پنج نكته درباره صراط مستقیم
آنچه میخوانید بریدهای است از تفسیر فخیم المیزان که به خامه مفسر متاله قرآن، حضرت علامه طباطبایی رحمه الله علیه به رشته تحریر درآمده است. مرحوم علامه در جلد نخست المیزان، بحث مستوفایی پیرامون حقیقت صراط مستقیم، ویژگیها و رهپویان آن دارد که دربردارنده نکات ارزشمند و بدیعی است از جمله پنج نکته قابل تامل ذیل که توجه خوانندگان عزیز را بدان جلب مینمائیم.
شبکه تخصصی قرآن
نکته اول - اینکه طرقی که به سوی خدای تعالی منتهی میشود از نظر کمال، و نقص، و نایابی و رواجی، و دوری و نزدیکیش از منبع حقیقت، و از صراط مستقیم، مختلف است، مانند طریقه اسلام و ایمان، و عبادت، و اخلاص، و اخبات.
همچنانکه در مقابل این نامبردهها، کفر، و شرک، و جحود، و طغیان، و معصیت، نیز از مراتب مختلفی از گمراهی را دارا هستند، همچنانکه قرآن کریم درباره هر دو صنف فرموده: (و لکل درجات مما عملوا، و لیوفیهم اعمالهم، و هم لا یظلمون)، (برای هر دستهای درجاتی است از آنچه میکنند، تا خدا سزای عملشان را بکمال و تمام بدهد، و ایشان ستم نمیشوند). و این معنا نظیر معارف الهیه است، که عقول در تلقی و درک آن مختلف است، چون استعدادها مختلف، و به الوان قابلیتها متلوّن است، همچنانکه آیه شریفه (رعد - 17) نیز به این اختلاف گواهی میداد.
نکته دوم - اینکه همانطور که صراط مستقیم مهیمن و مافوق همه سبیلها است، همچنین اصحاب صراط مستقیم که خدا آنانرا در آن صراط جای داده، مهیمن و مافوق سایر مردمند، چون خدای تعالی امور آنان را خودش به عهده گرفته، و امور مردم را به عهده آنان نهاده، و امر هدایت ایشان را به آنان واگذار نموده، و فرموده: (و حسن اولئک رفیقا)، (اینان بهترین رفیقند)، و نیز فرموده: (انما ولیکم اللّه و رسوله، و الذین آمنوا، الذین یقیمون الصلوة، و یؤ تون الزکوة، و هم راکعون)، (تنها ولی و سرپرست شما خدا است، و رسول او، و آنانکه ایمان آوردهاند، یعنی آنانکه نماز میگذارند، و در حال رکوع صدقه میدهند)، که بحکم آیه اول صراط مستقیم و یا بگو (صراط الذین انعم اللّه علیهم)، را صراط انبیاء و صدیقین و شهداء و صالحین دانسته، بحکم آیه دوم با در نظر گرفتن روایات متواتره صراط، امیرالمؤ منین علی بن ابیطالب علیهم السلام شمرده است، و آنجناب را اولین فاتح این صراط دانسته است.
اینکه مزیت اصحاب صراط مستقیم بر سایرین، و همچنین مزیت صراط آنان بر سبیل سایرین، تنها به علم است، نه عمل، آنان به مقام پروردگارشان علمی دارند که دیگران ندارند، و گر نه در سابق هم گفتیم، که در سبیلهای پائین تر صراط مستقیم، اعمال صالح کامل، و بدون نقص نیز هست، پس وقتی برتری اصحاب صراط مستقیم به عمل نبود، باقی نمیماند مگر علم، و اما اینکه آن علم چه علمی و چگونه علمی است؟ انشاء اللّه در ذیل آیه: (انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها) دربارهاش بحث خواهیم کرد.
