• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
تعداد مطالب : 837
تعداد نظرات : 1481
زمان آخرین مطلب : 5244روز قبل
خاطرات و روز نوشت

سلام دوستان،

من دوباره اومدم...

ببخشید،این مدت واقعا سرم شلوغ بود...

از این به بعد سعی می کنم فعال تر باشم...

تا بعد...

جمعه 25/4/1389 - 12:30
دعا و زیارت

ای فرزند انسان ، هیچ گاه فکر کرده ای چقدر تنها خواهی ماند ؟ یک روز ، یک ماه ، یک سال ، هزاران سال ، پس به اندازه ای که فکر میکنی بعد از مرگ تنها خواهی ماند در دنیا با من انس بگیر

 (حدیث قدسی)

جمعه 25/4/1389 - 12:10
انتقادات و پيشنهادات

دوستان سلام،

چرا قسمت استخاره تبیان دیگه فعال نیست؟ من هر وقت میرم این پیغام رو میده:

" در حال حاضر امکان ارسال استخاره در روزهای تعطیل وجود ندارد. همچنین تعداد استخاره در هر روز محدود می باشد و ظرفیت امروز به پایان رسیده است. "

جمعه 25/4/1389 - 12:1
دانستنی های علمی
رضا ایرانمنش روز شنبه به علت شدت گرفتن عارضه شیمیایی به كما رفت


به گزارش فارس، رضا ایرانمنش، از كارگردانان و بازیگران متعهد كشورمان كه از جانبازان دوران دفاع مقدس است، به علت شدت گرفتن عارضه شیمیایی از اواخر هفته گذشته در بخش آی سی یو بیمارستان آتیه بستری شده و از روز شنبه به علت شدت یافتن بیماری به كما فرو رفته است.

بنابر این گزارش، او در دوران دفاع مقدس به دلیل قرارگرفتن درمعرض آثارمخرب بمباران شیمیایی رژیم بعث عراق از ناحیه ریه و شش دچار آسیب‌های جدی شده و سال‌هاست كه از این مشكل رنج می‌برد.

«رضا ایرانمنش» تاكنون در بیش از 60 فیلم تلویزیونی و سینمایی به ایفای نقش پرداخته و در چند سال اخیر بدلیل وضعیت جسمانی به نگارش فیلمنامه و كارگردانی روی آورده است.

او در فیلم‌هایی چون تلفن، ترور، كمین، دكل، آخرین شناسایی، سجاده آتش و ... بعنوان بازیگر حضور داشته و سفر عشق به سرزمین وحی، روژان و اورامان نیز از آثار او در زمینه كارگردانی هستند.

شنبه 3/12/1387 - 21:8
دانستنی های علمی

بانک زمان

 تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح ۸۶۴۰۰ تومان به حساب شما واریز میشود و تا آخر شب فرصت دارید تا همه پولها را خرج کنید. چون آخر وقت حساب خود به خود خالی میشود. در این صورت شما چه خواهید کرد؟ هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم: بانک زمان. هر روز صبح، در بانک زمان شما ۸۶۴۰۰ ثانیه اعتبار ریخته میشود و آخر شب این اعتبار به پایان میرسد. هیچ برگشتی نیست و هیچ مقداری از این زمان به فردا اضافه نمیشود.
ارزش یک سال را دانش‏آموزی که مردود شده میداند.
ارزش یک ماه را مادری که فرزندی نارس به‏دنیا آورده میداند،
ارزش یک هفته را سردبیر یک هفته‏ نامه میداند،
ارزش یک ساعت را عاشقی که انتظار معشوق را میکشد،
ارزش یک دقیقه را شخصی که از قطار جا مانده،
و ارزش یک ثانیه را آنکه از تصادفی مرگبار جان به در برده، میداند.
هر لحظه گنج بزرگی است، گنجتان را مفت از دست ندهید، باز به خاطر بیاورید که زمان به خاطر هیچکس منتظر نمیماند.
دیروز به تاریخ پیوست.
فردا معما است.
و امروز هدیه است

شنبه 3/12/1387 - 20:45
محبت و عاطفه

 چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت. مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذت میبرد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا میکند. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود.
تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت او بچه را رها کند. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت. پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبودی مناسب بیابد.
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود. خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از و خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد. پسر شلوارش را کنار زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخم ها را دوست دارم، اینها خراش های عشق مادرم هستند.

