خاطرات من و سوره حمد 9
چشم هایم را باز کردم. اگر خدا ربّ است، که به همین خاطر باید حمدش کرد، پس این باران رحمتش چه فایده ای برای حالِ من و به کمال رسیدنم دارد؟ اینگونه که من شمرده بودم، درخت ها و هوا و سبزی ها به کمال رسیدند، نه من. اصلا چرا باران رحمتِ خداست؟ باران می توانست موجب افزایش نعمت شود اما دیگر چرا می گوییم رحمت؟
سمیه افشار_شبکه تخصصی قرآن تبیان
لطفا پیش از مطالعه متن پیش رو، شماره پیشین این خاطرات دنباله دار را از اینجا ببینید تا سرنخ ماجرا به دستتان بیاید...
شانزدهم. خدا را شکر که خدا رب عالم است
شکوفه های درخت خرمالوی باغچه ما تبدیل شدند به خرمالوهای ریز و درشتی که از بالای شاخه های درخت به آدم چشمک می زنند.
از رنگ و رویشان پیداست که هنوز کاملا نرسیده اند. این درخت ها هم عجب عالمی دارند. هر سال سر موقع برگ می دهند. شکوفه داده و شکوفه هایشان تبدیل می شوند به میوه های مختلف. درخت خرمالو همیشه خرمالو می دهد و درخت گیلاس، هم گیلاس. هیچ وقت هم اشتباه نمی کنند. حالا خوب است خدا خودش تمام اینها را به دانه های گیلاس و خرمالو یاد داده و گرنه اگر به باغبان ها بود که یادشان می رفت یا درخت ها را با هم اشتباه می گرفتند. آن وقت درخت گیلاس یک سال خرمالو می داد و یک سال سیب.
به قول سوره حمد، خدا را شکر که خدا ربِّ عالم است، نه کس دیگری.
هفدهم. باران رحمت
دارد باران می بارد. هر چند گل ها و درخت ها خوشحال هستند، ولی من که بدون چتر در خیابان منتظر ماشین ایستاده ام چندان خوشحال نیستم.
البته از قدیم گفتند: «باران نعمت خداست که از سر لطف و رحمت نازل می شود». ولی من زیر این رحمتِ خدا خیسِ خیس شده ام. اما از آنجا که باید از این خیس شدنم حمد پیدا می کردم، شروع کردم به فکر کردن. البته با یک کمی تخیل. چشم هایم را بستم و رفتم تو حس.
خب! الحمد لله! که باران می آید تا در تابستان دچار کم آبی نشویم.
الحمد لله! باران می آید تا هوا تمیز شود.
الحمد لله! باران می آید تا همه جا سرسبز شود و محصولات خشک نشوند.
الحمدلله...!
چشم هایم را باز کردم. اگر خدا ربّ است، که به همین خاطر باید حمدش کرد، پس این باران رحمتش چه فایده ای برای حالِ من و به کمال رسیدنم دارد؟ اینگونه که من شمرده بودم، درخت ها و هوا و سبزی ها به کمال رسیدند، نه من. اصلا چرا باران رحمتِ خداست؟ باران می توانست موجب افزایش نعمت شود اما دیگر چرا می گوییم رحمت؟
حالا که سوار ماشین شدم، احساس می کنم گاهی دور شدن از رحمت خدا هم بد نیست.! حداقل مثل موش آب کشیده نمی شویم. اما نه. خدا جون ببخشید. تا نفهمیدم رحمت و نعمت چه ربطی به هم دارند و چرا باران هم نعمت است هم رحمت، نمی توانم از این حرف ها بزنم.
حالا خوب است خدا مثل ما آدم ها نیست که بخواهد انتقام بگیرد. و گرنه اگر بخواهد به خاطر این حرفم رحمتش را از من بگیرد بیچاره می شوم.
خدایا! هم رحمتت را می خواهم هم نعمتت را. آن هم زیاد. حتی اگر مثل موش آب کشیده بشوم.
ادامه این خاطرات دنباله دار را در شماره بعد پی بگیرید