تحقیق درباره معنی هدایت در (اهدنا الصراط المستقیم)
نکته سوم - اینکه وقتی می گوئیم: (ما را بسوی صراط مستقیم هدایت فرما) هدایت بسوی صراط مستقیم وقتی معنایش مشخص میشود، که معنای صراط مستقیم معین گردد، لذا ما نخست به بحث لغوی آن پرداخته، می گوئیم در صحاح گفته هدایت بمعنای دلالت است، سایر علمای اهل لغت به وی اشکال کردهاند، که این کلمه همه جا بمعنای دلالت نیست، بلکه وقتی بمعنای دلالت است، که مفعول دومش را بوسیله کلمه (الی) بگیرد، و اما در جائیکه خودش و بدون کلمه نامبرده هر دو مفعول خود را گرفته باشد، نظیر آیه (اهدنا الصراط)، که هم ضمیر (نا) و هم (صراط) را مفعول گرفته، بمعنای ایصال و رساندن مطلوب است، مثل کسی که در مقابل شخصی که میپرسد منزل زید کجا است؟ دست او را گرفته بدون دادن آدرس، و دلالت زبانی، او را بدر خانه زید برساند.
و استدلال کردهاند بامثال آیه: (آنک لا تهدی من احببت، و لکن الله یهدی من یشاء)، (تو هر کس را که دوست بداری هدایت نمیکنی، و لکن خداست که هر که را بخواهد هدایت میکند)، که چون کلمه هدایت در آن هر دو مفعول را بدون حرف (الی) گرفته، بمعنای رساندن به مطلوبست، نه راهنمائی، چون دلالت و راهنمائی چیزی نیست که از پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم نفی شود، زیرا او همواره دلالت میکرد، پس معنا ندارد آیه نامبرده بفرماید: تو هر کس را بخواهی دلالت نمیکنی، بخلاف اینکه کلمه نامبرده بمعنای رساندن بهدف باشد، که در اینصورت صحیح است بفرماید تو نمیتوانی هر که را بخواهی به هدف برسانی.
و در آیه: (و لهدیناهم صراطا مستقیماً)، که راجع به هدایت خدا یعنی رساندن به مطلوب و هدف است، آنرا بدون حرف (الی) متعدی بدو مفعول کرده است، بخلاف آیه: (و آنک لتهدی الی صراط مستقیم)، که راجع بهدایت رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم است، کلمه هدایت را با حرف (الی) متعدی بدو مفعول کرده است.
پس معلوم میشود هدایت هر جا که بمعنای رساندن بمطلوب و هدف باشد بخودی خود به هر دو مفعول متعدی میشود، و هر جا که بمعنای نشان دادن راه و دلالت بدان باشد، با حرف (الی) بدو مفعول متعدی میشود.
جواب از اشکالی که به صاحب صحاح کردهاند
این اشکالی بود که بصاحب صحاح کردند، و لکن اشکالشان وارد نیست، چون در آیه (56 - قصص) که هدایت را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نفی میکرد، نفی در آن مربوط به حقیقت هدایت است، که قائم بذات خدایتعالی است، میخواهد بفرماید مالک حقیقی، خدایتعالی است، نه اینکه تو اصلاً دخالتی در آن نداری، و بعبارتی سادهتر، آیه نامبرده در مقام نفی کمال است، نه نفی حقیقت، علاوه بر اینکه خود قرآن کریم آن آیه را در صورتیکه معنایش آن باشد که اشکال کنندگان پنداشتهاند، نقض نموده، از مؤ من آل فرعون حکایت میکند که گفت: (یا قوم اتبعون اهدکم سبیل الرشاد، ای مردم مرا پیروی کنید، تا شما را برشاد برسانم).
پس حق مطلب این است که معنای هدایت در آنجا که با حرف (الی) مفعول دوم را بگیرد، و آنجا که بخودی خود بگیرد، متفاوت نمیشود، و بطور کلی این کلمه چه بمعنای دلالت باشد، و چه بمعنای رساندن بهدف، در گرفتن مفعول دوم محتاج به حرف (الی) هست، چیزیکه هست اگر میبینیم گاهی بدون این حرف مفعول دوم را گرفته، احتمال میدهیم از باب عبارت متداول (دخلت الدار) باشد، که در واقع (دخلت فی الدار داخل در خانه شدم) میباشد.
چکیده سخن در معنی هدایت
و کوتاه سخن آنکه: هدایت عبارتست از دلالت و نشان دادن هدف، بوسیله نشان دادن راه، و این خود یک نحو رساندن بهدف است، و کار خدا است، چیزیکه هست خدایتعالی سنتش بر این جریان یافته که امور را از مجرای اسباب به جریان اندازد، و در مسئله هدایت هم وسیلهای فراهم میکند، تا مطلوب و هدف برای هر که او بخواهد روشن گشته، و بندهاش در مسیر زندگی به هدف نهائی خود برسد.
