شبکه پایگاه های قرآنی
Quran.tebyan.net
  • تعداد بازديد :
  • 1493
  • چهارشنبه 1392/9/27
  • تاريخ :

وقتی دوباره زنده شدم

 

سلام، صبح به خیر، امروز چه زود بیدار شدی و شاید امروز برای تو روز خوبی باشد هرچند برای فلانی که دو کوچه آن طرف‌تر زندگی می‌کند به نظر روز خوبی نمی‌آید، نمی‌دانم شاید هم باشد، آخر می‌دانی، او که دیشب مثل تو سرش را به آغوش نرم و نازک بالش سپرد، امروز صبح مثل تو نبود، بالشش هم مثل همیشه نبود، شاید هم بالش نبود بلکه مرگ بود که در آغوشش گرفت دیشب، چرا که او مرده است...


 

سلام، صبح به خیر، امروز چه زود بیدار شدی و شاید امروز برای تو روز خوبی باشد هرچند برای فلانی که دو کوچه آن طرف‌تر زندگی می‌کند به نظر روز خوبی نمی‌آید، نمی‌دانم شاید هم باشد، آخر می‌دانی، او که دیشب مثل تو سرش را به آغوش نرم و نازک بالش سپرد، امروز صبح مثل تو نبود، بالشش هم مثل همیشه نبود، شاید هم بالش نبود بلکه مرگ بود که در آغوشش گرفت دیشب، چرا که او مرده است. مرا ببخش سر صبحی حالت را گرفتم اما مانده‌ام در این دستگاه خداوندی که اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ موت‌ها وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الْأُخْرَی إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ [1]. خب مثل اینکه من و تو دیپورت شدیم دیشب! ولی خب از قدیم گفتند: إِنَّکَ مَیِّتٌ وَإِنَّهُم مَّیِّتُونَ [2]؛ بالاخره این شتر در خانه ما هم خواهد خوابید. آن شاعر علیه الرحمة از بس که با آن طبع

مرگ

لطیف از این رفتن‌ها دیده که گفته: اگر زرین کلاهی عاقبت مرگ، به تخت ار پادشاهی عاقبت مرگ، گرت نقش سلیمان در نگین است، در آخر خاک راهی عاقبت مرگ[3]. اما خب دلت نگیرد که الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعون  [4]. راستی به نظر تو آن‌ها که این حرف‌ها را قبول ندارند با چه چیزی خودشان را تسکین می‌دهند؟ اصلاً مگر می‌شود آدم اسم خودش را بگذارد عاقل ولی این را نفهمیده باشد و ضَرَبَ لَنَا مَثَلًا وَنَسِیَ خَلْقَهُ [5]، راست گفتی باید به این یک چنین آدم پرمدعایی گفت قَالَ مَنْ یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ به کلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ [6] و یا گفت أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثًا وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لَا تُرْجَعُونَ [7] ولی خب خودمانیم، فهمیدن این هم، آن هم به جان! کار آسانی نیست، همین است که آدم فکر می‌کند این لاف بزرگی است: مرگ اگر مرد است گو نزد من آی، تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ[8]، لااقل کار من یکی که نیست. می‌گویم خدا عاقبت ما را به خیر کند تا نشویم مثل آن بنده خدا که حَتَّی إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ[9]، واقعا خدا باید کمکمان کند وگرنه با حرف که چیزی درست نمی‌شود: کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ [10]. خلاصه که مردن این فلانی بدجور فکرم را مشغول کرده است، می‌خواهم برای خود برنامه‌ای بریزم که فَاِنَّ الیوم عَمَلٌ و لا حسابَ و اِنَّ غَداً حِسابٌ و لا عملَ[11]. راستش را بخواهی من آرزوهای زیادی برای خودم دارم که باید دست به کار شوم، یک راه هم بیشتر ندارم اِعمَل الیوم فی الدنیا به ما تَرجوا بِهِ الفَوزَ فِی الآخرةِ[12]. راستی تو چه؟ نمی‌خواهی کاری کنی؟ آهان! فکر بکری به سرم زد، آدم در هر کاری اگر یک همراه خوب داشته باشد بیشتر موفق‌تر است، پیشنهاد می‌کنم برخیزی تا با هم برنامه‌ریزی کنیم و به هم کمک کنیم، تازه خبر دیگری هم دارم، من راهش را پیدا کرده‌ام، می‌دانی

 از کجا ایده گرفته‌ام؟ از همان مردی[13] که فقط 5 دقیقه فرصت داشت! همان دانشمندی که قانون انعکاس را از فَمَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیْرًا یَرَهُ وَ مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَه[14] کشف کرد، هرچند بیچاره هیچ وقت اسمش در فهرست دانشمندان نیامد، ولی دانشش خودش را که نجات داد، العَقلُ ما عُبِدَ بِهِ الرحمن و اکتُسِبَ بِهِ الجَنان[15] همان چیزی است او اندرون کله‌اش یکی از آن‌ها را داشت و شاید هم دلش! راستی عقل جایش کجای انسان است؟

اُه،‌ چقدر حرف زدم! ببینم تو قصد برخواستن نداری؟ برخیز دیگر وقتمان خیلی کم است‌ها!

