• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 238
تعداد نظرات : 206
زمان آخرین مطلب : 4653روز قبل
شعر و قطعات ادبی


مهربانی را بیاموزیم

مهربانی را بیاموزیم

فرصت آیینه ها در پشت در مانده است

روشنی را می شود در خانه مهمان کرد

می شود در عصر آهن

                     - آشناتر شد

سایبان از بید مجنون ،

                     - روشنی از عشق

می شود جشنی فراهم کرد

                      می شود در معنی یک گل شناور شد

مهربانی را بیاموزیم

موسم نیلوفران در پشت در مانده است

موسم نیلوفران یعنی که باران هست

                      یعنی یک نفر آبی است 

موسم نیلوفران یعنی

                      یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی

می شود برخاست در باران

دست در دست نجیب مهربانی

                      می شود در کوچه های شهر جاری شد

می شود با فرصت آیینه ها آمیخت

                      با نگاهی

                      با نفس های نگاهی

                      می شود سرشار -

                      - از رازی بهاری شد

دست های خسته ای پیچیده با حسرت

چشم هایی مانده با دیوار رویاروی

                    چشمها را می شود پرسید

آسمان را می شود پاشید

می شود از چشمهایش ...

                     چشمها را می شود آموخت

می شود برخاست

می شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون شد

می شود دل را فراهم کرد

می شود روشنتر از اینجا و اکنون شد

جای من خالی است

جای من در عشق

جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار

جای من در شوق تابستانی آن چشم

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت

جای من خالی است

من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟!

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!


می شود برگشت

می شود برگشت و در خود جستجویی داشت

                    در کجا یک کودک دهساله در دلواپسی گم شد ؟!

                   در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟!

می شود برگشت

تا دبستان راه کوتاهی است

می شود از رد باران رفت

می شود با سادگی آمیخت

می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد

می شود کیفی فراهم کرد

دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید

در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد

                   من بهار دیگری را دوست می دارم

جای من خالی است

جای من در میز سوم ، در کنار پنجره خالی است

جای من در درس نقاشی

جای من در جمع کوکبها

جای من در چشمهای دختر خورشید

جای من در لحظه های ناب

جای من در نمره های بیست

                      جای من در زندگی خالی است

می شود برگشت

اشتیاق چشم هایم را تماشا کن

می شود در سردی سرشاخه های باغ

                      جشن رویش را بیفروزیم

دوستی را می شود پرسید

چشمها را می شود آموخت

مهربانی کودکی تنهاست

                      مهربانی را بیاموزیم...

سه شنبه 1/6/1390 - 10:34
اخلاق
اگر می بینیم کسی که قلبش پر از محبت علی است و از محبت علی اشک می ریزد و سرنوشت جامعه آن سرنوشت خوبی نیست و دردناک است.این نشان دهنده آنست که علی را نمی شناسد.
این علی شناسی نیست،علی پرستی است.
علی را نشناختن و محبت علی داشتن مساوی است
با محبت همه ملتها بر پیامبر و معبودشان ،نه چیزی بیشتر...
مشکل ما ضعف ایمان نیست، عدم معرفت علمی مسائلی است که به آن ایمان داریم و یکی از آن مسائل تشیع و اسلام استمعتقدیم ولی آنرا نمی شناسیم و آشنایی منطقی از آن نداریم و به مردی معتقدیم به عنوان یک امام و یک مرد بزرگ و کسی که همیشه مورد ستایش ما بوده،اما متاسفانه علی را نمی شناسیم.
مابیشتر به ستایش علی پرداختیم نه آشنایی با علی...
علی مظهر پیروزی در شکست است.ما همیشه پیروزی را در پیروزی می شناسیم

ولی علی درس بزرگی به ما داد و آن درس پیروزی در شکست است.
مگر با کلمات می توان از علی سخن گفت ؟
باید به سکوت گوش فرا داد تا از او چه ها می گوید ؟
او با علی آشناتر است.

درد علی دو گونه است: دردی که از ضربه ی ابن ملجم در فرق سرش احساس می کند و درد دیگر دردی است که او را تنها در نیمه شب های خاموش به دل نخلستانهای اطراف مدینه کشانده...و به ناله درآورده است.ما تنها بر دردی می گرییم که از ابن ملجم در فرقش احساس می کند.
اما این درد علی نیست
دردی که چنان روح بزرگی را به ناله آورده است ،تنهایی است که ما آن را نمی شناسیم .باید این درد را بشناسیم نه آن درد را ، که علی درد شمشیر را احساس نمی کند.

 

و..ما

درد علی را احساس نمی کنیم.
من معتقدم،اسلام کمتر مدیون شمشیر علی و جهاد اوست و بیشتر مدیون سکوت و تحمل اوست!

