فراز و نشیب یک مدیر
برگرفته شده از کتاب
" فراز و نشیب مدیریت در فورد و کرایسلر " نوشته: لی یاکوکا
لی یاکوکا قهرمان ملی آمریکا و مورد تحسین و اعتماد مردم آن سرزمین است
.لیکن او نه هنرپیشه است نه خواننده و نه ورزشکار حرفه ای، بلکه مهندس است و مدیر
. در سال 1994 یعنی یک سال پس از بازنشسته شدن از ریاست کرایسلر در یک نظر خواهی از مردم آمریکا در مورد پنج مدیر عامل مورد تحسین، معلوم شد که وی اولین انتخاب آنهاست
. در این نظرخواهی بیل گیتس مدیر عامل مایکروسافت در جایگاه دوم قرار گرفت
. یاکوکا به عنوان پیر صنعت خودروسازی، مدیری است که یکی از بزرگترین شرکت های جهان یعنی کرایسلر را ظرف چند سال از ته دره ورشکستگی نجات داده و به اوج قله
پیروزی رسانده است
.
او درباره خودش چنین می گوید
: هر جا می روم از من می پرسند؛ چطور این قدر موفق شدی؟ چرا هنری فورد تو را اخراج
کرد؟ چگونه کرایسلر را از ورشکستگی نجات دادی؟ اما من هیچگاه پاسخ فوری و درستی برای پرسش های آنها نداشته ام و
لذا عادت کرده ام که بگویم بگذارید کتابم را بنویسم،آن وقت همه چیز را می فهمید
.
یاکوکا در کتاب " فراز و نشیب در مدیریت فورد و کرایسلر " علاوه براینکه تجارب دوران عمر پربار خود را در اختیار خواننده می گذارد، گوشه هایی خواندنی از تاریخ معاصر صنعت خودرو سازی را با زبانی ساده و شیوا بیان می کند . در مورد داستان زندگی کودکی و نوجوانی یاکوکا می توان گفت که پدرش در سال 1902 در شرایطی وارد آمریکا شد که تنها و تهیدست بود.
یاکوکا در نوجوانی روزهای آخر هفته در مغازه تره بار فروشی یک یونانی کار می کرد
. بحران اقتصادی شدید سال های نخست دهه
1930 آمریکا موجب شد که پدرش دار و ندار خود را از دست بدهد و به همین جهت خاطرات روزهای تلخ آن دوران همواره بر ذهن او باقی است
. او در این باره می گوید: مانند بسیاری از خانواده های دیگر اعتقاد عمیق به خداوند ما را
در گذراندن آن روزهای سخت یاری می داد
. او از زمان دانشجویی کار کردن برای فورد را خیلی دوست می داشت و بالاخره در سال
1946 به عنوان مهندس کار آموز در شرکت فورد استخدام شد و پس از طی مراحل مختلف در سال 1970 مدیر عامل شرکت فورد با
432 هزار نفر پرسنل گردید. یاکوکا می گوید زمانی که بر صندلی مدیر عاملی آن شرکت تکیه داشتم، خودم را بر فراز بلندترین قله جهان می دیدم
اکنون دفتر من، درست مجاور دفتر هنری فورد
(نوه بنیانگذار شرکت فورد) در عمارت شیشه ای قرار داشت. هر چه بیشتر با وی آشنا می شدم بیشتر درباره سرنوشت شرکت و خودم نگران می شدم
. عمارت شیشه ای قصری بود و هنری فورد فرمانروای مطلق آن
. هر گاه که او وارد ساختمان می شد همه جا می پیچید که سلطان وارد شده است. هرگاه وارد جلسه ای می شد جو جلسه ناگهان تغییر می کرد
. اختیار مرگ و زندگی همه ما به دست او بود. فورد آدم سطحی نگر و ظاهر بین بود. او هیچگاه در عمرش برای به دست آوردن چیزی زحمت نکشیده بود
. شاید این آفت بچه های ثروتمندی است که پولشان را از راه ارث به دست می آورند
. من و او 8 سال شرکت را اداره کردیم اما اختلافاتی با هنری فورد داشتم و لذا او همیشه به
دنبال تضعیف من بود و من را مجبور به استعفا می کرد
. دلیل عمده آن این بود که من بین کارگران از محبوبت زیادی برخوردار بودم
. من ....نداشتم که افراد را به طرف من بکشد، بلکه رفتار و عملکرد من بود که آنان را جذب می کرد. من به ارزش خودم در شرکت آگاه بودم و ارزش من برای شرکت بسیار بیش از هنری بود
. بالاخره هنری زور شد و در روز 13 جولای سال
1978 من را به اتاق خود فراخواند و خطاب به من گفت که عقیده من این است که تو بروی و این به صلاح شرکت است
. من در آن لحظه لیستی از دستاوردهای خود در شرکت فورد را برای هنری فورد برشمردم و گفتم دو سال آخر حضورش در آنجا بهترین سال های تاریخ شرکت فورد بوده است
. طی این دو سال شرکت 5 میلیارد دلار سود داشته است، اما محال است دیگر چنین پولی در این شرکت سرازیرشود
. به این ترتیب شرکت فورد من را اخراج کرد .