جان کلام:

همه‌ی سعی من ای باصفا این بود که چند آیه‌ای از کلام حضرت جانان برایت بخوانم. امروز هم نصیب تو و توفیق من آیات مرگ بود. خواستم کمی با هم بترسیم از اینکه ناغافل بمیریم. خواستم کمکت کنم تا شروع کنی به برنامه ریزی. خواستم که همراهم باشی برای دست به کار شدن.

بسم الله

مرگ

 

 

 

 

 

 

 

نویسنده: حسین عسگری

كارشناس شبكه تخصصی قرآن تبیان

 

 

 


[1] - زمر، 42: خدا روح مردم را هنگام مرگشان به تمامى بازمى‏ستاند، و [نیز] روحى را كه در [موقع‏] خوابش نمرده است [قبض مى‏كند] پس آن [نفسى‏] را كه مرگ را بر او واجب كرده نگاه مى‏دارد، و آن دیگر [نَفْسها] را تا هنگامى معیّن [به سوى زندگىِ دنیا] بازپس مى‏فرستد. قطعاً در این [امر] براى مردمى كه مى‏اندیشند نشانه‏هایى [از قدرت خدا] ست.

[2] - زمر، 30: قطعاً تو خواهى مُرد، و آنان [نیز] هم.

[3] - البته که بابا طاهر علیه الرحمه که اصل شعر از هموست، به جای مرگ هیچ آورده.

[4] - بقره، 156: آنها كه هرگاه مصیبتى بدانها رسد [صبورى كنند] و گویند: ما از آن خداییم و به سوى او باز مى‏گردیم.

[5] - یس،78: و براى ما مثلى آورد و آفرینش خود را فراموش كرد.

[6] - ایضا: گفت: چه كسى استخوان‏ها را كه چنین پوسیده است زنده مى‏كند.

[7] - مومنون،115: پس آیا پنداشته‏اید كه شما را بیهوده آفریده‏ایم و شما به نزد ما بازگردانده نمى‏شوید.

[8] - غزل 1326 دیوان شمس مولوی علیه الرحمة.

[9] - مومنون، 99 و 100: تا آن‏گاه كه مرگ هر یك از ایشان فرا رسد مى‏گوید: پروردگارا! مرا باز گردانید شاید من در آنچه پشت سر گذاشته‏ام، كار نیكى انجام دهم.

[10] - ایضا: حاشا، این سخنى است كه او [لفظا] گوینده‏ى آن است و پشت سرشان برزخى است تا روزى كه برانگیخته شوند.

[11] - الکافی، ج8، ص58: امروز روز کار است نه حساب و فردا روز حساب نه کار.

[12] - تحف العقول، ص306: برای سعادتی که به فردای آخرتت آرزو داری به امروز دنیات کاری بکن.

[13] - روزی مردی از بیابان سر رسید و یک راست رفت سراغ پیامبر مهربانی‌ها که قرآن یاد بگیرد. مرد فرصت نداشت، پیامبر دستش را گذاشت دست یکی از اهل مسجد که حاجت روایش کند او هم نه گذاشت و نه برداشت این چهار خط زلزال را برایش خواند. مرد دو آیه آخر را که شنید گفت من کشفم را کردم و گذاشت و رفت. مسجدی حیران به سراغ پیامبر آمد و گفت آنچه باید. پیامبر که حتما از این همه عقل و شعور آن هم در یک بیابانی لبخند بر لبان نازنینش دویده بود بر پشت مسجدی زد گفت دعوه فانه فقیه یعنی کاری به کارش نداشته باشید که او با همین یک جمله دانشمند شد. تفسیر نورالثقلین، ج5، ص650

[14] - زلزال،7و8: پس هر كه به اندازه‏ى ذره‏اى نیكى كند آن را ببیند و هر كه به اندازه‏ى ذره‏اى بدى كند آن را ببیند.

[15] - اصول کافی، ج1، ص11: عقل همان چیزی است که بدان خداوند پرستیده شده و بهشت به دست آید.

UserName