و این معنا را خدای سبحان بیان نموده، فرموده: (فمن یرد اللّه ان یهدیه، یشرح صدره للاسلام)، (خداوند هر که را بخواهد هدایت کند، سینه او را برای اسلام پذیرانموده، و ظرفیت میدهد)، و نیز فرموده: (ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر اللّه، ذلک هدی اللّه یهدی به من یشاء، سپس پوست بدن و دلهایشان بسوی یاد خدا نرم میشود و میل میکند، این هدایت خدا است، که هر که را بخواهد از آن موهبت برخوردار میسازد).
و اگر در آیه اخیر، لینت و نرم شدن با حرف (الی) متعدی شده، از این جهت بوده که کلمه نامبرده بمعنای میل، اطمینان، و امثال آن را متضمن است، و اینگونه کلمات همیشه با حرف (الی) متعدی میشوند، و در حقیقت لینت نامبرده عبارتست از صفتی که خدا در قلب بندهاش پدید میآورد، که بخاطر آن صفت و حالت یاد خدا را میپذیرد، و بدان میل نموده، اطمینان و آرامش مییابد، و همانطور که سبیلها مختلفند، هدایت نیز باختلاف آنها مختلف میشود، چون هدایت بسوی آن سبیلها است، پس برای هر سبیلی هدایتی است، قبل از آن، و مختص بآن.
آیه شریفه: (و الذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا، و ان اللّه لمع المحسنین، و کسانیکه در ما جهاد میکنند، ما ایشانرا حتماً به راههای خود هدایت میکنیم، و بدرستی خدا با نیکوکاران است)، نیز باین اختلاف اشاره میکند چون فرق است بین اینکه بنده خدا در راه خدا جهاد کند، و بین اینکه در خدا جهاد کند، در اولی شخص مجاهد سلامت سبیل، و از میان برداشتن موانع آنرا میخواهد، بخلاف مجاهد در دومی، که او خود خدا را میخواهد، و رضای او را میطلبد، و خدا هم هدایت بسوی سبیل را برایش ادامه میدهد، البته سبیلی که او لیاقت و استعدادش را داشته باشد، و همچنین از آن سبیل به سبیلی دیگر، تا آنجا که وی را مختص بذات خود جلت عظمته کند.
آیا طلب هدایت توسط نماز گزار تحصیل حاصل نیست؟
چهارم اینکه: صراط مستقیم از آنجائیکه امری است که در تمامی سبیلهای مختلف محفوظ میباشد، لذا صحیح است که یک انسان هدایت شده، باز هم بسوی آن هدایت شود، خدایتعالی او را از صراط بسوی صراط هدایت کند، باین معنا که سبیلی که قبلاً بسوی آن هدایتش کرده بوده، با هدایت بیشتری تکمیل نموده به سبیلی که ما فوق سبیل قبلی است هدایت فرماید، پس اگر میبینیم که در آیات مورد بحث که حکایت زبان حال بندگان هدایت شده خدا است، از زبان ایشان حکایت میکند، که همه روزه میگویند: (ما را بسوی صراط مستقیم هدایت فرما)، نباید تعجب کنیم، و یا اشکال کنیم که چنین افرادی هدایت شدهاند، دیگر چه معنا دارد از خدا طلب هدایت کنند؟ و این در حقیقت تحصیل حاصل است، و تحصیل حاصل محال است، و چیزیکه محال است، سئوال بدان تعلق نمیگیرد، و در خواست کردنی نیست.
زیرا جوابش از مطلب بالا معلوم شد، چون گفتیم صراط در ضمن همه سبیلها هست و گفتیم سبیلها بسیار، و دارای مراتبی بسیارند، چون چنین است بنده خدا از خدا میخواهد: که او را از صراطی (یعنی سبیلی) بصراطی دیگر که ما فوق آنست هدایت کند، و نیز از آن بمافوق دیگر.
و نیز نباید اشکال کنیم باینکه اصلاً درخواست هدایت بسوی صراط مستقیم، از مسلمانی که دینش کاملترین ادیان، و صراطش مستقیمترین صراطها است، صحیح نیست، و معنای بدی میدهد، چون میرساند که وی خود را در صراط مستقیم ندانسته، و درخواست دینی کاملتر میکند.