من
32 سال در آن شرکت کار کرده بودم که 8 سال آن در پست ریاست گذشته بود. طبق استعفانامه ای که نوشتم قرار شد تا پیدا کردن کار دیگر، دفتر ی به من واگذار شود
او محل جدید کار خود را چنین ترسیم می کند: سوار اتومبیبلم شدم و به طرف دفتر جدیدم راه افتادم
. آدرس را درست بلد نبودم. انباری بود در نقطه ای دور افتاده ای به فاصله چند کیلومتری
ساختمان مرکزی شرکت، دفتر جدید فقط کمی بزرگتر از یک کیوسک بود، با میزی کوچک و تلفن
. منشی خودم با چشمان اشگبار قبل از من در آنجا حضور یافته بود
. تا همین دیروز من و او در برج عاج کار می کردیم. دفتر جدید برای من مثل سیبری بود
. مثل تبعبدگاهی در دورترین نقطه دنیا.
یاکوکا به دو راهی های مختلف در سر راه انسانها اشاره دارد و می گوید
: در کوره راه زندگی، آدمیزاد به هزاران دو راهی برمی خورد
. اما همیشه چند دو راهی بزرگ هم سر راه انسان سبز می شود. من به یکی از آن دو راهی های بزرگ رسیده بودم و نمی د انستم چه کنم؟ او معتقد است که حضورش در آن انباری در صبح آن روز، انگیزه ای شد که به فاصله
2 هفته سکان رهبری شرکت کرایسلر را در دست بگیرد
. او در خصو
ص وضعیت کرایسلر در بدو ورودش به آن شرکت، می گوید اگر کوچکترین اطلاعی از آنچه که در کرایسلر در کمین من بود داشتم، حتی در ازای تمام پولهای عالم به آنجا نمی رفتم
. من پس از چندی دریافتم که کرایسلر نه در حال
ا
غماء، بلکه در سکرات مرگ به سر می برد. اما در دلم مطمئن بودم که به فاصله دو سال، کرایسلر را مثل ساعت راه می اندازم
. اما با مشکلات پیش بینی نشده ایلات متحده در ان دوران و بحران انرژی همه چیز در عمل درست برعکس شد. لذا مبارزه
[ در شرکت] شروع شده بود. مبارزه ما روزهای تاریک هم داشت. برای کاهش هزینه ابتداء حقوق خودم را قطع کردم و بعد سرا
غ کاهش حقوق کارمندان و کارگرها رفتم و مجبور شدم بسیاری از بچه ها را اخراج کنم درست مثل جنگ بود، پیروز شدیم اما خیلی ها از میدان برنگشتند
. در سال 1982 سرانجام گرد و غبار میدان نبرد فرو نشست، نوبت به جمع آوری غنایم شد
. در اواخر آن سال تنور اقتصاد بازار فروش اتومبیل گرم شد. به طوری که در پایان سال 1983 دفاتر شرکت 92 میلیون دلار سود نشان می داد
– سودی که تا این تاریخ سابقه نداشت. او در ادامه نتیجه گیری میکند که خوشبختانه کرایسلر از
سقو
ط حتمی نجات یافت و من امروز قهرمانم. اما شگفتی در این است من این قهرمانی را مدیون همان یک لحظه در آن
انباری هستم
.
در زیر به برخی از توصیه های مدیریتی او اشاره می شود
:
شیوه من همواره این بوده است که از لحظه اول کار تا زمان گرفتن تصمیم دموکرات باشم، از آن پس به فرمانده قاطعی
v
تبدیل میشوم
.
مدیریت چیزی جز
ء برانگیختن دیگران نیست. فراموش نکنید جاده ارتباط با آدم ها دو طرفه است نه یک طرفه. اگر می v
خواهید در برانگیختن کارکنان خود موفق باشید، باید گوش دادن را خیلی خوب فراگیرید
.
من دریافتم که تمام مشکلات کرایسلر به یک نقطه ختم می شد و آن هم این بود که هیچکس نمی دانست باید به چه
v
کسی جواب پس دهد
.
تجربیات گذشته ره توشه آینده ماست
. ما آموختیم که رمز بقای ما کار و کوشش ماست. v
تمام صفات خوب در یک وا
ژه به نام " عمل " خلاصه می شود. v
تصمیات من همواره تا حدودی بر ندای درونم استوار بوده است
. v
علیر
غم آنچه که در کتابهای درسی می خوانیم، بیشتر تصمیمات سازمانی را افراد می گیرند نه کمیته ها. v
ارتبا
ط با دیگران مهم ترین اصل زندگی است. داشتن این مهارت برای مدیر حیاتی است زیرا مهم ترین کار او استخدام v
است
.
دوست ندارم ببینم روی برگه ارزیابی شخصی، باهمه هوش و استعدادش نوشته باشند
"در کنار آمدن با افراد مشکل دارد v
"
. از نظر من این جمله یعنی ناقوس مرگ.
تمرکز در کار و استفاده درست از وقت، کلید کامیابی در هر کاری است
. v
البته یادت باشد که برای هر آنچه که خداوند به تو ارزانی داشته است شکر گزار باشی
.