شنبه 3/12/1387 - 20:44
محبت و عاطفه

 مرد جوانی، از دانشکده فارغ التحصیل شد. ماهها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه ‏های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود.
مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرارسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فرا خواند و به او گفت: من از داشتن پسر خوبی مثل تو بی نهایت مغرور و شاد هستم و تو را بیش از هر کس دیگری دردنیا دوست دارم. سپس یک جعبه به دست او داد.
پسر، کنجکاو ولی ناامید، جعبه را گشود و در آن یک انجیل زیبا، که روی آن نام او طلاکوب شده بود، یافت. با عصبانیت فریادی بر سر پدر کشید و گفت: با تمام مال و دارایی که داری، یک انجیل به من میدهی؟ کتاب مقدس را روی میز گذاشت و پدر را ترک کرد.
سالها گذشت و مرد جوان در کار و تجارت موفق شد. خانه زیبایی داشت و خانواده ای فوق العاده. یک روز به این فکر افتاد که پدرش، حتماً خیلی پیر شده و باید سری به او بزند. از روز فارغ التحصیلی دیگر او را ندیده بود. اما قبل از اینکه اقدامی بکند، تلگرامی به دستش رسید که خبر فوت پدر در آن بود و حاکی از این بود که پدر، تمام اموال خود را به او بخشیده است. بنابراین لازم بود فوراً خود را به خانه برساند و به امور رسیدگی نماید.
هنگامی که به خانه پدر رسید، در قلبش احساس غم و پشیمانی کرد. اوراق و کاغذهای مهم پدر را گشت و آنها را بررسی نمود و در آنجا، همان انجیل قدیمی را باز یافت. در حالیکه اشک میریخت انجیل را باز کرد و صفحات آن را ورق زد و کلید یک ماشین را پشت جلد آن پیدا کرد.
در کنار آن، یک برچسب با نام همان نمایشگاه که ماشین مورد نظر او را داشت، وجود داشت. روی برچسب تاریخ روز فارغ التحصیلی اش بود و روی آن نوشته شده بود: تمام مبلغ پرداخت شده است.

شنبه 3/12/1387 - 20:42
ازدواج و همسرداری

مراحل زیر را به ترتیب انجام دهید . تا معجزه ای شگفت انگیز را  متوجه شوید.(این مطلب برگرفته از اساطیر چینی است)

1- ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و  دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.

2- چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید.

3- به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند.

286s9c0.jpg

4- سعی کنید انگشتان شست را از هم جدا کنید. انگشت شست نمایانگر والدین است. انگشت های  شست می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام  انسان ها روزی می میرند . به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.

5-لطفا مجددا انگشت های شست را به هم متصل کنید . سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره ) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.

6- اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند.

7- انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهری هستند که برای تمام عمر به هم متصل باقی می مانند.

 عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند.

نظر شما چی هست ؟

چهارشنبه 9/11/1387 - 21:25
خاطرات و روز نوشت

http://www.hupaa.com/Data/Pic/P0058003.jpg

 می گویند  "مریلین مونرو " یک وقتی نامه ای نوشت به " البرت اینشتین " که فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم  بچه ها یمان با زیبایی من و هوش و نبوغ تو چه محشری می شوند !
اقای " اینشتین " هم نوشت : ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانم .واقعا هم که چه غوغایی می شود ! ولی این یک روی سکه است . فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود !

 

چهارشنبه 9/11/1387 - 21:20
خانواده
1 هفته قبل در خبرها خواندم:
شکنجه های پدر و نامادری، دختربچه 11 ساله‌ای را به کما فرو برد.

مراجع رسمی (نیروی انتظامی و پزشکی قانونی ) اعلام کرده‌اند: بدن این کودک از 37 نقطه، توسط سیگار و اتو، به طرز دلخراشی، سوزانده شده است.
پزشک معالج نیز گفته است: این کودک در حالی که بی‌هوش بود و آثار سوختگی‌های تازه در نقاط مختلف بدنش دیده می شد، به بیمارستان آورده شد.

چه كارهایی كه از این موجود 2 پا بر نمیاد.


 

 

 

چهارشنبه 2/11/1387 - 21:10
مورد توجه ترین های هفته اخیر
فعالترین ها در ماه گذشته
(0)فعالان 24 ساعت گذشته