چون هر چند که دین و شریعت اسلام کاملترین ادیان سابق است، ولی کاملتر بودن شریعت مطلبی است، و کاملتر بودن یک متشرع از متشرعی دیگر مطلبی است دیگر، درخواست یک مسلمان و دارنده کاملترین ادیان، هدایت بسوی صراط مستقیم را، معنایش آن نیست که شما فهمیدید بلکه معنایش این است که خدایا مرا به مسلمانتر از خودم برسان، و خلاصه ایمان و عمل باحکام اسلام را کاملتر از این ایمان که فعلاً دارم بگردان، و مرا بمرتبه بالاتری از ایمان و عمل صالح برسان.
یک مثال ساده برای روشن شدن مطلب
یک مثل ساده مطلب را روشن میسازد، و آن این است که هر چند که دین اسلام از دین نوح و موسی و عیسی (علیهماالسلام) کاملتر است، ولی آیا یک فرد مسلمان معمولی، از نظر کمالات معنوی، به پایه نوح موسی و عیسی (علیهماالسلام) میرسد؟ قطعاً میدانیم که نمیرسد، و این نیست، مگر بخاطر اینکه حکم شرایع و عمل بآنها غیر حکم ولایتی است که از تمکن در آن شرایع و تخلق بآن اخلاق حاصل میشود، آری دارنده مقام توحید کامل و خالص، هر چند از اهل شریعتهای گذشته باشد، کاملتر و برتر است از کسیکه بآن مرتبه از توحید و اخلاص نرسیده، و حیات معرفت در روح و جانش جایگزین نگشته، و نور هدایت الهیه در قلبش راه نیافته است، هر چند که او از اهل شریعت محمدیه صلی الله علیه و آله و سلم، یعنی کاملترین و وسیعترین شریعتها باشد، پس صحیح است چنین فردی از خدا در خواست هدایت بصراط مستقیم، یعنی براهی که کملین از شرایع گذشته داشتند، بنماید، هر چند که شریعت خود او کاملتر از شریعت آنان است.
پاسخ عجیب برخی مفرسین و اشکال وارد بر آنان
در اینجا به پاسخ عجیبی بر میخوریم، که بعضی از مفسرین محقق و دانشمند از اشکال بالا دادهاند، پاسخی که مقام دانش وی با آن هیچ سازگاری ندارد، وی گفته: بطور کلی دین خدا در همه ادوار بشریت یکی بوده، و آنهم اسلام است، و معارف اصولی آن که توحید و نبوت و معاد باشد، و پارهای فروعی که متفرع بر آن اصول است، باز در همه شرایع یکی بوده، تنها مزیتی که شریعت محمدیه صلی الله علیه و آله و سلم بر شرایع سابق خود دارد، این است که احکام فرعیه آن وسیعتر، و شامل شئون بیشتری از زندگی انسانها است، پس در اسلام بر حفظ مصالح بندگان عنایت بیشتری شده، و از سوی دیگر در این دین، برای اثبات معارفش بیک طریق از طرق استدلال اکتفاء نشده، بلکه به همه انحاء استدلال، از قبیل حکمت، و موعظه حسنه، و جدال احسن، تمسک شده است، پس هم وظائف یک مسلمان امروز سنگینتر از یک مسلمان عهد مسیح علیه السلام است، و هم معارف دینش بیشتر و وسیعتر است و در نتیجه در برابر هر یک از تکالیفش، و هر یک از معارفش، یک نقطه انحراف دارد، و قهرا به هدایت بیشتری نیازمند است، از این رو از خدا درخواست میکند، که در سر دو راهیهای بسیاری که دارد، به راه مستقیمش هدایت کند.
و هر چند که دین خدا یکی، و معارف کلی و اصولی در همه آنها یکسان است، و لکن از آنجائیکه گذشتگان از بشریت قبل از ما، راه خدا را پیمودند، و در این راه بر ما سبقت داشتند، لذا خدایتعالی بما دستور داده تا در کار آنان نظر کنیم، و ببینیم چگونه در سر دو راهیهای خود، خود را حفظ کردند، و از خدای خود استمداد نمودند، ما نیز عبرت بگیریم، و از خدای خود استمداد کنیم.
