سوره نوشت های سوره علق (سه)
دلم رضا نیست، دلم می گوید...، دلم می خواد، دلم، دلم، دلم.
آنقدر تمام عمر به دل خود نگاه کرده ایم که فراموشمان شده گاهی به دل خدا سر بزنیم و ببینیم دل او چه می خواهد و به چه کاری رضاست.
نویسنده: سمیه افشار، شبکه تخصصی قرآن تبیان
اول
از شدت علاقه جسم کوچکش را در آغوش کشیده و می فشاری. می خواهی ذره ذره وجودت با ذره ذره وجودش در هم آمیزد. میخواهی تک تک سلول هایش را حس کنی. آنقدر برایت عزیز است که حاضری برایش جان دهی. یک لبخند دلنشینش تمام غصه های عالم را از دلت می زداید، و یک قطره اشکش تمام آرزوهای شیرینت را بر باد می دهد، گویی می خواهد دنیا بر سرت خراب شود. تاب نداری ناراحتی اش را ببینی، چه رسد به گریه کردنش.
هرچند تنها چند ماه از عمرش گذشته اما گویی حس استقلال طلبی در وجودش شکل گرفته است. از ابراز علاقه ات کلافه شده. دست و پا می زند برای رهایی، رهایی از آغوش گرم با محبت تو. متعجب نگاهش می کنی. قامت کوچکش را پیچ و تابی می دهد و چونان ماهیِ چابک از میان دستانت فرار می کند. او دور شدن را طلب می کند و تو نزدیکی را. بلند می شوی و به سویش می دوی. می خواهی بگویی جگرگوشه ام، ثمره و میوه دلم، آنقدر وجودت برایم عزیز است که فرار کردنت را، دور شدنت را نیز دوست دارم. من دست و پا زدنت را با اشک شوقم همراهی می کنم. هر چند آغوش گرم و پر مهر و لطف من همیشه برایت باز است.
دوم
دلم رضا نیست، دلم می گوید...، دلم می خواد، دلم، دلم، دلم.
آنقدر تمام عمر به دل خود نگاه کرده ایم که فراموشمان شده گاهی به دل خدا سر بزنیم و ببینیم دل او چه می خواهد و به چه کاری رضاست.
سوم
دل بریده از همه کس و همه جا، دل کنده از همه چیز، بارها شنیده ای که می گوید «تنها قرب او را طلب می کنم و می خواهم در آستان او باشم و در حرمش بیتوته کنم، فارغ از همه چیز و همه کس و به دور از هیاهوی دنیا». خودش که می گوید هیچ چیزی از این دنیا نمی خواهد مگر آنکه اهل حرم گردد و خانه نشین کوی او.
قرب یعنی رسولی بوده که دیده و شنیده و فهمیده و عمل کرده و همه را برای ما قرائت می کند تا ما نیز ببینیم، بشنویم و عمل کنیم.
آهسته و آرام آنچنان که کسی نه ببیند و نه بشنود می گویی «آبرومندند نزد مردم. تنها سرپناهی کوچک می خواهند و وسیله ای اندک برای شروع زندگی». نگاهت می کند. تردید را از عمق نگاهش می خوانی. دوباره می گویی «اهل کارند و تلاش، مومنند و معتقد. اگر قرض هم باشد خوب است». باز نگاهت می کند. سرت را به زیر می اندازی. می گوید «بگذار این سفر را بروم و بیایم، تنها پانزده روز طول می شد. چند ماه است خانه اش را ندیده ام و بوسه ای بر حجر الاسودش نزده ام. بگذار از سفر بیایم بعد با هم دوباره صحبت می کنیم».
می خواهی بگویی این کار کمتر از این سفر نیست. آبرویی می خری و ... . اما هیچ نمی گویی و برمی-خیزی به امید آنکه .... .
چهارم
می خواند، می نویسد، درس می دهد، می آموزد و می آموزاند.
به سیمایش که نگاه می کنی، آرامش می بینی و اشتیاق. نمی دانی برق نافذ چشمان خندانش شوق آموختن دارد یا آموزاندن. آنقدر بی وقفه تلاش می کند برای نجات و هدایت مردم که گاهی گمان می کنی خودش را فراموش کرده است. از خودش که می پرسی می گوید هیچ است در دستگاه کبریایی ربّ عالم. می خندد و می گوید دست و پایی می زنیم برای آنکه شاید بعد مرگ بگویند دوست داشت در جرگه صالحان درآید ولی بضاعت اندکش مجالش نداد، پس بر اندک او خرده مگیرید.
به خود می گویی اگر سعی و تلاش او اندک است، پس زندگی کردن تو چیست؟ اگر بضاعت او مجالی برای صالح شدنش نمی دهد، پس تو در کجای راهی؟!!
ترس تا عمق جانت نفوذ می کند. می ترسی از آن روزی که بعد مرگت بگویند هیچ دست و پایی نزد و دوست نداشت در جرگه صلحا قرار گیرد پس از خوبان جدایش کنید که جایگاهش دوزخ است.
پنجم
قرب یعنی نزدیکی. یعنی دل کندن از هر آنچه غیر اوست و دل بستن به هر آنچه رنگ او را دارد.
قرب یعنی دیدن و شنیدن تمام دیدنی ها و شنیدنی های عالم.
قرب یعنی فهم آنکه دیدنی ها و شنیدنی هایی هست که ما عاجزیم از درک آن.
قرب یعنی رسولی بوده که دیده و شنیده و فهمیده و عمل کرده و همه را برای ما قرائت می کند تا ما نیز ببینیم، بشنویم و عمل کنیم.
قرب یعنی آنکه از پای تا به سرت همه نور خدا شود، در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی.
ادامه دارد...
سوره نوشت های گذشته:
شاید من و تو قلم خدا باشیم
از عرش تا فرش برای قاری شدن