شبکه پایگاه های قرآنی
Quran.tebyan.net
  • تعداد بازديد :
  • 1783
  • چهارشنبه 1394/3/6
  • تاريخ :

شهری با سه پیامبر و یک مرد

وقتی حجاب ظلمت، سایه بگسترد روی همه چیز و همه کس، آن وقت دم زدن از خدا سخت می‌شود. گرد و غبار فتنه که بلند شود، خیلی می‌خواهد آدم مرد باشد تا چپ نکند. و حبیب مرد بود. این را قرآن می‌گوید.

نویسنده: شکوری -شبکه تخصصی قرآن تبیان

حبیب نجار

انطاکیه، شهری بود در حدود جغرافیایی شامات و روم قدیم با مردمانی عنود و کافرکیش. خیمه شوم شرک بر سر این شهر آنقدر سنگین بود که نفس شهر را به شماره افکنده بود. جایی که حبیب در آنجا نفس می‌کشید.
کار این مردم گمراه در بت‌پرستی آنقدر بالا گرفته بود که خدا نخست دو پیامبرش را به سویشان گسیل داشت، گرفتند و در زنجیرشان کردند. از در رحمت، پیامبر سومی فرستاد. جواب این قوم لجوج اما یک چیز بیش نبود: تکذیب.

إِذْ أَرْسَلْنٰا إِلَیْهِمُ اِثْنَیْنِ فَكَذَّبُوهُمٰا فَعَزَّزْنٰا بِثٰالِثٍ فَقٰالُوا إِنّٰا إِلَیْكُمْ مُرْسَلُونَ(یس/14).

شخصیت حبیب را اگر بگذاریم روی میز تشریح و تحلیل کنیم، خیلی فراتر می‌رود از یک مرد عادی که برخی مفسران از کلمه "رجل" فهمیده‌اند. حبیبی که قرآن می‌گوید مردی است کارآزموده، سرد و گرم روزگار چشیده، زلال و پاک‌طینت، فهیم، منطق‌دان و آشنا به رموز تاثیر سخن.

متوسل شده بودند به همان حربه قدیمی که فرستاده خدا باید از جنس فرشته باشد. شما که مثل خود مائید!
معلوم بود دارند بهانه‌تراشی می‌کنند. لختی اگر فکر می‌کردند می‌فهمیدند که ملک، درد مشترک جنس بشر را فهم نمی‌کند.
پیامبر سوم، بهانه اول را که از دستشان گرفت، رفتند سراغ حربه دوم که شما شومید و ما، شما سه تن را، به فال بد(1) خواهیم گرفت. قٰالُوا إِنّٰا تَطَیَّرْنٰا بِكُمْ(یس/18)
در این میان اما، مردی تمام‌قد به حمایت از دین خدا برخاسته بود با صدایی رسا و منطقی فولادین. مردی که پیامبر نبود. 

مرد نجار، به آئین مردم شهر، کافر بود شاید از همین رو، کناره گرفته بود از هیاهوی شهر و در سرحدات، زندگی می‌گذراند. حبیب، جنسش فرق می‌کرد با دیگر مردها. دعوت صادقانه رسولان را که شنید از ته دل پذیرفت خدای پشت پرده را. آنقدر که با خودش بنا گذاشت جلوی قومش بایستد و به تیغ تیز نقد، محکومشان کند و همین کار را کرد.

تند و تیز خودش را به میانه معرکه کشاند و مشفقانه بنا کرد به احتجاج با قوم.

- و مرا چه شده است كه نپرستم آفریدگارم را؟ ! و فقط به سوى او بازگردانده مى‌شوید. *آیا جز او معبودانى برگزینم كه اگر (خداى) گسترده‌مهر بخواهد زیانى [به من]برساند، شفاعت آنان چیزى (از عذاب) را از من دفع نمى‌كند و [مرا]نجات نمى‌دهد؟ ! *در آن صورت، قطعاً، من در گمراهى آشكارى خواهم بود. *در حقیقت، من به پروردگار شما ایمان آورده‌ام، پس سخنان [مرا]گوش فرا دهید.»(یس/ 25-22).
شخصیت حبیب را بخواهیم بگذاریم روی میز تشریح و تحلیل کنیم، خیلی فراتر می‌رود از یک مرد عادی که برخی مفسران از کلمه "رجل" فهمیده‌اند. حبیبی که قرآن می‌گوید مردی است کارآزموده، سرد و گرم روزگار چشیده، زلال و پاک‌سرشت، فهیم، منطق‌دان و آشنا به رموز تاثیر سخن.
نخست، انگشت می‌گذارد روی نقطه ضعف بت‌ها که این بت‌های ناتوان کجا شایسته خدایی‌اند وقتی کاری به دستشان ساخته نیست؟!
وانگهی، چونان روان‌شناسی زبردست، از خودش شروع می‌کند تا حرفش بیشتر بنشیند در اعماق دل‌ها. می‌گوید: من چرا آفریدگارم را نپرستم...
بلیغ و شیوا سخن می‌گوید آنقدر که حتی پیامبران خدا گوش می‌سپرند به حرفش. ولو روی سخنش، با مشرکان است. در آخر، هم نگاهی از سر اخلاص و تایید به رسولان الهی می‌افکند و می‌گوید: من به خدای شما ایمان آوردم.
و ما اینک از پس هزاران سال، هنوز مدیونیم به توی ای حبیب! که به ما آموختی که اگر تنها بودیم و "تن‌"ها با ما نبودند، به هر قیمتی حتی جان شیرین، نگذاریم علم دین خدا روی زمین بماند. و تو چنین کردی و آنها، چُنانکه رسم لجوجان کفراندیش است،سخنت را تاب نیاوردند و زیر شکنجه، شهیدت کردند.

درود خدا بر حبیب، روزی که زاده شد و روزی که از دنیا رخت بربست و روزی که برانگیخته خواهد شد.

پی‌نوشت‌ها:

1. ته‌مانده‌های فکری این اندیشه پوچ و خرافه، امروز هم در بین عوام رسوخ دارد. قدیمی‌ترها امروز هم عقایدی دارند برای خودشان. جرئت نداری جلوشان عطسه کنی. اگر عطسه یا به قول خودشان اشنوسه‌ای از دماغ مبارکت، بیرون بجهد عافیت‌باشدی حواله‌ات می‌کنند و فی‌الفور امر می‌کنند به صبر. کاری نداشتند چه می‌کنی، در هر حال که بودی، باید دست از کار فروبشویی و الا خونت گردن خودت است. این البته در صورتی است که عطسه، طاق بیاید. اگر جفت عطسه کردی، علامت جخد(جهد) است یعنی که در کارت باید شتاب به خرج دهی. از قضا گاهی درست هم از آب درمی‌آید. سرّ مسئله چیست؟ حکما دلایلی دارد که عمدتا روانی است. تعابیری همچون سعد و نحس، نیک و شوم، نیک‌سگالی و بدسگالی، یا مُروا و مرغوا (نزد پارسی‌زبانان اصیل)، حکایت از این اندیشه‌ کهن در ذهن و زبان مردمان اقوام مختلف دارد. از یونان و روم قدیم یعنی همین مردم انطاکیه گرفته تا ایران باستان خودمان. بر مسلک این اندیشه‌، پاره‌ای از اشیاء در چگونگی سرنوشت و شکل‌گیری حوادث نیک و شوم، دخالت دارند. از این رو، به فال می‌گرفتند آنچه را که اسباب خوبی می‌انگاشتند یا بدی. عمدتاً هم به پرندگانی چون کلاغ، جغد، عقاب و لاشخور، و چهارپایانی چون آهو و چیزهای دیگری مانند ناقص‌الخلقه‌ها، سیاهان زنگی، جگر قربانی و... فال می‌گرفتند.
قرآن بر وجود این عقیده خرافی نزد اقوام پیشین، صحه گذارده و شواهدی را می‌آورد.( نمونه را بنگرید در 47 نمل و131 اعراف).

UserName