اشکالی که باین پاسخ وارد است، این است که: اساس، آن اصولی است که مفسرین سابق در مسلک تفسیر زیر بنای کار خود کرده بودند، اصولی که مخالف با قواعد و اصول صحیح تفسیر است، و یکی از آن اصول ناصحیح این است: میپنداشتند حقیقت و واقعیت معارف اصولی دین یکی است، مثلاً واقعیت ایمان بخدا، در نوح (علیه السلام)، و در یک فرد از امت او یکی است، و نیز ترس از خدا در آندو یک حقیقت است، و شدت و ضعفی در کار نیست، و سخاوت، و شجاعت، و علم، و تقوی، و صبر، و حلم، و سایر کمالات معنوی در پیامبر اسلام و یک فرد عادی از امتش یک چیز است، و چنان نیست، که در رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم مرتبه عالیتر آنها، و در آن فرد مرتبه دانی آنها باشد، و تنها تفاوتی که یک پیغمبر با یک فرد امتش، و یا با یک پیغمبر دیگر دارد، این است که خدا او را بزرگتر اعتبار کرده، و رعیتش را کوچکتر شمرده، بدون اینکه این جعل و قرارداد خدا متکی بر تکوین و واقعیت خارجی باشد، عیناً نظیر جعلی که در میان خود ما مردم است، یکی را پادشاه، و بقیه را رعیت او اعتبار میکنیم، بدون اینکه از حیث وجود انسانی تفاوتی با یکدگر داشته باشند.
و این اصل، منشاء و ریشهای دیگر دارد، که خود زائیده آنست، و آن این است که برای ماده، اصالت قائل بودند، و از آنچه ماوراء ماده است، یا بکلی نفی اصالت نموده، یا درباره اصالت آن توقف میکردند، تنها از ماوراء ماده، خدا را، آنهم بخاطر دلیل، استثناء میکردند. و عامل این انحراف فکری یکی از دو چیز بود، یا بخاطر اعتمادیکه بعلوم مادی داشتند، میپنداشتند که حس برای ما کافی است، و احتیاجی بماوراء محسوسات نداریم، و یا (العیاذ باللّه) قرآن را لایق آن نمیدانستند که پیرامون آیاتش تدبر و مو شکافی کنند، و میگفتند فهم عامی در درک معانی آن کافی است. این بحث دنبالهای طولانی دارد که انشاءاللّه تعالی در بحثهای علمی آتیه از نظر خواننده خواهد گذشت.
همانطور که صراط مستقیم مهیمن و مافوق همه سبیلها است، همچنین اصحاب صراط مستقیم که خدا آنانرا در آن صراط جای داده، مهیمن و مافوق سایر مردمند، چون خدای تعالی امور آنان را خودش به عهده گرفته، و امور مردم را به عهده آنان نهاده، و امر هدایت ایشان را به آنان واگذار نموده است
مزیت اصحاب صراط مستقیم بر سایرین به علم است
نکته پنجم - اینکه مزیت اصحاب صراط مستقیم بر سایرین، و همچنین مزیت صراط آنان بر سبیل سایرین، تنها به علم است، نه عمل، آنان به مقام پروردگارشان علمی دارند که دیگران ندارند، و گر نه در سابق هم گفتیم، که در سبیلهای پائین تر صراط مستقیم، اعمال صالح کامل، و بدون نقص نیز هست، پس وقتی برتری اصحاب صراط مستقیم به عمل نبود، باقی نمیماند مگر علم، و اما اینکه آن علم چه علمی و چگونه علمی است؟ انشاء اللّه در ذیل آیه: (انزل من السماء ماء فسالت اودیة بقدرها) دربارهاش بحث خواهیم کرد.
در اینجا تنها می گوئیم آیه: (یرفع اللّه الذین آمنوا منکم، و الذین اوتوا العلم درجات)، (خدا کسانی از شما را که ایمان دارند، و کسانی که علم داده شدهاند، بدرجاتی بلند میکند) و همچنین آیه: (الیه یصعد الکلم الطیب، و العمل الصالح یرفعه)، (کلمه طیب خودش بسوی خدا بالا میرود و عمل صالح آنرا بالا میبرد) به این مزیت اشعار دارد، چون میرساند آنچه خودش به سوی خدا بالا میرود، کلمه طیب و علم است، و اما عمل صالح، اثرش کمک در بالا رفتن علم است.