ما یک ملت «دوستدار علی» ‌هستیم، اما نه «شیعه علی »‌!
چراکه شیعه علی ، علی ‌وار بودن، علی ‌وار اندیشیدن، علی ‌وار احساس کردن در برابر جامعه، ‌علی وار مسؤولیت احساس کردن و انجام دادن و در برابر خدا و خلق، ‌علی ‌وار زیستن، علی ‌وار پرستیدن و علی ‌وار خدمت کردن است

يکشنبه 30/5/1390 - 11:47
سخنان ماندگار

تو هرچه می خواهی باش ، اما ... آدم باش !!!

چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،

 آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!

مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟

 پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .

برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

جمعه 14/5/1390 - 12:10
سخنان ماندگار

آنجا كه چشمان مشتاقی برای انسانی اشك می ریزد،

 

زندگی به رنج كشیدنش می ارزد.

جمعه 14/5/1390 - 12:7
سخنان ماندگار

در سرزمینی که سایه آدمهای کوچک بزرگ شد

در آن سرزمین آفتاب در حال غروب است!

جمعه 14/5/1390 - 12:2
سخنان ماندگار

گناهی كه پشیمانی بیاورد از عبادتی كه غرور بیاورد ارزشمند تر است....

حضرت علی(ع)

جمعه 7/5/1390 - 18:48
شعر و قطعات ادبی
من همان نای ام كه گر خوش بشنوی/شرح دردم با تو گوید مثنوی
با لب دمساز خود جفت آمدم/گفتنی بشنو كه در گفت آمدم
من همان جامم كه گفت آن غمگسار/با دل خونین لب خندان بیار
من خموش كردم خروش چنگ را/گر چه صد زخم است این دل تنگ را
من همان عشقم كه در فرهاد رود/او نمی دانست و خود را می ستود
من همی كندم نه تیشه كوه را/عشق شیرین می كند اندوه را
در رخ لیلی نمودم خویش را/سوختم مجنون خام اندیش را
می گرفتم در دلش با درد دوست/او گمان می كرد اشك چشم اوست
گر جهان از عشق سرگشته است و مست/جان مست عشق بر من عاشق است
ناز اینجا می نهد روی نیاز/گر دلی داری بیا اینجا ببا
جمعه 7/5/1390 - 18:45
شعر و قطعات ادبی

ریشانم،
چه می خواهی تو از جانم؟
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی،
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی،
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته،
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی،
نمی گویی؟؟
خداوندا
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه ی دیوار بگشایی
لبت بر کاسه ی مسی قیر اندود بگذاری،
و قدری آن طرف تر
عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی،
نمی گویی؟؟
خداوندا
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه ی خلقت از این بودن،از این بدعت،
خداوندا تو مسئولی،
خداوندا تو می دانی که انسان بودن و ماندن،
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.

(فک میکنم که این شعر از دکتر شریعتی باشه!!!)

يکشنبه 2/5/1390 - 17:57
خاطرات و روز نوشت

سلام

خوبيد؟

منم خوبم!!!!!

ما تا يه هفته ديگه نيستيم و داريم ميريم سفر!!!!

جاي شما خالي

دلم واسه همتون تنگ ميشه!!

ايشاالله،?? دوباره ميام!!!!؟

ميدونم دل شمام واسه من تنگ ميشه

خب! ديه گريه نکنين!!!!!؟

فعلا باي!!!؟

دوشنبه 6/4/1390 - 18:28
شعر و قطعات ادبی
روزگاری است که ...
بزرگراه‌های وسیع‌تر بنا کرده‌ایم اما تنگ‌نظرتر شده‌ایم؛
ساختمان‌های بلندتر ساخته‌ایم اما افق دیدمان کوتاه‌تر شده است.
تنها به زندگی، سال‌های عمرمان را افزوده‌ایم و نه زندگی را به سال‌های عمرمان؛
تا ماه رفته و برگشته‌ایم اما حاضر نیستیم برای یک آشنا از یک سوی خیابان به آن سو برویم؛

زمانه ما
زمانه انسان‌های بلند قامت اما کوته‌نظر و دون‌همت است.
زمانه تحصیلات عالیه و خلقیات دانیه است.
زمانه ارقام، اعداد و کمیات است و نه اصول و ارزش‌ها!

عصرِ ما،
عصر خانه‌های شیک‌تر و رویایی‌تر اما خانواده‌های از هم دور و همخانه‌هایی ناآشنا است!
عصری است که دغدغه‌ها و چالش‌های بیشتری داریم اما نیایش و مناجات کمتری داریم.
پیامک‌ها را در لحظه می‌گیریم و برای دیگران می‌فرستیم اما پیام‌های روشن آسمانی را نمی‌گیریم.
چهارشنبه 22/4/1390 - 14:28
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته