من با جه كسی محشور میشوم؟
سر و کله میزنیم با هم. تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته و زیر بار نمیرود که بعد از پنجاه و نه، شصت است نه پنجاه و ده. میگوید آقایشان، نگفته بعد از پنجاه و نه، شصت است. هرچه میگویم، باز حرف خودش را میزند. میگوید که من معلم نیستم. نمیدانم. آقایشان بلد است و درست میگوید...
فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کل أُمَّة به شهیدٍ وَ جِئْنَا بِکَ عَلیَ هَۆُلَاءِ شهَِیدًا
حال آنها چگونه است آن روزی که از هر امتی، شاهد و گواهی (بر اعمالشان) میآوریم، و تو را نیز بر آنان گواه خواهیم آورد؟
سوره مبارکه نسا آیه 41
کتابها مینویسند:
مفاد آیه آن است که هر قوم و جماعتی در عالم قیامت با امام و پیشوای خود که در جهان تکلیف از او پیروی نموده محشور خواهد شد از نظر اینکه زندگی این جهان با عالم قیامت تطابق دارد و امام و پیشوا چه حق باشد و یا باطل باشد با پیروان خود محشور شده و معرف آنان بوده و به مقصد رهبری مینماید.1
چند نفر از اصحاب ما روایت کردهاند، از احمد بن محمد بن خالد، از ابنعزرمی، از پدرش، از جابر جعفی، از امام محمد باقر علیه السلام که فرمود: «چون خواهی که بدانی که در تو خوبی هست، به دل خویش نظر کن؛ پس اگر امر چنان باشد که اهل طاعتِ خدا را دوست داری و اهل معصیت او را دشمن داری، در تو خیری هست، و خدا تو را دوست میدارد. هر گاه چنان باشد که اهل طاعت خدا را دشمن، و اهل معصیت او را دوست میداری، در تو خیری نیست، و خدا تو را دشمن میدارد؛ و هر مردی محشور میشود با کسی که او را دوست دارد.»2
با تو میگویم:
سر و کله میزنیم با هم. تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته و زیر بار نمیرود که بعد از پنجاه و نه، شصت است نه پنجاه و ده. میگوید آقایشان، نگفته بعد از پنجاه و نه، شصت است. هرچه میگویم، باز حرف خودش را میزند. میگوید که من معلم نیستم. نمیدانم. آقایشان بلد است و درست میگوید. زودتر از آنچه فکرش را میکردیم، با مدرسه و به قول خودش آقایشان انس گرفته است. دیگر سۆالهای جور و واجور و «چرا» های عجیب و غریبش را از ما نمیپرسد. همه سۆالهایش را میبرد مدرسه و از آقا میپرسد. حرف معلمش برایش حجت است. میگوید که دیگر نمیخواهد نگهبان باغ وحش بشود، میخواهد معلم بشود؛ یک کسی مثل آقایشان. اسباب بازیهایش را ریخته توی سبد و پایش را توی یک کفش کرده که من تخته سیاه میخواهم و گچ. در بازیهای گروهی، معلم میشود و بچه های دیگر، میشوند شاگردهایش. یک روز صبح که از خواب بیدار شد، برخلاف همیشه سرحالِ سرحال بود؛ گفت خواب دیده بزرگ شده، معلم کلاس اول شده، گفت توی خواب حتی قیافهاش هم مثل آقایشان شده بوده. بعد تا بعد از ظهر راه رفت و پرسید : «من بزرگ شدم، شکل آقا میشوم؟ نگاهم کن ببین من شبیه آقا هستم؟ فکر میکنی آقا وقتی کلاس اول بوده، شکل من بوده؟»
آن قدری که اوی هفت ساله، به آقا فکر میکند و برای بعد از این دنیا هم، بودن با او را میخواهد؛ من هم بودن با آقایمان را میخواهم. شبها وقت خواب، حواسم به او هست و دعایش میکنم؟ یادم افتاد به اینکه ما با دوست داشتنیهایمان محشور میشویم.
مدتهاست یاد گرفته شبها قبل از خواب، بلند، سوره های کوچک را میخواند، دعا میکند و بعد میخوابد. این روزها برای معلمش هم قبل از خواب دعا میکند. یک روز بعد از مدرسه که مرا پای چرخ خیاطی دید، شروع کرد به تعریف کردن از پیراهنی که آقایشان پوشیده بوده و خیلی قشنگ بوده. از من قول گرفت که اگر پسر خوبی باشد، با هم برویم بازار و او پارچه پیراهن آقا را نشانم بدهد تا پارچه را بخرم و برایش پیراهنی شبیه پیراهن معلمش بدوزم. یک بار هم آمد و سرش را گذاشت روی پایم، تسبیح را از توی جانماز برداشت و بعد با معصومیت بی نظیری پرسید : «توی بهشت هم میشود با آقایمان یک جا باشم؟ » گفت و من دلم لرزید ... آن قدری که اوی هفت ساله، به آقا فکر میکند و برای بعد از این دنیا هم، بودن با او را میخواهد؛ من هم بودن با آقایمان را میخواهم. شبها وقت خواب، حواسم به او هست و دعایش میکنم؟ یادم افتاد به اینکه ما با دوست داشتنیهایمان محشور میشویم. دستهایش را بوسیدم و گفتم، آدمها در بهشت، با هرکسی که در این دنیا، دوستش داشتهاند، زندگی میکنند. میخندد، تسبیح را میگذارد و میرود.
من با چه کسی محشور میشوم؟
نویسنده: زهرا نوری لطیف
كارشناس شبكه تخصصی قرآن تبیان
1.درخشان پرتویی از اصول کافی، ج 2، ص 350
1.تحفه الاولیا، ترجمه اصول کافی، ج 3، ص