایی خود آری و من حسرت دوست به دل.

گفت: اینجا خبر از باران نیست ، من نمانم هرگز.

حال من مانده ام ، تنها ، بی شقایق ، باران.

خواهشم این سخن است:

تو بمان با من و این خستگی پاییزی.

ای آنکه به جز تو کسی درنظرم نیست

جز یاد عزیزت کسی همسفرم نیست

مرا یار دگر نیست...

از همتون ممنونم............  چوخ ساغلون........

از آن روزی که ما را آفریدی

به غیراز معصیت چیزی ندیدی

خداوندا به حق هشت و چهارت

زما بگذر شتر دیدی ؟ ندیدی!!

زمستان است.

من اینجا بس دلم تنگ است.

و هر سازی که می بینم بدآهنگ است.

بیا ره توشه برداریم...

قدم در راه بی برگشت بگذاریم....

ببینیم آسمان هر کجا

آیا همین رنگ است؟؟!!