• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 3
تعداد نظرات : 5
زمان آخرین مطلب : 4578روز قبل
سفرنامه تبیانی ها

( به یاد دیدار بسیجیان با رهبرشان ... )

شکوفه باران  الهی را به نظاره بنشینند جهانیان ...

                                                                     

علت سرد بودن هوا را که دانستی !! 

آغوش گرم امامت، سرما و برف نمی شناسد.... 

از بسیجی غیر از این انتظار داشتی؟!!

فرهنگ بسیجی ...

شنیده ای می گویند باید ها و نباید هایی دارد ... این یعنی ایدوئولوژی بسیج ...  باید ...   نباید ... 

بسیجی باید سیاسی باشد اما نباید سیاست زده باشد!

بسیجی باید مجاهد باشد اما نبایدفراطی باشد!

بسیجی باید متدین و متعبد باشد اما نباید خرافی باشد!

بسیجی باید با بصیرت باشد اما نباید از خود راضی باشد!

بسیجی باید اهل جذب باشد اما نباید اهل تسامح در اصول باشد!

بسیجی باید پاسدار خطوط فاصل باشد!

بسیجی باید متخلق به اخلاق اسلامی باشد اما نباید ریاکار باشد!

و این در ذهن نیست...                               

                                           در خارج وجود دارد!

بسیجیان امام ما" ببینید : " چگونه می توان به نام خدا بت ها را شکست ؛ چگونه می توان ایستاد و مقاومت کرد " و در مقابل زر وزو ر وتزویر ایستاد ؟؟

بیایید با هم با ایستیم و ... 

دست هایمان را به دعا بلند کنیم :پروردگارا؛ ما را شاکر این نعمت های بزرگ قرار بده دعای بقیه الله اراوحنا فداه را شامل ما بگردان.

                                                                                    آمین ...

 

سه شنبه 29/9/1390 - 12:28
داستان و حکایت

روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:...

۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.
۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.
در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم.

يکشنبه 5/10/1389 - 18:38
دعا و زیارت

سنگینی باری که خدا بر دوشمان می گذارد آنقدر نیست که کمرمان را بشکند،

آنقدر است که ما را برای دعا به زانو در آورد...

پس چه خوب استجابت می کند دست هایمان را:

*ربنا و لا تحملنا ما لا طاقت لنا به*

چهارشنبه 5/8/1389 - 8:4
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته